اشعار شب ششم محرم؛ حضرت قاسم بن الحسن(ع)

اشعار شب ششم محرم؛ حضرت قاسم بن الحسن(ع)



به مناسبت فرا رسیدن شب ششم ماه محرم الحرام شب حضرت قاسم ابن الحسن علیه‌السلام اشعاری در رثای شهادت مظلومانه آن حضرت منتشر شد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، به مناسبت فرا رسیدن شب ششم ماه محرم الحرام شب حضرت قاسم ابن الحسن علیه‌السلام اشعاری در رثای شهادت مظلومانه آن حضرت منتشر شد.

لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شده‌ای

بی‌سبب نیست که این‌گونه معطر شده‌ای

دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی

‏یک‌تنه باغی از آلالۀ پرپر شده‌ای

تَنِش تیغ و تنت، کرببلا را لرزاند

‏زخمیِ صاعقه خنجر و حنجر شده‌ای…

سنگ بر آینه‌ات خورده و تکثیر شده

مثل غم‌های دلم، چند برابر شده‌ای…

مجتبی دست تو را داد به دستم، دیروز

ولی امروز، تو مهمان برادر شده‌ای

ای به کام تو شهادت ز عسل شیرین‌تر

تو در آیین وفا آینه‌باور شده‌ای…

دست و پا می‌زنی و من جگرم می‌سوزد

خیلی امروز شبیه علی اکبر شده‌ای

مصطفی متولی

اشعار شب چهارم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن(ع)

باده ها سرمست چشم می فروش او شدند

موج ها غرق تلاطم از خروش او شدند

مجتبی زاده سکوت قبل رزمش محشراست

رعدها سرباز لبهای خموش او شدند

زهر نوشاندند براو جعده های نیزه دار

نیزه ها گریان جسم سبز پوش او شدند

قد و بالایش شبیه ساقی این دشت شد

تیغ های تشنه یعنی جرعه نوش او شدند

سخت جان داد و دل دلسنگها را آب کرد

سنگها گریه کنان سخت کوش او شدند

شعر لایوم کیومک خواند با پهلوی زخم

کوچه ها وصل به گودال از سروش اوشدند

روی نی ماه عسل می رفت داماد حسین

در کنارش عون و اکبر ساقدوش اوشدند

محسن حنیفی

اشعار شب چهارم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن(ع)

در سرخی غروب نشسته سپیده‌ات

جان بر لبم ز عمر به پایان رسیده‌ات

آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد

آوای ناله‌های بریده بریده‌ات

در بین این غبار به سوی تو آمدم

از روی ردّ خونِ به صحرا چکیده‏‌ات…

خون گریه می‌کنند چرا نعل اسب‌ها؟

سخت است روضهٔ تن د‏ر خون تپیده‌ات

بر بیت بیت پیکر تو خیره مانده‌ام

آه ای غزل! چگونه ببینم قصیده‌ات

باید که می‌شکفت گل زخم بر تنت

از بس خدا شبیه حسن آفریده‌ات

سید محمد جواد شرافت

اشعار شب چهارم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن(ع)

شور و شوقم را ببین، یاور نمی خواهی عمو؟

اکبری یک ذره کوچکتر نمی خواهی عمو؟

خواهشم را رد نکن من تازه دامادم ولی

با عسل در دست من ساغر نمی خواهی عمو؟

تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت

قاسمت را پیش خود آن ور نمی خواهی عمو؟

چهره ی زهرایی ام زیباست اما یک رجز

روز آخر با دم حیدر نمی خواهی عمو؟

شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه

در میان کربلا محشر نمی خواهی عمو؟

وقت رفتن تو مگر با یاد زهرا مادرت

بر فراز نیزه هجده سر نمی خواهی عمو؟

پیکرم شاید سم این اسب ها را خسته کرد

یک فدایی این دم آخر نمی خواهی عمو؟

دامنت امروز یک باغ پر از گُل شد بیا

روی این دامن گلی پرپر نمی خواهی عمو؟

قاسم صرافان

اشعار شب چهارم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن(ع)

تا نیزه‌ای غریب عنان مرا گرفت

پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت

می‌رفت تا که فاش؛ پدر خوانمت عمو!

سُمّ فرس رسید و دهان مرا گرفت

گویند بو کشیدن گل؛ مرگ مؤمن است

بوی خوش دهان تو جان مرا گرفت

من سینه ام دُکان محبّت‌فروشی است

آهن‌فروش از چه دُکان مرا گرفت

دشمن که چشم دیدن ابروی من نداشت

سنگی رها نمود و کمان مرا گرفت

از پیرهای زخمی جنگ جمل رسید

هرچه رسید و عمر جوان مرا گرفت

لکنت نداشت من که زبانم ز کودکی

مومِ عسل چگونه زبان مرا گرفت؟

چون کندوی عسل بدنم رخنه رخنه است

این نیش‌های نیزه توان مرا گرفت

پر شد ز خاک سُمّ فرس چشم زخم من

ریگ روان، همه جریان مرا گرفت

محمد سهرابی

اشعار شب چهارم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن(ع)

هیچ موجی از شکست شوق من آگاه نیست

در کنار ساحلم امّا به دریا راه نیست

تا مپندارند با مرگم تو می‌میری بگو

اینکه می‌بینید فعل است و ظهور، الله نیست

در مسیر لا و الا خون عاشق می‏‌دود

در دل معشوق مطلق راه هست و راه نیست

کاروان تشنه اشکت را نشانم داده است

منزل من چشم‌های توست، پلک چاه نیست

روی بر سمّ ستوران دادم و گفتم به خاک

در مقام جلوهٔ خورشید جای ماه نیست

می‌بری من را و پا را می‌‏کشم روی زمین

در رکاب شوق حرف از قامت کوتاه نیست

صوت داود است جاری از فضای سینه‌‏ام

در مسیرش استخوانی گاه هست و گاه نیست

می‌زنیدم ضربه امّا من نمی‌ریزم فرو

کوه را هیچ التفاتی بر هجوم کاه نیست

سید رضا جعفری

اشعار شب چهارم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن(ع)

چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست

حیات طیبه تصویر نوجوانی توست

چه قد کشیده درون تو شوق رزم ای ماه

که هست قامت جوشن برای تو کوتاه

به پای شوق تو پای رکاب هم نرسید

کسی شبیه تو دست از جوانی‌اش نکشید

لبت به تلخی دنیا حلاوت افزوده

که شهد، شاهد شیرین‌زبانی‌ات بوده

چقدر از نفست دشت عطرآگین شد

چقدر از سخنت کام شهد شیرین شد..

تمام حُسنِ حَسن‌زاد خویش را بردار

برو به جمع شهیدان «اولئکَ اَلاَبرار»

برای عقل مگر نقشی از جنون بکشی

برو که معرکه را هم به خاک و خون بکشی

رجز بخوان که شود زنده کوفۀ اموات

که گوش هلهله‌ها کر شود از این آیات

برو به بحر رجز بین دشت طوفان کن

به موج عشق بزن، مرگ را هراسان کن

برو به کوری چشمان مست هلهله‌ها

بدوز چشم خودت را به تیر حرمله‌ها

بگو به تیغ که از فرق ماه ما پیداست!

که فرق آل علی با بنی‌امیه کجاست!

که ننگ نام کجا، عزت قیام کجا!

حسینِ صبح کجا و یزیدِ شام کجا!..

بگو حسین ندارد دمی سر سازش

به پا نکرده در این دشت خیمۀ خواهش..

برو که رفتن تو ماندگار خواهد شد

پس از تو لشکر دشمن غبار خواهد شد

گرفته‌اند فقط نیزه‌ها تو را در بر

حسین می‌چکد از پیکر تو سرتاسر

چقدر کام زمین‌ تشنۀ شهادت توست

تو می‌روی و ‌دلم ‌کشتۀ حکایت توست

جعفر عباسی

اشعار شب چهارم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن(ع)

تا لاله‌گون شود کفنم بیشتر زدند

از قصد روی زخم تنم بیشتر زدند

قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود

گفتم که زاده‌ی حسنم بیشتر زدند

این ضربه‌ها تلافی بدر و حنین بود

گفتم علی وبر دهنم بیشتر زدند

از جنس شیشه بود مگر استخوان من

دیدند خوب می‌شِکَنم بیشتر زدند

می‌خواستند از نظر عمق زخم‌ها

پهلو به فاطمه بزنم بیشتر زدند

تا از گلم گلاب غلیظی در آوردند

با نعل تازه بر بدنم بیشتر زدند

دیدند پا ز درد روی خاک می‌کِشم

در حال دست و پا زدنم بیشتر زدند

عباس احمدی

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

اشعار شب ششم محرم؛ حضرت قاسم بن الحسن(ع) بیشتر بخوانید »