ایران

تو راست می‌گفتی، کاش آزاد نمی‌شدیم!

تو راست می‌گفتی، کاش آزاد نمی‌شدیم!



کتاب من پاسدار نیستم

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، همزمان با ۲۸ اردیبهشت ماه سال ۹۴ که در مراسم ورود پیکر شهدای تازه تفحص شده به کشور، خبر «کشف پیکر مطهر ۱۷۵ شهید غواص دفاع مقدس با دستان بسته» منتشر شد، تصاویر بسیاری از رزمندگان دست بسته مظلوم عملیات کربلای ۴ بخصوص در شبکه های مجازی منتشر شد که یکی از همین تصاویر عکس جانباز آزاده عزیزاله فرجی زاده بود. رزمنده ی آزاده ای که اگر این تصویر از او در نشریات عراقی و در همان دوران منتشر نمی شد و به دست خانواده اش نمی افتاد، شاید عاقبتش به آزادی ختم نمی شد و همانند ۱۷۵ شهید همرزمش در گور دستجمعی «ابوفلوس» در منطقه «ابوالخصیب عراق» به خیل شهدا می پیوست. اگر چه آرزوی اصلی و حتی امروزهایش هم هنوز همین است.

تو راست می‌گفتی، کاش آزاد نمی‌شدیم!

البته در بسیاری از پست هایی که در شبکه های مجازی گذاشته شد از رزمندگان حاضر در این تصویر هم با عنوان شهدای غواص نام برده شده و هنوز هم می شود که ان شاالله اجر ۱۳۲۲ روز شکنجه و تحمل شدید ترین جنایات نیروهای بعثی، شهادت عزیزانی باشد که قطعا تحمل دوران اسارت و مشکلات پس از آن تا امروز این عزیزان، کمتر از شهادت نیست.

و اما، آنچه گذشت زمینه ای فراهم ساخت تا به سراغش رفته و پای سرگذشت و خاطرات عزیزاله که اولین نفر این تصویر هست، نشسته و سرانجام نیز بخاطر ویژگی های خاطرات و شکنجه های وحشتناکی که در دوران اسارتش دیده، مجموعه گردآوری شده تبدیل به کتابی شود که سرانجام در همین ایام منتشر شد.

پس از آماده‌سازی خاطرات ارزشمند ایشان که حاصل ده جلسه و بیش از بیست ساعت گفتگو می باشد، بعید می‌دانستم، به خاطر ملاحظاتی، عزیزالله آنچه را که بایستی می‌گفت، روایت کرده باشد، اما در همین حد و اندازه‌ای هم که گفت و شما در این کتاب، مرور خواهید کرد، ممکن است برخی از خوانندگان، به ویژه نسل جدیدی که دوران دفاع مقدس نزیسته‌اند و کمتر در مورد اتفاقات آن می‌دانند، شنیدن و یا خواندن این همه شکنجه و رنج‌هایی که بر عزیزالله گذشته است را غیرقابل باور بدانند. ولی از آنجایی که سال‌هاست او را می‌شناسم به خوبی می‌دانم که علاوه بر صدق کامل در گفتارشان، حتی حاضر به بیان برخی از رخدادهای فجیع و شرم‌آور دوران اسارت نشده‌است، با همه‌ی اینها از او خواستم تا برخی از دوستان و هم‌بندان اسارتش را معرفی کند تا مسایل مطروحه را با آنها نیز در میان گذاشته تا شاید از این طریق به گوشه‌های دیگری از ناگفته های او و ابهامات احتمالی پاسخ داده باشند. لذا سراغ برخی از دوستان و هم‌بندانِ دوران اسارت‌شان رفتم و طی تماس‌هایی که با برخی از آنها داشتم، همگی بر شدت و حدِّت اِعمال شکنجه‌های مداوم و بی‌رحمانه‌ی عراقی‌ها بر روی او صحه گذاشتند و در بیان بسیاری از وقایع، شکنجه‌ها را بیشتر و فراتر از آنچه خودش گفته بود، تشریح و بازگو ‌کردند.

تو راست می‌گفتی، کاش آزاد نمی‌شدیم!

در کتاب من پاسدار نیستم و از زبان این آزاده ی سرافراز آمده است: چند روزی از استقرارمان در اردوگاه نگذشته بود که یکی از عراقی‌ها به نام «عدنان» که فارسی را هم کامل بلد  بود و از بعثی‌های خبیث و کثیف بود به اردوگاه آمد. ساعت پنج بعدازظهر بود و همه‌ی بچه‌ها داخل اردوگاه بودند. مرا صدا کرد و برد جلوی سرویس بهداشتی که بیرون از اردوگاه بود. کنار سرویس بهداشتی چاله‌ای دو متری کنده بودند و همه‌ی لباس‌های قدیمی و آشغال‌های بچه‌ها را ریخته بودند داخلش و آتش زده بودند. طوری که شعله‌های آتش به هوا بلند می‌شد. به من گفت: «شما پاسداری؟»

گفتم: «نه، من پاسدار نیستم، بسیجی هستم و داوطلب به جبهه آمده‌ام.»

گفت: «نه. تو دروغ می‌گویی. برای من فیلم بازی نکن. اگر می‌خواهی فیلم بازی کنی، من خودم فیلمسازم. تو دروغ می‌گویی و پاسداری.» اما من باز هم گفتم: «نه، من پاسدار نیستم.»

این را که گفتم او و دو سرباز عراقی دیگر، سه نفری افتادند به جان من و مرتب با کابل به سر و صورت و بدنم می‌زدند. یک لحظه یاد بچگی‌هایم افتادم که وقتی ما را کتک می‌زدند می‌رفتیم پشت یک نفر پناه می‌گرفتیم که  کمتر کتک بخوریم. من هم رفتم پشت یکی از آنها تا جان‌پناهی برایم باشد و کمتر کتک بخورم، اما او جا خالی داد تا به داخل گودال آتش بیفتم و درحالی‌که داخل گودال آتش می‌افتادم، دست‌هایم را به لبه‌های پرتگاه بلند کرده و ایستادم و حالا از طرفی نیمی از بدنم تا کمر داخل گودال بود و بر اثر آتش می‌سوخت و از طرفی هم آنها از بالا با کابل به سر و صورتم می زدند. تحمل ضربات کابل‌، راحت‌تر از آتشی بود که از پایین بدنم را کباب می‌کرد. مرتب تلاش می‌کردم که خودم را از گودال بیرون بکشم که یکی از آنها با چوب محکم به سرم کوبید، درست آنجایی که قبلاً ضربه زده بودند و ورم کرده بود ترکید و خون از سرم به بیرون ‌پاشید.

خلاصه هرطورکه بود خودم را از داخل گودال به بیرون کشیدم، به طوری که همه ‌ی لباس‌هایم سوخته و از بدنم جدا شده و لخت مادرزاد شده بودم. عراقی‌ها که خونریزی سرم را دیدند، ترسیدند و هاج‌و واج مانده بودند. مسئول بند چهار، یک استوار بود آمد و به عدنان گفت: «عدنان داری چه‌کار می‌کنی. او را کشتید.» او هم گفت: «این پاسدار است و به همین دلیل می‌زنیمش.» او هم گفت: «هر چقدر زدید بس است. دیگر نزنید.»

تو راست می‌گفتی، کاش آزاد نمی‌شدیم!

او در خاطره ی دیگری می گوید: یک روز «مثنا» آمد و همه‌ی اسرای اردوگاه را که در محوطه بودیم، به داخل ریخت و مرا صدا کرد. جلو که رفتم، مرا با کابل زد. درحالی‌که همه‌ی بچه‌ها از ترسشان رفته بودند ته اردوگاه و جرات نمی‌کردند جلو بیایند. آن روز طوری مرا با کابل می‌زد انگار که دیوانه شده بود. اصلاً نگاه نمی‌کرد به کجای بدنم می‌زند، فقط دیوانه‌وار کابل را بالا می‌برد و به سر و صورت و بدنم می‌زد. آن‌قدر زد که بدنش خیس عرق شد، کلاهش را از سرش برداشت و لباسش را هم درآورد و دوباره شروع کرد به زدن، من به دیوار چسبیده بودم و مرتب هم سعی می‌کردم جاخالی بدهم، آن‌قدر با کابل ضربه زده بود که بعد از رفتنش بچه‌ها شمرده بودند و می‌گفتند اثر دو هزار کابل روی دیوار است. خلاصه آن روز آن‌قدر مرا زد که دیگر دست‌ها و بدنش، نای بلندکردن کابل را نداشت. خسته که شد سربازهای خودمان را صدا زد و گفت: «بیایید جلو و به صف شوید و یکی‌یکی یک آب دهان به سر این پاسدار بیاندازید و یک کشیده هم بزنید و بروید جلو.»

من همچنان با بدن خونین به دیوار تکیه داده بودم. بچه‌های اردوگاه سربازان درشت هیکل و با دست‌های بزرگ بودند؛ جلو آمدند. اولین نفر سربازی بود سیاه چهره و قد بلند که عربی را هم کامل بلد بود. او چنان زد توی گوشم که خون از سر و صورتم پاشید و سپس یک آب دهان هم به صورتم انداخت و رفت. بعد از او هم بقیه به صف شده بودند و یکی‌یکی مرا می زدند و بعد آب دهان به صورتم پرتاب می‌کردند. از صدوخورده‌ای نفر تقریباً هفتاد، هشتاد نفر مرا زده بودند که نوبت به بچه‌های بسیجی رسید، آنها پنج، شش نفر بیشتر نبودند و مامور بعثی هر کاری کرد مرا بزنند، نزدند که آنها را هم با کابل زد، که چرا مرا نمی‌زنند؟ آن روز، آن‌قدر به روی سر و صورتم آب دهان ریخته و کشیده زده بودند که لب‌ها و چشم‌هایم باز نمی‌شد و گوش‌هایم هم نمی‌شنیدند. آنها می‌زدند و آب دهان‌ها با خون‌های سر و صورت و گوش‌هایم به هوا پرتاب می‌شد. یک ساعتی بود که این وضعیت ادامه داشت تا اینکه دوباره همان استواری که مسئول اردوگاه بود، آمد و دیگر اجازه نداد که

در صفحات دیگری از کتاب نقل شده است: بعدازظهر یکی از روزها علی جلاد وارد شد. دیدم یک انبردست در دستش گرفته است. همه در گروه‌های پنج نفری نشسته بودیم و طبق معمول سرهایمان هم پایین بود.

معمولاً بچه‌های گروه پنج نفری‌ طوری می‌نشستند که من وسط آنها قرار بگیرم و کمتر در تیرراس نگهبانان عراقی باشم، زیرچشمی دیدم که علی جلاد به دنبالم می‌گردد. یک‌دفعه گفت: «سرها بالا.» و همه‌ سرها را بالا آوردیم؛ وقتی مرا دید و خیالش راحت شد، گفت: «سرها پایین» و مستقیم آمد بالای سر من. یکی از گوش‌هایم را با انبردست گرفت و شروع کرد به فشار دادن. آن قدر فشار داد که از گوشم آب زرد همراه با خون بیرون می‌زد و من هم به خود می‌پیچیدم و جیغ می‌کشیدم. وقتی دید گوشم حسابی باد کرد و در حال جدا شدن است، رفت سراغ گوش دوم و آن را هم با انبردست گرفت و فشار داد. گوش دومم که مثل گوش اولم، پُر خون شد و ورم کرد، با انبردست گلویم را گرفت به طوری که داشتم خفه می‌شدم و نفسم به خِرخِر افتاده بود. گلویم که پر از خون شد رهایم کرد و با انبردست موهای سبیلم را یکی‌یکی می‌کند به طوری که شُرشُر از چشمانم اشک جاری شده بود و پس از اینکه نیمی از سبیل‌هایم را کند رفت سراغ موهای ابروهایم و آنها را هم با انبردست و یکی‌یکی می‌کَند و غش‌غش می‌خندید. تا جایی که من بی‌حال به زمین افتادم و او هم خسته شد و رفت.

و در بخش پایانی کتاب می گوید: از اسارت که برگشتیم دولت اعلام کرد به آزادگانی که قبلاً در دستگاه‌های اداری و کارخانجات شاغل بودند، شش ماه مرخصی باحقوق تعلق می‌گیرد و آن‌هایی هم که بی‌کارند ظرف همین مدت برای اشتغال به کار به دستگاه‌های اداری و غیره مراجعه کنند. من هم که کارگر کارخانه بودم و شغل داشتم به استراحت و درمان پرداختم. اما با توجه به اینکه بعد بازگشت از اسارت، هم بیماری‌های فراوانی داشتم و هم مشکلات بسیاری برای خانواده‌ به وجود آمده بود، روزهای سختی را سپری کردم. روزهایی که اگر چه همانند سختی‌ها، کتک‌ها و شکنجه‌های دوران اسارت نبود، اما پس از این همه سال اسارت و دوری از وطن، برایم سخت و غیرقابل تحمل بود. در این سال‌های پس از آزادی، همیشه به حرف‌هایی فکر کرده و می‌کنم که به آزاده‌ی فرزانه، حاج آقا جمشید کرمی زده بودم. نزدیک آزادی‌مان بود که یک روز یکی از فرماندهان عراقی به اردوگاه آمد و همه‌ی اسرا را جمع کرد. او خواست که خبر آزادی اسرا را به ما بدهد و از بین اسرا یکی از بچه‌ها را که زبان عربی بلد بود صدا کرد و به او گفت: «حرف‌هایی که می‌زنم را به جمشید کرمی بگو تا او که از بقیه اسرا مسن‌تر و ریش‌سفید شما است موضوع را به اطلاع بقیه برساند.» او به عربی خبر را مطرح می‌کرد و دوست آزاده‌مان، مطالب را ترجمه و به آقای کرمی انتقال می‌داد و ایشان هم موارد را با صدای بلند برای همه‌ی بچه‌ها تشریح می‌کرد و خلاصه اینکه به این شکل فرمانده‌ی عراقی خبر داد که شما به زودی آزاد خواهید شد.

صحبت‌های فرمانده‌ی عراقی که تمام شد و رفت، داخل حیاط با حاج آقا کرمی قدم می‌زدیم، که آقای کرمی گفت: «الهی شکر که بالاخره آزاد می‌شویم و می‌رویم ایران.» من با خنده به او گفتم: «به نظر من اگر آزاد نشویم و همین‌جا بمانیم خیلی بهتر است.» او که از حرفم تعجب کرده بود، گفت: «برای چه این حرف را می‌زنی؟»

گفتم: «برای اینکه همه‌ی کارهای ما اینجا، مثل خوردن، خوابیدن، راه رفتن، نفس کشیدن و حتی کتک خوردن هم صواب دارد و خداوند برایمان صواب می-نویسد. اما اگر برویم ایران دوباره حقه‌بازی‌ها، دروغ‌گویی‌ها، تهمت زدن‌ها و غیبت کردن‌ها و خلاصه گناه کردن‌ها شروع می‌شود. در حالی که اگر اینجا بمیریم هم، عاقبت به خیر شده و به عنوان شهید به بهشت می‌رویم.»

اینها را که گفتم حاج‌آقا کرمی از دستم عصبانی شد و گفت: «به جهنم! شما همین‌جا بمان و نمی‌خواهد بیایی، اما ما می‌رویم!» البته آن روز حاج‌آقا شاید به شوخی این حرف را زد، اما من حرف‌هایم از ته دل و جدی بود. درست است که در مجموعه‌ی اسرایی که با هم بودیم، من از همه بیشتر شکنجه‌ شدم و به دلیل کتک‌های بعثی‌ها خواب و خوراک و شب و روز نداشتم و همه‌اش بیمار و زخمی و مجروح بودم، اما بعد از اسارت یک سوزن که به دستمان می‌رود، دردش به مراتب بیشتر از چوب و چماقی است که در دوران اسارت روی سر و رو و کمرمان خُرد می‌شد. در آن دوران همه‌ی شکنجه‌ها و دردها را برای خدا و اهداف معنویمان تحمل می‌کردیم و یک جورایی برایمان شیرین بود، اما امروزها وقتی با مشکلات و سختی‌های روزگار و رفتار و کردار متفاوت دیگران روبه‌رو می‌شوم، تابِ تحمل آن را ندارم و افسوس روزهای سخت و طاقت‌فرسای دوران اسارت را می‌خورم.

حدود چهار سال پیش که هنوز در بنیاد شهید فعالیت داشتم، یک روز حاج‌آقا کرمی را دیدم که بنده‌ی خدا با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می‌کند، فرزندش شهید شده، مرتب بیمار است و حتی قادر نیست کارهای اولیه‌ی خودش را هم انجام دهد. حال و احوالش را که جویا شدم، دستی به شانه‌هایم زد و گفت: «مش عزیز! یادت هست آن روز که در اردوگاه بعثی‌ها قدم می‌زدیم، تو گفتی: اگر آزاد نشویم بهتر است.» من هم خندیدم و گفتم: «بله، یادم هست» و او هم گفت: «الآن من هم به حرف آن روز تو رسیده‌ام. تو راست می‌گفتی، کاش آزاد نمی‌شدیم!»

کتاب «من پاسدار نیستم» به قلم حسن شکیب زاده و توسط انتشارات رویای آبی و با همت بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین منتشر و هم اکنون در دسترس علاقمندان است.

تو راست می‌گفتی، کاش آزاد نمی‌شدیم!

منبع خبر

تو راست می‌گفتی، کاش آزاد نمی‌شدیم! بیشتر بخوانید »

تهمت دزدی اسلحه و قتل به مدافع حرم! +‌ عکس

تهمت دزدی اسلحه و قتل به مدافع حرم! +‌ عکس



شهید مدافع حرم، عباس حیدری - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق – همین چند روز پیش، زیر تیغ آفتاب ظهرگاهی تابستان، روبروی دانشگاه آزاد شهر پیشوا ایستاده بودیم که مردی میان‌سال با قامتی متوسط و نگاهی که برقش از پشت عینک قابل تشخیص بود، ما را از گرمازدگی نجات داد و به خنکای خانه‌اش در خیابان بالایی برد.

حاج خدابخش حیدری،  پدر شهید مدافع حرم فاطمیون، عباس حیدری، همراه با همسرش (مادر شهید) بدون فوت وقت، روی مبل‌های راحتی و ساده نشستند تا با دقت و جزئیات به سئوالات ما درباره پسرشان پاسخ بدهند. پسری که رزمنده‌ای کارکشته و حرفه‌ای بود و همسر و پسرش را به عشق دفاع از حرم گذاشت و رفت؛ پسری که با همسرش از ایران ردمرز شده بود اما اعتقادات مذهبی و شیعی‌اش را وسط سختی‌ها و در به دری‌های زندگی معامله نکرد؛ پسری که پدری پولدار داشت اما وقتی شور حرم به سرش افتاد، زن و زندگی آرام و مرفه در هرات را کنار گذاشت و قاچاقی خودش را به ایران رساند تا به سوریه برود؛ پسری که حالا در چند قسمت، این شمایید و این گفته‌های صادقانه و خواندنی مادر و پدرش حاج خدابخش حیدری.

قسمت اول و دوم این گفتگو را هم بخوانید:

دسته اسکناس دولت افغانستان روی تابوت شهدا!

روزی ۳۰۰ گرم گوشت برای نظامیان افغانستان!

برادر «اردلان» از پاسداران سپاه پیشوا که رسیدگی به امور خانواده‌های مدافع حرم را برعهده دارد، ما را با این خانواده آشنا کرده و مقدمات گفتگو را فراهم کرد که سپاسگزارش هستیم.

تهمت دزدی اسلحه و قتل به مدافع حرم! +‌ عکس

**: شما در این فاصله کجا بودید؟

پدر شهید: در هرات.

**: آن خانه ای که می خواستید بسازید، ساخته شده بود؟

پدر شهید: بله. از آن نظرها خیالمان راحت شده بود.

**: شما که کار و شغل و درآمد نداشتید، چطور خانه ساختید؟ وضعتان خوب شد الحمدلله؟

پدر شهید: کار پیدا کردم. وضعمان هم بهتر شد چون حقوق عباس هم آمد. ماه به ماه حقوقش را می فرستاد. در افغانستان جنس در مقابل پول خیلی ارزان بود. ما همه چیزهایی که نیاز داشت را خریدیم. آهن‌های خانه را هم از همین فولاد مبارکه اصفهان خریدیم. از آنجا خریدیم و آوردند و خانه را ساختیم. خانه بزرگی هم ساختم. ۲۵۰متر بود. روزگار ما خوب شد. چند تا پاکستانی هم رفیق پیدا کردم که «کوره‌چین» (کسانی که خشت‌های خام را در کوره‌های آجرپزی می‌چینند تا پخته شوند) بودند.

آجرهای خام را می‌چیدند. بعد چون اخلاقم شاد بود، شوخی می کردم با اینها؛ می‌آوردمشان در خانه‌مان. بعضی مواقع یک ناهار و شامی هم بهشان می دادم، البته نه به خاطر اینکه بگویم اینها با من خوب شوند، برای اینکه اینها مسافر بودند و دلم به حالشان می سوخت. می گفتم از خانواده دور هستند، بالاخره یک لقمه نان درست نمی خورند سر کوره. هفته‌ای یا یک هفته در میان می‌آوردمشان به خانه. بعد آمدند گفتند که شما را خواسته‌اند بیایید ایران. گفتم من بروم، زندگی‌ام نمی گذرد؛ بروم ایران کار کنم، بعد شما بیایید. بعد یکی از آن بنده‌خداهای پاکستانی گفت: نه؛ ما نمی‌گذاریم تو بروی ایران، بنشین همین جا، ما خودمان کار را یادت می‌دهیم و دستت را به یک لقمه نان می رسانیم. بعد این بندگان خدا باعث شدند که من این کوره چینی را یاد بگیرم. در عرض یک سال یاد گرفتم. درآمدش خیلی خوب بود. یعنی من در روز ۲۰۰۰ افغانی یا ۲۵۰۰ افغانی کار می کردم. خیلی پول است ۲۰۰۰؛ امروز ۲۰۰۰ افغانی می شود نزدیک به ۶۰۰ هزار تومان.

**: آن موقع ارزش زیادی داشت؛ البته الان هم زیاد می شود. روزی ۶۰۰ هزار تومان خیلی زیاد است…

پدر شهید: بله. من این مقدار در می آوردم. ما خانه را آنطور که دلمان می خواست ساختیم. تا اینکه کارهای عباس آقا در نظام تقریبا ۸ سال طول کشید. بعد آمد ایران و اینجا برایش زن گرفتیم. یک بچه کوچک دارد الان که می رود کلاس اول ابتدایی.

**: عباس‌آقا وقتی خسته شد و می خواست کار نظامی‌اش را تغییر بدهد، مجبور بود به ایران بیاید به خاطر اینکه آنجا نمی شود به این راحتی مرخص شد. کسی که بخواهد از نظام جدا شود نمی تواند غرامت بدهد و جدا شود؟

پدر شهید: واقعیتش این است که غرامتش خیلی سنگین است. شما حساب کن برای هر سرباز، افغانستان در روز تقریبا آنطور که خودشان می گفتند «هزار افغانی» مصرف می کند.

**: کسی که بخواهد برود همه اینها را باید پس بدهد؟

پدر شهید: باید بدهد، علافی و زمای که صرف کرده را هم باید به دولت بدهد. جبران ناپذیر است.

بعد عباس آقا آمد ایران و اینجا ازدواج کرد و تقریبا یک سال و نیم ماند.

تهمت دزدی اسلحه و قتل به مدافع حرم! +‌ عکس

**: الان ایران آمدن عباس‌آقا می شود سال ۹۳؟

پدر شهید: بله، سال ۹۳ را صحبت می کنم. او [عباس] برگشت و ما ماندیم. عباس آمد ایران و با دخترعمویش اینجا عروسی کرد.

**: برادرتان اینجا بودند؟ وقتی شما برگشتید به اغغانستان، آنها برنگشتند؟

پدر شهید: برگشتند ولی نتوانستند آنجا کار کنند و دوباره آمدند به ایران.

**: به این معنا که شما در ازدواج عباس آقا نبودید؟

پدر شهید: نه؛ من و مادرش نبودیم. خب این طرف هم غریبه نبودند، عمویش بود. ما گفتیم بالاخره دست عباس را می گذارد به دست همسرش و با همدیگر می‌روند سر خانه و زندگی. زندگیشان هم خیلی ساده برگزار شد. عروسی هم نگرفتند. فقط رفتند ریارت حضرت شاه عبدالعظیم و بعدش رفتند سر خانه و زندگیشان.

**: عباس آقا سال ۹۳ چند سالشان بود؟ اصلا ایشان متولد چه سالی بودند؟

پدر شهید: متولد ۱۳۶۸ بود. ما سال ۱۳۸۲ رفتیم به افغانستان. سال ۹۰ هم عباس آقا آمدند ایران.

**: ایشان متولد ۶۸ بودند و ۲۲ ساله شان بود که ازدواج کردند؟

پدر شهید: بله؛ ۲۲  ساله بود.

**: سال ۹۱ هم داستان نبرد سوریه شروع شد؟ با این حساب، عباس‌آقا قبل از آن ماجرا ازدواج کرده بودند؟

پدر شهید: بله، در همین جمال‌آباد زندگی می کردند. اینجا یک روستایی هست به نام جمال‌آباد، مربوط به پاکدشت می شود. ما افغانستان بودیم، او یک وقتی زنگ زد، گفت خانمم امیدوار شده (یعنی باردار شده) وضعیت خوبی ندارد، نمی دانم قندش بالاست، فشارش می رود بالا، خلاصه من نمی دانم چه کار باید بکنم؛ شما یک کاری بکنید. یکی از شما بیایید اینجا بالای سر او که من بروم دنبال یک لقمه نان. اگر من بنشینم کنار او، جفتمان گرسنه می مانیم! این باعث شد که من بیایم ایران.

**: از خانواده عروس خانم، کسی نبود؟

پدر شهید: چرا بودند، اما او می گفت شما باید باشید.

**: شما به نیت اینکه بیایید و ماندگار شوید آمدید؟

پدر شهید: نه، من گفتم بروم بچه‌اش به دنیا بیاید؛ چون من درآمدی که آنجا داشتم، اینجا نداشت. آنجا من اصلا خواب این درآمد را هم نمی دیدم؛ آنجا درآمدم خیلی خوب بود. بعد آمدم اینجا و تقریبا چند ماهی اینجا ماندم تا حدودا ده ماه بعد، بچه‌اش به دنیا آمد. نوه‌ام سه روزه بود، همین طور که من و شما داریم چایی می خوریم، چایی ریخته بودیم و داشتیم می خوردیم که عباس‌آقا گفت: من یک دقیقه بروم دم در و برگردم. خانه آنها دم جاده اصلی بود. چایی‌اش هم همین طور گذاشت و رفت. رفت و دیگر برنگشت. با خودمان گفتیم:‌ ای بابا این کجا رفت؟ چایی‌اش سرد شد! دو ساعت گذشت، سه ساعت گذشت، هر چه هم به گوشیش زنگ زدیم فایده نداشت. گوشی‌اش را هم همانجا در خنه گذاشته بود و همراهش نبرده بود. گفت: می روم دم در و برمی‌گردم. شب هم شد و نیامد. فردایش زنگ زد و گفت: من دم در که آمدم، گشت اتباع نیروی انتظامی من را گرفت و برد. (آن زمان که افغانی‌ها را می گرفتند) عباس را برده بودند به اردوگاه عسکرآباد.

**: عسکرآباد کجاست؟

پدر شهید: ورامین. با خودم گفت:‌ای بابا چه کار کنیم؟ من هم که آمده بودم، مدرکی نداشتم. چه کارکنیم چه کار نکنیم…

**: شما هم از طریق قاچاق آمده بودید؟

پدر شهید: بله، چون عباس گفت من عجله دارم و خانومم اینطور است، من گفتم تا ویزا بگیرم طول می کشد، این بود که من هم قاچاقی آمدم.

**: این طریق آمدنتان را بعدا می پرسم تا جزئیاتش را برایمان بگویید…

پدر شهید: بعد از سه روز به دنیا آمدن بچه‌اش، فرستادنش افغانستان.

**: می برند دم مرز و رد مرزش می کنند. درست است؟

پدر شهید: بله، رد مرزش می کنند. من ماندم با یک بچه و یک عروس. دیگر گرفتاریمان خیلی زیاد شد. گفتیم چه‌کار کنیم چه‌کار نکنیم! پسرم عباس گفت که خانوم من را با بچه‌ام بفرست بیایند افغانستان. ما رفتیم با برادرمان (پدر عروسم) مشورت کردیم و گفتیم نظر شما چیست؟ اگر عباس بیاید به ایران، باز هم دو روز دیگر می‌گیرندش. همه با هم به این توافق رسیدیم که زن و بچه عباس را ببریم افغانستان. خلاصه جمع کردیم بار اینها را و با ماشین‌های باربری بار زدم و فرستادم هرات و اینها را هم در ماشین نشاندم و فرستادم افغانستان. خانومش پاسپورت اقامتی افغانستان داشت. بعد رفتیم پلیس گذرنامه در تهران. آنجا یک مقدار پول از ما گرفتند و خروج از مرز زدند و دوباره آمدیم ورامین و آمدیم اینجا یک مقدار پول از ما گرفت تا این‌ها را خروج از مرز زدند که با هزینه رد مرز، تا مرز افغانستان برود.

تهمت دزدی اسلحه و قتل به مدافع حرم! +‌ عکس

**: خودتان نمی خواستید برگردید؟

پدر شهید: من مدرک نداشتم و باید از بیراهه می رفتم.

**: از همان مرز دوغارون؟

پدر شهید: بله دوغارون. عروس و نوه‌ام رفتند افغانستان؛ من خودم بعد از آن سه چهار ماهی در ایران ماندم.

**: این سه چهار ماه که تنها بودید چطور گذشت؟

پدر شهید: سخت گذشت اما چاره‌ای نبود دیگر. خانه خواهرم اینجا بودم می رفتم بیشتر آنها؛ خانه برادرم بود که پیش آن‌ها هم می رفتم. خلاصه سه چهار ماه بعد من رفتم خودم را معرفی کردم به اردوگاه عسکرآباد و گفتم من مدرک ندارم تا من را هم رد مرز کنند. بعد، ما را فرستادند. رفتیم. من آنجا دو تا «سه چرخ» داشتم و یک موتور سواری دوچرخ. را تابستان باربند این سه چرخه را باز می کردم و کفی می شد و از سر کوره با آن، آجر می آوردیم. چون در افغانستان بیشتر با همین آجر می آورند. زمستان باربندش را می زدیم و صندلی‌هایش را می‌گذاشتیم و خودم با آن مسافرکشی می کردم. یکی از این سه چرخه ها را دادم به عباس.

**: یعنی این سه چرخه ها چیزی که بهش وصل می شود هم باربند می تواند باشد هم صندلی؟

پدر شهید: نه، صندلی رویش می گذارند و جای نشستن را درست می کنند. زمستان‌ها در همان شهر هرات کار می کردم. عباس که آمد آنجا، من یکی از سه چرخه هایی که داشتم را دادم به او و گفتم این سوئیچش هم مال تو، ولی امانت به تو می دهم نه اینکه بگویی مال خودم است. برو کار کن، تا روزی که کار می کنی کار کن، نمی گویم یک ماه، نمی گویم دو ماه، تا روزی که کار می کنی کار کن تا خرج زن و بچه ات را دربیاوری.

**: عباس آقا وقتی برگشتند به افغانستان، ارتش آنجا دنبالش نبود؟

پدر شهید: ارتش هم دنبالش بود، ولی او وقتی آمد افغانستان، شناسایی نشد، چون کسانی بودند آنجا که نمی گفتند عباس برگشته و خبر بدهند. پرونده اش را کلا جمع کردند و گفتند فراری شده و فعلا تا بیاید کاری بهش نداریم. البته به عباس تهمت زده بودند که چند میل اسلحه دزدیده و چند نفر را هم کشته است!

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه داد…

تهمت دزدی اسلحه و قتل به مدافع حرم! +‌ عکس

منبع خبر

تهمت دزدی اسلحه و قتل به مدافع حرم! +‌ عکس بیشتر بخوانید »

طرح ۳ مرحله ای اروپا برای به تاخیر انداختن پیشرفت هسته ای ایران

طرح ۳ مرحله ای اروپا برای به تاخیر انداختن پیشرفت هسته ای ایران


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، وال استریت ژورنال در گراش خود می نویسد: مقام‌های اروپایی یک طرح سه محوری برای طولانی کردن آنچه «زمان گریز هسته‌ای ایران» خوانده شده ارائه کرده‌اند.

برآورد مقام‌های آمریکایی و اروپایی در حال حاضر این است که آنچه «زمان گریز هسته‌ای ایران» خوانده می‌شود اکنون به ۲ تا ۳ ماه رسیده است.

وال‌استریت‌ژورنال می‌نویسد پیشرفت‌های محسوسی که ایران اخیراً در زمینه توانایی انباشت اورانیوم غنی‌شده به دست آورده تلاش‌های دولت «جو بایدن»، رئیس‌جمهور آمریکا برای احیای برجام را دچار پیچیدگی کرده است.

مقام‌های آمریکایی به روزنامه وال‌استریت‌ژورنال گفته‌اند دست‌کم فعلاً اطمینان دارند که بازگشت به توافق هسته‌ای سال ۲۰۱۵ می‌تواند زمان گریز را به حدود یک سال افزایش دهد.

منبع: مهر

یک روزنامه آمریکایی از طرح سه مرحله ای اروپا برای به تاخیر انداختن پیشرفت هسته ای ایران خبر داده است.

طرح ۳ مرحله ای اروپا برای به تاخیر انداختن پیشرفت هسته ای ایران

منبع خبر

طرح ۳ مرحله ای اروپا برای به تاخیر انداختن پیشرفت هسته ای ایران بیشتر بخوانید »

تکذیب سخنان شمخانی درباره خروج نیروهای ایرانی از سوریه

تکذیب سخنان شمخانی درباره خروج نیروهای ایرانی از سوریه


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، یک منبع مطلع در دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی نقل قول منتشر شده از دریابان شمخانی پیرامون خروج نیروهای ایران از سوریه را تکذیب کرد.

او اظهار داشت: دبیرشورای عالی امنیت ملی طی هفته گذشته هیچگونه مصاحبه ای با رسانه های داخلی و خارجی نداشته اند و بطور قطع انتشار اخبار جعلی از این دست با اغراض خاص و با رویکرد تضعیف اقتدار منطقه ای جمهوری اسلامی ایران تولید و منتشر می شود.

گفتنی است طی چند روز گذشته خبری در برخی گروههای غیر رسمی تلگرامی و شبکه های اجتماعی منتشر شده که طی آن از قول دبیر شورای عالی امنیت ملی اعلام شده که:“صلاح بر این شد که از سوریه خارج شویم، چون هم به نفع مردم ایران و هم مردم سوریه است.

منبع: ایرنا

یک منبع مطلع در دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی نقل قول منتشر شده از دریابان شمخانی پیرامون خروج نیروهای ایران از سوریه را تکذیب کرد.

تکذیب سخنان شمخانی درباره خروج نیروهای ایرانی از سوریه

منبع خبر

تکذیب سخنان شمخانی درباره خروج نیروهای ایرانی از سوریه بیشتر بخوانید »

چین چه برنامه‌ای برای افغانستانِ بدون حضور آمریکا دارد؟

چین چه برنامه‌ای برای افغانستانِ بدون حضور آمریکا دارد؟


سرویس جنگ نرم مشرق – اندیشکده مرکز مطالعات راهبردی بگین سادات در گزارشی نوشت: اعلام خروج آمریکا از افغانستان می‌تواند فرصتی برای پکن به وجود آورد تا نفوذ ژئوپلیتیکی خود را به سمت غرب بسط و گسترش دهد. این امر با مخاطرات امنیتی فراوان برای استان سین‌کیانگ چین و آسیای میانه همراه خواهد بود. پکن ممکن است در خصوص نحوه مدیریت مسئله افغانستان از خود خلاقیت نشان دهد و گروهی متشکل از چهار کشور تشکیل دهد که نه تنها منافع امنیتی و اقتصادی مشترکی دارند، بلکه از نظم جهانی تحت رهبری آمریکا عمیقاً بیزارند.


مخاطبان گرامی، محتوا و ادعاهای مطرح‌شده در این گزارش، صرفاً جهت تحلیل و بررسی رویکردها و دیدگاه‌های رسانه‌های غربی منتشر شده است و ادعاها و القائات احتمالی این مطالب هرگز مورد تأیید مشرق نیست.

خروج آمریکا از افغانستان موجب ایجاد یک خلأ ژئوپلیتیکی خواهد شد

در این گزارش آمده است: خروج آمریکا از افغانستان موجب ایجاد یک خلأ ژئوپلیتیکی خواهد شد ــ امری که پیامد ناگزیر هرگونه عقب‌نشینی چه فیزیکی و چه سیاسی است. یکی دیگر از بدیهیات این است که خلأهای ژئوپلیتیکی همانند همه خلأهای دیگر برای همیشه خالی نمی‌مانند.

چین یک بازیگر کلیدی در ارتباط با مسئله افغانستان است. از نظر پکن، افغانستان هم یک کریدور ژئوپلیتیکی و هم یک بستر مستعد برای شکل‌گیری تهدیدات امنیتی است. این تهدیدات نه تنها کنترل چین بر استان ناراضی سین‌کیانگ، بلکه همچنین موضع این کشور در آسیای میانه را به مخاطره می‌اندازند ــ آسیای میانه در راستای اجرای سیاست شی جین‌پینگ موسوم به ابتکار کمربند و جاده بسیار مهم است.

چین چه برنامه‌ای برای افغانستانِ بدون حضور آمریکا دارد؟

نگرانی‌های امنیتی چین در خصوص افغانستان

چین ۸۰ کیلومتر مرز مشترک با افغانستان دارد و منافعش در این کشور طی یک دهه گذشته پیچیده گردیده‌اند. برنامه خروج آمریکا از افغانستان به نگرانی‌های کوتاه‌مدت و بلندمدت در چین دامن زده است. چین همچنین بیم آن دارد که با توجه به دورنمای چند دهه گذشته، خروج آمریکا از خاورمیانه و افغانستان به نفع واشنگتن تمام شود و دو هدف مهم آمریکا را محقق سازد. اولاً، خلأ به وجود آمده حواس چین را از دیگر مناطق (مهم‌تر از همه منطقه اقیانوس آرام) پرت می‌کند؛ ثانیاً، آمریکا دستش بازتر می‌شود و منابع بیشتری در اختیارش قرار می‌گیرد تا بر روی موضوع مهار چین در دریای چین جنوبی و چین شرقی متمرکز شود.

چین در اینجا بازیگر اصلی است. هیچ قدرت دیگری از نفوذ مالی یا ژئوپلیتیکی کافی برخوردار نیست که پس از خروج آمریکا بر سرتاسر منطقه از آسیای میانه گرفته تا مدیترانه تأثیر بگذارد. چین در خصوص تحکیم موقعیت خود در این منطقه به پیشرفت‌های عظیمی نائل آمده است، اما باید به خاطر داشت که نگرانی پکن از این بابت است که در مواجهه با بنیه و توان آمریکا و متحدانش در منطقه اقیانوس آرام در چنین مسیری قرار گرفته است. در حقیقت، نگرانی در خصوص ضربه پس‌زننده احتمالی از طرف آمریکا در دریا در صورت بروز جنگ بود که موجب شد چین در راستای جبران وضعیت متزلزل خود در دریا به سمت درون و قلب اوراسیا گرایش پیدا کند. اینگونه بود که ابتکار کمربند و جاده پدیدار شد.

چین چه برنامه‌ای برای افغانستانِ بدون حضور آمریکا دارد؟

عقب‌نشینی آمریکا یک فرصت چشمگیر برای چین

این اندیشکده در ادامه عنوان کرد: البته آنجا فضایی وجود داشت که چین می‌توانست آن را پر کند. آسیای میانه اگرچه به لحاظ سنتی حوزه نفوذ ژئوپلیتیکی روسیه قلمداد می‌شود، اما یک بستر مستعد برای فعالیت‌های اقتصادی چین به وجود آورد. این امر در مورد پاکستان و اخیراً ایران نیز صادق بوده است. در سمت غرب، نفوذ چین در منطقه مدیترانه نیز در حال افزایش بوده است.

این امر در مقطعی اتفاق افتاد که آرزوهای آمریکا در خصوص ایجاد یک دنیای تک‌قطبی نقش بر آب شده بودند و حمله به عراق و حضور نظامی در افغانستان به اقتدار آمریکا و پروژه بین‌الملل‌گرایی لیبرال لطمه زده بود. چنین چیزی در بلندمدت واکنش منفی کشورهای منطقه را در پی داشت و اکنون تلاش‌های فزاینده و هماهنگی به منظور به حاشیه راندن آمریکا در رابطه با گفتگوهای صلح و مسائل امنیتی در جریان هستند. شرایط برای نگاه چین به سمت غرب مساعد بود، اما فشار آمریکا مؤثر واقع شد و این روند متوقف گردید.

عقب‌نشینی آمریکا یک فرصت چشمگیر برای چین رقم می‌زند: ترویج یک نظم جهانی جایگزین که در قالب آن حضور نظامی غربی‌ها در آسیا کاهش می‌یابد و چین از فضای مانور بیشتری در غرب مرزهایش برخوردار می‌گردد.

اثرات منفی خروج آمریکا برای چین

این امر همچنین با نگرش دیگر کشورهای همفکر همخوانی دارد. این کشورها در حال شکل دادن به یک جنبش غیرلبیرال هستند که در قالب آن مفهوم وستفالی از تقدم و تعرض‌ناپذیری کشور و مرزهایش قویاً مورد حمایت قرار می‌گیرد. این مسئله در واکنش اولیه وانگ یی وزیر امور خارجه چین به اعلام برنامه خروج آمریکا بازتاب پیدا کرد. او استدلال کرد که پکن از خروج نیروهای خارجی از افغانستان حمایت می‌کند و آماده است به ارتقای «ثبات و توسعه» در آینده کمک کند. از نظر پکن، آمریکا در افغانستان خیلی وقت پیش از هدف اصلی‌اش که همانا مقابله با تروریسم بود، منحرف گردید و به سمت یک پروژه ژئوپلیتیکی به منظور ممانعت از رشد قدرت چین گرایش پیدا کرد.

با وجود این، در بلندمدت، مداخله گسترده‌تر چین در مسئله افغانستان موجب خواهد شد تا این کشور حواسش از دیگر مناطق ژئوپلیتیکی مهم که در آنجا با آمریکا رقابت می‌کند، پرت شود. بنابراین، از نظر چین، اثرات منفی ناشی از خروج آمریکا به مرتب بیشتر از مزایایی است که می‌تواند برای مفهوم وستفالی و افزایش قدرت چین در غرب آسیا به ارمغان بیاورد.

چین چه برنامه‌ای برای افغانستانِ بدون حضور آمریکا دارد؟

حضور نظامی برای عملیات صلح‌بانی و مبارزه با هسته‌های تروریستی و افراط‌گرایی

در بخش دیگری از این گزارش آ «ده است: در آن صورت پکن در راستای حفظ یک فضای کمتر زیانبخش در افغانستان از کدام گزینه عملی در حوزه سیاست خارجی برخوردار خواهد بود؟ تحلیلگران در قالب یکی از ایده‌های پیشنهادی خود استدلال کرده‌اند که پکن می‌تواند حضور امنیتی نوپا و محدود خود در شمال افغانستان را به یک عملیات نظامی گسترده‌تر، یعنی یک عملیات صلح‌بانی، ارتقا دهد. این امر به سطح تهدیدات امنیتی غیردولتی بستگی دارد، اما محتمل‌ترین مسیر امنیتی که پکن در پیش خواهد گرفت این است که تلاش‌های خود را با دیگر کشورهای منطقه ادغام می‌کند تا هسته‌های تروریستی و افراط‌گرایی را در افغانستان مهار کند و در صورت نیاز از بین ببرد. روسیه، پاکستان، و ایران با خرسندی در این زمینه با چین همکاری خواهند کرد و این امر بطور اعم غرب و بطور اخص آمریکا را در منطقه به حاشیه خواهد راند.

ایجاد یک چتر امنیتی کارآمدتر  با همکاری میان کشورهای منطقه

این برانگیختگی از جهتی می‌تواند موجب تلاش و کوشش بیشتر از طرف هر چهار کشور شرکت‌کننده شود، چرا که همه بازیگران عضو گروه چهارجانبه فرضی با فشارهای مشابه (در درجات مختلف) از طرف غرب مواجهند. آنها به دنبال ایجاد حداقل یک نظم جهانی هستند که به میزان قابل توجهی با منافع آنها تطبیق داده شده است ــ اگرنه یک نظم جهانی کاملاً جدید (که مقصود نظر چین است). این گروه چهارجانبه شاید حتی کارآمدتر از روند طولانی و ناموفق آمریکایی‌ها در خصوص دولت‌سازی در افغانستان عمل کند. تحلیلگران چینی پیشاپیش اظهارنظر کرده‌اند که همکاری میان کشورهای منطقه موجب ایجاد یک چتر امنیتی کارآمدتر می‌شود.

چین چه برنامه‌ای برای افغانستانِ بدون حضور آمریکا دارد؟

گروه چهارجانبه می‌تواند تلاش‌ها به منظور ممانعت از حاکمیت طالبان بر افغانستان را مردود شمارد، اما هرجا که لازم است در راستای مهار این گروه تلاش کند و بدین طریق رفتارهای طالبان را تحت تأثیر قرار دهد و این رفتارها را با اهداف امنیتی چین، روسیه، پاکستان، و ایران سازگار سازد.

فعال شدن سازمان همکاری شانگهای در افغانستان

بی‌علاقگی نسبت به نظام‌های داخلی حاکم بر کشورها مشخصه بارز نگرش جهانی چین است که بر اساس آن، همکاری‌های اقتصادی و امنیتی یک عامل محرک اولیه قلمداد می‌شوند، نه یک کیش و آیین لیبرال که آمریکا به گونه‌ای ناموفق دنبال می‌کرد. این امر می‌تواند یک بستر محکم جهت همکاری با هرگونه دولت حاکم بر افغانستان به وجود بیاورد. انتخاب یک راهکار نظامی یکجانبه یا حتی چهارجانبه برای مسئله افغانستان همانگونه که برای آمریکا ناکارآمد بود، احتمالاً برای چین و سه کشور دیگر نیز ناکارآمد واقع خواهد شد.

یک کار بدیع دیگر که چین می‌تواند انجام دهد این است که کاری کند تا سازمان همکاری شانگهای نقش امنیتی فعال‌تری در افغانستان بر عهده گیرد. این امر می‌تواند الگویی برای فعالیت‌های مشابه این سازمان در آینده باشد. این سازمان هنوز فرصت پیدا نکرده جوهره خود را نشان دهد.

چین چه برنامه‌ای برای افغانستانِ بدون حضور آمریکا دارد؟

چین افغانستان را به حال خود رها نمی‌کند

راهبردی اندک متفاوت‌تر نیز ممکن است دنبال شود ــ راهبردی که طالبان را وادار به همکاری می‌کند، اما این همکاری همسو با منافع اقتصادی و امنیتی چین و دیگر کشورهای عضو گروه چهارجانبه احتمالی صورت خواهد گرفت. احتمال آن نمی‌رود که چین افغانستان را به حال خود رها کند. اگرچه پکن تا پایان سال ۲۰۱۷ سرمایه‌گذاری‌های ناچیزی (۴۰۰ میلیون دلار) در افغانستان صورت داده بود، اما این کشور به لحاظ جذابیت اقتصادی بقدری مهم است که نمی‌توان آن را نادیده گرفت ــ ذخایر معدنی این کشور ۱ تا ۳ تریلیون دلار ارزش‌گذاری شده‌اند.

پس از خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان، چین با پیامدهای امنیتی منفی احتمالی در آسیای میانه و استان سین‌کیانگ مواجه خواهد شد. این کشور در منطقه عاری شده از حضور نظامی آمریکا منافع بلندمدتی را مشاهده خواهد کرد و همچنین قابلیت ایجاد یک مکانیسم ثانویه به منظور حل‌وفصل مسئله افغانستان را شاهد خواهد بود.

این سیستم ممکن است جواب دهد

مرکز مطالعات راهبردی بگین سادات در پایان گزارش خود تصریح کرد: چین پیوندهای نزدیک و تقریباً راهبردی با روسیه، پاکستان، و ایران دارد و ممکن است یک گروه چهارجانبه به منظور رسیدگی به مسئله افغانستان تشکیل دهد. این کشور شاید به دنبال همکاری‌های اساسی‌تر با طالبان باشد، اما همانگونه که قبلاً استدلال شد، صرفاً در چارچوب الگوهای اقتصادی و امنیتی که به نفع گروه چهارجانبه و به ویژه چین تمام می‌شوند. پاکستان مخالف مشارکت هند خواهد بود. هند یک قدرت دیگر است که منافعی در منطقه دارد. بنابراین، چین و گروه چهارجانبه اطمینان می‌دهند که دهلی شرکت داده نخواهد شد. در نهایت، در کمال تعجب غربی‌ها، این سیستم ممکن است جواب دهد. در حالت حداقلی، این سیستم نقشی که غربی‌ها ایفا کرده‌اند را بی‌اعتبار می‌سازد و یک اردوگاه دیگر تحت رهبری کشورهای غیرلیبرال می‌افزاید.

چین طالبان افغانستان

پکن ممکن است در خصوص نحوه مدیریت مسئله افغانستان از خود ابتکار نشان دهد و گروهی متشکل از چهار کشور تشکیل دهد که نه تنها منافع امنیتی و اقتصادی مشترکی دارند، بلکه از نظم جهانی آمریکا عمیقاً بیزارند.

چین چه برنامه‌ای برای افغانستانِ بدون حضور آمریکا دارد؟

منبع خبر

چین چه برنامه‌ای برای افغانستانِ بدون حضور آمریکا دارد؟ بیشتر بخوانید »