روایت برادر از عروج برادر

روایت برادر از عروج برادر


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار سرلشکر «محمد باقری» رئیس ستاد کل نیرو‌های مسلح در جریان بازدیدی که طی روز‌های ۲۸ و ۲۹ اسفند سال ۱۳۹۵ از یادمان‌های دفاع مقدس داشت در یادمان در حال ساخت شهید حسن باقری نیز حضور یافت. وی ضمن حضور در این یادمان که محل عروج شهیدان حسن باقری و مجید بقیایی بود به بیان روایتی از شهادت این دو بزرگوار پرداخت.

در ادامه، روایت سردار سرلشکر باقری از لحظه شهادت شهیدان «حسن باقری» و «مجید بقایی» در بهمن‌ماه سال ۶۱ را که در حین عملیات شناسایی به شهادت رسیدند، می‌خوانید:

«بعد از عملیات محرم و مسلم بن‌عقیل در سال ۶۱ قرار بر این بود که عملیات وسیعی طراحی و اجرا شود. در همه رده‌ها، فرماندهان در حال بررسی و شناسایی بودند. اطلاعات زیادی از اسرای عراقی گرفته شده بود. کار‌های اطلاعاتی زیادی نیز انجام شده بود که چگونه به یک عملیات بزرگ موفق دست پیدا کنیم.

تقریباً هر روز تیم‌هایی به شناسایی می‌رفتند. شهید «مجید بقایی» فرمانده قرارگاه کربلا و شهید «حسن باقری» جانشین فرمانده یگان‌های زمینی سپاه و تیم‌های دیگر نیز مشغول فعالیت بودند.
 
آماده انجام یک عملیات بزرگ بودیم. فرماندهان برای دیدار با حضرت امام (ره) راهی تهران شدند؛ اما شهید باقری و تعدادی از دوستان به این دیدار نرفتند. حرف شهید باقری این بود که به امام (ره) چه بگوییم؟! بگوییم نیرو‌های بسیجی را چند ماه آموزش داده‌ایم، اما نمی‌دانیم می‌خواهیم کجا عملیات انجام دهیم؟
 
روز‌ها مشغول شناسایی بودیم. روز نهم بهمن سال ۶۱ پس از اینکه در منطقه شرهانی به اجرای عملیات شناسایی پرداختیم به منطقه عمومی فکه آمدیم. بر روی یکی از ارتفاعات این منطقه، می‌شد مناطق مقابل در خاک عراق را دید. در مورد منطقه و ارتفاعات و نحوه انجام عملیات و آزادسازی ارتفاعات بحث شد. این بحث‌ها هم در سطح عملیاتی و هم در سطح راهبردی بود؛ چرا که انجام یک عملیات بزرگ نیازمند حضور ۲۰ لشکر بود. عکس‌های هوایی و زمینی آن منطقه را نیز داشتیم.
 
پس از بررسی میدانی با ۲ جیپی که به منطقه آمده بودیم، وارد دیدگاه خمپاره‌چی‌های نیروی زمینی ارتش در آن منطقه شدیم. عکس‌ها را در سنگر دیدگاه مورد بررسی قرار دادیم؛ اما همچنان درباره وضعیت و چگونگی ارتفاعات اختلاف نظر‌ها وجود داشت.
 
حدود ساعت ۹ صبح بود. آفتاب از سمت شرق می‌تابید و احساس می‌کردیم زاویه تابش آفتاب به گونه‌ای است که عراقی‌ها ما را نمی‌بینند؛ گرچه خمپاره‌هایی به اطراف سنگر اصابت می‌کرد.
 
به من گفتند مختصات دقیق سنگر را از خمپاره‌چی‌های ارتش سوال کن تا دچار اشتباه نشویم. من اکراه داشتم، اما تبعیت کردم و چند متر از سنگر دور شدم که صدای خمپاره‌ای بلند شد و به سنگر خورد.
 
اشخاصی که در محل انفجار بودند، بدن‌هایشان خیلی آسیب دید و همه پنج نفر حاضر در سنگر در نهایت به شهادت رسیدند؛ البته کسانی که عقب‌تر بودند، آسیب کمتری دیدند. مجید بقایی و حسن باقری در آن لحظه زنده بودند، اما مجید پایش قطع شده بود. آن‌ها را سوار جیپ کردیم؛ اما ۱۰ دقیقه بعد مجید بقایی به شهادت رسید. همچنین ترکش‌های زیادی به بدن حسن باقری برخورد کرده و موج انفجار رگ‌های بدنش را نابود کرده بود. حسن در مسیر ذکر «یا صاحب الزمان (عج)» و «یا حسین (ع)» بر سر زبان داشت. آن‌ها را به مقر یگان امام رضا (ع) رساندیم. آمبولانسی داشتند که سرم داخل آمبولانس را برداشتیم و به بدن حسن وصل کردیم. من تماس گرفتم و یک بالگرد به کمک ما آمد. حسن را سوار بالگرد کردیم. بالگرد در اندیمشک بر زمین نشست؛ اما حسن در راه بیمارستان به شهادت رسید و به دیدار معبودش رفت.
 
نتیجه کار‌های اطلاعاتی نیز این شد که ما در آن منطقه عملیات نکنیم و آماده عملیات‌های والفجر مقدماتی و والفجر یک شدیم.
 
انتهای پیام/ ۳۶۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایت برادر از عروج برادر بیشتر بخوانید »