اسیر

مترجم اسرا فقط بلد بود بگوید: «اشلونک»!

مترجم اسرا فقط بلد بود بگوید: «اشلونک»!



فرمانده به مترجم گفت: از آن‌ها بپرس از کدام تیپ و لشکر هستند؟ کجا اسیر شدند و اصلاً‌ چی شد که اسیر شدند. مترجم پرسید: أنت الخشونی؟ فیت فیت کشونی؟ اسرای عراقی فقط نگاه می‌کردند.

به گزارش مجاهدت از مشرق، بسیاری از رزمندگان شوخ طبع ما در خط مقدم و حتی در اردوگاه‌های دشمن با طنازی‌های خود سبب تقویت روحیه هم‌قطارانشان می‌شدند. چرا که چاشنی طنز همان قدر در تقویت روحیه رزمندگان تأثیرگذار بود که چاشنی مهمات برای ویران کردن مواضع دشمن. به مناسبت آغاز سال ۱۴۰۱ بر آن شدیم بخشی از آن روحیات طنز رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس را برای شما بیان کنیم که توسط رمضانعلی کاوسی در کتاب «موقعیت ننه» ترسیم شده است.

وقتی فرمانده می‌خواست سر به تن مترجم نباشد

سال ۱۳۶۳ قبل از عملیات بدر در منطقه هورالهویزه در پاسگاه‌های روی آب مشغول پدافند بودیم. محل استقرار دسته ما روی پاسگاه سه‌ونیم بود. یک روز از بچه‌ها شنیدم سه اسیر عراقی را به پاسگاه سه آورده‌اند. فاصله پاسگاه ما تا پاسگاه سه کمتر از ۱۰۰ متر بود. دو تا پاسگاه را با پل‌های خیبری به هم وصل کرده بودند. دویدم و سریع خودم را به پاسگاه سه رساندم. اسرای عراقی‌ها نشسته و دست‌هایشان را روی سر گذاشته بودند. یکی دو نفر از بچه‌ها هم حاذق و با انگشت‌های روی ماشه کنارشان ایستاده بودند.

علیرضا کاظمی سال‌های قبل چند جمله کوتاه عربی از قاری مسجد محله‌شان یاد گرفته بود، به آن‌ها با لهجه عربی گفت: سلام علیکم یا اخی!

یکی از آن‌ها رنگ به رویش نمانده بود، مشخص بود که بیش‌تر از آن ۲ نفر دیگر ترسیده است، به پاهای کاظمی چسبید و شروع به صلوات فرستادن کرد. پیش خودش گفت: این سوژه خوبیه. همین را برای یک گفت‌وگوی ۲ نفره انتخاب می‌کنم.

به او گفت: اشلونک؟!

-زین، زین، زین!

یکی از بچه‌ها پرسید: مگه تو عربی بلدی؟

-برو دنبال کارت! پاشو خودت را جمع کن! من را دست کم گرفتی؟

-چی به او گفتی؟

-بهش گفتم حالت چطوره؟ گفت: خوبم، خوبم، خوبم.

از بچه‌ها پرسید: راستی این‌ها ناهار خوردند؟

نگاهی به هم کردند و گفتند: نه

از همان اسیری که با او هم کلام شده بود، پرسید: یا اخی! الطعام؟

-نعم(بله)

-الماستی، فلفل خورشتی، قیاضت البرنجی؟

-نعم، نعم.

خودش هم نفهمید چه گفته! به بچه‌ها گفت: این مادرمرده‌ها از گرسنگی دارند تلف می‌شوند، بروید برایشان غذا بیاورید.

برایشان غذا آوردند،‌ بندگان خدا از بس گرسنه بودند، نمی‌دانستند غذا را در دهانشان بگذارند یا توی چشمشان!

یک دفعه برادر اسدی فرمانده گروهانشان، از راه رسید. داد زد: چرا همه شما یک جا جمع شدید؟ نمی‌گویید یک خمپاره می‌آید و دخلتان را می‌آورد؟ متفرق بشوید.

بچه‌ها گفتند: آقای اسدی، ما جمع شدیم ببینیم اسیرها چی می‌گویند.

-ما بلد نیستیم. کاظمی بلد هست.

-کدوم کاظمی؟

-علیرضا!

-همین علیرضا کاظمی خودمان!

-بله.

-اینکه فارسی‌ام به زور بلد هست حرف بزند.

در این لحظه کاظمی گفت: آقای اسدی دست شما درد نکند، شما که ما را نابود کردید؟

اسدی گفت: خیلی خوب! با این اسرا حرف بزن ببینم.

دوباره به اسیر عراقی نزدیک شد و گفت: اشلونک؟ همان طور که دهانش پر از برنج بود، سه بار تو دماغی گفت: زین، زین، زین.

اسدی گفت: چی از او پرسیدی؟

-سؤال خاصی نبود، از او پرسیدم: حالت چطوره؟ گفت: خوبم.

-باریکلا!

اسدی گفت: خوبه. ادامه بده. از آن‌ها بپرس از کدام تیپ و لشکر هستند؟ کجا اسیر شدند و اصلاً‌ چی شد که اسیر شدند.

به اسرا گفت: أنت الخشونی؟ فیت فیت کشونی؟ چون سؤالاتش هیچ پایه و اساسی نداشت، فقط به چشمان کاظمی نگاه می‌کردند. بچه‌ها از خنده روده بر شده بودند.

اسدی گفت: پس چرا جواب نمی‌دهند؟

-بالاخره من هم اگر اسیر می‌شدم به این آسانی اطلاعات را نمی‌دادم.

 -دوباره از آن‌ها سؤال کن.

کم‌کم داشت دستش رو می‌شد. به رزمنده‌ای که کنارش بود، اشاره کرد که اجازه دهد، فرار کند. او هم عمداً راه کاظمی را سد کرد و نتوانست جا خالی دهد.

اسدی وقتی دید مکث مترجم زیاد شد، گفت: بجنب دیگه؟ پس  چرا نمی‌پرسی؟

-باید صبر کنید کلماتی که می‌خواهم از آن‌ها بپرسم را توی ذهنم مرور کنم.

-خیلی خوب! مرور کن.

هر چه به ذهنش فشار آورد، نتوانست معادل کلمات تیپ و لشکر را پیدا کند. دل به دریا زد و به فارسی به اسیر عراقی گفت: فلان‌فلان‌شده! بگو ببینم کجا اسیر شدید؟ مال کدوم لشکر هستید؟

اسدی عصبانی شد. اخم‌هایش را درهم کشید و گفت: تو که فارسی با این‌ها حرف زدی؟

صدایش را بالا آورد و گفت: پدرآمرزیده، من پدرم عربه یا مادرم که عربی بلد باشم!

اسدی نگاه غضب‌آلودی  به من کرد، اسلحه را از دست یکی از بچه‌ها گرفت و گلنگدن آن را کشید. کاظمی معطل نکرد و مثل فنر از جا پرید و پا به فرار گذاشت.

پای مصنوعی و «کی بود کی بود من نبودم»

محمدرضا غلامرضایی از جانبازان هشت سال دفاع مقدس این‌چنین روایت کرده است:

سال ۱۳۶۲ با پاهای مصنوعی به منطقه عملیاتی جنوب رفتم. چون تخصص داشتم و راننده ماشین‌های راه‌سازی بودم با جبهه رفتنم مخالفت نکردند. همان روزهای اول راهی جزیره مجنون شدم تا خاکریز احداث کنم. یک روز یکی از فرماندهان گردان به من گفت: محمدرضا، این بلدوزرت را بردار، بیا جلوی این سنگرها را تیغ بزن تا کمی صاف شود.

رفتم بلدوزر را روشن کردم و از همان نقطه حرکت، بیل جلوی دستگاه را پایین دادم و زمین را هموار کردم و جلو آمدم. طول خط حدود یک کیلومتر بود. عقب بولدوزر یک کلنگ هم نصب بود که در مواقع ضروری با آن زمین را شخم می‌زدم. 

تلاشم بر این بود زود کار را تمام کنم تا بر اثر گردوغباری که ایجاد می‌شود، گرا به توپخانه دوربرد دشمن ندهم. اصلاً حواسم نبود که کلنگ بلدوزر با زمین درگیر است. نگو که من از جلو زمین را هموار می‌کردم و از پشت سر، شخم می‌زدم و پیش می‌رفتم.

بچه‌ها که متوجه خراب‌کاری من شده بودند، هی دست تکان می‌دادند و داد و فریاد می‌کردند که متوجه اشتباهم بشوم. حتی چند نفرشان به سمتم ریگ هم پرتاب کردند. همان طور که در حال و هوای خودم بودم، به آن‌ها گفتم: این قدر داد بزنید که جانتان بالا بیاید.

وقتی از کنار سنگر فرماندهی رد می‌شدم، فرمانده گردان هم با دست به پشت‌سرم اشاره کرد و با صدای بلند یک حرف‌هایی زد. چون صدای بلدوزر توی گوشم بود، از صحبت‌های او هم چیزی دستگیرم نشد. همان طور که پیش می‌رفتم با صدای بلند به او گفتم: شما هم ته صف بروید.

وقتی به آخر خاکریز رسیدم. از بلدوزر پیاده شدم. همان طور که مشغول تکاندن لباس‌های خاکی‌ام بودم. به پشت سرم نگاه کردم. تازه متوجه شدم که چه افتضاحی به بار آورده‌ام. نه تنها زمین را شخم زده، بلکه تمام سیم‌های تلفن‌های صحرایی را هم از زیر زمین بیرون کشیده و قطع کرده بودم! 

با دیدن این منظره، هیچ توجیهی برای خراب‌کاری‌ام نداشتم. به خاطر اتلاف بیت‌المال خیلی ناراحت شدم. یک لحظه به خودم آمدم. دیدم بچه‌ها با دادوهوار به سمتم می‌آیند. مشخص بود می‌خواهند به نحوی حالم را بگیرند. هیچ راهی جز فرار برایم باقی نمانده بود. شروع به دویدن کردم. بچه‌ها هم به دنبالم. چون نمی‌توانستم خیلی با پاهای مصنوعی  بدوم، زود خسته شدم و ایستادم. پانزده‌نفر دوره‌ام کردند.

-چرا این کار را کردی؟

-چی کار کردم؟

-سیم تلفن‌ها را ببین! می‌دانی چند روز کار برای ما تراشیدی؟

با اینکه از کرده‌ام پشیمان بودم، اما هیچ چاره‌ای نداشتم به جز اینکه توی شوخی بیندازم و حاشا کنم که «کی بود،‌کی بود، من نبودم».

منبع: فارس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مترجم اسرا فقط بلد بود بگوید: «اشلونک»! بیشتر بخوانید »

کاری که مصطفوی در حق اسرا کرد/ سید پیش از انقلاب، یک چهره انقلابی بود

طنین نام «امام خمینی (ره)» در کاخ سعدآباد/ خدمتی که سرتیم محافظان امام (ره) به اسرا کرد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، جلسه ۳۳۳ شب خاطره و مراسم رونمایی از کتاب «هنوز هم خروشان» نوشته «زهرا عابدی» خاطرات زندگی محافظ شخصی امام خمینی (ره) مرحوم «سید علی‌اکبر مصطفوی» روز پنج‌شنبه (پنجم اسفند) در تالار سوره حوزه هنری برگزار شد.

در این مراسم، «عبدالصاحب قماشیان» از آزادگان و هم‌اردوگاهی مرحوم مصطفوی، امیر سرتیپ «سید حسام هاشمی» همرزم شهید صیاد و مرحوم مصطفوی و در آخر هم امیر سرتیپ دوم «غلامحسین دربندی» از فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی در دوران دفاع مقدس درمورد خاطرات خود از مرحوم مصطفوی صحبت کردند.

به او گفتند به امام توهین کن، اما این کار را نکرد

در ابتدا «عبدالصاحب قماشیان» از آزادگان و هم‌اردوگاهی مرحوم مصطفوی به بیان خاطرات پرداخت. درمورد ممانعت سید از توهین به امام اظهار داشت: سید را از اردوگاه رمادیه به ارودگاه ما آوردند. من آن موقع مترجم اردوگاه بودم. آن‌ها را جلوی ۱۸۰ نفر شروع به شکنجه کردند. در هوای سرد این‌ها را با کابل زدند. به او گفتند به امام توهین کن، اما این کار را نکرد.

هم‌اردوگاهی سید درمورد فعالیت شجاعانه مصطفوی گفت: هنگامی که یک افسر می‌آمد، همه باید جلوی او برمی‌خاستند و پا می‌کوبیدند. در این هنگام سید حرکتی را آغاز کرد. گفت: اگر این افسر داخل اردوگاه آمد و برپا دادند، ما بلند نمی‌شویم، اما اگر افسر مافوق او آمد، ما بلند می‌شویم.

وی ادامه داد: هنگامی که آن افسر آمد، سید و چند نفر دیگر بلند نشدند، اما به جز آن‌ها باقی افراد از جای خود بلند شدند. این‌ها سید را به زندان بردند و باقی را به آسایشگاه بردند. به سید گفتم: من طوری حرف می‌زنم و شما هم به گونه‌ای حرف بزن که کتک نخوری، اما از من خواست که هر چه گفت را ترجمه کنم.

قماشیان اظهار داشت: او را آوردند و شروع به زدن او کردند. از حرکات دست او فهمیدم که او رزمی‌کار بوده است. من خوشحال بودم که شخصی پیدا شده است که اینگونه و تا این حد توانسته است آن‌ها را زجر بدهد و بعد از این حرکت سید، هر کس داخل اردوگاه می‌آمد، اسرا بلند نمی‌شدند و سید این کار را در حق اسرا انجام داد.

کاری که مصطفوی در حق اسرا کرد/ سید پیش از انقلاب، یک چهره انقلابی بود

رئیس محافظان امام (ره)، نفس ضدانقلاب را برید

پس از آن امیر سرتیپ «سید حسام هاشمی» همرزم شهید صیاد و مرحوم مصطفوی به بیان خاطره‌ای از مرحوم مصطفوی پرداخت و در این مورد اظهار داشت: هر لحظه از زندگی سید درس بود. او مردی تنومند بود و قوی، شجاع، نترس، مبارز، حق جو، حق‌طلب و اهل عمل بود. اگر حرف می‌زد، به آن عمل می‌کرد و اهل سوءاستفاده از موقعیت نبود. در هر گوشه از زندگی او که در کتاب آمده است، اخلاص را می‌توانید احساس کنید.

همرزم سید درمورد روزی که با محافظ امام آشنا شد، گفت: ما روز سوم اردیبهشت ۱۳۵۹ وارد سنندج شدیم و همراه با شهید صیاد و برادر «رحیم صفوی» با ضدانقلاب می‌جنگیدیم. روز قبل از آنکه سید بیاید، شهید صیاد شیرازی گفت: «فردا قرار است گروهی به اینجا بیایند و به شما ملحق شوند.»
من روز ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۹ در سنگر و میدان مبارزه با ضدانقلاب در سنندج با او آشنا و دوست شدم.

وی در توصیف سید و گروهی که با او به کردستان آمده بودند، گفت: روز ۱۶ اردیبهشت شهید صیاد نبود و خود سید با ۱۰ – ۱۲ نفر از کسانی همگی هم‌تیپ و هم‌هیکل او بودند، آمدند. یکی از آن‌ها مجهز به تیربار «ژ ۳» بود، دیگری تیربار «کالیبر ۵۰» داشت، فرد دیگری دوشکا داشت، خمپاره داشتند، سید هم با خود یک «خمپاره ۱۲۰» آورده بود و با از تهران با هواپیما به سنندج آمدند. آن زمان او رئیس گروه محافظان حضرت امام (ره) بود؛ اما با این حال هر گاه جبهه به او نیاز داشت، با گروه خود به جبهه می‌آمد.

امیر هاشمی ادامه داد: اوصاف او را کمی از شهید صیاد شنیده بودم که گفته بود: «سید تیرانداز ممتاز سِنتو در چند سال بود.» (یعنی میان نظامیان جهان یا کشور‌های سنتو که هم‌پیمان بودند، این مسابقه تیراندازی انجام می‌شد و او نفر ممتاز بود.) برای آزمایش به او گفتم آن سیگار را در فاصله دوری گذاشتم و با اولین گلوله آن نخ سیگار را زد.

همرزم سید درمورد مهارت سید در تیراندازی اظهار داشت: آنجا ما بسیار در مضیقه بودیم و شب‌ها ضدانقلاب به بیمارستان نزدیک رودخانه که بسیار به ما نزدیک بود، تیراندازی می‌کرد. فاصله ما با این رودخانه شاید کمتر از ۲۰۰ متر به صورت سراشیبی بود. سید به من گفت: «من می‌خواهم با خمپاره ۱۲۰ در اینجا تیراندازی کنم.»
من در شب اول مانع او از این کار شدم. از او می‌پرسیدم: با خمپاره ۱۲۰ در چه زاویه‌ای می‌خواهی تیراندازی کنی؟ به خودی برخورد نکند.

وی افزود: پس از این همه ما را به یک زیرزمین راهنمایی کرد و خمپاره را گذاشت و با زاویه ۸۳ – ۸۴ درجه تیراندازی کرد. خمپاره به هوا رفت و به صورت عمودی پایین آمد و دو گلوله زد. با این کار نفس ضدانقلاب برید.

خودش را با اسم مستعار معرفی کرد که او را نشناسند

امیر هاشمی در رابطه با تغییر ظاهر سید اظهار داشت: سال ۱۳۶۶ یک عکس از سید بیرون آمد و خانواده سید به «مرحوم مداحی» دادند. او هم خیلی سید را دوست داشت. آن موقع من فرمانده توپخانه بودم و این فرد نزد من بود. عکس سید را نشانم داد و از من پرسید این فرد را می‌شناسی؟ عکس، تصویر هنگام اسارت سید بود، اما من او را نشناختم. در توضیح این، سید به من گفت: اولین کاری که کردم، ریش‌های صورت خود را خشک خشک با تیغ زدم که مرا نشناسند. (چون ریش او بلند بود و مشخص می‌شد) همچنین خودش را به اسم مستعار معرفی کرده بود.

با بیش از ۵۰ سال سن، دانشجویان افسری به گرد پای او نمی‌رسیدند

همرزم سید درمورد مهارت تیرانداز سید که بعد از ۱۰ سال از دانشجویان ۲۰ ساله هم بیشتر بود، گفت: مصطفوی بعد از اسارت آمد و در هیئت معارف جنگ شهید صیاد با هم کار می‌کردیم. وی بعد از ۱۰ سال اسارت برای دانشجویان دانشگاه افسری مسابقه تیراندازی با تیربار «ژ ۳» گذاشت که در آن با سرعت در سن بالای ۵۰ و خرده‌ای سال می‌دوید و تیراندازی می‌کرد، اما دانشجویان ۲۰ – ۲۱ ساله به گرد پای او نمی‌رسیدند.

هنگامی که سپاه یکی شد، مسئولیت آموزش را برعهده گرفت

امیر هاشمی درمورد تشکیل سپاه پاسداران اظهار داشت: پیش از انقلاب از لشکر گارد با سلاح همراه با شهید منتظری فرار کرد. سید پایه‌گذار سپاه پاسداران است. «محسن رفیق‌دوست» بار‌ها در خاطرات خود گفته است که سه سپاه تشکیل شد که بعد‌ها این سه سپاه تجمیع شدند. نخستین آن را «سید علی‌اکبر مصطفوی» همراه با شهید «محمد منتظری» تشکیل داده بودند. هنگامی که سپاه یکی شد، سید نگفت من سهمی دارم بلکه مسئولیت آموزش سپاه پاسداران را برعهده گرفت.

سید، کار را عبادت می‌دانست

همرزم سید ادامه داد: وی خدمات بزرگی به سپاه پاسداران ارائه کرد. زندگی این مرد در سربازی بود، مرد عمل بود. با اعتقاد و پایه اساسی که داشت، کار را عبادت می‌دانست. در همان خدمت سربازی، تیراندازی و فعالیت‌های ورزشی او مورد توجه قرار گرفت که بعد از پایان خدمت سربازی، لشکر گارد جاویدان از او درخواست کرد که در آنجا بماند.

کاری که مصطفوی در حق اسرا کرد/ سید پیش از انقلاب، یک چهره انقلابی بود

طنین نام «امام خمینی (ره)» در کاخ سعدآباد

سپس امیر سرتیپ دوم «غلامحسین دربندی» از فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی در دوران دفاع مقدس به بیان خاطرات خود پرداخت و اظهار داشت: شهید «صیاد شیرازی» رئیس هیئت معارف جنگ درمورد سید گفت: او دو بار شهید شد.

این فرمانده ارتش در دفاع مقدس درمورد قدرت حفاظت سید گفت: در تمام صحنه‌ها حضور داشت. پیش از انقلاب یک چهره انقلابی بود. قدرت داشت که در پوشش یک نفر در گارد جاویدان شرکت داشته باشد و حلقه اول حفاظت از «فرح» در کاخ سعدآباد بود. یعنی تا این حد مورد اطمینان بود، اما به عنوان یک چهره انقلابی، مقلد حضرت امام (ره) بود.

وی درمورد حرکت انقلابی سید در کاخ سعدآباد از زبان محافظ امام تعریف کرد: «در ایامی که بختیار نخست وزیر بود، می‌خواستم حرکتی انقلابی انجام دهم.

گفت: من سرود «خمینی‌ ای امام!» (تازه منتشر شده بود و شاه هنوز نرفته بود و فراری نشده بود و این واقعه در دی اتفاق افتاد) را در یک ضبط یک نوار کاست گذاشتم و در بخش چند بار تکرار ضبط، سرود «خمینی‌ ای امام!» را ضبط کردم.

در حالیکه حلقه اول حفاظت از فرح بودم، آن شب که افسر نگهبان کاخ سعدآباد و مسئول حفاظت از کاخ فرح بودم، ضبط را با یک طناب از یک درخت آویزان کردم و دکمه روشن آن را زدم. ناگهان در تاریکی شب نیمه‌شب کاخ سعدآباد، صدای بلند «خمینی‌ای امام، خمینی‌ای امام!…» طنین‌انداز شد.»

پس از این من گیج شدم و خودم را در سمتی پنهان کردم.» این یعنی این فرد پیش از انقلاب، فردی انقلابی بود.

به خاطر ورزیدگی که داشت، سرپرست محافظین امام (ره) شد

امیر دربندی در این مورد که سید چگونه رئیس محافظین امام شد، اینگونه اظهار داشت که: مهم‌ترین کار انقلابی سید، حفاظت از جان امام بود. این یعنی حفاظت از انقلاب، یعنی مبارزه با استکبار و ادامه دادن راه امام. وی به خاطر مهارت‌هایی که داشت، ورزیدگی، آمادگی جسمانی سرپرست محافظین حضرت امام (ره) شد.

مصطفوی خود می‌گفت: طرح‌های حفاظتی از جان امام را برنامه‌ریزی می‌کردم که چگونه از جان امام محافظت کنیم که در مکان‌های شلوغ بروند.

زمانی که مریوان آزاد شد، شروع به قرائت سوره نصر کرد

این فرمانده ارتش در دفاع مقدس از نحوه اسارت سید از زبان خودش، گفت: سید تعریف می‌کرد: هنگامی که دفاع مقدس آغاز شد، برای عظیمت به جبهه و نبرد با ضدانقلاب از امام اجازه گرفتم و به جبهه رفتم.

شهید صیاد تعریف می‌کرد: «با خمپاره ۱۲۰ که در دست داشت، دشمن در یک غار در آن طرف کوه قرار داشت. سید با دومین خمپاره‌ای که گفت بالا برود و عمودی بازگردد، به غاری خورد که ضدانقلاب در آن بود واین نشان‌دهنده مهارت او در کردستان بود.»

امیر دربندی درمورد شجاعت سید اظهار داشت: هنگامی که مریوان آزاد شد، نخستین فردی که وارد شهر شد تا از لحاظ امنیت، شرایط را بسنجد، مصطفوی بالای یک نفربر رفت و روی آن ایستاد که اگر ضدانقلاب بخواهند کسی را بزنند، نخستین نفر او را بزنند و بلند شروع به قرائت سوره نصر کرد و پشت سر او یگان‌ها وارد شهر آزادشده مریوان شدند.

دو روز پس از آنکه به جبهه رفت، اسیر شد

امیر دربندی درمورد ویژگی عدم سوءاستفاده از شرایط در سید گفت: هنگامی که جنگ آغاز شد، خدمت حضرت امام (ره) رفتم و از ایشان اجازه حضور در جبهه را گرفتم، اما ایشان اجازه ندادند و نزد حاج احمد آقا در بیت حضرت امام (ره) رفتم و از او خواستم با امام صحبت کند.

این فرمانده ارتش در دفاع مقدس درمورد اسارت سید چنین اظهار داشت: سرانجام امام فرمودند: دلم راضی نیست، اما چون آمدی و اصرار می‌کنی، می‌گذارم. رفت، اما دو روز بعد در سومار اسیر شد. درگیری مستقیم با دشمن داشت. انگار امام می‌دانستند که چنین اتفاقی می‌افتد و ۱۰ سال هم در اسارت بود.

امیر دربندی در رابطه با جهاد فرهنگی که سید انجام می‌داد، گفت: در تمام صحنه‌ها حضور داشت. بالاترین زمان اسارت که ۱۰ سال است و بیشترین درصد جانبازی که ۷۰ درصد است را داشت. در رابطه با فرمایشات رهبر معظم انقلاب اسلامی زمانی که می‌فرمایند: «جهاد تبیین، روشنگری، آگاهی‌بخشی»، قدم به قدم همراه حاج قاسم بود. زمانی هم که به سفر‌های راهیان نور می‌رفت، نیرو‌ها تا نیمه‌شب دور وی جمع می‌شدند و این نوعی جهاد فرهنگی بود.

کاری که مصطفوی در حق اسرا کرد/ سید پیش از انقلاب، یک چهره انقلابی بود

روایت نویسنده کتاب از آمادگی «رئیس محافظان امام» برای مرگ

در ادامه «زهرا عابدی» نویسنده کتاب «هنوز هم خروشان» به بیان خاطرات خود از «سید علی‌اکبر مصطفوی» پرداخت و درمورد نگارش کتاب اظهار داشت: من به عنوان کسی که ۱۰ سال برای شهدا قلم زدم، این را بگویم که کسی که برای شهدا می‌نویسد، با خصائص آن‌ها آشناست. سردار مصطفوی شهید زنده بود. خط قرمز او رهبر معظم انقلاب اسلامی بود و اهل تزکیه نفس و تهذیب بود.

نویسنده کتاب درمورد نحوه نگارش کتاب گفت: ابتدا بنا بود که یک جلد کتاب تا اسارت سید باشد و جلد دوم به مطالب پس از اسارت اختصاص یابد، اما عمر وی به سرانجام رسید.

وی در رابطه با آخرین سخنان سید اظهار داشت: در دیدار‌های آخر، به من گفت: از مرگ نمی‌ترسم و برای آن آماده‌ام و کارهایم را کرده‌ام.

انتهای پیام/ ۱۱۸

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

طنین نام «امام خمینی (ره)» در کاخ سعدآباد/ خدمتی که سرتیم محافظان امام (ره) به اسرا کرد بیشتر بخوانید »

عملیات عاشورای ۳، هموار کننده راه پیروزی جبهه حق علیه باطل

تسهیل پیروزی‌های بعدی ایران پس از عملیات عاشورای ۳


عملیات عاشورای ۳، هموار کننده راه پیروزی جبهه حق علیه باطلبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، ۲۵ مرداد سالروز عملیاتی است که در آن دشمن بعثی غافلگیر شد و به موازات آن آسیب‌های فراوانی دید. عملیات عاشورای ۳ که با همکاری گردان حضرت علی اصغر (ع)، گردان حضرت قمر بنی‌هاشم (ع) و گردان حضرت قاسم (ع) انجام و به عنوان یکی از عملیات‌های موفق دفاع مقدس ثبت شد.

قضیه از این قرار بود که مدتی به تیپ سیدالشهدا (ع) (که بعد‌ها به لشکر تغییر یافت) مأموریتی واگذار نشده بود. این تیپ عنوان یگان خط شکن را داشت و حریف جدی لشکر گارد ریاست جمهوری عراق به محسوب می‌شد.

بحث عملیات عاشورای ۳ به فاصله یک روز پس از انجام عملیات عاشورای ۲ در منطقه عمومی فکه مطرح شد. با توجه به این که آن محور حدود عملیات والفجر مقدماتی و رمضان بود، قسمت‌هایی از میدان‌های مین قدیمی در آن منطقه باقی مانده و تعدادی نیز به واسطه رمل و طوفان و سیلاب در زیر خاک پنهان شده بود.

به همین دلیل کار عملیات با همت نیرو‌های گردان تخریب این تیپ و به فرماندهی شهید حاج محمود نوریان باز شد تا نیرو‌های عمل‌کننده سپاه در ساعت دو و ۱۹ دقیقه بامداد روز ۲۵ مرداد ۱۳۶۴ با رمز یا سیدالشهدا (ع) دست به حمله زده و با انهدام دو گردان از تیپ ۱۰۸ لشکر ۱۶ ارتش عراق در شمال فکه، تعداد ۶۳۵ تن از آنان را کشته و زخمی یا به اسارت بگیرند.

همچنین در این حمله ضربتی یک روزه، دو دستگاه تانک، پل ارتباطی، یک پارک موتوری، ۱۹ انبار مهمات، یک دستگاه لودر و تعدادی از ادوات و تجهیزات مهندسی دشمن نابود شده و شماری سلاح سبک و نیمه سنگین به همراه چندین قبضه خمپاره‌انداز و وسایل مخابراتی و لجستیکی به غنیمت گرفته شد.

در عملیات عاشورای ۳ یوسف شاه کرمی، علی افشاری، حسین حقیقت، علیرضا زمانی شریف‌آبادی، پرویز برومند صفا، علی سووری، رضا ساری، سعید شعبانی، نورالدین شمس و محمود محبی از جمله رزمندگانی بودند که به درجه رفیع شهادت رسیدند.

قسمتی از دست‌نوشته‌های جانباز، حاج علی‌اصغر کوثری در مورد عملیات عاشورای ۳ به شرح زیر است:

«نیرو‌های اعزامی از کرج در قالب چهار گروهان سازماندهی شده بودند، پس از طی یک دوره آموزشی در اردوگاه تیپ حضرت سیدالشهداء (ع) در ساختمان‌های ستاد بازسازی جهاد سازندگی کرج که هنوز سقف نداشت، مستقر شدند.

آن روز‌های داغ مرداد در تابستان استان خوزستان که روز‌های آن به مانند کوره داغ یکپارچه آتش بود با همت بچه‌ها حسینیه‌ای درست شد، رزمندگان ظهر‌ها در آن هوای داغ و سوزان با اشتیاق برای برپایی نماز جماعت حاضر می‌شدند، گاهی اوقات براثر داغی تابش آفتاب پشانی بچه‌ها که روی مهر نماز قرار می‌گرفت، می‌سوخت و امام جماعت نماز را خیلی سریع می‌خواند تا بچه‌ها در گرما اذیت نشوند اما این عاشقان دلباخته حضرت‌دوست گاهی اوقات تا یک ساعت بعد از نماز در حال سجده و یا خواندن دعا و مناجات بعد از نماز بودند در این میان شهید ابوالقاسم کشمیری که مربی تخریب بود وقتی سر از سجده بر می‌داشت سجده گاه او از اشک چشمانش خیس شده بود.

در شب عملیات عاشورای ۳ هنگامی که گردان در معبر میدان مین پشت سیم خاردار قرار گرفت شهید قاسم اصغری معاون گردان تخریب تیپ وقتی متوجه شد که انبر سیم چین جا مانده و درگیری در جناحین شروع شد، قبل از اینکه دشمن رو‌به‌رو هوشیار شوند و ما دچار تلفات شویم، به فرمانده گردان گفت: من روی سیم خاردار‌ها می‌خوابم تا نیرو‌ها از روی من عبور کنند.

وقتی که با مخالفت برادران روبرو شد بی‌درنگ خود را به روی سیم خاردار‌ها انداخت و با فریاد آن‌ها را به نام مقدس بی بی حضرت فاطمه زهرا (س) پس از اتمام عملیات امدادگر‌ها به سراغ او رفتند او را غرق خون بی‌رمق و بی‌هوش یافتند و بدنش در اثر نشستن نیش سیم خاردار‌ها سوراخ سوراخ شده بود. روحشان شاد راهشان پر رهرو باد.»

انتهای پیام/ ۱۱۸



منبع خبر

تسهیل پیروزی‌های بعدی ایران پس از عملیات عاشورای ۳ بیشتر بخوانید »

چرا ۱۸ مرداد روز بزرگداشت شهدای مدافع حرم نام گرفت...

علت رفتار وحشیانه تکفیری‌ها با شهید حججی از زبان یک داعشی


چرا ۱۸ مرداد روز بزرگداشت شهدای مدافع حرم نام گرفت...به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، چشمان پر حجب و حیایش به دوربین خیره بود و اسارت را در نگاهش به سخره گرفته بود. او ترسیمی از دلاورمردی و شجاعت مدافعان حرم آل‌الله بود. شهید محسن حججی در تاریخ ۱۸ مرداد سال ۱۳۹۶ به دست نیرو‌های داعش در سوریه به شهادت رسید.

بسیاری اذعان دارند با شهادت شهید محسن حججی اخبار، حوادث سوریه و حضور قدرتمند ایران در منطقه در مقابل متجاوزان تکفیری بسیار پررنگ شد. رهبر معظم انقلاب اسلامی او را «حجت خداوند در مقابل چشمان همگان» دانستند. از همین رو شورای عالی انقلاب فرهنگی سالروز شهادت شهید محسن حججی را به نام روز بزرگداشت شهدای مدافع حرم نام‌گذاری کرد تا به پاس این روز از فداکاری و رشادت‎های مدافعان حرم در شهدای آن در دفاع از حرم آل الله و حمایت از مردم جنگ زده کشور‌های عراق و سوریه قدردانی کنند.

رهبر معظم انقلاب اسلامی با اشاره به حضور باشکوه و کم‌نظیر مردم در تشییع آن شهید، اظهار داشتند: «خداوند به واسطه مجاهدت محسن عزیز، ملت ایران را عزیز و سربلند کرد و او را نماد نسل جوان انقلابی و معجزه جاری انقلاب اسلامی قرار داد.»

محمدعلی جعفری کتابی تحت عنوان «سربلند» روایتی داستانی از کودکی تا شهادت شهید مدافع حرم محسن حججی از انتشارات شهید کاظمی را روانه بازار نشر کرده است.

کتاب، روایت زندگی زمینی یک جوان ۲۷ ساله است که در ابتدای جوانی بر ترس و غفلت چیره شد تا راهی به روزنه‎های غیب عالم یافت و خود را به آسمان رساند. این کتاب پیشکش به آستانِ آن شهید که در جوانی‌اش نشانه شد!

در برشی از کتاب «سربلند» می‌خوانیم:

«برگشتم به حاج سعید گفتم: «آخه من چطور این بدن ارباً اربا را شناسایی کنم؟» خیلی به‌ هم ریختم. رفتم سمت آن داعشی. یک متر عقب رفت و اسلحه‌اش را کشید طرفم. سرش داد زدم: «شما مگر مسلمان نیستید؟» به کاور اشاره کردم که مگر او مسلمان نبود؟ پس سرش کو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟ حاج سعید تند تند حرف‌هایم را ترجمه می‌کرد. آن داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده و باید از کسانی که او را برده‌اند «القائم» بپرسید.

فهمیدم می‌خواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم که کجای اسلام می‌گوید اسیرتان را اینطور شکنجه کنید؟ نماینده داعش گفت: «تقصیر خودش بوده!»

پرسیدم به چه جرمی؟

بریده بریده جواب می‌داد و حاج سعید ترجمه می‌کرد: «از بس حرصمان را درآورد. نه اطلاعاتی به ما داد، نه اظهار پشیمانی و نه التماس کرد! تقصیر خودش بود…! »

انتهای پیام/ ۱۱۸



منبع خبر

علت رفتار وحشیانه تکفیری‌ها با شهید حججی از زبان یک داعشی بیشتر بخوانید »

عقب‌نشینی نیروهای ارتش عراق در جاده اهواز - خرمشهر در ششمین روز عملیات بیت‌المقدس

عقب‌نشینی نیروهای ارتش عراق در جاده اهواز – خرمشهر در ششمین روز عملیات بیت‌المقدس


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، ﻋﻤﻠﯿﺎت «ﺑﯿﺖ‌اﻟﻤﻘﺪس» که در اداﻣﻪ ﺳﻠﺴﻠﻪ عملیات‌های آزادﺳﺎزى ﻣﻨﺎﻃﻖ اﺷﻐﺎﻟﻰ ﺟﻨﻮب ﮐﺸﻮر ﻃﺮاﺣﻰ و اﺟﺮا ﺷﺪ، ﺗﻮاﻧﺴﺖ ﻓﺼﻠﻰ ﺟﺪﯾﺪ و ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺳﺎز را در روﻧــﺪ ﺟﻨﮓ ﺗﺤﻤﯿﻠﻰ ﺑﻪ وﺟﻮد آورد. در پی ﭘﯿﺮوزى اﯾﺮان در اﯾﻦ ﻋﻤﻠﯿﺎت و آزادﺳﺎزى ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ، ﺗﺤﻮﻟﻰ راﻫﺒﺮدى در روﻧﺪ ﺟﻨﮓ اﯾﺠﺎد ﺷﺪ و رژﯾﻢ ﺑﻌﺜﻰ ﻋﺮاق در دﺳﺘﯿﺎﺑﻰ ﺑﻪ اﻫﺪاف تجزیه‌طلبانه‌اش در اﯾﺮان و ﺑﺮاﻧﺪازى ﻧﻈﺎم ﻧﻮﭘﺎى ﺟﻤﻬﻮرى اسلامی ﻧﺎﮐﺎم ﻣﺎﻧﺪ.

ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺑﺎ آزادى خرمشهر ﺟﺮاﺣﺘﻰ ﮐﻪ ﺑﺮ اﺛﺮ اﺷﻐﺎل آن ﺑﺮ روح و ﺟﺴﻢ ﻣﻠﺖ اﯾﺮان وارد ﺷﺪه ﺑﻮد، اﻟﺘﯿﺎم ﯾﺎﻓﺖ و ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﻧﻤﺎد ﺷﮑﺴﺖ و ﺣﻘﺎرت ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺻﺪام و ﭘﯿﺮوزى ﻣﻠﺖ اﯾﺮان ﺷﺪ. اﯾﻦ روﯾﺪاد ﻣﻬﻢ ﺑﺮ اﯾﺠﺎد ﺛﺒﺎت ﺳﯿﺎﺳﻰ در داﺧﻞ اﯾﺮان و ﺗﻘﻮﯾﺖ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﻣﻨﻄﻘﻪ‌اى و ﺟﻬﺎﻧﻰ ﮐﺸﻮر ﺗﺄﺛﯿﺮ ﮔﺬاﺷﺖ و رژﯾﻢ ﺑﻌﺜﻰ ﻋﺮاق را ﮐﻪ ﻋﻨﺼﺮى ﺗﻬﺪﯾﺪﮐﻨﻨﺪه ﺑﻪ ﺷﻤﺎر می‌آمد، ﺑﻪ ﮐﺸﻮرى بی‌ثبات ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮد.

با توجه به اینکه عملیات بیت‌المقدس از ۱۰ اردیبهشت سال ۱۳۶۱ تا سوم خرداد ۱۳۶۱ انجام شد، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس بر آن شده است تا اتفاقات این رویداد بزرگ و مهم را به‌صورت روزبه‌روز از کتاب روزشمار جلد نوزدهم جنگ ایران و عراق با عنوان «آزادسازی خرمشهر» به‌صورت گزارش بیان کند.

عقب‌نشینی نیروهای ارتش عراق در جاده اهواز - خرمشهر در ششمین روز عملیات بیت‌المقدس

عقب‌نشینی نیرو‌های ارتش عراق از جاده اهواز – خرمشهر

بامداد امروز، ارتش عراق پس از اجرای آتش در منطقه قرارگاه فتح (کیلومتر ٦٨ تا کیلومتر ٩۵ جاده اهواز خرمشهر) که از ساعت ٠١:٣٠ تا چهار ادامه داشت، به سمت یگان‌های این قرارگاه در حدفاصل کیلومتر ٨٠ تا کیلومتر ٩۵ هجوم آورد که با مقاومت نیرو‌های خودی این حمله در ساعت ٠٩:٣٠ دفع شد. در ساعت ١١، عراقی‌ها مجدداً حمله کردند که تا ساعت ١٣:٣٠ ادامه داشت و آنها پس از تحمل تلفات عقب‌نشینی کردند. دقایقی بعد، حمله سوم دشمن آغاز شد، اما این بار هم با آتش شدید توپخانه و سایر سلاح‌ها، از نفوذ یگان‌های عراقی جلوگیری شد و آن‌ها مجبور شدند در خاکریزی که در سه کیلومتری غرب جاده اهواز خرمشهر (حد فاصل کیلومتر ٧٠ تا کیلومتر ٨٠) قرار داشت، مستقر شوند. در ساعت ٢١:٣٠، هجوم دیگری که سنگین‌تر از حملات قبلی بود، علیه مواضع قرارگاه فتح آغاز شد.

برابر طرح، لشکر ٣ زرهی عراق می‌بایست با یک تیپ مکانیزه خود به‌علاوه تیپ ٢۴ زرهی و تیپ ٦٠٢ پیاده و تیپ ٣٣ نیروی مخصوص، هماهنگ با لشکر ٩ زرهی در حدفاصل کیلومتر ٨٠ تا کیلومتر ١٠٠ جاده اهواز _ خرمشهر دست به حمله زده و این قسمت از جاده را بار دیگر اشغال کند.

در این حمله، تانک‌های عراقی به‌طرف جاده جلو آمدند و به‌صورت مستقیم بر روی رزمندگان قرارگاه فتح اجرای آتش کردند. توپخانه و کاتیوشای ارتش عراق نیز مواضع این رزمندگان را زیر آتش شدید قرار دادند؛ درنتیجه، نبردی سنگین درگرفت که راوی قرارگاه کربلا آن را چنین توصیف کرده است: «ما شاهد بودیم که دشمن بعضی وقت‌ها آنقدر بر بچه‌ها فشار می‌آورد که اگر زمین باز می‌شد، بچه‌ها در آن فرومی‌رفتند و اگر آن صبر و استقامتی که خدا سفارش کرده، در بچه‌ها نبود، یقیناً ما قادر به حفظ جاده نبودیم.» [۱] در ساعت ٢١:۴٠ قرارگاه فتح اعلام کرد «در مقابل ایستگاه ٩٠ نیرو‌های اسلام با شدت با دشمن درگیر شدند که به برادران دستور مقاومت شدید تا آخرین نفر داده شده [است].» درگیری تا ساعت ٢٣:٠٧ ادامه داشت تا اینکه در این زمان اعلام شد «دشمن در حال فرار و عقب‌نشینی تدریجی است و برادران با شدت روی آن‌ها اجرای آتش می‌کنند.»

استقرار یگان‌های تانک عراقی در مقابل مواضع یگان‌های قرارگاه نصر

از سوی دیگر، در محور قرارگاه نصر (کیلومتر ٩۵ تا ١٠٣ جاده اهواز خرمشهر)، ارتش عراق ضمن استقرار یگان‌های تانک خود در مقابل مواضع یگان‌های این قرارگاه، رزمندگان را با آتش تانک‌ها و توپخانه هدف قرار داد.

آتش بازی شدید دشمن بر نیرو‌های قرارگاه قدس مستقر در شمال رودخانه کرخه‌کور

در محور قرارگاه قدس (رودخانه کرخه‌کور) نیز عراقی‌ها ضمن تثبیت و تحکیم مواضع پدافندی خود در جنوب رودخانه کرخه‌کور، یگان‌های این قرارگاه را که در شمال این رودخانه مستقر هستند، به‌طور انبوه و شدید، به‌ویژه در ساعت ٠١:٣٠ تا ٠٢:٠٠ زیر آتش گرفت. [۲]

حرکت نیرو‌های خودی برای اجرای آخرین مرحله از عملیات قرارگاه فجر در منطقه شرق فکه

فرماندهان قرارگاه فجر که پس از سه مرحله عملیات، به محاسن طرح اول که به‌صورت ناقص در شب نخست اجرا شده بود پی برده بودند، آن را دوباره در دستور کار قرار دادند. اگرچه گستردگی منطقه مانور در این طرح می‌توانست پاتک‌های احتمالی دشمن را به میزان زیادی کاهش دهد؛ لیکن این گستردگی در شب نخست عملیات موجب خستگی و ناهماهنگی نیرو‌ها شده بود. به همین دلیل مقرر شد که نیرو‌های تک‌ور این‌بار بخشی از مسافت طولانی (حدود ١۵ کیلومتر) تعیین‌شده در طرح را که در شب اول پیاده رفته بودند، با خودرو طی کنند.

پس از تجهیز نیرو‌ها به آب، غذا و مهمات، تیپ ١٧ علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) سپاه از جناح شمالی و تیپ ٣٣ المهدی (عج) سپاه از جناح جنوبی با درنظرگرفتن احتیاط کامل و بدون اینکه دشمن مطلع شود، حرکت خود را از بعدازظهر امروز آغاز کردند و تا پایان روز توانستند به نقاط تعیین‌شده (روستای ناصر فهد در جناح شمالی و رمل ٢ و ٣ در جناح جنوبی) برسند و سپس به انتظار بنشینند تا بنا به دستور در بامداد روز بعد وارد عمل شوند. [۳]

ورود دو هزار اسیر عراقی در عملیات بیت‌المقدس به تهران

صبح امروز بیش از دو هزار عراقی که در عملیات بیت‌المقدس به اسارت درآمده‌اند با قطار وارد تهران شدند و در ورزشگاه راه‌آهن استقرار یافتند. [۴]

منابع

[۱] سند شماره ٢٧ / گ مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ: عملیات بیت‌المقدس، گزارش راوی قرارگاه کربلا، عبدالله درویشی، ١٣٦١، ص١٢.

[۲] سند شماره ٧۴۴١ مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ: گزارش نوبه‌ای قرارگاه مرکزی سپاه پاسداران، شماره ٢٢، ۱۳۶۱/۰۲/۱۵، صص ٣ـ١؛ و – سند شماره ٧۴۴٢ مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ: گزارش نوبه‌ای قرارگاه کربلا، شماره ۴٧۵، ۱۳۶۱/۰۲/۱۵، صص ١ و ٢؛ و – سرتیپ دوم مسعود بختیاری، عملیات بیت‌المقدس، تهران: انتشارات ایران سبز، چاپ دوم، ١٣٨٧، ص ١٠٩؛ و – سند شماره ۴٧٦٠ مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ: گزارش نوبه‌ای اطلاعاتی قرارگاه قدس، شماره۵٦٠، ۱۳۶۱/۰۲/۱۵، ص١.

[۳] سند شماره ٠٠٣١ / گ مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ: عملیات بیت‌المقدس، گزارش راوی قرارگاه فجر، محمودی یکتا، ١٣٦١، ص ١۴.

[۴] روزنامه اطلاعات، ۱۳۶۱/۰۲/۱۶، ص ۴.

انتهای پیام/ ۱۱۸



منبع خبر

عقب‌نشینی نیروهای ارتش عراق در جاده اهواز – خرمشهر در ششمین روز عملیات بیت‌المقدس بیشتر بخوانید »