فیلم/ خاطرهگویی زن فعال انقلابی و پرستار کرمانشاهی از دفاع مقدس
فیلم/ خاطرهگویی زن فعال انقلابی و پرستار کرمانشاهی از دفاع مقدس بیشتر بخوانید »
حتی با محافظان حضرت آقا گفتوگو کردیم و عموم این افراد کسانی بودند که پیدا کردنشان راحت نبود. ولی اول با لطف خدا و بعد با همکاری خانواده شهدا توانستیم با این افراد ارتباط بگیریم.
گروه جهاد و مقاومت مشرق – در هفته دفاعمقدس، نشست بررسی کتاب «راز بیبی جان» پربرکت بود. غیرازخانم الناز عباسیان که بهعنوان نویسنده دعوت ما را پذیرفت، خانم مهدیه زکیزاده به نمایندگی از انتشارات روایت فتح و حجتالاسلام سیدحمید علمالهدی، (برادر شهید) و همسرشان به نمایندگی از خانواده شهید علمالهدی در گفتگو حاضرشدند.همهمان تلاش کردیم چراغی باشیم برای بهتر دیدهشدن این کتاب که زوایای پنهانی از زندگی یک شیرزن را نشانمان میدهد.
از آغاز کار این کتاب برایمان بگویید.
الناز عباسیان: پیشنهاد این موضوع از طرف انتشارات روایت فتح به من داده شد. خانم زکیزاده تماس گرفتند و موضوع را مطرح کردند. آن لحظه من فکر میکردم مادر هنوز در قید حیات هستند.۱۷- ۱۸ سالی بود که از شهدا مینوشتم و کارم بیشتر در حوزه مادران شهدا بود و بهراحتی پذیرفتم چون نسبت به کار با مادران شهدا حس خوبی داشتم.فکر نمیکردم ایشان ۳۳ سال پیش به رحمت خدا رفته و کسانی که با او ارتباط تنگاتنگی داشتند نیز در قید حیات نیستند. حتی فکر میکردم این خانواده در تهران ساکن هستند و نمیدانستم باید منابعمان را از اهواز پیگیری کنیم.من با خوابهایم زندگی میکنم. حدودا ششماه پیش از اینکه این کار به من پیشنهاد داده شود، خواب عجیبی دیدم و آن خواب برای من بسیار باارزش بود. میدانستم پروندهای از شهید عزیزی به دست من میرسد. بعد از مدتها متوجه شدم که شمایل آن مرد در خواب من، چقدر شبیه شهید عزیز سیدحسین علمالهدی است.
درگذشت پریخانم
تازه میخواستم کار را شروع کنم که با دختر مرحوم بیبی خدیجه تماس گرفتم. پریخانم گفتند که با شما هماهنگ میکنیم چون ایشان مریضاحوال و به کرونا مبتلا بودند. شنیدم که چند روز بعد ایشان به رحمت خدا رفتند. خانواده تحتتاثیر فوت ایشان قرار داشتند. در آن دوره اکثر اعضای خانواده کرونا گرفته بودند و شروع کار ما تا مهرماه سال ۱۳۹۹ به تاخیر افتاد.در اولین دیدار ما با خانواده شهید همه با ماسک و الکل حاضر شدند و درفاصله دوری ازهم نشسته بودیم.این مصاحبه برای من عجیب بود. میترسیدم مشکلی ایجاد کنم، چون از خواهران سن و سالی گذشته بود و خانواده هنوز داغدار بودند.
به یاد دارم پریخانم از اول تا آخر آن جلسه گریه میکردند. شروع کار ما اینطور بود و خود من از این بابت ناراحت بودم.نوشتن از بیبیجان برای من مانند کار در معدن بود که میشکافتیم، پیش میرفتیم و به طلا دست مییافتیم. از بیبیجان به خانوادهای رسیدیم که هرکدام از اعضایش پتانسیلی خاص برای داستانی متفاوت دارند. به دختران و پسران ایشان رسیدیم؛ به اطرافیان و کسانی که در چایخانه اهواز و تهران با بیبیجان بودند.هر کدام از این مراحل گنجی بود. خصلتهایی از بیبی جان به دستم میآمد که حیران میماندم. ماجراهایی تعریف میشد که وقتی برای خانواده تعریف میکردم به من میگفتند ما نمیدانستیم و برای من بسیار جالب بود.
گفتند عجله نکنید!
ازطرف روایت فتح به من گفته شد دست شما باز است ووقت دارید وبا حوصله کار کنید، چون نمیخواستند بعد از اتمام کار متوجه شوند با یکی از افراد مرتبط مصاحبه نشده یا اثری جا مانده و روایتی مفقود است.فکر کردم میتوانم کار را زیر یک سال جمع کنم چون دیگر کتابهای من نهایتا با ۲۰ تا ۳۰ مصاحبه و رجوع به تعدادی کتاب در عرض یک سال به انتشارات تحویل داده میشد، ولی مصاحبههای این کتاب خیلی زیاد شد و من هم دلم نمیآمد جمعش کنم. حاج حمید هم کمک میکرد و مرتبا شمارههایی ارسال میکرد.
خدمت خیلی از عزیزان رفتیم و بعد به جایی رسیدیم که مصاحبههای ما بیشتر از حجم کتاب شده بود. باید ۲۰۰ صفحه تحویل میدادیم اما حدود ۵۰۰ صفحه مطلب داشتیم. دوستان در روایت فتح لطف کردند و اجازه بالا بردن حجم کتاب را تا ۳۰۰ صفحه صادر شد. اما باید باز هم بخشی از مصاحبهها حذف میشد. قرار بر این بود کتاب دو جلدی باشد.بنا بر لیست در دستم با حدود ۹۰ نفر گفتوگو شد که این تعداد لزوما افراد عادی نبودند. برای مثال یکی از آنها آقا مجتبی، پسر شهید مطهری و عروس شهید مطهری بودند. با خانواده شهید رجایی مصاحبه شد.
حتی با محافظان حضرت آقا گفتوگو کردیم و عموم این افراد کسانی بودند که پیدا کردنشان راحت نبود. ولی اول با لطف خدا و بعد با همکاری خانواده شهدا توانستیم با این افراد ارتباط بگیریم. آقای آهنگران هم به ما کمک زیادی کرد و در مورد بخشهایی از کتاب، ایشان واسطه ارتباطما با خانوادههایی در اهواز بود که کار آسانی نبود. باید بگویم بیبی جان قلاب را انداخت و مرا به طرف خودش کشید.
چطور برای تدوین کتاب به این سیستم رسیدیم و زاویه دید دانای کل و سوم شخص را انتخاب کردید؟
حدود ۱۳ تا ۱۴ نفر از مصاحبه شوندگان را از لیست بیبی جان حذف کردیم و برای کتاب سید حسین نگه داشتیم چون اختصاصا در مورد ایشان بود. سیر تاریخی کتاب سه برهه مهم تاریخ ایران را در بر میگیرد. کسی که این کتاب را میخواند تاریخ معاصر را ورق میزند.
کنشگری نوجوانانه و حتی کودکانه سوژه با موضوع کشف حجاب رضاخان و نوع مبارزه او با موضوع، مخالفت با کاپیتولاسیون درحالی که مسئولیت بچههای خود و خواهرش را بر عهده داشت. او نه در سالهای نزدیک به پیروزی انقلاب، بلکه در سال ۱۳۴۲ فعالیت انقلابی داشت.حیف است از همسر ایشان یاد نکنم. این دو با وجود تفاوت سنی، زندگی عارفانهای با هم داشتند و بیبی جان تحت تاثیر ایشان رشد کرد. برای من عجیب است که در آن دوران چطور یک زن کم سن و سال در اهواز خانمها را جمع میکند و برای سلامتی آیتا… خمینی مراسم ختم صلوات هفتگی میگیرد؟! رساله امام را میخوانند، طومار مینویسند، امضا میکنند و به شاه تلگراف میفرستند که این تلگراف در اسناد ساواک موجود است.
هر برهه زندگی این زن الگوست و باید به آن پرداخته شود. حیف است از زندگی چنین الگوهایی فیلم ساخته نشود و آنها به زنان و مادران معرفی نشوند.من توفیق داشتم و در خدمت مادران شهید بودم، ولی بسیاری از این مادران بهواسطه شهادت پسرانشان وارد فعالیت و کنشگری شدهاند، اما بیبی جان قبل از شهادت پسرش، فرماندهای در جامعه زنان بود. بیبی جان، عمری کوتاه، ولی با برکت داشتند.
تجدید بیعت با امام
پس از پیروزی انقلاب تا آغاز جنگ دوران سکوت بسیاری از مادران شهداست، ولی این مادر در آن دوره شخصیتی طلایی بود. زنان را جمع میکند و از اهواز با وسایل حملونقل آن زمان برای تجدید بیعت با امام راهی تهران میشوند. یکی از آن زنان به ما گفت بیبی جان در تکتک ماها را میزد و میگفت من راهی میشوم اگر دوست دارید بیایید و اگر طلایی دارید در راه انقلاب بدهید. این کارها به ذهن چه کسی میرسد؟!در سه ماهه اول جنگ بسیاری جان خودشان و فرزندانشان را برداشتند و به جایی امن رفتند. این مادر نهتنها از شهر نرفت، بلکه به مادران دیگر گفت شهر را خالی نکنند.
عکسی از بیبی جان در میان آوارهای بمباران اهواز وجود دارد. این زن در آن زمان خانه خود را خالی کرده و به مامنی برای رزمندهها و پایگاهی برای کمک به جبهه تبدیل کرده است.یکی از پارامترهای سوگدرمانی این است که وقتی کسی عزیزی را از دست داده و به آرامش رسیده، دیگر داغداران را تسلی بدهند. بیبی جان اوایل جنگ سوگدرمانی را درک کرده بود و همراه با مادران شهید به دیگر مادران داغدار دلداری میداد.
دوست دارم تا جایی که میتوانم بیبی جان را معرفی کنم. به دوستان و همکارانی که برای ساخت مستند میآیند؛ میگویم که من تا جایی که بتوانم همکاری میکنم تا اتفاقات خوبی بیفتد.
در کار شهدا دنبال پول و نام نیستم
از صمیم قلب میگویم که در کار شهدا بهدنبال دو چیز نبوده و نیستم؛ یکی پول و دیگری اسم است. با وجود اینکه از لطف این عزیزان هر دوی اینها به من میرسد، اما من به دنبالشان نیستم. حساب و کتاب من با شهدا جداست.همانطور که گفته شد، بیبی جان برای کارهایش الهی، هیأتی و مردمی جلو میرفتند. با خودم گفتم یعنی من نمیتوانم بهعنوان ذرهای کوچک که خود را به این اسم بزرگوار چسباندهام، این نیت را داشته باشم و در این اثر بحث پول و مادیات نداشته باشم؟! به همین دلیل هیچوقت عواید مادی این اثر را پیگیری نکردهام در حالیکه در مورد آثار دیگر قراردادهای سنگینتری بستهام و حساب آنها جداست.
حجتالاسلام سیدحمید علمالهدی (برادر شهید): خانم عباسیان کاری کرد کارستان
برای نوشتن کتابی درباره مادر، چند بار تصمیم گرفته شد، ولی همتی درست و حسابی نبود. کار از این بابت که از مادرمان تعریف کنیم، خوشایند خانواده نبود؛ ولی شخصیت ایشان ابعاد مختلفی داشت و میتوانست الگو باشد. چنین زندگی با شخصیتی چندجانبه که از ازدواجش تا فرزندآوری او،ایثار وخدمت بود.
ایشان قبل وبعد ازپیروزی انقلاب و دردفاعمقدس شخصیتی اجتماعی داشت و حضور ومحوریتشان باعث تاثیرگذاری بود.مادر، شخصیت عجیبی داشت و کار شگرفی کرد. دختری ۱۴ساله از خرمآباد با مردی ۳۰ساله ازدواج میکند و به نجف میرود تا پنج فرزند شوهرش را بزرگ کند. فرزند اول فقط یکسال از ایشان کوچکتر بود. ایشان با وجود چنین مسئولیت سنگینی و سکونت درنجف با همسران مراجع رفتوآمد فراوان داشت. ما نمیدانیم ایشان چطور عربی یاد گرفته بودند، تا دورهای که منزل ما در زمان جنگ، پایگاه بود.خاطرهای برای شما تعریف میکنم.
نیمه اول دهه ۷۰ بود، در ایام سالگرد شهید مطهری بودیم. من در نهاد رهبری در دانشگاه مشغول بودم. حاجیهخانم مطهری را دعوت کرده بودیم و میخواستیم نامهای بفرستیم. به راننده آدرس دادم و از او خواستم نامه را به منزل شهید مطهری ببرد. راننده که آمد گفت حاجیهخانم من را ۲۰ دقیقه پشت در نگه داشته و برای من تعریف میکرد که مادرتان که بود و چه شخصیتی داشت. ولی وقتی میخواستند مصاحبههای این کتاب را انجام دهند حاجیهخانم مطهری مریضاحوال بودند و شرایط گفتوگو نداشتند.خانم عباسیان را خدا رساند و کاری کارستان انجام دادند. مادر ما عبارتی داشتند وهمیشه میگفتند:«کار باید این ویژگیها راداشته باشد؛الهی، هیأتی، مردمی» اگر پیگیری، همت و پشتکار خانم عباسیان نبود این کتاب تهیه نمیشد. ما با تمام وجود برای ایشان و دوستان روایت فتح دعا میکنیم.
از نگاه عروس خانواده
حاجیهخانم شخصیتی مهربان داشتند و نهفقط با ما که عروسشان بودیم بلکه با هرکسی که برخورد میکردند، او حس مهربانی را درک میکرد. ما ساکن قم بودیم و حداقل ماهی یکبار به اهواز میرفتیم و برمیگشتیم. پسر بزرگ من روحا… به ایشان وابسته بود و مادربزرگش را خیلی دوست داشت.در قم در خانه خودمان نشسته بودیم. من بودم و دو فرزندم، بیبیخدیجه و حاجیهخانم که کمی ناخوشاحوال بودند و میخواستند بخوابند. من و بیبیخدیجه، احوال حاجیهخانم را خیلی تحویل نگرفتیم. دخترم رضوان حدودا دوساله بود، تازه کمی حرفزدن یاد گرفته بود.پیش حاجیهخانم رفت و به او گفت بیبیجان چرا ناراحتی؟ بیبیجان آنقدر از برخورد بچه خوشش آمده بود که به من و بیبیخدیجه گفت از این بچه یاد بگیرید ببینید چقدر با محبت و مهربان است.قبل از ازدواج من در اهواز، پسرخالهام سال۱۳۵۹ قبل از شهادت سیدحسین، شهید شده بود. خاله من در خانه مستاجری ما بودند. زمان جنگ و موشکباران بود و در زیرزمین زندگی میکردیم. در زدند و دیدیم خانم علمالهدی است. ما نسبت فامیلی داشتیم و ایشان برای دیدار پیش ما آمده بودند. تا نشستند شروع به دلداری خاله من کردند. این رفتار ایشان برای ما خیلی جالب بود. خودشان شهید نداده بودند ولی درک خوبی از وضعیت مادر شهید داشتند. چند روز بعد، حسین شهید شد.
نسبت انتشارات روایت فتح با این کتاب
مهدیه زکیزاده: برنامه کتاب شهید حسین علمالهدی و مادر ایشان به سال ۱۴۰۰برمیگردد. تصمیم مجموعه بر این بود تا به شهدای مظلوم هویزه که در رابطه با آنها کم کار شده، بپردازیم. پررنگترین شهید در این حوزه، شهید علمالهدی است و دیدیم پای کسی چون نصرتا…محمودزاده در میان است وایشان علاقه زیادی به شهید علمالهدی دارند و روی این موضوع بسیار حساس هستند. ایشان یکی از پایههای روایت فتح هستند.متوجه شدیم در مورد محمدحسین علمالهدی کار شده است، پس چه باید میکردیم؟! در وهله اول سه شهید هویزه در نظر گرفته شد تا در مورد آنها کار کنیم.
«به رنگ خاک» از اینجا شروع شد و مجموعه خاطراتی است درباره شهید علمالهدی که توسط خانم مهدویان مورد بازنویسی قرار گرفت. با وجود اینکه کتاب مجموعه خاطره است اما استقبال خوبی از آن شد.در این رفتوآمدها متوجه مادر شهید علمالهدی شدیم که چه زندگی پررنگی دارند و چه سوژه بابرکتی هستند و حیف که اینقدر دیر به سراغمان آمدند، چون ما اعتقاد داریم خودشان سراغ ما میآیند. با وجود اینکه خانواده علمالهدی دست به قلم هستند و میشود بین نوهها چند نویسنده یافت؛ از این جهت کار نشدن این موضوع عجیب بود و میشود گفت توفیق ما بوده است.
وقتی به مادرها رسیدیم تصمیم گرفتیم اثری جدید منتشر کنیم که قبلا کار نشده است. در رفتوآمد با خانواده علمالهدی در کتاب به رنگ خاک متوجه شده بودیم با خانوادهای صاحبنظر طرف هستیم و کار چیزی نیست که بتوانیم کمی پا کج بگذاریم.ما به کسی احتیاج داشتیم که در مرحله تحقیق و نویسندگی با خانواده همراهی کامل داشته باشد. نترسد، چون تجربه ما میگفت این میزان حساسیت خانوادهها، نویسندهها را میپراند، طاقت نمیآورند و میترسند، چون فکر میکنند وقتی حین مصاحبه و نوشتن این همه حساسیت وجود دارد، شاید خانواده بعد از اتمام کار اثر را قبول نکنند.
موارد زیادی داشتیم که خانوادهها کتاب را کنار گذاشتند و اثر به انتشار نرسید. از این رو نویسندهای میخواستیم که از نظر اخلاقی صبور باشد، همراهی کند و دل بدهد. دلدادن برای من بسیار مهم بود. انتخاب نویسنده دو دوتا چهارتا نیست. میشود موضوع توفیق را کنار ماجرا گذاشت. این همه نویسنده داریم و خانم عباسیان در انتشارات ما و درمیان این جمع فردی تازهکاربه حساب میآمد.مدت زیادی از دوستی و همکاری ایشان با ما نمیگذشت. از واژه دوستی استفاده میکنم، چون اخلاق زیبا و پسندیده ایشان ارتباط را صمیمیتر کرد و همکاری ما با خانم عباسیان به دوستی رسید.
ما با بچههای خبرنگار خوب جلو میرویم. خبرنگارانی که وارد فضای نویسندگی میشوند با ما همراهتر هستند؛ شاید چون روحیه کنجکاوی در این گروه بالاتر است و ما از بابت تحقیق خیالمان آسوده است و میدانیم تا به هدفی که میخواهند نرسند، ول نمیکنند.من خانم عباسیان را برای تالیف این اثر پیشنهاد دادم. قلم ایشان را میشناختم و میدانستم خبرنگارها خیلی راحت میتوانند خط کار را بگیرند. این کتاب برای ما بسیار مهم بود، چون حساسیت خانواده را میشناختیم، از این رو به خانم عباسیان گفتیم با خیال راحت و فراغ بال کار کنند و باهم کاری به زمان تحویل اثر نداشتیم تا کار درستی ارائه شود.
میثم رشیدی مهرآبادی – قفسه کتاب/ روزنامه جامجم
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
چرا از زندگی «بیبیجان» فیلم نمیسازند؟! بیشتر بخوانید »
امام خمینی در نامهای که به آیتالله خامنهای به عنوان ریاست جمهوری نوشت، از آقای حکیم اینگونه تجلیل کرد: «جناب حجت الاسلام آقای محمدباقر حکیم از مهمانان عزیز این جانب و جمهوری اسلامی ایران است.»
به گزارش مجاهدت از مشرق، آیتالله العظمی سیدمحسن حکیم ده فرزند پسر داشت که هشت نفرشان توسط رژیم جنایتکار حزب بعث به شهادت رسیدند. آیتاللهسیدمحمدباقرحکیم نیز توسط عوامل آمریکا در محراب شهادت جانش را از دست داد. خاندان حکیم در پنج دهه گذشته بیش از ۶۰شهید تقدیم اسلام و آرمانهای مکتب سیدالشهدا علیهالسلام کردهاند.
آیتاللهسید محمدباقر حکیم از بین فرزندان آیتاللهالعظمی حکیم، شناختهشدهتر ومشهورتر بود چرا که در دورانی که به ایران آمده بود تا جانش را نجات دهد، دست از جهاد و مبارزه برنداشت و به فعالیت خود علیه رژیم بعث عراق ادامه داد.امروز، بیست و یکمین سالگرد شهادت او به دست عوامل نفوذی آمریکا در کنار حرم حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام است.
شهادت پس از نماز جمعه
سیدمحمدباقر حکیم پنجمین فرزند آیتالله سید محسن حکیم مرجع تقلید شیعه بود. اودر۲۰مرداد۱۳۱۸در شهر نجف متولد شد. پس از حمله نیروهای آمریکایی به عراق و سرنگونی رژیم بعث در ۱۳۸۲، در ۲۱اردیبهشت همان سال به عراق بازگشت و در نجف اقامت گزید، اما در ۷ شهریور ۱۳۸۲ پس از امامت نماز جمعه و هنگام خروج از صحن نجف اشرف، در انفجار اتومبیل بمبگذاریشده که به کاروان حفاظتی او نفوذ کرده بود به شهادت رسید.
سیدمحمدباقر و اربعین
دراواخر سال ۱۳۵۵ودرانتفاضه صَفَر،سیدمحمدباقر حکیم به نمایندگی سیدمحمدباقر صدر به میان زائران اربعین امام حسین(ع) رفت تا موجب تقویت روحیه آنان شود و آنان را بر اهداف اصلی، راهنمایی کند. او زمانی که به میان مردم در مسیر نجف به کربلا رفت به آنان دلگرمی داد و خاطر نشان کرد تا آخر در کنار آنها خواهد ماند. پس از سرکوب انتفاضه توسط حکومت عراق، هزاران نفر از جمله سیدمحمدباقر حکیم دستگیر و به حبس ابد محکوم شدند. البته مدتی بعد با دستور عفو عمومی احمد حسنالبکر در سال ۱۳۵۷ از زندان آزاد شد.
مهاجرت به ایران
به دنبال افزایش فشارها و عدم امکان فعالیت سیاسی، وی در ۱۳۵۹ بهطور مخفیانه عازم دمشق شد. سپس از طریق ترکیه به ایران مهاجرت کرد. او در ایران، در زمینه مسائل سیاسی و فرهنگی فعالیت کرد و مسئولیتهای متعددی را برعهده گرفت که مهمترین آنها عبارتاند از: دبیرکلی جماعةالعلماء المجاهدین فی العراق که در ۱۳۵۹ تأسیس شد، سخنگویی مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق که در ۲۶ آبان ۱۳۶۱ پایهگذاری شد، ریاست مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق در ۱۳۶۵، مشارکت در تأسیس مجمع جهانی تقریب بین مذاهب اسلامی و تصدی ریاست آن و قائممقامی مجمع جهانی اهل بیت.علاوه بر این، او تشکیلات نظامی وابسته به مجلس اعلای انقلاب اسلامی به نام سپاه بدر (فَیلَق بدر) را تأسیس کرد که حدود ۳۰۰۰ سرباز داشت و همه آنان عراقیهای مهاجر به ایران بودند. این سپاه در جنگ عراق با ایران، علیه نیروهای عراقی جنگیدند و شهدای زیادی تقدیم انقلاب و اسلام کردند.
انتفاضه شعبانیه
با آغاز قیام مردم عراق علیه رژیم بعثی در ماه شعبان در اسفند ۱۳۶۹، سپاه بدر برای حمایت از این قیام وارد خاک عراق شد، اما حکومت عراق این قیام را سرکوب کرد و سپاه مذکور کاری از پیش نبرد. طرفداران سیدمحمدباقر حکیم نقش پررنگی در انتفاضه شعبان داشتند.
در امام خمینی ذوب شوید
امام در نامههای خود از او با عبارات فرزند شجاع، برومند، نور چشم و مورد اعتماد یاد میکند و در نامهای که به آیتالله خامنهای به عنوان ریاست جمهوری نوشت، از آقای حکیم اینگونه تجلیل کرد: «جناب حجت الاسلام آقای محمدباقر حکیم از مهمانان عزیز این جانب و جمهوری اسلامی ایران است.»
ارتباط مستقیم و علاقه شدید به فکر و خط و مسلک امام خمینی، از ویژگیهای بارز شهید حکیم بود. شهید حکیم همواره این کلام استادش سیدمحمد باقر صدر را در نظر داشت که گفته بود: در امام خمینی ذوب شوید همچنان که او در اسلام ذوب شده است.با شهادت سید محمدباقر حکیم در۱رجب(۷ شهریور ۱۳۸۲)، این روز در کشور عراق به روز شهید نامگذاری شده است و هر ساله در این روز مراسم بزرگداشتی به مناسبت شهادت شهید محراب در عراق برگزار میشود.
امام خمینی: من شما را دوست دارم!
شهید حکیم به انقلاب اسلامی ایران و رهبری آن علاقه شدیدی داشت. او میگفت: بر امت اسلامی واجب است که از امام خمینی پیروی کنند زیرا در این امر، مصلحت مهم اسلامی وجود دارد. او در مورد انقلاب اسلامی ایران مینویسد: «انقلاب اسلامی و مردمی ایران در نوع خود بینظیر است. انقلابی است که تمام گروههای ایرانی اعم از جوانان، طبقات مختلف اجتماعی، اندیشمندان و رهبران دینی در آن شرکت داشتند. دو عامل اساسی در پیروزی انقلاب ایران دخیل بوده است۱/ ماهیت دینی آن. ۲/ رهبری دینی و مردمی.حضرت امام خمینی(ره) نیز برای وی احترام زیادی قائل بود و بارها وی را به ملاقات خصوصی پذیرفت. امام در یکی از ملاقاتهایشان به او فرمود: «من شما را به دو جهت دوست دارم؛ اول آن که فرزند آیتالله سیدمحسن حکیم هستید؛ دوم آن که مردی مجاهد فی سبیلالله میباشید.»
*روزنامه جامجم
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
امام خمینی: من شما را دوست دارم! + عکس بیشتر بخوانید »
پدر ابوزینب میخواست جلوی او را بگیرد و اجازه ندهد که به سوریه برود. حس پدر و فرزندی در میان بود. با پدر من صحبت کردند و گفتند با جعفر صحبت کن، شاید به حساب پدرخانمی و رودربایستی و… نرود.
گروه جهاد و مقاومت مشرق- کتاب «راه سفید» نوشته سرکار خانم فاطمهسادات کیایی توسط انتشارات روایت فتح منتشر و روانه بازار نشر شده است.این کتاب زندگینامه داستانی شهید محمدجعفر حسینی(ابوزینب) مدافع حرم لشکر فاطمیون از زبان همسرش (سرکار خانم فاطمه صفدری) است.
شهید محمدجعفر حسینی اصالتا افغانستانی بود اما هرجا پای انقلاب و رهبری و اهلبیت به میان میآمد، حضور فعال داشت. سوریه که شلوغ شد به مدافعان حرم پیوست. در بوکمال۲۰۰ترکش به جانش نشست تا آخرین پایگاه داعش فتح شود.۲۰۰ ترکشی که دو سال تمام وجودش را گرفت تا با توفیق جانبازی، در خانهاش به فیض شهادت نائل آمد.در کافهکتاب زیتون همراه با نویسنده کتاب، راوی کتاب و نمایندهای ازسوی انتشارات روایت فتح، سرکار خانم مهدیه زکیزاده، این کتاب رابه بررسی نشستیم.
ازمیان حدود ۳۴۰ قسمت گفتوگو با خانواده مدافعان حرم، یکی از لحظات سختی که در ذهن من مانده، روایت خانم صفدری از آن شبی است که ابوزینب به رحمت خدا میروند و در منزل به شهادت میرسند. مدیریت این لحظهها سخت است ولی ایشان از عهدهاش برآمدند و خانم کیایی نیز از عهده گزارش آن برآمدند و خانم زکیزاده بهعنوان کارشناسی سختگیر مورد تایید قرار دادند.
چه شد که در اولین کارتان به سراغ این سوژه آمدید که هم سخت است و هم حواشی به همراه دارد؟
کیایی: سخت بود ولی از یک جهت برای من که این همه سال در حوزه مدافعان حرم کار کردهام، سوژه راحتی بود. افت و خیزها کاملا واضح بود و قرار نبود من چیزی را بیرون بکشم. فعالیتهای ابوزینب عیان بود و لازم نبود بروید و ببینید چه کارهایی کرده است و چطور آدمی بوده. ارتباطات ایشان بسیار گسترده بود و با آدمهای گستردهای ارتباط داشتند. این ارتباطات دسترسی به راویان را آسان میکرد و باعث میشد شمایل کلی سوژه بهراحتی بهدست بیاید. این ارتباطات و فعالیتهای ابوزینب به من کمک کرد.
شاید شما تنها نویسنده کتاب مدافعان حرم باشید که با خود شهید گفتوگو داشتید.
کیایی: من به سراغ سوژه نرفته بودم و اتفاقا سوژه به سراغ من آمده بود. وقتی ابوزینب از سوریه برگشت با ایشان مصاحبه داشتم. در همان مصاحبه به من گفتند این گفتوگو را قبل از شهادت من منتشر نکنید. متن این مصاحبه در کتاب نیست و با توجه به ابعاد گستردهای که ابوزینب داشت، میشود کتاب دیگری منتشر کرد.خانم صفدری روایت بسیار خوبی داشتند و کامل توضیح دادهاند بهطوریکه اگر کسی کتاب را بخواند، متوجه شخصیت ابوزینب میشود. اینطور نیست که جای ابهام داشته باشد. ولی انتشار کتابی دیگر میتواند کاملکننده این اثر باشد؛ با وجود اینکه راه سفید و راویاش بهخوبی توانسته شهید را روایت کنند.
تدبیر شما برای فرم کتاب چه بود؟ چگونه وارد داستان شدید؟
کیایی: ورودی روایت اززمانی است که خانم صفدری درگیر جانبازی ابوزینب است.ایشان خود ازابتدای زندگیشان شروع به روایت میکنند. در واقع فلاشبک میزنند و به خطرات ابتدای آشنایی و زندگیشان میپردازند.
صفدری (همسر شهید): پدر ابوزینب میخواست جلوی او را بگیرد و اجازه ندهد که به سوریه برود. حس پدر و فرزندی در میان بود. با پدر من صحبت کردند و گفتند با جعفر صحبت کن، شاید به حساب پدرخانمی و رودربایستی و… بیاید و در مغازه شما کار کند. چون پدر من مغازه قصابی دارند و قبول کردند. همه نگران شهادت ابوزینب بودند و میخواستند او را به هر طریقی که هست، نگه دارند. آقاجعفر با پدر من صحبت کردند و گفتند از صبح تا ساعت ۳ در مغازه هستم و بعد اجازه بدهید بروم و به تدریس زبانم مشغول شوم.پدر من علاقه زیادی به درس و پیشرفت علمی دارد و قبول کرد.شاید فقط تا یک ماه از ساعت ۸ تا ۱۵ درمغازه بودو با من تماس میگرفت و میگفت میشود با پدرت صحبت کنی تا من به جلسه بروم؟!
این اتفاق چندینبار تکرار شد. از طرفی چون در فضای مغازه روی آقاجعفر حساب شده بود، فکر کردیم شاید این غیبتهای پیدرپی رابطه داماد و پدرزن را شکرآب کند. خودم وارد عمل شدم و گفتم دیگر نمیخواهد به قصابی بروی؛ نه به تو میخورد و نه میتوانی و شاید اتفاقاتی بیفتد که دیگر نتوانید جمعش کنید. دست به گوشت هم شده بود. دوعکس ازاودارم؛ درعید قربان سال۱۳۹۳بودکه گوشت خرد میکرد.این کاربا ویژگیهای روحی و نخبگانیاش همخوان نبود و نمیتوانست خودش را از فضایی که به آن تعلق داشت، دور کند. وقتی دوستانش با او تماس میگرفتند، دیگر فضای مغازه برایشان مناسب نبود.یک روز خیلی نگران بود که شاگردانش او را در مغازه در حال خرد کردن گوشت ببینند و به من گفت کار قصابی سخت است و من نمیتوانم بروم. بسیار عصبی بود. گفتم هر کدام از شاگردانت آمد، بگو من دوقلوی جعفر هستم. میخواستم با شوخی تمام شود.
کیایی: نکته ویژه ابوزینب این بود که ایشان با فاطمیون نرفتند.قبل از اینکه فاطمیونی شکل بگیرد یا همزمان با شکلگیری این گروه و با فاصلهای مکانی این اعزام انجام شد، چون فاطمیون ازمشهد شکل گرفت.ایشان خود با جمعی ایرانی وبا بچههای بسیجی که با حاجحسین همدانی ارتباط داشتند به سوریه رفتند. جمعی که گویی منتظر بودند چنین اتفاقی بیفتد.آنها میدانستند که این راه سختیهایی دارد. ایشان افغانستانی و مهاجر بودند و در خود ایران هم مشکلات اقامتی داشتند، چه برسد که از ایران به سوریه بروند.ولی رفتند و ماجراهایی برایشان پیش آمد که این ظرفیت را ایجادکردتا ابوزینب به شخصیتی خاص وویژه تبدیل شود.باعلاقهای که ایشان به ایران و شخص آقا داشتند، شاید ایرانیترین افغانستانی محسوب میشوند.شاید لازم باشد هرایرانی این کتاب رابخواند وببیند که چگونه فردی مهاجر که اصالتش متعلق به کشوری دیگر است با وجود همه سختیهایی که دارد، چقدر میتواند وطن دومش را دوست داشته باشد.
صفدری: زبان افغانستانی ما زبان دری است. من و همسرم هر دو متولد تهران هستیم ولی با هم و در خانواده دری صحبت میکنیم. این زبان از پدر و مادرها و از خانوادهها به ما رسیده و در حال حاضر هم ما اصرار داریم که این زبان و لهجه باید حفظ شود؛ هرچند در جاهایی با فارسی ایرانی مخلوط شده است. بسیاری از ما افغانیهای متولد ایران هرگز به افغانستان نرفتهایم و اگر این زبان را از دست بدهیم برای ما یک آسیب خواهد بود.این خواسته ابوزینب هم بود. ما هموطنانی داریم که گویش خود را کنار گذاشتهاند ولی ما نمیتوانیم. وقتی همولایتیهای ما برای ثبتنام اربعین میآمدند تا فارسی ایرانی صحبت میکردند، میگفت شما چطور افغانستانی هستید که به زبان خودتان صحبت نمیکنید؟! بندههای خدا ساکت میشدند. ابوزینب قدرت و سیاستی داشت و همانجا با آن لحن باعث میشد بندههای خدا آن چند کلمه را هم کنار بگذارند.
کیایی: من در ابتدای کار به آقای مدقق یکی از نویسندههای خوب افغانستانی رجوع کردم. وقتی ایشان اعلام کردند وقت ندارند با خانم اکبری صاحب رستوران خانه کابل صحبت کردم. ایشان قبول کردند کار را انجام بدهند ولی اعلام کردند که نمیتوانند بنویسند و باید من همراه ایشان باشم. ما در رستوران خانه کابل کنار هم مینشستیم و من جملات را میگفتم و از ایشان میخواستم ترجمهها را به من بگویند و همانجا تایپ میکردم. به همین دلیل کار این همه طول کشید.
پس این کار در ردیف ترجمه است؟
کیایی: بله ترجمه است و در مورد برخی از کلمات که بسیار متفاوت بود، پانویس هم آمده است.
مهدیه زکیزاده: این موارد دستانداز بود ولی برای چنین کتابی دستانداز محسوب نمیشود.من این کتاب را در آمار سال ۱۴۰۰ میگذارم. همین که میفهمم این کتاب باید به سال ۱۴۰۲ برود برای من یک ضربه است. باید ببینیم ارزشش را دارد یا نه و در مورد این کتاب واقعا ارزشش را داشت و کتابی غنیتر شد.این کتاب در زمان خوبی به دست من رسید. برخی اوقات کتابها در اوج شلوغی میرسند و حداقل در بار اول من نمیتوانم کتاب را بخوانم ولی در انتها تمام کتابهای نشر باید توسط من خوانده شوند. ولی راه سفید را از ب بسما… تا پایانش خواندم و فقط برای گرفتن تاییدیه زبان آن را به کارشناس سپردم.
در اولین مواجهه با کتاب چه چیزی برای شما مهم و برجسته بود؟
مهدیه زکیزاده: اول این که کار مرحله به مرحله به دست ما میرسید. در کتابهایی که از ب بسما… با نویسنده شروع کردهایم ابتدا ۲۰درصد کتاب به نشر میرسد و خوانده میشود و در مورد این اثر هم به همین صورت بود. ایشان طبق قاعده نشر پیش آمدند و در هر مرحله تاییدیه گرفتند و ادامه دادند. ابتدا ۲۰ درصد اول کتاب با همین جذابیت امروز به دست ما رسید و نشان داد کار خوبی پیش رو است.وقتی با نویسندهای که برای بار اول با نگارش کتاب روبهروست برخورد میکنیم، کار ما سخت است. تاکید ما روی ارائه مرحله به مرحله کتاب به همین دلیل است. ولی ما با خانم کیایی مشکلی نداشتیم.
کیایی: سابقه کار خبرنگاری کمک زیادی میکند. شاید اگر نویسندهای خبرنگار شود باید دورهای ببیند. ولی خبرنگاری که میخواهد به کار نویسندگی مشغول شود در این فضا کار کرده است. کار در حوزه ایثار و شهادت مثل نوشتن کتاب است. اتفاقا کار خبر در این حوزه سختتر است چون باید کار جمع و جور مثل داستان کوتاه ارائه کرد.من پیشنهاد کتاب را به خانم مردی دادم و ایشان به سرعت قبول کردند و بدون هیچ انقلتی گفتند سوژه بسیار خوبی است. من دلم میخواست فضای واقعی را به تصویر بکشم. واقعیت جانبازی بسیار باارزش است. استنباط خواننده از واقعیت با ارزشتر از آن است که بخواهیم مرتبا فانتزی اراده بدهیم. به نظر من تاریخ مصرف روایتهای صورتی دیگر تمام شده است. صنعت نشر هم دیگر تمایلی به انتشار این نوع روایتهای شبیه به هم ندارد.
کسی که مجرد است میتواند از زندگی مشترک بنویسد؟
کیایی: روایت از زبان همسر شهید بود از این نظر میتوان خود را به جای طرف مقابل گذاشت. اگر راوی یک آقا بود شاید کار سختتر میشد. من امروز میتوانم خودم را به جای ایشان تصور کنم و درکی از فضا داشته باشم.راوی به خوبی شرح میداد و کار من را راحت میکرد. زمانی باید روایت را از زیر زبان راوی بیرون بکشید و این کار را بسیار سخت میکند. حتی من فکر میکنم خود ایشان هم میتوانستند کتاب را بنویسند. خانم صفدری در صفحه اینستاگرامش خیلی خوب مینویسد. شاید با وجود زندگی و داشتن فرزند این کار برایشان سخت میشد. ایشان امروز هم میتوانند داستان خودشان را بنویسند.
*** احراز شهادت ابوزینب در چه مرحلهای است؟ ***
صفدری (همسر شهید): تا به حال هیچ اتفاقی نیفتاده است. یک سالی است که موضوع را پیگیری نکردهام. بعد از اربعین و از شهریور به دوستان ایشان اطلاع دادم که دیگر پیگیری نمیکنم. اگر قرار به انجام تکلیف باشد که من بدون احراز شهادت هم میتوانم کارم را انجام بدهم و اگر نه، احراز شهادت بشود هم چه بهتر.کار را پیچیده کردهاند، پرونده هنوز باز است و شاید نوع رفتارها و گویشها آنقدر برای آدم اذیتکننده میشود که با خودش میگویداگر آن را کنار بگذارم برای من بهتر است. در مورد بچهها با خودم این طور فکر کردم که ما در این چند سال چطور زندگی کردهایم؟ اگر بحث مدارک است که با همین مدارکی که داریم ادامه تحصیل میدهیم و اگر بحث امرار معاش یا زندگی روزمره است که خدا روزیرسان است.ولی ماجرا بسیار خستهکننده شده بود. تا جایی که وقتی من شهادت ابوزینب را به دوستانش اطلاع دادم برای من بسیار راحتتر بود. یکسالونیم قبل از یکی از مسئولان چیزی شنیدم که برای من بسیار ناراحتکننده بود و بهسرعت موضوع را پیگیری کردم و الحمدلله خیلی زود تمام شد. همانجا اعلام کردم که نه احراز شهادت و نه جانبازی میخواهم، هیچ توقعی ندارم و فقط خواهش میکنم با آبروی همسرم بازی نکنید!
اراده به سمتوسوی احراز است ولی گویا کسانی هستند که اجازه نمیدهند و نمیخواهند چنین اتفاقی بیفتد. نمیدانم چه کسانی هستند و نمیتوانم قضاوتی بکنم. پرونده همچنان باز است و پرونده را نمیبندند.آن زمان حال ایشان بسیار بد بود و قطعا نمیتوانست برود و پیگیری کند. میرفت و کمیسیون تشکیل میشد و میگفتند دوباره باید طول درمان بگذرد و کمیسیونی دیگر تشکیل شود. احراز جانبازیها بسیار طول میکشد و اگردراین بین کسی شهید شودواتفاقی برایش بیفتد چون درصد تعلق نگرفته مشکلاتی ایجاد میگردد. در جانبازی بعد از دو سال ابتدا ۱۵درصد دادند. اول فکر میکردیم پروسه همین است و من ۱۵درصد را قبول کرده بودم اما ته دلم هنوز شک داشتم. وقتی با دوستانابوزینب مطرح کردم تعجب کردند که چرا برای او ۱۵درصد تعیین شده است. با پیگیری من بعد از چند ماه درصد جانبازی به ۳۰ درصدرسید. بعد ازمدتی دوباره تشکیل جلسه داشتیم واین رقم شد ۳۵درصد.ولی کسانی از دوستان ایشان دستشان در کار بود و اطلاعاتی داشتند. از طرف آنها گفته میشد که این درصد درست نیست. من دو سهبار اعتراض کردم و دیگر قبول نکردند.
***
*** لهجه افغانستانی، کتاب را زیبا و زنده کرد ***
مهدیه زکیزاده، نماینده انتشارات روایت فتح: انتشار این کتاب طولانی شد؛ البته مشکل از انتشارات نبود و کتاب کار داشت. چون در وهله اول کتابی که خانم کیایی به ما داده بود لهجهای نداشت و کاملا فارسی بود، ولی درمواردی گویی از دستشان در رفته بود و در کلام میشد لهجه افغانستانی را دید و میدیدیم چقدر کار را زیبا و زنده میکند.از این رو با اینکه میدانستیم زحمتی دوباره است و باید مکالمهها تبدیل میشد که تعداد آنها هم بالا بود اما این را خواستیم. قبل از شروع صحبتهایمان این را خواستیم. کتاب خوبی بود و این تغییر کار را قشنگتر، خاصتر و ماندنیترمیکرد.برخی موارد شاید درسالهای ابتدایی که باکتاب سروکارداریم نشان ندهد ولی این کتاب ۱۰سال بعد بیشتر از امروز دیده خواهد شد. این ویژگی را نمیتوان در مورد تمام کتابها رصد کرد.خانم کیایی پیشنهاد ماراپذیرفتند وکتاب برای تغییر زبان مکالماتش رفت.این کاربرای نویسنده در اجرا و برای ما در بخش ویراستاری بسیار سخت بود. در حقیقت کتاب دوزبانه شده بود و به ویراستاری عمیقی احتیاج داشت. مدت زمانی که«راه سَفید»درویراستاری ماند، بالا بود. قبل از آن مدت زمانی حدودیکسالونیم زمان بردتاکتاب بااعمال تغییرات به دست مابرسدوپیش ازآن هم کتاب یکسالونیم زماننگارش داشت. بچههایی که از حوزه خبرنگاری وارد نویسندگی میشوند باید هنر قصابی داشته باشند. باید کاررابکشندوآنچه را نوشتهاند قصابی کنند. این مسأله درمورداین بچههاپررنگ است چون کارهایشان زیبا نوشته شده وحشو و چیزی اضافه نیست، ولی باید حذف شود.باید موقعیتسنجی و زمانسنجی کرد. ما برای خواندن زندگینامه شهدایی که موازی هم هستندزمانی نداریم.این شهدا در موازات همدیگر قرار دارند و میتوان این کتاب را کنار گذاشت و کتاب بعدی رادر دست گرفت ونمیتوان هر کتابی را خیلی خاص کرد. از این رو نمیتوان برای هر کتاب سراغ ۵۰۰صفحه رفت،چون این میزان برای جوان امروزی خستهکننده است و نمیطلبد. وقتی میتوان آن شیرینی و لذت را در حجمیکمتر رساند چرا نباید این کار را انجام داد؟!
میثم رشیدی مهرآبادی
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
ایرانیترین افغانستانی را میشناسید؟! + عکس بیشتر بخوانید »
رئیس ستاد اقشار محمد باقر قالیباف گفت: باید تلاش کنیم مردم امکان انتخاب اصلح را از میان کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری که همگی از نیروهای مورد وثوق و ارزشمند انقلاب هستند، پیدا کنند.
به گزارش مجاهدت از مشرق، جلسه هماهنگی مدیران استانی کمیته تشکلها و تعاونیها، با حضور احمد امیرآبادی فراهانی، رئیس ستاد اقشار محمد باقر قالیباف به صورت مجازی برگزار شد.
این جلسه با حضور امیرآبادی فراهانی، رئیس ستاد اقشار و رؤسای گروههای تخصصی کمیته مرکزی تشکلها و تعاونیها و نیز رؤسای ستادهای استانی برگزار شد. گزارش فعالیت ستادهای استانی در راستای جلب مشارکت حداکثری مردم در چهاردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ارائه شد.
امیرآبادی فراهانی در این جلسه با ابراز خرسندی از شور و نشاط ایجاد شده در میان مردم که نوید مشارکت حداکثری در انتخابات است، از تلاشهای مسئولان ستادهای استانی در این راستا قدردانی کرد.
وی با بیان اینکه هدف ابتدایی در انتخابات پیش رو مشارکت آحاد مردم در تعیین سرنوشت خویش است و این مطالبه جدی رهبر معظم انقلاب است و در مرحله بعد باید تلاش کنیم مردم امکان انتخاب اصلاح را از میان کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری که همگی از نیروهای مورد وثوق و ارزشمند انقلاب هستند، پیدا کنند.
امیرآبادی فراهانی افزود: به عنوان کسی که در ستاد انتخاباتی رئیس جمهور شهید در کنار علی نیکزاد برای پیروزی دولت سیزدهم فعالیت داشته ام، اعلام میکنم که سوابق اجرایی. و مدیریتی در سطح کلان و راهبردی محمدباقر قالیباف در طول بیش از چهار دهه که از انقلاب میگذرد، از وی شخصیتی راهبردی، توانمند، با کوله باری از تجربه و کارنامهای کاملاً قابل اتکا ساخته است.
وی گفت: ما معتقدیم در این شرایط حساس بینالمللی وضعیت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، محمد باقر قالیباف به عنوان شخصیتی مورد وثوق رهبری، تنها گزینهای است که میتواند نسخه نجات بخش برای آینده ایران عزیز باشد.
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
باید مردم امکان انتخاب اصلح را از میان کاندیداها داشته باشند بیشتر بخوانید »