«سوره آفلین» پر از ماجراهای تودرتوست/ کسانی که دنبال یک داستان متفاوت از انقلابند، این کتاب را بخوانند/ انقلاب اسلامی یکی از مهمترین وقایع صد ساله اخیر در جهان است
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه جهاد و مقاومت مشرق، نشست نقد و بررسی داستان «سوره آفلین» نوشته ابراهیم اکبری دیزگاه که توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است در محل کتابفروشی بهنشر تهران برگزار شد. این جلسه با حضور علیاصغر عزتیپاک، منتقد ادبی، ابراهیم اکبری دیزگاه، نویسنده کتاب و محمدقائم خانی، نویسنده و منتقد برگزار شد. آنچه در ادامه میخوانید، متن کامل مطالب بیان شده در این نشست است؛
محمدقائم خانی: در شب ۱۲ بهمن سالگرد اتفاقاتی که در داستان کتاب «سوره آفلین» می گذرد قرار داریم. در آغاز جلسه از آقای دیزگاه میپرسم که ایده کلی کتاب از کجا آمد؟ داستان چطور شکل گرفت؟ چند وقت بهش فکر کردید؟ چطور سراغش رفتید؟
ابراهیم اکبری دیزگاه: من هم سلام عرض می کنم خدمت بینندگان عزیز. تا جایی که یادم است، از سال ۹۴ به این موضوع فکر می کردم. آرام آرام این ماجرا در ذهنم شکل گرفت. شب ۱۲ بهمن مهمترین شب تاریخ معاصر ماست. شبی است که هم هول و هراس دارد، هم امید. شبی که مردم تهران و ایران منتظر هستند مردی به شهر بازگردد. بازگشت به شهر سرنوشت و آینده ی آنها را رقم می زند. مردم سخت امیدوار هستند به آینده. منتظرند ببیند با امدن این شخص چه اتفاقی می افتد برایشان.
موضوع خاصی در ذهنم نبود. فقط می خواستم به این شب خیره شوم ببینم این شب چطور خودش را به من نشان می دهد. وقتی داشتم عکس ها، فیلم ها، متون و خاطراتی که از انقلابیون آن زمان مانده بود را مطالعه می کردم، آرام آرام به شخصیت خلیل حجتی رسیدم که اسماعیل خودش را گم کرده و کل شب دنبالش می گردد. یک گمشده دیگر هم دارد که حداقل از ۲۵ ـ ۳۰ سال پیش به دنبال آن است؛ آن هم اسمیست از اسماء الله که فکر می کند با پیدا کردنش به رستگاری می رسد. داستان اینطوری در ذهنم شکل گرفت.
خانی: فکر می کنم هر کسی قرار بود بر روی این صندلی بنشیند، این چالش را داشت که نمی دانست دقیقا باید درباره چه چیزی صحبت کند. کتاب جزو کتاب هایی با ساختار کلاسیکِ دارای قصه نیست، اما در عین حال پر از ماجراهای تودرتوست. از دل یک ماجرا می آییم بیرون وارد ماجرای دیگر می شویم، دوباره آن ماجرا به ماجرای دیگری ختم می شود با ارجاع به قبلی ها؛ ما در این چرخش کم کم شخصیت ها را می شناسیم و برخی از دلایل اتفاق هایی که دارد می افتد را هم متوجه می شویم. یک رمان مدرن می تواند اینطور روایت شود و از تعریف داستان کلاسیک فاصله میگیرد. اما نکته جالب این است که از نظر محتوایی، کار به هیچ وجه به سمتِ مضامین مدرن حرکت نمی کند. اتفاقا دنبال یک جای پایی می گردد که بتواند خیلی محکم و مستقر آنجا بایستد. فکر کنم بشود درباره این ویژه بودن صحبت کرد.
علیاصغر عزتی پاک: بسم الله الرحمن الرحیم. امیدوارم با با شخصیت خلیل حجتی جلو برویم، پیدایش کنیم، خلاصه نشویم در مسائلی که صرفاً به امور روزمره میپردازند و پا در گل نمانیم.
اول من یک نکته در مورد شیوه داستان گویی آقای دیزگاه و استعدادی که این نویسنده دارد بگویم. در نظر من آقای دیزگاه یک پارودیساز یا نقیضهپرداز است. استعداد شگفت انگیزی در این زمینه دارد. در این کتاب می خواهد مقداری آن قیافه را کنترل و به خاطر اندیشه هایش مسائل را طور دیگری طرح کند، در قصه مشکلاتی پیدا می شود. اگر آن استعداد اصلی آقای دیزگاه در روندی آزادانهتر نسبت به اندیشه ها و فارغتر از نقطه تمرکزش بروز کند، بر نقطهی قوتش خواهد ایستاد. البته در این کتاب هم از توانایی هایش در آن زمینه و ظرفیت های آنجا استفاده کرده است. نقیض شخصیت های تاریخی و حتی وقایع و پدیده ها اینجا دیده می شود با یک چهره جدید. آفلین اصلا دور از آن باغ نیست و همین جا تعریف می شود، با سلیقه و توانایی عجیبی که آقای دیزگاه در ساختن پارادی دارد و نقیض است.
لذا به نظرم نویسنده خواسته مقداری از آن جای محکم همیشگی این طرف تر بیاید و از چهره ی طنزی که همیشه اندیشه هایش می داد فاصله بگیرد، این باعث شده تعریفی که شما می فرمایید پیش بیاید. ولی وقتی داستان با نقشه ی جستجو شروع می شود، شخصیتی راه می افتاد برای پیدا کردن گمکرده خود، قصه کاملا پوشش داده می شود. گره و سوال اصلی افکنده شده و تعلیق ایجاد شده است. به هر حال از اول تا یک گام مانده به انتهای داستان، که دیگر مسئله کاملا عوض می شود، خلیل به دنبال پسرش است. اسماعیل رفته بیرون از خانه و برنگشته. اینها همین یک بچه را بیشتر ندارند که آن را هم با نذر و نیاز و التماس به خداوند و ائمه به دست آوردهاند. حالا باید بتواند از مهلکه ای که اعتقادی بهش ندارد، نجاتش بدهد تا قربانی نشود. خلیل علیرغم چهره مذهبی ای که دارد، با اتفاقی که دارد در جامعه می افتد، همراه و همدل نیست، چون سودای دیگری در سر دارد.
آهسته آهسته در میانه های کار می بینیم که آن گم شده همدوش یک مفهومی و مسئله ی دیگری قرار می گیرد. بعدش کم کم جا عوض می کنند با یکدیگر. در یکی دو گام به پایان، تمرکز نویسنده از مسئله ی اولیه خارج شده و چیز دیگری جایگزینش می شود. اگر این اتفاق نمی افتاد، شخصیت دچار تحول نمی شد و امروزی نبود. تمام این سلوکی که در این شب طوفانیِ پر از کابوس از سر گذرانده، ماجراها و انسان ها و پدیده ها را رصد کرده، بهشان فکر کرده؛ همه اینها بیهوده و پرت و پلا می بود. اما خلیل اینها را خوب تماشا می کند و پیش می رود.
شب ۱۲ بهمن (که قرار است امام فردا صبحش بیاید)، همه مردم بیرون هستند. آقای دیزگاه چند جا به این رستاخیز و قیامت اشاره کرده است. این کار جزو کارهای متفاوتی است که درباره انقلاب نوشته شده و به امام پرداخته است. هم در قصه گویی، در شخصیت پردازی و هم نوع طنزی که در آن هست، یک نگاه کاملا متفاوتِ آخرالزمانی به ماجرا انداخته است. شبی که قرار است فردای آن، اتفاق اصلی رقم بخورد و ظلمت به پایان برسد و نوری سر بر بیاورد، باید تمام نیروهای اهریمنی نهایت زور خودشان را بزنند برای جلوگیری از اتفاق.
حالا نیروهای اهریمنی در این داستان اصلا شکل پلیس و ارتش نیستند، اشکال دیگری دارند. در چهره های دیگری خودشان را بروز می دهند؛ بیگانگان هستند، در شکل حیوانات بروز می کنند، در حالت جنونی که به انسان ها دست می دهد و آنها را از یک انسان سالم کامل دور می کند، مسخی که بر آنها حاکم می شود، همه نیروهای اهریمنی تلاش می کنند آدم ها را از مقاصدشان دور کنند یا لیاقتشان را برای رسیدن به آن نوری که قرار است فردا بتابد، دور کنند. خب این نگاه تازه و متفاوتی است به ماجرای پیروزی انقلاب اسلامی.
در شبی که قرار است اتفاق بزرگ و آن رستاخیز که منتظرش هستیم رقم بخورد، آن شب به چندین برابر می رسد. اوج مقاومت و جنگ و جدل است. این آفتاب نباید بالا بیاید بنابراین تمام زورشان را می زنند. کتاب یک چنین حالی را برای شب ۱۲ بهمن رقم زده. چرا این همه ظاهر جامعه به هم ریخته است؟ چرا این همه آدم های عجیب و غریب هستند؟ اینها که نمی توانند وضعیت تازه ای را رقم بزنند، اینها خودشان سرمنشأ مشکل هستند؛ اما اگر یک گام به عقب برگردیم می بینیم نه، مشکل حادث شده در این وضعیت. به نظر من قبلاً نبوده، در این شبی که قرار است برخورد نهایی صورت بگیرد، نیروهای مخالف و شیطانی بر جان و روان و تن آدم ها ضربه های مهلک می زنند. من چنین خوانشی از وضعیت شب ۱۲ بهمن دارم. چه شب بلندی است! چقدر ماجراهای تودرتوی هول آور در آن هست. باز با نگاه به آن رستاخیز، می بینیم مرده ها هم زنده شدهاند.
مصدق از گور برآمده دارد دنبال یکی بر می گردد. زنی هست، بچه هایش هستند، و خود شاه در یک چهره ی دیگری هست. ماجرای اژدهافش بودن و مارهایی که همیشه صورت اهریمنی از نفس اماره ی انسان هستند، در این کار از سنت ادبی ما فرا خوانده شده است. موجوداتی که بر شانه های شاه نشستهاند تقریبا همان کاری را می کنند که بر شانه های ضحاک می کردند، یعنی مغز می خوردند. قرار است عمق شخصیت و درونش به این شکل معرفی شود. می رسیم به اشخاص دیگری که از تمام سنت های فکری، فرهنگی و دینی فرا خوانده شدهاند برای این شب شگفت انگیز. چهره ای از عیسی را می بینیم، ابراهیم خلیل الله را می بینیم، چهره ای از دیوژن را، چهره ای از آن محمود درخت نشین که خب بارون درخت نشین را به یاد ما می آورد؛ نویسنده سعی می کند تمام دنیا و داشته های تاریخی و معاصر از اقصی نقاط تاریخ و جغرافیا را فرا بخواند به خاطر اینکه به زعم او اتفاق مهمی در این شب رقم می خورد، پس همه فرهنگ ها و ادیان و سنت ها باید نماینده شان در این شب داشته باشند و ما آنها را ملاقات کنیم.
انگار همه این پدیده ها در طول تاریخ اتفاق افتادند که امشب میوه ی تلاش هایشان را بچینند و ثمره تلاششان را ببینند. وقتی نیروهای خیر، الهی و اهورایی جمع هستند، طبعاً نیروهای اهریمنی هم هستند. لذا آن صحنه ی عجیب خانه آن زن را داریم که آدم های جمع شده در آنجا، مسخ و تبدیل به موجودات دیگری می شوند، چون قوه های دیگری هم در آن شب فعال هستند. آنجا که به چشم ما نمی آید در پشت صحنه، به نظر می رسد جنگ بزرگ و جدی ای در حال انجام است.
نویسنده خیلی هوشمندانه شب را برای روایت داستانش انتخاب کرده، قرار است ما با انقلاب از یک شب بگذریم و صبح روشنی در انتظارمان باشد، این را در ظاهر داستان هم رقم زده است. به نظر می رسد در جان آدم ها هم این اتفاق می افتد. هر چه به لحظه ی آخر نزدیک می شویم، آدم ها معقول تر و حواس جمع تر می شوند. انگار این طوفان که وزیده بود بر عقل و روان آدم ها، حالا دیگر زورش کم شده و عقب نشینی می کند. در عوض آن نور الهی، که آرمانیست و قرار است انسان را به جایگاه خودش برساند، قوت می گیرد و پیروز می شود. آدم هایی که در خود گمشده اند، در دیگران و جامعه گم شده اند، پیدا می شوند. نویسنده در صفحه ۴۹ از زبان شخصیتی می گوید آقا می آید همه ما یکدیگر را پیدا می کنیم. یعنی هم خودمان را پیدا می کنیم، هم یکدیگر را. این گم شدگی، این دورافتادگی از هم، این غریبگی، با این اتفاقی که قرار است بیفتد، همه از بین می رود.
نکته دیگری که می خواهم به آن بپردازم، سلوک در جهان عینی-ذهنی است. فضایی که شخصیت در آن قدم بر می دارد و به دنبال پسرش میگردد، یک جایی است انگار بین این جهان و آن جهان. یعنی ما همه چیز برایمان عینی نیست،گاهی اصلاً ماجرا انتزاعی است. مفاهیم حتی فرا خوانده شدهاند و نویسنده شکلی عینی برایشان قائل شده تا به چشم بیایند. صرفاً به بیان وقایع تاریخی بسنده نکرده، بلکه با فراخواندن ایده ها و مفاهیم به شکلی عینی داستان را پیش برده. مثلا به جای آنکه آدم های داستان درمورد فره ی ایزدی حرف بزنند، خود فره ی ایزدی تبدیل به بره ی سفیدی شده، از جایش جنبیده، از کسی منتزع شده ولی هنوز به کسی هم نپیوسته است. در میان این جمعیت عظیمی که در خیابان ها و کوچه ها و کوی ها و بوم و بر هستند، سرگردان دنبال کسی می گردد. حتی سراغ خود خلیل هم می آید و بویش می کند، صاحبش را می جوید تا به او پناه ببرد؛ که حالا با ترفند نویسنده سر جای خودش قرار می گیرد.
یکی از ویژگی های سوره آفلین این است که ایده ها عینیت می یابند. زندگی در مرز واقعیت و تخیل، عینیت و ذهنیت، نگاه کردن به واقعیت و عینیت جامعه با بصیرتی که عمق وقایع را می کاود. چه اتفاقی دارد می افتد؟ ما کجای تاریخ هستیم؟ با این مردم چه مفاهیمی دارند سر بر می آورند؟ چه مفاهیمی دارند فرو می روند؟
یک شخصیتِ عکاس دوربینش را به خلیل می دهد، می رود بالای درخت و از آنجا سنگی می زند به یک بنده خدایی، او می افتد می میرد، تنها با یک سنگ. بعد مشخص می شود این سنگ از آن سنگ هایی است که ابابیل می انداختند که یک دانه کوچکش به سر هر کسی می خورد، او کشته می شد. یعنی باز هم فراخوان! درباره یک چیز انتزاعی حرف نمی زند، تبدیل به عینیت شده و در متن داستان گنجانده شده است. همین طور اهریمنی که در چهره آن اژدها و مارها نمایان می شود. یا ابراهیم و بت و عمویش آذار که در چهره شهکمان رخ نموده. نویسنده مفاهیمی را که قرار است پشتوانه معرفتی انقلاب اسلامی تلقی بشود، در گفتگوی آدم ها نگنجانده است، بلکه آنها را به شخصیت و پدیده تبدیل کرده و در عینیت روایت به نمایش گذاشته است.
خانی: یکی از ویژگی های این کتاب، دست گذاشتن بر شکاف تفسیرهای مختلف از تشیع است. خب خیلی وقت ها از بیرون، بیرون یعنی هم جهان غرب، و هم مهم تر از آن کسانی که در ایران هستند ولی از بیرونِ گفتمان دینی نگاه می کنند، تمام انقلاب یکپارچه متصل با گفتمان تشیع در نظر گرفته می شود. ولی وقتی آدم توجه می کند به ماجراهای سال ۴۱ ـ ۴۲ تا پیروزی انقلاب، می بیند که اختلاف های خیلی جدی ای در حوزه وجود دارد و این اختلاف ها نقش بازی می کنند و بعد از انقلاب هم اثرگذار هستند. این کتاب با شجاعت وارد این اختلاف درون گفتمان تشیع شده و سعی می کند مواجهه و حرکتی بین آنها به وجود بیاورد. خلیل حرکتی دارد و سلوکی انجام می دهد که در آخر کتاب، این شکاف را کم کی کند. مخاطب خواهد فهمید که اگر دقت می شد در بنیان ها، این اختلاف نباید اینقدر پررنگ می شد. چقدر باید از منظرِ به اصطلاح گفتمان های درون دینی به حوادث انقلاب نگاه کرد.
دیزگاه: شیعیان در عصر غیبت سه دسته کلی هستند. یک دسته متحیرند. نمی دانند تکلیف چیست، منتظر بمانند امام زمان بیاید کار را درست کند یا نه، خودشان هم اقدام کنند یک کاری انجام بدهند. متحیرند بین ساختن و انتظار. یک گروه می گویند ما باید منتظر بمانیم و تنها ضروریات خودمان را انجام بدهیم، اما کار اصلی مثل تشکیل حکومت و اجرای عدالت را خود آقا باید بیاید درست کند. اینجا خلیل حجتی نماینده این گروه است. گروه دیگری که من ارادت دارم به آنها، می گوید درست است که ما منتظریم، ولی باید در خانه و شهری که زندگی می کنیم، در مدینه ای که هستیم، سهم داشته باشیم در ساختنش. نمی توانیم دست روی دست بگذاریم و منتظر باشیم آقا خودش بیاید، یا برویم یکسری روایت هایی پیدا کنیم بگوییم آقا هر قیامی قبل از قیام امام زمان اینطور است و آن طور است.
امام خمینی به این نظریه یا نگاه سوم توجه داشت و اراده اش به آن بود. اینکه هر شخصی در هر زمانی که زندگی می کند باید منزل، خانه و شهر و مرز خودش را مشخص کند و در بهترین حالت، به هر میزانی که می تواند بسازد. ما می دانیم الان وضعیت چیست، در این چهل سال چه اتفاقاتی افتاده، ولی اصل آن در نگاه ما نجات بخش است. بارها گفته ام در این چهل سال، انقلاب در کوچه و خیابان اتفاق افتاد در حالی که انقلاب اصلی اول باید در جان ها اتفاق بیافتد. جان هایی که با قیامت به اصطلاح گره می خورند و قائم می شوند، بلند می شوند تا شهر را بسازند، نه اینکه بلند شوند که در شهر غوغا کنند. بالاخره هر رمانی که نوشته می شود معاصر است. آنهایی که بیشتر غوغا می کنند، از پیام باز می مانند. من غوغاکنندگان را بیشتر ضدانقلاب می دانم تا انقلابی، چون اینها اغلب به قیام نمی پردازند، ادای قائمان را در می آورند.
خانی: آقای عزتی! می خواهیم درباره شب ۱۲ بهمن در این کتاب صحبت کنیم؛ آن رستخیزی که می گویید، طلوع نوری که گفتید، تولد یک ملت، هر طور بگوییم، این کتاب آن شب را چطور برای ما به نمایش می گذارد؟
عزتی: من یک بخش درباره شخصیت خود خلیل حرف می زنم و یک بخش هم درباره فضاسازی در رمان آفلین. به نظرم اول باید ببینیم خلیل کیست و به دنبال چیست؟ آیا تحولی را در این داستان پشت سر می گذارد یا نه؟ خلیل آدم پرحرفی نیست. بیشتر می شنود و می بیند. انگار همه داشته های نظری خودش را آورده در این میدان به آزمایش بگذارد و ببیند آیا او را به جایی می رسانند یا نه؟ می توانند مقاومت بکنند در برابر این هجمه و خیزشی که اتفاق افتاده؟
آقای دیزگاه معمولاً نقیضه می سازد درباره اشخاص، بعد پدیده ها و بعد وقایع. نگاه اول نقیضه فقط به آثار اختصاص دارد. مثلاً شما یک رمان بخوانید بعد یک نقیضه برایش بسازید. یک شعر بخوانید نقیضه بسازید. ولی در یک تعریف نقیضه سازی می تواند خیلی فراتر از صرف آثار ادبی برود و شامل پدیده ها و وقایع تاریخی هم بشود. شما می توانید در یک رمان بر فتح یک شهر نقیضه بسازید. مثلاً اسکندر ایران را فتح کرده، ببینیم در این فتح چه اتفاقاتی افتاده؟ با یک شعاری حمله کنند به سرزمینی که ما می خواهیم شما را نجات بدهیم ولی جز ویرانی با خودشان به بار نیاورند. اینها باید در آثار ادبی خودشان را نشان بدهند و دست مستکبرین و طواغیت رو بشود.
حالا یک آدمی که قرار است بگوید الگوی من ابراهیم خلیل الله است، در کتاب ببینیمش که اتفاقاً اسمش خلیل است و اسماعیلی دارد که با نذر و نیاز به دنیا آمده. در چنین شبی اسماعیل گم شده و خلیل می خواهد او را نجات بدهد. آیا او باز می خواهد قربانی بشود؟ آیا می خواهند از او قربانی بگیرند؟ بر حضرت ابراهیم رحمی اتفاق می افتد و می گویند تو در بوته آزمایش بودی، ولی اینجا اتفاق دیگری رقم می خورد. من داستان را لو نمی دهم. شخصیتی که دنبال حقیقت می گردد و فکر می کرده حقیقت را به دست آورده، با وقایعی مواجه می شود که اندیشه هایش فرو می ریزد. او بسنده کرده به حفظ خود و کیان خانواده اش، اگرچه از اول دنبال یک مسئله ای بوده، همیشه اسم اعظم برایش مهم بوده، ولی انگار یک غباری روی آن نشسته بوده.
زندگی مادی رویش را پوشانده بودند. حالا در این شب طولانیِ هول انگیز و پرهراس، این غبارها کنار می رود و این آدم را یاد آن عهد اولیِ مهمی که با خدا داشته می افتد. وسط کار تمرکزش از روی اسماعیل برمی گردد به گمگشته ی اصلی. می بینیم کمکم خودش را پیدا می کند. گفتیم که ما همدیگر را پیدا می کنیم، خودمان را پیدا می کنیم، اهدافمان را پیدا می کنیم؛ این آدم هم خودش را پیدا می کند و به حقیقت راه می برد.
یکی از پشتوانه های نظری آقای دیز گاه در این رمان می تواند این باشد که انسان ها نیستند که وقایع را هدایت می کنند، این وقایع هستند که گاه ما انسان ها را هدایت می کنند. اگر واقعه ای، کشت و کشتاری، جنگی، انقلابی، دگرگونی ای اتفاق نیفتد، شاید ما هیچ موقع به این فکر نکنیم که من که هستم؟ نقشم چیست؟ کجا قرار می گیرم؟ لذاست که من احساس می کنم اگر بنا بر ادعای اثر، شخصیت راه به اسمی می برد، حاصل انقلاب است. این وقایع که داستان نشان داد، انگار شخصیت خودش را پیدا کرد و عهدش را یافت. آیا این آدم واقعا تنها بوده؟ همه قصه تخیلی بوده یا نه، بر اساس یک تجربه ای نوشته شده است؟
بعد که مثلاً دهه شصت را با اتفاقاتی که در این کشور و بر این مرز و بوم رفت پیگیری می کنیم می بینیم انگار خیلی ها با این دگرگونی خودشان را پیدا کردند. ما دیگر با ابرشخصیت ها در تاریخ خودمان مواجهیم. همین طور از گَل و گوشه های این سرزمین قهرمان سر بر می آورد و برای ما الگوهای جاودان و تمامناشدنی می سازد. امیدوارم همچنان این چشمه جوشان باشد. احساس می کنم دیزگاه یک طلیعه ای از بروز و تجلی و ظهور شخصیت های بزرگ را در این رمان به ما نشان می دهد. این رمان حاصل این تجربه ی چهل ساله است، فارغ از این تجربه نبوده. شاید اینها را دیده و گفته چه اتفاقی افتاده که اینها شکل گرفتهاند؟ آیا اگر تاریخ ما همان مسیر قبلی را می رفت، این قهرمان ها شکل می گرفتند؟ تقریبا یقین داریم که این اتفاق نمی افتاد. اگر هم قهرمانی شکل می گرفت، این قهرمان هایی که الان داریم، شکل نمی گرفتند.
لذا اگر شخصیت این داستان دگرگون می شود، راه به دهی می برد و آرمان های گمشده ی خودش را باز می یابد، حتما در پرتو دگرگونی جامعه و انقلاب و آن رهبری است که این ها را دعوت می کند و به پیدا کردن خودشان. خلیل از غروب ۱۱ بهمن تا فردا صبح که سخنرانی امام در بهشت زهراست، مدام دارد راه می رود. در چند ایستگاه می ایستد. خود این شب درست نشسته در داستان، خودِ در مسیر بودنِ این آدم درست است. فقط یک جایی که قرار است اتفاق هایی در آن بیفتد میایستد و خیره میشود به چیزهایی، صحنه ایی یا انسان هایی، آنجاها هم سر پاست، نشستن ندارد. معمولا راه می رود و در جستجو است، دارد سلوک می کند، پیش می رود، رو به عقب ندارد؛ اینها همه به لحاظ طرح داستانی درست و سرجا نشستهاند.
یک نکته دیگر هم بگویم و بحث را تمام کنم فضاسازی است. رهآورد آفلین برای ما فضاسازی حیرت آوری است که دارد. درآوردن آن برخورد بزرگ در شب ۱۲ بهمن، برخورد نیروهای اهریمنی و اهورایی ـ در ادبیات خودمان ـ نیروهای که در ظاهر و باطن جامعه و جهان با همدیگه زد و خورد می کنند. حالا بروز و ظهوراتش چطوری است؟ چرا جامعه یک دفعه پر از موجودات عجیب و غریب شده؟ شتر در این جامعه می بینیم، آدم گربه می شود، سگ به زبان می آید، یک گوسفندی این طرف و آن طرف می رود، همه چیز به هم ور است؛ درآوردن این فضا ممیزه ی آقای دیزگاه در این رمان است.
واقعا از پس کمتر کسی بر می آید درآوردن هدفمند این فضا. می شود بدون انسجام به چنین پدیده هایی اشاره کرد، ولی چون ذهنیت آقای دیزگاه خیلی منسجم است و آن تصویر را در کمال می بیند، در جای خودش این خروج ها را نشان داده و ما را رهنمون کرده به آن زد و خورد بزرگ. این توان محصول قیامت اندیشی و رستاخیز اندیشی ایشان است. انقلاب اسلامی را هم یک گام از آن ماجرای پایانی می بیند. در کنار هم قرار گرفتن این ها فضایی ساخته که کم نظیر است. خوانندگان حتما جا خواهند خورد از این فضا، می گویند این کجایش انقلاب است؟ پشتوانه معرفتی و نظری این کار مقداری متفاوت است، باید به آن نفوذ کنند تا درکش کنند. اگر در سطح ژورنالیستی بمانیم، درنخواهیم یافت که نویسنده به دنبال چیست.
خانی: پیشنهاد می کنم کسانی که دنبال یک کار متفاوت از انقلاب هستند، این کتاب را بخوانند.
دیزگاه: من هم تشکر می کنم از جناب آقای عزتی که با احسان و سخاوت درباره سوره آفلین حرف زدند. این کتاب موقع نوشتن کار خیلی مفصلی شد. یک داستان دیگری هم در دلش بود، آن را کلا بیرون کشیدم که یک رمان دیگری شد به نام سوره تولد که باز در همان شب ۱۲ بهمن اتفاق می افتد. در واقع عِدل این کتاب است. دیدم می توانند مستقل باشند چون فضای آن کاملاً زنانه است. اینجا یکی دو تا زن بیشتر نیست. امیدوارم جلد دوم که سوره تولد است، عن قریب چاپ بشود. تشکر می کنم از آقای رشیدی، آقای خانی، آقای عزتی پاک، حضرت آقای صلاحی که تشریف آوردند و جناب آقای علی داوودی که اینجا بودند؛ از همه شان تشکر می کنم و امیدوارم که جزو آفلین نباشند.
عزتی: آقای دیزگاه جزو پرکارهای این سال ها بودند در نوشتن داستان انقلاب
خانی: بله، ما قبل از این «شاه کشی» را از ایشان خواندیم. قبلش «دست هایش خونی، چشم هایش گریان»، هردو در شهرستان ادب منتشر شده است.
دیزگاه: تصورم این است که انقلاب اسلامی یکی از مهم ترین وقایع صد ساله اخیر در جهان است. نمی خواهم اغراق کنم، واقعا اعتقادم بر این است. فکر می کنم یکی از بزنگاه هایی است که انسان ایرانی می تواند خودش را اینجا پیدا کند. البته این به آن معنا نیست که موافق باشد. ما باید انقلاب را مطالعه کنیم، مواجهه بشویم، چه بسا موافق خیلی از جریانات نباشیم یا موافق جریان رسمی نباشیم، ولی یکی از شناسنامه های تاریخ معاصر ماست. فکر می کنم اگر یک نویسنده بخواهد خودش را پیدا کند، می تواند در انقلاب اسلامی و جنگ خودش را پیدا کند. من توفیق پیدا نکردم درباره جنگ چیزی بنویسم و اصلا ذهنم نرفت به آن سمت، ولی چون از همان ابتدا تاریخاندیش بودم، در فضای انقلاب ماندم. همچنان فکر می کنم باید یکی دو کار دیگر هم بنویسم تا خودم را بیشتر بشناسم، نه اینکه آن را گزارش کنم برای دیگران.
منبع خبر