انتشارات راه یار

عشق و ایثار در خیاط‌خانه‌های یزد؛ روایت دیروز و امروز


استقبال از خاطرات بانوانی که رهبری از آنان تقدیر کرد

کتاب «به چند خیاط ماهر نیازمندیم» روایت ۱۰تن از بانوان خیاط و فعال یزدی است که خاطرات تلخ و شیرین خود را از این دوران با ما به اشتراک می‌گذارند.



منبع

عشق و ایثار در خیاط‌خانه‌های یزد؛ روایت دیروز و امروز بیشتر بخوانید »

«نعمت‌جان» به چاپ چهارم رسید


«نعمت‌جان» به چاپ چهارم رسید

کتاب «نعمت جان» نوشته سمانه نیکدل، شامل خاطرات صغری بُستاک پرستار و امدادگر دفاع مقدس توسط انتشارات راه‌یار به چاپ چهارم رسید.

به گزارش مجاهدت به نقل ازمشرق، کتاب «نعمت جان» نوشته سمانه نیکدل، شامل خاطرات صغری بُستاک پرستار و امدادگر دفاع مقدس به‌تازگی توسط انتشارات راه‌یار به چاپ چهارم رسیده است.

چاپ اول این‌کتاب بهمن‌ماه سال ۹۹ منتشر و سپس رونمایی شد و خرداد امسال به چاپ دوم رسید. حالا نوبت عرضه نسخه‌های چاپ چهارم آن رسیده است.

صغری بُستاک، راوی خاطرات این‌کتاب سال ۱۳۳۷ در اندیمشک متولد شد و فعالیت‌هایش را پیش از پیروزی انقلاب شروع کرد. پس از انقلاب هم در نهادهای انقلابی همچون بنیاد مستضعفین، نهضت سوادآموزی، کمیته امداد و نهایتاً بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک خدمت کرد و اواخر سال ۱۳۶۶ با دعوت‌نامه‌ای از طرف تعاون سپاه، در کنار امدادگری، مسئول گروه انصارالمجاهدین شد.

«نعمت‌جان» سومین عنوان از مجموعه تاریخ شفاهی «زنان انقلاب» و دومین کتاب مجموعه «پشتیبانی جنگ» است که انتشارات راه‌یار منتشر می‌کند.

چاپ چهارم این‌کتاب با ۲۰۸ صفحه و قیمت ۳۰ هزار تومان عرضه شده است.



منبع

«نعمت‌جان» به چاپ چهارم رسید بیشتر بخوانید »

مروری بر کتاب «نان سال‌های جنگ»/ اسم دخترت را بگذار آزاده


مروری بر کتاب «نان سال‌های جنگ»/ اسم دخترت را بگذار آزاده


می‌توان چهره خیرالنساء و صدیقه و… را دید و شور زندگی را در چشمان‌شان احساس کرد، آن‌ها همه پیر شده‌اند، رزمندگان هم، کسی چه می‌داند، شاید یکی از آن‌ها هنوز نامه‌ای را که زن روستایی لابه‌لای نان‌ها و کلوچه‌ها می‌گذاشت، داشته باشد.

به گزارش مجاهدت به نقل ازخبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، «نان سال‌های جنگ» عنوان کتابی است که با زاویه‌ای جدید به نقش زنان در دهه شصت و دفاع مقدس پرداخته و خاطرات زنان روستای «صَدخَرو» سبزوار را در پشتیبانی دفاع مقدس روایت می‌کند.

«مریم راهی» که خود از نویسندگان مطرح است در یادداشتی که در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است، به این کتاب پرداخته که می‌خوانید.

روستای صدخَرو در ۵۵ کیلومتری سبزه‌وار و در مسیر راه شوسه شاهرود، سبزه‌وار قرار دارد. این روستا که از شمال در ادامه رشته‌کوه البرز به کوه صدخرو می‌رسد، بزرگترین روستا در بخش داورزن است و در حال حاضر بیش از ۳۰۰۰ نفر جمعیت دارد. 

پیرزنان این روستا خاطره‌ها دارند از روزگار شاه قلدر ایران، از روزگاری که چادر از سرها می‌کشیدند و بعدها که پسر به جای پدر نشست و پای بیگانه به کشور باز شد و زن را از آنچه که بود خانه‌نشین‌تر کرد. روستاییان با اینکه دور بوده‌اند از شهرها و مراکز خبر، اما خاطرات بسیاری دارند از دوران انقلاب و شعارها و شکنجه‌ها، همین‌طور از جنگ و بمباران و اسلحه به دست گرفتن مردان. این خاطرات که بی‌تردید زبان‌به‌زبان میان خودشان می‌چرخد و برخی از آن‌ها نیز به دست ما می‌رسد، برای آن‌ها نان است، شاید از نان شب هم واجب‌تر، کسی چه می‌داند! 

ما که هر آنچه می‌دانیم از نان، تنها این است که ابتدا گندمی بوده، آرد شده، خمیرش کرده‌اند و خمیرِ بازشده را بر تنوری از آتش پخته‌اند. اما برای زنان روستا نان معنایی دیگر دارد که میان خاطرات‌شان در کتاب «نان سال‌های جنگ» خواندنی‌ست.  

انقلاب که پیروز شد، همین‌ نان‌ها نقل و نبات شدند و از این خانه به آن خانه کام‌ها را شیرین کردند. آن زمان زنان روستا روح‌شان هم خبر نداشت که از پسِ این جنگ، جنگی دیگر است و خون‌های بسیار دیگری ریخته خواهد شد. آن‌ها شاید با خود می‌پنداشتند جنگ همانی بود که در سال‌های انقلاب دیدند و از این پس هرچه هست صلح است و آسایش؛ یعنی که دیگر لقمه‌نان خود را در حلوا و روغن فرو می‌برند و بر دهان می‌گذارند.اما وقتی جنگ دیگر از راه رسید و حسین صدخروی شهید شد، نان‌ها باز آغشته شد به خون. پسرها زودتر از قبل مرد شدند و مردها خیلی زود رفتند به جبهه.

بار دیگر زنان روستا تنها شدند اما دست روی دست نگذاشتند. گندم‌ها را آرد کردند و نان پختند، نان و کلوچه، بعدها هم آش و مربا، خیلی بعدترش کلاه و شال‌گردن بافتند و ژاکت و جوراب، و همه را فرستادند برای مردها در جبهه‌ها، خیلی دورتر از صدخرو. 
آن‌ها برای خود واجب کرده بودند که اذان صبح نشده، بیدار شوند و نان بپزند و نان بپزند. جبهه است و هزاران سرباز با شکم‌ گرسنه. و چیست که بتواند جای نان را بگیرد؟ و مگر نان‌نخورده می‌تواند از خاک دفاع کند؟

نان نشاط‌آور است، آدم را یاد خانه می‌اندازد، یاد سفره‌های ناهار ظهر جمعه، دور هم، خانه مادربزرگ، نزدیک حوض آب و درخت انارِ تازه‌گل‌کرده. زنان این را می‌دانستند و با نان‌ها، این خاطرات خوش را برای سربازها در جبهه‌ها زنده کردند و به دل‌های‌شان گرما بخشیدند. 

از روزی که جهادی‌ها وارد روستا شدند، دیگر تنورهای صدخرو سرد نشد. خیرالنسا، فاطمه، رقیه، بتول، سلطان، لیلا، طوبی و سایر زنان روستا بدون اینکه فکر مزد باشند، نان پختند، و همین از آنان قهرمان ساخت. خیرالنسا فرمانده زنان روستا بود، که سال‌ها بعد شروع کرد به روایت خاطراتش. او دیگر پیر شده است. یک پیرزن مهربان، مادربزرگ سربازان و جبهه‌ها. او در قلبش می‌دانست که جنگ جنگ تا پیروزی به همین زودی‌ها محقق می‌شود، پس نان سال‌های جنگ را تأمین کرد. آن‌ها نان پختند و از میان نان‌ها قصه‌هایی برای آیندگان برداشتند، اما قصه‌های‌شان برای نخوابیدن است، برای بیداری.

فاطمه که در پانزده سالگی، خشکسالی را دیده بود، قدر گندم را خوب می‌دانست. او یقین داشت گندم معجزه می‌کند و جان‌ها را از مرگ دور می‌دارد. فاطمه سال‌هایی را به چشم دیده که گندم حکم طلا را پیدا کرده بود. او می‌گوید: «آن سال‌ها مزد کارگر روزی دو تومان بود و هر مَن گندم شد پنج تومان. آن سال معروف شد به سال گندم‌منی‌پنج‌تومان. آن سال گرسنگی چند نفر را فرستاد زیر خاک، خدا رحم کرد باز بارندگی شد و گندم‌ها رسید.» حالا پس از سال‌ها، همین فاطمه می‌رسد به دوران جنگ و می‌داند این گندم‌ها اگر نان شوند، قوت می‌دهند به پاهای رزمندگان، پس تا می‌تواند نان می‌پزد.

او می‌گوید: «هر روز یک کیسه آرد می‌آوردند دم خانه. همسایه‌ها هم دست‌تنهایم نمی‌گذاشتند. اذان صبح را که می‌دادند، یکی از همسایه‌ها می‌آمد کمک. با هم خمیر باز می‌کردیم و تنور را آتش می‌زدیم. من فقط پای تنور بودم و نان می‌پختم، بقیه کارها با همسایه‌ها بود. شش‌تا دختر داشتم که کمکم می‌کردند. از سه‌تا پسرم هم دوتای‌شان جبهه بودند.»

چیزی که فاطمه می‌گوید معنی‌اش این است که مردان روستا در جبهه‌ها می‌جنگیدند و زنان‌شان در خانه‌ها پای تنور بودند. آن‌ها همگی در حال جهاد بودند و تا پایان جنگ به جهادشان ادامه دادند. دشمن آمده بود ایران را تصاحب کند اما غافل از اینکه مردان و زنان ایران نه اهل سازش هستند و نه زیر بار حرف زور می‌روند. آن‌ها یک شعار داشتند و آن هم «نه سازش نه ذلت، یا فتح یا شهادت». از چنین ملتی با چنین شهامت و اراده‌ای باید ترسید و عقب نشست.

خیلی‌ها شاید خبر جنگ را از رادیو شنیده باشند، یا این خبر که پای دشمن رسیده به ایران، دهان‌به‌دهان گشته باشد تا رسیده باشد به گوش آن‌ها. به هر حال، خبر چنان بود که همه را برآشفت و غیرت‌ها را به جوش آورد. زهرا می‌گوید: «از رادیو شنیدیم صدام نیروهایش را آورده سر مرز. خنده از روی لب‌های مردم رفت. وقتی دشمن خرمشهر را گرفت، تمام روستا عزای‌شان شد. جوان‌های روستا شال‌وکلاه کردند و رفتند جبهه. ما هم دوست داشتیم اسلحه دست بگیریم اما نمی‌شد.»

جنگ پدیده عجیبی‌ است؛ در خانه‌ات نشسته‌ای، سرت گرم زندگی‌ات است، داری دیگ آشت را هم می‌زنی یا پیج رادیو‌ را می‌چرخانی و حواست هست بچه‌ها مشق شب‌شان را بنویسند که ناگهان جنگ بدون اینکه زنگ در را بزند، یا حتی از در وارد شود، از روی دیوار خانه‌ات می‌پرد داخل و سقف را آوار می‌کند روی سرت. طوری که اگر سر سفره نشسته باشی، حتی فرصت نمی‌کنی لقمه توی دهانت را بجوی. لقمه در دهانت می‌گذاری زمانی که کشورت در صلح است، و همان لقمه را زمانی فرو می‌بری که جنگ شده و سقف خانه‌ات پایین آمده و تو زیر آوار هستی. با همین سرعت و همین‌قدر غافلگیرکننده. بعدتر هم اگر از زیر آوار زنده بیرون بیایی، تمام زندگی‌ات می‌شود همان که جنگ برای تو تعیین می‌کند. خرمشهر اشغال می‌شود، گویی کسانی تو و سرنوشت تو را اشغال کرده‌اند. تیر می‌اندازند و شهر را منهدم می‌کنند، تو زخم برمی‌داری و دردت می‌آید. خرمشهر اندوه‌بار می‌شود، تو نیز بار برمی‌داری. باردار می‌شوی و زمانی زایمان می‌کنی که خرمشهر آزاد شده است. پس دختر می‌زایی و اسمش را می‌گذاری آزاده. جنگ این‌طور، می‌شود جزئی پراهمیت در زندگی‌ات. 

زندگی طوبی نیز همین‌طور بود، خرمشهر که آزاد شد، طوبی شد مادر آزاده، مادر دختری تازه متولد شده به نام آزاده. شاید آزاده‌هایی که آن سال آزاده نام گرفته‌اند، علتش همین آزادی باشد. خدا می‌داند. 

در صدخرو بتول همسایه کربلایی‌رقیه بود، او هم قصه نان پختنش را روایت کرده است. صدیقه حتی مزد هم می‌داده تا کسی در نان پختن کمکش کند، او هم نان پختنش قصه دارد. قصه‌ها همه از نان پختن می‌گویند، اما فرق این با آن از زمین است تا آسمان. فاطمه برنامه‌اش این بوده که شب دو سه نفر بیایند کمکش تا آردها را صاف کنند. بعد بروند و اذان برگردند و خمیر باز کنند تا صبح. سپس صبحانه بخورند و نان بپزند تا ظهر. ناهار را دور هم باشند با خوردن چیزکی و باز برگردند پای تنور. و این برنامه سال‌ها ادامه داشته است، بی‌آنکه کسی به آن‌ها بگوید این دستان زحمتکش‌تان درد نکند، بی‌آنکه آن‌ها از کسی بپرسند آیا واقعاً این نان‌ها که خروارخروار می‌پزیم به دست رزمندگان می‌رسد یا نه، شکم‌هایی را سیر می‌کند یا نه و دل‌هایی را گرما می‌بخشد یا نه.

کتاب «نان سال‌های جنگ»، خاطرات شنیدنی و تأمل‌برانگیز زنان روستای صدخرو را محمد شم‌آبادی نوشته است. او برای اینکه خاطرات را بنویسد نیاز داشته آن‌ها را از زبان زنان روستا بشنود. این کار را محمد اصغرزاده برایش انجام داده است؛ او با زنان روستا مصاحبه کرده و نتیجه ۲۴ ساعته‌اش را به دست شم‌آبادی رسانده. نویسنده نیز خاطرات زنان را در ۲۰۰ صفحه نوشته و به دست خوانندگان داده است.

«نان سال‌های جنگ»، مصور است. می‌توان چهره خیرالنساء و صدیقه و فاطمه و زهرا و طوبی را دید و شور زندگی را در چشمان‌شان احساس کرد. آن‌ها دیگر همه پیر شده‌اند، پیرزن‌هایی زیبا و پیروز. رزمندگان نیز پیر شده‌اند. کسی چه می‌داند، شاید یکی از آن‌ها هنوز نامه‌ای را که زن روستایی لابه‌لای نان‌ها و کلوچه‌ها می‌گذاشت، به یادگار نگه داشته باشد. «سلام. خسته نباشید. شما در جبهه می‌جنگید، ما هم پشت جبهه می‌جنگیم.» 

بنابراین گزارش، کتاب «نان سال‌های جنگ» با قیمت ۳۰هزار تومان توسط انتشارات راه یار منتشر شده است.

انتهای پیام/




منبع

مروری بر کتاب «نان سال‌های جنگ»/ اسم دخترت را بگذار آزاده بیشتر بخوانید »

کتاب , ادبیات دفاع مقدس , انتشارات راه یار ,

۶۴ روایت تکان‌دهنده از سانسور شده‌های جنگ



کتاب , ادبیات دفاع مقدس , انتشارات راه یار ,

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، اتاق پر بود از لباس. نشستم کنار یکی از تشت‌ها. لباس‌ها را خیس کردم و تاید ریختم رویشان. لکه‌ها را با دست ساییدم تا شسته شوند. دستم را از تشت بیرون کشیدم. یک دفعه شوکه شدم: از دست‌هایم خون می‌چکید. از خواب پریدم. هوا روشن بود. «ای داد بی‌داد! خواب موندم». نماز خواندم. با عجله چادر سر کردم و راه افتادم سمت بیمارستان شهید کلانتری. به اطرافم توجه نمی‌کردم. زمستان بود و هوا سرد. آنقدر با عجله و تند راه می‌رفتم که تنم خیس عرق شد. توی دلم به خانم‌ها بد و بی‌راه گفتم که باز در نزده‌اند و من را جا گذاشته‌اند. تصمیم گرفتم هرچه اصرار کنند، دیگر آنها را نبخشم. رسیدم جلوی نگهبانی. گیت بسته بود. با دست محکم زدم به پنجره نگهبانی: «انگار تو هم مثل من خواب موندی. در رو باز کن». آمد دم در و گفت: «مادر، این وقت صبح کجای می‌خوای بری؟!» 

گفتم: «بعد این همه سال من رو نمی‌شناسی؟! خونه بابام که نمی‌رم. اومده‌ام لباس‌های رزمنده‌ها رو بشورم». گفت: «مادر حواست کجاست؟! شش ماهه بیمارستان هم جمع شده!»…

این‌ها بخش‌هایی از کتاب «حوض خون»، اثر فاطمه سادات میرعالی است که چندی پیش توسط انتشارات راه یار به بازار کتاب آمد و در همین مدت کوتاه توانست نظر بسیاری از مخاطبان را به خود جلب کند.

کتاب «حوض خون» با محوریت خاطرات زنان اندیمشک و حضور آنها در رختشورخانه در طول هشت سال دفاع مقدس تنظیم شده است؛ قصه ۶۴ زن که با وجود بمباران‌های شدید رژیم بعث، برای حفاظت از خاک و آرمان‌هایشان، دست به کار شده و لباس و ملافه مجروحین را می‌شویند. کتاب تلاش دارد در کنار توجه به نقش اجتماعی این زنان، تصویری از دغدغه‌های شخصی و خانوادگی آنها را نیز ارائه دهد. 

با وجود همه این‌ها، به نظر می‌رسد آنچه بر اهمیت کتاب «حوض خون» می‌افزاید، کمکی است که کتاب به حافظه ملی ایرانیان می‌کند. تلاشی است برای درک بهتر تاریخ مردمی انقلاب و ترسیم چهره زن انقلابی مسلمان. صدایی است از فعالانی که کمترین سهم را تا امروز از ادبیات دفاع مقدس داشته‌اند؛ حاضران همیشه غایب.

به مناسبت انتشار و استقبال از این اثر میزگردی با حضور فاطمه سادات میرعالی نویسنده کتاب «حوض خون»، عظیم مهدی‌نژاد مسئول مؤسسه فرهنگی هنری شهید جواد زیوداری و سمانه نیکدل از پژوهشگران این کار و نویسنده دفاع مقدس برگزار کردیم. مشروح این نشست را می‌توانید در ادامه بخوانید:

**: کتاب «حوض خون» از جمله معدود آثاری است که به خاطرات فعالان مردمی در پشتیبانی جنگ آن هم در واحد رختشورخانه می‌پردازد. کتاب در مدت کمی پس از انتشار مورد اقبال گروه‌های مختلف و مخاطبان از اقشار مختلف قرار گرفته و بازتاب خوبی هم داشته است. کمی درباره چگونگی و چرایی تدوین این اثر توضیح دهید. چرا از میان موضوعات مختلف و ناگفته جنگ، به سراغ خانم‌های فعال در واحد رختشورخانه رفتید؟

  میرعالی: اگر بخواهم درباره چگونگی شروع و پرداختن به این موضوع آغاز کنم، باید کمی به عقب برگردم. طریقه آشنایی من با این خانم‌ها به سال ۹۳ باز می‌گردد، زمانی که دفتر تاریخ شفاهی شهید زیوداری داشت کم‌کم در اندیمشک راه می‌افتاد. ما با آقای مهدی‌نژاد و خانم نیکدل جلساتی برگزار کردیم و موضوعاتی بررسی شد. خاطرم هست در کنگره سرداران و یک هزار شهید اندیمشک با خانم داغری آشنا شدم. این خانم در زمان جنگ در بیمارستان شهید کلانتری کار کرده و با خود چندین قطعه عکس آورده بود. با اینکه بارها برای جمع‌آوری مصاحبه به خانه شهدا رفته بودیم، اما تاکنون توجهم به افرادی که در جنگ و در پشت جبهه حضور داشتند و الآن هم در میان ما بودند، جلب نشده بود. موضوعاتی که این خانم از بیمارستان و حال و هوای ایام جنگ تعریف می‌کرد، برایم تازگی داشت و جالب بود. من از سال ۸۹ به دنبال کار جمع‌آوری خاطرات شهدا بودم، اما از اینجا کم‌کم با فعالیت‌های مردمی در جنگ تحمیلی آشنا شدم. 

کم‌کم به حوزه جمع‌آوری خاطرات مردمی از جنگ تحمیلی ورود کردیم و از سال ۹۴ این فعالیت‌ها گسترده شد. قرار بود در ابتدا مطالب در یک مجله که متعلق به دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب بود، منتشر شود. اما کم‌کم این فعالیت‌ها گسترده‌تر شد. اول با عنوان «نقش زنان در جنگ» وارد کار شدیم، پس از مدتی متوجه شدیم که زنان در سال‌های جنگ تحمیلی نقش بسیار پررنگی داشتند و هرکدام از آنها، خاطرات شنیدنی دارند. وقتی مصاحبه‌ها انجام شد، سوژه‌هایی نیز از دل این مصاحبه‌ها پیشنهاد شد. در سال‌های ۹۳-۹۴ پرداختن به خاطرات زنانی که در رختشویی فعالیت می‌کردند، مطرح شد، اما در سال ۹۵-۹۶ این سوژه به شکل ویژه‌ای در دستور کار قرار گرفت. برای تدوین خاطرات زنان فعال در بخش رختشویی، محققین دفتر نیز مساعدت داشتند و کار تدوین کتاب نیز آغاز شد.

کتاب , ادبیات دفاع مقدس , انتشارات راه یار ,

**: یکی از ویژگی‌های جنگ تحمیلی، حضور مردم در صحنه بود، همین حضور  مردم نتیجه را تغییر داده است. اما در میان کتاب‌های دفاع مقدس، آنچه پررنگ است، توجه به نقش کسانی است که در میدان جنگ حضور دارند. در این میان، ما طی سال‌های اخیر کمتر از مردمی می‌شنویم که در پشت جبهه حضور داشتند، نقش مؤثری ایفا کردند اما تاکنون خاطراتشان روایت و ثبت نشده است. پس از گذشت چهار دهه از جنگ، هم پیدا کردن این افراد و هم پس از آن، ثبت خاطراتشان به دلیل گذشت زمان و احتمالاً فراموشی برخی از حوادث باید با سختی همراه باشد. کمی درباره این سختی‌ها بگویید.

 میرعالی:  باید بگویم تدوین این کتاب سختی‌های جذابی داشت. سختی‌هایی که در برخی جاها کم می‌آوردم، اما روایت این زنان آنقدر شیرین بود که بعد از انجام هر مصاحبه، لذت آن را در خود احساس می‌کردم. پیدا کردن این خانم‌ها میدانی بود، یعنی اینطور نبود که این خانم‌ها جایی دیده شده‌ باشند یا بشود آنها را از منبعی مانند کتاب یا رسانه جست و به سراغ آنها رفت. ما تک‌تک این خانم‌ها را خیابان به خیابان جست‌وجو و پیدا کردیم. پیدا کردن این خانم‌ها کار تیم پژوهشی بود که با کمک دوستانی چون نسرین تتر، معصومه پاپی، سمانه نیکدل، سمیرا حقی‌پور و … به سرانجام رسید. تمام این بچه‌ها درگیر این خانم‌ها بوده‌اند. الآن هم هرگاه فردی از رختشورخانه را پیدا می‌کنیم، به همدیگر اطلاع می‌دهیم.

کتاب , ادبیات دفاع مقدس , انتشارات راه یار ,

یکی از سختی‌های این کار، راضی کردن این خانم‌ها برای بیان خاطراتشان بود. نه اینکه دوست نداشته باشند از گذشته و خاطرات بگویند، آنها الآن هم پای کار هستند و دوست دارند کمک کنند. اما آن چه باعث می‌شد تمایل چندانی به بیان خاطراتشان نداشته باشند، این بود که می‌گفتند ما این کارها را برای رضای خدا انجام دادیم و گفتن خاطرات، از ثواب و اجر کار می‌کاهد. آنها دوست داشتند که گمنام بمانند، تا الآن هم گمنام بوده‌اند. برای ثبت خاطرات یکی از این خانم‌ها راه‌های مختلفی را امتحان کردم. دوستان متعددی را واسطه قرار دادم که بتوانند ایشان را راضی کنند؛ بالاخره بعد از دو سال موافقت کردند، آن هم با اشاره به بیانات رهبر انقلاب. این خانم‌ها خیلی پای انقلاب ایستاده‌اند و حرف مقام معظم رهبری برایشان حجت است. وقتی به آنها می‌گفتم که بزرگترین جهاد شما الآن این است که خاطرات خود را، طبق فرمایش رهبر انقلاب، ثبت کنید، بلافاصله موافقت و همراهی می‌کردند.

تا الآن هم درباره رختشویی در دوران جنگ و کارهای پشتیبانی که در این واحد صورت گرفت، کار خاصی انجام نشده بود. تنها یک اثر با عنوان «چای‌خانه اهواز» بود که متأسفانه منتشر نشد. کار منتشر شده در این زمینه متأسفانه نداریم. 

مهدی‌نژاد: آنچه بعد از انقلاب رخ داد، تبلور ارتباط مردم با مرجعیت بود. این ارتباط پیش از پیروزی انقلاب هم بود، اما با پیروزی انقلاب، این همراهی گسترده‌تر شد. در جنگ تحمیلی، بارها اتفاق افتاده که مردم خودشان بعد از صحبت‌های امام(ره) همراهی کرده و نقش‌آفرین بوده‌اند. مثلاً سخنرانی امام(ره) شب در تلویزیون پخش می‌شد، صبح روی دیوارهای شهر سخنان امام(ره) توسط مردم نوشته شده بود؛ یعنی مردم منتظر ابلاغ و دستور نمی‌ماندند، خودشان وارد میدان می‌شدند. 

از سال ۵۷ تا ۶۷- قبل از اینکه برخی از سیاستمداران فضا را تغییر دهند- مردم آتش به اختیار عمل می‌کردند. وقتی در جایی احساس نیاز می‌کردند، خود وارد میدان عمل می‌شدند. این موضوع به شکل پررنگی در قسمت پشتیبانی جنگ قابل ملاحظه است. ما به تعداد تک‌تک ایرانی‌ها از جنگ تحمیلی خاطره داریم. اما متأسفانه در این مدت در بخش پژوهش بیشتر به سراغ افراد مشهور رفته‌ایم. با توجه به همین نیاز، دفتر مطالعات جهبه فرهنگی انقلاب با هدف دیدن مردم دور از مرکز تشکیل شد تا داستان زندگی و خاطرات سانسور شده‌های جنگ و به قول یکی از هنرمندان، قصه مفقودالقصه‌های جنگ ثبت شود.

کتاب , ادبیات دفاع مقدس , انتشارات راه یار ,

بعد از جنگ تحمیلی، در حوزه هنری با همت آقای سرهنگی این نگاه و توجه به خاطرات مردمی از جنگ، وجود داشته است، اما حجم روایت‌ها زیاد است. از سوی دیگر، رسیدن به اینکه کدام کار را باید زودتر انجام داد، کدام کار را باید به صورت جمعی کار کرد و … مطرح بود. 

بچه‌های ما وقتی کار را شروع کردند، منتظر امکانات نماندند. با کمترین امکانات کار تاریخ‌نگاری مردمی را شروع کردند. برخی از نویسندگان دفتر برای به سرانجام رساندن این کار، طلا فروخته و درآمدشان را در دفتر خرج کردند، جانشان را برای به ثمر رسیدن این کار گذاشتند. بودجه‌ها معمولاً در حوزه فرهنگ صرف نمی‌شود، نهادهای پژوهشی یا مراکزی مانند حوزه هنری و … چند گروه را می‌توانند پشتیبانی کنند؟ پیشنهادم به دوستانی که علاقه‌مند به کار در این حوزه هستند، این است که اگر بخواهیم برای شهدای منطقه خودمان کاری کنیم و فرمایش رهبر انقلاب برای ثبت خاطرات جنگ روی زمین نماند، وقتمان را درگیر کارهای اجرایی نکنیم. اگر افرادی در میان گروه‌های جهادی و بسیج توانایی انجام کار محتوایی دارند، خوب است که زودتر وارد میدان کار شوند و آستین‌ها را بالا بزنند، اگر الآن این کار را انجام ندهند، دیگر قابل جبران نخواهد بود. 

هویت انقلاب در کار محتوایی است. خطری که وجود دارد این است که دوستان گروه‌های جهادی و دغدغه‌مندان این حوزه منتظر بودجه و حمایت نهادها بمانند. این در حالی است که اگر نهادها هم بخواهند کمک کنند، امکانات لازم برای همراهی با همه گروه‌ها را ندارند. دفتر تاریخ شفاهی شهید زیوداری با در نظر گرفتن این شرایط شروع به کار کرد و با کمک مادر شهید زیوداری و دیگر مادران شهدا و دغدغه‌مندان این حوزه می‌چرخد و فعالیت می‌کند. 

**: وقتی کتاب را می‌خوانیم، می‌بینیم که خانم‌های واحد رختشورخانه پیوسته در معرض اثار وضعی مواد بهداشتی و شوینده بوده‌اند. در حال حاضر از نظر سلامتی در چه وضعیتی قرار دارند و به چه مشکلاتی دست و پنجه نرم می‌کنند؟

میرعالی: این خانم‌ها با اعتقادی که داشتند، پای کار ایستادند؛ وگرنه امکان رفتن از شهر برای همه فراهم بود. در همان روزهای اول جنگ، دشمن تا ۱۵ کیلومتری مرکز شهر رسیده بود. در حالی که جوانان شهر مشغول سنگرسازی هستند، این خانم‌ها به فکر این هستند که چطور می‌توانند جلوی دشمن بایستند. مثلاً یکی از خانم‌ها تعریف می‌کرد که حتی به فکر این بودند که آب جوش را به پشت بام خانه‌ها ببرند تا اگر دشمن حمله کرد، از این طریق بتوانند مقابله کنند؛ یعنی آمادگی جنگ تن به تن با نیروی دشمن را داشتند. 

از سوی دیگر، خانواده‌های این افراد نیز در جبهه‌های جنگ حضور داشتند. همسر یا فرزند برخی از خانم‌ها در جبهه مشغول جنگ بودند. در واقع پیشینه مذهبی و اعتقادی قوی که این خانم‌ها از قبل از انقلاب داشتند، در این زمان بروز و ظهور بیشتری پیدا می‌کند. بسیاری از این خانم‌ها در زمان قبل از پیروزی انقلاب، جزو لیدرهای مردمی بودند که با برگزاری جلسات خانگی، راهپیمایی‌ها، جلسات قرآن و … افراد را برای مبارزه با شاه جذب و دعوت می‌کردند. وقتی جنگ رخ می‌دهد، این خانم‌ها می‌گویند که ما با خون دل انقلاب کردیم، حالا نمی‌خواهیم ثمره همه تلاش‌هایمان در این چند سال را به راحتی در اختیار صدام قرار دهیم. همین روحیه آنها را به سمت کار در رختشورخانه سوق می‌دهد.

کتاب , ادبیات دفاع مقدس , انتشارات راه یار ,

کار در رختشورخانه شرایط سختی داشت، ما در کتاب «حوض خون» تنها به بخشی از این تلخی‌ها و سختی‌ها اشاره کردیم. مثلاً در کنار رختشورخانه، باند فرود هواپیمای حامل مجروحین و اورژانس وجود داشت. برخی از این خانم‌ها حین کار می‌بینند که برادرشان زخمی شده و دارند به اورژانس منتقل می‌کنند. با وجود این، دست از کار نمی‌کشیدند. علاوه بر این، اندیمشک مدام مورد حمله قرار می‌گرفت. در چنین شرایطی بسیاری از این خانم‌ها، فرزندانشان را در خانه گذاشته و به رختشورخانه رفته بودند. مدام این دلهره را داشتند که اگر امروز به خانه برگردم، فرزندانم سالم هستند یا نه؟ اتفاقی افتاده است یا خیر؟…

در ماه‌های اخیر، پس از شیوع کرونا، بسیاری کار کادر درمان را با افراد فعال در دوران جنگ تحمیلی مقایسه می‌کردند، هرچند کادر درمان در این ایام کار بزرگی انجام دادند، اما یک تفاوت میان کار این دو گروه دیده می‌شود و آن این است که ما الآن در شرایطی داریم کار می‌کنیم که امنیت برقرار است. اگر در بیمارستان کار می‌کنیم، مطمئن هستیم که جای فرزندانمان امن است، اما برای این خانم‌ها شرایط به شکل دیگری بود. وقتی شهر بمباران می‌شد، این خانم‌ها نمی‌دانستند که خود سالم به خانه برمی‌گردند یا نه، اگر به خانه بروند فرزند و خانواده‌شان سالم هستند یا خیر. به همین دلیل می‌گویم اصلی‌ترین موضوعی که آنها را به انجام کار دلگرم می‌کرد، اعتقاد و باور قلبی‌شان بود. 

از سوی دیگر، بعد از اینکه مجروح را پیاده می‌کردند، فرصت اینکه ملافه‌ها را بتکانند و بعد به قسمت رختشورخانه منتقل کنند، نبود. به همین دلیل خود این خانم‌ها و گروه تدارکات، ملافه‌ها را بلافاصله از اتاق عمل، اورژانس و … جمع‌آوری کرده و به رختشورخانه منتقل می‌کردند. بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک بیمارستانی بود که در سال ۶۰ راه افتاد و وجود آن حیاتی بود. ابتدا مجروحین به این بیمارستان منتقل می‌شدند و بعد از انجام امور اولیه، به دیگر بیمارستان‌ها و شهرها اعزام می‌شدند. گاه وقتی این ملافه‌ها به رختشورخانه منتقل می‌شدند، تصاویر دردناک و ناراحت‌کننده‌ای رخ می‌داد که در کتاب نیز به گوشه‌ای از آن اشاره شده است. با وجود این، خانم‌های رختشورخانه تلاش می‌کردند تا فضا را برای خود بهتر کنند. مثلاً با هم صلوات می‌فرستادند، سوره‌های کوچک را با هم می‌خواندند، شیوه صحیح خواندن نماز را تمرین می‌کردند و … . عزیزان بسیاری از این خانم‌ها در ایام عملیات، به ویژه در عملیات خیبر،  شهید یا مفقود می‌شوند، اما فضا به گونه‌ای است که آنها مجبورند در رختشورخانه بمانند و به کار ادامه دهند. در این زمان‌ها یکی از کارهایی که صورت می‌گرفت، هم‌نوایی خانم‌ها با هم و مداحی حماسی بود. آنها در این مواقع شعر خود را حزن‌انگیز انتخاب نمی‌کردند، بلکه اشعاری انتخاب می‌کردند که در فضای حماسی سروده شده بود. مانند این شعر که خیلی بین خانم‌ها تکرار می‌شد:

خمینی کبیرم، رهبر بی‌نظیرم
دِه تو اجازه‌ام تا جان عدو بگیرم …

کتاب , ادبیات دفاع مقدس , انتشارات راه یار ,

روز ۴ آذر ۱۳۶۵، رژیم بعث عراق با ۵۴ فروند هواپیما یک ساعت و ۴۵ دقیقه اندیمشک را بمباران کرد. این حمله هوایی، طولانی‌ترین حمله هوایی بعد از جنگ جهانی دوم بود. هدف اصلی دشمن، انهدام کامل اندیمشک به عنوان قرارگاه پشتیبانی دائمی جنگ بود.

وقتی خواندن این شعر را یکی از خانم‌ها شروع می‌کند، دیگران نیز با او هم‌نوا می‌شوند و در تمام مدت حضورشان در رختشورخانه ذهنشان با این اشعار درگیر می‌شود و سختی کار برایشان راحت‌تر می‌شود. 

برخی از این خانم‌ها امروز متأسفانه در قید حیات نیستند. در مدت نگارش تا انتشار کتاب پنج تن از این خانم‌ها دار فانی را وداع گفته‌اند. خانم‌هایی هم که در قید حیات هستند، با مشکلات متعددی مواجه هستند. مثلاً دست مادر شهید غلام‌علی اسلامی‌پور  آنقدر حساس شده است که وقتی دست می‌زنیم، سریع کبود می‌شود. حالا آسیب‌هایی که در آن ایام بر اثر استفاده از مواد شست‌وشو به ریه‌های آنها وارد شده بماند. با این حال، امثال خانم اسلامی‌پور بعد از کرونا غصه می‌خورند که چرا نمی‌توانند وارد میدان شود و کمک کنند. برخی از این خانم‌ها در این ایام به صورت خودجوش مشغول دوختن ماسک و گان شدند. وقتی در خوزستان سیل رخ داد نیز برخی از این خانم‌ها شروع به جمع‌آوری کمک برای سیل‌زدگان کردند، این در حالی است که عموماً خودشان به لحاظ اقتصادی جزو افراد معمولی و متوسط جامعه هستند و گاه خودشان نیازمندند، اما آنقدر روح بزرگی دارند که دوست دارند مانند دوران جنگ و ابتدای انقلاب، ببخشند. هر وقت بحثی در حوزه انقلاب پیش می‌آید، آنها پیش‌قدم هستند.

**: «حوض خون» نمونه خوبی برای معرفی زن در جامعه اسلامی است. در حالی که رسانه‌های غربی زن در جامعه ایرانی را فردی مظلوم به تصویر می‌کشند و مدعی‌اند که جامعه نقش و شأنی برای آنها قائل نیست، کتاب‌هایی مانند «حوض خون» تصویری متفاوت از زن ایرانی در شرایط بحرانی را ارائه می‌دهد. زنی که هم در نبود همسر، از خانواده‌اش محافظت می‌کند و هم به عنوان یک کنشگر اجتماعی فعال است و گرهی از این شرایط ویژه را باز می‌کند. فکر می‌کنم هرچند خاطرات زنان در جنگ طی سال‌های اخیر رونق خوبی داشته، اما عمدتاً معطوف به وجه فردی و نقش او در خانواده بوده است.

میرعالی: رهبر انقلاب بحث الگوی سوم زن را مطرح کردند؛ به این معنی که اگر بخواهیم زن ایرانی اسلامی را معرفی کنیم، باید به نقش او در جامعه، نقش فردی و ارتباط با خدا و نقش همسر و مادر بودن را مورد توجه قرار دهیم. در کتاب‌های غربی معمولاً از یک محور به زن نگاه کرده‌اند. در حوزه ادبیات دفاع مقدس نیز برخی از عناوین هستند که به غلط تنها به یک بُعد توجه داشته‌اند. اما اگر بخواهیم یک زن را در فرهنگ ایرانی اسلامی به عنوان الگو معرفی کنیم، باید این سه بُعد را در نظر بگیریم.

کتاب , ادبیات دفاع مقدس , انتشارات راه یار ,

در کتاب «حوض خون» در کنار توجه به بُعد حضور اجتماعی این خانم‌ها، اشاره‌هایی نیز به دغدغه‌های خانوادگی و نقش آنها در خانواده‌هایشان نیز شده است. مثلاً وقتی از رختشورخانه برمی‌گردند، خانه را چطور اداره می‌کنند؟ چطور با این همه مشغله به درس و مشق بچه‌ها می‌رسند؟ در زمان جنگ و بحران، آنها زندگی را ترک نمی‌کنند، بلکه زندگی را به جریان می‌اندازند؛ ازدواج صورت می‌گیرد، بچه‌ها متولد می‌شوند، دغدغه توجه به تربیت فرزندان مطرح است و کارهایی از این قبیل. بُعد فردی نیز در این کتاب مورد توجه قرار گرفته است. این خانم‌ها نماز و روزه خود را ترک نکرده‌اند، جلسات قرآن برقرار است و حتی این ارتباط معنوی را به سطح جامعه نیز گسترش می‌دهند، مثلاً می‌روند برای همسران فرماندهان و رزمندگان که از دیگر شهرها آمده‌اند، جلسه قرآن برگزار می‌کنند تا سختی آن ایام برای این خانم‌ها کمی از بین برود. به نظرم اگر بخواهیم به نقش زنان در جامعه ایرانی اسلامی بپردازیم، باید هر سه بُعد را مورد توجه قرار دهیم و نباید یک بُعد را فدای ابعاد دیگر کرد. متأسفانه در خیلی از کتاب‌ها به هر سه بُعد به یک اندازه پرداخته نشده است. 

نیکدل: یکی از موضوعاتی که در جامعه گاه مطرح می‌شود و رسانه‌های غربی نیز روی آن مانور می‌دهند این است که چادر دست و پا گیر است و با وجود آن، نمی‌توان به انجام امور رسید. اما آنچه در بیمارستان شهید کلانتری رخ داد، چه در رختشورخانه و چه در بخش کادر درمان، این است که خانم‌هایی حضور دارند که برای انجام امور چادر را کنار نگذاشتند. مجروحین می‌گفتند این اولین جایی است که ما با پرستارهایی مواجه هستیم که چادر بر سر دارند. آن هم در شرایطی که بیمارستان شلوغ است و شرایط بحرانی است، کف زمین هم مجروح خوابیده است. در پرداختن به مسائل زنان در جنگ، توجه به این نکته هم لازم است که این زنان در جنگ، سخت‌ترین کارها را با چادر انجام دادند، الآن که در آسایش کامل کار می‌کنیم.

**: حوادث مختلفی در خلال روایت‌های کتاب رخ می‌دهد، برای شما به عنوان نویسنده اثر شیرین‌ترین و سخت‌ترین روایتی که شنیدید، چه بود؟

میرعالی: ما به عنوان یک پژوهشگر، نباید چندان تحت تأثیر روایت‌ها قرار بگیریم. اما گاه روایت‌ها آنقدر تکان‌دهنده بودند که ساعت‌ها درگیر می‌شدم و ذهنم مشغول آن خاطرات می‌شد. روبروی خانه ما یک ریل قطار است، برای اینکه فشار روانی که داشتم تاحدودی کم شود، گاه کنار این ریل قطار راه می‌رفتم و به صحبت‌های راوی فکر می‌کردم. در کنار خاطرات تکان‌دهنده‌ای که روایت می‌شد، آنچه ذهن من را بیش از همه مشغول می‌کرد، تداوم این روحیه در میان راویان است. با خود فکر می‌کنم که چطور این خانم‌ها با وجود این همه مشکلات جسمی که درگیر آن هستند، الآن مصمم به انجام کارها و خدمت‌رسانی در بخش‌های مختلف هستند؟! وقتی حرف می‌زنند، سرفه می‌کنند اما دوست دارند همچنان به انقلاب کمک کنند. 

اما درباره سؤال شما؛ ابتدا به خاطره شیرینی اشاره می‌کنم.  رفته بودم تا خانم ماه‌بی‌بی شرفی، از خانم‌های فعال در رختشورخانه، را برای انجام مصاحبه به دفتر بیاورم. فاصله میان خانه او تا دفتر زیاد نبود، به پیشنهاد او این مسیر را پیاده آمدیم. نزدیک دفتر که رسیدیم، چادرم را کشید و گفت: «بمان». فکر کردم که شاید راه رفتن خسته‌اش کرده است و قصد دارد کمی استراحت کند. اما رو کرد به من و گفت: «تو را به حضرت زینب(س) قسم می‌دهم کاری کنی تا من بروم سوریه، من قبلاً برای زیارت به سوریه رفته‌ام، خیابان‌ها را می‌شناسم …». خندیدم و گفتم: «پس برای چه می‌خواهی بروی سوریه؟!». همان طور که چادرم در دستش بود، دوباره من را قسم داد و گفت: «کاری کن که من به سوریه بروم. من ناراحتم که رزمنده‌ها آنجا می‌جنگند، اما من نشسته‌ام و نمی‌توانم کاری برایشان بکنم». این حرف‌ها را در صورتی می‌زد که این خانم همانند دیگر بانوان حاضر در رختشورخانه به دلیل نشستن‌های زیاد برای شستن لباس‌ها، به پاهایش آسیب جدی رسیده است و گاه به سختی راه می‌رود. ایشان کسی است که هم در رختشورخانه فعال بود و هم در غسالخانه فعالیت می‌کرد. در آن زمان دو فرزند کوچک داشت که آنها را به خانواده‌اش می‌سپرد و می‌رفت رختشورخانه.

کتاب , ادبیات دفاع مقدس , انتشارات راه یار ,

اما خاطره تکان‌دهنده. خانم اسلامی‌پور، از خانم‌های فعال در رختشورخانه بود که همزمان با اینکه پسرش در جنگ مفقود شد، باردار هم بود. همانطور که گفتم، لباس‌ها و ملافه‌های مجروحین را از بیمارستان‌های صحرایی، اورژانس و … بدون اینکه تکانی بدهند یا بررسی کنند، برای شستن به رختشورخانه منتقل می‌کردند. در رختشورخانه ابتدا لباس‌ها را داخل یک حوض می‌انداختند، این حوض دو آبراه داشت که آب را به سمت حوض دیگری منتقل می‌کرد. زمانی که خیلی کار شستن باید با عجله انجام می‌شد، خانم‌ها دیگر ملافه‌ها و لباس‌ها را تکان نمی‌دادند، رخت‌ها و ملافه‌ها وارد حوض اول می‌شد تا کار شست‌وشو انجام شود. گاهی می‌دیدند که آبراه به دلیل اجسامی که در میان لباس‌ها یا ملافه‌ها بوده، بسته شده است؛ پس باید تخلیه می‌شد. اگر در حوض اول این کار انجام نمی‌شد، باید دریچه سیمانی و سنگین حوضچه دوم را می‌کشیدند و بلند می‌کردند تا بتوانند مسیر رفتن آب را باز کنند. خانم اسلامی‌پور که در آن بحبوحه که از پسرشان خبر هم ندارند، در یکی از روزها مجبور می‌شوند که با یکی از خانم‌ها برای تخلیه آب، آن دریچه سنگین را بلند کنند. دریچه به دلیل وجود تکه‌های سوزن، گوشت و … گرفته شده بود. همزمان که دریچه را بلند می‌کند، حالش بد می‌شود و چند ساعت بعد فرزند خود را از دست می‌دهد. از شنیدن این خاطره بیشتر از شنیدن صحنه‌های ناگواری که در رختشورخانه رخ داده، متأثر شدم و چند روز به این اتفاق فکر می‌کردم. خانم اسلامی‌پور از جمله خانم‌های شجاع در میان گروه خانم‌های رختشورخانه بودند که خود گاه تکه‌های بدنی را که در میان ملافه‌ها پیدا می‌شد، برمی‌داشت و تدفین می‌کرد.



منبع خبر

۶۴ روایت تکان‌دهنده از سانسور شده‌های جنگ بیشتر بخوانید »

«مأموریت خدا» کتاب شد

«مأموریت خدا» کتاب شد



کتاب کتاب ماموریت خدا و ایام - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کتاب «مأموریت خدا»، هفت روایت از احمدرضا سعیدی، شهید ایرانی جهاد اسلامی افغانستان و کتاب‌مجله «ایام»؛ روایت‌های خاطره‌انگیز مردمی از دهه اول انقلاب اسلامی در سبزوار توسط انتشارات «راه یار» چاپ و روانه بازار نشر شد.

بنابرین گزارش، محمدسرور رجایی، نویسنده افغانستانی کتاب «مأموریت خدا» در بخشی از مقدمه اثرش چنین نوشته است: « این کتاب نام این کتاب را نه منِ نگارنده، که خود شهید انتخاب کرده است. در وصیت‌نامۀ خود نوشته است: «… مأموریتی که نامش را مأموریت خدا می‌گذارم… .» این کتاب حاصل سال‌ها پژوهش است. حاصل سال‌های بسیار و پر از خاطره‌های تلخ و شیرینی که شیرینی‌هایش برایم بیشتر از تلخی‌هایش بوده و هست. از برکت این کتاب، وقتی به دنبال کودکی‌های احمدرضا به مسجد حضرت ابوالفضل(ع) رفتم، با شهدای بسیاری آشنا شدم. از همان‌ جا پابه‌پای خاطرات احمدرضا راه افتادم و از مرز گذشتم.

«مأموریت خدا» کتاب شد

به زادگاهم کابل رفتم. راهی دره‌ها و کوه‌ها شدم تا زائر مزارش باشم. این کتاب ما را به افغانستان می‌برد. مجاهدانی را معرفی می‌کند که با تفنگ‌های قدیمی، هواپیماها و تانک‌های پیشرفتۀ اتحاد جماهیر شوروی را از کار انداختند. روزهایی را به یادمان می‌آورد که مجاهدین شیعه و سنی در کنار هم در برابر دشمنان مشترک مبارزه ‌کردند. مهم‌تر از همه، در این کتاب می‌خوانیم که احمدرضا سعیدی چه‌کسی بود، چگونه به افغانستان رفت، چگونه شهید شد و مزارش کجاست.

این کتاب هم تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران است و هم تاریخ شفاهی جهاد مردم افغانستان؛ البته با محوریت شهادت جوانی هجده‌ساله به‌ نام احمدرضا سعیدی، متولد تهران که چهل سال پیش، در بهسود افغانستان به شهادت ‌رسید و زندۀ جاوید شد.»

براساس این گزارش، کتاب «مأموریت خدا» که سومین جلد از کتاب‌های جبهه بین‌الملل انقلاب اسلامی واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی است، در ۲۴۸صفحه، شمارگان ۱۰۰۰نسخه و با قیمت ۳۵هزار تومان روانه بازار شده است.

«مأموریت خدا» کتاب شد

بنابرین گزارش، کتاب‌مجله فرهنگی- تاریخی «ایام»؛ ویژه ایام انقلاب در سبزوار نیز که تحقیق آن برعهده اسماعیل هاشم‌آبادی و محمد اصغرزاده بوده و تدوین آن توسط محمود شم‌آبادی، محمد کیخسروی و ابوالفضل رضایی صورت گرفته است، تلاشی است برای ثبت روزهای خدا در شهرهای ایران، مرکززدایی از حوداث و رخدادهای انسان‌ساز، حراست از هویت تاریخی و انقلابی آحاد مردم و همچنین امیدآفرینی و انگیزه‌بخشی؛ چرا که «ایام الله»؛ نعمت‌های خداوند و ذکر نعمت، امیدآفرین و انگیزه‌بخش است.

همچنین در معرفی این کتاب‌-مجله که در پشت جلد آن آمده است، می‌خوانیم: «در این مجلد تلاش کرده‌ایم جریان اسلام ناب در دهه شصت سبزوار را بررسی کرده و گوشه‌ای از مجاهدت‌هایی را که مردم در تثبیت نظام جمهوری اسلامی داشته‌اند، به روی کاغذ بیاوریم. انقلاب باتحول روحی و فکری مردم به وقوع پیوست و مردم برای حفظ و تداوم آرمان‌های انقلاب اسلامی در قالب فعالیت‌های مختلف مردمی پای کار آمدند. سبک زندگی جهادی و مسئولیت‌پذیری و دغدغه‌مندی، فعالیت‌های جمعی، تقوای دینی و سیاسی و پایبندی به مبانی و ارزش‌های اسلام و انقلاب از مؤلفه‌های انسان انقلاب اسلامی است. این اثر روایت تحول روحی و کنش اجتماعی آن در ساحت انسان انقلاب اسلامی است.

دو هدف کلی برای انتشار این اثر وجود داشته است: هدف اول این کتاب، الگوسازی فعالیت‌های موثر و موفق فرهنگی سبزوار است که قابلیت تعمیم به کل کشور را دارد. این مجموعه از تجربیات موفق دهه شصت برای برون رفت از مشکلات و معضلات فرهنگی جامعه، بحران‌ها و کمبودهای امروزی مصداق و شاهد مثال آورده است. هدف دوم معرفی افراد انقلابی، اماکن تأثیرگذار انقلابی، جریان‌های سیاسی و فرهنگی سبزوار برای استفاده از ظرفیت‌ها و تجربیات موفق آنها است. از مهم‌ترین مزیت‌های اثرحاضر می‌توان به بومی و محلی بودن آن اشاره کرد. انسان‌های شاخص انقلاب اسلامی که در حوزه‌های مختلف فعالیت می‌کردند در لابه‌لای صفحات معرفی می‌شوند. شناسایی این افراد یا کانون‌های هدف در مسائل فرهنگی همان شناسایی ظرفیت‌ها است.»

بنابرین گزارش، کتاب‌مجله «ایام» در قطع رحلی، ۳۸۴صفحه، شمارگان ۱۰۰۰نسخه نفیس و با قیمت ۲۰۰هزار تومان توسط انتشارات «راه یار» روانه بازار نشر شده است. علاقمندان جهت تهیه این دو کتاب علاوه بر کتابفروشی‌ها، می‌توانند از طریق صفحات مجازی ناشر @raheyarpub و سایت vaketab.ir نسبت به سفارش کتاب اقدام کنند. همچنین در صورت نیاز می‎توانند با شماره ۰۲۱۴۲۷۹۵۴۵۴ تماس بگیرند.



منبع خبر

«مأموریت خدا» کتاب شد بیشتر بخوانید »