افعانستان

درگیری مرزبانان پاکستان و طالبان/ ۶ نفر کشته و ۱۷ تَن زخمی شدند

درگیری مرزبانان پاکستان و طالبان/ ۶ نفر کشته و ۱۷ تَن زخمی شدند



ارتش پاکستان در بیانیه ای اعلام کرد: در جریان درگیری امروز میان مرزبانان پاکستان و طالبان، ۶ نفر کشته و ۱۷ تَن زخمی شدند.

به گزارش مجاهدت از مشرق، شبکه تلویزیونی الجزیره به نقل از خبرگزاری رویترز اعلام کرد: ارتش پاکستان در بیانیه ای خبر داد که در تیراندازی مرزبانان طالبان در مرزهای میان افغانستان و این کشور، ۶ غیرنظامی کشته شدند.

به گزارش مجاهدت از الجزیره، در بیانیه صادره از سوی ارتش پاکستان در این خصوص آمده است: در گلوله باران مرزبانان افغان در شهر مرزی چمن ۶ غیرنظامی کشته و ۱۷ نفر زخمی شده اند.

خبرگزاری بی بی سی نیز دراین ارتباط اعلام کرد: مقام های محلی قندهار هم تایید کرده‌ اند که امروز نیروهای مرزی دو کشور در اسپین‌بولدک با هم درگیری نظامی داشته اند. مقام‌ های محلی قندهار گفته اند که در این درگیری نیروهای مرزی افعانستان هم کشته و زخمی شده‌ اند.

گذرگاه مرزی اسپین بولدک پس از درگیری بین نیروهای مرزی طالبان و پاکستان اواخر آبان ماه بازگشایی شد.

در این درگیری ها یک نظامی پاکستانی کشته و دو تن دیگر نیز زخمی شده بودند.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

درگیری مرزبانان پاکستان و طالبان/ ۶ نفر کشته و ۱۷ تَن زخمی شدند بیشتر بخوانید »

جزییاتی از دیدار نیکزاد با رئیس کنگره اسپانیا

جزییاتی از دیدار نیکزاد با رئیس کنگره اسپانیا


نایب رییس مجلس شورای اسلامی در حاشیه برگزاری یکصد و چهل و سومین اجلاس اتحادیه بین المجالس جهانی (IPU) با مریچل باتت رییس کنگره نمایندگان اسپانیا دیدار و گفت و گو کرد.

به گزارش مجاهدت به نقل ازمشرق، علی نیکزاد ظهر امروز (جمعه، ۵ آذر ماه ) در حاشیه برگزاری یکصد و چهل و سومین اجلاس اتحادیه بین المجالس جهانی (IPU) با مریچل باتت رییس کنگره نمایندگان اسپانیا دیدار و در خصوص گسترش روابط پارلمانی و تعمیق هرچه بیشتر مناسبات دوکشور گفت و گو کرد.

بیشتربخوانید:

نیکزاد برای شرکت در اجلاس «IPU» وارد مادرید شد

بر اساس این گزارش طرفین با توجه به اهمیت اسپانیا در اتحادیه اروپا و جمهوری اسلامی ایران در منطقه، برضرورت مشارکت و رایزنی‌های متقابل در خصوص مسائل مختلف منطقه ای و جهانی تاکید کردند. 

نائب رییس مجلس شورای اسلامی در این دیدار با تاکید بر ضرورت حفظ استقلال اروپا در مسائل و موضوعات مختلف بین المللی، اظهار امیدواری نمود که اسپانیا به عنوان یک کشور عضو اتحادیه اروپا در پیشبرد روند مذاکرات هسته‌ای ایفای نقش‌ نماید.

همچنین رییس کنگره نمایندگان اسپانیا در این جلسه، از همکاری سازنده ایران جهت خروج اتباع افغانی همکار با اسپانیا از افعانستان تشکر و قدردانی کرد.

منبع: فارس



منبع

جزییاتی از دیدار نیکزاد با رئیس کنگره اسپانیا بیشتر بخوانید »

خواستگاری یک نفره جناب سرگرد از دختر افغانستانی!

خواستگاری یک نفره جناب سرگرد از دختر افغانستانی!


گروه جهاد و مقاومت مشرق در بخش اول این گفتگو، ‌درباره نحوه اطلاع رسانی شهادت حاج احمد گودرزی به همسرش خانم رضایی گفتیم و این که در روز تشییع، چه بر دل این همسر داغدار گذشته است. در این قسمت، ماجرای ازدواج این زوج ایرانی – افغانستانی را مرور می‌کنیم…

قسمت اول این گفتگو را اینجا بخوانید:

همسر شهید:‌ پیکر شوهرم را ندیدم و تا آخر عمر پشیمانم!

قرار بود روز چهارشنبه بیاید خواستگاری اما روز دوشنبه مادرم به او گفت نیاید! به مادرم می‌گفت «زن‌عمو». به من زنگ زد. خیلی ناراحت بود. گفت: اعصابش خرد بوده، تصادف کرده و از به هم خوردن خواستگاری خیلی دلخور است. ادامه داد: اگر در تصادف اتفاقی برایم می‌افتاد، خونم گردن تو و زن‌عمو بود!

پیراهن خونی احمد از آن تصادف، هنوز هم هست. این را که به مادرم گفتم، مادرم راضی شد وگفت: بهش بگو تنها نیاید. اگر با خانواده بیاید، ‌قدمش روی چشم… این بود که قرار چهارشنبه حاج احمد برای خواستگاری، دوباره پاگرفت.

گفته بود با دایی‌اش می‌آید. روی چهارشنبه بدون دایی‌اش آمد. می‌گفت: من اختیار خودم را دارم… دسته گل و شیرینی گرفته بود اما تنهای تنها. آمد داخل و نشست. مادرم گفت: قرارمان چی بود؟ چرا تنها آمدی؟

احمد از پشتی فاصله گرفت و آمد جلوتر. گفت: ‌زن‌عمو! ‌من اختیار زندگی خودم را دارم. هرطور که بخواهید عمل می‌کنم… هر چه مادرم گفت، قبول کرد. وقتی بحث شیربها شد؛ احمد آن را هم مثل بقیه چیزها قبول کرد. تنها حرف حاج احمد این بود که من با شرایط کاری‌اش کنار بیایم. می‌گفت: هر لحظه ممکن است من را از طرف محل کارم خبر کنند. باید با وضع کارم کنار بیایی. بای صبور باشی…

قبل از خواستگاری، درِ خانه مادرم را عوض کرده بودند. رنگ نداشت. حاج احمد به بهانه رنگ کردن آن در آمد تا رضایت مادرم را بگیرد. از هر فرصتی برای نزدیکی به خانواده ما استفاده می‌کرد.

حاج احمد با این که می‌دانست یک پاسدار نباید با اتباع خارجی ازدواج کند اما کار خودش را کرد. خاطرخواه‌های زیادی بین خانواده‌های ایرانی داشت. از خدایشان بود دامادشان بشود. برای همه آرزو بود حاج احمد به خانه‌شان برود. بهش گفتم ماشا الله شما این همه طرفدار داشتی؛‌ چرا آمدی سراغ ما؟… پدر و مادر احمد می‌خواستند دختر عمویش را بگیرد اما حاج احمد می‌گفت مال دنیا هیچ ارزشی ندارد و خانه‌ای را می‌خواهم که داخلش آرام باشم… بیشتر از هر چیز، دنبال آرامش بود.

همسایه‌های ایرانی ما هم وقتی در جلسات مذهبی مادرم را می دیدند، سفارش حاج احمد را می‌کردند که این همه اذیتش نکنیم. به خاطر مشکلات زیادی که جلوی راهمان بود، نمی‌خواستیم حاج احمد هم دچار مشکل شود. حاج احمد حتی اصرار داشت که نام من را وارد شناسنامه‌اش کند اما نشد. می گفت:‌ حتی اگر کسی فهمید، ‌قید کارم را می‌زنم. مهم این است که دلم خوش است و زندگی آرامی دارم.

ازدواج که کردیم حاج احمد همه وسائلش را به خانه آورد. همه شب‌ها حاج احمد به خانه حودش می‌آمد. مگر می‌شود پسر خانواده شب‌های زیادی به خانه نیاید و پدر و مادرش در جریان نباشند؟ پدر و مادر حاج احمد نمی‌خواستند قبول کنند که ازدواج کرده!

***

برادر بزرگتر حاج احمد گاهی به ما سر می‌زد. بعد از مدتی از او خواستم تنهایی به خانه ما نیاید؛ یا همراه همسرش باشد یا همراه پدر و مادرش. این بود که بعد از مدتی رفت و آمد پدر حاج احمد آقا به خانه ما شروع شد. مرد مهربانی بود. در نگاه اول معلوم می‌شد که حاج احمد به پدرش رفته است.

هفته‌ای یکی دو بار به من زنگ می‌زد و حال و احوالم را می‌پرسید. می‌گفت ببخش که مزاحمت می‌شوم. الان داغی روی دلم هست که اگر با تو درددل نکنم،‌ قلبم درد می‌گیرد و نفسم بند می‌آید… واقعا ما را دوست داشت. محبتش واقعی بود. دو سه ساعت می‌نشست و مدام از جاهای مختلف حرف می‌زد. گاهی خاطرات حاج احمد را که می‌گفت،‌ هر دومان می‌خندیدیم و گاهی هم چیزی می‌گفت که می‌نشستیم و های‌های گریه می‌کردیم…

***

مادرشوهرم مهنا را قبول نداشت. دو سری آزمایش دی ان ای گرفتند؛ سری اول، مهنا هفت ماهه بود که سپاه آزمایش گرفت. مادر احمد آقا گفت چون ما حضور نداشته‌ایم، آزمایش را قبول نداریم. دوباره سال گذشته بود که پدر و مادر احمدآقا با افرادی از طرف سپاه آمدند و از مهنا آزمایش گرفتند تا مطمئن بشوند.

دکتری که آمده بود می‌خواست از مهنا عکس بگیرد. گفت: می‌توانم از فرزند شهید یک عکس داشته باشم؟ گفتم: ‌آقای دکتر! ‌این که فرزند شهید نیست! اگر فرزند شهید بود که نیازی به این آزمایش دی ان ای نبود. ان‌شاالله هر وقت جواب آزمایش آمد، بیایید و هر عکسی خواستید بگیرید…

پدر حاج احمد از حاضرجوابی‌ام خوشش آمده بود…

***

حاج احمد سری اول که به سوریه رفت، سه ماه آنجا بود. بعد از آن، برای ۲۰ روز که به ایران آمد، یک هفته‌اش تهران بود ولی صبر نکرد که با اعزام بعدی لشکر به سوریه برود. به یزد رفت تا با گردان فاطمیون عازم بشود. آنجا هم فرمانده گردان شده بود. گفت من به یزد می‌روم و دوباره برمی‌گردم. شب از یزد راه می‌افتاد، ‌صبح زود می‌رسیدند و دوباره ساعت ۲ بعدازظهر راهی یزد می‌شد. می‌گفت دلم طاقت نمی‌آورد. هر چند کوتاه است اما این راه سخت را می‌آیم تا ببینمت و برگردم.

سری اول که از سوریه آمد، در خانه بودم. صدای کلیدش را شنیدم. توی آشپزخانه بودم و او در هال ایستاده بود. همینطوری همدیگر را نگاه می‌کردیم. احمد خیلی شکسته شده بود. انگار ده سال پیرتر شده بود. جنگ سوریه موهایش را سفید کرده بود. کم‌کم آمد سمت آشپزخانه و میله‌ای را که گوشه آشپزخانه بود برداشت و گفت:‌ زهرا من در حق تو خیلی بی‌انصافی کردم و در این شرایط تو را تنها گذاشتتم. بیا با این میله من را بزن! دستم را می‌گرفت که با دستم توی صورتش بزند. می گفت: ‌لااقل چیزی بگو تا وجدانم راحت بشود. در همین حین من گریه افتادم و خودش هم زد زیر گریه!

من باردار بودم و حاج احمد سه ماه من را تنها گذاشته بود و رفته بود سوریه. مهنا هم دیر به دنیا آمد. انگار منتظر بود تا پدرش شهید بشود و بعدش بیاید. در این چند بار هم که از یزد آمد خیلی استرس داشت و مدام زنگ می‌زد و حال من را پیگیری می‌کرد.

بعد از ظهر روز جمعه بود که به دکتر رفتیم و گفت باید بستری شوم. ظهر حاج احمد رفت سمت یزد و ما هم همراه با خانواده و شوهر خواهرم راهی بیمارستان سپیر شدیم برای به دنیا آوردن مهنا…

حاج احمد حتی از من درباره قوانین بیمارستان می پرسید و این که باید بعد از به دنیا آمدن دخترمان چه کاری بکند؟ زیر به ریز کارهایش را از من می‌پرسید. می‌گفت: ‌یک سر کوچک به یزد می‌زنم و دوباره برمی‌گردم.

ما شش صبح به بیمارستان رفتیم و ۱۲ و نیم مهنا به دنیا آمد.

حاج احمد رفت به یزد که برگردد اما…

ادامه دارد…

مطلع شدیم موسسه فرهنگی ۲۷ بعثت تحقیقات زیادی درباره زندگی شهید گودرزی انجام داده و قرار است درباره زندگی این شهید مدافع حرم، کتابی را منتشر کند.

اگر مایلید ادامه ماجرای این زوج ایرانی _ افغانستانی را بخوانید، نظراتتان را در بخش نظرها منعکس کنید…

*میثم رشیدی مهرآبادی



منبع خبر

خواستگاری یک نفره جناب سرگرد از دختر افغانستانی! بیشتر بخوانید »