اغتشاشات

رمزگشایی از ماجرای‌ زاهدان

رمزگشایی از ماجرای‌ زاهدان



جزئیات تازه‌ای از ماجرای تراژیک اخیر سیستان‌وبلوچستان که در ادامه می خوانید.

به گزارش مجاهدت از مشرق، حضور در روز واقعه، حتما مهم‌تر از روایت با تاخیر آن است. این شاید یک اصل کلی باشد و مانع از بیات شدن خبر، منتها مثل هر چیز دیگری می‌تواند تبصره‌هایی هم داشته باشد و درباره ماجرایی که امروز قصد روایتش را دارم یکی از این تبصره‌ها هست و آن هم پیچیدگی مساله است.

حتما از ماجرای زاهدان و آن درگیری خونین جمعه قبل‌تر بعد از نمازجمعه شنیده و دیده‌اید. حتی در همین فضای بی‌اینترنتی و با همین دسترسی‌های محدود.

حتما سوالات زیادی هم در ارتباط با آن در ذهن دارید و لابه‌لای تحولات متعدد و اتفاقات اخیر، فرصتی برای تمرکز کردن روی آنها نداشتید و درنهایت هم سرگرم همین هر روزه‌های در مجازی بزرگ و در واقعیت پشیز، شده‌اید و قید زاهدان و آنچه این جا بر سر مردم و ماموران آمد را زده‌اید و به روایت‌های بعضا ناصحیح اعتماد کرده‌اید.

اما خب، من باب اهمیت، نوع و جغرافیایی که در آن رخ داد، مشمول هیچ یک از این احوال و شبیه هیچ یک از آن چیزهایی که این روزها می‌شنوید، نیست. آنچه در زاهدان رخ داد، در یک توصیف کوتاه برای جمع‌بندی لید و آغاز روایت؛ توطئه‌ای بود برای پنبه کردن هر آنچه تا به امروز ذیل گزاره وحدت رشته شده بود، آن هم با ماهی‌گیری از آبی که گل‌آلود ماندنش به حکم مصلحت‌اندیشی‌های بی‌موقع و همیشگی است. کمی سخت شد، اما با خواندن روایت میدانی غائله زاهدان بعد از حدود یک هفته، شاید سادگی جای سختی و عقلانیت جای مصلحت بنشیند.

هنوز عرق بازگشت از ماموریت قبلی خشک نشده و خستگی آن در نرفته، در سایت‌های فروش بلیت اینترنتی در زمین و هوا، دنبال طیاره و قطار و اتوبوس، برای زودتر رسیدن به زاهدانم. مسیر هوا که همیشه مهر «نه» به جست‌وجوها می‌زند و باز هم اتوبوس البته نه برای شب، که برای صبح روز بعد گره‌گشاست. بلیت را تهیه می‌کنم، اضافات موجود در کیف از سفر قبلی را پیاده و چند تکه لباس تمیز و لپ‌تاپ و چند تکه خرده‌ریز بار کوله می‌کنم و منتظر صبح می‌مانم.

حوالی ساعت ۹ونیم ترمینال جنوب، در جست‌وجوی تعاونی مربوطه، بعد هم ممانعت از تحویل کوله برای قرار دادن در صندوق و درنهایت نشستن روی صندلی ۹. البته بلیت صندلی ۱۲ را گرفته بودم که به خواست راننده، جا برای یکی از سوگلی‌های همیشگی سفرهای اتوبوسی خالی کردم و یک صندلی جلوتر آمدم.

حرکت ساعت ۱۰ و ۵ دقیقه بود که اگر اشتباه نکنم، حوالی ۱۱ بالاخره بخت ما باز شد و آقای راننده تکانی به این نره‌غول داد و راه افتادیم. البته چه راه افتادنی که تا بعد از قم، هر ۱۰ دقیقه جایی می‌ایستاد و باری تحویل می‌گرفت.

به گفته یکی از راننده‌های اتوبوس که در یک ماموریت دیگر هم‌صحبتش بودم، درآمد راننده‌ها از بارهایی که به شهرستان‌ها می‌برند، خیلی بیشتر از مسافرهاست. خلاصه اینکه ما مسافرهای اتوبوس، حاشیه‌های متنی به نام بار بودیم. البته تا آنجایی که فهمیدم این مسیر، یعنی تهران تا زاهدان قواعدش با بقیه مسیرهایی که طی کردم فرق می‌کند. هم بار، چیزهای دیگری است و هم مسافرها، مسافران معمولی نیستند. همان نزدیکی‌های قم که ایستاد و یک ون از دوردست و در خاکی تاخت و به ما نزدیک شد و حدود ۹ تبعه پاکستانی به مسافران اضافه کرد، مشخص بود آن‌طور هم که راننده در پاسخ به مسافران که چرا حرکت نمی‌کنی می‌گفت این تعداد مسافر نمی‌صرفد، بی‌صرفه نبود، فقط وقتش نرسیده بود و مسافرجورکن، ساعت جلوتری را با راننده وعده کرده بود.

مسافرجورکن هم کسی است (اینجا پیرمردی) که با رانندگان ارتباط دارد و با اطلاع از تعداد مسافران و جای خالی اتوبوس، در شهرها با قیمت بیشتر از بلیت مسافر جور می‌کند و آنها را به اتوبوسی که جای خالی دارد و راننده‌ای که درصد بیشتری به او می‌دهد، می‌فروشد.

مکث زیاد و سرعت کم و فکر به مسیر ۲۰ ساعته تا زاهدان، نقطه جوشم را پایین آورده بود و خلاصه در همان زمان انتظار برای مسافران پاکستانی پایین رفتم و راننده را صدا زدم و می‌خواستم نهیب این همه وقت‌کشی را به او بزنم که قبل از هر چیزی چایی که دستش بود را به سمت من آورد و گفت: «می‌دانم همه شاکی هستید، اما با این تعداد مسافر نمی‌صرفد که راهی این مسیر دور و دراز باشم.» بعد هم شروع کرد به فاکتور کردن مایحتاج ماشین! لاستیک ۳ میلیونی ۳۵ میلیون شده و روغن ۵۰۰ هزار تومانی ۳ میلیون و خلاصه از این جور چیزناله‌هایی که همه ما استاد سرودنش هستم. من هم که دیدم کسی جز یکی از مسافران یزد که نمی‌دانم چرا اتوبوس زاهدان را انتخاب کرده بود گلایه‌ای نمی‌کند، چای را خوردم و دست از پا درازتر، به داخل اتوبوس برگشتم و سر جایم نشستم و سرگرم ور رفتن با گوشی شدم. گوشی بدون اینترنت و دسترسی، به درد ور رفتن هم نمی‌خورد، ماسک روی صورتم را بالاتر کشیدم و چند دقیقه‌ای چشم بستم.

بالاخره راه افتاد و من هم منتظر توقفگاهی بودم جهت رفع گرسنگی، از شب قبل غذای به‌دردبخوری نخورده بودم. صبحانه هم که هیچ، می‌خواستم ناهار دلی از عزا در بیاورم اما خب هم خودم می‌دانستم و هم واقعیت این‌طور بود که اتوبوس‌ها همیشه جایی را برای ایستادن انتخاب می‌کنند که حتی دستشویی‌هایش هم به درد رفع حاجت نمی‌خورند چه برسد به غذایی که در ناسالم‌ترین وضعت دست خلق‌الله می‌دهند.

تا وصف توالت‌ها شد، این را هم بنویسم که همیشه خواندن پشت در توالت‌های عمومی و بین‌راهی، به جذابیت دیوارنوشته‌های زندان و نوشته‌های پشت کامیون‌ها در جاده بوده، این بار هم پشت در توالت بین‌راهی، چشم‌مان به شعار «زن، زندگی، آزادی» روشن شد که البته فکر به هزینه‌های مطالبه آن در آن وضعیت حال دیگری ساخت که بگذریم.

جز همان مسافر یزد، الباقی بلوچ و افغانستانی و پاکستانی بودند. خیلی حرف می‌زدند، اما چون من نمی‌فهمیدم جملات چیست، بیشتر حواسم را به موزیکی که راننده گذاشته بود جمع کردم. آهنگ‌ها مدام بین لس‌آنجلس و تهران، ترکیه و سیستان، هند و مازندران معلقم می‌کرد و همین باعث شد در اصالت راننده شک کنم و سر آخر هم نفهمیدم اهل کجاست. خب اصلا به من چه.

دو بار دیگر در طول مسیر ایستاد، یک‌بارش باز هم برای سوار کردن مسافر بود و یک‌بار دیگر هم برای شام و نماز که این دومی هم مثل اولی، همان‌طوری بود. جایی برای رفع حاجت، نه غذا خوردن و رفع گرسنگی. باز خدا را شکر هنوز می‌شود یکی در میان پیامک داد و همسفری کرد، اگر نه این ۲۰ ساعت، آن هم برای من که اهل خواب نیستم، زجر تمام و کمالی بود.

تاخیر ایستادن‌ها را، نیمه‌شب که همه خواب بودند، با سرعت عجیب‌وغریبی که از وصفش عاجزم، جبران کرد و تقریبا همان ساعتی که باید، به زاهدان رسید.

اولین چیزی که در ورودی ترمینال به چشمم خورد، این بود: «به زاهدان، پایتخت وحدت اسلامی خوش آمدید.» سردر ورودی سالن ترمینال این را نوشته بود و من حین عبور اتوبوس از جلوی سردر، چند ثانیه‌ای مبهوت آن بودم و بعد به اتفاقات هفته گذشته فکر کردم و بعد هم به هفته وحدتی که حالا در آن هستیم، رسیدم. ترکیب جالبی بود که بعد از فهمیدن واقعیت، تلخ شد، تلخ‌تر از قهوه‌ای که حالا و بعد از پیاده شدن از اتوبوس و کرایه تاکسی برای گشتی در شهر به راهنمایی آقای راننده خوردم. بعد از حدود یک روز بی‌غذایی، آشنایی معده با قهوه، احتمالا آشنایی مبارکی نبود و این را هم خیلی زود، طرفین ماجرا به من نشان دادند که باز هم بگذریم.

راننده، پسر جوانی بود حدودا ۲۴-۲۳ ساله، دانشجوی برق دانشگاه زاهدان که اوقات بیکاری و بی‌کلاسی، چرخی در شهر می‌زد برای کسب نان و خرج دانشگاه. می‌گفت پدرش مامور نیروی انتظامی است و سعی می‌کرد از من هم چیزهایی دستگیرش شود. تا حرف زدم فهمید اهل آنجا نیستم و من هم که در شهر با میزانسن فیلم «روز صفر» مواجه شده بودم، اطلاعی از کار و پیشه ندادم و گفتم دانشجو هستم. آمدم برای کاری و هر طوری که بود، از سرم باز کردم. از وقایع اخیر زاهدان پرسیدم، کاری که هر کسی به محض ورود به شهری که برایش آشنا نیست می‌کند و رانندگان یا مغازه‌داران و… را اولین منابع خود قرار می‌دهد.

شروع کرد به گفتن چیزهایی که دیده بود و بعد هم سعی می‌کرد با شنیده‌ها روایتش را کامل کند. البته صداقت داشت و اصلا در نقش مرسوم و معروف راننده‌تاکسی‌ها فرو نرفت و هرجایی را که خودش ندیده بود، اعلام می‌کرد که شنیده است.

رمزگشایی از ماجرای‌ زاهدان

اصرار داشت تا شیرفهمم کند که جای خطرناکی آمده‌ام و حواسم به خودم و اتفاقاتی که اینجا می‌افتد باشم. به کسی اعتماد نکنم و هرجایی نروم و خلاصه از این‌طور نصیحت‌های پدرانه. اما در ارتباط با واقعه، می‌گفت سیستان‌وبلوچستان همین است. بی‌دلیل و با دلیل مستعد آتش گرفتن است. فقر بیداد می‌کند و آسیب‌های اجتماعی هم هرجای شهر، تماشایی است. اسلحه و… هم که مثل نقل و نبات یا همراه ملت است یا تهیه کردنش، خیلی زمان‌بر نیست. فرقه و جریان هم زیاد دارد و کافی است یک از خدا بی‌خبری مثل همین آقای خطیب نمازجمعه (از گفتن نامش هم ابا داشت) مسیری را باز کند و کبریتی به این انبار باروت بکشد، حالا بیا و جمعش کن، مگر می‌شود بدون خونریزی و درگیری؟ نه!

از مهسا امینی پرسیدم و اینکه زاهدان هم به خاطر این ماجرا اعتراضاتی داشت؟ که گفت: «حدودا دو شب در خیابان دانشگاه (بالاشهر زاهدان) عده‌ای جمع شدند و شعارهایی دادند اما آنقدر ماجرا جدی نبود و خیلی زود جمع شد.

اینجا سراغ روایت‌هایی از پدر مامورش رفت و گفت، به گفته پدرم این اتفاق بد بود و از بد روزگار در جریان این اتفاق یک دختر هم جانش را از دست داده اما مامور اصلا حق تعرض یا اینکه کاری کند که فرد جانش را از دست بدهد ندارد. در جریان همین اعتراضات اخیر دیدیم که چند نفر از ماموران به‌راحتی از اغتشاشگران چاقو خوردند اما تیری نزدند. چرا؟ چون استفاده از سلاح اصلا کار ساده‌ای نیست. اصلا چنین اجازه‌ای ندارند. پدر من ۲۷ سال است در نیروی انتظامی خدمت می‌کند، می‌گوید هنوز یک تیر هم در خیابان نزده است. مسئولیت سنگینی دارد، عین آمریکا نیست که پلیس به‌راحتی هرکسی را که خواست به رگبار ببندد.»

داشت اینها را می‌گفت که از نزدیکی‌های مسجد مکی رد شدیم و من در تماشای معماری آن بودم و می‌خواستم خوشحالی کنم که تا چشمم به مسجد افتاد گفت: «همه چیز زیر سر این مسجد و متولیان آن است.» جمله عجیبی بود و راستش را بخواهید فکر نمی‌کردم همین اصلی‌ترین دریافت من از روایت ماجراهای زاهدان باشد.

وارد خیابان دانشگاه شدیم و همه‌چیز تغییر کرد، همه‌چیز تروتمیزتر و شکیل‌تر از چیزهایی بود که در باقی خیابان‌ها بود. خودش هم همین را می‌گفت، جلوی یک کافه ایستاد و دو قهوه take away گرفتم و با هم خوردیم و بعد هم من همان‌جا و در همان خیابان ماندم و او رفت، البته شماره تماسش را داد که اگر نیازی به خودرو جهت تردد در شهر بود، روی او حساب کنم. پسر بامعرفتی بود.

یک ایستگاه اتوبوس نزدیک در دانشکده فنی دانشگاه زاهدان پیدا کردم و آنجا نشستم، دنبال سطل زباله بودم که تلفن همراهم زنگ خورد. فکرش را نمی‌کردم دوستی که روز قبل خبر آمدنم را به او داده‌ام، کسی را دنبالم بفرستد. اما خب پیش‌شماره ۰۹۱۵ می‌گفت از اهالی سیستان تماس گرفته‌اند که خب، بله. آدرس سرراستی بود؛ خیابان دانشگاه، نزدیکی در فنی دانشگاه زاهدان، داخل ایستگاه اتوبوس. هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته بود که رسید و اینجا گفتم خوش به حال مردمان شهر بی‌ترافیک. فکرش را بکنید تهران بود و این ساعت قراری داشتید! کی می‌رسیدید؟ خیلی دیر!

بعد از سلام و احوالپرسی و برای اینکه یخ آشنایی تازه بشکند، آنچه در ۲۰ ساعت گذشته و در اتوبوس گذشت را روایت کردم و بعد هم سراغ وقایع اخیر مملکت رفتیم و آخرین مورد، آتش‌سوزی زندان اوین.

زود از سر این تحلیل‌ها گذشتیم و رفتیم سراغ اصل مطلبی که من برای روایت آن زاهدان بودم. با هم به سمت مصلی نمازجمعه اهل‌سنت (محل وقوع فاجعه هفته گذشته) رفتیم. خیلی بزرگ بود. از جایی که گفت اینجا دیوار مصلاست تا جایی که به نبش خیابان بعدی رسیدیم و دیوارها تمام شد، خیلی بود. شبیه به دیوار اماکن نظامی، بلند و البته پر از دیوار نوشته‌های مذهبی و قرآنی.

ماشین را سر تقاطع پارک کردیم و همه‌چیز با تصوری که داشتم متفاوت بود. فاصله‌ها از آن چیزی که فکر می‌کردم به هم نزدیک‌تر بود. سمت چپ و در گوشه بالایی مصلی مسجد مکی بود و سمت راست و درست روبه‌روی یکی از درهای مصلی پاسگاه نیروی انتظامی. فاصله در ورودی مصلی تا پاسگاه، چیزی کمتر از ۲۰ قدم بود. هر اتفاقی که آن روز افتاد و آن همه آدمی که آن روز جان خودشان را از دست دادند، در همین محدوده بودند. البته امروز شنبه بود، اول صبح، خلوت، جمعه هرگز وضعیت این منطقه این‌طور نیست و آن مصلی هم جز با چندین هزار نفر پر نمی‌شود. آن روز هم شلوغ بود و شاید شلوغ‌تر از همیشه.

به روایت شاهدان، ماجرا از این قرار است که خطیب؛ همان خطیب سرشناسی که همه می‌شناسیمش، آن روز خطبه می‌خواند. نماز را خوانده و نخوانده بیرون مصلی جنگ آغاز می‌شود. ناگهان عده‌ای از سمت مصلی به سمت پاسگاه شروع به تیراندازی می‌کنند، جمعیت بیرون زیاد بود که با بیرون آمدن داخلی‌ها بیشتر هم می‌شود. هم مردم عادی و هم تعدادی از اعضای گروهک‌های تروریستی، مسلح هستند و سلاح‌هایی را هم به بقیه می‌دهند.

بهانه چیست؟ ماجرای چابهار که گویا یک مامور نیروی انتظامی به دختری تعرض می‌کند. به این بهانه و قبل از اینکه همه زوایای ماجرا مشخص شود (ماجرایی که می‌شد با کمی درایت آن را بررسی و رسانه‌ای و با مسببان آن برخورد کرد و اما بازهم به مصلحتی که مصلحت نبود، با سکوت همراه شد) آمده‌اند به اصطلاح برای تسویه‌حساب. آتش کی و چگونه روشن شد؟ باید به عقب‌تر برگردیم. یکی دو هفته قبل از واقعه،

ابتدا جریان‌های رسانه‌ای و وابسته به گروهک‌ها و البته تندروها شروع به فضاسازی می‌کنند و ماجرای چابهار را مدام بر سر زبان‌ها نگه می‌دارند و به تفاسیر ناروایی می‌پردازند و مردم و علما را به واکنش دعوت می‌کنند. در این حین، در نمازجمعه قبل از این، همین خطیب با خطبه‌هایی تند بر آتش ایجادشده می‌دمد و وضعیت را تشدید می‌کند. پیرو آن دوباره جریانات رسانه‌ای به عملیات روانی خود ادامه می‌دهند و علما را به موضع‌گیری دعوت و البته تهدید می‌کنند.

کار به جایی می‌رسد که در روز واقعه، مردم با توپ پر و آماده نبرد به نمازجمعه می‌آیند. تقریبا همه هم می‌دانستند این نمازجمعه با دفعات قبلی فرق می‌کند. مغازه‌های شهر زودتر تعطیل می‌کنند، از روز قبل نانوایی‌ها شلوغ‌تر از همیشه می‌شود و مردم از ترس بروز بحران و احتمال نبود نان و غذا نان بیشتری می‌خرند و این بین تندروترها با بی‌سیم بلوچی (تندروها و برخی از اوباش و البته افغانستانی‌های حاشیه‌نشین زاهدان به تلفن‌های همراه خود بی‌سیم بلوچی می‌گویند) با تماس با هم هماهنگ می‌شوند و یکدیگر را در جریان می‌گذارند (یکی از محلی‌ها که با او صحبت کردیم می‌گفت آن روز قصد خرید داشته و وقتی به فروشگاه مراجعه می‌کند، ساعت‌ها قبل از واقعه، فروشنده می‌گوید امروز تعطیل هستیم!) و به نوعی آماده شده و منتظر اذن کسی می‌شوند که این جمعه هم باید خطبه بخواند.

خطیب موضع مشخصی نمی‌گیرد ولی مشخصا هیچ تلاشی برای جلوگیری از آشوبی که هم خودش و همه از آن مطلع بودند نمی‌کند و می‌شود آن چیزی که نباید. برخی افراد به همراهی گروهک‌های تروریستی شروع به تیراندازی به سمت پاسگاه نیروی انتظامی می‌کنند.

به بهانه پاسخ به اتفاق چابهار آن هم در این وضعیت مملکت یک اتوبوس به سمت در پاسگاه حرکت می‌کند و راننده آن را به در و دیوار پاسگاه می‌کوبد تا در باز شود و وارد پاسگاه شوند و آن را بگیرند، اما موفق نمی‌شوند. همان‌طور که گفتم همه از اصل واقعه مطلع بودند. شاید کسی فکرش را نمی‌کرد این‌طور بالا بگیرد اما آمادگی برای یک رویارویی وجود داشت و نیروهای کمکی زود به پاسگاه رسیدند. آشوبگران موفق به ورود به پاسگاه نشدند و نیروها مقاومت کردند. در این بین هم چند نیروی انتظامی، لباس‌شخصی و بسیجی به شهادت رسیدند و هم از آشوبگران و متاسفانه مردم عادی جان‌شان را از دست دادند و عده‌ای هم بازداشت شدند.

رمزگشایی از ماجرای‌ زاهدان

یکی از روایت‌ها این بود که ابتدا ماموران شروع به تیراندازی به سمت مصلی و نمازگزاران کردند که سوای بی‌دلیل بودن این ادعا، عدم اشراف پاسگاه به مصلی هم دروغ بودن این ادعا را ثابت می‌کند. دیوارهای مصلی بلندتر از دیوارهای پاسگاه بودند و اصلا چنین روایتی واقعیت ندارد.

بعد از اینکه آشوبگران موفق به ورود به پاسگاه و تصرف آن نمی‌شوند به سمت خیابان‌های اطراف می‌روند. عده‌ای به مسجد مکی می‌روند و وارد این مسجد می‌شوند که این هم قابل‌توجه به نظر می‌رسد. افغانستانی‌های ازبک و برخی خارجی‌ها بین آشوبگران بوده‌اند، کسانی که برای محله‌های حاشیه‌نشین زاهدان هستند. در خیابان‌های اطراف آشوبگران کاملا برنامه‌ریزی‌شده شروع به تخریب و آتش زدن بانک‌ها و مغازه‌های شیعیان می‌کنند. یعنی با اطلاع قبلی مغازه‌هایی که برای شیعیان بوده است را شناسایی می‌کنند و همان‌ها را به‌صورت گزینشی و با کوکتل مولوتوف به آتش می‌کشند.

در یک فقره، یک مرکز درمانی روبه‌روی مسجد مکی را که مالک آن راضی به تخریب و فروش آن جهت توسعه مسجد مکی نمی‌شود، آتش می‌زنند و حدود ۳۰۰ میلیارد دستگاه پزشکی موجود در آن را به آتش می‌کشند. البته این ساختمان هر بار و در هر آشوبی مورد تعرض و آتش‌سوزی قرار می‌گیرد. بعد از آن همان‌طور که نوشتم به بانک‌ها و فروشگاه‌هایی که برای شیعیان است و در آن منطقه در اقلیت هستند رحم نمی‌کنند و همه را آتش می‌زنند و به جاهای دیگر شهر می‌روند و همین کار را ادامه می‌دهند تا اینکه غائله از شهر جمع شده و به حاشیه نفوذ می‌کند.

در حاشیه هم همین افراد (همان‌طور که گفتم اکثرا حاشیه‌نشین هستند) شروع به آشوب کرده و آتش‌افروزی می‌کنند. این سناریو هم که سلاح‌ها از پاسگاه برداشته شده است خلاف بود؛ چراکه پوکه‌های سلاح‌ها جایی دور از پاسگاه روی زمین ریخته شده بود و کوکتل مولوتوف‌ها هم همان نزدیکی‌ها و در جایی عجیب آماده‌ شده بود.

عادت به روایت‌های تک‌بعدی ندارم، این حد و حجم از خشونت، فقط یک علت ندارد. عوامل متعددی در این امر دخالت دارند، اما عجالتا این بحران، یک فرمانده داشت و کلی فرمانروا که گوش به دهان او چنین تیشه به ریشه وحدت، در آستانه هفته وحدت زدند و از آب گل‌آلود شرایط کشور قصد ماهی‌گیری داشتند و سر آخر جان چندین نفر را این‌طور حراج کردند. این هم ناگفته نماند که این هفته و بعد از نمازجمعه هم اعتراض و راهپیمایی صورت گرفت و نمازگزاران اهل‌سنت با حرکت به سمت مسجد مکی شعارهایی علیه نیروهای انتظامی و امنیتی دادند.

این روایت‌ها را شنیدم. البته تندروها هم بی‌هیچ روایت متقن و هماهنگی فقط می‌گفتند پلیس از ما کشت و می‌خواهد ما را بکشد و این‌طور حرف‌ها، انتظار داشتند با حمله به پاسگاه، نیروهای انتظامی با آغوش باز آنها را بپذیرند و پاسگاه را پشت قباله‌شان بیندازند. دوری اطراف پاسگاه زدم، کارگران مشغول کار بودند و داشتند دیوارهای دور پاسگاه را بالاتر می‌بردند. در غربی پاسگاه را هم با آجرچینی کور می‌کردند. از این منطقه به سمت باقی خیابان‌هایی که این اراذل رفته بودند رفتیم. کاملا مشخص شده فقط بانک‌ها و فروشگاه‌های شیعیان آتش زده شده بود.

بعدتر اصرار کردم سری به کلونی‌های این آشوبگران بزنیم و آنجا هم رفتیم؛ شیرآباد و محدوده کارخانه نمک. این مناطق اکثرا مهاجرنشین بودند. مهاجران اکثرا افغانستانی که در وضعیت بدی روزگار می‌گذراندند. بعد از قدرت گرفتن طالبان هم تعدادشان تصاعدی بالا رفته بود و بافت منطقه را بدتر هم کرده بودند. پر بود از افراد و بچه‌هایی که شناسنامه نداشتند.

رمزگشایی از ماجرای‌ زاهدان

به سمت محل اسکان آمدم و دوباره خودم چرخی در شهر زدم. چیزی که حسابی جلب توجه می‌کرد، فروش سوخت به قاچاقچیان بود. مردم در صف‌های کیلومتری می‌ایستادند، بنزین می‌زدند و همان بیرون پمپ‌بنزین آن را با قیمت بیشتری به قاچاقچی‌ها می‌فروختند و آنها هم مشک وانت‌های خود را پر می‌کردند و به مرز می‌بردند و طبق اطلاعی که کسب کردم با هر بار رفت‌وآمد خالص ۷-۸ میلیون سود می‌بردند.

باز سری به شیرآباد زدم. شنیده بودم اهالی اینجا ارزان کار می‌کنند. مثل همان اجیرشدگی در روز واقعه که خیلی‌هاشان به جان مردم و نیروهای انتظامی افتادند و کشته گرفتند. به یکی‌شان نزدیک شدم و پیشنهاد اسکورت ماشین قاچاق سوخت دادم، با ۲۰۰ هزار تومان هم راضی بود. در این محدوده محلات شیعه‌نشین هم بود، اما خبری از این سرکشی‌ها بین‌شان نبود و آن هم به همت بچه‌هایی بود که سال‌ها کار فرهنگی می‌کنند و حواس‌شان به این محلات است.

در محدوده کارخانه نمک هم یک حوزه و مرکز تبلیغی اهل‌سنت بود و دور و اطرافش هم بازاری بی‌نظم و شلوغ به پا شده بود و پشت‌سر آن هم زاغه‌هایی بود برای همین‌هایی که ارزان کار می‌کنند و به وقت آشوب پیاده‌نظام هستند.

در زاهدان، شمال و جنوب جابه‌جا هستند، زاغه‌نشین‌ها شمال‌شهرنشینند و سرمایه‌دارها، جنوب‌نشین. اما خب شمال و جنوب همان معنای همه جایی خودش را دارد. آنها غرق در ثروت و اینها غرق در محنت و بیچارگی. آماده برای هر انتحار و اغتشاشی. سرعت جذب و به‌کارگیری اینها توسط آن خطیب و اطرافیانش بالاست. بالاتر از چیزی که فکرش را بکنیم.

با فعالان استانی هم گپ زدم. مساله همه‌اش این نبود. این به وصف یکی از فعالان استانی، بمب اتمی بود که حدود ۴۰ سال فعالیت فرهنگی و مذهبی دلسوزان استان را یک روزه دود هوا کرد.

گفتم همان اول روایت که اولین چیزی که به چشمم خورد «به زاهدان، پایتخت وحدت اسلامی خوش آمدید» بود و حالا پایتخت وحدت اسلامی در بحرانی‌ترین وضعیت از منظر وفاق بین اهل‌سنت و تشیع بود. همه برنامه‌های هفته وحدت لغو شده و تمام مولوی‌هایی که با هزار جلسه و گفت‌وگو پای میز وحدت نشسته بودند، از ترس عاقبت و تصویری که ازشان ساخته خواهد شد و تهدیدهایی که می‌شوند، دیگر پای کار وحدت نیستند و این شاید بدترین اثر این واقعه برای سیستان‌وبلوچستان است که آثارش در آینده هم احتمالا دامن‌گیر خواهد شد.

منبع: فرهیختگان

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

رمزگشایی از ماجرای‌ زاهدان بیشتر بخوانید »

چرا اغتشاشات تینیجری به دست سرویس‌ها افتاد؟ / رونمایی از پروژه سوریه‌ای کردن ایران به دست آلمان!

چرا اغتشاشات تینیجری به دست سرویس‌ها افتاد؟ / رونمایی از پروژه سوریه‌ای کردن ایران به دست آلمان!



جریان ضدانقلاب که این روزها به خاطر عدم همراهی مردم، دچار استیصال شده، به تکرار سناریوی شکست خورده گروهک تروریست منافقین رو آورد.

سرویس سیاست مشرق- در میان انبوهی از گزارش‌ها و تیترهای خبری، در یک بسته کامل بانام «ویژه‌های مشرق» شمارا در جریان مسائل مهم و اثرگذار از نگاه روزنامه‌های کشور قرار می‌دهیم.

در این ویژه‌نامه، نگاهی به آخرین مواضع جناح‌های سیاسی و تحولات مهم داخلی، خارجی، اوضاع اقتصادی و اجتماعی کشور انداخته می‌شود که مخاطبان بامطالعه آن به رهیافت‌های مهم، نکات و تأملات از سیر وقایع اثرگذار دست خواهند یافت، در این بخش با ما همراه باشید.

*********

روزنامه‌های امروز دوشنبه ۲۵ مهرماه در حالی چاپ و منتشر شد که اغتشاش و آتش‌سوزی در زندان اوین و توضیحات قوه قضائیه در این خصوص، نظریاتی درباره گشت ارشاد و عدم تحمل ۳۰۰۰ تروریست پشت مرزهای ایران در سخنان سرلشکر باقری در صفحات نخست روزنامه‌های امروز برجسته شده است.

روزنامه اعتماد در گفت‌وگو با خانواده برخی زندانیان جزییات مرتبط با حادثه آتش‌سوزی در زندان اوین را بررسی کرده و نوشته است که: ۴ زندانی کشته شده‌اند و ۴ نفر دیگر نیز حال‌شان وخیم است.

این روزنامه اصلاح‌طلب در گزارشی با عنوان «اوین در آتش» نوشته است:

راساس روایتی که توسط مرکز رسانه‌ای قوه قضاییه به دست «اعتماد» رسیده است، آمده است: پیگیری‌ها از سازمان زندان‌ها نشان می‌دهد در پی درگیری بین تعدادی از زندانی‌های محکومیت مالی و سرقت یک کارگاه کارآفرینی زندان دچار حریق می‌شود. بلافاصله پس از بروز درگیری و آتش گرفتن کارگاه خیاطی بند زندانیان محکومیت مالی و سرقت انتظامات زندان برای کنترل درگیری وارد عمل شده و ایستگاه آتش‌نشانی مستقر در زندان نیز بلافاصله عملیات اطفای حریق را آغاز کرده و هم‌اکنون آتش‌سوزی مهار و خاموش شده است. این گزارش حاکی است نیروی انتظامی هم جهت کمک به برقراری هر چه زودتر آرامش در اوین به انتظامات زندان کمک کرده است. براساس این گزارش درگیری بین زندانیان نیز با ورود انتظامات زندان تحت کنترل درآمده است.

چرا اغتشاشات تینیجری به دست سرویس‌ها افتاد؟ / رونمایی از پروژه سوریه‌ای کردن ایران به دست آلمان!

 روزنامه «شرق» نیز عکس یک خود را به ماجرای آتش‌سوزی در اوین اختصاص داده است. این روزنامه اصلاح‌طلب با تیتر «اوین در دود و آتش» نوشته است:

بازار اخبار ضدونقیض داغ بود و در این بین اتفاقاً رسانه‌های اصولگرا بیش از سایر رسانه‌ها اخباری منتشر کردند که توسط قوه قضائیه تکذیب شد، یک منبع مطلع در گفت‌وگو با شرق انفجار مین و خروج زندانیان به محوطه زندان را تکذیب کرد و گفت: درگیری از بند سرقتی‌ها آغاز شده و در نهایت در داخل زندان کنترل شده و هرگز به بیرون زندان و انفجار مین ختم نشده است.

شرق در ادامه نوشته است:

اما با توجه به صدای ممتد تیراندازی و چهار بار انفجار، احتمال درگیری میان زندانیان و نیروهای امنیتی زندان اولین گزینه بود و قوه قضائیه در اولین واکنش خود به ماجرای اوین، منکر درگیری نشد، اما دلیل حادثه را آتش‌سوزی در بخش خیاط‌خانه اوین عنوان کرد. همچنان توضیح قانع‌کننده‌ای در رابطه با صدای انفجارها و تیراندازی‌ها منتشر نشده؛ به‌خصوص که در میان تصاویر پربازدید شنبه‌شب، پرتاب شیئی آتشین از بیرون اوین به داخل مشهود است و هنوز مشخص نیست چرا و چگونه این اتفاق رخ داده است.

چرا اغتشاشات تینیجری به دست سرویس‌ها افتاد؟ / رونمایی از پروژه سوریه‌ای کردن ایران به دست آلمان!

روزنامه «آرمان ملی» نیز یک گزارش خبری از آنچه درباره اوین منتشر شده و واکنش‌ها به آن ارائه کرده و نوشته است:

در پی وقوع حادثه آتش‌سوزی در بندهای شش و هفت زندان اوین برخی رسانه‌های خارجی تلاش کردند گزارش دهند که این اتفاق در بندهایی که زندانیان امنیتی زندانی هستند، رخ داده است که واکنش سخنگوی وزارت امورخارجه آمریکا را نیز در پی داشته است. وی در یک توئیت تاکید کرد که گزارش‌های مربوط به زندان اوین را دنبال می‌کند و واشنگتن با سوئیس به عنوان حافظ منافع خود در تماس است. رئیس جمهور آمریکا با اعلام حمایت از حوادث جاری در ایران گفت که برای اغتشاشگران احترام قائل است!

چرا اغتشاشات تینیجری به دست سرویس‌ها افتاد؟ / رونمایی از پروژه سوریه‌ای کردن ایران به دست آلمان!

روزنامه هم میهن مانند سایر روزنامه‌های اصلاح‌طلب سعی دکرده است حوادث زندان اوین را روایت کند؛ این روزنامه در تیتر یک امروز خود با عنوان «شب آتش و دود» به نقل از مرکز رسانه قوه قضاییه گزارش داده که ۴ زندانی فوت کردند، ۷۰ زندانی نجات پیدا کردند، ۶۱ نفر مجروح شدند و ۱۰ نفر بستری شدند. این روزنامه ارادیکال روایت خانواده‌های زندانیان را با عنوان «مردیم و زنده شدیم» مورد توجه قرار داده و به نقل از مازیار طاطایی، وکیل دادگستری نوشته است:

هم خانواده افرادی که جان‌شان را از دست داده‌اند و هم افرادی که آسیب دیده‌اند می‌توانند موضوع را از مراجع قضایی پیگیری کنند. بند اراذل و اوباش در زندان اوین وجود ندارد. سازمان زندان‌ها در برخورد با زندانیان باید با رعایت احترام، عزت و کرامت انسانی، برخورد کند. هیچ کدام از زندان‌های کشور از استانداردهای لازم برخوردار نیست. هم میهن به نقل از یک منبع آگاه در اورژانس تهران نیز نوشته است که برای این آتش‌سوزی نزدیک به ۲۳ کد نیروی اورژانس ارسال شد و در گزارش اولیه علت آتش‌سوزی انفجار عنوان شد.

چرا اغتشاشات تینیجری به دست سرویس‌ها افتاد؟ / رونمایی از پروژه سوریه‌ای کردن ایران به دست آلمان!

روزنامه سازندگی نیز جلد امروز خود را به اتفاقات اخیر در اوین اختصاص داده و تیتر زده «شورش و آتش». این روزنامه اصلاح‌طلب با اشاره به اینکه «چهار نفر در حادثه آتش‌سوزی زندان اوین جان باختند. ۶۱ نفر مجروح شدند و حال چهار نفر وخیم است» نوشته است:

انفجار، صدای شلیک گلوله و زبانه‌های آتش، صداها و تصاویری بودند که شنبه‌شب با انتشار ویدئوهایی از آتش‌سوزی زندان اوین در فضای مجازی مردم و خانواده زندانیانی که در اوین بازداشت بودند را نگران کرد. دود و آتش آنقدر زیاد بود که بیم آن می‌رفت تاریخ تکرار شود و حادثه پلاسکو و یا متروپل دیگری رخ دهد. با این حال ساعاتی پس از انتشار ویدئوها اعلام شد، آتش مهار شده است و این بار انتشار چند عکس به وسیله خبرگزاری ایرنا، از پلکانی فروریخته و چند میلگرد فلزی همه آنچه بود که پس از واقعه از آن همه آتش و دود برجای مانده بود، عکس‌هایی که نتوانست، عمق فاجعه‌ای که در اوین رخ داده را نشان دهد.

چرا اغتشاشات تینیجری به دست سرویس‌ها افتاد؟ / رونمایی از پروژه سوریه‌ای کردن ایران به دست آلمان!

نکته قابل توجه آن‌که روزنامه‌های اصلاح‌طلب سعی کرده‌اند ماجرای اغتشاش در زندان اوین را با برجسته سازی تلفات و اثرات آن روی زندانیان آن برجسته کنند؛ در حالی‌که در جریان اغتشاشات روز شنبه زندان اوین با توجه به هماهنگی نیروهای تامینی، با کمترین تلفات ممکن حادثه مذکور مدیریت شد.

روزنامه وطن امروز اتفاقات اوین را با عنوان «اوین؛ خط خرابکاری سرویس‌ها» تیتر یک کرده و نوشته است:

جریان ضدانقلاب که این روزها به خاطر عدم همراهی مردم، دچار استیصال شده، به تکرار سناریوی شکست خورده گروهک تروریست منافقین رو آورد. ساعات پایانی شنبه هفته جاری بود که رسانه‌ها از بروز حادثه‌ای در زندان اوین خبر دادند، هرچند ساعاتی قبل از آن، برخی اکانت‌های توئیتری وابسته به جریان ضدانقلاب درباره احتمال وقوع اتفاقی در اوین اظهارنظر می‌کردند.

در ادامه این گزارش آمده است:

در حالی که چند روزی می‌شود بساط آشوب و اغتشاش از سطح خیابان‌ها برچیده شده، جریان ضدانقلاب با کلید زدن پروژه آشوب در زندان اوین که با همراهی تعدادی از زندانیان این زندان انجام شد، نشان داد با تمام توان به دنبال ادامه پیدا کردن ناامنی و اغتشاش در کشور است. شورش و اغتشاش در زندان، الگوی قدیمی سازمان تروریست منافقین است که تابستان سال ۶۷ عملی و البته با شکستی سخت و تاریخی همراه شد.

چرا اغتشاشات تینیجری به دست سرویس‌ها افتاد؟ / رونمایی از پروژه سوریه‌ای کردن ایران به دست آلمان!

روزنامه ایران در گزارشی که امروز عکس یک کرده از جزئییات شورش در اوین گفته و با عنوان شکست پروژه «اوین» نوشته است:

پروژه باستیل‌سازی از زندان اوین شکست خورد. باستیل نام زندانی است که تسخیر آن به منزله لحظه وقوع انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه قلمداد می‌شود. این گزاره تبیین‌کننده آشوب و شورشی است که شنبه شب باعث آتش‌سوزی بخش‌هایی از زندان اوین در شمال تهران شد. در این آشوب منتهی به آتش‌سوزی ۴ زندانی جان خود را از دست دادند و تا لحظه تنظیم گزارش، حال ۴ نفر دیگر نیز وخیم گزارش شده است. شواهد و قرائن نشان می‌دهد شورش زندان اوین را نمی‌توان جدا از اغتشاش‌های اخیر در نظر گرفت، بلکه باید آن را بخشی از پازل آشوب‌ها دانست.

ایران در ادامه نوشته است:

گزارش‌ها از شورش زندان اوین نشان می‌دهد همچون اغتشاش‌های خیابانی، طراحان و اتاق‌های فکر آشوب در ایران، در اینجا نیز روی اراذل و اوباش سرمایه‌گذاری کرده بودند، هرچند تلاش کردند یک تصویر نخبگانی از این رویداد ضدامنیتی که منجر به جان باختن ۴ زندانی شد، مخابره کنند.

چرا اغتشاشات تینیجری به دست سرویس‌ها افتاد؟ / رونمایی از پروژه سوریه‌ای کردن ایران به دست آلمان!

اعتراف آلمانی درباره سوریه‌سازی ایران

روزنامه جوان در ستون اخبار ویژه خود نوشته است: یک نماینده مجلس آلمان، ضمن گفتگو با تلویزیون بی‌بی‌سی فارسی، تلویحاً اذعان کرده که هدف ناآرامی‌های اخیر در کشورمان، سوریه‌سازی از ایران است. او در این مصاحبه، با این سؤال از سوی مجری بی‌بی‌سی مواجه می‌شود که چرا اروپا در مقابل حکومتی همچون جمهوری اسلامی که آشکارا به سرکوب معترضان پرداخته تا این اندازه محتاطانه برخورد می‌کند؟

چرا اغتشاشات تینیجری به دست سرویس‌ها افتاد؟ / رونمایی از پروژه سوریه‌ای کردن ایران به دست آلمان!

جوان در ادامه می‌نویسد:

خود سؤال هم جالب توجه است. اروپا انواع تحریم‌ها را علیه ایران اعمال کرده است تا جایی که ایرانی‌ها حتی در تأمین دارو بعضاً دچار مشکل شده‌اند، انواع موضع‌گیری سیاسی و قطعنامه و فشار سیاسی را هم که علیه ایران داشته‌اند، ابزار رسانه‌ای علیه ایران را هم که به شدت تمام فعال کرده‌اند، دیگر محتاطانه خواندن برخورد اروپا با ایران چه معنی دارد جز آنکه با سلاح رسانه بخواهد ذهن مقامات اروپایی را به سمت و سوی توجیه حمله نظامی به ایران بکشاند؟

اما پاسخ این مقام آلمانی هم جالب توجه است. او در جواب مجری بی‌بی‌سی می‌گوید کههر کشوری در درجه اول منافع خودش را در نظر می‌گیرد و وظیفه ماست که این را روشن کنیم که برای اروپا چقدر مهم است که در کنار مردم ایران بایستد. اروپا در حال حاضر نگران بی ثباتی در منطقه و پیامدهای موج مهاجرتی است که نظیرش را در سوریه دیدیم.

.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

چرا اغتشاشات تینیجری به دست سرویس‌ها افتاد؟ / رونمایی از پروژه سوریه‌ای کردن ایران به دست آلمان! بیشتر بخوانید »

امیرعبداللهیان: اغتشاش و تخریب اموال عمومی در هیچ جای جهان تحمل نمی‌شود

امیرعبداللهیان: اغتشاش و تخریب اموال عمومی در هیچ جای جهان تحمل نمی‌شود



امیرعبداللهیان: اغتشاش و تخریب اموال عمومی در هیچ جای جهان تحمل نمی‌شود

به گزارش مجاهدت از مشرق، حسین امیرعبداللهیان دوشنبه شب در توییتر نوشت: اتحادیه اروپا امروز با اشتباه محاسباتی، طی اقدامی غیرسازنده که مبتنی بر انبوهی از اطلاعاتِ غلط بود، دوباره به ابزار نخ‌نما و بی‌اثر تحریم علیه ایرانیان متوسل شد.

وزیر امور خارجه تاکید کرد: اغتشاش و تخریب اموال عمومی در هیچ‌جای جهان تحمل نمی‌شود و ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست.

شورای وزیران امور خارجه اتحادیه اروپا امروز ۱۱ شخصیت و چهار نهاد ایرانی از جمله پلیس امنیت اخلاقی، نیروی انتظامی ایران و شماری از مدیران آن را به بهانه مسائل حقوق بشری تحریم کرد.

پیش از این امیرعبداللهیان در تماس تلفنی با جوسپ بورل گفته بود: جمهوری اسلامی ایران از پشتوانه قوی مردمی و دموکراسی کارآمد برخوردار است. اینجا سرزمین کودتای مخملی یا رنگین نیست بلکه لنگرگاه ثبات و امنیت پایدار منطقه است.

وزیر امور خارجه با بیان اینکه ایران به چارچوب بزرگ‌تری برای همکاری اتحادیه اروپا و جمهوری اسلامی ایران نگاه می‌کند، توصیه کرده بود که اروپایی‌ها با رویکردی واقع بینانه به موضوع بنگرند.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

امیرعبداللهیان: اغتشاش و تخریب اموال عمومی در هیچ جای جهان تحمل نمی‌شود بیشتر بخوانید »

عکس/ پیکر افسر پلیس راهنمایی و رانندگی که در سراوان شهید شد

عکس/ پیکر افسر پلیس راهنمایی و رانندگی که در سراوان شهید شد



تصویری از پیکر شهید عباسی، مامور پلیس راهنمایی و رانندگی در سراوان که هنگام انجام وظیفه با تیراندازی تروریست‌های تجزیه‌طلب به شهادت رسید.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

عکس/ پیکر افسر پلیس راهنمایی و رانندگی که در سراوان شهید شد بیشتر بخوانید »

۴ روایت از زبان پلیس‌های مجروح‌شده در حوادث اخیر | از شلیک تیر خلاص راننده مگان تا قطع عضو با نارنجک

۴ روایت از زبان پلیس‌های مجروح‌شده در اغتشاشات اخیر+ عکس و فیلم


در این روزها که تعدادی آشوبگر با تحرکات سازماندهی شده و عملیات‌های ترکیبی آرامش مردم را مورد هدف قرار داده‌اند این مأموران پلیس هستند که اصابت تیر به ریه و برخورد نارنجک به دست را به جان می‌خرند.

به گزارش مجاهدت از مشرق، دو بند انگشتش را در انفجار نارنجکی که اغتشاشگران به سمتش پرتاب کرده‌اند از دست داده است؛ یک باند دور انگشتش پیچیده و پشت در سی‌سی‌یو با دو شاخه گل رز صورتی منتظر ایستاده است.

روایت اول: قطع شدن انگشت دست با پرتاب نارنجک اغتشاشگران

« فرمانده» است و نگران دو مأمورش؛ مأمورانی که در عملیات تعقیب و گریز اغتشاشگری که به پلیس حمله کرده بود مجروح و مصدوم شده‌اند. 

از انگشت باندپیچی شده‌اش می پرسم؛ طفره می رود. اصرارم را که می بیند می گوید: در بیسیم اعلام کردند که عده‌ای آشوبگر یکی از خیابان‌های محله … را بسته و تردد و زندگی مردم را مختل کرده اند. با تعدادی از مأموران برای کنترل مجموعه و پراکنده کردن آشوبگران اعزام شدیم…معبر را بسته بودند و آتش‌سوزی راه انداخته و مشغول تخریب اموال عمومی و خصوصی بودند.

با رسیدن به محل بلافاصله یکی از افراد آشوبگر به سمت مأموران کوکتل مولوتوف پرتاب کرد که یکی از پرسنل از ناحیه پا دچار آتش‌سوزی شد.

بنده هم جهت خاموش کردن آتش و دستگیری فرد ضارب اقدام کردم که در این حین یک نارنجک دستی به دست چپ من اصابت کرد و انگشت پنجم من قطع شد. 

فرمانده باز اصرار دارد که چیزی نشده ، می گوید: مورد مهمی نبود؛ همان شب بلافاصله بعد درمان و باندپیچی برگشتم سر صحنه عملیات؛ انگشت که مهم نیست ما برای مردم جان فدا می کنیم.

۴ روایت از زبان پلیس‌های مجروح‌شده در حوادث اخیر | از شلیک تیر خلاص راننده مگان تا قطع عضو با نارنجک

روایت دوم: حمله راننده مگان‌سوار به ماموران و شلیک تیر خلاصی با کلت کمری! 

از جریان مصدومیت مأمورانش می‌پرسم، می‌گوید: از پرسنل ضربت سرکلانتری چهارم هستیم. نهم شهریور از ساعت ۹ صبح جلوی در دانشگاه علم و صنعت مستقر بودیم. یکسری تجمعات غیرقانونی شکل گرفته بود. تعداد محدودی اقدام به آتش‌ زدن سطل زباله کرده و برخی دیگر نیز اموال عمومی و خصوصی را تخریب می‌کردند؛ خیابان را بسته بودند و ترافیک ایجاد شده بود؛ بعد از اینکه به محل اعزام شدیم  منطقه را پاکسازی کرده و جلوی در دانشگاه علم و صنعت مستقر شده و همانجا ماندیم.

ساعت حدود ۱۶:۴۵ دقیقه شده بود. معبر آرام بود. نیروها به صف ایستاده بودند. ناگهان یک خودروی مگان مشکی‌رنگ با دو سرنشین آقا و خانم به سمت موتورسیکلت‌های پارک شده مأموران هجوم آورد؛ قصدش گرفتن جان مأموران و ضربه زدن به پرسنل بود.

با سرعت زیاد به پرسنل موتورسوار حمله کرد و به دو تا سه موتور ضربه زد موتورها افتادند و ماشین به راه خود ادامه داد. در این حین دو نفر از مأموران که روی یک موتور نشسته بودند بلافاصله جهت دستگیری راننده اقدام کردند. پشت ماشین به راه افتادند.

مسافتی طی شد تا اینکه راننده از توی آینه مأموران را دید و متوجه شد که در حال تعقیب است.

عملیات تعقیب و گریز آغاز شد؛ موتور سواران ما متشکل از یک راکب و یک سرنشین بودند با باتوم و اسلحه ساچمه‌زن و طرف مقابل یک زن به همراه یک راننده مسلح بود با یک قبضه کلت کمری و یک خشاب فشنگ جنگی.

راننده در همان حین تعقیب و گریز برای  متوقف کردن ماموران دست به سلاح برد و  به سمت مأموران شلیک کرد.

یک گلوله به جلوی موتورسیکلت اصابت کرد و یک گلوله دیگر به جلیقه فرد راکب، که خدا را شکر به بدنش وارد نشد.

۴ روایت از زبان پلیس‌های مجروح‌شده در حوادث اخیر | از شلیک تیر خلاص راننده مگان تا قطع عضو با نارنجک

اما راننده دست بردار نبود؛  وقتی دید که شلیک‌هایش بی‌اثر مانده و باز هم مأموران به دنبالش هستند ترفند دیگری به کار برد؛ ناگهان ترمز کرد. با ترمز ناگهانی موتور سیکلت به پشت خودروی مگان برخورد کرد و مأموران پرتاب شده و به داخل جوی آب افتادند.

در این لحظه راننده خودرو را متوقف کرد؛ اسلحه به دست از ماشین پیاده شد و به سمت ماموران رفت؛ اولین گلوله را از پشت به گروهبان «علی‌اکبر» شلیک کرد؛ راننده بیرحم بازهم راضی نشده بود؛ بعد از شلیک تیر اول برای زدن تیر خلاصی به مامور، اسلحه را مسلح کرد اما گلوله در لوله اسلحه گیر کرد و نتوانست تیر خلاصی را به علی‌اکبر بزند.

۴ روایت از زبان پلیس‌های مجروح‌شده در حوادث اخیر | از شلیک تیر خلاص راننده مگان تا قطع عضو با نارنجک

در همین گیر و دار بود که مأموران از راه رسیدند و زمین‌گیرش کردند.

از حال علی‌اکبر می‌پرسم؛ فرمانده می‌گوید: کتف راستش گلوله خورده؛ گلوله به ریه اصابت کرده؛ عمل جراحی شده است؛ آن یکی مأمور هم دست چپش از سه ناحیه شکسته شده است. حال هر دوی مأموران خدا را شکر خوب است.

فرمانده از قساوت آشوبگران می‌گوید و از بی‌رحمی آشوبگران که به قصد ضربه زدن به پلیس و تخریب اموال عمومی و خصوصی در این روزها و شب‌ها چه‌ کارها کرده‌اند.

از تحرکات برنامه ریزی و سازماندهی شده و عملیات‌های ترکیبی؛ و از انواع و اقسام سلاح سرد و گرم که آشوبگران برای کشته سازی، تخریب اموال عمومی و خصوصی از آن بهره می برند.

 فرمانده از به آتش کشیدن اتوبوس و آمبولانس اورژانس می گوید؛ از شکستن شیشه خانه های مردم، از تخریب بانک و مغازه و ایجاد ترافیک و راه‌بندان؛ از همه آنهایی که فقط نام مردم را در شعارهایشان قرار داده؛ اما بر علیه مردم و آرامش و آسایش مردم عمل می کنند. 

۴ روایت از زبان پلیس‌های مجروح‌شده در حوادث اخیر | از شلیک تیر خلاص راننده مگان تا قطع عضو با نارنجک

روایت سوم: از آتش زدن سطل آشغال و ایجاد راهبندان تا کمین و ضرب و شتم ماموران

سجاد، مأمور یگان ویژه است، اهل کرمانشاه، متأهل است و در اغتشاشات اخیر مصدوم شده است.

تازه عمل کرده، با باند بزرگی که وسط صورتش جای گرفته، به سختی حرف می زند؛ می‌گوید: سی‌ام شهریور بود ساعت حدودا ۹ شب؛ دو نفره سوار موتور بودیم؛ در حال تردد و گشت زنی در معابر؛ اوضاع ابتدا آرام بود، جلوتر که آمدیم در مقابل یک گروه از اغتشاشگران را دیدیم… سطل آشغال‌ها را آتش زده و تابلوهای خیابان‌های کنده و انداخته بودن وسط خیابان، راهبندان کرده بودند.

همانطور که روی موتور در حال حرکت به بودیم ناگهان هفت هشت نفر از اراذل به ما حمله‌ور شدند، انگار کمین کرده بودند، با مشت و لگد و چوب و سنگ و هر آنچه دست‌شان بود به جانمان افتادند تا اینکه بقیه ماموران از راه رسیدند. 

سجاد سرش آسیب دیده، دماغش شکسته، وضعیت کمرش منتظر اعلام کمیسیون پزشکی است و مینیسک زانویش پاره شده؛ اما می‌گوید که اگر از بیمارستان مرخص شود یک راست سر خدمتش باز می گردد.

سجاد از آنهایی می گوید که این روزها کف خیابان هستند؛ آنهایی که مردم عادی نیستند چرا که آمبولانس و اتوبوس و اموال مردم را به آتش می‌کشند و بی‌رحمانه و وحشیانه به جان مأموران می افتند. 

سجاد که تازه بینی‌اش را عمل کرده‌ به سختی حرف می‌زند. می گوید: هنوز پدر و مادرش نمی‌دانند که برایش چه اتفاقی افتاده است.

سجاد از امدادخواهی مردم در صحنه اغتشاشات می‌گوید؛ از مالباختگانی که از سرقت گوشی های شان  شکایت داشتند؛ از خانمهایی می گوید که از تعرض در وسط جمعیت شاکی بوده و از پلیس کمک می خواستند؛ از بچه‌های نوجوان از ۱۵_۱۶ ساله گرفته تا جوانان بیست و چند ساله‌ای  می گوید که پشیمان بوده و می گفتند که به واسطه تحریک صفحات مجازی وارد جمعیت شده اند.

۴ روایت از زبان پلیس‌های مجروح‌شده در حوادث اخیر | از شلیک تیر خلاص راننده مگان تا قطع عضو با نارنجک

روایت چهارم: از آتش زدن لاستیک و بستن خیابان تا پرتاب کردن سنگ و مصدوم کردن مأموران

روی تخت آن طرفی علی خوابیده است؛ از مأموران یگان امداد شهریار است، یک دختر یکساله دارد.

می‌گوید: شنبه شب شیفت بودم. مرکز پیام اعلام کرد که خیابان ولیعصر(عج) شهریار را بسته‌اند.

به محل اعزام شدیم؛ اغتشاشگران لاستیک آتش زده و عبور و مرور را مختل کرده بودند؛ یکسری ماشین آدم‌های عادی هم آن وسط گیر کرده بود و نمی‌گذاشتند مردم عبور کرده و بگذرند.

چند موتورسوار بودیم، به محل رسیدیم اما اغتشاشگران مجهز بوده و سنگ آماده کرده بودند، به محض اینکه رسیدیم سنگ پرتاب کردند به سمت تیم موتوری.

من هم که راکب بوده و جزو اولین موتوری بودم که وارد صحنه شدم با اصابت سنگ به ساق پا و زانوهایم مصدوم شدم؛ حالا هم برای درمان در بیمارستان هستم.

 می‌پرسم دستور فرمانده به شما چه بود؛ چطور باید در صحنه اقدام می‌کردید؟

علی می‌گوید: تأکید فرمانده متفرق کردن جمعیت با بوق و آژیر و همین حرکت اکیپ موتوری بود؛ ما با مردم عادی کاری نداشتیم، فقط باید جمعیت را متفرق می کردیم.

حرف‌مان تمام نشده، پرستار از راه می‌رسد و  اجازه ادامه صحبت نمی‌دهد.

از اتاق که بیرون آمده و وارد سالن که می شویم  فرمانده را می‌بینیم که هنوز پشت در سی‌سی‌یو با دو شاخه گل بر دست منتظر مانده تا بتواند دو مأمور مصدوم  خود را ملاقات کند.

بنابر آخرین اعلام رسمی پلیس، مأموران انتظامی کشور در اغتشاشات اخیر سه شهید و بیش از ۲ هزار مصدوم تقدیم کرده اند؛ آن هم در راستای تأمین امنیت، آسایش و آرامش مردم و برخورد با آشوبگرانی که با تحرکات سازمان‌دهی شده و عملیات‌های ترکیبی زندگی روزمره مردم را در روزهای اخیر به مخاطره انداخته‌اند؛ از ایجاد ترافیک و راهبندان گرفته تا آتش‌ زدن و تخریب اموال عمومی و خصوصی و حتی کشته‌سازی!

منبع: فارس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

۴ روایت از زبان پلیس‌های مجروح‌شده در اغتشاشات اخیر+ عکس و فیلم بیشتر بخوانید »