انگلستان

رادیو بی‌بی‌سی فارسی چگونه در تاریخ ایران نقش ایفا کرد؟

رادیو بی‌بی‌سی فارسی چگونه در تاریخ ایران نقش ایفا کرد؟



اگرچه رادیو بی‌بی سی فارسی برای صرفه جویی این رسانه انگلیسی به پایان عمر نزدیک شد اما گردانندگان این رادیو به عنوان نخستین گام‌های رسانه‌ای انگلستان در ایران نقش موثری در تاریخ کشورمان ایفا کرد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، «رادیو بی‌بی‌سی فارسی» از همان سال ۱۳۱۹ که راه افتاد تا سالهای اخیر، یکی از عوامل موثر سیاست انگلستان در ایران بوده است. اخیرا سرویس جهانی بی‌بی‌سی اعلام کرده برای صرفه جویی حدود ۳۰ میلیون پوندی، چند بخش از جمله رادیو فارسی و عربی خود را تعطیل خواهد کرد. هرچند تلویزیون و وبسایت بی‌بی‌سی فارسی همچنان به فعالیت خود ادامه می‌دهند، اما تاریخچه‌ عملکرد رادیو بی‌بی‌سی فارسی به عنوان اولین گامهای رسانه‌ای انگلستان در ایران، مساله‌ای مهم است که مرور و بازخوانی‌اش درس‌ها و نکات آموزنده‌ای برای امروز و فردای ایران خواهد داشت.

مقاله‌ «دیپلماسی عمومی بریتانیا در ایران؛ مطالعه موردی بخش فارسی سرویس جهانی بی.بی.سی» به قلم آقای مجید تفرشی، مهرماه ۱۳۸۷ در همایش ایران و استعمار انگلیس که به همت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی برگزار شد ارائه و سال ۸۸ در جلد اول کتاب مقالات این همایش منتشر شد. نویسنده در این مقاله، بر پایه‌ی اسناد آرشیو انگلستان به سابقه‌ی تاسیس رادیو بی‌بی‌سی فارسی و نقش‌آفرینی‌اش در رخدادهای تاریخی ایران می‌پردازد.

بخش‌هایی از این مقاله به این شرح است:

بیشتر محققان، حتی مورخان رسمی و غیررسمی بی بی سی، ابایی از ذکر این نکته ندارند که تأسیس بخش فارسی رادیو بی بی سی در اصل برای خنثی کردن فعالیتهای تبلیغاتی بخش فارسی رادیو برلین در میان مخاطبان ایرانی نیز و تحت فشار قرار دادن رضاشاه پهلوی در پیروی از سیاستهای جنگی متفقین و در مرحله بعد توجیه اشغال نظامی ایران توسط نیروهای نظامی بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی صورت گرفت.

بی بی سی بنای بخش تازه تأسیس فارسی را با کمک چند ایرانی قرار داد که از آن میان دو نفر شاخص تر از بقیه بودند: حسن موقر بالیوزی و مجتبی مینوی. بالیوزی نخستین کسی بود که در ابتدای تأسیس بی بی سی فارسی از آن رادیو برای مخاطبان سخن گفت. وی از اعضای خاندان افنان و از اقوام نزدیک میرزاعلی محمدباب بود که چند سال بعد از تأسیس بخش فارسی، به عنوان نزدیک ترین مشاوران شوقی افندی آخرین رهبر شناخته شده بهاییان به عضویت بالاترین شورای اداری و دینی بهاییت در آمد. او سالها رئیس «محفل ملی معنوی بهاییان» جزایر بریتانیا، به منزله ریاست کل اداری و اجرایی بهاییان بریتانیا بود. وی در طول حدود دو دهه کار در بی بی سی فارسی عملا به یکی از افراد کلیدی و به شدت تأثیر گذار این شبکه تبدیل شد.

عباس دهقان که از نسل نخستین گزارشگران بخش فارسی بی بی سی است، به صراحت درباره موضوع استقلال رأی آن رسانه چنین گفته است: «ما دقیقا آنچه که به ما داده می شد می خواندیم. ما مجاز به هیچ تغییری نبودیم. دو نفر انگلیسی بودند که به آنچه که ما پخش می کردیم نظارت می کردند. آنها به زبان فارسی صحبت می کردند و به دقت گوش می کردند.»

شبکه چهار رادیو بی بی سی در روز ۲۲ آگوست ۲۰۰۵ برنامه ای از سری برنامه های موسوم به «داکیومنت/سند» با عنوان «یک کودتای خیلی بریتانیایی» پخش کرد. در این برنامه که توسط مایک تامپسون مجری و برنامه‌ساز مشهور این شبکه تولید شده بود، اعلام گشت که گوینده بی بی سی با اعلام جمله «اکنون ساعت دقیقا ۱۲ نیمه شب است» به جای جمله همیشگی «اکنون ساعت ۱۲ نیمه شب است» پیامی رمزی به شاه و همراهانش برای اطمینان بخشیدن به آنان و نشان دادن آمادگی لندن برای عملیات کودتا داد.

بحث دیپلماسی عمومی بریتانیا، بحث سیاست هماهنگ نهادهای مختلف برای اهداف گوناگون راهبردی و درازمدت است. در این مسیر نباید متوقع بود که لحظه به لحظه فعالیتهای کوتاه مدت و روزمره نهادهایی همانند سرویس جهانی بی بی سی و یا بریتیش کانسل، منطبق بر سیاستهای اعلام شده دولتی بنماید، بلکه رسیدن به هدف نهایی و فتح قلوب و اذهان مخاطبان در خارج از مرزهای بریتانیا در میان مدت و درازمدت است که باید از هر طریقی ولو دادن امتیاز و تحمل ضررهای کوتاه مدت حاصل شود.

منبع: ایرنا

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

رادیو بی‌بی‌سی فارسی چگونه در تاریخ ایران نقش ایفا کرد؟ بیشتر بخوانید »

فیلم/ چمدان های نتانیاهو و همسرش سوژه‌ شد

فیلم/ چمدان های نتانیاهو و همسرش سوژه‌ شد



تعداد چمدان‌های نتانیاهو و همسرش در سفر به انگلستان سوژه‌ی صهیونیست‌ها شد.


دریافت
5 MB

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

فیلم/ چمدان های نتانیاهو و همسرش سوژه‌ شد بیشتر بخوانید »

فیلم/ سحر چشم اندازهای طبیعی «زرین گل»

فیلم/ سحر چشم اندازهای طبیعی «زرین گل»



جاذبه های طبیعی گلستان از جمله دهنه جنگلی «زرین گل» در فصل بهار زیبایی دو چندان یافته و آدمی را شیفته خود می کند.


دریافت
3 MB

منبع: مهر

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

فیلم/ سحر چشم اندازهای طبیعی «زرین گل» بیشتر بخوانید »

روایت نشریه انگلیسی از تاثیر توافق ایران و عربستان بر پایان نظام تک قطبی

روایت نشریه انگلیسی از تاثیر توافق ایران و عربستان بر پایان نظام تک قطبی



نشریه انگلیسی مورنینگ استار در گزارشی توافق ایران و عربستان را نوید بخش پایان نظام تک قطبی و عصر جدیدی در تاریخ جهان دانست.

به گزارش مجاهدت از مشرق، در این گزارش که به قلم «استیو بل» کارشناس مسائل سیاسی نوشته شده، آمده است: توافق بین ایران و عربستان سعودی برای احیای روابط دیپلماتیک بسیار مایه خرسندی است. روابط دیپلماتیک دو کشور در ژانویه ۲۰۱۶ قطع شده بود. این رویداد به دنبال اعدام شیخ نمر باقر النمر روحانی برجسته شیعه توسط رژیم سعودی صورت گرفت.

تلاش‌های جدی برای حل رفع اختلاف فی‌مابین صورت گرفت. دولت عراق از آوریل ۲۰۲۱ پنج دور مذاکرات را میزبانی و عمان نیز در این زمینه مساعدت کرد. توافق دو طرف در پکن اتفاق افتاد، جایی که پنج روز مذاکره با میزبانی و کمک دولت چین به موفقیت منجر شد.

به موجب این توافق روابط دیپلماتیک از سر گرفته می‌شود و سفارت‌ها و نمایندگی‌های دو طرف ظرف دو ماه آینده بازگشایی می‌شوند. توافق یادشده به حاکمیت دولت‌ها احترام می‌گذارد و تعهداتی را درباره عدم مداخله در امور ملی کشورها شامل می‌شود همچنین هر دو طرف توافق کردند که توافقنامه همکاری امضا شده قبلی در سال ۱۹۹۸ و توافقنامه همکاری امنیتی امضا شده در سال ۲۰۰۱ را اجرا کنند.

نادیده گرفتن امپریالیسم ایالات متحده

در ادامه این گزارش می‌خوانیم: این توافق و نقش موفق دیپلماسی چین از اهمیت بالایی برخوردار است. تا سال ۱۹۷۹، ایران و عربستان سعودی «ستون‌های دوقلوی» استراتژی آمریکا در غرب آسیا و شمال آفریقا بودند.

انقلاب ایران به قیمت از دست رفتن یکی از ستون‌های آمریکا تمام شد. از آن زمان، ایالات متحده عربستان سعودی را به عنوان یک قدرت نظامی و دیپلماتیک از جمله به عنوان نیروی مسلط در شورای همکاری خلیج فارس (GCC) ساخته است.

اما در سال جاری، عربستان سعودی از همکاری با دولت آمریکا در خصوص تحریم‌ها علیه روسیه خودداری کرد. این کشور تلاش‌های آمریکا برای افزایش تولید نفت توسط سازمان کشورهای صادرکننده نفت را هم رد کرد.

بنابراین حل و فصل یک مناقشه کلیدی دیپلماتیک (میان ایران و عربستان) بدون در نظر گرفتن ایالات متحده مسلما بی‌محلی به واشنگتن تلقی می‌شود. این درحالیست که میانجی گری چین هم نشانگر کاهش نسبی نفوذ ایالات متحده و ظهور سیاست چندقطبی در منطقه غرب آسیا است.

این توافق در سطح منطقه‌ای مورد استقبال گسترده قرار گرفته است. دولت بغداد اکنون به دنبال تنش زدایی عمومی در منطقه است که امکان بازسازی عراق را فراهم می‌کند.

رئیس پارلمان لبنان می‌گوید که اخبار مثبت درباره توافق ایران و عربستان باید سیاستمداران این کشور را وادار کند تا به سرعت رئیس جمهور لبنان را پس از ماه‌ها بن بست انتخاب کنند.

وزارت خارجه سوریه هم از این توافق به عنوان گامی مهم که ثبات منطقه را تقویت می‌کند، استقبال کرد. خالد القدومی نماینده جنبش حماس در ایران گفت: این وحدت بدست آمده خواست ملت‌های منطقه است و کاری که رهبران سیاسی باید انجام دهند گوش دادن به خواسته‌های مردم است.

نگرانی برای امپریالیسم

مورنینگ استار در ادامه می‌افزاید: البته این توافق مخالفانی هم دارد. هم رژیم اسرائیل و هم مخالفان آن وحشت زده‌اند. نفتالی بنت نخست‌وزیر سابق رژیم صهیونیستی گفت: این یک تحول جدی و خطرناک و ضربه مهلکی به تلاش برای ایجاد اتحاد منطقه‌ای علیه جمهوری اسلامی است.

بنیامین نتانیاهو نخست وزیر (رژیم) اسرائیل هم دولت قبل را مقصر دانست. هاآرتص به نقل از او نوشت: کسانی که ما را متهم می‌کنند باید از خود بپرسند که چگونه این اتفاق در زمان سکان‌دری آنها رخ داده و چگونه اوضاع تا اینجا پیش رفته است.

دولت‌های امپریالیستی در واکنش به توافق ایران و عربستان چهره شجاعانه‌ای نشان داده‌اند. کاخ سفید از این توافق استقبال اما ابراز تردید کرده است. جان کربی سخنگوی شورای امنیت ملی، گفت: «واقعاً باید دید که آیا ایرانی‌ها به این توافق احترام می‌گذارند یا خیر. ایرانی دولتی نیست که به طور معمول به قول خود احترام بگذارد.». این را نماینده کشوری مطرح کرد که به طور یکجانبه تعهد خود به توافق هسته‌ای ۲۰۱۵ (برجام) با ایران را زیر پا گذاشت.

دولت فرانسه نیز از این توافق استقبال کرد اما از ایران خواست از اقدامات بی‌ثبات‌کننده صرف نظر کند اما شاید بهتر باشد دولت فرانسه به یاد بیاورد که پس از تحریم‌های غیرقانونی آمریکا علیه ایران، در حمایت از تجارت مشروع با ایران خودداری کرد.

“همسویی” در غرب آسیا؟

استیو بل در ادامه این گزارش، بحث همسویی بین کشورهای غرب آسیا را مطرح کرده و نوشته است: هر چقدر هم که قدرت‌های امپریالیستی خشمگین باشند، اما چیزی از اهمیت توافق ایران و عربستان کم نمی‌کند. نیویورک تایمز دهم مارس نوشت که توافق به دست آمده «می‌تواند به یک تغییر آرایش و همسویی بزرگ در خاورمیانه منجر شود. این توافق همچنین نشان دهنده یک چالش ژئوپلیتیکی برای ایالات متحده و یک پیروزی برای چین است.»

گمانه زنی‌هایی در مورد تأثیر این توافق بر درگیری‌های منطقه‌ای که دو کشور از اطراف مختلف مانند لبنان، سوریه و یمن حمایت کرده‌اند، آغاز شده است. حوزه‌های مهم دیگری نیز وجود دارند که در آن دو کشور سیاست‌های متفاوت، اگر نگوییم متضاد، دنبال می‌کنند؛ مانند فلسطین. اگر ثباتی وجود داشته باشد، مطمئناً پیشرفت در این زمینه‌ها حاصل می‌شود.

در ادامه این گزارش مورنینگ استار به موضوع یمن اشاره شده و آمده است: برخی ابتکارات فوری به بحث پایان جنگ در این کشور دامن می‌زنند. گفت وگوهای بین انصارالله (حوثی‌ها) و شورای رهبری ریاست جمهوری مورد حمایت عربستان سعودی در ژنو از سر گرفته شده که تحت نظارت سازمان ملل و کمیته بین المللی صلیب سرخ است.

پیش از این انصارالله ۱۱۷ زندانی را پیش از ماه رمضان آزاد کرد. مذاکرات ژنو بر اجرای یک طرح بسیار بزرگتر مبادله زندانیان متمرکز است که برای اولین بار در مذاکرات استکهلم پنج سال پیش مورد توافق قرار گرفت. تحولات امیدوارکننده‌ای جریان دارد، اما هنوز پیشرفتی حاصل نشده است.

پیروزی برای دیپلماسی چین

در بخش پایانی گزارش می‌خوانیم: کمک چین به توافق ایران و عربستان یک تحول مهم است. این کشور روابط بسیار خوبی با هر دو طرف ایجاد کرده است – سیاست‌های اقتصادی “برد – برد” به آن اجازه داده است که به بزرگترین شریک تجاری برای هر دو کشور تبدیل شود. سیاست‌های دیپلماتیک مبتنی بر احترام و عدم مداخله باعث اطمینان در نیات پکن شده است.

دیپلماسی چین به توافقی دست یافته است که دوره جدیدی از تاریخ جهان را نشان می‌دهد، دنیایی که در آن جهان چندقطبی یک واقعیت غیرقابل انکار است که به نفع کره زمین خواهد بود.

منبع: ایرنا

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایت نشریه انگلیسی از تاثیر توافق ایران و عربستان بر پایان نظام تک قطبی بیشتر بخوانید »

بحران واگرایی و کانون‌های جدایی‌طلبی در اتحادیه اروپا

بحران واگرایی و کانون‌های جدایی‌طلبی در اتحادیه اروپا



امروزه شبح جدایی‌طلبی و جنبش‌های استقلال‌طلبی یا خودمختاری در اتحادیه اروپا شتاب بیشتری به خود گرفته و با هر بحرانی در نقشه سیاسی قاره سبز قوی‌تر و موفق‌تر ظاهر می‌شوند.

به گزارش مجاهدت از مشرق، مسئله واگرایی و جدایی طلبی گرچه یک پدیده رایج در میان بیش از ۸۰ درصد کشورهای جهان است و به همین دلیل در گفتمان سیاسی معاصر عقیده ای وجود دارد که که مسائلی مانند تجزیه طلبی، ملی گرایی، مشکلات گروه های اقلیت دیگر واقعی نیست و نیازی به تحلیل کامل آنها وجود ندارد؛ اما این مسئله جدایی طلبی در میان یکی از موفق ترین پروژه های همگرایی و صلح سازی بعد از جنگ جهانی دوم اندکی غیرطبیعی می نماید.

اتحادیه اروپا در عین حال که موفق ترین نمونه همگرایی میان کشورهای مستقل دارای حاکمیت است؛ همزمان با کانون های واگرایی و جنبش‌های تجزیه‌طلبانه هم در سطح کشورهای عضو و هم در سطح مناطق خود مواجه است. در حالی که در دو دهه اخیر شاهد افزایش شک گرایی نسبت به کارآمدی اتحادیه اروپا در تأمین منافع ملی اعضای خود بوده ایم؛ برگزیت (خروج انگلیس از اتحادیه اروپا) بر این اسکیزوفرنی اروپایی بیشتر دامن زده است. به موازات این واگرایی در سطح ملی، نارضایتی‌ها و درگیری‌های منطقه‌ای که قرن‌ها ادامه داشته، شدت تازه‌ای پیدا کرده است و اتحادیه اروپا را تا مرز فروپاشی پیش برده است.

افزایش شک گرایی و تشدید روند واگرایی

یوروسپتیسسم(Euroscepticism) به معنای موضع سیاسی انتقادی در مورد کارآمدی اتحادیه اروپایی در سالیان اخیر رشد فزاینده ای داشته است. توالی بحران های اقتصادی و بحران یورو که از سال ۲۰۰۸ شروع شد، بحران برگزیت و افزایش تب دومینوی خروج از اتحادیه شد؛ بحران مهاجران و پناهندگان و بحران کرونا که باعث تحریک ملی گرایی و زیرپاگذاشتن ارزش های اروپایی شد و در تازه ترین مورد نیز حمله روسیه به اوکراین و ضعف و ناتوانی سیاست حوزه سیاست خارجی و امنیتی اتحادیه اروپا باعث شده تا بسیاری از کشورها به این نتیجه برسند که اتحادیه اروپا ایده و توانی برای محافظت از آنها در برابر تهدیدات خارجی ندارد.

حمله روسیه به اوکراین و اثبات ناکارآمدی دفاعی و امنیتی

بحران اوکراین در یکی از بدترین شرایط ممکن برای اتحادیه اروپا رخ داده است؛ درست زمانی که این اتحادیه به آرامی در حال خروج از بحران اقتصادی ناشی کرونا بوده؛ حمله روسیه به اوکراین این اتحادیه را در یک شوک جدیدی فرو برده است. ترس از توسعه طلبی روسیه، تهاجمات آینده و بدعت های دوران شوروی به نحو متناقضی بر اتحادیه اروپا و آینده همگرایی آن تأثیر گذاشته است. از یک طرف باعث افزایش شک گرایی و اختلاف میان کشورهای اصلی اتحادیه اروپا و به خصوص آلمان و فرانسه به عنوان موتور محرکه و لوکوموتیو اتحادیه اروپا در خصوص آینده اتحادیه اروپا شده است و از طرفی این ترس و بی اطمینانی به روسیه باعث شده تا تا آرای حمایت از پروژه اروپایی در اروپای شرقی افزایش یابد.

جنگ روسیه علیه اوکراین اختلافات اساسی میان کشورهای اروپایی را نمایان کرده است و شکاف عمیقی را در چشم انداز استراتژیک آنها در سه حوزه سیاست دفاعی مشترک، تأمین انرژی در آینده و موقعیت یکپارچه اروپا در قبال روسیه به وجود آورد.

در حوزه سیاست دفاعی و امنیتی جنگ روسیه و اوکراین همانند بحران کرونا باعث شعله ور شدن آتش ملی گرایی شد؛ این روزها افکار عمومی نگران کشورهای اروپایی هیچ پاسخی برای سؤال‌هایش درباره جنگ متجاوزانه روسیه علیه اوکراین نمی‌شنود: تصور ما از معماری امنیتی اروپایی چیست؟ بسیاری از کشورهای اروپایی از جمله آلمان، فرانسه را به سوء استفاده از موقعیت و بودجه اتحادیه اروپا محکوم می کنند؛ در حالی که این پیشرفت های دفاعی و قدرت هسته‌ای فرانسه؛ هیچ معنایی برای سایر کشورهای اروپایی ندارد.

در مسئله مربوط به انرژی نیز به دلیل اختلاف در سطح وابستگی به انرژی روسیه، موجب یک اختلاف اساسی میان کشورهای اروپایی شده است. به عنوان مثال فرانسه بیشتر به انرژی هسته‌ای متکی است و علاوه بر آن، فرانسه، نروژ را به‌عنوان تأمین‌کننده اصلی گاز دارد. در حالی که آلمان به عنوان یک قدرت اقتصادی تهاجمی برای حفظ مزیت رقابتی خود نیاز مبرمی به گاز ارزان قیمت روسیه دارد و افزایش قیمت انرژی باعث کاهش رشد اقتصادی این کشور شده است. این اختلافات اساسی به خصوص میان دو قدرت و متحد اصلی در پروژه همگرایی اروپایی؛ بیش از پیش چشم اندازه آینده اتحادیه اروپا را تیره و تار کرده است.

مسئله مهاجرات و پناهندگی

بحران چه از نوع اقتصادی آن و چه از نوع بحران پناهجویان به مثابه کاتالیزوری عمل کرده و فرایندهای ضعیف نارضایتی و واگرایی را تشدید کرده است. در چنین شرایطی، کشورهای عضو بیش از آنکه به راه‌حل‌های مشترک پایبند باشند و به نهادهای اروپایی اعتماد کنند، به سمت سیاست‌های ملی سوق پیدا می‌کنند که این مسئله با روح همگرایی اروپایی در تضاد است و آن را تضعیف می‌کند. اتحادیه اروپا همواره از بدو تاسیس خود از شکاف میان شمال و جنوب و شرق و غرب رنج برده و این مسئله همگرایی در این اتحادیه را تهدید کرده است. بسته به چالشی که پیش روی اتحادیه اروپا قرار می‌گیرد، یکی از این نوع شکاف‌ها خود را نمایان می‌سازد. همانگونه که در بحران پناهجویان نیز مشاهده می‌کنیم اینبار شکاف میان شرق و غرب اروپا خودنمایی می‌کند. اعضای شرق خود را به نسبت اعضای غربی از لحاظ ساختارهای اقتصادی و امنیتی ضعیف‌تر می‌دانند به همین دلیل با طرح اسکان اجباری پناهجویان که از سوی کشورهای غرب و شمال اتحادیه دنبال می‌شود، به شدت مخالف‌اند. به علاوه افزایش شمار مهاجران و پناهندگان باعث خیزش دوباره جنبش ها و احزاب راست افراطی در اتحادیه اروپا شده است. راست‌گراهای افراطی در دو دهه اخیر با سردادن شعارهای ملی‌گرایانه و مخالفت با مهاجرت دیگران به اروپا توانسته‌اند خود را به قدرت نزدیک کرده و در برخی کشورهای همچون هلند، فرانسه، دانمارک و نروژ وارد مجلس نیز بشوند. احزاب افراطی دست راستی با استفاده از شرایط بحرانی بر افکار عمومی سوار شده و به بهره‌برداری‌های سیاسی می‌پردازند. از این رو، رشد مجدد احزاب ملی‌گرای افراطی و حتی فاشیسم در اروپا – که امروزه مسلمانان و به طور کلی مهاجران را در شرایط بحران اقتصادی مقصر قلمداد کرده و با اخراج آنان از کشورهای خود آینده بهتری را از لحاظ رفاه اقتصادی و اجتماعی به شهروندان خود نوید می‌دهند، در درجه اول و قبل از آنکه برای مسلمانان ساکن در اروپا یک خطر و تهدید تلقی شوند، برای دولت‌های اروپایی و نظام‌های سیاسی‌شان خطرناک قلمداد می‌شوند.

برگزیت

رای ٥٢ درصدی موافقان خروج از این اتحادیه در روز ٢٣ ژوئن ٢٠١٦ نه تنها یک زلزله سیاسی برای سیاستمداران بریتانیا و اتحادیه اروپا ایجاد کرد؛ بلکه موجب تقویت جنبش های شک گرایی اتحادیه اروپا و استقلال خواهانه نیز شد. بریتانیا برای اتحادیه اروپا تنها یک عضو عادی نبود، بلکه در کنار آلمان و فرانسه بزرگترین و تاثیرگذارترین کشور هم در حوزه‌های اقتصادی و تجاری و هم حوزه‌های امنیتی- نظامی بود. این مساله پیامدهای مختلفی برای اتحادیه اروپا به دنبال داشت. خروج انگلستان از اتحادیه اروپا تا حدودی به معنای تقویت گزینه‌های ملی‌گرایانه و پوپولیستی و رشد جریانهای راست افراطی و احزاب اروپاستیز و جدایی طلبانه برای اتحادیه اروپا بود. احزاب راست افراطی و استقلال طلبانه که از مهمترین مولفه‌های آنها مخالفت با پروژه همگرایی اروپا و همچنین از زمان بحران سوریه مخالفت با مهاجران به اتحادیه می‌باشد، در بسیاری از کشورها همچون فرانسه، هلند، سوئد، ایتالیا، اسپانیا، مجارستان، لهستان و اتریش اقدام مردم بریتانیا را ستوده و خواهان برگزاری همه‌پرسی مشابهی برای این کشورها شدند. خانم مارین لوپن از چهره‌های مطرح سیاسی برای حضور در انتخابات ریاست جمهوری سال آینده فرانسه و از سردمداران راست افراطی فرانسه و اروپا اظهار کرد که «آزادی پیروز شد و اینک باید در نظر همه کشورها را در خصوص ماندن و خروج از اتحادیه جویا شویم». اظهار نظرهای مشابهی نیز از سوی سران احزاب افراطی و مخالف اتحادیه و مهاجر ستیز سایر کشورهای اتحادیه نیز مطرح شد.

کانون‌های جدایی‌طلبی قومی

مناطقی که در اروپا دارای گرایش‌های خودمختاری و استقلال‌طلبی هستند، کم نیستند و مرور کلی و نگاه اجمالی به این کانون های جدایی طلبی و گسل‌های هویت‌طلبی و تجزیه‌طلبی در اتحادیه اروپا نشان می دهد که این تمایلات واگرایانه و تجزیه‌طلبی چالشی بسیار جدی برای بسیاری از کشورهای عضو و آینده سیاسی اتحادیه اروپا است.

گونه شناسی جنبش های استقلال طلبی در اتحادیه اروپا نشان می دهد ۲۶ کانون واگرایی از جمله در اسپانیا (کاتالونیا، باسک)، ایتالیا (اتحادیه شمالی ترنتینو و آلتو ادیجا و سیسیل و ساردنی)، بلژیک (فلامان در شمال و والونی در جنوب)، فرانسه (بریتانی و جزایر کرس)، دانمارک (جزایر فارو، گرینلند)، لهستان (سیلسیای علیا)، سوئیس (ژورا)، رومانی (ترانسیلوانیا، ژکلی‌لند)، مونته‌نگرو (ساندژاک)، لتونی (ساماگیتیا)، سوئد (ساکانیا)، اتریش (کارینتیا)، هلند و آلمان (فریسیا)، جمهوری چک (موراویا)، اسلواکی (منطقه مجارستان خودمختار اسلواکی)، قبرس (بخش ترک‌نشین شمال قبرس)، بوسنی و هرزگوین (جمهوری صربسکا)، چهار کشور نروژ، سوئد، فنلاند و روسیه (ساپمی)، پرتغال (جزایر آزور و مادیرا) در این اتحادیه وجود دارد که به دلایلی مختلفی از جمله اقتصادی، مسائل هویتی و حفظ سنت های مذهبی، زبانی یا فرهنگی دیگر در معرض تهدید به وجود آمدند.

در بین تمام موارد نشان داده شده در نقشه، تنها تعداد کمی از آنها چالشی جدی برای کشورهای عضو و اتحادیه اروپا هستند و بسیاری از این جنبش‌های واگرایانه پیروان کمی دارند، به خوبی سازماندهی نشده‌اند یا بیشتر علاقه‌مند به برجسته کردن برخی ویژگی‌های فرهنگی هستند تا جدایی واقعی.

مهمترین این جنبش ها و مناطق جدایی طلبی که چالشی جدی برای کشورهای عضو و اتحادهی اروپا هستند و اصلاحاً از آنها به عنوان مناطق داغ جدایی طلبی یاد می شود می توان به کاتالونیا و باسک در اسپانیا، جزیره کرس در فرانسه، ترنتینو و آلتو در ایتالیا، گریلند و جزایر فارو در دانمارک و فلاندر و والونیا در بلژیک اشاره کرد.

علل گرایش‌های جدایی‌طلبانه

جدای از انگیزه‌ها و عوامل تاریخی، فرهنگی و زبانی، به نظر می‌رسد در دهه‌های اخیر دو عامل جهانی شدن و بحران اقتصادی بر روی رشد گرایش‌های تجزیه‌طلبانه در کشورهای اروپا تاثیرگذار بوده است. در ادامه به بررسی مهمترین دلایل جدایی طلبی در اتحادیه اروپا می پردازیم.

جهانی شدن

جهانی شدن فرآیندی یکپارچه و ساختارشکن است. جهانی شدن می تواند نظم سیاسی و اجتماعی موجود را نیز در هم بشکند. جهانی شدن جریان های قدرت و اطلاعات را پراکنده می کند، بنابراین جنبش های با هویت محلی و فراملی را قادر می سازد تا دولت ها را به چالش بکشند. تأثیر جهانی شدن بر جدایی طلبی در اتحادیه اروپا در ابتدا متناقض به نظر می رسد. اتحادیه اروپا اغلب به عنوان یک سیستم پسا حاکمیتی و احتمالاً الگویی برای جهانی شدن در نظر گرفته می شود؛ اما شاهد هستیم که جنبش‌های جدایی‌طلب نه تنها در حال ظهور هستند، بلکه این پتانسیل را دارند که اتحادیه اروپا را بی‌ثبات کنند.

بسیاری از نظریه پردازان معتقدند یک رابطه‌ی پیچیده و ضروری بین جهانی شدن و محلی شدن وجود دارد و فرایندهای جهانی شدن باعث ایجاد جنبش‌های مبتنی بر هویت می‌شوند که به ایجاد هویت‌های محلی شده، خاص فرهنگی و تقویت جنبش های جدایی طلبی منجر می‌شوند.

نقش هویت در جنبش های جدایی طلبانه را می توان در بسیاری از جنبش جدایی طلبی اروپا از جمله باسک و کاتالونیا در اسپانیا مشاهده کرد. به عنوان مثال منطقه جدایی طلب باسک که به دلیل تفاوت های فرهنگی و زبانی تا اواخر قرن نوزدهم خودمختار بود اما استقلال آن توسط دیکتاتوری فرانسیسکو فرانکو برای ترویج ناسیونالیسم اسپانیایی لغو شد و همین امر بتعث شد تا باسک با تشکیل گروه تروریستی میهن و آزادی حملاتی را علیه دولت اسپانیا انجام داد. در کاتالونیا هویت و خودمختاری کاتالان ها نیز توسط دیکتاتوری اسپانیا سرکوب شد و استفاده از زبان کاتالان و بیان از فرهنگ کاتالان ممنوع بود و همین سرکوب، فرهنگی و زبانی حفظ انگیزه مهمی برای جدایی طلبان کاتالان است.

بحران اقتصادی

دلیل دوم به بحران اقتصادی ۲۰۰۸ به این سو و آثار و پیامدهای آن باز می‌گردد. بسیاری از مناطق جدایی‌طلب در اروپا دارای وضعیت اقتصادی مطلوب بوده و جزو مناطق ثروتمند کشورهای خود به حساب می‌آیند. تعهدات مالی عموم ایالت‌های جدایی‌طلب به دولت‌های مرکزیشان و همچنین نظام مالیاتی موجود، سبب شد تا عملاً در شرایط بحران اقتصادی، این ایالت‌های ثروتمند بار اصلی خروج از رکود دولت‌های متبوع خود را از بحران بکشند.

دولت‌های اروپایی به ویژه در میانه‌ی بحران اقتصادی تلاش کردند تا با تمرکززدایی فضای رقابت‌های اقتصادی را جهت عبور از بحران فراهم کنند. این تمرکز زدایی، نخست با مقاومت ایالت‌های ثروتمند در این کشورها رو به رو شد و در مرحله‌ی دوم، تلاش‌ها برای جدایی از کشور اصلی افزایش یافت. برای نمونه، از زمان آغاز سیاست‌های ریاضت اقتصادی، در برخی از مناطق ثروتمند همچون فلامان و کاتالونیا در برابر کمک مالی به بخش‌های فقیرتر کشور مخالفت‌های گسترده‌ای شکل گرفت و این استدلال مطرح شد که بار مناطق فقیر را نباید مناطق ثروتمند بر دوش بکشند. در آلمان ثروتمندان منطقه ی «باواریا» با توزیع برابر مالیات بر درآمد در همه‌ی ایالتها مخالفند.

به عنوان مثال این سیاست‌ها باعث شده تا کاتالونیا به رغم توان اقتصادی بالایش به مقروض‌ترین ایالت اسپانیا بدل شده و نزدیک به ۴۲ میلیارد یورو بدهی داشته باشد. در نتیجه استقلال‌طلبان کاتالونیا و سایر نقاط اروپا می‌گویند چرا ما باید هزینه خروج کشور از رکود و بحران اقتصادی را بپردازیم و این سؤال را پیش روی آنان قرار داده است که آیا ماندن در زیر پرچم دولت‌های مرکزیشان مفید و منطقی است؟ یا باید خود دولت جدیدی تشکیل دهند و دیگر مالیات اضافی برای خروج دولت مرکزی از بحران نپردازند؟ به این ترتیب، بحران یورو انگیزه و مشوقی برای قدرت روزافزون جدایی‌طلبان در اروپا شده است. در نتیجه بحران اقتصادی، ثروتمندان روز به روز آمادگی کمتری برای کمک به فقرا دارند. به گونه‌ای که ساکنان ثروتمند تیرول جنوبی در ایتالیا دیگر تمایل ندارند با سیسیلی‌های فقیر در این کشور شراکت مالی داشته باشند. فلاندرهای ثروتمند در بلژیک نیز نمی‌خواهند با والونیا در این کشور همکاری اقتصادی داشته باشند و ساکنان ثروتمند کاتالونیا در اسپانیا نیز با کمک مالی به بخش‌های فقیر اندلس مخالفند.

رویکرد اتحادیه اروپا در قبال جنبش‌های جدایی‌طلب

به طور طبیعی اتحادیه اروپا که خود در واکنش به ملی‌گرایی مخرب مسلط بر دو جنگ جهانی اول و دوم، روند فراملی‌گرایی و وحدت اروپایی را برای نهادینه ساختن صلح و همکاری تئوریزه و عملی ساخت، نمی‌تواند نظر مثبتی به گرایش‌های جدایی‌طلب و واگرا داشته باشد. جدایی‌طلبی نه تنها یکبار دیگر شعله‌های ملی‌گرایی قومی را در اروپا برافروخته خواهد ساخت، بلکه با تعدد دولت‌های ملی و گرایش‌های ملی‌گرایانه به همگرایی و وحدت اروپایی آسیب خواهد زد. این مسئله به تنش‌های میان دولت‌های اصلی و دولت‌های جدایی‌طلب دامن خواهد زد و عضویت دولت‌های جدید را با توجه به مخالفت احتمالی دولت‌های اصلی در هاله‌ای از ابهام فرو خواهد برد. از سوی دیگر، این اتحادیه در مقابل این موضوع در تنگنا قرار خواهد گفت؛ زیرا از یک طرف با مساله حق تعیین سرنوشت و دموکراسی‌خواهی مواجه است و از طرف دیگر، یکی از طرف‌های این معادله از اعضای اتحادیه است. بنابراین، اتحادیه اروپا با نگرانی و احتیاط به این اقدامات واکنش نشان می‌دهد.

جمع بندی و نتیجه گیری

امروزه شبح جدایی طلبی و جنبش های منطقه ای برای استقلال یا خودمختاری در اتحادیه اروپا همانند بسیاری دیگر از مناطق جهان شتاب بیشتری به خود گرفته است و با هر بحرانی که موجودیت اتحادیه اروپا را تهدید می کند، این جنبش‌های واگرایانه قوی‌تر و موفق‌تر در نقشه سیاسی اروپا ظاهر می شوند.

مرور سابقه تاریخی این جنبش های استقلال طلبی در دو قرن گذشته نشان می دهد که موفقیت این جنبش های تجزیه طلبانه ارتباط مستقیمی با تغییرات نظم ژئوپلیتیکی اروپا دارد. نخستین بار این جنبش ها پس از تغییر نظم ژئوپلتیکی اروپا در پی اتحاد آلمان توسط بیسمارک در دهه ۱۸۷۰ موفق شدند کشورهای کوچکی مانند بلغارستان، صربستان و مونته نگرو را ایجاد کنند. پایان جنگ جهانی اول دومین تغییر ژئوپلتیکی در اروپا بود که باعث فروپاشی امپراتوری ها (خودکامگی هاپسبورگ، عثمانی و رومانوف) و به وجود آمدن کشورهای آلبانی، جمهوری های بالتیک، چکسلواکی و لهستان شد و سومین موج موفقیت این جنبش های استقلال طلبانه در پی تغییرات ژئوپلتیکی ناشی از فروپاشی کمونیسم و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، چکسلواکی و یوگسلاوی که ۲۳ کشور جدید در نقشه سیاسی اروپا متولد شدند.

به نظر می رسد این روند واگرایی و استقلال طلبی هنوز به پایان نرسیده است و آن گونه که بسیاری از صاحب نظران اعتقاد داشتند دموکراسی و رونق اقتصادی نه تنها تنش ها و خواسته های ملی گرایانه را در اتحادیه اروپا کاهش نداده است؛ بلکه در یک دهه گذشته به طور قابل توجهی به تشدید احساسات جدایی طلبانه و فشار بر نظم ژئوپلیتیک موجود در اروپا دامن زده است و باعث شد که ۵۲ درصد انگلیسی ها به خروج از اتحادیه اروپا رأی مثبت دهند و نظرسنجی ها نشان می دهد که ۴۹٪ از آلمانی های مورد بررسی معتقدند که بدون اتحادیه اروپا وضعیت بهتری خواهند داشت و در سایر کشورها نیز این تمایلات جدایی طلبانه سطح گروه ها هم در سطح احزاب ملی و هم در سطح دولت ها، بیش از پیش اتحادیه اروپا را در یک آشوب قرون وسطایی فرو برده است.

عباس سروستانی، کارشناس مسائل اروپا

منبع: مهر

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

بحران واگرایی و کانون‌های جدایی‌طلبی در اتحادیه اروپا بیشتر بخوانید »