انتشارات روایت فتح

همسر شهید: نمی‌خواستم قهرمان این داستان باشم! + ‌عکس

همسر شهید: نمی‌خواستم قهرمان این داستان باشم! + ‌عکس



نشست نقدو بررسی کتاب بی تو پریشانم - زینب پاشاپور - شهید محمد پورهنگ

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، نشست و بررسی کتاب «بی تو پریشانم» با حضور زینب پاشاپور نویسنده و امیر اسماعیلی کارشناس در کتابفروشی به‌نشر تهران برگزار شد.

در ابتدا این نشست امیر اسماعیلی، نویسنده و کارشناس ادبیات با تشکر از تلاش‌های سرکار خانم حسینی که بسیار در تهیه و تولید کتاب مؤثر بوده است، عنوان کرد: ازآنجایی‌که انتشارات روایت فتح همیشه جایگاه ویژه برای دوستان نوقلم و کار اولی دارد این امکان برای چاپ این کتاب توسط خانم پاشاپور به وجود آمد که این کتاب در اختیار مخاطبین قرار بگیرد و با توجه به تجربه اول نگارش نویسنده بسیار خوب و قابل دفاع شد.

همسر شهید: نمی‌خواستم قهرمان این داستان باشم! + ‌عکس

وی افزود: کتاب «بی تو پریشانم» اگر قرار بود روایتی از شخصی دیگر باشد به‌مراتب کار راحت‌تری در پیش رو می‌داشت اما اولین کتاب ایشان تجربه زندگی شخصی خودشان بوده و طبعاً این موضوع کمی داستان را سخت می‌کند. همیشه این جنس نگارش موکول می‌شود به زمانی که یک پختگی کامل در نویسنده وجود داشته باشد اما تجربه این کار مهم‌ترین تحول زندگی ایشان می‌بایست به شمار رود.

برای آشنایی با زندگی مشرک شهید پورهنگ و خانم پاشاپور خواندن این گفتگوها را دپیشنهاد می‌کنیم؛

مسمومیت مدافعان حرم با آب آلوده! +‌ عکس

عدم تشخیص پزشکان، جان مدافع حرم را گرفت! + ‌عکس

مواجهه همسر مدافع حرم با تکه‌های جگر شوهر! + عکس

معطلی ۶روزه پیکر مدافع حرم برای خاکسپاری! +‌ عکس

ماجرای ترک سیگار یک طلبه به عشق همسر! + ‌عکس

جشن عروسی حاج‌آقا با هزاران مهمان ویژه! + عکس

روش عجیب همسر شهید برای زیارت مزار شوهر! + عکس

این منتقد همچنین در ادامه جلسه نیز گفت: از نقاط قوت این کتاب می‌توان به انتقال حس در آن اشاره کرد درعین‌حال که اصل موضوع در حال طی شدن است از جز به‌جز آن می‌توان حس نویسنده را درک کرد. فضای آخر کتاب با دل‌تنگی و شهادت تمام می‌شود که به نظرم ظرفیت نگارش فصل بعد از شهادت نیز به وجود می‌آید زیرا مشابه شهادت ایشان در شهدای مدافع حرم تا به امروز نبوده.

اسماعیلی با اشاره به طراحی مناسب جلد و مباحث فنی کتاب نیز گفت: حجم کتاب حجم بسیار مناسبی است، از قطع تا طراحی جلد و صفحه‌آرایی که به خواندن کتاب کمک بسیاری می‌کند، فضای کتاب فضای خوبی است که نشان دهند تلاش و زحمات صورت گرفته برای تولید آن است البته که می‌تواند تغییراتی داشته باشد و نقش‌ها کمی پررنگ‌تر شود.

همسر شهید: نمی‌خواستم قهرمان این داستان باشم! + ‌عکس

وی افزود: شهدای مدافع حرم یک جنس روایتی دارند که حال و هوای نزدیک به هم و نوع ارادتمندی شبیه به حضرت زینب (ص) دارند اما با دنیای متفاوت، شاید هشت سال دفاع مقدس با توجه به زمان و مکان‌های شهادت خیلی شبیه به هم باشند اما در شهدای مدافع حرم این‌گونه نیست؛ ما در روایات هشت سال دفاع مقدس خیلی جاها به کلیشه می‌رسیدیم اما شهدای مدافع حرم این‌گونه نیستند؛ خانواده‌های مدافعین حرم بروزهای متفاوتی دارند زیرا زندگی تازه و در لحظه‌ای دارند و می‌خواهند از شهادت فرزندشان صحبت کنند چیزی که در شهدای دفاع مقدس کم است و ما تا به امروز کتاب این سبکی نداشته‌ایم که خانواده شهید روایت داشته باشند. همیشه یک نسل اختلاف بوده است اما اعضای درجه‌یک بابت حجم سختی که تحمل می‌کنند برایشان سخت است.

امیر اسماعیلی در پایان در خصوص اثر جدید این نویسنده نیز گفت: خانم پاشاپور یک اثر جدید هم دارند به نام «عروس یمن» که کتاب خوبی است با موضوع جذاب و از هم‌سطح‌های خود خیلی بهتر است، نوع نگارش و نوع شخصیت‌پردازی در این کتاب نیز فوق‌العاده است. باید بگویم که ایشان سرعت خیلی خوبی دارند و این سرعت زیاد یکجایی خطرناک می‌شود که شاید کمی حساسیت‌های کتاب اول را از دست بدهند که این تنها نگرانی است که من در خصوص خانم پاشاپور دارم. امیدوارم این نگرانی من نگرانی بی‌موردی باشد.

همسر شهید: نمی‌خواستم قهرمان این داستان باشم! + ‌عکس

این نویسنده و کارشناس ادبی در پایان خاطرنشان کرد: من زمانی که کتاب را خواندم یک ساعت بعد کنار مزار شهید پورهنگ بودم و خلوت نیم‌ساعته‌ای داشتم. این کتاب یک شخصیت کاملاً مستقل دارد و تأثیرش را بر خواننده می‌گذارد. محمد پورهنگ همچنان جای تولید محتوا دارد زیرا این روایت شاخه‌های زیادی دارد.

در ادامه نشست زینب پاشاپور نویسنده کتاب «بی تو پریشانم» نیز با تشکر از زحمات سرکار خانم حسینی عنوان کرد: ورود من به دنیای نوشتن با عنایت این شهید بوده است و یکی از نعمت‌هایی که خدا به من داد حضور خانم حسینی است، مشاوره‌های ایشان از جنس متفاوتی بود و اگر نویسنده‌ای هست که اسمش روی این کتاب قرارگرفته کشف ایشان بوده که کمک شایانی به من داشتند.

همسر شهید: نمی‌خواستم قهرمان این داستان باشم! + ‌عکس

پاشاپور در ادامه نشست گفت: روایت زندگی کمی سخت است زیرا باید همه‌جا جانب انصاف را رعایت کنیم، من نمی‌خواستم خودم قهرمان این داستان باشم اما خانم حسینی گفتند ما می‌خواهیم این شهید را از چشم همسر آن ببینیم بنابراین سعی کردم از مشاوره‌های کارشناسی شده ایشان استفاده کنم. دنیای نویسندگی نقطه پایانی ندارد.

وی همچنین ادامه داد: بازخورد زیادی از این کتاب گرفته‌ام، انگیزه بزرگ من برای نوشتن تعهدی بود که من داشتم زیرا به همسرم قول داده بودم زندگی‌نامه ایشان را بنویسم، مسمومیت ایشان یک ماه طول کشید و از زمان مسمومیت تا شهادت دو هفته فاصله بود و در آن زمان خاطراتی را بازگو کردند که بعد از شهادت ایشان یک کتاب بشود. محدودیت‌هایی که در نگارش این کتاب داشتم این بود که من به کسانی که کنار شهید پورهنگ بودند دسترسی نداشتم، خیلی با برادرم صحبت کردم که اسمشان در کتاب باشد. بسیار برای نگارش این کتاب تلاش کردم و دوست داشتم این تلاش‌ها به ثمر برسد تا بتوانیم بخش بعد از شهادت را به کتاب اضافه کنم.

همسر شهید: نمی‌خواستم قهرمان این داستان باشم! + ‌عکس

این نویسنده در پایان نیز با اشاره به کتاب جدید خود نیز گفت: نگارش «عروس یمن» به‌مراتب راحت‌تر بود اما سختی‌های نیز داشت ازجمله اینکه در خصوص یک فرهنگی صحبت می‌کردم که خودم آن را ندیده بودم، راویی داشتم که ایرانی نبود و برایم خیلی سخت بود، سعی کردم چیزی خلاف واقعه نباشد و جنبه داستانی هم رعایت شود و راوی درنهایت رضایت داشت و گفت این واقعاً زندگی من است. البته باید بگویم که من بابت تعهدی که به مادرم دارم نیز می‌خواهم زندگی‌نامه بردارم را نیز نگارش کنم، در آن روایت قطعاً یک بخش خانوادگی خواهم نوشت اما محوریت هشت سالی است که ایشان در منطقه از سرباز به فرمانده رسیدند. اطلاعات مردم هنوز در خصوص شهدا کامل نشده است و فکر می‌کند به این موضوعات باید پرداخته شود تا مردم آگاهانه به زندگی این عزیزان نگاه کنند.

نشست بررسی و گفتگو درباره کتاب «بی تو پریشانم» محصول انتشارات روایت فتح با همکاری و مشارکت انتشارات به نشر در محل کتابفروشی به‌نشر تهران با رعایت پروتکل‌های بهداشتی برگزارشد.



منبع خبر

همسر شهید: نمی‌خواستم قهرمان این داستان باشم! + ‌عکس بیشتر بخوانید »

کتاب شهید سرلک در کنار کتاب همرزمانش قرارگرفت

کتاب شهید سرلک در کنار کتاب همرزمانش قرارگرفت



کتاب «گردان به تو می‌نازد»، زندگینامه شهید مدافع حرم، شهید قدیر سرلک - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کتاب «گردان به تو می‌نازد»، زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم، شهید قدیر سرلک به قلم زهرا اسدی از سوی انتشارات روایت فتح منتشر شد.

کتاب «گردان به تو می‌نازد» به زندگی شهید مدافع حرم، شهید قدیر سرلک؛ فرمانده گردان امام حسینعلیه السلام  سپاه ناحیه شهید محلاتی تهران، از تولد تا شهادت در حلب سوریه می‌پردازد. شهید سرلک که همرزم شهیدان روح الله قربانی و محمدحسین محمدخانی بود، در سیزدهم آبان سال ۱۳۹۴ به شهادت رسید.

خانم زهرا اسدی نویسنده و محقق این اثر، مقدمة کتاب خود را به تعسی از کلام امیرالمومنین علیعلیه السلام این چنین آغاز می‌کند:

«این عمار؟

آن دسته از برادرانی که خون‌شان ریخت، هیچ زیانی نکرده‌اند، اگرچه امروز نیستند تا خوراک‌شان غم و غصه، و نوشیدنی آنها خونابه‌ی دل باشد. به خدا سوگند!  آنها خداوند را ملاقات کردند. خداوند پاداش آنها را داد و پس از دوران ترس، آنها را در سرای امن خود جای داد.

 کجا هستند برادران من که بر راه حق رفتند و با حق درگذشتند؟ کجاست عمار؟ کجاست پسر تیهان؟ کجاست ذوالشهادتین؟ و کجایند همانند آنان از برادران‌شان که پیمان جانبازی بستند و سرهای‌شان را برای ستمگران فرستادند؟

 دریغا از برادرانم که قرآن را خواندند و بر اساس آن قضاوت کردند. در واجبات الهی اندیشیدند و آنها را بر پا داشتند. سنت‌های الهی را زنده و بدعت‌ها را نابود کردند. دعوت جهاد را پذیرفتند و به رهبر خود اطمینان داشتند و از او پیروی کردند.

جهاد! جهاد!

بندگان خدا! من امروز لشکر آماده می‌کنم. کسی که می‌خواهد به سوی خدا رود همراه ما خارج شود.

خطبه ۱۸۲ نهج البلاغه»

این کتاب در ۲۳۲ صفحه مزین با آلبوم تصاویر و دستخط شهید با شمارگان ۱۱۰۰ نسخه و با قیمت ۳۳ هزار تومان از سوی انتشارات روایت فتح به چاپ رسیده است.



منبع خبر

کتاب شهید سرلک در کنار کتاب همرزمانش قرارگرفت بیشتر بخوانید »

علت مخالفت مادر «پژمان موتوری» با ازدواجش چه بود؟

علت مخالفت مادر «پژمان موتوری» با ازدواجش چه بود؟



کتاب «دوستت دارم به یک شرط» - روایت فتح - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق – کتاب «دوستت دارم به یک شرط» زندگینامه شهید مدافع حرم، پژمان (محمدکاظم) توفیقی از شهدای کازرون استان فارس است.

این کتاب به روایت طاهره خوبکار (همسر شهید) و به قلم طاهره کوهکن نوشته شده است.

نویسنده در این کتاب در هر بخش، قسمتی را به روایت همسر شهید و قسمتی را از زبان خود شهید نوشته است.

«دوستت دارم به یک شرط» را انتشارات روایت فتح در ۱۷۶ صفحه با قیمت ۲۹۰۰۰ تومان منتشر کرده است.

آنچه در ادامه می‌خوانید، بخشی از این کتاب است.

روی صندلی های پلاستیکی اطراف زمین نشستیم. چیزی به شروع مسابقه نمانده بود. موتورسوارها با لباس مخصوص و شولدری که رویش پوشیده بودند و پوتینی که تا زانو می آمد و کلاه کاسکت و دستکش، کنار یکدیگر پشت خط شروع ایستاده بودند. موتورها روشن و منتظر گاز دادن بودند. با چشم هایم زمین را کاویدم. چطور می توانستند از تمام موانع رد شوند و چپ نکنند. توی ذهنم، یکیشان را پیاده کردم و خودم را روی موتور نشاندم. با سرعت از تپه ای بالا رفتم و یکدفعه سقوط آزاد! با فاصله شاید چهار متر، باز یک تپه دیگر. بالا و پایین که شدم باز جلویم کپه ای خاک بود. این پستی و بلندی‌ها تمامی نداشت. قلبم داشت توی دهانم می آمد. یکدفعه با سوت شروع مسابقه و پایین آوردن پرچم زرد و قرمز، از خیر فکر کردن به هیجانش گذشتم و حسرت خوردم که چرا برای خانم ها رشته موتورسواری نمی گذارند.

صدای گاز دادن بلند شد و پشت سرش پخش شدن خاک توی هوا، دید آن قسمت را کور کرد. موتورها اختیار نگاهم را به دست گرفته و با خود می کشاندند. با نشستن گرد و خاک‌ها، نگاهم برگشت روی موتورسوار لاغراندامی که لباس سفید و خاکستری تنش بود. هنوز پشت خط شروع ایستاده بود. گمان کردم برای موتورش مشکلی پیش آمده است. دلم برایش سوخت. ان – آخیابنده خدا! خدا کنه موتورش درست بشه و بره. دیدم موتورش روشن است. پس چرا حرکت نمی کرد؟ بقیه موتورها را پاییدم. تا نصف زمین چرخیده بودند. بازنگاهم را به آن سمت برگرداندم. ناگهان صدای گاز دادنش آن قدر بلند شد که بقیه صداها به گوش نمی رسید. سرعتش به حدی زیاد بود که بی اختیار برایش کف زدم. چشمانم، پلک زدن را فراموش کرده بودند.

چند معرفی کتاب دیگرهم بخوانیم:

چند دقیقه با کتاب «کوچه‌باغ انار / به ماندنم عادت نکن»؛ / ۸۹

درجه استواری برای پاسداری که فوق‌لیسانس داشت!

چند دقیقه با کتاب «بی تو پریشانم»؛ / ۸۷

چرا اقوام «حمزه» از زیر تیر و ترکش نجاتش ندادند؟

چند دقیقه با کتاب «دلتنگ نباش»؛ / ۸۶

چرا روح‌الله را از تیم هجوم خط زدند؟!

چند دقیقه با کتاب «افرا»؛ / ۸۵

تنبیه توهین‌کننده به پیامبر اسلام با مشت و صابون!

چند دقیقه با کتاب «آزادسازی مهران»؛ / ۸۴

ادامه تولید برنامه «سلام صبح بخیر» برای جنگ روانی!

چند دقیقه با کتاب «اعزامی از شهرری»؛ / ۸۳

تهدید راننده اتوبوس سیبیلو با اسلحه جنگی

چند دقیقه با کتاب «صد و هفتاد و ششمین غواص»؛ / ۸۲

چرا «محمد رضایی» را داخل آب‌جوش انداختند؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «جاسوس بازی»؛ / ۸۱

معشوقه «آقا بهمن» در دام بسیجی‌ها + عکس

چند دقیقه با کتاب «طبس تا سنندج»؛ / ۸۰

درخواست اعزام فوری نیرو به سنندج!

چند دقیقه با کتاب «سه نیمه سیب»؛ / ۷۹

تکلیف شادی‌های خانم «شاد» چه شد؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «دلم پرواز می خواهد»؛ / ۷۸

باران گلوله به آمبولانس پرستار اصفهانی

چند دقیقه با کتاب «ناآرام»؛ / ۷۷

شیطنت‌های طلبه مدرسه حاج آقا مجتهدی + عکس

چند دقیقه با کتاب «برای زین‌أب»؛ / ۷۶

سفارش تانک و تفنگ به «محمد بلباسی» + عکس

چند دقیقه با کتاب «از برف تا برف»؛ / ۷۵

شهید زین‌الدین اهل کدام کشور بود؟ +‌ عکس

چند دقیقه با کتاب «یک روز بعد از حیرانی»؛ / ۷۴

شهیدی که برای کار سراغ «آقای قرائتی» رفت + عکس

چند دقیقه با کتاب «فرمانده تخریب»؛ / ۷۳

کشیده‌ فرمانده به گوش جانباز اعصاب و روان + عکس

چند دقیقه با کتاب «ساده‌رنگ»؛ / ۷۲

چه کسی وصیت‌نامه شهید مهدی باکری را بالا پایین کرد؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «فرمانده در سایه»؛ / ۷۱

کدام مترجم مذاکرات مقامات ایرانی را تغییر می‌داد؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «تا ابد با تو می مانم»؛ / ۷۰

خبر «اصغرآقا» را چگونه به «زیبا خانم» دادند؟!

چند دقیقه با کتاب «بلدچی»؛ / ۶۹

شایعه اعزام الاغ‌ها به میدان مین + عکس

چند دقیقه با کتاب «کابوس در بیداری»؛ / ۶۸

اهالی چه کشوری به حجاج ایرانی کمک کردند؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «راهی برای رفتن»؛ / ۶۷

پیام شهیدِ ۱۰ساله برای امام خمینی چه بود؟

چند دقیقه با کتاب «محبوب حبیب»؛ / ۶۶

کت و شلوار «محمود» به چه کسی رسید؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «صباح»؛ / ۶۵

جان دادن پای چتر منورهای عراقی! + عکس

از تپه های خاکی با فاصله کم، بالا و پایین شد. از دست اندازهای پشت سر هم که می خواست بگذرد، از روی زین موتور بلند می‌شد، می ایستاد. تک تک موتورها را جا گذاشت. دو دور که زمین را چرخید، باز ایستاد.

با خودم گفتم: «آن قدر گاز داد که موتورش هنگ کرد.»

سرش را برگرداند و رقبایش را دید زد. انگار آنها داشتند دنبال او می دویدند و او هم از دستشان فرار می کرد. بعد از یک دقیقه که رسیدند، باز گازش را گرفت. نگاهم به دنبالش، دور زمین می چرخید. دوست داشتم به جای او از شدت سرعت، جیغ بزنم. دیگر داشت سرم گیج می رفت که بعد از پنج دور، با زدن تک چرخ از خط پایان گذشت. صدای کف و سوت بلند شد: «پژماران، پژمااان ….»

با خودم گفتم: «پس پژمان موتوری اینه!»

لقبش برازنده اش بود. با تمام وجود، برای هنرنمایی اش دست زدم. بعد از پایان مسابقه، نفر اول و دوم و سوم در جایگاه قرار گرفتند. گوشم به بلندگو بود. نفر اول با کسب مقام اول شهرستان و استان؛ محمدکاظم توفیقی، ۱۹ بعدا فهمیدم که اسمش در شناسنامه، محمدکاظم است.

باز صدای تشویق ها بلند شد. مربی موتورسواری با لباس مخصوص وسینی به دست همراه با سرهنگ کشتکار، جانشین فرمانده نیروی انتظامی مقابل جایگاه ایستادند.

سرهنگ، مدال طلا را از توی سینی برداشت و به گردن پژمان انداخت و یک لوح وکاپ هم به دستش داد. خانم نطنج کنارم نشسته بود. دستش را گذاشت روی پایم و گفت: «بریم به آقای توفیقی تبریکی بگیم و یه پیشنهادهم بهشون بدیم.» دوست داشتم قهرمان موتورسواری استان را از نزدیک ببینم. از صندلی هابلند شدیم و به طرف جایگاه رفتیم. چند نفر داشتند باهاش عکس می گرفتند.

آهسته نزدیک شدیم که کارشان تمام شود. بهشان که رسیدیم، خانم نطنج صدایش کرد. به سمت مان برگشت و نزدیک شد.

– در خدمتم.

توی یک دستش کلاه کاسکت بود و با دست دیگرش هم عرق پیشانی اش را می گرفت.

– بهتون تبریک میگم. کارتون عالی بود.

لبخندی زد و تشکر کرد.

– ما از طرف هیئت دوچرخه سواری اومدیم، یه خواهشی ازتون داشتم… تعدادی خبرنگار اطرافمان ایستادند و دوربین عکاسی شان را به طرف پژمان گرفتند.

– اگه این حرکات نمایشی رو به آقایون دوچرخه سوار ما هم یاد بدین، لطف بزرگی می کنین. همین طور که نگاهش از دوربین ها به صورت مادر رفت و آمد بود گفت:

مشکلی نیس. ایشالله تو اولین فرصت می رسم خدمتتون.»

شماره تلفن دفتر را بهش دادیم و خداحافظی کردیم. غافل از اینکه این چند کلمه صحبت، سوزنی شده بود تا دو سرنوشت را به هم سنجاق کند و حالا من منتظر بودم تا او خانواده اش را در جریان بگذارد. بعد از دو روز، داشتم با شیلنگ به درخت انجیرتوی باغچه آب میدادم؛ آفتاب هم کم کم داشت از لبه دیوار برمی خواست که مامان صدایم زد. – سارا گوشیت داره زنگ میخوره. سریع بلند شدم و به طرف مامان که مقابل اشپزخانه ایستاده بود، برگشتم.

قدم هایم را بلندتر برداشتم. پرده را کنار زدم و بعد از دو، سه قدم، وارد اتاق شدم. پدر به پشتی تکیه داده بود و نگاهش به صفحه تلویزیون بود. گوشی ام را از روی طاقچه ای که از دیوار بیرون زده بود، برداشتم. خودش بود. تپش قلبم تند شده باز با سرعت به حیاط آمدم و به سمت سالن دویدم. از دو پله مقابل در سالن بالا رفتم و در را بستم و گلویم را صاف کردم. نفس عمیقی کشیدم و انگشتم را روی دکمه پاسخ زدم. صدایش مثل همیشه سرحال نبود. لحنش انرژی منفی به همراه داشت. یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟

بعد از سلام و احوالپرسی گفت: «با خونواده حرف زدم، ولی… مامانم مخالفت کرد.»

جا خوردم؛ ندیده و نشناخته، چه مخالفتی؟! البته شاید هم حق داشتند. خانواده سرشناسی مثل آنها حتما گزینه های بهتری برای پسر قهرمان‌شان در نظر گرفته بودند. ابروهایم به طرف هم پیش آمدند. کمی به غرورم برخورد شروع به چرخاندن دکمه های پیراهنم کردم. می خواستم او را محک بزنم. پرسیدم: «خب، شما چی گفتین؟»

سریع گفت: «مامانم گفته نه، ولی قرار نیس که من عقب بکشم.» کمی دلم قرص شد و انرژی مثبت داشت رنگ می گرفت. دکمه ها را به حال خود رها کردم. دست به کمر زدم و مقابل پنجره باریک و بلند چوبی رو به حیاط ایستادم. – دلیل شون چی بود؟

– رسم فامیل ما اینه که از قوم و خویش، زن بگیریم، ولی من بهتون قول میدم که پای حرفم هستم.

اولین بار مادرش را در آموزشگاه رانندگی اش دیده بودم. روزی که اسماء برای گرفتن ساعت کلاسهایش می خواست برود، من همراهش بودم.



منبع خبر

علت مخالفت مادر «پژمان موتوری» با ازدواجش چه بود؟ بیشتر بخوانید »