ایثار

عملیات رمضان و طراحی فرماندهان ایرانی

اولین ورود ایران به خاک عراق در «عملیات رمضان»


عملیات رمضان و طراحی فرماندهان ایرانیبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، مرحله پنجم عملیات رمضان در تاریخ ششم مرداد ۱۳۶۱ از شمال پاسگاه زید در حد فاصل دژ مرزی عراق آغاز شد. عملیات مذکور طبق طراحی فرماندهان ایرانی پیش می‌رفت و نیرو‌های سپاه و ارتش خاکریز‌های مناسب دو جداره‌ای در جناح شمالی پاسگاه زید عراق ساختند.

جمهوری اسلامی ایران با اجرای مرحله پنجم عملیات رمضان نشان داد که با نفوذ به خاک عراق در دستیابی به حقوق خود مصمم است. با انجام مرحله پنجم عملیات رمضان که در آن هفت تیپ تقویت شده از سپاه و دو تیپ از ارتش شرکت داشتند، نیرو‌های ایرانی محدوده پاسگاه زید عراق را به وسعت ۴۰۰ کیلومتر مربع تصرف کردند و لشکر ۹ زرهی عراق را هم به‌به طور کامل منهدم ساختند.

در مرحله پنجم عملیات رمضان پنجم که با ایثار، فداکاری و حماسه‌آفرینی شهدای میهن اسلامی انجام گرفت، ۱۳۰ دستگاه تانک منهدم و ۱۱ دستگاه تانک هم به غنیمت نیرو‌های ایرانی در آمد و در این عملیات ۸۰۰ تن از نیرو‌های دشمن زخمی و کشته شدند.

عملیات رمضان به مدت ۱۷ روز، در تابستان ۱۳۶۱ در جنوب عراق، شمال شرقی شهر بصره و در منطقه شلمچه آغاز و در پنج مرحله به‌طور مشترک توسط سپاه پاسداران و نیروی زمینی ارتش طراحی و اجرا شد.

عملیات رمضان ۴۵ روز پس از آزادسازی خرمشهر انجام گرفت و نیرو‌های ایرانی برای نخستین بار اقدام به ورود به خاک عراق کردند.

گزارشی از علیرضا صحرایی

انتهای پیام/ ۹۱۱



منبع خبر

اولین ورود ایران به خاک عراق در «عملیات رمضان» بیشتر بخوانید »

. . پایان ۲۷ سال خدمت صادقانه «فرمانده» . رضا گنجی کاشانی از پرسنل با سابقه ایستگاه شهر…


.
.
? پایان ۲۷ سال خدمت صادقانه «فرمانده»
.
? رضا گنجی کاشانی از پرسنل با سابقه ایستگاه شهرداری پس از ۲۷ سال خدمت صادقانه به افتخار بازنشستگی نائل آمد.
?گنجی کاشانی از سال ۷۳ به عنوان وارد شهرداری کیلان شد و طی این سالها در بسیاری از عملیات های در سطح شهر کیلان و حومه حضور موثر داشت.
?وی قدیمی ترین آتش نشان شهر کیلان می‌باشد و از این حیث میتوان او را شعله های نامید.
?قطعا و های فرمانده در این سه دهه در اذهان مردم قدردان و حومه باقی خواهد ماند.
?ضمن آرزوی و بهروزی برای آقای گنجی کاشانی، موفقیت در فعالیت های آتی را از درگاه متعال برای ایشان مسئلت داریم.
.
✅ پایگاه خبری مهر کیلان
@mehr_kilan ??‌ ?



منبع

mehr_kilan@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

. . پایان ۲۷ سال خدمت صادقانه «فرمانده» . رضا گنجی کاشانی از پرسنل با سابقه ایستگاه شهر… بیشتر بخوانید »

برادران اسیر سهم آب خود را به همدیگر می‌بخشیدند

استقامت آزادگان ایرانی که افسران بعثی را مستاصل کرد


برادران اسیر سهم آب خود را به همدیگر می‌بخشیدندبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، عبدالحسین شاهین از آزادگان دورا دفاع مقدس روایت می‌کند: رمضان سال ۶۵، اواخر اردیبهشت شروع شد. هوای عراق گرم و نفس گیر بود، اما آن ساعات طولانی با هوای گرم و طاقت‌فرسا و غذای ناکافی و بی‌کیفیت اردوگاه باعث نشد که بچه‌ها روزه نگیرند. هر چند کمتر روزی به خاطر انجام فریضه مسلمانی، از ضربات مشت و لگد زندانبان‌های بعثی در امان بودیم، اما وقتی تشنه و بی‌رمق می‌شدیم، تازه روضه تلظّی حضرت علی اصغر شش ماهه توی سرمان می‌پیچید.

نزدیک ظهر گوی آتشین خورشید پرتو‌های سوزان خود را به رخمان می‌کشید، عطش و گرما اوج می‌گرفت و باران عرق می‌بارید از تنهای ضعیف و لاغر اسرا که بیشتر جوان و نوجوان بودند. گاهی که زندانبان‌های بی‌رحم با بهانه یا بی‌بهانه به جان ما می‌افتادند، به این می‌اندیشیدم سوز عطش بی‌آبی سخت‌تر است یا سوزی که از ضربات پی در پی باتوم افسران بعثی به بدن‌های خیس و عرق کرده‌ی اسرای روزه دار تا مغز استخوانمان نفوذ می‌کند؟ اما بچه‌ها روضه‌ی کتک خوردن مادر و چادر خاکی‌اش را در میان مشت و لگد‌های بی‌محابای دژخیمان به یاد می‌آوردند و مقاومت‌شان در راه خدا و اطاعت از ولایت بیشتر می‌شد و کاری کردند که بی رحم‌ترین افسر بعثی، با درماندگی اعتراف می‌کرد: «ما در دست شما اسیریم نه شما».

من اولین ماه مبارک را در کمپ هفتم اردوگاه رمادی گذراندم. طول آسایشگاه ما ۱۴ و عرضش چهار و نیم متر بود. بیش از ۵۰ اسیر دیگر هم با من در آن دخمه زندگی می‌کردند. موقع خواب شانه به شانه‌ی هم دراز می‌کشیدیم. اما در دو ردیف. پاهایمان به سمت هم بود که یک راه باریک در سمت پا‌ها برای رفت و آمد بچه‌ها ایجاد می‌شد. در گوشه‌ای از آسایشگاه دو سطل ۳۰ لیتری آب و یک حبانه سفالی به گنجایش ۴۵ لیتر وجود داشت. حبانه حکم یخچال را برایمان داشت. آب را کمی خنک و گوارا می‌کرد برایمان. از ساعت ۱۷ بعدازظهر تا ۷.۳۰ صبح روز بعد در آسایشگاه محبوس‌مان می‌کردند. ما باید از این سه منبع ناچیز آب، هم برای طهارت و وضو و هم آشامیدن استفاده می‌کردیم. یک سطل هم در گوشه دیگر آسایشگاه قرار داشت که دور آن را با پتویی استتار کرده بودیم. اسمش را گذاشته بودیم دستشویی. حدود یک و نیم متر از فضا محل سطل‌ها بود.

نورانیت ماه رمضان در این شرایط بود که برای اسرا ۱۰۰ چندان می‌شد. چون حکایت، حکایت شرمندگی آب بود در مقابل ایثار برادران اسیر که با وجود کام خشک و لب‌های ترک زده اش، همان سهم اندک خود را به دیگران می‌بخشیدند. انگار در طالع آب‌های سرزمین عراق نوشته شده بود به خاطر تشنه کامی آزادمردانی که به خاکش پا می‌گذارند، همیشه خجل و شرمنده باشد. اسیر بامعرفت، زیاد داشتیم که قبل از فرا رسیدن ماه مبارک رمضان پیش ارشد آسایشگاه می‌رفتند و می‌گفتند: «برادر ما نذر کردیم که در ایام روزه داری ظروف غذای اسرا را بشوییم. اسم من را جلوتر بنویس.»

شست‌وشوی ظروف در ساعات آزادباش و بیرون از آسایشگاه انجام می‌شد. زمان آزادباش برای هواخوری، رفتن به توالت و انجام امور شخصی بود. نظافت آسایشگاه طبق لوحه‌ای منظم که ارشد آسایشگاه می‌نوشت، در سایر ماه‌ها هم انجام می‌شد. اما نذرکننده، همین ساعات را هم مشغول شست‌وشوی ظروف سایر اسرا می‌شد و چندین بار در ماه تن خود را برای انجام کار‌های سخت و طاقت فرسا به زحمت می‌انداخت.

نذر، انواع دیگری هم داشت. بعضی‌ها داوطلبانه سطل بدبویِ پر از ادرار و مدفوعی که از شب تا صبح جمع می‌شد را به بیرون آسایشگاه می‌بردند و در فاضلاب می‌ریختند. بعد در آن هوای گرم، سطل متعفن و حال بهم زن را شستشو می‌دادند؛ در زیر آفتاب می‌گذاشتند و مجددا وقت داخل باش آن را به درون آسایشگاه می‌آوردند.

نزدیک اذان مغرب که می‌شد، همراه با اسرا رو به قبله می‌نشستم. از تداعی خاطرات ماه رمضان سال قبل، زمانی که در کنار خانواده و دوستان بودم، پرده‌ی اشک شفافی روی چشمانم را می‌پوشاند. مادرم را در میان دریای متلاطم اشکم می‌دیدم که می‌گفت: «حسین، زود بیا خانه با هم افطار بخوریم».

زخم‌های دهان باز کرده‌ی جسم و روح‌مان دردناک شده بود. ماه رمضان، ماه راز و نیاز با خدا بود. اما چند نفوذی و چشم نامحرم، حالات اسرا را ثبت می‌کرد و نگهبان‌های بعثی مدام به آسایشگاه‌ها سرک می‌کشیدند. غیرتمان برنمی‌داشت که آن‌ها ما را در حالت ضعف و دلتنگی ببینند. اما در گوشه دیگر اشک نچکیده‌ام، پنجاه برادری را می‌دیدم که دست‌هایشان مثنوی مهربانی بود و سعی می‌کردند در کنار سفره‌ی افطار غریبانه سلول تنگ‌مان حال و هوای همدیگر را چنان متحول کنند که هر اسیر اردوگاه گردش چرخ روزگار را به کام دژخیمان مخوفمان سیاه کند. وقتی یکی از برادران با صدای داودی‌اش، شروع به خواندن دعای ربنا، ربنای قبل از اذان مغرب می‌کرد، زیر لب با او همنوا می‌شدیم. حس قرب به خدا چنان بود که انگار با هر نفس پله، پله به خدا نزدیکتر می‌شدیم.

اسرا ابتدا نماز می‌خواندند و بعد افطار می‌کردند. افطار ما همان غذای ناچیز و کمی بود که بعثی‌ها برای ناهار به ما می‌دادند. آن را برای افطار نگه می‌داشتیم. ناهار ظهر حدود ۵ تا ۶ قاشق برنج و مقداری خورشت بود. اگرچه آن را دور پتویی می‌پیچیدیم که از دهان نیفتد. اما باز هم روی خورشت را لایه‌ای به ضخامت یک تا دو سانت از چربی می‌پوشاند. چشم می‌بستیم و بعد از خواندن دعای “اللهم لک صمنا و علی رزقک افطرنا” روزه خود را باز می‌کردیم. سحری هم، همان شام شب بود که چند دقیقه قبل از اذان صبح می‌خوردیم؛ سرد و از دهان افتاده. برای اسرا مهم بندگی‌شان بود که روز به روز جمال حق را در گوشه زندانشان عیان می‌دیدند و با روحیه عالی در مقابل شکنجه‌های بعثی‌ها طاقت می‌آوردند.

هر روز دو نوبت چای به ما می‌دادند. آن را برای افطار می‌گذاشتیم. چای هم سرد تناول می‌شد. خوردن غذای مانده در آن هوای گرم باعث ایجاد مشکلات گوارشی زیادی از جمله اسهال برای اسرا می‌گردید. اما باز هم وقت سحر پای سفره‌ی ماه مهمانی خدا حضور حداکثری برادران را می‌دیدم.

در شب‌های قدر، آزار و اذیت نگهبان‌های بعثی بیشتر می‌شد. آن‌ها آیین مسلمانی ما را برنمی‌تابیدند. بیشتر می‌ترسیدند. باید به ما مجوسی می‌گفتند تا تاریخ بر پیشانی‌شان مهر مسلمان‌کشی نزند. نماز خواندن و بیدار ماندن در شب، ممنوع بود. برای این محدودیت هم چاره‌ای اندیشیدیم. اسارت، جرات و جسارت ما را به چالش می‌کشید و برای هر لحظه‌مان تدبیری مدبرانه داشتیم. تعدادی از بچه‌ها هم انتخاب‌شان این بود که آینه کوچک جیبی را به دست گرفته و کنار پنجره کشیک بدهند؛ تا سر و کله بعثی‌ها پیدا می‌شد، بدون جلب توجه دشمن می‌گفت: «شمر می‌آید، متفرق شوید.»

مراسم قرآن به سر گذاشتن هم داشتیم. همه می‌دانستیم در آن شرایط که جاسوس‌های اندک کوچکترین حرکات ما را کف دست دشمن می‌گذارند، ما جانمان را کف دست می‌گرفتیم تا از سرمان رحلی برای مصحف خدا بسازیم. اما در هر آسایشگاه دو تا سه قرآن بیشتر وجود نداشت. بچه‌ها بر روی برگه‌ای که از پاکت سیگار‌ها یا تاید جمع کرده بودند، سوره اخلاص را می‌نوشتند و آن را روی سر می‌گذاشتند.

هرچند که صبح سر‌های سبزمان آماج ضربات دردآور باتوم‌های نگهبان‌ها می‌شد. در آن لحظات به هر طرف می‌نگریستم نور خدا را در آیینه‌ی بی‌زنگار چشم برادران اسیرم می‌دیدم. رندان خراباتی بودند که پیمانه‌ی وجودشان پر بود از می‌ناب الهی. باکی نداشتند که پیمانه‌ی عمرشان به دست زندانبان‌های خشمگین به پایان برسد.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

استقامت آزادگان ایرانی که افسران بعثی را مستاصل کرد بیشتر بخوانید »

ساده‌ترین جلسه «مدیریت بحران» که مسئولان باید از آن عبرت بگیرند + تصویر


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، بزرگ‌ترین بحران پس از انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی بود که حتی می‌شود آن را از بزرگ‌ترین بحران‌های تاریخ ایران نیز دانست؛ چراکه رزمندگان اسلام در کوران تحریم‌های شدید نظامی و غیرنظامی، مقابل ارتش تا بُن دندان مسلحی ایستادند که از جانب بیش از ۳۶ کشور جهان خصوصاً ابرقدرت‌ها، پشتیبانی مالی و تسلیحاتی می‌شد؛ ارتشی که از انواع و اقسام سلاح‌های ممنوعه و غیر ممنوعه برخوردار بوده و حتی خاک ایران را به محلی برای آزمایش سلاح‌های دیگر کشور‌ها تبدیل کرده بود؛ بنابراین مدیریت چنین صحنه‌ای که می‌توان گفت بیشتر شباهت زیادی به یک «جنگ جهانی» داشت، فرصتی برای آزمون و خطا نبود؛ چراکه بی‌شک آن‌سوی اشتباه، آتش بود و شهادت و اسارت. شاید هم تکه‌تکه شدن خاک وطن.

این‌روزها گاهی پیش می‌آید که با وجود این همه امکانات، هرچه می‌گردیم، تدبیری برای حل برخی بحران‌ها نمی‌یابیم؛ درحالی که بی‌شک آن بحران، بزرگ‌تر از بحرانی نظیر جنگ نیست؛ آن‌هم جنگی مانند هشت سال دفاع مقدس که جنگ دو کشور نبود؛ بلکه جبهه رویارویی غرب و شرق با تفکر «نه‌شرقی، نه‌غربی؛ جمهوری اسلامی» بود؛ بنابراین باید در مدیریت بحران‌ها، به‌دنبال راهی باشیم که از آن طریق، در روزگاری نه‌چندان دور بحرانی به‌بزرگی هشت سال دفاع مقدس توسط جوانان این سرزمین مدیریت شد.

ساده‌ترین جلسه «مدیریت بحران» که مسئولان باید از آن عبرت بگیرند+ عکس

تصویر مربوط به یکی از جلسات فرماندهان تیپ یکم «عمار» لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص)
در اردوگاه «قلاجه» است که از چپ به راست، سردار شهید «ابراهیم علی معصومی»،
سردار «جعفر عقیل محتشم»، سردار شهید «سید ابراهیم کسائیان»، سردار شهید
«اکبر حاجی‌پور» و سردار شهید «اسماعیل لشگری» در آن دیده می‌شوند.

مدبریت بحران در دوران دفاع مقدس نه در سالن‌های کنفرانس مجلل صورت می‌گرفت و نه پشت میز و صندلی‌های آن‌چنانی، بلکه از اتاقی کوچک و ساده در «جماران» شروع می‌شد و تا اتاق‌های فرماندهی و سنگرها ادامه پیدا می‌کرد و حتی گاهی‌وقت‌ها نیز رزمندگان، بر کف خاک‌ها و ریگ‌های بیابان‌ها می‌نشستند و تصمیمات لازم را می‌گرفتند؛ اگرچه این به‌معنای آن نیست که امروز هم مسئولان صرفاً باید بر کف بیابان‌ها بنشینند و بحران را مدیریت کنند، هرچند که اگر لازم باشد، باید در چنین شرایطی هم قرار بگیرند؛ اما بدون شک، آن درسی که باید امروز مسئولان از فرهنگ دفاع مقدس گرفته و در مدیریت خود از آن بهره بگیرند، این است که فرماندهان جوان دوران دفاع مقدس، خود در خطوط مقدم جبهه‌ها در کنار رزمندگان قرار داشته و به مدیریت عملیات‌ها و میدان نبرد می‌پرداختند و وقتی به خاطرات بسیاری از فرماندهان شهید این دوران مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم که آن‌ها نه‌تنها وابسته به میز و صندلی‌های ریاست نبودند، بلکه پس از قبول مسئولیت‌ها، مسئولیت خود را در قبال خدمت به مردم و دِینی که نسبت به ملت ایران بر گردن داشتند، سنگین‌تر می‌دیدند.

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

ساده‌ترین جلسه «مدیریت بحران» که مسئولان باید از آن عبرت بگیرند + تصویر بیشتر بخوانید »

تقدیر فرمانده هوانیروز از خانواده خلبان شهید «رحیمی‌فر»


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه جهاد دفاع‌پرس، امیر سرتیپ خلبان یوسف قربانی فرمانده هوانیروز در گفت‌وگوی تلفنی با والدین این خلبان قهرمان هوانیروز ارتش، با بر شمردن حماسه‌ها و ایثار خلبان حمید رحیمی فر که جان و جوانی و زندگی‌خود را در راه خدمت به مردم و دفاع از عزت کشور، تقدیم کرده، اظهار داشت: او نمونه بارزی از جوان متخصص و متعهدی است که با خون خود، عزت مردم و استقلال میهن عزیزمان را تضمین کرد.

فرمانده هوانیروز ارتش صبر و ایثار این پدر و مادر شریف در تحمل سختی‌ها را ستود و گفت: بی شک، اجر و مزدتان در نزد پروردگار مهربان، به خاطر این همه ایثار، محفوظ خواهد بود.

تقدیر فرمانده هوانیروز از خانواده خلبان شهید رحیمی فر

خلبان شهید حمید رحیمی‌فر از خلبانان عملیاتی هوانیروز ارتش در پایگاه سوم هوانیروز کرمان بود که در ۱۶ مهرماه سال ۱۳۸۲ برای خدمت به مردم سیستان و بلوچستان به ماموریت زاهدان اعزام شد و در این ماموریت جان خود را برای دفاع از عزت میهن و خدمت به مردم، تقدیم اسلام و انقلاب کرد.

پیکر پاک وی در گلزار شهدای شهر یاسوج به خاک سپرده شده است.

انتهای پیام/ 221



منبع خبر

تقدیر فرمانده هوانیروز از خانواده خلبان شهید «رحیمی‌فر» بیشتر بخوانید »