اصفهان

همکاری ارتش و سپاه در تشکیل بسیج مردمی/ روایتی نو از فعالیت‌های جهادی سپاه در کردستان

همکاری ارتش و سپاه در تشکیل بسیج مردمی/ روایتی نو از فعالیت‌های جهادی سپاه در کردستان


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار جانباز سید «محمد حجازی» جانشین نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی روز ۲۹ فروردین ۱۴۰۰ به یاران شهیدش پیوست. وی از جمله مبارزان فعال اصفهان بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی به سپاه پاسداران پیوست. سردار حجازی در دوران حیات، خاطرات خود از دوران نهضت اسلامی و حوادث پس از پیروزی انقلاب و دوران دفاع مقدس را در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی به ثبت و ضبط رساند. در ادامه بخشی از خاطرات شهید حجازی پیرامون بحران‌های اوائل انقلاب از نظر می‌گذرد.

همکاری ارتش و سپاه در تشکیل بسیج مردمی

سردار حجازی در بخشی از خاطرات خود درباره همکاری ارتش و سپاه در تشکیل بسیج مردمی اظهار داشت: در همان مقطع (در حقیقت پیش از آنکه حضرت امام فرمان تشکیل بسیج را اعلام کنند) ما با شهید صیاد [شیرازی] در مساجد اصفهان بسیج راه انداختیم و این کار را به صورت خودجوش انجام دادیم.

یعنی شهید صیاد شیرازی، امیر صالحی (که بعد فرمانده ارتش شد) و یکی دیگر (که نام او را یادم نیست) از ارتش آمدند و مسئول هم شهید صیاد بود. آنها آمدند و با آقای سالک نشستند [تصمیم گرفتند] که برویم در مساجد به مردم آموزش نظامی بدهیم.

عصر‌ها چهار – پنج پیکان راه می‌افتاد؛ به پادگان ارتش می‌رفت و پشت آن سلاح می‌گذاشتند. با همین شهید صیاد و چند مربی هم معرفی کرده بودند. خودم هم به مساجد زیادی رفتم. بعد از نماز مغرب و عشاء کلاس تشکیل می‌دادیم. مردم می‌آمدند، می‌نشستند و به آن‌ها آموزش نظامی می‌دادیم بعد ثبت‌نام می‌کردیم. یعنی این کار باعث شد زمانی که ما برای کردستان درخواست اعزام نیرو کردیم، اتفاقاً از همین افراد بیایند.

اگر کسی می‌خواست نقادانه نگاه کند، [می‌گفت] این کار عبث چیست که شما انجام می‌دهید؟ اما واقعاً این‌ها دستاورد داشت. وقتی نیاز شد، همین‌ها آمدند. بعد هم که جنگ آغاز شد، باز همین‌ افراد آمدند. این‌ها آغاز کار بود. یک جایی داشتند به نام باشگاه افسران که اول خیابان صُفه هست. یک سالن بزرگی بود. یک اتاق آن را به سلاح‌های بسیج اختصاص داده بودند. این سلاح‌هایی که می‌خواستیم برای آموزش ببریم. عصر به عصر همه مساجد خودشان ماشین می‌آوردند و از آنجا اسلحه و مربی می‌بردند. کار واقعاً بزرگی در سطح شهر انجام شد.

روایت جالب از جذب و گزینش نیرو‌های مردمی

سردار حجازی درباره عشق و علاقه مردم به امام خمینی روایت جالبی دارد. وی درباره روند جذب و گزینش نیروی مردمی گفت: مردم و بسیجی‌ها را از جا‌های مختلف برای مصاحبه دعوت می‌کردیم. این کار حالت جذب داشت ولی خب با این‌ها هم مصاحبه می‌کردیم؛ اعزام می‌کردیم و به کردستان می‌رفتند. از روستا‌ها می‌آمدند. خیلی صحنه‌های قشنگی بود.

زمانی که با این‌ها مصاحبه می‌کردی، هیچ چیزی از هیچ جا نمی‌دانستند. فقط امام! می‌گفتیم برای چی می‌خواهی بروی؟

می‌گفت: امام گفته است!

از آنها می‌پرسیدیم: از کردستان چه می‌دانید؟

آنها پاسخ می‌دادند: امام گفتند به آنجا بروید. البته اطلاعات دینی آن‌ها خوب بود ولی هیچ چیز نه از کردستان می‌دانستند، نه از مأموریت. نه دانش نظامی داشتند و نه دوره‌ای دیده بودند. هیچ؛ تنها از مزرعه بلند شده بودند و به آنجا آمده بودند.

بچه‌ها نمایشی درست کرده بودند که در یک سمینار فرماندهان سپاه اجرا شد. آن موقع همه فرماندهان سپاه کشور را به پادگان غدیر اصفهان آوردند. از همین صحنه‌های اعزام که مثلاً یک روستایی است که به آنجا می‌آید و می‌گوید: من می‌خواهم اعزام شوم. بعد مصاحبه‌گر با او مصاحبه می‌کند. از سؤالاتی که از او می‌پرسد و جواب‌هایی که او می‌دهد، نمایشی برای فرماندهان اجرا کردند. نمایش آنها خیلی جذاب بود و مورد توجه همه قرار گرفت.

کار‌های جهادی بچه‌های سپاه در کردستان

بخش دیگری از یادمانده‌های سردار حجازی به حوادث کردستان اختصاص دارد؛ اما شهید حجازی از زاویه دیگر به آن دوران پرداخته است و از روز‌هایی می‌گوید که در میان فضای رعب‌آور حاکم بر کردستان، پاسداران سپاه با حرکت‌های جهادی و خدمات اجتماعی به میان مردم رفتند: ما یک گروه را از اصفهان راه انداختیم و به کردستان رفتیم. به زنجان آمدیم و در پادگان تیپ ۲ مستقر شدیم. 

پس از آن به بیجار آمدیم. از آنجا یک شاخه به سمت تکاب راه است و یک شاخه هم به سمت منطقه‌ای به نام «ایرانشاه» که بعد بچه‌ها اسم آن را عوض کردند و نام «ایرانخواه» که میان سقز و دیوان‌دره را روی آن گذاشتند. اینجا جای حساسی بود. یک سه‌راهی بود که از یک سمت به بیجار، از یک سمت به سقز و از یک سمت هم به سنندج و از آن‌ هم در عمق غرب استان که یک پاسگاه دیگری به نام خُرخُره بود می‌رفت. این چند پاسگاه و این منطقه تحویل نیرو‌های اصفهان شد که مرکز آن پاسگاه ایرانخواه بود.

این منطقه کلاً دست بچه‌های ما بود که یک تعداد از دوستان محمود امینی، شهید جلال افشار، یک برادری به نام آقای اسدی که الان روحانی هستند، آقای سهیلی، آقای دکتر کرمی‌نیا، آقای هاشم امامی و جمعی دیگر از دوستان بودند.

همکاری ارتش و سپاه در تشکیل بسیج مردمی/ روایتی نو از فعالیت‌های جهادی سپاه در کردستان

حالا یکی از ویژگی‌های برادر‌های اصفهان این بود که این روحیه‌های کار سازندگی، خدمت‌رسانی مردمی و این‌ها از همان موقع بود. ما به محض آنکه در آنجا مستقر شدیم، اصلاً روز اول ما از پاسگاه نمی‌توانستیم بیرون بیاییم. حتی دوستان ژاندارمری که ما در کنار آن‌ها بودیم، به ما توصیه می‌کردند که از اینجا بیرون نروید. خطر دارد. پایتان را از پاسگاه بیرون نگذارید. دیگران هم به ما همین توصیه را می‌کردند. ولی ما شروع کردیم آرام آرام از پاسگاه بیرون رفتیم. یک خرده گشتیم.

فردی هم در آنجا، به عنوان بزرگ آن منطقه بود. حالا نمی‌دانم در کار مواد مخدر بود یا جرم دیگری داشت؛ آقای خلخالی آمد و او را اعدام کرد. منطقه خیلی ملتهب بود. تظاهراتی هم کردند. یعنی یک راهپیمایی هم در سطح همان روستا انجام دادند. بخشی از جاده را هم بستند. معترض بودند. [لذا به ما می‌گفتند] بیرون بروید این‌ها خِرخِره‌های شما را می‌جوند چون خیلی ناراحت هستند برای اینکه یکی از افراد سرشناس آن‌ها اعدام شده بود.

ولی ما بیرون آمدیم شروع به ارتباط گیری با مغازه مجاور کردیم. ماشین لندرور را برداشتیم و یک مقدار سیمان در آن می‌گذاشتیم. به آنجا می‌رفتیم. البته قبل از آن بچه‌ها می‌رفتند، نگاه می‌کردند و می‌گفتند فلان روستا دستشویی ندارد. به آنجا می‌رفتیم تا چند دستشویی بسازیم؛ یا آن قسمتی که برای برداشتن آب از سرچشمه بود مشکل داشت. شیب بود. می‌رفتند از اینجا آب بردارند، گل‌آلود می‌شد. به همین خاطر به آنجا رفتیم و جوبی درست کردیم. جوی سیمانی که مردم بروند آنجا آب بردارند تا آب آلوده و کثیف نشود.

روز‌های اول که می‌رفتیم، اهالی آنجا می‌آمدند دستشان را به کمرشان می‌زدند و به ما باتعجب نگاه می‌کردند و این سؤال برایشان پیش می‌آمد که: اینها برای چه این کارها را انجام می‌دهند. آنها باور نمی‌کردند که از جای دیگری به اینجا آمده‌اند و کار می‌کنند.

در رابطه با پاسدار‌ها خیلی تبلیغات سوء شنیده بودند که مثلا این‌ها آدم می‌کشند، سر می‌برند و …. ولی ما خیلی با عزت و احترام با مردم رفتار می‌کردیم. ارتباطات ما آرام آرام خیلی روان و راحت شد. در واقع ما را پذیرفتند. به طوری که بعداً از پیش‌مرگ‌های کرد هم که آمدند، کنار ما بودند و در آن پاسگاه خدمت می‌کردند.

همکاری ارتش و سپاه در تشکیل بسیج مردمی/ روایتی نو از فعالیت‌های جهادی سپاه در کردستان

اصلاً بعضی حرکت‌ها و رفتار‌ها برای آن‌ها تعجب‌آور بود. این را یادم هست که یک شب اتاقی بود در طبقه بالای پاسگاه کنار برج دیده‌بانی و ما که تعدادمان ۱۰_ ۱۵ نفری آنجا نشستیم دعای کمیل می‌خواندیم. خدا جلال افشار را که فردی معنوی بود، رحمت کند.

این فرد صدای خوشی هم داشت. دعای کمیل می‌خواند. از اول تا آخر خودش گریه می‌کرد. خیلی حال خوشی داشت. افشار شروع به مناجات کرد. همه به شدت گریه می‌کردند. یکی از این پیش‌مرگ‌ها آمد در زد، به لهجه کردی گفت: چه اتفاقی افتاده است؟ آیا امام فوت کرده‌اند؟

گفتیم: نه. چیزی نیست.

گفت: نه. چه خبر شده است. چرا به ما نمی‌گویید. آیا برای امام اتفاقی افتاده است. بعد گفتیم نه. مناجات است، دعاست.

خدمت‌رسانی به مردم محروم

چند ماهی شاید آنجا بودیم. ما برگشتیم. یک مقر در زنجان داشتیم که عقبه ما بود. یعنی نیرو‌هایی که از اصفهان برای جابجایی و استراحت و این‌ها می‌آمدند، چند روزی در پادگان تیپ دو زنجان می‌ماندند. چند ساختمانی در تیپ به ما داده بودند که ما در آنجا مستقر بودیم.

ما سهمیه داشتیم. در هر وعده غذا یک تعدادی ۵۰ نفر، ۳۰ نفر غذا به ما می‌دادند. چون ما خودمان در آنجا آشپزخانه و این‌ها نداشتیم. ما گاهی نیروهایمان زیاد و گاهی کم بود. چون آنجا تقریباً یک حالت بارانداز بود؛ بچه‌ها می‌آمدند دو روز می‌ماندند و می‌رفتند. گاهی غذا‌ها زیاد می‌آمد. یک دیگ خیلی بزرگی هم می‌دادند. این دیگ را برمی‌داشتیم و می‌رفتیم.

همکاری ارتش و سپاه در تشکیل بسیج مردمی/ روایتی نو از فعالیت‌های جهادی سپاه در کردستان

یک منطقه‌ای در زنجان بود که پله می‌خورد و پایین می‌رفت. خیلی گود بود. حالا نمی‌دانم الان هم این پلکان هست یا نیست؛ اما آن منطقه خیلی منطقه محرومی بود. همین که ماشین ما می‌آمد و سر این خیابان می‌ایستاد، مردم از داخل خانه‌ها بیرون می‌دویدند و کاسه‌ای می‌آوردند. ما هم غذا‌ها را می‌دادیم. ارتش نان بربری سبوس‌دار خیلی خوبی هم دارد که خیلی خوشمزه است. ما این‌ها را هم میان مردم توزیع می‌کردیم.

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

همکاری ارتش و سپاه در تشکیل بسیج مردمی/ روایتی نو از فعالیت‌های جهادی سپاه در کردستان

همکاری ارتش و سپاه در تشکیل بسیج مردمی/ روایتی نو از فعالیت‌های جهادی سپاه در کردستان بیشتر بخوانید »

اولین جلسه تخصصی جمع آوری و نگهداری اسناد دفاع مقدس اصفهان برگزار شد

ضرورت جمع‌آوری اسناد و مدارک دفاع مقدس مشهود است


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع پرس از اصفهان، اولین جلسه تخصصی جمع‌آوری و نگهداری اسناد دفاع مقدس، امروز (چهارشنبه) با حضور نمایندگان دستگاه‌های دولتی استان اصفهان با هدف تمرکزگرایی در این زمینه برگزار شد.

سرهنگ «محمد رضایی» مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان اصفهان در ابتدای این جلسه، با بیان این‌که آیین‌نامه حفظ اسناد و مدارک دفاع مقدس در سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس، در سطح ملی به تصویب رسیده و به استان‌ها ابلاغ شده است، اظهار داشت: دفاع مقدس نه‌تنها در داخل کشور نمایان است؛ بلکه به صورت فراملی، در جهان اسلام و حتی در کشور‌های اروپایی نیز قابل مشاهده است؛ بنابراین ضرورت جمع‌آوری اسناد و مدارک دفاع مقدس برای ما مشهود است.

وی افزود: نگهداری اسناد دفاع مقدس از جمع‌آوری آن‌ها مهم‌تر و رکن اصلی و اساسی فعالیت‌های اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان اصفهان است و چنانچه همدلی و هم‌افزایی انجام شود، ما در استان بهتر می‌توانیم به اهداف خود دست یابیم.

سرهنگ پاسدار «مرتضی رمضانی» مسئول اسناد و مدارک اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان اصفهان نیز در ادامه، با تشریح چگونگی جمع‌آوری و ارسال اسناد دفاع مقدس، اظهار داشت: اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان اصفهان که یک مجموعه نظامی – فرهنگی است، باید به‌عنوان یک مجموعه مرجع در زمینه جمع‌آوری اسناد و مدارک دفاع مقدس شناخته شود.

وی بیان داشت: اسناد و مدارک دفاع مقدس ممکن است در اختیار سازمان‌ها، افراد و خانواده‌های شهدا باشند؛ لذا آن‌چه که در ابتدا ضرورت دارد، این است که ما در مورد جمع‌آوری این اسناد، یک سیاست کلی را در نظر بگیریم که به یاری خدا آیین‌نامه حفظ اسناد و مدارک دفاع مقدس در سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس در سطح ملی به تصویب رسیده و از طرف استاندار محترم اصفهان نیز به همه‌ دستگاه‌های دولتی و خصوصی نیز ابلاغ شده است.

در پایان این جلسه، دستورالعمل ابلاغی جمع‌آوری اسناد و مدارک دفاع مقدس به نمایندگان دستگاه‌ها تحویل و مقرر شد به مدت یک ماه اقدامات لازم انجام شود.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

ضرورت جمع‌آوری اسناد و مدارک دفاع مقدس مشهود است

ضرورت جمع‌آوری اسناد و مدارک دفاع مقدس مشهود است بیشتر بخوانید »

راه‌اندازی پارک علم و فناوری سپاه در تهران

راه‌اندازی پارک علم و فناوری سپاه در تهران/ حمایت نیروی زمینی سپاه از صنایع غیرنظامی


سردار «علی کوهستانی» رئیس سازمان جهاد خودکفایی نیروی زمینی سپاه در گفت‌وگو با خبرنگار دفاعی امنیتی دفاع‌پرس، درباره فعالیت‌های این سازمان برای تحقق شعار امسال اظهار داشت: شرکت‌های دانش‌بنیان با مشکلاتی از جمله نبودِ مکان و زیرساخت، کمبود منابع مالی، نبودِ پشتیبانی حقوقی و توانمندی در جذب مشتری و بهره‌بردار روبه‌رو هستند؛ لذا برای رفع برخی از این مشکلات، تقریباً از دو سال پیش با حمایت فرمانده نیروی زمینی سپاه، پادگان امام حسین (ع) اصفهان را که وسعت تقریباً ۵۰ هکتاری دارد، به امر اختصاص دادیم و بدین ترتیب، این مجموعه با نام مجتمع دانش‌بنیان امام حسین (ع) فعالیت خود را آغاز کرد.

وی افزود: البته این مجموعه خوب و مجهز را منحصر به پروژه‌های خودمان نکردیم و اعلام کردیم که دانشگاه‌ها هم می‌توانند پروژه‌هایی را که زیرساخت آن در این مرکز فراهم است، در این محل انجام دهند؛ در همین راستا و در جهت تحقق شعار امسال، قصد داریم چندین پارک علم و فناوری را هم در تهران ایجاد کنیم که در این مسیر، توافقاتی نیز با معاونت علمی ریاست‌جمهوری و برخی دانشگاه‌ها انجام دادیم.

سردار کوهستانی با بیان اینکه برخی از این شرکت‌های دانش‌بنیان در برطرف کردن گلوگاه‌های پروژه‌های دفاعی، فعال هستند، گفت: سازمان جهاد خودکفایی نیروی زمینی سپاه برای بخش‌های غیرنظامی نیز فعالیت‌هایی را انجام می‌دهد؛ به‌عنوان مثال مؤسسه شهید کریمی که در حوزه جنگ‌افزار و تجهیزات حوزه رزم زمینی فعالیت دارد، سفارشاتی را هم برای خودروسازان و سایر صنایع غیرنظامی کشور انجام می‌دهد و همین‌طور مؤسسه شهید زین‌الدین که در حوزه زرهی فعال است، علاوه بر تولید زره‌پوش‌های مورد نیاز، ماشین‌آلات مهندسی، ژنراتور برق و حتی برخی قطعات با فناوری بالا برای صنایع نظامی و غیرنظامی را هم تولید می‌کند.

انتهای پیام/ 231

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

راه‌اندازی پارک علم و فناوری سپاه در تهران/ حمایت نیروی زمینی سپاه از صنایع غیرنظامی

راه‌اندازی پارک علم و فناوری سپاه در تهران/ حمایت نیروی زمینی سپاه از صنایع غیرنظامی بیشتر بخوانید »

«محمدحسین» خیلی خاکی بود! + عکس

«محمدحسین» خیلی خاکی بود! + عکس



محمدحسین وقتی می‌رفت، خیلی خوشحال بود؛ به قول خودمان خاکی بود. با همه رفیق می شد. در فامیل و محله، کسی نبود که ازش ناراحت شود.

گروه جهاد و مقاومت مشرق – تیپ فاطمیون که بعدها به لشکر تبدیل شد، متشکل از نیروهای داوطلب بود که همزمان با نبردهای داخلی در سوریه، عازم این کشور شدند. این لشکر متشکل از «داوطلبان» افغانستانی است که به عشق پاسداری از حرم حضرت زینب سلام‌الله علیها عازم دمشق شدند. این گروه در ۲۲ اردیبهشت سال ۱۳۹۲ شمسی با ۲۲ نفر در منطقه زینبیه سوریه حاضر شد و اعلام موجودیت کرده و امروز با نام لشکر فاطمیون شناخته می‌شود. بنیانگذار این گروه علیرضا توسلی ملقب به ابوحامد بود که در ۹ اسفند سال ۱۳۹۳ در منطقه تل قرین در نزدیکی مرزهای فلسطین همراه با معاونش رضا بخشی (فاتح) توسط موشکی که از هواپیمای بدون سرنشین اسرائیلی شلیک شد، به شهادت رسیدند.

قسمت اول گفتگو را اینجا بخوانید؛

افغان‌ها اگر عاشورا بودند پشت امام را خالی نمی‌کردند

خون شهیدان ابوحامد و فاتح، جان دوباره‌ای به این لشکر داد به نحوی که مجاهدان و جوانان افغان از سرتاسر دنیا، خصوصا از شهرها و روستاهای ایران، تمام تلاششان را می‌کردند تا به سوریه بروند. شجاعت و جنگ‌آوری این مبارزان در نبرد سوریه بی‌بدیل بود. مشرق افتخار دارد در سال ۱۴۰۱ نیز گفتگو با خانواده شهدای مدافع حرم، خصوصا شهدای فاطمیون را ادامه دهد تا این سرشناسان در آسمان و گمنامان در زمین را بیشتر به نسل جوان بشناساند. دوست خوبمان ابوابراهیم در اصفهان، با خانواده شهید محمدحسین محسنی گفتگویی ترتیب داده است که متن آن را بی کم و کاست در چند قسمت،‌ تقدیم می‌کنیم.

«محمدحسین» خیلی خاکی بود! + عکس

**: از آخرین اعزامشان بگویید، آخرین باری که رفتند به سوریه.

پدر شهید: آخرین اعزامش برج ۷ یا ۶ سال ۹۵ بود. رفتنش زمین تا آسمان فرق می کرد. همه چیزش فرق داشت. قدرت خدا پدر و مادر یک گواهی هایی برای دلشان صادر می کند… یک طور دیگر بود.

**: چطور بود؟ یک مقدار توضیح می دهید؟

پدر شهید: همه چیزش فرق می کرد دیگر؛ سری آخر با همه خداحافظی کرد، حتی یک عمویش تهران است و کارگاه دارد؛ با پسرهایش آنجا در کارگاه کار می کنند؛ الان هم آنجا هستند؛ اگر می رفت تهران،‌ اول می رفت کارگاه عمویش به عمویش و به پسرهای عمویش سر می زد بعد می آمد اصفهان. عمویش می گفت: آن سر شب بود، برای نماز گفت مرا زود بیدار کنید؛ برای اینکه خواب نمانم. بلند بشوم که می خواهم جایی بروم و کار دارم. گفتم کجا می روی؟ گفت می روم جایی کار دارم. گفت دوباره می خواهی اعزام شوی؟ خندید و خوابید. گفت صبح صدایش زدیم و بلند شدیم، گفت ساعت چند است؟ ساعت دور و بر ۶ بود. سریع بلند شد؛ عجله ای نماز خواند و گفت من می روم یک خرده دیرم شده. همیشه هم خداحافظی می کرد، می خندید می رفت. گفت این سری که دوباره رفت، تا چهار راه، تا آن ته رفت و دوباره برگشت. برگشت گردن عمویش را بغل کرد و گفت عموجان! حلال کن ما را دیگر، اگر ندیدیم همدیگر را.

این سری آخرش بود. بعدش زنگ زد برای ما. آخرهای برج ۸ بود، با علی آقا و آبجی‌اش می رفتیم طرف باغ رضوان؛ یک مقدار پیاده روی داشت تا خط اتوبوس. می رفتیم طرف خط که گوشی زنگ خورد. نگاه کردیم دیدیم حسین آقاست. سلام علیک کرد و گفت بابا! هماهنگ کردیم ان‌شاالله می آوریمتان حرم بی بی زینب. گفتم بابا، خودت هم هستی؟ گفت ان‌شاالله، من هستم، آره آره من هستم. دیگر سوار ماشین شدیم. درست آنتن نبود؛ باغ رضوان که رفتیم و رسیدیم می‌خواستیم دوباره صحبت کنیم؛ دیگه هر چه زنگ زدم، تلفن نگرفت. فقط پیامک داد به من، بابا جان یک کت و شلوار قشنگ جور کنی ان‌شاالله بیایید اینجا با هم باشیم. این آخری پیامش بود.

**: شما را دعوت کرد بروید سوریه؟

پدر شهید: بله.

**: رفتید حرم بی بی زینب زیارت؟

پدر شهید: بله.

**: آنجا دیدینش؟

پدر شهید: نه دیگر؛ من دو سال بعدش رفتم.

**: یعنی اینکه شما را دعوت کرد دو سال بعدش رفتید سوریه، چرا این همه طول کشید؟

پدر شهید: خب اینها من را دو سال بعد دعوت کردند.

**: این آخرین صحبتی بود که با شهید داشتید و تلفنی بود؟

پدر شهید: بله.

**: از نحوه شهادت محمد حسین چیزی می دانید؟

پدر شهید: بله، تک تیرانداز زده بودش؛ فقط یک گلوله به گردنش زده بودند.

**: فقط همین بوده؟

پدر شهید: بله.

**: ما درباره شهید محمدحسین محسنی یکسری در گلزار شهدای اصفهان صحبت می کردیم. یکی از رزمندگان فاطمیون آمده بود و می گفت محمدحسین محسنی آن روزهای آخری که نزدیک به شهادتش بود خیلی فرق کرده بود؛ رفتارش متفاوت شده بود. خود آنها می گفتند؛ از جمله اینکه بیدار می شد و نماز شبش را می خواند. نزدیک به شهادتش که می شود رفتارشان فرق می کرد؛ نمازش سر وقت شده بود؛ نماز شب می خواند؛ بچه ها را هم بیدار می کرد. از این ویژگی‌اش چیزی می دانید یا کسی چیزی گفته است؟

پدر شهید: بله، من برای رفتنش سوریه که راضی شدم، باهاش صحبت کردم گفتم بابا جان می روی برای سوریه، آنجا حساب و کتابی دارد، حواست را جمع کن، حالا انسان است. بچه نمازخوانی بود، با خدا بود، همیشه از بچگی در هیئت های ایرانی و افغانستانی، در همه هیئت ها می رفت؛ گفتم بعضی وقت ها انسان است ما هم بعضی وقت ها صبح خواب می مانیم، شاید نماز صبح قضا شود ، گفتم بابا جان! واقعا تلاش کن نمازت قضا نشود. همیشه بعد از آنکه صحبت می کردیم زنگ می زد اول از همه می گفتم بابا جان نمازت قضا نشود؛ می گفت نه بابا جان، خیالت راحت باشد. حتی خدا رحمت کند با شهید ابراهیم هم بود.

**: شهید مصطفی صدرزاده را می گویید؟

پدر شهید: بله، با این هم یکی دو بار اعزام شدند از تهران. وقتی باهاش صحبت می کردیم، متوجه شدیم.

**: با شهید سید ابراهیم صحبت می‌کردید؟

پدر شهید: بله، دوباره بهش می گفتم، کارهایت درست است؟ می گفت بله، خیالت جمع باشد، حسین آقا… ماشالله از نظر قد و هیکل درشت بود، گفت نه بابا مگه بچه است، الحمدلله اینجا شاید در بسیج و اینها دیده اید، حواستان یک مقدار جمع باشد. همیشه هم خدا رحمتش کند می گفت باشد چشم. حتی یکسری از سوریه زنگ زد باهاش صحبت کردیم، گفت این محمدحسین را آقای محسنی نمی شود کنترلش کنم! گفت ما آمدیم در خط، این را گذاشته بودم برای یک کار کم‌خطر. با ماشین مهمات آمده بود به خط. یکهو دیدم حسین آقا جلویمان سبز شده، گفتم باشد طوری نیست، من چیزی نمی گویم اما یک خرده مواظب خودت باش. خدا رحمتش کند همیشه می گفت چشم.

«محمدحسین» خیلی خاکی بود! + عکس

**: خبر شهادت شهید را کی به شما داد؟ چطور به شما اطلاع دادند؟

پدر شهید: والا حقیقتش چند روزی کارخانه بودم. یک طور دیگر شده بودم؛ سرکار می رفتم صاحب کارمان می گفت محسنی! چته چطور شدی، مریضی؟ می گفتم نه، یک طوری هستم؛ چون زنگ نمی زد، هر چه زنگ می زدم و پیام می دادم جواب نمی داد. نگرانی خودم را زیاد بروز نمی‌دادم که چرا اینطوری می‌کند. بعدش به سعید مسافر زنگ زدم و گفتم محمدحسین را می‌شناسید؟ گفت آره، اتفاقا می شناسمش. شما؟ گفتم من پدرش هستم. گفت باشد چشم، پرس و جو می کنم خبرش را به شما می دهم. دیگر دو سه روز طول نکشید که تماس گرفت و گفت بله، یکی از دوستانش در منطقه جنگی حلب هست. گفت همه فرار کرده‌اند و درگیری بوده، دیگر محمدحسین را ندیده‌ایم، فقط برایش دعا کنید. فردایش بود که خبردار شدم محمدحسین شهید شده.

**: کی بهتان خبر داد؟

پدر شهید: همین سید مسافر دوباره زنگ زد و خبر را داد.

**: چی گفت؟

پدر شهید: اول گفت آقای محسنی! محمدحسین زخمی شده. گفتم کجا هست؟ گفت درون سوریه هست، دعا کنید برایش ان‌شاالله خوب می‌شود. از همه چی اطلاع داشت. گفتم چی شده؟ گفت یک گلوله خورده توی گردنش. گفتم زنده است؟ گفت دعا کنید، فقط دعا کنید…

**: نگفت شهید شده؟

پدر شهید: چرا، بعدش گفت. دیگر همه خانواده خبردار شدیم.

**: از دفعه اولی که پیکر شهید را دیدید برایمان بگویید.

پدر شهید: اولین بار پیکر را به خانه آوردند. تابوت شهید را در حیاط خانه گذاشتند. خدا رحمتش کند یکسری در همین حرم بی بی زینب (زینبیه اصفهان) جلسه گرفتند؛ از استاندار و شهردار و مسئولان پاسگاه منطقه زینبیه آمده بودند و درباره بچه های فاطمیون صحبت می‌کردند. خدا رحمت کند کربلایی حسین گفت چقدر طول می‌دهید؟ شهدای افغانی را که می آورند می برند بیرون خاک می کنند، چرا اینها را مثل شهدای ایرانی ما تشیع نمی کنید؟!

**: این را در مورد شهید محسنی گفته بود؟

پدر شهید: بله، آقا سعید مداح است و گاهی در حیاطمان می آید و روضه می‌خواند. گفت خدا رحمت کند این شهید ما را. اول ایراد گرفت و با شهامت گفت باید شهدای فاطمیون را هم در همین جا تشییع و خاکسپاری کنیم. محمدحسین اولین شهید هم بود که در منطقه زینبیه تشییع می‌شد.

**: پیکر شهید را اول آوردند خانه‌تان؟ دیدید پیکرش را کامل؟ سالم بود؟

پدر شهید: در خانه نگذاشتند، به خاطر دخترها و خواهرها نگذاشتند تابوت را باز کنیم. در گلزار شهدا، پیکر محمدحسین را دیدم.

**: در موقع خاکسپاری؟

پدر شهید: بله.

«محمدحسین» خیلی خاکی بود! + عکس

**: از مراسمات شهید برایمان بگویید.

پدر شهید: بعد از خاکسپاری همیشه شب های جمعه هیئت داشتیم. یک دوست هست به نام حمید رمضانی از برادران ایرانی ما هست. می روند تهران و همه جا گشته بودند؛ عاشق این بود که برود سوریه؛ با محمدحسین دوست شده بود؛ حتی فکر کنم مشهد هم رفته بودند با هم؛ همه جا با هم بودند. دیگه گفته اینجا نمی شود، فقط یکسری می آمد خانه ما، از سر کار آمدند، حسین هم بود، با دوستش رمضانی آمدند؛ گفت حاج آقا باید بروی زبان افغانی یاد بگیری، تا بتوانی به سوریه بروی. خندید و گفت باشد. بعدش رفتند. حاج آقا رمضانی هم رفت سوریه. البته مهندس برای جنگ نرفته بود، برای بازسازی مسجدها و خانه‌ها رفت.

**: در خدمت برادر شهید محمدحسین محسنی هستیم، لطف می کنید اول خودتان را معرفی کنید؟

برادر شهید: من علی، برادر شهید محسنی هستم.

**: نمی خواهیم زیاد اذیتتان کنیم؛ چون پدر هستند، یک مقدار پسرها رودربایستی دارند و صحبت خاصی را با پدرشان نمی کنند. اما شاید آن اتفاقاتی که در روز می افتد را راحت‌تر به برادرشان بگویند. می خواستم در مورد شهید محمدحسین محسنی چند دقیقه ای خودتان هر چه صلاح می دانید صحبت کنید و در آخر هم یک خاطره ای که خودتان دوست دارید، برایمان بگویید.

برادر شهید: اینکه هر بار می رفتند برای سوریه، رفتار و کردارشان را ما حس می کردیم. خودش هم می گفت که من آنجا دوست های خیلی خوبی دارم، نمازم آنجا قضا نمیشود، با ابوعلی، سید ابراهیم، سید مصطفی دوست بود.

**: اینجا چطور بودند؟ رفتارش با شما اینجا چطور بود؟ با هم رفیق بودید؟

برادر شهید: خیلی خوشحال بود، به قول خودمان خاکی بود. با همه رفیق می شد. در فامیل و محله، کسی نبود که ازش ناراحت شود.

**: یک خاطره ای که ازش یادتان است یا توصیه ای که به شما می گفتند را برای ما هم بگویید؟ چه توصیه ای به شما می کردند؟ دفعه آخری که رفتند صحبتی کردند؟

برادر شهید: نه؛ موقعی که رفتند، من کوچک بودم، ۱۴ سالَم بود.

**: خداحافظی نکردند باهاتون؟

برادر شهید: خداحافظی کردند مثل همیشه، با من زیاد حرف نزد ولی عمویم که می گفت با آنها دیگه خداحافظی مفصل کرده بود.

«محمدحسین» خیلی خاکی بود! + عکس

**: خیلی ممنون. لطفا به حاج آقا (پدربزرگ شهید) بگویید چند کلمه راجع به شهید محسنی صحبت می‌کنند؟ فقط چند کلمه؛ هر چی خودشان می خواهند.

پدر شهید: بابایم فقط گوش هایش سنگین است، بابا جان درباره حسین آقا صحبت می کنی؟

بابا جان: نمی توانم.

**: در حد دو سه کلمه نمی توانید صحبت کنید؟

باباجان: نه، نمی توانم…

**: ببخشید ما بهتان زحمت دادیم…

*ادامه دارد

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

«محمدحسین» خیلی خاکی بود! + عکس

«محمدحسین» خیلی خاکی بود! + عکس بیشتر بخوانید »

عکس/ واژگونی مرگبار اتوبوس در محور دلیجان اصفهان

عکس/ واژگونی مرگبار اتوبوس در محور دلیجان اصفهان



سرپرست جمعیت هلال احمر استان مرکزی گفت: یک دستگاه اتوبوس در محور دلیجان اصفهان واژگون شد که یک فوتی و ۱۱ مصدوم به همراه داشت.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

عکس/ واژگونی مرگبار اتوبوس در محور دلیجان اصفهان

عکس/ واژگونی مرگبار اتوبوس در محور دلیجان اصفهان بیشتر بخوانید »