بحرین

نیروهایمان در خلیج‌فارس در هوشیاری کامل هستند/ هر تجاوزی با واکنش سریع مواجه می‌شود

نیروهایمان در خلیج‌فارس در هوشیاری کامل هستند/ هر تجاوزی با واکنش سریع مواجه می‌شود



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سردار دریادار علیرضا تنگسیری فرمانده نیروی دریایی سپاه پاسداران در گفتگویی به مناسبت سالروز دستگیری ملوانان آمریکایی توسط نیروی دریایی سپاه در خلیخ فارس، اظهار داشت: در ساعت ۱۶ و ۳۰ دقیقه سال ۱۳۹۴ دو فروند شناور آمریکایی از کویت به سمت بحرین در حال حرکت بودند که در این مسیر وارد آب‌های ما شدند. نیروی دریایی سپاه بعد از رصد اطلاعاتی این شناورها را توقیف کرد. مجموعاً ۱۰ ملوان در شناور آمریکایی حاضر بودند که یک خانم و ۹ مرد را در ۹ مایلی جنوب غرب جزیره فارسی دستگیر کردیم. ۳۳ سال پیش نیز در همین نقطه سیلی محکمی به آمریکایی‌ها زده بودیم.

بیشتر بخوانید:

پرنده‌هایی که حافظ آسمان ایران هستند

وی افزود: رهبر معظم انقلاب پیرامون سیلی سپاه به ملوانان آمریکایی فرمودند؛ این کار برای خدا بود. کار برای خدا زیبا و ماندگار است. کاری شجاعانه‌ای بود که با وجود ۷ فروند شناور آمریکایی و دو ناو هواپیما بر متعلق به آمریکا و فرانسه تنها ۴ فروند شناور ایرانی این کار را انجام دادند. به عنوان نماینده یک ملت شجاع، اقدامی به موقع انجام شد. در لحظه ورود دستگیر شدند تا بفهمند ما بیدار و هوشیار هستیم.

فرمانده نیروی دریایی سپاه افزود: نیروی دریایی سپاه و نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در خلیج‌فارس حاضر هستند و این حضور در آب‌های جنوبی تا اقیانوس هند ادامه دارد. نیروی دریایی سپاه و ارتش در برابر متجاوزان آمادگی کامل دارند. در ۲۲ دی‌ماه سال ۱۳۹۴ آمریکایی‌ها از نیروی دریایی سپاه جمهوری اسلامی ایران ضربه خوردند. حرکت نیروهای ما سریع بود و آمریکایی‌ها بدون مقاومت تسلیم شدند.

فرمانده نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خاطرنشان کرد: ۷ فروند شناور نظامی با تمام توان وارد خلیج‌فارس شدند و اقدام شجاعانه سردار فدوی فرمانده اسبق نیروی دریایی سپاه قابل‌تقدیر بود. ۲۴ ساعت از سوی ۷ شناور موجود در خلیج‌فارس تحت‌فشار بودیم و اخطار دادیم، اگر دست از پا خطا کنید، سامانه‌های موشکی ما شما را مورد هدف قرار می‌دهند. فاصله منطقه فارسی تا ساحل بوشهر ۶۱ مایل دریایی است. دشمن در نهایت تسلیم شد و با اجازه ستاد کل نیروهای مسلح ملوان‌های آمریکا را آزاد کردیم.

تنگسیری در پایان گفت: با توجه به حضور رزمندگان نیروهای مسلح ما در امنیت کامل به سر می‌بریم. در خلیج‌فارس و دریای عمان نیروهای ما در هوشیاری کامل هستند. تجاوز به حریم خاکی، آبی و هوایی ما با واکنش سریع مواجه خواهد شد. تمامی حرکات در خلیج‌فارس توسط نیروهای ما رصد می‌شود. به شجاعت شهدایمان افتخار می‌کنیم. در دوران جنگ نرم، رسانه در مقابل دشمن صف‌آرایی می‌کند.

منبع: مهر



منبع خبر

نیروهایمان در خلیج‌فارس در هوشیاری کامل هستند/ هر تجاوزی با واکنش سریع مواجه می‌شود بیشتر بخوانید »

هر کدام از سربازانش یک حاج قاسم بودند +فیلم

نامه به «حاج‌قاسم» از دل زندان‌های تاریک بحرین



قاسم سلیمانی - نمایه

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، آنچه در ادامه می خوانید، نامه یکی از اسرای بحرینی با نام «علی فخراوی» خطاب به حاج قاسم سلیمانی از دل زندان‌های حکومت این کشور و با همه سخت‌هایی است که در مسیر نوشتن و ارسال این نامه با آن ‌روبرو بوده است. متن کامل این نامه چنین است:

حاج قاسم عزیز!

عزیزان، این کار و همه کارهای قبلی بدون تلاش برخی از برادران بزرگوار به سرانجام نمی رسید. بنده لازم می دانم که از آنها تشکر و قدردانی فراوان کرده چون آنها به حق سربازان گمنام هستند و مرا مورد لطف و حمایت خود قرار دادند ، من در برابر آنها سر تعظیم فرود می آورم.

همچنین از برادران عزیزی که مسئولیت ارتباطات عهده دار بوده و زمان لازم برای جمع آوری اطلاعات را فراهم کردند ، اینجانب از همه برادران عزیزی که از وقت مکالمه خود چشم پوشی کرده تا بتوانم از زمان آنها برای اتمام سریعتر این کار استفاده کنم سپاسگزارم.

از همه برادران عزیزی که این کار را تهیه و اینگونه زیبا و مناسب تولید کرداه اند سپاسگزارم.

از همه برادران عزیزی که همواره پیگیر این موضوع بوده و مرا تشویق می‌کردند و انرژی لازم برای کار را فراهم می ساختند سپاسگزارم.

از کلیه برادر عزیزی که به من مشاوره ، توصیه ، انتقاد ، یادداشت یا پیشنهاد دادند تشکر می کنم.

درود بر همه شما ، امیدوارم مرا ببخشید. می دانم که قطعا شما را به سپاس من نیازی نیست،  انجام این حمایت ها بخاطر علاقه مندی شما جهت خدمت به اسلام و رویکرد اصیل محمدی که امروز در جمهوری اسلامی و رهبر فرزانه و بی نظیرش امام خامنه ای روحی فداه مجسم است ، و عشق شما به شهدا می‌باشد ، اما کسی که مخلوقات را شکرگزار نباشد، شکرگزار خداوند نیز نخواهد بود ، به این دلیل از همه شما سپاسگزارم ..

خداوندا به مقام فاطمه علیها السلام برای برادران عزیزم برکتهای فراتر از آرزوهایشان عطا بفرما.

حاج قاسم عزیز! ای سردار بزرگ اسلام! ای کسی که واقعا برای علی زمانت چنان مالک اشتر بودی! امام خامنه ای روحی فداه برای امام عظیم الشان خمینی بزرگ مانند مولای متقیان اسد الله الغالب علی علیه السلام به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود ، پس شما برای حضرت آقا مثل مالک برای علی علیه السلام بودی ، بنابراین جای تعجب نیست که علی زمان (امام خامنه ای) از فراق شما رنج ببرد چُنان علی علیه السلام در فراق مالک.

حاج قاسم عزیز! من بارها و بارها با اصرار فراوان گفته ام که امام خامنه ای روحی فداه مظلوم است، و با وجود همه صفتهای الهی ایشان ، هیچ صفتی بر صفت مظلومیت او غالب نیست. والله بالله تالله بیش از دو دهه زمان می گذرد و روزی نگذشته است که من به درگاه حق تعالی این دعا نکرده باشم: “خداوندا او را حفظ کرده و پیروز گردان و عمر شریفش را طولانی و دشمنانش را نابود کن” چون ایشان مانند جد بزرگوارش امیر المؤمنین علیه السلام مظلوم است اما با یک تفاوت ، جدش امیر المؤمنین علیه السلام مورد ظلم خواص و عامه مردم قرار گرفت همانطور که خودش در خطبه های گوناگون نهج البلاغه بیان فرموده ، اما ایشان یک مظلوم  به تمام معناست که از سوی خواص مورد ظلم قرار گرفته ، اما آنچه متعلق به عامه مردم است ، قضیه کاملاً متفاوت می باشد چنانچه خود او روحی فداه بارها این را فرموده است که مردم بصیرت خود را ثابت کرده و در جریانهای مختلف و حساس موضع گیریهایشان درست و مناسب بوده ، و تجربه این را ثابت کرده و تاریخ معاصر شاهد آن می باشد. چه کسی به شما گفته که ما او را تنها خواهیم گذاشت؟! کاش مرده و فراموش شده بودم و این سخنان را نمی خواندم.

حاج قاسم عزیز! وعده ما به تو ، و ان شاءالله که وعده ای صادق است ، جان و مال و فرزندان و خانواده ما فدای خاک قدم او باد. ارزش یک ذره از خاک پای ایشان برای ما از دنیا و آنچه در آن است بیشتر است ، ما اهل مدینه و کوفه نیستیم که علی زمانمان را تنها بگذاریم ، ما به برکت صاحب الزمان ارواحنا فداه صادقانه این سخن را بیان می کنیم: خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست.

حاج قاسم عزیز! زمانی که امام عظیم الشان خمینی بزرگ به ملکوت اعلی پیوست و  امام خامنه ای که خمینی دیگر است جانشین آن بزرگمرد شد  ملت مسلمان ایران این شعار را سروده و تا کنون نیز آن را تکرار می کنند “خامنه ای خمینی دیگر است .. ولایتش ولایت حیدر است”.

اکثریت ملت بحرین تسلط بر زبان اسلام ندارند چون آنها بهترین زبان که همان زبان قرآن و زبان اهل بهشت ​​است صحبت می کنند، اما آنها به این شعار باور عقلی و قلبی محکم و قاطع دارند.

حاج قاسم عزیز! شما تاکید کردید که امام خامنه ای روحی فداه همان امام خمینی بزرگ رضوان الله علیه است و به دنبال همان آرمانهاست ، وهمه باید به طور مطلق از ایشان اطاعت و پیروی کنند. همچنین تاکید کردید که جمهوری اسلامی خیمه پیامبر وعلی و فاطمه و حسن وحسین و فرزندان حسین علیهم السلام یعنی خیمه اسلام است و اگر ساقط شود دیگر هیچ چیز از اسلام باقی نخواهد ماند.

حاج قاسم عزیز! شما به خوبی می دانید، برای مسائل فوق الذکر ملت بحرین به کوری چشم بدخواهان و ستمگران چه کاری انجام داد. این ملت از روز نخست فریاد سر داد و انواع دردها و عذابها را به جان خرید ، و شهدائی تقدیم کرد چه آنهائی که در خاک ایران اسلامی و چه آنهائی که در بحرین به خاطر جمهوری اسلامی به شهادت رسیدند.

حاج قاسم عزیز! آسوده بخواب چون نه ما و نه بقیه ملتهای مسلمان و مستضعف و آزاده در منطقه و جهان که از ما اگر بهتر نباشند کمتر نیستند خیالمان راحت می شود تا آن روزی که امام خامنه ای روحی فداه پرچم را با دست مبارکش به دست امام زمان یوسف فاطمه ارواحنا فداه تسلیم کند.

حاج قاسم عزیز! ما بر عهد و پیمان می مانیم و با شما در مسیرتان و مسیر شهدا گام بر می داریم، همیشه و همواره عکسهایتان را بالا برده و در موردتان به نسلهای متمادی سخن می گوئیم ، و از عزت و کرامت و شجاعت و جوانمردی درس و عبرت می گیریم.

حاج قاسم عزیز! … شما را سوگند می دهم به آن لحظاتی که در عملیاتهای (فتح المبین) و (طریق القدس) و (بیت المقدس) و (کربلای 5) و (والفجر 8) ایستادی و گفتی “یا فاطمه الزهرا ” و همه چیز دگرگون شد ، شما را به مقام و منزلت فاطمه زهرا علیها السلام نزدتان قسم می دهم ، شما را به شأن و منزلت امام خمینی رضوان الله علیه قسم می دهم ، شما را به مقام و منزلت امام خامنه ای روحی فداه قسم می دهم ، شما را به منزلت شهدا قسم می دهم ..

اولا از کوتاهی و تقصیرم در حق خودت بگذر

ثانیا از همه شهدا به حق منزلت خودت نزد آنها تقاضا کن کوتاهی و تقصیرم در حقشان را نادیده بگیرند چون تا زنده ام از شما و همه شهدا شرمنده ام

ثالثاً اینکه شما در روزی که نه پول و نه فرزندان کارآمد هستند و روزی که عذرخواهیهای ظالمانی همچون من برایشان سودی ندارد ، مرا در نزد خدا شفاعت کنی.

در پایان مایلم دو هدیه ویژه و گرانمایه تقدیم شما خوبان کنم و امیدوارم که مورد تحسین و رضایت شما قرار بگیرند.

اولی فکری است که من آن را برای زمان مناسب نگه داشته ام و به نظر قاصرم اینک آن زمان فرا رسیده است.

و دوم ، چون اولین کلمه از وصیت نامه و نگارش آن در روز تولد بزرگ بانوی جهانیان فاطمه زهرا سلام الله علیها و نوه او امام عظیم الشان خمینی بزرگ قدس سره الشریف نقل و نوشته شده ، این هدیه ابیات شعری است که به این مناسبت سروده شده ، اما آنچه آن را متمایز می کند این است که آن را در محضر امام خامنه ای روحی فداه سرودند ، و ایشان از این بابت بسیار خوشحال گشته و لبخند در سیمای مبارکش نمایان بود و سر خود را در تایید و تأکید ابیات ، به ویژه ابیات آخر ، تکان می داد که این کار منجر به انفعال بزرگ حاضران شد ، جانم به فدایت و فدای لبخندت که پس از  شهادت مالکت (حاج قاسم) کمرنگ شده است.

خداوندا به تعداد اجرام آسمانی تو را حمد و ستایش می کنم که من در زندان هستم و هر روز چهره ملکوتی ایشان را در این حال نمی بینم ، چون مرا بر آن طاقت نیست و روزانه هفتاد بار میمردم و زنده می شدم ، خداوندا به جاه و مقام فاطمه لبخند را به لبهای پسر فاطمه برگردان.

هدیه اول: خوب به من گوش دهید و از حاج قاسم شفاعت بخواهید!

در یکی از دیدارهای امام خامنه ای روحی فداه با خانواده های شهدای استان کرمان که البته حاج قاسم او را همراهی می کرد ، شخصی از خانواده یک شهید نزد وی آمد و به ایشان عرض کرد: من یک تقاضا دارم و مرا رد کردن قابل قبول نیست. به من ضمانت دهید که حاجتم را برآورده می کنید.

معظم له روحی فداه فرمودند: بفرمائید.

عرض کرد: به من قول دهید که در روز قیامت مرا شفاعت کنید.

معظم له پاسخ دادند: این سخنان چیست و من کیستم که برای تو شفاعت کنم؟ بگذارید ابتدا کسی را پیدا کنم که در روز قیامت برای خودم شفاعت کند، سپس من برای دیگران شفاعت می کنم.

آن شخص بر درخواست خود اصرار ورزید.

معظم له پرسیدند: آیا واقعاً برای قیامت شفاعت می خواهید؟!

عرض کرد: بله.

معظم له فرمودند: اگر واقعاً شفاعت می خواهید، آن را از حاج قاسم بگیرید.

حاج قاسم دستپاچه و رنگش عوض شد اما نتوانست چیزی بگوید. آن شخص گفت  اما من این را از شما می خواهم.

معظم له با جدیت و قاطعانه پاسخ دادند: به آنچه را به شما می گویم خوب گوش بده و از حاج قاسم قبل از اینکه از دستت رها شود و محل را ترک کند ، تقاضای شفاعت کن.

آن شخص از حاج قاسم شفاعت طلبید و ایشان به خاطر احترام به امام، موافقت کرد.

پس از مدتی ، هنگام ملاقات حاج قاسم با خانواده شهدای کرمان در یکی از حسینیه ها ، این شخص نیز حضور داشت ، او به حاج قاسم رفت ، و موضوع را به او یادآوری کرد ، و از او خواست که مجددا به او قول دهد. حاج قاسم رو به او کرد و گفت: این یاوه گوئی را رها کن و مرا به حال خودم بگذار، مگر من کیستم که برای شما شفاعت کنم؟!

آن شخص به ایشان گفت: اگر قول دوباره به من ندهی فریاد می زنم و به همه می گویم آنچه امام خامنه ای روحی فداه در مورد شما فرمود ، حاج قاسم گفت: قول می دهم ، اما مرا میان مردم رسوا نکن.

ای خدای من .. حاج قاسم ، تو کیستی تا نایب بر حق حجت بن الحسن ارواحنا فداه حضرت امام خامنه ای روحی فداه در باره ات چنین بگوید؟ همه واژه ها در بیان سر این عظمت عاجز می مانند ، بنابراین اجازه دهید سکوت کرده و در برابرت بی پروائی نکنم.

هدیه دوم: ابیات شعری است درباره بانوی بزرگ ما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است ، من کسی بزرگتر از این بانو سلام الله علیها برای خاتمه نوشته ام سراغ ندارم ، و بهترین خاتمه توسل به کسی است که جهان برای او خلق شده است.

السلام علیکِ یا فاطمة الزهراء یا بنت محمد یا قرة عین الرسول یا سیدتنا ومولاتنا إنا توجهنا واستشفعنا وتوسلنا بک إلی الله وقدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیهة عند الله اشفعی لنا عند الله

ای شهدا ، من شرمنده شما هستم.

آمدی تا که نگین دل خاتم باشی

أتیت لتکونی فص قلب خاتم الأنبیاء

کوثر و خیر کثیر همه عالم باشی

لتکون الکوثر والخیر الکثیر لکل العالم

آمدی فاطمه! صبح ازلی روشن شد

أتیت فاطمة لیشرق الصباح الأبدی

آمدی فاطمه! چشمان علی روشن شد

أتیت فاطمة لتقر عیْنیْ علی

چشم مولا که شد از نور تو روشن ای ماه

یا قمراً  أنورت بنورک عین المولی

گفت لا حول و لا قوة إلّا بالله

قال لا حول ولا قوة إلا بالله

تو که در بندگی و زهد و وفا دریایی

أنت بحر العبودیة والزهد الوفاء

پاره قلب نبی انسیة الحورایی

فلذة کبد النبی الأنسیة الحوراء

حضرت طاهره منصوره بتول عذرا

السیدة الطاهرة المنصورة البتول العذراء

راضیه مرضیه صدیقه زکیه زهرا

الراضیة المرضیة الصدیقة الزکیة الزهراء

خانه سادات از صدق و صفا لبریز است

یفیض بیت السادة بالصدق والصفاء

قلب سجاده ات از نور دعا لبریز است

قلب سجادتک یفیض بنور الدعاء

هر که از باغ بهشت تو سخن میگوید

کل من یتحدث عن حدیقة جنتک

سخن از حُسن کریم تو حَسن میگوید

یتحدث عن حُسن ابنک الکریم (الإمام) الحسن

به سر دوش نبی نور دو عینی داری

محمول علی کتف النبی نور عینیک

جان عالم به فدایت چه حسینی داری

أرواح العالم فداء لک .. أی حسینٍ عندک

در کرمخانه لطف تو مقرب باشد

یکون مقربا فی بیت لطفک وکرمک

هر که خاک قدم حضرت زینب باشد

کل من یکون تراب قدم السیدة زینب

هر کسی نزد تو احساس بهشتی دارد

الجمیع عندک یشعرون بالجنة

چادرت رایحه یاس بهشتی دارد

تفوح رائحة أزهار الجنة من عباءتک

چادرت خیمه گه شرم و عفاف است ای گل

أیتها الوردة عباءتک ظلال للحیاء والعفاف

آسمان دور سرت گرم طواف است ای گل

أیتها الوردة السماء مشغولة بالطواف حولک

انقلاب تو شده مبدأ ایمان مادر

أمّاه .. جهادک أصبح مبدأ للإیمان

شده مدیون تو و خون تو قرآن مادر

أمّاه .. أصبح القرآن مدین لک ولدمک

تا قیامت به همه درس بصیرت دادی

أعطیت درس البصیرة للجمیع إلی یوم القیامة

تو به دین این همه سرمایه عزت دادی

أعطیت للدین کل هذا الرأسمال من العزة

نقش یا فاطمه سربند مجاهدها شد

أصبح نقش عصابة یافاطمة علی جبهة کل مجاهد

امتداد ره تو نهضت عاشورا شد

أصبحت ثورة عاشوراء امتداداً  لنهجک

مکتب سرخ ولای تو حسینیها داشت

مدرسة ولایتک الحمراء فیها الحسینیون

نسل تو خامنه ایها وخمینیها داشت

نسلک فیه الخامنئیون والخمینیون

ماند نام تو و در کل جهان نامی شد

 أصبح اسمکِ خالداً ورمزاً لکل العالم

نور تو مبدأ بیداری اسلامی شد

نورکِ أصبح مبدأ للصحوة الإسلامیة

رشته مهر دل ما همه در دست شماست

خیط محبة قلوبنا جمیعا فی یدکِ

کشور ما به خدا خانه دربست شماست

نظامنا الإسلامیة والله ملککِ

هرچه تهدید و یا هرچه که تحریم شویم

مهما هددونا ومهما فرضوا علینا العقوبات

به خداوند محال است که تسلیم شویم

والله من المحال أن نستسلم

گر مقاوم همگی لب ز شکایت دوزیم

لو أطبقنا فمنا من الشکایة وقاومنا جمیعا

به خدا با مدد مادریت پیروزیم

والله بمدد أمومتکِ نحن منتصرون

آی ای دشمن زهرا و علی ننگت باد

أنت یا عدو الزهراء وعلی .. العار لک

کمتر ای بی سر و پا زمزمه جنگت باد

یا من لا أهل ولا فصل لک قلل من تهدیدات حربک

که مرا زمزمه جنگ تو آزار دهد

لأن تهدیدات حربک الفارغة تضجرنی

و اگر رهبر من رخصت پیکار دهد

وإذا یأذن لی القائد بالجهاد

به خدا سر ز تن نحس تو سرکش بزنم

والله لأحز رأسک من جسدک النحس

دفتر و میز و گزینه هایت آتش بزنم

وأحرق طاولة مفاوضاتک وکل خیاراتک المطروحة

همه دنیا شده فریاد عدالت خواهی

کل العالم أصبح ینشد بالعدالة

کاش این جمعه شود با مدد تو راهی

لیت هذا الجمعة بمددک یصبح طریقاً

آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست

ذلک المسافر الذی یرافقه مئات القوافل من القلوب

عالمی منتظر گفتن بسم الله اوست

العالم ینتظره أن یقول بسم الله

کاش میآمد و بودیم کنارش یارش

لیته یأتی لنکون بجانبه ومن أنصاره

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

إلهی أینما یکون أحفظه وأشمله بعنایتک



منبع خبر

نامه به «حاج‌قاسم» از دل زندان‌های تاریک بحرین بیشتر بخوانید »

راز اعزام ۴ جنگنده بحرینی به حریم هوایی قطر و اهداف پشت پرده

راز اعزام ۴ جنگنده بحرینی به حریم هوایی قطر و اهداف پشت پرده


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، چهار کشور عربستان سعودی، مصر، امارات و بحرین از پنجم ژوئن ۲۰۱۷ روابط دیپلماتیک خود با قطر را قطع کردند و ضمن محاصره زمینی، هوایی و دریایی این کشور، ۱۳ شرط از جمله کاهش روابط با تهران و تعطیلی شبکه الجزیره را برای از سرگیری این روابط تعیین کردند. در حالی که اخیراً اخباری درباره آشتی قریب الوقوع میان دوحه و چهار کشور عربی مخابره شده بود اما گویا این بحران به این زودی تمام نخواهد شد.

از همان ابتدا که گفته شد قطر و عربستان در مسیر آشتی و حل بحران حرکت می کنند، سکوت سه کشور دیگر یعنی بحرین، امارات و مصر نشانگر این موضوع بود که آنها گویا تمایلی در این زمینه ندارند هر چند که همواره این کشورها به ویژه بحرین و امارات دنباله رو عربستان بوده اند.

هشدار شدید اللحن قطر به بحرین

ماجرا زمانی هویدا شد که «علیاء احمد بن سیف آل ثانی» نماینده دائم قطر در سازمان ملل در دو نامه جداگانه به «جری ماتجلا» رئیس دوره‌ای شورای امنیت از آفریقای جنوبی و «آنتونیو گوترش» دبیر کل سازمان ملل، ضمن شکایت به جامعه جهانی، اعلام کرد که ۴ جنگنده بحرینی حریم هوایی قطر را بر فراز آب‌های منطقه‌ای قطر در روز چهارشنبه نهم دسامبر ۲۰۲۰ نقض کرده‌اند.

خانم علیاء احمد بن سیف آل ثانی بیان کرد: بحرین در تحریم ظالمانه و اقدامات یکجانبه و غیرقانونی و غیرقابل توجیه علیه قطر، مشارکت دارد. دوحه: این اقدامات نقض کننده اولین بار نیست که از سوی جنگنده‌های بحرینی رخ می‌دهد. تکرار این قبیل حوادث نشانه عدم پایبندی منامه به تعهدات بین المللی است و نمی‌توان در قبال آن ساکت ماند این اقدامات نقض کننده، اولین بار نیست که از سوی جنگنده‌های بحرینی رخ می‌دهد. تکرار این قبیل حوادث نشانه عدم پایبندی منامه به تعهدات بین المللی است و نمی‌توان در قبال آن ساکت ماند.

وزارت امور خارجه بحرین، اتهامات قطر مبنی بر تجاوز چهار جنگنده نیروی هوایی بحرین به حریم هوایی قطر را رد کرد و مدعی شد که قطر در این خصوص غیر مسئولانه، بی اساس و غیر مرتبط با حقیقت صحبت کرده است.

اما سئوالی که در حاضر مطرح می شود این است که دلایل نقض حریم هوایی قطر از سوی جنگنده های بحرینی چیست و در ثانی چرا قطر برای اولین بار به این سبب به سازمان ملل و شورای امنیت به خاطر این نقض خطرناک حاکمیت و تمامیت امنیتی خود شکایت برده است؟

زمان این تشدید تنش نشان دهنده این است که این اقدام سهوی رخ نداده است و موضوعات پشت پرده ای در آن دخیل است و گرنه قطر با این حجم، واکنش رسانه ای و سیاسی نشان نمی داد زمان این تشدید تنش نشان دهنده این است که این اقدام سهوی رخ نداده است و موضوعات پشت پرده ای در آن دخیل است و گرنه قطر با این حجم، واکنش رسانه ای و سیاسی نشان نمی داد؛ به ویژه که این تحول خطرناک کمتر از دو هفته قبل از برگزاری نشست سران شورای همکاری خلیج فارس در عربستان رخ می دهد که احتمال داده می شود که شیخ تمیم بن حمد آل ثانی امیر قطر در آن شرکت کند و سند آشتی میان قطر و سه کشور تحریم کننده دوحه به امضا برسد.

بدون شک بحرین نمی تواند دست به این اقدام خطرناک علیه همسایه قطری خود بزند و جنگنده هایش را روانه آن کند آنهم بدون مشورت و هماهنگی با برادر بزرگ یعنی سعودی که نظامیانی در کنار نظامیان امارات در بحرین دارد.

برخی طرف‌های دخیل در تخریب تلاش‌های کویت از جمله امارات و برخی طرفها در عربستان تمام تلاش خود را برای ممانعت از برقراری آشتی میان کشورهای شورای همکاری خلیج فارس به کار می‌بندند.

ردپای بن زاید و بن سلمان در تحریک بحرین

به نظر می رسد که بحرین در راستای تخریب آشتی میان کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس حرکت می‌کند و این در راستای خواسته‌های «بن زاید» و «بن سلمان» است. بحرین به دنبال ایجاد فضای تنش و تشدید اختلافات با همسایه قطری خود است تا شرایطی را ایجاد کند که همه تلاش‌های آشتی در خلیج فارس که از سوی کویت رهبری می‌شود را برهم بزند.

تحلیلگران این تحرکات بحرین را در راستای ویرانی تلاش‌های میانجی گرایانه کویت برای انجام آشتی دانستند. از نگاه ناظران امور منطقه؛ این تحرکات بحرین در راستای تبادل نقش است و با موافقت محمد بن سلمان ولیعهد سعودی است. این تحولات همزمان با تغییر و تحولات در آمریکا و رفتن دونالد ترامپ و آمدن جو بایدن است و اینکه «محمد بن زاید» ولیعهد ابوظبی به دنبال از بین بردن هرگونه تلاش آشتی با قطر است.

بحرین حجمش به اندازه ای نیست که دست به این اقدامات تحریک آمیز بزنند و می توان از آن به عنوان مامور معذور نام برد. به نظر می رسد که مقامات آل خلیفه در راستای دامن زدن به بحران با قطر و ریشه دار کردن اختلافات حرکت می کند.

موضوع دیگری که وجود دارد این است که آیا این به مثابه پیام هشدار یا تهدید به قطر از سوی سه کشور امارات، سعودی و بحرین بوده است به خاطر اینکه قطر به شروط آشتی یا برخی از آنها پایبند نبوده است؟ آیا این به مثابه پیام هشدار یا تهدید به قطر از سوی سه کشور امارات، سعودی و بحرین بوده است به خاطر اینکه قطر به شروط آشتی یا به برخی از آنها پایبند نبوده است؟ شرایط پیش آمده یعنی تشدید تنش از سوی کشورهای تحریم کننده قطر، خوش بینی به وجود آمده در دو هفته گذشته در محافل سیاسی را برباد می دهد.

این در شرایطی که دو هفته قبل هم دوحه از نقض حریم آبی خود از سوی گارد ساحلی بحرین خبر داد و بحرین هم همسایه خود را به توقیف ۴۷ قایق ماهیگیری متهم کرد؛ اما نکته این است که توقیف قایق های ماهیگیری یک موضوع و اعزام چهار جنگنده، تحول خطرناکی است.

این در حالی است که توپخانه رسانه ای قطر مجدداً حملات سنگینی به سه کشور تحریم کننده قطر به ویژه امارات، را آغاز کرده است و عمر آرامش و آتش بس رسانه ای خیلی کوتاه بود.

سئوالات خطرناکی که در ذهن متبادر می شود این است که آیا این تحرکات با چراغ سبز آمریکا که پایگاه نظامی العدید در قطر را دارد، رخ داده است؟ هدف خطرناک آن چیست؟ چه فتنه ای قرار است برپا شود؟ آیا قطر با اهداف خاصی تحت فشار قرار دارد؟

به هر حال هرچه که باشد و هر دلیلی که در ورای اعزام جنگنده های بحرینی به آسمان قطر باشد، آنچه واضح و مبرهن است، عدم حل بحران میان دوحه و چهار کشور عربی است که این بحران به نظر نمی رسد که به این زودی پایان یابد و یا حداقل شواهد و قرائن این گونه نشان می دهد. اختلافات به خانه اول بازگشته است و برخی حتی نگران هستند که بسیار شدیدتر از قبل هم ادامه پیدا کند.

منبع: مهر



منبع خبر

راز اعزام ۴ جنگنده بحرینی به حریم هوایی قطر و اهداف پشت پرده بیشتر بخوانید »

نشست شورای همکاری خلیج فارس درباره بحران قطر

نشست شورای همکاری خلیج فارس درباره بحران قطر



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق به نقل از روزنامه الرأی کویت، عبداللطیف الزیانی وزیر خارجه بحرین دیروز چهارشنبه اعلام کرد که کشورش امیدوار است نشست آتی شورای همکاری خلیج فارس منجر به مرحله تقویت گفتگوهای خلیجی با هدف تحقق اهداف مورد نظر در آینده منجر شود.

بیشتر بخوانید:

کرونای انگلیسی و آینده اقتصادی کشورهای خلیج فارس

الزیانی در اظهاراتی مطبوعاتی اعلام کرد که این کشور یکشنبه هفته آینده به صورت مجازی میزبان نشست وزرای خارجه کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس خواهد بود.

بیشتر بخوانید:

تلاش عربستان سعودی برای متحد کردن دولت‌های عربی

این جلسه برای آماده‌سازی و ایجاد هماهنگی‌ها به منظور برگزاری چهل‌ویکمین نشست سران کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس به میزبانی ریاض برگزار می شود.

وی افزود: بحرین ریاست نشست شورای همکاری را در دوره آتی بر عهده خواهد گرفت.

براساس گزارش روزنامه الرأی، در این نشست بحران میان قطر و کشورهای محاصره کننده آن بررسی و احتمالا آشتی چهار کشور عربی با دوحه در این نشست صورت خواهد گرفت.

منبع: باشگاه خبرنگاران



منبع خبر

نشست شورای همکاری خلیج فارس درباره بحران قطر بیشتر بخوانید »

می‌خواهم برگردم سوریه!

می‌خواهم برگردم سوریه!



بارش باران پاییزی در دمشق

گروه جهاد و مقاومت مشرق – داستان «دمشق شهرعشق» بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ درسوریه و با اشاره به گوشه ای از رشادت‌های مدافعان حرم به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید حاج حسین همدانی در بستر داستانی عاشقانه روایت شده است. این داستان را که فاطمه ولی نژاد نوشته، در چندین قسمت تقدیم شما می کنیم.

ساعت از یک بامداد می‌گذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمه‌شب رؤیایی، خانه کوچک‌مان از همیشه دیدنی‌تر بود. 

روی میز شیشه‌ای اتاق پذیرایی هفت سین ساده‌ای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر یرانی نبود دلم می‌خواست حداقل به این همه خوش‌سلیقگی‌ام توجه کند. 

باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکی‌اش را می‌دیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس می‌شد. 

می‌دانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمی‌اش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکی‌اش همیشه خلع سلاحم می‌کرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی خبر خوندی، بسه!» 

به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام یران نشدید، شاید ما حریف نظام سوریه شدیم!» 

لحن محکم عربی‌اش وقتی در لطافت کلمات فارسی می‌نشست، شنیدنی‌تر می‌شد که برای چند لحظه نیم‌رخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد. 

به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت لعربیه باز بود و ردیف اخبار سوریه که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این می‌خوای نقلاب کنی؟» و نقشه‌ای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد: «می‌خوام با دلستر انقلاب کنم!» 

نفهمیدم چه می‌گوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بی‌مقدمه پرسید :«دلستر می‌خوری؟» می‌دانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، شیطنت کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمی‌خوام!» 

دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه می‌رفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه مبارزه بی‌نتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم می‌رسید!» 

با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشه‌ها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچه‌بازی فرق داره!» 

خیره نگاهش کردم و او به خوبی می‌دانست چه می‌گوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچه‌بازی می‌کردیم! فکر می‌کنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال دانشجوی مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به نظام ضربه زدیم!» 

در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاس‌ها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و بسیجی‌ها درافتادیم!» 

سپس با کف دست روی پیشانی‌اش کوبید و با حالتی هیجان‌زده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریه‌ای عاشق یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیال‌انگیز آن روزها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمی‌دونی وقتی می‌دیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی می‌شدم! برا من که عاشق مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!» 

در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!» 

تیزی صدایش خماری عشق را از سرم بُرد، دستم را رها نمی‌کرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر آرمانت قید خونواده‌ات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترک‌شون کردم!» 

مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بی‌توجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :« چادرت هم به‌خاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر غتشاشات دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»…

به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند و با همان جدیت به جانم افتاده بود :«تو از اول با خونواده‌ات فرق داشتی و به‌خاطر همین تفاوت در نهایت ترک‌شون می‌کردی! چه من تو زندگی‌ات بودم چه نبودم!» و من آخرین بار خانواده‌ام را در محضر و سر سفره عقد با سعد دیده بودم و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای سوری، از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست. 

از سکوتم فهمیده بود در مناظره شکستم داده که با فندک جرقه‌ای زد و تنها یک جمله گفت :« مبارزه یعنی این!» دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی می‌زد که ترسیدم. 

مچم را رها کرد، شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد :«بخور!» گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک می‌لرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شب‌نشینی عاشقانه ندارم که خودش دست به کار شد. 

در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی بنزین حالم را به هم زد. صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده مستانه سعد بلند شد که وحشتزده اعتراض کردم :«می‌خوای چی‌کار کنی؟» 

دو شیشه بنزین و فندک و مردی که با همه زیبایی و عاشقی‌اش دلم را می‌ترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد و من باورم نمی‌شد در شیشه‌های دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم :«برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟» 

بوی تند بنزین روانی‌ام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی می‌کرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید :«حالا فهمیدی چرا می‌گفتم اون‌روزها بچه بازی می‌کردیم؟» 

فندک را روی میز پرت کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سال‌ها انتظار برای چنین روزی برمی‌آمد، رجز خواند :«این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از تونس و مصر و لیبی و یمن و بحرین و سوریه، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!» 

گونه‌های روشنش از هیجان گل انداخته و این حرف‌ها بیشتر دلم را می‌ترساند که مظلومانه نگاهش کردم و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد، دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگی‌اش زمزمه کرد :«من نمی‌خوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! بن علی یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! حُسنی مبارک فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد! از دیروز ناتو با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار قذافی هم دیگه تمومه!» 

و می‌دانستم برای سرنگونی بشّار اسد لحظه‌شماری می‌کند و اخبار این روزهای سوریه هوایی‌اش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد :«الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار می‌کنه! حالا فکر کن ناتو یا آمریکا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!» 

از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر می‌شد، دوباره احساس مبارزه در دلم جان می‌گرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد :«مبارزه یعنی این! اگه می‌خوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت می‌تونه به یران ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!» 

با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه‌اش فشار می‌داد تا از قدرتش انگیزه بگیرم و نمی‌دانستم از من چه می‌خواهد که صدایش به زیر افتاد و عاشقانه تمنا کرد :«من می‌خوام برگردم سوریه…» یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمی‌شنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم :«پس من چی؟» 

نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می‌شد :«قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!» کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه‌ای چنگ می‌زدم که کودکانه پرسیدم :«هنوز که درس‌مون تموم نشده!» و نفهمید برای از دست ندادنش التماس می‌کنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید :«مردم دارن دسته دسته کشته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟» 

به‌ هوای عشق سعد از همه بریده بودم و او هم می‌خواست تنهایم بگذارد که به دست و پا زدن افتادم :«چرا منو با خودت نمی‌بری سوریه؟» نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید :«نازنین! ایندفعه فقط شعار و تجمع و شیشه شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، می‌تونی تحمل کنی؟»…

دلم می‌لرزید و نباید اجازه می‌دادم این لرزش را حس کند که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و محکم حرف زدم :«برا من فرقی نداره! بلاخره یه جایی باید ریشه این دیکتاتوری خشک بشه، اگه تو فکر می‌کنی از سوریه میشه شروع کرد، من آماده‌ام!» 

برای چند لحظه نگاهم کرد و مطمئن نبود مرد این میدان باشم که با لحنی مبهم زیر پایم را کشید :«حاضری قید درس و دانشگاه رو بزنی و همین فردا بریم؟» شاید هم می‌خواست تحریکم کند و سرِ من سودایی‌تر از او بود که به مبل تکیه زدم، دستانم را دور بازوانم قفل کردم و به جای جواب، دستور دادم :«بلیط بگیر!» 

از اقتدار صدایم دست و پایش را گم کرد، مقابل پایم زانو زد و نمی‌دانست چه آشوبی در دلم برپا شده که مثل پسربچه‌ها ذوق کرد :«نازنین! همه آرزوم این بود که تو این مبارزه تو هم کنارم باشی!» 

سقوط بشار اسد به اندازه هم‌نشینی با سعد برایم مهم نبود و نمی‌خواستم بفهمد بیشتر به بهای عشقش تن به این همراهی داده‌ام که همان اندک عدالت‌خواهی‌ام را عَلم کردم :«اگه قراره این خیزش آخر به ایران برسه، حاضرم تا تهِ دنیا باهات بیام!» و باورم نمی‌شد فاصله این ادعا با پروازمان از تهران فقط چند روز باشد که ششم فروردین در فرودگاه ردن بودیم. 

از فرودگاه اردن تا مرز سوریه کمتر از صد کیلومتر راه بود و یک ساعت بعد به مرز سوریه رسیدیم. سعد گفته بود اهل استان درعا است و خیال می‌کردم به‌هوای دیدار خانواده این مسیر را برای ورود به سوریه انتخاب کرده و نمی‌دانستم با سرعت به سمت میدان جنگ پیش می‌رویم که ورودی شهر درعا با تجمع مردم روبرو شدیم. 

من هنوز گیج این سفر ناگهانی و هجوم جمعیت بودم و سعد دقیقاً می‌دانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه می‌کرد و می‌دیدم از آشوب شهر لذت می‌برد. 

در انتهای کوچه‌ای خاکی و خلوت مقابل خانه‌ای رسیدیدم و خیال کردم به خانه پدرش آمده‌ایم که از ماشین پیاده شدیم، کرایه را حساب کرد و با خونسردی توضیح داد :«امروز رو اینجا می‌مونیم تا ببینم چی میشه!» 

در و دیوار سیمانی این خانه قدیمی در شلوغی شهری که انگار زیر و رو شده بود، دلم را می‌لرزاند و می‌خواستم همچنان محکم باشم که آهسته پرسیدم :«خب چرا نمیریم خونه خودتون؟» 

بی‌توجه به حرفم در زد و من نمی‌خواستم وارد این خانه شوم که دستش را کشیدم و عتراض کردم :«اینجا کجاس منو اوردی؟» به سرعت سرش را به سمتم چرخاند، با نگاه سنگینش به صورتم سیلی زد تا ساکت شوم و من نمی‌توانستم اینهمه خودسری‌اش را تحمل کنم که از کوره در رفتم :«اگه نمی‌خوای بری خونه بابات، برو یه هتل بگیر! من اینجا نمیام!» 

نمی‌خواست دستش را به رویم بلند کند که با کوبیدن چمدان روی زمین، خشمش را خالی کرد و فریاد کشید :«تو نمی‌فهمی کجا اومدی؟ هر روز تو این شهر دارن یه جا رو آتیش می‌زنن و آدم می‌کُشن! کدوم هتل بریم که خیالم راحت باشه تو صدمه نمی‌بینی؟» 

بین اینهمه پرخاشگری، جمله آخر بوی محبت می‌داد که رام احساسش ساکت شدم و فهمیده بود در این شهر غریبی می‌کنم که با هر دو دستش شانه‌هایم را گرفت و به نرمی نجوا کرد :«نازنین! بذار کاری که صلاح می‌دونم انجام بدم! من دوستت دارم، نمی‌خوام صدمه ببینی!» و هنوز عاشقانه‌اش به آخر نرسیده، در خانه باز شد. 

مردی جوان با صورتی آفتاب سوخته و پیراهنی بلند که بلندیِ بیش از حد قدش را بی‌قواره‌تر می‌کرد. شال و پیراهنی عربی پوشیده بودم تا در چشم مردم منطقه طبیعی باشم و باز طوری خیره نگاهم کرد که سعد فهمید و نگاهش را سمت خودش کشید :«با ولید هماهنگ شده!» 

پس از یک سال زندگی با سعد، زبان عربی را تقریباً می‌فهمیدم و نمی‌فهمیدم چرا هنوز محرمش نیستم که باید مقصد سفر و خانه مورد نظر و حتی نام رابط را در گفتگوی او با بقیه بشنوم. 

سعد دستش را به سمتش دراز کرد و او هنوز حضور این زن غیرسوری آزارش می‌داد که دوباره با خط نگاه تیزش صورتم را هدف گرفت و به عربی پرسید :« یرانی هستی؟» 

از خشونت خوابیده در صدایش، زبانم بند آمد و سعد با خنده‌ای ظاهرسازی کرد :«من که همه چی رو برا ولید گفتم!» و ایرانی بودن برای این مرد جرم بزرگی بود که دوباره بازخواستم کرد :«حتماً رافضی هستی، نه؟» 

و اینبار چکاچک کلماتش مثل تیزی شمشیر پرده گوشم را پاره کرد و اصلاً نفهمیدم چه می‌گوید که دوباره سعد با همان ظاهر آرام پادرمیانی کرد :«اگه رافضی بود که من عقدش نمی‌کردم!»… 

انگار گناه یرانی و رافضی بودن با هیچ آبی از دامنم پاک نمی‌شد که خودش را عقب کشید و خواست در را ببندد که سعد با دستش در را گرفت و گله کرد :«من قبلاً با ولید حرف زدم!» و او با لحنی چندش‌آور پرخاش کرد :«هر وقت این رافضی رو طلاق دادی، برگرد!» 

در را طوری به هم کوبید که حس کردم اگر می‌شد سر این ایرانی را با همین ضرب به زمین می‌کوبید. نگاهم به در بسته ماند و در همین اولین قدم، از مبارزه پشیمان شده بودم که لبم لرزید و اشکم تا روی زمین چکید. 

سعد زیر لب به ولید ناسزا می‌گفت و من نمی‌دانستم چرا در ایام نوروز آواره اینجا شده‌ایم که سرم را بالا گرفتم و با گریه اعتراض کردم :«این ولید کیه که تو به امیدش اومدی اینجا؟ چرا منو نمی‌بری خونه خودتون؟ این چرا از من بدش اومد؟» 

صورت سفید سعد در آفتاب بعد از ظهر گل انداخته و بیشتر از عصبانیت سرخ شده بود و انگار او هم مرا مقصر می‌دانست که به‌جای دلداری با صدایی خفه توبیخم کرد :«چون ولید بهش گفته بود زن من ایرانیه، فهمید شیعه هستی! اینام وهابی هستن و شیعه رو کافر می‌دونن!» 

از روز نخست می‌دانستم سعد سُنی است، او هم از تشیّع من باخبر بود و برای هیچکدام این تفاوت مطرح نبود که اصلاً پابند مذهب‌مان نبودیم و تنها برای آزادی و انسانیت مبارزه می‌کردیم. 

حالا باور نمی‌کردم وقتی برای آزادی سوریه به این کشور آمده‌ام به جرم مذهبی که خودم هم قبولش ندارم، تحریم شوم که حیرت‌زده پرسیدم :«تو چرا با همچین آدم‌های احمقی کار می‌کنی؟» و جواب سوالم در آستینش بود که با پوزخندی سادگی‌ام را به تمسخر گرفت :«ما با اینا همکاری نمی‌کنیم! ما فقط از این احمق‌ها استفاده می‌کنیم!» 

همهمه جمعیت از خیابان اصلی به گوشم می‌رسید و همین هیاهو شاهد ادعای سعد بود که باز مستانه خندید و گفت :«همین احمق‌ها چند روز پیش کاخ دادگستری و کلی ماشین دولتی رو آتیش زدن تا استاندار عوض بشه!» 

سپس به چشمانم دقیق شد و با همان رنگ نیرنگی که در نگاهش پیدا بود، خبر داد :«فقط سه روز بعد استاندار عوض شد! این یعنی ما با همین احمق‌های وحشی می‌تونیم حکومت بشار اسد رو به زانو دربیاریم!» 

او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم تمام شب‌هایی که خانه نوعروسانه‌ام را با دنیایی از سلیقه برای عید مهیا می‌کردم و او فقط در شبکه‌های لعریبه و لجزیره می‌چرخید، چه خوابی برای نوروزمان می‌دیده که دیگر این جنگ بود، نه مبارزه! 

ترسیده بودم، از نگاه مرد وهابی که تشنه به خونم بود، از بوی دود، از فریاد اعتراض مردم و شهری که دیگر شبیه جهنم شده بود و مقابل چشمانش به التماس افتادم :«بیا برگردیم سعد! من می‌ترسم!» 

در گرمای هوا و در برابر اشک مظلومانه‌ام صورتش از عرق پُر شده و نمی‌خواست به رخم بکشد با پای خودم به این معرکه آمدم که با درماندگی نگاهم کرد و شاید اگر آن تماس برقرار نمی‌شد به هوای عشقش هم که شده برمی‌گشت.

از پشت تلفن نسخه جدیدی برایش پیچیدند که چمدان را از روی زمین بلند کرد و دیگر گریه‌هایم فراموشش شد که به سمت خیابان به راه افتاد. 

قدم‌هایم را دنبالش می‌کشیدم و هنوز سوالم بی‌پاسخ مانده بود که معصومانه پرسیدم :«چرا نمیریم خونه خودتون؟» به سمتم چرخید و در شلوغی شهر عربده کشید تا دروغش را بهتر بشنوم :«خونواده من حلب زندگی می‌کنن! من بهت دروغ گفتم چون باید می‌اومدیم درعا!» 

باورم نمی‌شد مردی که عاشقش بودم فریبم دهد و او نمی‌فهمید چه بلایی سر دلم آورده که برایم خط و نشان کشید :«امشب میریم مسجد لعُمَری می‌مونیم تا صبح!» دیگر در نگاهش ردّی از محبت نمی‌دیدم که قلبم یخ زد و لحنم هم مثل دلم لرزید :«من می‌خوام برگردم!» 

چند قدم بین‌مان فاصله نبود و همین فاصله را به سمتم دوید تا با تمام قدرت به صورتم سیلی بزند که تعادلم به هم خورد، با پهلو به زمین افتادم و ظاهراً سیلی زمین محکم‌تر بود که لبم از تیزی دندانم پاره شد. 

طعم گرم خون را در دهانم حس می‌کردم و سردی نگاه سعد سخت‌تر بود که از هر دو چشم پشیمانم اشک فواره زد. صدای تیراندازی را می‌شنیدم، در خیابان اصلی آتش از ساختمانی شعله می‌کشید و از پشت شیشه گریه می‌دیدم جمعیت به داخل کوچه می‌دوند و مثل کودکی از ترس به زمین چسبیده بودم. 

سعد دستم را کشید تا بلندم کند و هنوز از زمین جدا نشده، شانه‌ام آتش گرفت و با صورت به زمین خوردم. حجم خون از بدنم روی زمین می‌رفت و گلوله طوری شانه‌ام را شکافته بود که از شدت درد ضجه می‌زدم…

هیاهوی مردم در گوشم می‌کوبید، در تنگنایی از درد به خودم می‌پیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را می‌دیدم و دیگر نمی‌شنیدم چه می‌گوید. بازوی دیگرم را گرفته و می‌خواست در میان جمعیتی که به هر سو می‌دویدند جنازه‌ام را از زمین بلند کند و دیگر نفسی برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم. 

از شدت ضعف و ترس و خونریزی با حالت تهوع به هوش آمدم و هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانه‌ام از درد نعره کشید. کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم، زخم شانه‌ام پانسمان شده و به دستم سِرُم وصل بود. 

بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بی‌حالم تنها سقف بلند بالای سرم را می‌دید که گرمای انگشتانش را روی گونه‌ام حس کردم و لحن گرم‌ترش را شنیدم :«نازنین!» 

درد از روی شانه تا گردنم می‌کشید، به‌سختی سرم را چرخاندم و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است. به فاصله چند متر دورمان پرده‌ای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم. 

صدای مردانی را از پشت پرده می‌شنیدم و نمی‌فهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم و پس از سیلی سنگینش باور نمی‌کردم حالا به حالم گریه کند. ردّ خونم روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی می‌زد. 

می‌دید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمی‌شد که با هر دو دستش صورتم را نوازش می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم می‌کشوندم اینجا!» 

او با همان لهجه عربی به نرمی فارسی صحبت می‌کرد و قیل و قال مردانی که پشت پرده به عربی فریاد می‌زدند، سرم را پُر کرده بود که با نفس‌هایی بریده پرسیدم :«اینجا کجاس؟» 

با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت می‌کشید پاسخم را بدهد که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر لب زمزمه کرد :«مجبور شدم بیارمت اینجا.» 

صدای تکبیر امام جماعت را شنیدم و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به مسجد عُمری آورده است و باورم نمی‌شد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد :«نازنین باور کن نمی‌تونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!» 

سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند و با مهربانی دلداری‌ام داد :«اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم اوردن!» 

و نمی‌فهمید با هر کلمه حالم را بدتر می‌کند که لبخندی نمکین نشانم داد و مثل روزهای خوشی‌مان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد :«تو که می‌دونی من تو عمرم یه رکعت نماز نخوندم! ولی این مسجد فرق می‌کنه، این مسجد نقطه شروع مبارزه مردم سوریه بوده و الان نماد مخالفت با بشار اسد شده!» 

و او با دروغ مرا به این جهنم کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد در هم کشیدم و مظلومانه ناله زدم :«تو که می‌دونستی اینجا چه خبره، چرا اومدی؟» با همه عاشقی از پرسش بی‌پاسخم کلافه شد که گرمای دستانش را از صورتم پس گرفت و با حالتی حق به جانب بهانه آورد :«هسته اولیه انقلاب تو درعا تشکیل شده، باید خودمون رو می‌رسوندیم اینجا!» 

و من از اخبار بی‌خبر نبودم و می‌دیدم درعا با آمادگی کامل به سمت جنگ می‌رود که با همه خونریزی و حال خرابم، با صدایی که به سختی شنیده می‌شد، بازخواستش کردم :«این چند ماه همه شهرهای سوریه تظاهرات بود! چرا  بین اینهمه شهر، منو کشوندی وسط میدون جنگ درعا؟» 

حالت تهوع طوری به سینه‌ام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند و او رنگ مرگ را در صورتم می‌دید که از جا پرید و اگر او نبود از ترس تنهایی جان می‌دادم که به التماس  افتادم :«کجا میری سعد؟» 

کاسه صبرم از تحمل اینهمه وحشت در نصفه روز تَرک خورده و بی‌اختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش می‌زد که به سمت پرده رفت و یک جمله گفت :«میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری!» و دیگر منتظر پاسخم نماند و اگر اشتباه نکنم از شرّ تماشای اینهمه شکستگی‌ام فرار کرد. 

تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده، مبارزه‌ای که نمی‌دانستم کجای آن هستم و قدرتی که پرده را کنار زد و بی‌اجازه داخل شد. 

از دیدن صورت سیاهش در این بی‌کسی قلبم از جا کنده شد و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این رافضی را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید :«برای کی جاسوسی می‌کنی یرانی؟»…
ادامه دارد…



منبع خبر

می‌خواهم برگردم سوریه! بیشتر بخوانید »