اندیمشک

سفارش لحظه‌آخری شهید به پسرش + عکس

سفارش لحظه‌آخری شهید به پسرش + عکس



مدافع حرم شهید مهدی نظری - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرقشهید سروان مهدی نظری از اهالی اندیمشک، متولد ۱۳۶۴ و از رزمندگان لشکر عملیاتی ۷ ولی‌عصر(عج) سپاه خوزستان بود که به‌عنوان پنجمین شهید مدافع حرم اندیمشک به کاروان شهدا پیوست و پیکرش بعد از چهار سال به میهن اسلامی بازگشت. این دلاورمرد، ۲۰ خردادماه ۱۳۹۵ به در حلب سوریه و منطقه خان‌طومان به شهادت رسید اما پیکرش بیش از چهار سال بعد، در ۲۱ مهرماه ۱۳۹۹ به دامان وطن بازگشت.

از شهید سروان مهدی نظری دو یادگار به نام‌های ابوالفضل و زینب به جا مانده است.

آنچه در ادامه می‌خوانید، حاصل گفتگو با آقای اسحاق نظری،‌ برادر شهید است که ما را با گوشه‌ای از زندگی این شهید برومند آشنا می‌کند.

اصالتاً بختیاری الیگودرز هستیم. آقام کشاورز است و از سال ۶۱ ساکن اندیمشک شدیم. سه برادریم و پنج خواهر. مهدی بچۀ ماقبل آخر بود و اول فروردین ۱۳۶۴ توی اندیمشک به دنیا آمد. همان زمان که مهدی متولد شد دایی‌ام شهید شد و برادرم جانباز.

سفارش لحظه‌آخری شهید به پسرش + عکس

از وقتی یادم می‌آید مهدی نسبت به بقیۀ ما احترام زیادی به آقام و مادرم می‌گذاشت. هر بار از مدرسه می‌آمد خانه حتما دست یا پای مادر و آقام را می‌بوسید. این عادتش را تا بزرگسالی و پیش از شهادتش هم داشت.

مهدی با همه خوش‌رفتار بود. هیچ‌وقت جلوی بزرگترها پایش را نمی‌کشید. با هرکس متناسب با خودش رفتار می‌کرد. با بچه‌ها بچه بود و با بزرگترها بزرگ. هر وقت بزرگی را می‌دید حتماً می‌رفت از نزدیک بهش دست می‌داد و بهش احترام می‌گذاشت. همین رفتار محترمانه‌اش باعث شده بود دیگران هم دوستش داشتند.

مسجد قائم حدود ۱۵۰متر با خانه‌مان فاصله دارد. مهدی از هفت سالگی می‌رفت مسجد و از همان موقع یواش‌یواش وارد کارهای فرهنگی مسجد شد. از طرفی هم کمک خانواده می‌کرد. خانوادۀ پر جمعیتی داشتیم. مهدی از هشت سالگی گاهی تابستان‌ها می‌رفت توی نانوایی کار می‌کرد تا کمک خرج آقام باشد. خردادماه که می‌شد و مدارس تعطیل، صاحب نانوا آنقدر ازش راضی بود که گاهی خودش می‌آمد سراغ مهدی را می‌گرفت ببردش سر کار. مهدی پانزده سال توی نانوایی کار کرد. به جز پولی که از حقوقش به آقام می‌داد، مقداری هم کمک مسجد می‌کرد و مبلغی هم برای فقرایی که می‌شناخت کنار می‌گذاشت.

مهدی با احمد حاجیوند الیاسی[۱] خیلی رفیق بود. با هم توی مسجد کار فرهنگی می‌کردند. برای نوجوان‌ها تیم فوتبال تشکیل دادند. آخر هفته‌ها هم بچه‌های مسجد را می‌بردند کوهنوردی. تلاش می‌کردند با این برنامه‌ها بچه‌های محل را جذب مسجد کنند تا آن‌ها خیال نکنند مسجد یعنی فقط کار معنوی. در کنار برنامه‌های تفریحی مهدی به بچه‌ها قرآن یاد می‌داد. پاسدار هم که شد و رفت اهواز، هر بار می‌آمد اندیمشک به بچه‌های مسجد سر می‌زد. می‌گفت: «پایگاه اصلی من اینجاست.» بچه‌های مسجد را جمع می‌کرد و تشویق‌شان می‌کرد به درس‌خواندن. بچه‌ها هم بهش انس گرفته بودند و مشکلات‌شان را بهش می‌گفتند.

سفارش لحظه‌آخری شهید به پسرش + عکس

مهدی از بچگی می‌گفت: «دوست دارم پاسدار بشم و راه دایی‌ام رو برم. می‌دونم دایی منو دنبال خودش می‌کشونه و کمکم می‌کنه تا پاسدار شم.» آخرش سال ۸۵ جذب سپاه شد. بعدها مهدی به‌مان گفت: «زمانی که منتقل شدم گردان عمار اتاقی که رفتم، مقر دایی‌ بود و عکسش‌ اونجا بود. هر بار می‌رفتم مقر با عکس دایی روبه‌رو می‌شدم. خیلی فکر کردم چطور از بین این همه جا آمدم سر جای دایی. دوباره بعد از دو سال که منتقل شدم اروندکنار باز هم عکس دایی اونجا بود. هر جا می‌رفتم دایی جلوم بود.» 

 زمانی که وارد سپاه شد دیپلم داشت. می‌گفت: «کسی که کارمنده اگه در همون حالت بمونه و برای رشدش کار نکنه مثل آب راکد گندیده می‌شه. باید مدام به سمت جلو حرکت کنیم.» برای همین رفت دنبال ادامۀ تحصیل. معتقد بود هرکس می‌رود توی نیروی مسلح باید دانشش به‌روز باشد. اینکه در یک مقطع درجا بزنیم کار خاصی نکردیم. چون به ورزش علاقه داشت در رشتۀ تربیت‌بدنی ادامۀ تحصیل داد. می‌خواست آمادگی بدنی‌اش را حفظ کند. نیاز کارش بود تا در سختی‌ها بدنش کم نیاورد.

مهدی برای ما خواهر و برادرها سنگ صبور بود. از وقتی به‌خاطر کارش رفته بود اهواز فقط آخر هفته‌ها می‌دیدیمش. عادتمان شده بود پنجشنبۀ هر هفته خانۀ آقام جمع شویم و منتظر بمانیم مهدی از اهواز بیاید تا یک دل سیر باهاش حرف بزنیم. هر بار دیر می‌رسید نگران می‌شدیم و بهش زنگ می‌زدیم. می‌گفت: «اول زیارت شهدای گمنام[۲] بعد زیارت اهل خونه.»

دو روزی که اندیمشک بود صبح زود می‌رفت نان بربری با حلیم یا سرشیر می‌خرید و برایمان صبحانه آماده می‌کرد. آقام و مادرم را هم حتماً می‌برد تفریح. آنقدر به‌شان محبت و رسیدگی می‌کرد که دیگر طاقت دوری‌اش را نداشتند. مهدی خیلی با محبت بود و با هم جور بودیم. روزهایی که نبود انگار چیزی گم کرده بودیم. با هر کداممان مناسب با خودمان رفتار می‌کرد. مثل نخ تسبیحی بود که همه‌مان بهش وصل بودیم.

سفارش لحظه‌آخری شهید به پسرش + عکس

با اینکه پاسدار شده بود ولی همچنان به رسم و رسومات و فرهنگ بختیاری علاقه داشت. با افتخار چوغا[۳] می‌پوشید و در مراسم‌ها شرکت می‌کرد. حتی برای بچه‌هایش هم لباس محلی خریده بود و تن‌شان می‌کرد. عقیده‌ داشت باید این سنت‌ها را به نسل‌های بعدی منتقل کنیم.

مهدی به هر بهانه‌ای دوست‌هایش را جمع ‌می‌کرد و مهمانی می‌داد. توی مهمانی‌ها هم سنگ تمام می‌گذاشت. هر دو سه ماه یکبار زنگ می‌زد به آقام تا گوسفندی از عشایر اندیمشک برایش بخرد. بعد هم دوست‌هایش را با خانواده دعوت می‌کرد تا برای تفریح بروند بیرون و معمولاً کباب درست می‌کرد. هر کاری می‌کرد تا به اطرافیانش خوش بگذرد. هوای همه را هم داشت.

مهدی خانه‌ای نقلی داشت توی منطقۀ فاز۲ فرهنگیان اندیمشک که خالی بود. خودش اهواز بود و توی خانۀ سازمانی زندگی می‌کرد. بهش گفتم: «چرا خونه‌ت رو اجاره‌ نمیدی؟» گفت: «لازمش دارم.» بعد از شهادتش همکارهایش برایمان تعریف کردند: «مهدی به‌مان گفته بود توی اندیمشک خونه‌ای دارم. هر پاسداری از همکارها ازدواج کنه من خونه رو دو سال رایگان بهش می‌دم. کلیدش رو هم گذاشته بود توی محل کارش تا هر لحظه کسی خواست کلید رو بهش بده.» شش ماه خانه به این نیت خالی ماند. توی این مدت خیلی‌ها را دعوت به ازدواج کرد اما آن خانه قسمت کسی نشد. آخر هم به‌خاطر وام و بدهی‌هایی که داشت آنجا را فروخت تا قبل از رفتنش به سوریه بدهی‌هایش را تسویه کند.

از وقتی مهدی به‌مان گفت می‌خواهم بروم سوریه فضای خانواده‌ سنگین شد و دیگر مثل قبل توی خانه نشاط نداشتیم. ترسی ته دل‌مان را گرفته بود. برای پدر و مادرم سخت بود بهش اجازه بدهند. آن‌ها از یک طرف من و خواهر برادرهایم از طرفی دیگر. هر چه تلاش می‌کردیم تا قانعش کنیم نرود، جواب منطقی به‌مان می‌داد. همۀ حرفش این بود: «اگه داعش بیاید ایران چی؟ اون وقت باید توی خاک خودمون بجنگیم.» آخرش همه‌مان را راضی کرد و مهر ۹۴ رفت سوریه.

سفارش لحظه‌آخری شهید به پسرش + عکس

۵۰ روز تمام اخبار را رصد می‌کردیم ببینیم توی سوریه چه خبر است. همۀ وجودمان اضطراب بود. مهدی هر چهارپنج روز یکبار زنگ می‌زد تا نگرانش نشویم. هر بار زنگ می‌زد مادرم گریه می‌کرد. بهش سفارش می‌کرد مواظب خودش باشد.

از مأموریت اول که برگشت گفت: «یه چیزایی اونجا دیدم که با شنیدن خیلی فرق داره. چیزهایی که هرکس ببینه می‌ره اونجا برای دفاع. دیدم چه بلاهایی سر مردم سوریه آوردن. دیگه نمی‌تونم بی‌خیال اونجا بمونم. صد بار دیگه هم می‌رم. » پرسیدم: «مگه چه خبره؟» گفت: «با یه دوربین روسی چند کیلومتر جلوتر رو می‌دیدم. بارها دیدم تکفیری‌ها بچه‌های چند ماهه را از بغل مادرهاشون پرت می‌کردند و مادر را با خودشون می‌بردن. این صحنه‌ها  آتیش به جونم می‌زد. چه گناهی کردن که باید این‌ بلا سرشون بیاد؟ مگه میشه انسان باشیم و این صحنه‌ها رو ببینیم و هیچ کاری نکنیم؟»

چهار ماهی می‌شد از سوریه برگشته بود که دوباره ساز رفتنش را کوک کرد. هرازگاهی سفارش زن و بچه‌اش را به ما می‌کرد که مواظب‌شان باشیم. دل‌ همه‌مان برایش لرزید. احساس می‌کردم این رفتنش فرق دارد و اگر برود دیگر برنمی‌گردد. با خواهرم صحبت کرده بود و بهش گفته بود: «هر کس یه جوری شهید میشه؛ اما من برای کسی ناراحت می‌شم که جنازه‌اش توی خاک غربت بمونه و برنگرده.»

با هر حرفی که می‌زد دلمان می‌ریخت. نمی‌خواستیم بگذاریم برود. دوستانش بهش زنگ زدند که چند روز دیگر گروهی می‌روند سوریه. به بهانۀ عروسی بردیمش روستا و نگذاشتیم برود. وقتی برگشت سر کار به‌مان زنگ زد شما نگذاشتید من بروم ولی هنوز هواپیما پرواز نکرده. هفتۀ دیگر می‌روم. رفتیم از اهواز آوردیمش اندیمشک و بردیمش جای دیگر. چند روز به‌زحمت نگهش داشتم. آب‌ها که از آسیاب افتاد، برگشت. دوستانش دوباره زنگ زدند که پرواز یک هفته عقب افتاده. این بار دیگر چیزی به ما نگفت. فقط قبل از رفتنش بدون اینکه حرفی از رفتن بزند آمد زمینه را فراهم کرد. به مادرم گفت: «دا بالاخره هر آدمی یه روزی می‌میره. هیچکس جاودان نیست. اگه توی تصادف یا به مرگ عادی بمیرم خوبه یا با شهادت بمیرم؟»

سفارش لحظه‌آخری شهید به پسرش + عکس

مادرم گفت: «من خیلی زجر کشیدم. تا جایی که تونستم دینم رو ادا کردم. تاب و تحمل تو رو ندارم.» گفت: «مادر این‌طور نیست. خدا ارحم الراحمینه. بهت صبر میده. یه روزی با افتخار سرت رو بلند می‌کنی و می‌گی هم خواهر شهیدم و هم مادر شهید.» این را که گفت اشک مادرم درآمد. خیلی گریه کردم. مهدی گفت: «دلم می‌خواد تو راضی باشی. ته دلت بهم بگی برو. من بالاخره می‌میرم اما اگه شهید شم برای تو افتخاره. اذیت میشی. زجر می‌کشی اما برای تو و خانواده و شهر و کشورم افتخاره. من این راه رو دوست دارم.» مادرم با اینکه گریه‌اش بند نمی‌آمد بهش گفت: «برو خدا پشت و پناهت.»

مادر را که راضی کرد بهم گفت: «بریم سری به مسجد بزنیم.» ایام اعتکاف بود. اول رفتیم بازار و نان و پنیر و برنج و… خرید برای بچه‌های معتکف. وقتی رسیدیم مسجد گفت: دلم می‌خواد این‌ها را اختصاصی خودم به‌شان بدم. پیاده شد و وسایل را تحویل مسئول مسجد داد. بعد از شهادتش مسئولی که وسایل را از مهدی تحویل گرفت بهم گفت: «آن روز مهدی گفت دارم میرم سوریه. به بچه‌ها بگو برام دعا کنند شهید شم.»

چند روز بعد از رفتنش خانمش زنگ زد و گفت مهدی رفته. از دستش ناراحت شدیم که چرا زودتر نگفت تا جلویش را بگیریم. گفت: «چند روز پیش مهدی بهم گفت: یه خبر خوب دارم. دو روز دیگه حرکته. دو بار می‌خواستم برم شما نذاشتین. هر دو بار هم کنسل شد. حتماً حکمتی داره. شاید دلیلش منم که باید باهاشون برم. ازت انتظار دارم مخالفت نکنی. به خانواده‌ام هم نگی.‘»

حساب روزها از دستمان در رفته بود. بااینکه مهدی مرتب به‌مان زنگ می‌زد هر روز را با نگرانی سر می‌کردیم. تا اینکه یک روز ساعت چهارپنج عصر دوستانش شروع کردند به زنگ زدن بهم و حالش را می‌پرسیدند. نگران شدم. پرسیدم: «چیزی شده.» گفتند: «انگار مهدی توی حلب مجروح شده.» این را که شنیدم مثل اسپند روی آتش شدم. دستم به جایی بند نبود. تلفن را برداشتم و به هر کس که می‌توانستم اطلاعی ازش بگیرم زنگ زدم. توی دلم خدا خدا می‌کردم سالم باشد.

سفارش لحظه‌آخری شهید به پسرش + عکس
همسر شهید نظری در کنار آقا ابوالفضل و زینب خانم، یادگاران شهید مهدی نظری

بیست روز در تب و تاب بودیم. هرکس حرفی می‌زد. یکی می‌گفت اسیر شده…  دیگری می‌گفت مجروح شده و در بیمارستان حلب بستری است و… . تا اینکه فرمانده سپاه آمدند خانه‌مان و خبر قطعی شهادت[۴] را به‌مان دادند و گفتند: «نتونستیم پیکر رو برگردونیم.»

آرام و قرار نداشتیم همه روزه کارمان شده بود گریه و شیون. اختیارمان را از دست داده بودیم. در همین حال بودیم که ابوالفضل[۵] مردانه ایستاد و گفت: «همه دارن نگاه ما می‌کنن. نباید زیاد گریه زاری کنیم که خیال کنند ما شکست خوردیم. نباید دشمن فکر کنه ناامید شدیم و باعث دل‌خوشی‌اش بشویم.»

بغلش کردم و ازش پرسیدم: «کی این حرف رو یادت داده؟» گفت: «بابام وقتی می‌خواست بره بهم گفت اگه اتفاقی برام افتاد اینو به همه بگو.»

پی‌نوشت:

[۱] احمد حاجیوندالیاسی در تاریخ ۱۲بهمن۹۴ در حلب به شهادت رسید.

[۲] مقبرۀ شهدای گمنام ابتدای جادۀ اندیمشک به اهواز است.

[۳] لباس محلی مردان بختیاری.

[۴]  مهدی نظری در تاریخ ۲۰خرداد۹۵ مصادف با سوم ماه رمضان در جنوب حلب به شهادت رسید.

[۵]  ابوالفضل نظری که آن روزها هفت ساله بود.

* گفتگو: سمانه نیکدل، احمد رضوانی

سفارش لحظه‌آخری شهید به پسرش + عکس
همسر شهید نظری در کنار آقا ابوالفضل و زینب خانم، یادگاران شهید مهدی نظری



منبع خبر

سفارش لحظه‌آخری شهید به پسرش + عکس بیشتر بخوانید »

زنان رختشوی اندیمشکی هشت سال جنگیدند

زنان رختشوی اندیمشکی هشت سال جنگیدند



رونمایی کتاب حوض خون - کتابفروشی به نشر تهران

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، مراسم رونمایی کتاب «حوض خون»؛ روایت زنان اندیمشکی از رخت‌شویی در دفاع مقدس، عصر دیروز با حضور فاطمه‌سادات میرعالی؛ نویسنده کتاب، علیرضا مختارپور؛ دبیرکل نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور، مرتضی قاضی؛ نویسنده، سیده سمیه حسینی؛ نویسنده، سحر دانشور؛ پژوهشگر حوزه زنان، سیدسجاد موسوی؛ معاون اجرایی مجمع ناشران انقلاب اسلامی و میثم رشیدی مهرآبادی، فعال حوزه کتاب و جمع محدودی از علاقمندان به میزبانی کتابفروشی به‌نشر(تهران) برگزار شد.

علیرضا مختارپور، دبیرکل کتابخانه‌های عمومی کشور در سخنانی در این برنامه با اشاره به یادداشتی که درباره کتاب «حوض خون» منتشر کرده بود، گفت: این کتاب «حوض خون» بود که به من و امثال من لطف کرد و دوباره حماسه‌های فراموش شده‌مان را به یادمان آورد.

زنان رختشوی اندیمشکی هشت سال جنگیدند

وی تصریح کرد: اولین نکته درباره کتاب «حوض خون» این هست که دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب به عنوان متولی کار، توجه به تاریخ شفاهی انقلاب را در دست کار قرار داده است، اگرچه نسبت به تاریخ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس ممکن است که کمی دیر این توجه نشان داده شده اما سرعت، قوت، دقت و غنای آثار نشان می‌دهد که به تدریج این تأخیر جبران می‌شود. نکته دوم این است که هرکدام از آثاری که دوستان انتشارات «راه یار» منتشر کرده‌اند، مربوط به مراکزی است که در شهرهای مختلف تلاش می‌کنند و من با بعضی از این کارها آشنا شدم. تعدادی از این آثار را تا به حال خواندم و بقیه را هم در دستور مطالعه گذاشتم.

صورتی در زیر دارد آنچه در بالاست

مختارپور تاکید کرد: اولین احساسی که از مطالعه این آثار بروز می‌کند، تأسف و تأثر از این مسئله است که این گنجینه‌ها و ذخایر، دهه‌ها مورد غفلت قرار گرفته و همان‌طور که در مقدمه بسیاری از این کتب از جمله «حوض خون» آمده، می‌بینیم که بعضی از راویان از دنیا رفتند و یا بعضی به علت بیماری یا کهولت سن توان یا حافظه بیان خاطرات را ندارند، این یک تأسف و تأثر شدیدی است که به انسان دست می‌دهد اما بلافاصله اما یک احساس خرسندی هم درباره همین مقدار به دست آمده ایجاد می‌شود که برای نشر این کارها کوشش کردند و مقداری از این ذخایر، برای تاریخ و آینده حفظ و ثبت شده است.

وی ادامه داد: نکته سوم این است که آثار منتشره  «راه یار» نشان می‌دهد که آثار این نشر خوشبختانه از نظر حرفه‌ای و هنرمندی در صفحه‌آرایی، حروف‌چینی، تنظیم صفحات و انتشار کیفیت قابل قبولی قرار دارد اگرچه این نشر، دیر شروع به فعالیت کرده اما به سرعت توانسته خودش را به رده‌های نخستین نشر برساند و از این جهت هم موجب افتخار است.

دبیرکل نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور افزود: نکته چهارم هم درباره آثاری مانند کتاب «حوض خون» است که اگر چه خاطرات دفاع مقدس و بیان حماسه‌ها است اما همان‌طور که در خود عنوان و رده‌بندی‌ کتاب‌ها هم ناشر مشخص کرده، این کتاب‌ها در رده تاریخ قرار می‌گیرند، به دلیل اینکه این کتاب‌ها حاوی اطلاعات و گاه اسناد شفاهی، تصاویر و بیان بعضی از حوادث و رویدادها در تاریخ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس هستند و در هرصورت، مجموعه تاریخی محسوب می‌شوند، چنین مجموعه‌ای نیازمند این است که افزوده‌هایی را هم با داشته باشد که این کتاب‌ها بعضی از آنها را ندارند و من تأکید و استدعا دارم که حتما این موارد اضافه شود از جمله؛ فهرست‌های تفصیلی مطالب و همچنین نمایه‌های راهنما برای این کتاب‌ها لازم است.

زنان رختشوی اندیمشکی هشت سال جنگیدند

وی در همین باره عنوان کرد: کتابی که در حوزه تاریخ چاپ می‌شود امکان ندارد بدون نمایه باشد، وقتی محقق می‌خواهد مراجعه کند، غیر از نمایه‌های راهنما، راه دیگری نداریم برای اینکه به اطلاعات دست پیدا کنیم. بنابراین این موراد همانطور اهمیت دارد که اضافه شود.

مختارپور در بخش دیگری از سخنانش اظهار داشت: کتاب‌های متعددی در حوزه دفاع مقدس و خاطرات شفاهی منتشر شده که همه آنها ارزشمند هستند و بسیاری از آنها مورد توجه و عنایت رهبر انقلاب که پیشرو کتابخوانان کشور محسوب می‌شوند، قرار گرفتند اما چند ویژگی وجود دارد که «حوض خون» را از کتاب‌های دیگر ممتاز می‌کند و به آن، درجه بهتری می‌بخشد. اولاً حضور و فعالیت حدود ۸ نفر از بانوان در روند تحقیق کتاب است، رهبر انقلاب بعد از رونمایی کتابی، همراه نویسنده خدمتشان رسیده بودیم، همانجا فرمودند که بانوان در عرصه ادبیات دفاع مقدس از آقایان سبقت می‌گیرند و این مسئله، در همین کتاب هم معلوم است. ویژگی دوم، تدوین مناسب، نثر روان و پرهیز از حواشی غیرمرتبط است.

وی افزود: ویژگی بعدی، افزودن تصاویر مناسب از راویان، شهدای منسوب و مکان‌های مختلف به کتاب است و موضوع چهارم حفظ گویش و لحن محاوره‌ای و گفتاری در اغلب خاطرات است. در اغلب روایت‌ها لحن گفتاری و صمیمی حفظ شده و از همه مهم‌تر قلم از دل و جان برخاسته‌ای است که در تدوین این کتاب هنرمندی خودش را نشان داده و بر دل می‌نشیند. این کتاب بهتر از هرچیز، ربط عالم خاکی را با عالم ملکوت نشان می‌دهد، در یادداشتی که برای معرفی این کتاب نوشتم، از تعبیر «حوض خون» تا «حوض کوثر» استفاده کردم و اشاره کردم به شعر مشهور میرفندرسکی که سروده بود: صورتی در زیر دارد آنچه در بالاست، این تمثیل را به کار برده بودم تا بگویم راه رسیدن به ارزش‌ها و معنویت به ایمان انقلابی، اخلاق پاک و زیست مؤمنانه این است که از همین نمونه‌های به ظاهر ساده زمان خودمان شروع کنیم، این اشخاصی که به ظاهر شاید دارای عناوین دانشگاهی نباشند، اینها هستند که می‌توانند ما را به ملکوت برسانند.

در ادامه این برنامه، سیده سمیه حسینی، از نویسندگان و مشاور کتاب «حوض خون» نیز در سخنانی عنوان کرد: اردیبهشت ماه سال ۹۷ بود که دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب، مشاوره این کتاب را به من سپردند. من در خوانش متن اولیه کتاب، چند نکته دستگیرم شد، اول اینکه با یک نویسنده توانمند طرفیم، دوم اینکه روایات قوی‌ای داریم که پتانسیل و ظرفیتشان خیلی بالاست یعنی خود متن باعث می‌شود که بفهمید این روایت‌ها جان‌دار هستند.

زنان رختشوی اندیمشکی هشت سال جنگیدند

وی ادامه داد: نکته سوم که چالش برانگیز هم بود تکرار در متن اولیه، زیاد بود، یعنی روایت‌ها در یک رختشوی‌خانه اتفاق افتاده که فکر می‌کنم در یک بازه زمانی، ۶۰-۷۰ نفر راوی از یک شهر خاطرات خود را از یک رختشوی‌خانه روایت کرده‌اند و این خودش، به طور طبیعی باعث تکرار می‌شد. اگر کتاب را بخوانید دیگر کلمات کلیدی «حوض خون»، «بوی وایتکس» و… همه اینها تکرار می‌شد و به طور مثال، هیجانش این بود که مثلا تکه‌های گوشت یا استخوانی از لای پتوها و لباس‌های مجروحان پیدا می‌شد.

حسینی ادامه داد: چیزی که من و خانم میرعالی به آن رسیدیم و خیلی نجات‌بخش و راه‌گشا بود، آن پتانسیلی بود که راوی‌های کتاب دارند، به این نتیجه رسیدیم که روایت‌ها و قاب‌بندی محدود، باز بشود و محور کتاب، روایت زن‌هایی باشد که با شرایط متفاوتی، خودشان را به رختشوی‌خانه می‌رساندند و در پشتیبانی جنگ شرکت می‌کردند.

این نویسنده افزود: وقتی سراغ تفاوت‌های راویان رفتیم، به‌نظرم، کار، درخشان شد یعنی شما هرچه این کار را جلو می‌روید باز آن‌قدر با موضوعات مختلف و شرایط متفاوت و حیرت‌انگیزی مواجه می‌شوید که دیگر آن تکرار به چشمتان نمی‌آید.

وی با اشاره به بخش‌هایی از کتاب تصریح کرد: «حوض خون» فضاسازی و توصیف‌های فوق العاده‌ای دارد، بارها ممکن است مور مورتان شود، یعنی این کتاب، آن‌قدر زنده و قدرتمند است که تمام حواس آدم را درگیر می‌کند.

عبور پیروزمندانه «حوض خون» از لبه تیغ ضدجنگ بودن

در بخش دیگری از برنامه، مرتضی قاضی، از نویسندگان و محققان دفاع مقدس و انقلاب در سخنانی گفت: ما با کتابی طرف هستیم که کاملا می‌تواند ضد جنگ باشد، ولی این کتاب توانسته پیروزمندانه از این لبه تیغ رد شود، کتاب‌هایی از این جنس که قاب روی یک موضوع ویژه و حساس می‌بندند، اگر نویسنده نتواند خوب، روایتش را بیان کند ممکن است به ضد خود تبدیل شود. به همین دلیل، به دوستان کتاب دست‌مریزاد می‌گویم.

زنان رختشوی اندیمشکی هشت سال جنگیدند

وی در ادامه سخنانش درباره کتاب اظهار داشت: ببینید ما در این کتاب با چه چیزی مواجه هستیم؟ اگر این کار معماری نداشت، می‌توانست به یک کتاب ملال‌آور و خسته‌کننده تبدیل شود، این کتاب، ساختارش معمولی است، فضا و لوکیشین روایت، واحد است و ظرفیت تکراری شدن را دارد، مهم این است چطور مهندسی کنید. دوربین یک چیز را روایت می‌کند: همه در رختشویخانه، در حال شستن پتو و ملحفه هستند، چیزی که متفاوتش می‌کند زندگی‌های شخصی راویان است، این معماری کتاب، ابتکار و خلاقیتی بوده که با مشورت سرکار خانم حسینی اتفاق افتاده است.

قاضی با اشاره به کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» خاطرنشان کرد: محمدسرور رجایی، نویسنده این کتاب که درباره خاطرات رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس است، ابتکارشان این بود که اول روایت‌ها یک لید زده بود و قصه آدم‌ها را که الان کجا هستد و چه می‌کنند را گفته بود. این کارها درست است که از جنس خاطره هستند و با اغماض تاریخ شفاهی گفته می‌شود ولی با این حال، همین که به‌عنوان زبان خاطره می‌شناسیم، دوست داریم که یک مقدار پرظرفیت و از جنس تجربه نگاری و مدیریت دانش باشد. فکر می‌کنم خانم میرعالی، نویسنده کتاب از کودکی، حاشیه‌نگاری و سوانح‌نگری‌اش خوب بوده و در این کتاب هم سوانح را بسیار خوب نوشته است و سختی‌های کار را خوب منتقل می‌کند.

وی در ادامه سخنانش با اشاره به برخی روایت‌ها و خاطرات راویان کتاب تصریح کرد: «حوض خون»، واقعا خواندنی است، البته خیلی مهم است اینکه بدانیم این کار حقیقتاً بسته نشده و این کتاب هنوز ادامه داد. آدم هایی هستند که هنوز می‌توانند خاطره بگویند.

پاسخ به یک بدهکاری بزرگ

سیدسجاد موسوی، معاون اجرایی مجمع ناشران انقلاب اسلامی نیز در سخنانی در این مراسم گفت: اگر بستر رویش نوقلم‌ها و نویسنده‌ها را به زمین فوتبال و نویسندگان را به بازیکنان فوتبال تشبیه کنیم، خانم میرعالی، از پر دست‌اندازترین زمین‌های خاکی شروع کرده‌اند، این کتاب، بخش زیادی از ارزشمندی‌اش بابت این ماجراست و من از نزدیک شاهد این قضیه بودم.

 همانطور که در مقدمه کتاب هم آمده، ما هر چه کتاب در زمینه نقش بانوان در تاریخ انقلاب و دفاع مقدس کار کنیم، همچنان بدهکاریم، این کتاب «حوض خون» به‌نظر من پاسخی است به این بدهکاری بزرگ و ان‌شالله با تلاشی که نشر جوان و پرنشاط «راه یار» شروع کرده و دنبال نشنیده‌هاست، ادامه پیدا کند.

موسوی با اشاره به برخی روایت‌های کتاب بیان کرد: «حوض خون» را باید به همه دختران و پسران دهه هشتادی که علاقه‌مند به ژانرهای هیجانی هستند، می‌توان توصیه کرد، این کتاب، می‌تواند جای خلأ نیاز به هیجان را پر کند. از طرفی، این کتاب، به راحتی، قابلیت تبدیل شدن به آثار نمایشی را دارد، در واقع، «حوض خون» به نوعی جمع نقیضین هم است از این لحاظ که لطافت و ریحانگی زنانه را با یک زمختی از جنس جنگ پیوند می‌زند و این هنر «حوض خون» و انقلاب اسلامی و دفاع مقدس بود که این اتفاق را رقم  زد.

هشت سال عملیات در یک رختشوی‌خانه

در بخش دیگری از این نشست، فاطمه سادات میرعالی، نویسنده کتاب «حوض خون» در سخنانی اظهار داشت: این کتاب، روایت ۶۴ خانم از رختشویی در زمان جنگ است اما فقط این تعداد نبود، با صد یا ۱۵۰نفر صحبت ‌کردیم تا بالاخره به این آدم‌ها رسیدیم یعنی یک تیم پژوهشی ۷-۸ نفره تلاش کردند و من از اینکه اینجا نشستم معذب هستم چون کار اصلی، مربوط به این ۶۴ خانم و همین ۷-۸ نففر محقق بوده که این راویان را پیدا کردند.

زنان رختشوی اندیمشکی هشت سال جنگیدند

وی در ادامه سخنانش عنوان کرد: اگر ما به صورت کلی بخواهیم به نقش زنان در جنگ بپردازیم، چیزی از آن درنمی‌آید، باید باید موضوعات رو جزئی‌تر کنیم. اولین بار در سال ۹۳ بود که درباره رختشویی زنان اندیمشکی در جنگ ‌شنیدم با وجود اینکه خودم در اندیمشک بودم، نمی‌دانستم چنین چیزی وجود دارد. بعد از مصاحبه‌هایی که با این زنان داشتیم تقریبا سال ۹۶ بود که تصمیم گرفتیم مصاحبه‌ها را گسترده‌تر کنیم و به کتاب برسیم و در نهایت با همه تأخیرهایی که بوجود آمد، در اسفند ۹۹ کتاب به چاپ رسید.

میرعالی درباره وضعیت فعلی رختشوی‌خانه بیمارستان شهید کلانتری متذکر شد: این بیمارستان قبل از جنگ، شرکت فرانسوی‌ها بوده و زمان جنگ به عنونا بیمارستان استفاده می‌شود در حاشیه این بیمارستان و کنار اورژانس و باند فرود، رختشویی راه افتاده بود ولی در اواسط دهه ۷۰ متاسفانه بیمارستان شد و ساختمان‌ها و رختشویی به همان شکل رها و متروکه شدند. بیمارستان شهید کلانتری در زمان جنگ، خودش یک خط مقدمی بوده که هر روز آنجا عملیات می‌شده است، اگر در جنگ مثلا عملیات فتح المبین داشتیم در بیمارستان شهید کلانتری هر روز عملیات بوده و هر روز مجروح می‌آوردند و هر روز رخت‌شویی فعال بوده است، یعنی هشت سال، جنگ در آنجا عملیات بوده، این مکان، ظرفیت این را دارد به یکی از یادمان‌های راهیان نور تبدیل بشود.

«حوض خون»؛ راوی زن انقلاب اسلامی

در بخش دیگری از برنامه، سحر دانشور، فعال و پژوهشگر حوزه زنان نیز در سخنانی بیان کرد: این کتاب یکی از متفاوت‌ترین کتاب‌هایی است که خوانده‌ام نکته‌ای را راجع به ضدجنگ بودن این کتاب بگویم، ما به چه چیز می‌گوییم ضد جنگ، یعنی گویا به هرآنچه که قرار است تلخی‌ها و سختی‌ها را نشان بدهد یا از پوسته بعضی آرمان‌ها و صحبت‌ها عبور بکنیم و برویم درون را واکاوی بکنیم این ترس را به ما می‌دهد که ممکن است اثر ضد جنگ باشد، این ترس را باید کنار گذاشت، اتفاقا یک چیزی که در «حوض خون» هست و آن را قوی‌تر از بقیه آثار می‌کند، همین‌ ویژگی است که درونیات آدم‌ها را نشان داده است. زنانی که داریم روایت آنها را می‌خوانیم، در سه سطح با اضطراب دست وپنجه نرم می‌کنند، یک اضطراب شخصی آنهاتس، دو اضطراب اجتماعی و سه اضطراب در ساحت الهی است. اینها احساس می‌کنند تکلیفی برای کشورشان دارند که باید انجام دهند و می‌بینیم که وجود زنانه اینها در نزاع بین لطافت و خشونت، خلق می‌شود و اتفاقا «حوض خون» نشان می‌دهد که اگر ما برویم در لایه‌های درونی انسان جنگ اولا و بعد زن جنگ می‌بینم که اتفاقا ما با زن‌هایی مواجه می‌شویم که نه‌تنها روایت آنها ضد جنگ نیست بلکه بسیار انسانی، الهی و متعالی است.

زنان رختشوی اندیمشکی هشت سال جنگیدند

دانشور در بخش دیگری از سخناش تصریح کرد: باید از روایت‌های کلی عبور بکنیم و برویم در لایه های درونی برای اینکه بفهمیم انسان انقلاب اسلامی، زن انقلاب اسلامی که چندین دهه درباره‌‎اش حرفش می‌زنیم، دقیقا کی هست و چه کار می‌کند، به نظرم «حوض خون» این کار را کرده و امیدوارم خط‌شکن باشد و دیگر آثار هم این خطر و جسارت را برای ورود به این فضا داشته باشند.

براساس این گزارش، کتاب «حوض خون» در ۵۰۴صفحه، شمارگان ۱۰۰۰نسخه و با قیمت ۷۰هزار تومان توسط انتشارات «راه یار» منتشر شده است و علاوه بر کتابفروشی‌ها، می‌توانند از طریق صفحات مجازی ناشر @raheyarpub و سایت vaketab.ir نسبت به سفارش کتاب اقدام کنند.



منبع خبر

زنان رختشوی اندیمشکی هشت سال جنگیدند بیشتر بخوانید »

دستگیری شرور متواری پس از درگیری مسلحانه با ماموران در اندیمشک

دستگیری شرور متواری پس از درگیری مسلحانه با ماموران در اندیمشک



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق به نقل از پایگاه خبری پلیس، سردار سید محمد صالحی روز جمعه  با بیان این خبر اظهار داشت: به دنبال وقوع چندفقره سرقت مسلحانه در جاده های مواصلاتی اندیمشک وشهرستانهای همجوار استان و متلاشی کردن باندهای متعدد سرقت دراین ارتباط، دستگیری یکی از سارقان مسلح و اراذل و اوباش که از دست قانون متواری بود، به صورت ویژه در دستور کار ماموران انتظامی اندیمشک قرار گرفت.

وی افزود: ماموران پلیس با انجام کار اطلاعاتی،مخفیگاه این شرور سابقه دار را در یکی از بخش های تابعه شهرستان اندیمشک شناسایی کردند.

فرمانده انتظامی خوزستان تصریح کرد: ماموران در بامداد امروز پس از هماهنگی قضایی، طی عملیاتی منسجم و غافلگیرانه جهت دستگیری متهم وارد عمل شدند که فرد شرور جهت فرار از قانون اقدام به درگیری مسلحانه کرد که در نهایت در تیراندازی متقابل و برتری آتش عوامل انتظامی، متهم به ضرب گلوله مجروح و دستگیر شد.

وی  تصریح کرد: از مخفیگاه متهم یک قبضه اسلحه کلاش، یک قبضه سلاح شکاری فاقد مجوز و یک دستگاه خودرو پژو دارای سابقه سرقت مسلحانه از شهرستان خمین که در اثر تیراندازی سارقان یکی از کارکنان پلیس به شهادت رسید، کشف شد.

این مقام ارشد انتظامی اظهار داشت: همچنین برادر و هم‌دست این متهم که قصد متواری کردن او را داشت باعکس العمل سریع ماموران از ناحیه دست به ضرب گلوله مجروح و دستگیر شد.

وی گفت: متهم سوابق متعددی از جمله تیراندازی به دفتر نماینده شهرستان ،۲ فقره تیراندازی به گشت انتظامی پاسگاه قیلاب و تیراندازی به خودروی بدرقه متهمان شهرستان اندیمشک که منجربه فوت یکی از سارقان مسلح و افراد شرور منطقه و واژگونی خودروی انتظامی شده را در پرونده خود دارد.

فرمانده انتظامی خوزستان گفت: نیروی انتظامی به صورت شبانه روزی با سارقان و مخلان نظم و امنیت به شدت برخورد و اجازه جولان به آنها را نخواهد داد.



منبع خبر

دستگیری شرور متواری پس از درگیری مسلحانه با ماموران در اندیمشک بیشتر بخوانید »

مهریه ۲۰۰هزار تومانی همسر شهید!

مهریه ۲۰۰هزار تومانی همسر شهید!



شهید مدافع حرم سردار جان محمد علیپور

گروه جهاد و مقاومت مشرق – حاج قاسم سلیمانی می‌گفت: «جان‌محمد؛ یعنی فدایی رسول الله…» این لقب را حاج قاسم به سردار جان‌محمد علیپور، فرمانده ارشد زرهی جبهه مقاومت داده بود.

جان‌محمد علیپور متولد ۱۳۴۴ بود و ۱۵ ساله بود که شیپور جنگ تحمیلی زده شد. اهل اندیمشک بود و نمی‌توانست ببیند دشمن تا نزدیکی‌های شهرش آمده و او کاری نمی‌کند. تمام هشت سال را جنگید و وقتی خیالش از توپ و تانک‌های دشمن راحت شد، تصمیم گرفت به سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عمل کند. فاطمه مریدی از اقوامشان در اندیمشک بود که به خواستگاری او «بله» گفت.

پاسدار بود و وقتی از سپاه بازنشسته شد، فرصت خوبی بود برای این که خستگی این همه سال را از تنش دور کند. همه چیز آرام و خوب بود و وقت ازدواج دوقلوهایش حسین و محسن رسیده بود که صدای شیپور دیگری از کیلومترها دورتر بلند شد. حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) زیر آتش بود و جان‌محمد نمی‌توانست بنشیند و نگاه کند. لباس‌های رزمی‌اش را پوشید و راهی شد. سردار جان‌محمد علیپور که با ریش‌ها و موهای سپیدش می‌توانست کناری بنشیند و نگاه کند، آنقدر در سوریه ماند و جنگید تا مزد جهاد هست‌ساله‌اش را آنجا گرفت. البته درخواست‌هایش از همسرش که برای شهادتش دعا کند هم بی‌تأثیر نبود.

دوستان خوبمان در واحد تاریخ شفاهی موسسه شهید جواد زیوداری (اندیمشک) ما را با خانواده سردار شهید علیپور آشنا کردند؛ از ایشان خصوصا برادر عظیم مهدی‌نژاد و خواهر فاطمه میرعالی سپاسگزاریم. آنچه در چند قسمت می‌خوانید، حاصل گفتگو با همسر گرانقدر این شهید است. در این قسمت، با روند آشنایی و خواستگاری آقا جان‌محمد از همسرش آشنا می‌شویم…

**: خانم ­مریدی اهل کجا هستید؟

همسر شهید: روستایِ­ شهید مدنیِ خرم­آباد. بیست و پنج کیلومتریِ خرم­آباد. از طایفه­ ماکیانی. زیرمجموعۀ طایفۀ بزرگ سگوند.

مهریه ۲۰۰هزار تومانی همسر شهید!
سردار جان‌محمد علیپور در کنار همسر و سه پسرش (حسین، محسن و علی)

**: الان هم روستا است یا پیشرفت کرده؟

همسر شهید: نه. همان روستا است ولی با امکاناتِ بهتر. پدرم اصالتاً اندیمشکی هستند. زمانِ رضاخان تبعید می­شوند. ابتدا می­روند تربت­ حیدریه و بعد وقتی برمی­گردند، اینجا در اندیمشک ساکن می­شوند. ما زمان جنگ هم اندیمشک بوده‌ایم.

جنگ که شروع شد دیگر رفتیم خرم ­آباد. من هم شانزده سال داشتم که ازدواج کردم. یعنی من بیشتر از ده، دوازده سال خرم­ آباد نبودم.

**: دوران دبستان هم آنجا بودید؟

همسر شهید: من تا کلاس دوم آنجا بودم. بعدش آمدم اندیمشک.

**: شغل پدرتان چه بود؟

همسر شهید: کشاورزی، دامداری. پدرم الان هم باغ و زمین دارند. قبلاً در زمین‌شان جو و گندم کشت می کردند. حالا ده سالی هست که باغ میوه دارند. میوه‌هایی زردآلو، گیلاس، سیب، هلو، گردو.

زمانی هم که اندیمشک بودیم پدرم نگهبان نهضت بودند که سمت سی­اس( cs – ورزشگاه­سروندی) بود. حتی زمان بمبارانِ پنجاه و دو هواپیما در چهارم­آذر ۶۵ ما اندیمشک بودیم. خانه‌مان اندیمشک بود.

مهریه ۲۰۰هزار تومانی همسر شهید!

**: دلیل اینکه شما در رفت ­و آمد به اندیمشک بودید، چه بود؟

همسر شهید: فامیل­های پدرم همه اندیمشک هستند.

پدرشوهرم و پدرم پسرخاله هستند. فامیل‌های پدری­ام همه اندیمشک هستند. اصالتاً پدرم اندیمشکی بوده و به خاطر تبعید می­روند و برمی­گردند. چند سالی دوباره آمدند اندیمشک. برای جنگ دوباره رفتند خرم­آباد. توی شهر خرم­­آباد بودند و به روستا نرفتند. بعد کشاورزی و باغداریشان را رو به راه کردند و دوباره رفتند آنجا تا حواسشان بیشتر به باغ و زمین و این­ چیزها باشد.

**: آنجا خودتان تنها بودید یا از اقوام کسی پیش شما بود؟

همسر شهید: عموی پدرم و پسرعمویش و فامیل­های مادری‌ام بودند. مادرم خرم­آبادی است و فامیل­هایشان خرم­آباد هستند. البته اندیمشک هم فامیل دارند.

مادرم از طایفۀ دالوند است.

مهریه ۲۰۰هزار تومانی همسر شهید!
سردار شهید جان‌محمد علیپور در دوران دفاع مقدس / نفر اول از راست

**: پدر و مادرتان چه سالی ازدواج کردند؟

همسر شهید: طوری که می­گویند؛ حدود سال ۴۸ ازدواج کرده­اند.

**: خب چند فرزند داشتند؟

همسر شهید: چهار دختر و سه­ پسر. اول برادرم محمد.بعد خودم بودم. بعد برادرم احمد. بعدی زهرا. بعد دوباره برادرم نعمت. خواهرهای دیگرم هم الهام و مریم.

**: چه سالی متولد شدید شما؟

همسر شهید: اواخر سال۵۲.

**: فضای مدرسه­‌تان در خرم­آباد چگونه بود؟

همسر شهید: اول انقلاب بود.کلاس اول و دوم را آنجا گذراندم بعد دیگر برای کلاس سوم، اندیمشک بودم.

**: می­شد در مدرسه، معلمی داشته باشید که ضدانقلاب باشد؟

همسر شهید: نه. نداشتیم. زمانی که ۲۲بهمن و سالگرد انقلاب می­‌شد یک عالمه شیرینی پخش می­‌کردند.

مهریه ۲۰۰هزار تومانی همسر شهید!
سردار شهید جان‌محمد علیپور، زائر حرم رضوی

**: وقتی حضرت امام به ایران آمدند چکار کردید؟

همسر شهید: وقتی که امام آمد من کوچک بودم. یادم هست بابایم تا قم هم رفت.عکس­هایی کوچک از امام درست کرده بودند. برای برادرهایم آورده بودند. من گریه می­کردم می­گفتم: «چرا برای من نیاوردی؟»

**: خانواده‌تان انقلابی بودند؟

همسر شهید: بله. مثلاً پدرم تا قم رفت. من از وقتی که یاد دارم پدرم ندیده­ام یک بار نمازش قضا بشود. خیلی معتقد هستند. الان به خاطر همسرم که شهیدشده، خیلی غصه‌ می‌خورند. خیلی همسرم را دوست داشتند. زمانی که ازدواج کردم، برادر بزرگم تازه دیپلم گرفته بود و کوچک بود. آقای­ علی­پور که آمده بود توی خانواده­مان، پدرم همیشه می­گفت: «این پسرِ بزرگم است.» من بعضی وقت­ها می­گفتم: «آقا این­جور نگو محمد ممکن است ناراحت بشود.» بعد می­گفت: «نه چرا ناراحت بشود؟ واقعاً این پسر بزرگم است.» حالا واقعاً خیلی برای پدر و مادرم سخت است.

**: شما چه سالی ازدواج کردید؟

همسر شهید: نیمۀ شعبان سال ۶۸ عقد کردیم. ۲/۱/۶۹ هم عروسی کردیم. یعنی کلاً مراسم خواستگاری و نامزدی و عروسی و این­ها یک­ ماه هم طول نکشید.

**: زمانی که جنگ بود شما اندیمشک بودید؟

همسر شهید: بله.

مهریه ۲۰۰هزار تومانی همسر شهید!
سردار شهید جان‌محمد علیپور در سوریه

**: منزلتان کجا بود؟

همسر شهید: چهل­ و پنج متری بودیم. بعدش رفتیم ساختمان. چون مستأجر بودیم، خانه‌مان هی جابه­جا می­شد.

**: شما با آقای علی­پور آشنایی داشتید؟

همسر شهید: پسرخاله پدرم بودند. من کاملاً خانواده­اش را می­شناختم. ولی خودش چون جبهه بود اصلاً ندیده بودمش. زمانی که اندیمشک بودیم ما رفت ­و آمد خانوادگی با هم داشتیم بعد آن­ها می­آمدند و می­رفتیم ولی من ایشان را اصلاً ندیده بودم! بعد می­آیند با پدرم صحبت می­کنند که می­خواهیم بیاییم برای خواستگاری و پدرم می­گوید: «من با دخترم صحبت کنم ببینم چه می‌گوید.» وقتی حرفش به میان آمد؛ من اصلاً ذهنیتی نداشتم.

**: چند سالتان بود؟

همسر شهید: سال ۶۸ بود. پانزده و خورده‌ای ساله بودم. هفده سالَم بوده است که حسین و محسن را زایمان کردم.

آن موقع اینقدر رسم نبود که دختر و پسر با هم صحبت کنند. وقتی با پدر و مادرش آمد از قضا آن روز مامان و بابایم خانه نبودند. فقط من و برادرانم خانه بودیم. می­دانستیم برای چه منظوری آمده­اند. خودم ازشان پذیرایی کردم که بعدها به شوخی آقا جان‌محمد می­گفت: «تو اینقدر اومدی و رفتی که باعث شدی با تو ازدواج کنم!» مزاح می­کرد.

**: یعنی آقای علیپور از قبل شما را ندیده بودند؟

همسر شهید: نه. اصلاً ما دوتا همدیگر را ندیده بودیم. آقا جان‌محمد زمان جنگ هشت سال همه­‌اش توی جبهه بود. خانواده می­‌خواستند از جنگ یک­ کم فاصله بگیرد؛ بعد بهش می­گویند: «بیا و ازدواج کن!» می­گوید: «نه، من ازدواج نمی­‌کنم.» وقتی جنگ تمام می­شود خودش می­گوید: «حالا هر کسی رو خودتون صلاح می­دونید برام خواستگاری کنین.» آن­ها هم باهاش صحبت می­کنند که پسرخاله بابا یک دختری دارد این­جور و آن­جور؛ ما با هم رفت ­و آمد داریم و ازش راضی هستیم. می­گوید: «اگه شما تاییدش می­کنید هر چی شما بگید من قبول می­کنم.» این شد که آمدند خواستگاری.

**: قبل از آقای­ علی­پور شما خواستگار دیگری هم داشتید؟

همسر شهید: بله.

مهریه ۲۰۰هزار تومانی همسر شهید!
فرمانده ارشد زرهی جبهه مقاومت در سوریه

**: ملاک خودتان برای ازدواج چه بود؟

همسر شهید:  قبل از اینکه بدانم آقا جان‌محمد می­خواهد بیاید خواستگاری­ام، توی یک مراسمی بودم. دیدید زن­ها می­نشیند به غیبت و حرف‌ دیگران. من فقط گوش می­دادم و اصلاً چیزی نمی­گفتم. خدا را شاهد می­گیرم همان شب خواب دیدم کسی بهم گفت: «تو با یک آدم معصومی ازدواج می­کنی، ننشین توی این جمع. یک آدم پاک و معصوم میاد خواستگاریت.»

**: دقیقاً کِی بود این خواب را دیدید؟ چند سالتان بود؟

همسر شهید: دقیق سالش یادم نیست، ولی گفتم: «مامان! من همچین خوابی دیدم.» بعد مامانم گفت: «خب مامان نشین؛ کی بهت گفته بشینی؟» وقتی که آمدند خواستگاری­‌ام پدرم خیلی به فامیل­هایش احترام می­گذارد و دوستشان دارد خصوصاً همین خانوادۀ شوهرم که پسرخالۀ پدرم بودند. هر زمانی که کسی می­آمد خواستگاری‌­ام می­گفت: «نه؛ دخترم را دادم به پسرخاله­ام.» انگار بهش الهام شده بود. حتی یک سری مادرم بهش گفت: «تو چرا این رو میگی؟ تو از کجا می­دونی؟ اصلاً پسرخاله­ات کجاست که می­خواد بیاد؟» پدرم دوست نداشت من آنجا ازدواج کنم.

بعضی وقت­ها فامیل­های مادرم می آمدند خواستگاری، مادرم تا حدی راضی می­شد ولی پدرم نه. پدرم اصلاً با همان برخورد اول حتی بعضی­هایشان را اجازه نمی­داد بیایند به خانه‌مان. می­گفت: «من این رو گذاشتم برای فامیل­‌های خودم.»

زمانی که خانوادۀ شوهرم با پدرم صحبت کردند و گفت: «من فقط رضایت دختر و دایی­‌هایش را بگیرم؛ من اصلاً مخالفتی ندارم.» وقتی آمدند پدرم اصلاً مخالفتی نداشت.

**: دقیقاً مراسم خواستگاریتان چه تاریخی برگزار شد؟

همسر شهید: اسفند ۶۸ بود.

**: زمانی که به سن بلوغ رسیده بودید و خواستگار برایتان آمد، پوشش­تان چطور بود؟ یعنی این برایتان اهمیت داشت کسی که می­آید همه چیز برایش مهم باشد؟ مثلاً چادر برایش مهم باشد؟

همسر شهید: بله. چون برادرم که از من دو سال بزرگتر بود؛ فوق العاده حساس بود. برادرِ بزرگم حتی زمانی که من می­خواستم ظرف بشویم می­گفت: «آستین­‌هاتم بالا نزن.» بهش می­گفتم: «خب آستین­‌هام خیس میشه.» می­گفت: « نه. اصلاً خوشم نمیاد که این آستین­‌هاتو بزنی بالا؛ مبادا کسی ببیند.» برادرم فقط بزرگ بود توی خانواده­مان. اگر زمانی دوست‌هایش را می­آورد می­گفت: «هیچ کس بیرون نیاید. اگه مامانم تونست پذیرایی کنه، پذیرایی کنه اگه نه هیچ کس. تو حق نداری بیایی.»

مهریه ۲۰۰هزار تومانی همسر شهید!
سردار شهید جان‌محمد علیپور در دوران دفاع مقدس

**: غیرتی بودند…

همسر شهید: بله، هم بابایم و هم خودش خیلی غیرتی بودند. فقط باید با مامانم جایی می­رفتم. فقط با مامانم یا بابایم می­رفتم بازار یا خانۀ فامیل. در همین حد بود. خودم اصلاً تنها زیاد جایی نمی­رفتم. چادری هم بودم.

**: در مراسم خواستگاری زمانی که آقا جان‌محمد ­علی­پور را دیدید، پسندیدید؟ یعنی ملاک­هایی که مد نظرتان بود را داشتند؟

همسر شهید: بله.

**: پدر و مادرتان کِی آمدند منزل؟

همسر شهید: بعدازظهر تقریباً ساعت دو و سه رسیدند خانه.

**: آقای علی­پور به همراه کی آمده بود؟

همسر شهید: پدرش و مادرش.

**: شما استرس نداشتید که خواستگار آمده و کسی هم خانه نیست؟

همسر شهید: برادرم خانه بود. ما چون فامیل بودیم، خیلی رفت ­و آمد داشتیم. چون مادرش بود، بی­احترامی بود که بخواهم بیایم بیرون از اتاق ولی خب مرتب می­رفتم بیرون و می­آمدم. واقعا خجالت می­کشیدم. من با پدر و مادرش اصلاً تعارف و رودربایستی نداشتم ولی چون خودش را اصلاً ندیده بودم، خجالت می‌کشیدم. بار اول بود که می­دیدمش. خودم را مشغول خواهرم مریم که هشت ­ماهش بود، کرده بودم. مادرم او را پیش من گذاشته بود و رفته بود. تا این که مامانم آمد. بعد بابابزرگم آمد، عموی پدری­ام هم آمد. مجلس به قول معروف رسمی شد و با هم صحبت کردند. بحث سر مهریه و بقیه مسائل بود ولی من اصلاً توی بحثشان، شرکت نداشتم. توی اتاق دیگری بودم. برادرم قبول نکرده بود. گفته بود: «این رسم و رسوم­‌ها چیه؟… می­خواید مهریه و شیربها بگیرید؟ ما که فامیلیم این رسم و رسومات رو دیگه جمع کنید!» پدرشوهرم گفته بودند درست است ما فامیل هستیم ولی به رسوم طایفه­‌ای همان شیربها و مهریۀ مختصر، باشد.

مهریه ۲۰۰هزار تومانی همسر شهید!
سردار شهید جان‌محمد علیپور، فرمانده ارشد زرهی جبهه مقاومت در میان همرزمان

**: مهریه­‌تان چقدر بود؟

همسر شهید: یک جلد کلام الله با دویست هزارتومان وجه نقد!

**: شما برای اولین بار کی با آقای علی­پور صحبت کردید؟ توی جلسۀ خواستگاری که صحبت نکردید؟

همسر شهید: در جلسۀ خواستگاری فقط در حد سلام و علیک و احوالپرسی بود. ولی دیگر راجع به مسائل دیگر صحبت نکردیم. آقای علی­پور خیلی به محرم و نامحرم معتقد بودند. می­گفت: «خانوادم اگه کسی رو از نظر اخلاق، رفتار، خانواده تایید کنن من دیگه هیچ مشکلی ندارم.» وقتی که بعد با هم صحبت کردیم.

**: آقا جان‌محمد چند سالشان بود؟

همسر شهید: بیست و پنج سال. متولد سال ۴۴ بودند.

**: می­‌دانستید شغلشان چیست؟

همسر شهید: بله. می دانستم. به پدرم گفته بودند که پاسدار است.

**: اگر بعد از هشت سال جنگ، دوباره می‌خواستند به جبهه بروند برایتان سخت نبود؟

همسر شهید: نه. 

**: خرید عقد هم رفتید؟

همسر شهید: بله. برای عقدمان رفتیم خرید. محرم بودیم. اول رفتیم محضر عقد کردیم بعد با مامانم و مامانش و خواهرهایش، رفتیم خرید. حلقه و لباس گرفتیم. خرید عروسی را هم انجام دادیم.

آن­ موقع سال ۶۸ آنقدر رسم نبود که دختر و پسر بخواهند خیلی با همدیگر صحبت کنند. من هم سن زیادی نداشتم…  خدا را شاهد می­گیرم وقتی عروسی کردیم، خدا را شکر کردم که با چنین کسی ازدواج کردم.

مهریه ۲۰۰هزار تومانی همسر شهید!
سردار شهید جان‌محمد علیپور در گلزار شهدای سوریه

**: زمانی که اولین بار برای خواستگاری آمدند یادتان هست چه لباسی پوشیده بودند؟

همسر شهید: بله؛ یک پیراهن شلوار خیلی ساده. پیراهنش هم روی شلوارش بود. (با خنده) با شلوار طوسی و پیراهن سفید.

**: یعنی تیپ حزب­‌اللهی؟

همسر شهید: بله. بعد از ازدواج اینقدر من باهاش صحبت کردم که دیگر به زور پیراهنش را می‌زد زیر شلوار. (با خنده) در کل تیپش خیلی ساده و حزب­‌اللهی بود.

**: برای عقد، فامیل را دعوت کردید؟

همسر شهید: نه. خیلی ساده بود. فقط خانواده خودم و خانوادۀ آقای علی­پور بودند با پسردایی پدرم که به عنوان شاهد امضاء کرد. صبح عقد کردیم، بعدازظهر رفتیم خریدها را انجام دادیم. شب هم خودشان یک مراسم خیلی ساده و مختصر گرفتند که حلقه­ها را دست کردیم. تازه جنگ تمام شده بود و حتی برای عروسی هم ساز و دُهُل محلی در کار نبود. خواهرهایش شادی کردند ولی از ساز و آواز خبری نبود.

**: وقتی که مَحرَم شدید برای صحبت راحت بودید یا هنوز رویتان نمی­شد؟

همسر شهید: شاید باورتان نشود من تا نزدیک سه، چهار ماه خجالت می­کشیدم توی جمع باهاش صحبت کنم. وقتی که ما ازدواج کردیم کارشان اهواز بود. دیگر شنبه صبح می­رفت، چهارشنبه بعدازظهر می‌­آمد خانه. بعد بهار بود که ما ازدواج کرده بودیم. آن ­موقع هم هوا خنک بود. همۀ خانوادۀ شوهرم پنج­شنبه و جمعه‌­ها جمع می­شدند توی حیاط. وقتی می‌آمدند، خجالت می­کشیدم. فقط در حد یک سلام صحبت می کردم.

* گفتگو: زهرا بختور / تنظیم: میثم رشیدی مهرآبادی

*ادامه دارد…

مهریه ۲۰۰هزار تومانی همسر شهید!
سردار جان‌محمد علیپور در کنار همسر و سه پسرش (حسین، محسن و علی)



منبع خبر

مهریه ۲۰۰هزار تومانی همسر شهید! بیشتر بخوانید »

مقاومت در شهر با دستان خالی/ عقب نشینی دشمن با مقاومت مردم غیر نظامی


مقاومت در شهر با دستان خالی/ عقب نشینی دشمن با مقاومت مردم غیر نظامیبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، مبارزات مردم دزفول پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری آیت الله قاضی دزفولی آغاز شد که نشان دهنده پیشگامی مردم دزفول در مبارزات پیش از انقلاب بود و منزل آیت الله قاضی هم مرکز پیشبرد اهداف مدنظر بود.

وی در این سال‌ها همواره مردم را نسبت به ماهیت رژیم پهلوی آگاه می‌کرد و توانست با امام خمینی (ره) هماهنگ شود و دزفول را که یک شهر مهم و استراتژیک در استان خوزستان بود، راهبری کرده و در راستای اهداف انقلاب پیش ببرد.

آیت الله قاضی، پیش از پیروزی انقلاب، کمیته‌های انقلابی از جمله کمیته رفاه و امنیت اجتماعی، کمیته خدمات رسانی، کمیته حقوقی و کمیته حمایت از مستضعفان را به منظور خدمت رسانی به مردم و کنترل اوضاع شهر راه اندازی کرد و خودش مدیریت تمام آن‌ها را بر عهده گرفت.

نخستین شهری که میزبان موشک باران شد

در  ۱۷ مهر ۱۳۵۹، شهرستان دزفول مورد اصابت سه فروند موشک زمین به زمین قرار گرفت و بدین ترتیب این شهر، به عنوان نخستین شهری که در جنگ تحمیلی مورد اصابت موشک قرار گرفته است، ثبت شد.

صدام از ابتدا و پس از نبرد در شرق کرخه، توجه ویژه‌ای به شهر دزفول داشت و به فرماندهانش در ارتش بعث سفارش کرده بود تا کاری کنند که مردم همه چیزشان را رها کنند و از شهرشان بروند، اما مردم مقاومت کردند.

علاوه بر مقاومت مردم، موقعیت استراتژیک دزفول باعث توجه دشمن به این شهر شد. مردم دزفول کنار تیپ دوم زرهی، از پل نادری محافظت کردند، چون اگر دشمن از این پل می‌گذشت، می‌توانست به شهر‌های شوش و اندیمشک و از همه مهم‌تر دزفول دست پیدا کند.

فشار بر مقاومت مردمی با هدف تصرف دزفول

به گفته یکی از فرماندهان ارتش بعث، کلید فتح تهران در فتح دزفول بود و این شهر، گذرگاه جبهه‌ها و محل تقویت رزمندگان بود؛ لذا دشمن سعی می‌کرد بوسیله بمباران هوایی و موشکی، مردم را فراری دهد تا در صورت کمبود مقاومت مردمی، تصرف دزفول آسان شود. اما مردم تا رسیدن نیرو‌های نظامیِ خودی به منطقه، با دستان خالی از شهر دفاع کردند و دشمن را مجبور به عقب نشینی تا پشت رودخانه کرخه کردند.

مردم دزفول نقش بزرگی در حمایت از انقلاب و هشت سال دفاع مقدس داشتند. پس از پیروزی انقلاب، گروهک «خلق عرب» که وابسته به رژیم بعث بود، شروع به ایجاد نا امنی کرد و مردم دزفول، نقش بزرگی در سرکوب این گروه داشتند.

تداوم اقامه نماز جمعه با وجود بمباران

همچنین نماز‌های جمعه در این شهر که با حضور رزمندگان و مردم انجام می‌شد، باوجود بمباران‌ها و فشار‌های دشمن، هر هفته برگزار می‌شد و مردم با رهبری آیت الله قاضی هیچ گاه نگذاشتند نماز جمعه در این شهر تعطیل شود. حتی اگر بمبارانی هم صورت می‌گرفت، مکان نماز را تغییر می‌دادند نه اینکه آن را تعطیل کنند. به همین خاطر، دزفول به عنوان «شهر مقاومت» شناخته شد.

آموزه‌های اسلامی، عامل تداوم انسانیت در مردم آسیب دیده

با وجود فشار‌ها و حملات نیرو‌های صدام به شهر‌های مختلف و شلیک موشک برفراز شهر‌های مختلف و آزار مردم بی‌گناه، مردم با تکیه بر آموزه‌های اسلامی هیچ گاه نخواستند شاهد کشته شدن مردم بی‌گناه و غیر نظامی باشند و حتی پیش از انفجار زیرساخت‌ها، ساکنان آن منطقه را از این اقدام آگاه می‌کردند تا خسارت انسانی احتمالی به کمترین حد ممکن خود برسد و جمهوری اسلامی این اقدام را تا آخرین روز‌های جنگ ادامه داد.

شهری که هیچ گاه خالی از سکنه نشد

به دستور آیت الله قاضی، هر نقطه از شهر که مورد اصابت موشک و بمب قرار می‌گرفت، دولت بلافاصله آن منطقه را بازسازی می‌کرد و بدین گونه شهر هیچ گاه خالی از سکنه نشد.

حضور زنان در پشت جبهه و روحیه دادن آن‌ها به رزمندگان، دلگرمی جبهه بود

پابه پای رزمندگان، زنان در پشت جبهه حضور داشتند و برای جبهه مهمات می‌فرستادند. زنان همچنین بر احساسات خود پا می‌گذاشتند و بانوان شهید را غسل و کفن می‌کردند و اقرار می‌کردند که همه چیز ما فدای یک تار موی امام (ره) است و ما هیچ گاه شهرمان را خالی نمی‌کنیم و تا آخرین نفس از اسلام و انقلاب و رزمندگان دفاع می‌کنیم. زنان با همین حرف‌ها به رزمندگان روحیه می‌دادند.

ایستادگی مردم دزفول، زبانزد رسانه‌های خاص و عام

مردم دزفول با وجود اینکه مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفتند، از خود مقاومت نشان دادند و ایستادگی شان زبانزد رسانه‌های عام و خاص شد و شهر دزفول، یکی از موفق‌ترین شهر‌ها در بسیج عمومی و ترویج روحیه مقاومت و ایثار شناخته شد.

جنگ، جنگ تا پیروزی

امام خمینی (ره) در پنجم اردیبهشت ۱۳۶۲ در پیامی خطاب به مردم دزفول فرمودند:
« ملت ایران و دزفول عزیز و مقاوم، در برابر دشمن ایستاده است و امروز هم که مصیبت وارد کرده‌اند، فریاد جنگ، جنگ تا پیروزی از جوانان دزفولی بلند است.»

مقاومت و ایستادگی مردم دزفول، نتیجه نفوذ ایمان انقلابی

رهبر معظم انقلاب، در ۲۳ اسفند ۱۳۷۵ در سفر به استان خوزستان، در بین مردم دزفول به ایستادگی‌ها، شجاعت و مقاومت مردم در طول هشت سال دفاع مقدس اشاره کردند و فرمودند: « مردم شهر دزفول، یکی از بهترین خاطرات را در دوران جنگ تحمیلی و انقلاب به یادگار گذاشتند و قهرمانیِ ماندگاری را ثبت کردند که این کار، نتیجه نفوذ ایمان انقلابی تا اعماق روح و جان این مردم بود.»

انتهای پیام/118



منبع خبر

مقاومت در شهر با دستان خالی/ عقب نشینی دشمن با مقاومت مردم غیر نظامی بیشتر بخوانید »