فیلم/ سختی کار پرستاری در دوران جنگ از زبان امدادگر دفاع مقدس
فیلم/ سختی کار پرستاری در دوران جنگ از زبان امدادگر دفاع مقدس بیشتر بخوانید »
جانباز مازندران میگوید: آلمانیها بمبهای شیمیایی را در اختیار عراقیها قرار میدادند، از طرف دیگر مصدومان را برای مداوا میپذیرفتند، به نظرم هدفشان این بود، ببینند علت زنده بودن رزمندگان ما چه بود.
به گزارش مجاهدت از مشرق، روزهای دفاع مقدس گنجینهای پر از خاطرات است که در خود درسها و عبرتهای فراوانی برای ما دارد که بازخوانی آن نه تنها دست دشمنان را رو میکند بلکه تجربه آن روزها مسیر درست را به ما نشان میدهد.
روایتهای انقلابی آن روزهای جنگ از جمله کشوری که خود عامل بسیاری از جنایات ضدبشری است، کشور دیگری را به بهانه «نقض حقوق بشر» شایسته تحریم میداند مایه شگفتی است؛ ادعای نقض حقوق بشر از سوی کشور آلمان موجب شد به سراغ خاطرات جانباز آزاده جعفر مزیدها برویم، آزادهای که حرفهای شنیدنی برای ما دارد.
روزهای پرتب و تاب جنگ
روایت یک امدادگر
جعفر مزیدها امدادگر رزمی گروهان دو از گردان یا رسول لشکر ۲۵ کربلای مازندران است که در اینباره میگوید: در تاریخ ۸ و ۱۲ اسفند سال ۶۴ در منطقه فاو مورد شیمیایی واقع شدم و باتوجه به اینکه امدادگر بودم مجروحان شیمیایی را به لب خط منتقل میکردم و مجددا به گردان برمیگشتم.
گردان ما وارد منطقه عملیاتی شد و پشت خط مقدم مستقر شد برای اینکه خط را تحویل بگیرد، در این ایام عراق مدام آنجا را بمباران میکردند، توپولوفها بمب میریختند آن هم از نوع بمب شیمیایی؛ به دلیل اینکه امدادگر بودم، مجروحان را پانسمان اولیه میکردم سپس به اورژانس پشت خط اعزام میکردم.
وی اضافه میکند: گروهان ما وظیفه پدافندی سه راه شهادت بالاتر از کارخانه نمک دریاچه فاو را به عهده داشت از هشتم اسفند ماه وارد خط مقدم شدیم؛ لحظههایی که منطقه بمباران شیمیایی میشد را هیچگاه فراموش نمیکنم، رزمندگان هر کدام به هر طرف میدویدند، ناگهان بوهایی گاز خردل در هوا پخش شد، برای افرادی همانند ما که با گازهای شیمیایی آشنا بودیم، لحظهها قد ساعتها میگذشت.
همه چیزی بوی خون و باروت میداد
این امدادگر میگوید: لحظههای بمباران چنان در ذهنم حک شد که هیچگاه از مقابل چشمانم کنار نمیرود، ناگهان انفجارهای پیاپی، گویی زلزلهای به پا میشد که پس لرزههایش امان همه را بریده بود، بوی خون، باروت، دود، گوشت سوخته و طعم گزنده گاز شیمیایی هوا را پُر کرده بود، گوشهای را نمیشد پیدا کرد که چند نفر مجروح و یا حتی شهید در آن نباشد.
وی ادامه میدهد: همان دقایق اول بمباران شیمیایی یکی از رزمندگان مرا صدا زد و گفت من ماسک ندارم و من هم ماسکم را در آوردم و چفیهام را خیس کرده و روی صورتم گذاشتم.
رسیدگی به مجروحان
مزیدها میگوید: با توجه به اینکه امدادگر بودم باید به مجروحان رسیدگی میکردم برای همین سخت مشغول بودیم چند روزی در منطقه در درگیری مستقیم با عراقیها مشغول بودیم درحالیکه بمباران شیمیایی هم سیستم ایمنی، ریه و اعصاب و روانم را تحت تاثیر قرار داده بود.
این رزمنده بیان میکند: از ۱۸ تا ۲۲ اسفندماه در خط مقدم درگیر جنگ شدیم که در محاصره افتادیم و روز ۲۲ اسفند ماه بعد از مجروح شدن به اسارت رفتم که در اسارت هم نه تنها از لحاظ درمانی نه تنها به ما رسیدگی نمیشد، بلکه بیشتر ایام مورد شکنجه قرار میگرفتیم.
*روزهای اسارت با چاشنی شکنجه
شعار الموت صدام
در پادگان نظامی بصره ماهر عبدالرشید فرمانده سپاه هفتم عراق از اسرای ایرانی بازدید کرد و با تعجب میپرسید: « چگونه باوجود بمباران شیمیایی و توپخانهای شما در فاو زنده هستید؟» در استخبارات بصره به علت شکنجه بسیار، شوکهای الکتریکی و شهادت یکی از اسرا بنام بیتالله معصومی از یاسوج در هنگام شکنجه شعار «الموت الصدام» را گفتم که با ضربات کابل سربازان عراقی بر پیکرم بیهوش شدم و بعد از به هوش آوردن، فرمانده ارشد عراقی قسم یاد کرد در صورت تکرار مرحله بعد مرا خواهد کشت.
وی میگوید: چون تئاتر بازی میکردم در اسارت هم این کار را در خفا به همراه بچهها دنبال میکردیم، یادم هست یک ماه قبل از اسارت نمایشنامه آماده کردیم که اسیر شدم و دقیقا بعد از ان اسیر شدم که با یادآوری آن خندهام میگرفت؛ چون یک ماه پیش نقش اسیر را بازی میکردیم و واقعا بعد از آن به اسارت رفتم.
*اسارت در اردوگاه عراق
شکنجههای روزهای اسارت
مزیدها میگوید؛ از شکنجهها، شوک الکتریکی روزهای اسارت بهتر است حرفی نزنم؛ بهطوریکه طی مدت ۴ سال و ۶ ماه در اسارت بیشترش در شکنجه سپری شد؛روز آزادی هم کل وسایل پارچه مهر و سجاده جلویمان آتش زدند و سرانجام ۴ شهریور سال ۶۹ آزاد شدیم و به میهن بازگشتیم.
رفتار دوگانه آلمانیها در جنگ؛ سیرداغ آشی که پخته بودند را بیشتر میکردند
وی میگوید: بعدها میشنیدیم، که آلمانیها بمبهای شیمیایی را در اختیار عراقیها قرار میدادند، از یکطرف بمب در اختیار عراقی قرار میدادند و از یک طرف سربازان را برای مداوا میپذیرفتند، به نظرم هدفشان از این رفتار دوگانه این بود، ببینند علت زنده بودن رزمندگان ما چه بود چون تقریبا از تاثیرگذاری سلاحشان مطمئن بودند، به عبارتی میخواستند سیرداغ آشی که پخته بودند را بیشتر کنند که باید بگوییم آنها از عنایت خداوند غافل بودند، عنصری که باعث شد کشورمان در جنگ پیروز شود و به همه ما قدرت داد.
براثر بمباران شیمیایی به ریه، چشم و پوست این امدادگر آسیب رسید که او هم با این دردها و مشکلات سر همچنان سر میکند.
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
وقتی سیر داغ آش آلمانیها با معاینه جانبازان شیمیایی بیشتر میشد!+ عکس بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاعپرس از تبریز، یکی از گروههایی که تاکنون به نقش آنها در جریان دفاع مقدس کمتر پرداخته شده، زنان هستند؛ بانوان متعهد و مومن ایرانی در آن سالهای سخت، پابهپای مردان میهنمان فعالانه در بخشهای مختلف پشتیبانی، امدادگری و حتی گاه در صحنه رزم به ایفای نقش پرداختند.
«صدیقه صارمی» یکی از این زنان است که در دوران دفاع مقدس بهعنوان امدادگر راهی مناطق عملیاتی استان خوزستان شده و مدت قابل توجهی به فعالیت پرداخته است.
بهمناسبت هفته دفاع مقدس گفتوگویی با این بانوی تبریزی انجام شده که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
دفاعپرس: چه شد به حوزه امداد و درمان وارد شدید؟
من از سال دوم دبیرستان، خادم نماز جمعه تبریز بودم؛ وقتی وقایع پاوه اتفاق افتاد، مجروحان را به بیمارستان شیر خورشید تبریز (سینای فعلی) منتقل کرده بودند و ما به همراه آیتالله شهید «مدنی» برای عیادت از مجروحین به این بیمارستان رفتیم. پس از دیدن مجروحین و شهدا، آقا خیلی متأثر شدند. روز پنجشنبه که برای کارهای نماز جمعه پیش ایشان بودیم، باتوجه به اینکه خیلی از حوادث پاوه ناراحت بودند، فرمودند بروید امدادگری یاد بگیرید. گویا ایشان در دلشان از آینده (و اینکه ممکن است به این فنون احتیاج پیدا کنیم) اطلاع داشتند.
نامهای برای دکتر «شهرآرا» رئیس وقت بیمارستان شیر و خورشید (سینا) نوشتند و ما را برای آموزش امدادگری به آنها معرفی کردند. دکتر «شهرآرا» ما را پیش پزشک اورژانس فرستاد، ما گفتیم آخر چیزی بلد نیستیم؛ او گفت نگران نباشید تا عصر هرکدامتان یک کار انجام میدهید و یاد میگیرید.
کارها را به شکل عملی و تجربی و بدون کتاب و دفتر یاد گرفتیم و در همان بیمارستان مشغول کار شدیم. به این شکل تدریجا امدادگر شدیم و روزهای تعطیل به صورت ثابت در بیمارستان حاضر میشدیم. فعالیت ما چه آن موقع و چه زمان جنگ کاملا داوطلبانه بود.
دفاعپرس: چند نفر بودید که برای فرا گرفتن امدادگری به بیمارستان سینا رفتید؟
ما چها نفر بودیم؛ من و خانمها «مرتضوی»، «جلیلوند» و «حیدرنیا». البته بقیه دوستان بعد از گرفتن دیپلم فعالیت نکردند.
دفاعپرس: از چه زمانی تصمیم گرفتید برای امداد و درمان به مناطق جنگی بروید؟
من همزمان در جهاد سازندگی و نهضت سوادآموزی هم فعالیت میکردم؛ اسفند 1360 تصمیم گرفتم به جبهه بروم. از مادرم خواستم اجازه بدهد همراه با برادرم «محمدرضا» به مناطق عملیاتی بروم. مادرم گفت «دختر را چه به این کارها؟». در جهاد از آقای «نوربخش» خواستم که با پدر و مادرم صحبت کند. بالاخره آنها هم راضی شدند. همراه با خانمها «پیرسمساری»، «علیآبادی» و «سبیلی» به جبهه اعزام شدیم.
هشتم اردیبهشت 1361 وارد اهواز شده و در بیمارستان «رازی» که حوالی پل خوابیده بود، مستقر شدیم. آنجا تقریبا نزدیکترین بیمارستان به خط مقدم بود. این اولین تجربه من از حضور در جنگ بود.
دفاعپرس: بطور کلی وضعیت امکانات و تجهیزات پزشکی و درمانی ما در مراکزی که شما حضور داشتید، چگونه بود؟
به لطف خدا باوجود همه مشکلات و سختیها، کم و کسری احساس نمیکردیم. روزی گفتند برای مجروحین ملافه و برای تکفین شهدا، کفن نداریم. همین که اعلام کردیم، مدتی بعد کامیونهایی پر از اقلام مورد نیازمان که اهدایی مردم بود، به استانداری خوزستان فرستادند. با حمایت مردم ما اصلا احساس کمبود نمیکردیم. با این حال رزمندگان عزیز بهخاطر تحریمها و فشارهای دشمنان از بابت مهمات با مشکل مواجه بودند. اما باوجود همه اینها، ایمان و اعتقاد بر همه چیز غلبه داشت.
دفاعپرس: وقتی در مناطق جنگی فعالیت میکردید، دیگران از حضور شما بهعنوان یک دختر کم سن و سال غیر بومی تعجب نمیکردند؟
خیلیها این سوال را میپرسیدند؛ در مرحله دوم عملیات آزادسازی خرمشهر، خبرنگاری آمد و از من پرسید تبریز کجا و اینجا کجا؟ چه شده که به اینجا آمدهاید؟ میخواست با من مصاحبه بگیرد؛ گفتم من اهل مصاحبه نیستم و نفرات لایقتری هستند. از طرفی هم بیمارستان بسیار شلوغ بود. خبرنگار گفت «به خدا ماندگار میشود!». بههرحال من مصاحبه نکردم و ایشان رفتند. رانندهای به نام «علی آقا» داشتیم که آمد گفت فهمیدی آن خبرنگار چه کسی بود؟ «سیدمرتضی آوینی» بود. من خیلی افسوس خوردم که با ایشان مصاحبه نکردم.
همچنین رختشورخانهای وجود داشت که در آن لباسها را میشستند. من رفتم خودم را معرفی کردم که در وقت بیکاری به آنها کمک کنم. آنجا با تعجب پرسیدند تبریز کجا و اینجا کجا؟ گفتم امام خمینی (ره) فرمودهاند رفتن به جبهه واجب کفایی است. من هم از دستم همین برمیآید و آمدهام که تکلیفم را ادا کنم.
دفاعپرس: پس فعالیتهایتان محدود به امدادگری نبود؟
در هر قسمتی که نیاز به کمک بود، میرفتیم کار میکردیم. در ایستگاه پرستاری مشخصات مینوشتیم. یکی از بخشهای مهم بیمارستان اتاق CSR است که استریل کردن وسایل اتاق عمل در آن انجام میگیرد؛ دستگاهها به علت کار کردن زیاد، خراب میشدند و ما میرفتیم با دست این کار را انجام میدادیم. حتی بهعنوان تکنسین اتاق عمل کار کردهام چون نیرو نبود.
دفاعپرس: مجموعا در چند عملیات شرکت کردید؟
من در 6 عملیات شرکت کردم: بیتالمقدس، رمضان، خیبر، بدر، کربلای 4 و کربلای 5. هرکدام هم ماجراهای متفاوتی دارند که بیانش به ساعتها وقت نیاز دارد.
دفاعپرس: در کدام یک از این عملیاتها روزهای سختتری را پشت سر گذاشتید؟
همه آنها سختیهای خاص خودشان را داشتند. عملیات رمضان عملیات سخت و سنگینی بود. عملیات کربلای 4 هم برایمان دردناک بود. در عملیات خیبر وقتی مجروحین را آوردند، دیدم همه آنها از ناحیه شکم به بالا مجروح شدهاند؛ پرسیدم چرا همه از این ناحیه آسیب دیدهاند، گفتند برای اینکه هلیکوپترها با ارتفاع پایین حرکت میکردند و بچههای ما را هدف قرار میدادند لذا مجبور بودیم روی زانوها بنشینیم.
البته با این حال در عملیاتهای بیتالمقدس و کربلای 5 هم بابت موفقیتها بسیار خوشحال شدیم. همیشه میگویم بهترین روز برای من، آزادسازی خرمشهر و دردناکترین روز، روز شهادت «مهدی باکری» در عملیات بدر بود.
دفاعپرس: شما خبر شهادت شهید «باکری» را چگونه شنیدید؟
در عملیاتها، اولین دسته از مجروحین را 3-4 ساعت بعد از آغاز عملیات و حوالی اذان صبح میآوردند. اطلاعات گرفتن از مجروحین ممنوع بود ولی من از سر کنجکاوی به زبان ترکی از بچهها خبر میگرفتم. آنجا به من خبر دادند که قایق شهید «باکری» را زدهاند و حتی پیکرشان مفقود شده است. شهادت «آقامهدی» نهتنها برای لشکر عاشورا بلکه برای همه رزمندگان دردناک بود.
دفاعپرس: قبلا شهید «باکری» را از نزدیک ملاقات کرده بودید؟
در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس شهید «باکری» را به بیمارستان ما آوردند؛ من ایشان را نمیشناختم و عضو لشکر 8 نجف بودند. من به ترکی با ایشان صحبت کردم. قرآنی به همراه داشتند که خونآلود شده بود. از ایشان پرسیدم برادر اجازه میدهید این قرآن را ببینم؟ گفتند هدیه به شما. من آن قرآن را نگه داشتهام و اخیرا برای نمایش در موزه دفاع مقدس آذربایجان شرقی تحویل دادم.
دفاعپرس: هر بار که به منطقه اعزام میشدید، برای چه مدت آنجا میماندید؟
من در نهضت سوادآموزی تبریز فعالیت میکردم و مسئول گزینش آن بودم. حدود یک هفته قبل از عملیاتها مرخصی بدون حقوق میگرفتم و به منطقه میرفتم و حدود یک هفته بعد از عملیات برمیگشتم که حدود 3 هفته میشد. طولانیترین مدت حضورم، در عملیات بیتالمقدس بود که 8 اردیبهشت رفتم و 25 خرداد برگشتم.
باتوجه به اینکه پروندهای تشکیل ندادهام، مجموع مدت حضورم را نمیدانم. ما دنبال کارت یا امتیازی نبودیم. جبهه یک کارخانه آدمسازی بود که رفتیم در آن خودمان را آزمایش کنیم.
انتهای پیام/
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
آزادسازی خرمشهر بهترین اتفاق برای من بود بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، کمیته جستوجوی مفقودین در خصوص جذب نیروی متخصص تفحص در سه رشته مهندسی رزمی، تخریبچی و امدادگر فراخوان داد.
در این خصوص سردار «سید محمد باقرزاده» فرمانده کمیته جستوجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح اظهار داشت: نیروی متخصصی که کار با بیل مکانیکی و لودر بلد است نیاز داریم. از نیروهای باتجربه مهندسی رزمی دوران دفاع مقدس که تجربه زمان جنگ را دارند، کسانی که زیر آتش دشمن خاکریز زدند و کار کردند و از سلامت جسمی برخوردار هستند دعوت میکنیم به دفاتر بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس در استانها مراجعه کرده و فرم پر کنند.
وی افزود: نیازمند امدادگر هستیم تا در صحنه عملیات تفحص بتواند شریان ببندد و جان فرد را نجات دهد. از تخریبچیهایی که در شب عملیات حضور داشتند و معبر باز کردند نیز دعوت میکنیم که با ما همکاری کنند. جوانان هم میتوانند به شرطی که از طرف مراکز آموزشی نظامی تائیدیه رسمی آموزش حرفهای دیده باشند به ما بپیوندند.
سردار باقرزاده گفت: یکی از مشخصات کار تفحص طاقتفرسا بودنش هست، هم به لحاظ جسمی که جسم در گرما و شرایط دشوار خسته میشود و هم به لحاظ روحی طاقت فرساست چرا که فرد انتظار دارد با زدن اولین بیل شهید پیدا کند، اما به خاطر امید و هدف مهمتر تلاش را ادامه میدهد.
فرمانده کمیته جستوجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح بیان کرد: از همینجا میگوییم ما نیروی تفحص، اما متخصص بیل مکانیکی، لودر، کمرشکن نیاز داریم. در کنار این باید انگیزه بالا و قوی داشته باشد تا در سختی کار نبرد. مخاطراتی در کار هست، اما در عین حال باید با نیت قوی و اراده و عزم جزم کار اگر ۱۰۰ روز هم شهید پیدا نکرد مایوس نشود و بتواند کار کند.
وی در پایان اشاره کرد: دست یاری برای همکاری به سوی همه دراز میکنیم، البته قول حتمی نمیدهیم که همه را به کار بگیریم، چون به هر حال محدودیتهایی داریم.
انتهای پیام/ ۱۴۱
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
فراخوان جذب نیروی متخصص برای تفحص پیکر شهدا بیشتر بخوانید »
خبر قرار یافتن مریم کاظم زاده در میان شهیدان ، همسر شهیدش اصغر وصالی و گروه دستمال سرخ ها، من را بر آن داشت تا در رثای آن بی قرار انقلابی و ولایت مدار، اندکی را بیان کنم.
به گزارش مجاهدت از مشرق، مجتبی شاکری، دبیرکل جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی طی یادداشتی نوشت: خبر قرار یافتن مریم کاظم زاده در میان شهیدان ، همسر شهیدش اصغر وصالی و گروه دستمال سرخ ها، من را بر آن داشت تا در رثای آن بی قرار انقلابی و ولایت مدار، اندکی را بیان کنم. دهه ۷۰ ، حلقه نقد دفتر ادبیات ایثار بنیاد جانبازان، در جمع خواهران و برادران، میزبان اثر «خبرنگار جنگی» به روایت سرکار خانم مریم کاظم زاده شدیم.
مریم کاظم زاده را پیش از این نامش را در بین گروه انگشت شمار خواهران امدادگر و پزشک در بیمارستان ولی عصر(عج) پاگان ابوذر سر پل ذهاب و البته به عنوان خبرنگار از شیردلی و شجاعتش برای حضور در خط مقدم و قرارگاه جنگی شنیده بودم . در تماسی که برای دعوتش در جلسه با او گرفتم فهمیدم ایشان خواهرزاده آیت الله حائری شیرازی است و سال ۵۵ به اصرار خانواده برای ادامه تحصیل به انگلستان رفت و در کنار درس و کلاسهای آموزشی عکاسی هم آموخت. آشنایی او با خانم مرضیه حدیدچی (دباغ) شرایطی را فراهم کرد تا در مبارزه سیاسی مصممتر شود. حتی شرایط دیدار با امام خمینی (ره) در فرانسه نیز برایش فراهم شد و در آن دیدار از امام(ره) پرسیده بود: یک دخترمسلمان میتواند خبرنگار شود؟ که امام در پاسخ گفته بودند: «اصل رشته اشکال ندارد، مگر اینکه حجاب رعایت نشود». این پاسخ یعنی انتخاب راه. می گفت:«وقتی از خود امام(ره) عکس میگرفتم، احساس کردم این رسالت من است. به انگلیس که برگشتم، آرام و قرار نداشتم. سرگشته آن دیدار و آن معنویت و آن روحانیت شده بودم.»
مریم کاظم زاده با «خبرنگار جنگی» ، «عکاسان جنگ» ، «تا شهادت» و دلنوشته ها و عکس هایی که از خود به یادگار گذاشته است، ثابت خواهد کرد که پرچم شخصیت و آرمان های وی برای پیمودن افق های روشن پیش رو همواره در اهتزاز خواهد ماند.
ابعاد شخصیتی و وجودی بانویی چون مریم کاظم زاده به عنوان معلم ، انقلابی ، خبرنگار و مادر خانواده از قلم چون منی قابل توصیف نیست. زیباتر آن دیدم پرده ای از شخصیت او را از آنچه خودش بیان کرده با شما به اشتراک بگذارم:
در درمانگاه سرپلذهاب یک اتاق داشتیم. یک اتاق دراز و تاریک کنار سالن درمانگاه. به غیر از دری که حایلش یک پتو بود، هیچ روزنهی دیگری به بیرون نداشت. تنها منبع نور اتاق یک مهتابی بود که با ژنراتور برق روشن میشد. شبها اگر کسی میخواست شبزندهداری کند باید برای خودش فانوس میآورد. در صحبتهایمان «خوابگاه خواهران» میخواندیمش اما فقط خوابگاه نبود. پناهگاه گذشتههامان و امیدگاه آیندهمان بود. در آن اتاق دختران دانشجو میشدیم و بحث میکردیم. زنان عاشق میشدیم و از دردهایمان حرف میزدیم. مادرهای دلسوز میشدیم و همدیگر را دلداری میدادیم. عکس شهیدهایمان را در سفره میگذاشتیم بدون این که از قضاوتی بترسیم. فشنگ و نارنجک را چون بخشی از وجودمان پذیرفته بودیم و به امید فردای صلح شعر میخواندیم. بیرون آن اتاقِ تاریک به جنگ با واقعیت میرفتیم و شبها به پناهگاه باورهایمان بازمیگشتیم.
هفت سینمان همان سفرهی غذایمان بود. جایی نبود که سفره ثابت پهن کنیم و بگذاریمش و برویم. هرشب کنار غذایمان از سر ذوق چیزهایی به سفره اضافه میکردیم. نزدیک عید که می شد، سبزه سبز می کردیم. شیرینیمان هم همیشه خرما بود. گاهی هم که از کمکهای پشت جبهه نان برنجی بهمان میرسید، سفرهمان رنگیتر میشد. پای ثابت سفرههایمان پوسترهای شهدا بود، هر هفته مهمان سفرههایمان تازه میشد. هرشب بعد از غذا فال حافظ میگرفتیم. نمیدانم چرا اما همهمان از صمیم قلب اعتقاد داشتیم حافظ جوابمان را میدهد.
امروز به یاد آن سفره و آن جمع و آن نوروزها دیوان گشود:
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش / که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
«خبرنگار جنگی» نمی میرد بیشتر بخوانید »