بروجردی

ماجرای دعوای زرگری بروجردی و کاظمی

ماجرای دعوای زرگری بروجردی و کاظمی



شهید محمد بروجردی می‌گوید: یکی از خصوصیات بارز شهید کاظمی این است که بچه‌ها سریع به او علاقه‌مند می‌شوند. به‌خصوص در کردستان نشان داد که کردها چقدر به او علاقه داشتند و دارند.

  • تور آنتالیا

به گزارش مجاهدت از مشرق، شهید «ناصر کاظمی» از فرماندهان سپاه در غرب کشور در ابتدای انقلاب و دوران دفاع مقدس بود که پیشینه و نحوه ورود او به عرصه فرماندهی خود یک درس تاریخی برای همه مریدان مکتب تشیع و مکتب انقلاب اسلامی دارد. چیزی که شاید بارها در تاریخ انبیاء، ائمه، زعما و انقلاب اسلامی تکرار شده و نشان دهنده مهماتی در این عرصه است.

ماجرای دعوای زرگری شهیدان بروجردی و کاظمی

گفته می‌شود که این شهید بزرگوار ورزشکار بوده و با تیپ خاصی که داشته پرونده او علی‌رغم داشتن سابقه مبارزاتی قبل از انقلاب در گزینش سپاه بعد از گذراندن دوره آموزشی به عنوان «تحت نظر» به رده‌های ستادی ارجاع شده است و در این میان شهید محمد بروجردی این جوان را جذب کرده و بعد از اینکه فرمانده سپاه غرب می‌شود او را به سپاه غرب کشور می‌برد و با کشف توانایی‌های او وی را یکی از فرماندهان زیر مجموعه خود قرار می‌دهد.

در ادامه به بهانه سالگرد شهادت این شهید بزرگوار به بررسی ابعاد مختلف زندگی‌اش می‌پردازیم.

زندگی‌نامه

سردار شهید ناصر کاظمی ۱۲ خرداد ۱۳۳۵ هجری شمسی در تهران متولد شد. از همان ابتدای زندگی با قشر محروم جامعه ابراز همدردی می‌کرد و سعی داشت با کودکان فقیر و محروم در پوشیدن لباس و کفش یکسان باشد. با وجود سن کم می‌گفت: من دوست ندارم لباس «نو» بپوشم در صورتی که بچه‌های دیگر از آن محرومند.

پس از اتمام مقطع تحصیلی ابتدایی و شروع دوره دبیرستان شور و شوق بیشتری نسبت به اسلام در وی ایجاد شد و توجه به دانش‌اندوزی و مطالعات مذهبی توأم با مطالعه علوم و معارف اسلامی در او اوج گرفت.

با اتمام دوره متوسطه تحصیلی به دلیل حاکمیت سیاه رژیم منحوس پهلوی، تمایلی به سربازی رفتن نداشت بنابراین برای ورود به دانشگاه نام‌نویسی کرد و در رشته‌های پیراپزشکی و تربیت‌بدنی پذیرفته شد. پس از ورود به دانشگاه، با وجود نیاز شدید جامعه به کار فرهنگی، تنها به درس خواندن اکتفا نکرد و شغل معلمی را در کنار تحصیل برگزید تا از این راه دینش را نسبت به جامعه ادا کند.

او به جهت علاقه‌ای که به قشر محروم داشت، فعالیت فرهنگی خود را متوجه مدارس جنوب شهر تهران کرد و با درآمد مختصری که از این راه به دست می‌آورد، کتب و جزوه‌های دینی برای شاگردانش تهیه می‌کرد و با این شیوه دانش‌آموزانش را در مباحث دینی، اجتماعی، سیاسی تشویق می‌کرد.

شهید کاظمی ضمن پی‌بردن به ماهیت آمریکایی رژیم شاه، از سال ۱۳۵۶ به مبارزات سیاسی خود شدت بخشید و در شمار جوانان فعال و انقلابی مسلمان قرار گرفت. در همین سال بود که به دلیل فعالیت‌های سیاسی در دانشگاه و به آتش کشیدن پرچم آمریکا در زمان ورود ورزشکاران آمریکایی به ورزشگاه آزادی از طرف ساواک شناسایی و بعد از دستگیری به ژاندارمری تحویل داده شد و از آنجا به دادگستری منتقل و در نهایت در زندان قصر محبوس شد.

ماجرای دعوای زرگری شهیدان بروجردی و کاظمی

فوتبالیست حرفه‌ای

خانواده شهید کاظمی در همین رابطه روایت کرده‌اند: ناصر علاقه زیادی به فوتبال داشت و جزو فوتبالیست‌های خوب تهران بود و در تیم ایرانا به مربیگری مرحوم پرویز دهداری عضویت داشت. پس از اینکه ناصر در رشته تربیت‌بدنی وارد دانشگاه شد در سال ۵۶ ورزشکاران آمریکایی به ایران آمده بودند تا در مسابقات کشتی شرکت کنند. وی به‌اتفاق تعداد دیگری از دانشجویان تصمیم گرفت در سالن مسابقات به دلیل اعتراض به حمایت‌های امریکا از رژیم منحوس شاهنشاهی، پرچم آن کشور را به آتش بکشند و پس از چندی فراری بودن توسط رژیم دستگیر و در زندان قصر زندانی شد.

پس از چندی با اوج‌گیری انقلاب اسلامی و فشار ملت مسلمان ایران بر رژیم جنایتکار پهلوی، ناچار او را به همراه جمعی از زندانیان سیاسی آزاد کردند؛ به این امید که دیگر در فعالیت‌های سیاسی شرکت نخواهد کرد، اما او نه‌تن‌ها از مبارزات سیاسی علیه رژیم کناره‌گیری نکرد، بلکه به‌صورت فعال‌تری به صحنه مبارزه وارد شد.

فعالیت‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی

شهید کاظمی بنا به وظیفه شرعی و انقلابی خود در حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامی، از خردادماه سال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از طی دوران آموزش نظامی به پادگان ولیعصر معرفی شد.

سردار محمد آقامیر در این‌باره می‌گوید: «بچه‌هایی که از پادگان امام علی علیه السلام و امام حسین علیه السلام می‌آمدند، در پادگان ولیعصر ما فرم پر می‌کردند و سازماندهی‌شان می‌کردیم. در پادگان امام حسین نوشته بودند برای شهید ناصر کاظمی «تحت نظر»! من نگاه کردم؛ جوان ورزشی، خوشتیپ و خوش‌خنده‌ای بود.

رفتم پیش آقای بروجردی و گفتم اینها نوشته‌اند تحت نظر. گفت بیا یک صحبتی با او بکنم. پرسید نظر تو چیست؟ گفتم باید فرمانده گروهان شود. گفت با مسئولیت خود من این کار را انجام بده. هرکه خوشش نمی‌آید نیاید. ما یک گروهان دادیم دست او، رفت خرمشهر و با جهان‌آرا بود. آنجا جهان‌آرا دیگر او را رها نمی‌کرد، ایستاد و جنگید.

در روایتی دیگر در این‌باره آمده است: «ناصر کاظمی از بچه‌های گردان یک بود که شهید شد. ناصر با متوسلیان دوست بود و در یک زمان به پادگان ولی عصر (عج) آمدند. ناصر کاظمی ورزشکار و دانشجوی تربیت بدنی بود، تیپ روشنفکری داشت برای همین ابتدا که به سپاه آمد برخی تهمت جنبشی بودن را به او زدند.

همه نظر منفی روی ناصر کاظمی داشتند و فقط نظر بروجردی مثبت بود. محمد، ناصر را در کردستان خواست و گفت، می‌خواهم تو را فرماندار پاوه کنم، از او خواست تیپش را طوری کند که کسی متوجه نشود فرماندار سپاهی است. ناصر حکم وزارت کشور را از مهدوی کنی گرفت، کت و شلواری شیک پوشید، ریشش را پروفسوری زد و راهی پاوه شد. تمام ایستگاه‌های بازرسی انقلاب را با حکمی که داشت رد کرد و در طول فعالیتش تمام اطلاعات منطقه و اطلاعات ضد انقلاب را به بروجردی داد و خودش هم در برخی عملیات‌ها حضور پیدا کرد. بعدها خود مردم درخواست کردند که کاظمی فرمانده سپاه شهر هم بشود.»

در قامت یک فرمانده

در صحنه عمل از چنان تبحر و تجربه‌ای برخوردار شده بود که طرح‌هایش تحسین فرماندهان مجرب نظامی را برمی‌انگیخت. پس از گذراندن دوره مختصر نظامی، راهی دیار محروم سیستان و بلوچستان شد و حدود چهار ماه در شهرستان زابل فعالیت کرد و با توجه به محرومیت منطقه، در این مدت، تمام توانش را مصروف خدمت به مردم مستضعف آن منطقه کرد.

پدر شهید کاظمی نقل می‌کند: وقتی ناصر از سیستان و بلوچستان برمی‌گشت درباره وضع مردم آن منطقه با من درد دل می‌کرد. حتی یک بار در حالی که گریه می‌کرد، گفت: چرا رژیم طاغوت این مردم را در این وضع نگه داشته است؟

با اوج‌گیری توطئه‌های شیاطین شرق و غرب و ایادی داخلی آنان که با سوء‌استفاده از عنوان «خلق عرب» برای درهم شکستن اتحاد امت و به‌منظور خاموش کردن شعله‌های فروزان انقلاب اسلامی و جلوگیری از صدور آن، به احساسات ناسیونالیستی و قومیت‌گرایی دامن زدند، به‌اتفاق دیگر همرزمانش برای رویارویی با توطئه تجزیه خوزستان راهی خرمشهر شد و تا پایان این غائله در آنجا کنار شهید جهان‌آرا ماند.

حضور در کردستان و مقابله با ضدانقلاب

شهید کاظمی پس از خنثی شدن غائله خوزستان، به لحاظ موقعیت حساس کردستان و ایجاد آشوب و ناامنی توسط گروهک‌های مزدور آمریکایی (کومله و دموکرات) بنا به پیشنهاد شهید محمد بروجردی (فرمانده وقت سپاه کردستان) به همراه چند نفر در روز ۱۷ دی‌ماه ۱۳۵۸ به پاوه رفت. این شهر که در شهریورماه توسط شهید دکتر مصطفی چمران آزاد و پاکسازی شده بود، دوباره در اثر سازش و خیانت عوامل دولت موقت به دست ضدانقلاب افتاد و جاده‌های آن به‌کلی ناامن شد و ناچار برای ورود و خروج از شهر از بالگرد استفاده می‌شد.

وی فعالیت خود را در این شهر با سمت و پوشش فرماندار آغاز کرد، اما در واقع فرمانده سپاه این شهر هم بود. از آنجا که هنگام ورود، نیتی جز پاکسازی منطقه از لوث وجود اشرار و خدمت به مردم محروم آن دیار نداشت، برنامه‌هایش را با عزم راسخ و با فعالیت شبانه‌روزی آغاز کرد و آن را با اعتماد و اعتقاد به نقش مردم و شناختی که از منطقه داشت، مبتنی ساخت.

شهید کاظمی که شور حسینی در سر داشت با علاقه وافر نسبت به مستضعفین «کُرد»، هستی خود را وقف حفظ این خطه خون‌رنگ مهین اسلامی کرد و برای زدودن آلودگی‌ها و ایجاد امنیت و پاکسازی منطقه بی امن با ضدانقلاب مبارزه کرد. او از اینکه قسمت‌های قابل ملاحظه‌ای از سرزمین و جاده‌های کردستان در حاکمیت ضدانقلاب قرار داشت، به‌شدت رنج می‌برد تا اینکه تصمیم گرفت از طریق ایجاد وحدت بین ارتش و سپاه و به میدان کشیدن هرچه بیشتر نیروهای بسیجی و پی‌ریزی یک سلسله عملیات‌های دامنه‌دار، تمام مناطق تحت اشغال ضدانقلاب را از دست آنان خارج سازد که به توفیقات قابل ملاحظه‌ای نیز در این زمینه دست یافت.

شهید کاظمی معتقد بود مناطق کردنشین باید به‌وسیله خود مردم بومی آزاد و پاکسازی شود بنابراین به تشکیل و سازماندهی نیروهای بومی پرداخت و موفق به پاکسازی راه پاوه و سپس منطقه «نوربان و قشلاق» شد که این خبر در منطقه انعکاس وسیعی داشت.

در بهار ۱۳۵۹ با یک حمله بسیار متهورانه با همکاری مردم بومی، باینگان را پاکسازی کرد و به‌منظور پاکسازی منطقه نوسود در خرداد ۱۳۵۹ طی اطلاعیه‌ای از مردم منطقه درخواست کرد که خود را به پاوه برسانند. متعاقب آن، فرهنگیان، کارمندان و کسانی که اعتقاد راسخ به حفظ نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران داشتند، شبانه و به‌صورت مخفی خود را به پاوه رساندند.

در اوایل همان سال، پس از سازماندهی نیروها، عملیات موفقی را انجام داد، اما در بازگشت از منطقه عملیاتی مورد اصابت تیر قرار گرفت و مجروح شد و پس از دو ماه بستری و بازگشت مجدد به منطقه، اقدام به پاکسازی مناطق نودشه، نیسانه، نروی، نوسود، کله چنار و شمشی کرد و پس از یک سال و نیم تلاش بی‌وقفه در پاوه به سنندج اعزام و مسئولیت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کردستان را عهده‌دار شد. در این سمت نیز فعالیت‌های درخشانی را انجام داد که پاکسازی مناطق حساس و استراتژیک مانند جاده بانه – سردشت، کامیاران، مریوان، تکاب، صائین‌دژ، آزادسازی بوکان، سد بوکان و عملیات‌های دیگر از آن جمله‌اند.‌

در همه این مدت به عنوان یک نیروی راسخ تحت فرماندهی شهید محمد بروجردی عمل می‌کرد و یارانش او را بروجردی دوم می‌دانستند. می‌توان گفت که تمامی سرزمین کردستان و جای جای مناطقی که به قدوم مبارک این دو شهید شیردل مزین شده است، خاطرات دلاوری‌ها و مجاهدات آن‌ها را گواهی می‌دهد.

شهادت

در اوایل سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد، ولی تأهل او تأثیری بر حضور فعالش در میادین نبرد نداشت. بلکه هر روز فعال‌تر و خالص‌تر از روز پیش، وظایف و مسئولیت‌های محوله را دنبال می‌کرد تا اینکه سرانجام پس از آخرین مأموریت خود به شمال کردستان در تاریخ ۱۳۶۱/۰۶/۰۶ در حین پاکسازی محور پیرانشهر – سردشت در یکی از روستاهای سردشت به آرزوی دیرینه‌اش نائل شد و شهد شیرین شهادت را نوشید و به‌سوی معشوق پرکشید.

شهید به روایت شهدا

شهید همت در سال‌های پس از شهادت ناصر گفته بود که من دروس فرماندهی‌ام را مدیون ناصر کاظمی هستم. به‌راستی نام شهید ناصر کاظمی با کردستان گره خورده است.

شهید محمد بروجردی در یک مصاحبه با راوی همراه خود (محسنی) درباره شهید ناصر کاظمی که ۱۳ آذر ۱۳۶۱ انجام شد، در زمانی که فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) بود، ضمن بیان تاریخ آشنایی و چگونگی آن با این شهید، به شرح خدمات وی در کردستان پرداخته است.

در ادامه متن این مصاحبه را می‌خوانید:

لطفاً نحوه و تاریخ آشنایی خودتان را با شهید کاظمی بفرمایید.

بسم الله الرحمن الرحیم. آشنایی با برادر شهید کاظمی زمانی بود که ما در پادگان ولی‌عصر (عج)، مسئول گردان بودیم و این برادران در پادگان سعدآباد آموزش دیده بودند و از سعدآباد به اینجا آمدند و اولین آشنایی ما از همان‌جا، برای سازماندهی و تقسیم کار اوّل با پرونده‌اش و بعد هم با چهره ایشان بود.

لطفاً خدمات شهید کاظمی را در کردستان در طی مدتی که در اینجا بودند، بفرمایید.

رشد شهید کاظمی در سپاه به این ترتیب بود که در ابتدا فرمانده دسته بود. در مأموریتی که به جنوب و سیستان و بلوچستان رفته بود فرمانده گروهان بود و یکی از خصوصیات بارزش علاقه‌ای بود که رده‌های پایین او نسبت به او پیدا می‌کردند؛ حالا اعم از دسته، گروهان، سپاه و کلاً حجم بسیاری از نیرویی که بعداً زیر دستش آمدند، نشان داد که یکی از خصوصیات بارز شهید کاظمی این است که بچه‌ها سریع به او علاقه‌مند می‌شوند.

به‌خصوص در کردستان نشان داد که کردها چقدر به او علاقه داشتند و دارند. البته این دو عامل داشت؛ یکی اینکه ایشان از آن افرادی نبود که بی‌خودی سر کسی را گرم کند و وعده و وعید بدهد، لذا دلیل اینکه به او علاقه‌مند بود ناشی از این بود که شدیداً در رابطه با زیردستانش و کسانی که با آنها کار می‌کرد، احساس مسئولیت می‌کرد و واقعاً هم به حرف‌های آنها گوش می‌داد و به‌خصوص در عملیات‌ها شاید از معدود افرادی بود که کاملاً افراد خودش را در عملیات هدایت می‌کرد و تا آخرین نفر را جمع می‌کرد و بعد خودش می‌آمد؛ اکثراً هم مورد اعتراض قرار می‌گرفت.

در همان‌جایی هم که شهید شد، مهم‌ترین عاملش این بود که ایشان تا ساعت‌های آخر شب که داشت تاریک هم می‌شد، مشغول جمع‌آوری نفرات بود و این نشان می‌داد که ایشان کاملاً درمورد افراد احساس مسئولیت داشت و همین عامل هم باعث می‌شد که ایشان در جنگ عملیات‌هایی که انجام می‌دادند کاملاً موفق و پیروز باشند، برای اینکه نفرات خودش را کاملاً هدایت می‌کرد و کاملاً هم جمع می‌کرد.

راجع به خدماتشان در کردستان هم مطلب بسیار است که واقعاً نه من ازنظر روحی صلاحیتش را دارم که بیان کنم و نه اینکه ازلحاظ آماری قابل بیان است. ایشان از زمانی که وارد کردستان شد یعنی حدوداً بعد از مدتی که ما وارد غرب شدیم، (به‌همراه) یک اکیپ از برادران از پادگان ولی‌عصر (عج) اعزام شدند که در ابتدا، مسئولیتی که پذیرفت، فرمانداری بود.

با اینکه هیچ سابقه کاری در این زمینه نداشت، ولی با آن هوش و ذکاوتی که واقعاً داشت و با آن لیاقتی که داشت، (خیلی) سریع توانست یکی از فرمانداران موفق شاید ایران شود؛ یعنی با توجه به درگیری پاوه، ایشان با آن احساس مسئولیتی که داشت فقط به فرمانداری اکتفا نکرد و اولاً در آزادسازی پاوه از محاصره نقش بسیار زیادی داشت و بعد هم به‌تدریج در کمک، هدایت و بسیج مردم…؛ و بعدها، چون در سپاه ضعف‌هایی دیده می‌شد، ایشان هم مسئولیت فرمانداری و هم مسئولیت سپاه را به‌عهده گرفت و از عمده‌ترین چیزهایی که به ذهنم می‌آید و به حساب چیزهایی که خیلی ملموس بود و واقعاً در نوع خودش بی‌نظیر بود (این بود که) چندمنظوره بود.

ایشان دو بسیج عمده دیگر هم داشت که یکی مردم باینگان (بودند) که خوب با آنها برخورد کرد؛ (چون) مردم باینگان آواره شده بودند و بخشی از باینگان به دست ضدانقلاب افتاده بود. (لذا) مردم ناراحت به فرمانداری پاوه مراجعه کرده بودند که بعد با بسیج برادر کاظمی و موعظه‌ای که اینها را می‌کند، مدتی تحصّن کردند که ارتش و سپاه بیایند و بخش ما را بگیرند تا ما برویم، ولی بعد به‌دلیل اینکه نیروهای نظامی ما سازمانی نداشت و عمدتاً ناهماهنگی زیاد بود و برادرهای ارتشی و سپاهی زیاد … یعنی سپاه که زیاد نبود و ارتش هم که به آنجا نمی‌رفت. بعد ما دیدیم که شهید کاظمی به‌آرامی، با همان نیروهای بومی، با تعدادی اسلحه که خودش گرفت، شبانه از روی ارتفاعات رفتند و اینجا را ساقط کردند و از دست ضدانقلاب خارج کردند؛ و این واقعاً مسئله بسیار بزرگی بود که بعد هم نیروهای ژاندارمری در بخش باینگان مستقر شدند.

این کار توسط خود مردم صورت گرفت. وقتی مردم در صحنه قرار بگیرند و از انقلاب دفاع کنند، نشان‌دهنده این است که به‌هرحال دیگر ان‌شاالله آنجا را از دست نمی‌دهند. دیگر اینکه این، بهترین استفاده از موقعیت بود؛ یعنی با توجه به اینکه نیروی نظامی کم بود، ایشان بهترین استفاده و بهترین بهره‌برداری را از نیروی بومی می‌کرد. اصلاً ایشان اعتقاد داشت که ما تا زمانی‌که نیروهای بومی کردستان را فعال نکنیم تا مسئولیت به‌عهده نگیرند، کاری از دست نیروهای نظامی برنمی‌آید؛ یعنی انقلاب را حفظ می‌کنند ولی اینکه کار اساس از دستشان بربیاید، نمی‌کنند؛ لذا واقعاً در زنده‌کردن مردم بومی و احیای آنها بسیار مؤثر بود که یکی از آنها همین باینگان بود و یکی هم نودشه بود.

نودشه بخشی بود که در آن ضدانقلاب حاکمیت داشت و دو سال و خورده‌ای بود که دست ما نبود. ایشان تیپ تحصیل‌کرده آنجا یعنی آموزش و پروش را به پاوه احضار کرد؛ چون که فرماندار بودند و بعد راهنمایی‌شان کردند، موعظه‌اشان کردند.

بعد از موعظه این آموزش و پرورشی‌ها که شاید بسیاری از آنها با ضدانقلاب همکاری می‌کردند، بالاتفاق و اکثریتشان طرفدار انقلاب شدند و بچه‌هایی شدند که شاید کمتر سپاهی در کردستان باشد که افراد تحصیل‌کرده و خوب و بیداری مثل نودشه داشته باشند، ولی مردم نودشه بسیار خوب بودند و با آن بیداری که شهید کاظمی در آنها ایجاد کرد و زحمتی که ایشان کشید که البته خدا هم ایشان را زنده نگه داشت و لطف خدا شامل حالشان شد، خودشان از انقلاب دفاع کردند. (ضمناً) همین افراد نودشه به کمک ارتش و سپاه رفتند و نودشه که واقعاً ارتفاعات خیلی صعب‌العبوری (داشت)، را گرفتند و این از موفقیت‌هایی بود که ایشان زمینه‌ساز آن بودند.

در مورد عملیات‌ها هم همان‌طور که عرض کردم، یکی از مهم‌ترین مسائل ما این بود که ایشان پاوه‌ای که در محاصره بود به‌هرحال از عوامل بسیار مهمش همین شهید کاظمی بود که این را گسترش دادند، شاید مردم پاوه بیشتر از هرکس قدر شهید کاظمی را بدانند؛ البته ایشان هم همیشه با مردم خوب برخورد می‌کرد. مردم پاوه، مردمان بسیار خوبی هستند. (همچنین) نودشه و باینگان، کلاً (ایشان) به آن منطقه و مردمش علاقه‌مند بود.

به‌هرحال همان‌طور که عرض کردم گسترش عملیات بود که محاصره پاوه را شکستند و بعد گسترش دادند به باینگان تا نودشه و تقریباً تا تسلط بر مرز عراق که به‌هرحال این، با کوشش و تلاش پیگیر ایشان بود. شهید کاظمی واقعاً عنصر بسیار مؤثری در این عملیات‌ها و شاید در کل نظام جمهوری اسلامی بودند، یعنی در این رابطه یکی از بهترین عوامل پیشبرد انقلاب اسلامی در این منطقه بودند و برخورد صحیحش با مردم بومی (مثلاً) با سخنرانی، هم اخلاق اسلامی را گسترش می‌داد و هم عملیات و هم کمک‌رسانی را.

رفته‌رفته، ایشان به‌دلیل همان پختگی‌شان و کوشش که کرده بود و خدا هم لطف کرده بود و او را زنده نگه داشته بود (طوری که در چندین عملیات شرکت کرد و زخمی شد و شاید چندین بار جانش به خطر افتاد، واقعاً شاید از مدت‌ها پیش شهید زنده بود که بالاخره هم شهید شد)، بعد قرار شد که به کردستان بیاید و در کردستان فعالیت کند. مدتی بود که در سپاه کردستان مسئله زیاد بود؛ آن‌موقع فرماندهی انسجام لازم را نداشت، ایشان قرار شد که فرمانده استان شود و بعد با توجه به مشکلاتی که در کردستان بود و …

از خصوصیات ویژه ایشان، جذب بچه‌های خوب در اطرافش بود. یعنی در هرجایی که من از ایشان سراغ داشتم، تیپ بچه‌هایی که دور خودش جمع می‌کرد بچه‌های مخلص و کاری بودند و شاید کمتر به مسائل جنبی توجه داشتند؛ هدف را پیشبرد انقلاب اسلامی می‌گذاشتند و کمتر به این مسائل توجه می‌کردند. این است که ایشان واقعاً با این دید در کردستان هم بلافاصله با کمک و همکاری بعضی از برادران بسیار خوبمان مثل برادر ایزدی موفق شدند این سپاهی که خیلی وقت بود، انسجام نداشت تشکل خیلی خوبی به آن بدهند؛ لذا پیشبرد خیلی خوبی در سپاه‌های کردستان به وجود آمد و از عوامل حاکمیت جمهوری اسلامی در منطقه گشتند.

از زمانی که ایشان آمدند، عملیات بسیار خوبی را در کردستان انجام دادند و مهم‌ترین فعالیت ایشان در سپاه عمدتاً تشکل سپاه بود؛ یعنی از آن حالت تزلزل و عدم‌فرماندهی، به یک حالت متشکل درآوردند؛ طوری‌که به لطف خدا در منطقه یک، سپاه خیلی قوی شد. از عملیات‌هایی که در اینجا انجام شده، شاید مهم‌ترین آنها در محدوده تریور و بانه ـ سردشت بود و در زمان ایشان، عملیات محمد رسول‌الله (ص) بود که در مریوان و در محدوده تریور انجام شد؛ البته باز عملیات‌های زیادی انجام شد، ولی از مهم‌ترین آنها، اینها بود.

بعد با اصرار خود ایشان که «نمی‌خواهم فرمانده اینجا باشم»، قرار شد که فرمانده تیپ شهدا شوند که باز یکی از نقاط ویژه ایشان احساس مسئولیتشان در مقابل بچه‌ها بود. یعنی فرض کنم وقتی که ایشان از سپاه کردستان با مشکلاتش گفت که من به تیپ شهدا می‌روم، یعنی وقتی قرار شد به تیپ شهدا برود، همیشه این احساس را می‌کرد که برادر ایزدی که در سنندج مانده‌اند، چون مسئولیت ایشان را دیده بودند، همیشه ناراحتش بود، و می‌گفت سپاه باید او را تقویت کند و واقعاً شاید یکی از ناراحتی‌های روحی‌اش همین بود که چرا نیرو تربیت نشده است. ایشان از آنجا رفتند؛ (چون) احساس می‌کردند که باید حتماً به کمک برادر ایزدی کاری انجام دهند.

ایشان احساس مسئولیت بالایی داشت؛ مثلاً فرض کنید وقتی که به ایشان می‌گفتند به تهران برگرد یا هرجایی که فرض کنید احتمال آسایشی در آن بود، ایشان تا وقتی که یک راه‌حل اساسی برای منطقه کاری‌اش پیدا نمی‌کرد، هیچ‌وقت راضی نمی‌شد که فقط به اتکای اینکه نفسش راحت‌طلبی را (می‌خواهد)، مسئولیتش را رها کند و برود؛ و به همین دلیل بود که سه سال تمام یا شاید نزدیک به سه سال ایشان در کردستان دوام آورد و آخرین بار هم به این جاده آمد که حالا به برکت خونش …

این را فراموش کردم که بگویم؛ از عملیات‌های بسیار مؤثر ایشان، جاده صائین دژ- تکاب بود که این، بعد از دو تا سه سال باز شد و مردم آنجا ارتباطشان وصل شد و بعد با تیپ شهدا به پیرانشهر – سردشت آمدند که آن موقع، عملیات منطقه آذربایجان غربی بود یا شاید ضدانقلاب … اصلاً نفهمیده بود که چه کسی به این منطقه آمده؛ یعنی چه واحدی آمده است، فکر کرد یک واحد بی‌سازمان آمده است که مثلاً همین‌جوری دیمی می‌خواهد با آنها بجنگد؛ (لذا) سعی کرد در همان بادین‌آباد که یک عملیات جزئی، محدوده نسبتاً کوچکی را در برداشت، این تیپ را بشکند؛ که با فداکاری‌های بسیار زیاد بچه‌ها، با تلفات بسیار زیاد عقب‌نشینی کرد و تقریباً می‌شود گفت عملیات اوّل و آخرش بود. یعنی ازنظر روحی، ضدانقلاب کاملاً شکست خوردند و در آنجا متوجه شدند که دیگر نمی‌توانند با جمهوری اسلامی بجنگند.

به‌هرحال در آنجا چند بار برادرها به خطر می‌افتند؛ (طوری) که حتی برادرمان (محمود) کاوه محاصره می‌شوند، منتهی شهید کاظمی با فداکاری نجاتش می‌دهد که بعد در برگشت کمین می‌خورند و به درجه شهادت می‌رسند.

دیدگاه‌هایشان نسبت به کردستان و مردم کردستان چه طور بود؟

تقریباً در طول صحبتم گفتم؛ یکی اینکه اعتقاد شهید کاظمی این بود که مردم اینجا به‌هرحال خودشان از انقلاب دفاع می‌کنند، مسلمان هستند و این را قبول داشت که اگر مردم با آنها کار کنند و رویشان مایه بگذارند، دیگر احتیاجی به این کارها نیست و اصلاً مردم، این گروه‌ها را قبول ندارند؛ (چراکه) اینها توسط اسلحه بر مردم حاکمیت پیدا کرده بودند. منتهی نظرشان این بود که کار شود و بچه‌هایی که به اینجا می‌آیند با یک دیدی بیایند کار کنند که به مردم بها و رشد بدهند و سعی کنند که از عناصر بااعتقادشان یعنی از عناصر خوبشان، شناسایی کنند و روی کار بیاورند. به‌هرحال به بسیج مردم در اینجا اعتقاد شدید داشت.

خاطراتی که شما از ایشان دارید را بفرمائید.

به‌هرحال با ایشان زیاد برخورد داشتیم دو سال و خورده‌ای با هم کار کردیم. سعی می‌کنم آن چیزهایی که به ذهنم می‌آید بگویم. از خاطرات بسیار خوبی است که دارم… یکی اینکه یک روز (که ایشان در) فرمانداری پاوه بودند به دیدنش رفتم. (ایشان که به باختران آمدند، اولین بار بود که به غرب می‌آمدند، برای اینکه ایشان به پاوه برود، چون در آنجا پست را برایشان گرفتیم و برای خودش هم واقعاً یک مقدار مشکل بود که قبول کنند چراکه می‌گفت: من کاری نکرده‌ام و معلوم نیست بتوانم در این مباحث دوام بیاورم. ولی به امید خدا رفت) و خاطره این بود که ایشان ریش خود را به‌صورت پروفسوری تراشیده بود که ضدانقلاب نفهمد.

خودمان هم خیلی وحشت داشتیم؛ گفتیم اگر اینها کشف کنند …، چون ریش ایشان بور بود … بعد حرکت کرد و با همان ریش رفت و وقتی رفتیم و در پاوه ایشان را دیدیم، … فکر نمی‌کردیم که ایشان شهید می‌شوند شاید اولین‌بار بود که برادر کاظمی ریش پروفسوری گذاشته بود و حالا برای ما خاطره شناسایی خود را تعریف می‌کرد و خیلی جالب بود. جالب‌تر اینکه بعضی از روحانیون آنجا فکر می‌کردند که ایشان یک دمکرات است؛ یعنی فکرش، فکر دمکرات است؛ چون ایشان به نوسود که رفته بود (طی) مذاکراتی که با گروه‌ها کرده بود این گروه‌ها کاملاً نفهمیده بودند که روحیه ایشان چه هست؟ (البته) خودشان هم در مخفی‌کاری خیلی خوب بودند؛ یعنی رو نکرده بود.

ایشان از بچه‌های جاافتاده تهران بود که به این آسانی خودش را رو نمی‌کرد و علمای آنجا هم متوجه نبودند و می‌آمدند اعتراض می‌کردند که شاید ایشان آدم نفوذی باشد و فکرش دموکراتی باشد، خلاصه ممکن است یواش‌یواش با ضدانقلاب همکاری کند؛ که بعد وقتی ما به آنجا می‌رفتیم و مثلاً با آنها جلسه می‌گذاشتیم در پاوه آدم خیلی جالبی بود؛ مثلاً می‌آمدیم و به ایشان انتقاد می‌کردیم که مثلاً این حرکت چیست که با گروه‌ها صحبت کرده؟! چه صحبتی با گروه‌ها می‌کنید؟! بعد ایشان می‌گفت که مثلاً من نظرم این است؛ و نظر می‌داد و این‌طوری صحبت می‌کرد.

بعد ما در آنجا سعی می‌کردیم یک طوری که معلوم نشود ایشان سپاهی است، برخورد کنیم، (البته) ایشان هم توضیحات جالبی در مورد کارهایش می‌داد.

به‌هرحال این صحنه‌ها صحنه‌های خیلی جالبی برای ما بود که ایشان واقعاً خودشان را رو نکرد و سعی کرد که با همان فکر باز در آنجا برخورد کند. البته هیچ‌وقت دروغ هم نمی‌گفت، منتهی سعی می‌کرد یکسری مسائل را مطرح کند که برای آنها (قابل درک بود) … نه اینکه کسی بتواند از آن استفاده کند که حتماً با این حرفش ضدانقلاب (بهانه پیدا کند) … کما اینکه در نوسود هم که رفته بود تا مذاکره کند، در آنجا هم عمدتاً سعی کرده بود، انقلاب را معرفی کند و گفته بود که جمهوری اسلامی هدفش این است و این است و هیچ آزاری هم نمی‌خواهد به شما برساند و اگر شما به‌هرحال مشکلاتی دارید، بگویید و شاید اینهایی هم که به آن اشکالی داشتند، مدرک اساسی نداشتند، فقط همین‌که می‌گفتند چرا رفته و مذاکره کرده است؟ یا چرا فرض کن اساساً این فرد این تیپ فکر می‌کند که ضدانقلاب می‌توانند برگردند یا احتمالاً می‌توانند آدم‌های خوبی باشند.

به‌هرحال ایشان با همان اعتقادی که داشت، می‌گفت باید سعی کنیم ضدانقلاب‌هایی که نمی‌خواهند بجنگند، برگردند و این مطلب خیلی مهمی بود و البته از این طریق موفق بود. کما اینکه یکی از کسانی که توبه کرده و برگشته بود، با خود ایشان اولین شهید نودشه بود و ایشان به این اعتقاد بود که ضدانقلاب انگیزه ندارد. کار می‌کرد و برمی‌گشت و این مهم‌ترین و یکی از خاطرات خیلی خوب ما بود که ایشان با این نقش … کارهایش … و نه‌تنها ضدانقلاب بلکه دوستانش هم متوجه موضوع نشده بودند، یکی از خاطرات جالب بود که ایشان به سپاه اصرار و اعتراض داشت و می‌گفت که چرا سپاه (نمی‌آید) و مسئله کردستان را یکسره نمی‌کند و در کردستان مایه نمی‌گذارد. (لذا) در تهران و بعد آنجا به من گفت که دیگر به کردستان نمی‌رویم و از سپاه بیرون می‌آییم؛ هر کار که (سپاه) می‌خواهد بکند، بکند.

بعد ما به ایشان گفتیم که سپاه هیچ کاری نمی‌کند. شما نروید، استراحت کنید، تازه هم ازدواج کرده بودند، بعد وقتی‌که ایشان می‌رود، اصلاً برای خودش (هم) (توجه به) مشکلاتی که منطقه داشت، قابل‌قبول نبود که آنجا بماند، منظور احساس مسئولیت ایشان است که واقعاً ما با توجه به شرحی که از زحمات ایشان داشتیم جرأت نداشتیم که مثلاً به ایشان بگوییم که مثلاً تو حتماً باید این‌قدر زیادتر در کردستان بمانی، ولی وقتی ما می‌گفتیم که شاید بیایید، بعد از مدتی (که) فکر می‌کرد، با اینکه تازه هم ازدواج‌کرده بود و در آن شرایط ۱۵ روز مرخصی می‌خواست، ماه رمضان هم بود، یک ماه مرخصی می‌خواست و می‌گفت می‌خواهم بمانم و یک مقداری روی خودم کارکنم ولی بازهم نتوانست قبول کند و بلند شد و در همان ماه رمضان به منطقه رفت و این حاکی از آن مسئولیت ایشان بود. به‌هرحال این خاطرات جالبی بود که واقعاً وضع روحیه ایشان (را بیان می‌کرد.)

منبع: دفاع پرس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

ماجرای دعوای زرگری بروجردی و کاظمی

ماجرای دعوای زرگری بروجردی و کاظمی بیشتر بخوانید »

شهید محمد بروجردی در آیینه یاران

شهید محمد بروجردی در آیینه یاران


شهید محمد بروجردی در آیینه یاران

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ شهید محمد بروجردی، از بنیان‌گذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و پایه‌گذاران قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) و تیپ ویژه شهدا، نه‌تنها یک فرمانده نظامی که الگویی کامل از انسان مؤمن، مدیر و مردم‌دار بود. روایات منتشرشده در شماره ۶۷ شاهد یاران از زبان نزدیک‌ترین همراهان او، از جمله سردار شهید ابراهیم همت، شهید حسین آبشناسان، فاطمه شیرازی و دیگران، پرده از ابعاد ناشناخته‌تری از شخصیت او برمی‌دارد. از مناجات‌های نیمه‌شب و توکل‌های بی‌وقفه‌اش گرفته تا سیاست‌ورزی و نفوذ اجتماعی‌اش در کردستان، از محبت بی‌ریایش با سربازان تا چهره آرام و افروخته‌اش پس از شهادت؛ همه و همه تصویری زنده و انسانی از سرداری را نشان می‌دهد که نه در سنگر قدرت، که در دل مردم ماندگار شد.

نگاه رهبر معظم انقلاب به شخصیت شهید بروجردی

آن چیزی که من از شهید بروجردی در آنجا احساس کردم و یک احترام عمیق در دل من به وجود آورد، این بود که دیدم این برادر با کمال متانت و با کمال نجابت به چیزی که فکر می‌کند مسئولیت و وظیفه است پایبند است. من تصور می‌کنم روحیه آرامش و نداشتن حالت ستیزه‌جویی با دوستان و گذشت و حلم در مقابل کسانی که تعارض‌های کاری با او داشتند، نشانه آن روح عرفانی شهید بود.

محمد که خانواده‌اش او را “میرزا” صدا می‌کردند، از همان کودکی نماد معصومیت بود. پاکی و نجابت در چهره این رادمرد کوچک، نشان از آینده‌ای روشن داشت. او از بنیانگذاران سپاه بود و بانی قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) و تیپ ویژه شهدا. بروجردی “مسیح کردستان” و ناجی کردستان و به سبب تبارش که از تیره مردمان غیور لر در کشورمان بود، سردار ملی لرستان نیز نامیده شده است.

(راوی: فاطمه شیرازی صفحه۳)

تسخیر دل‌ها؛ رمز موفقیت بروجردی

بروجردی به جای هر تاکتیک و راهبرد نظامی و امنیتی، به تسخیر دل‌های مردم می‌اندیشید. او بیش از هر چهره‌ای بر دل‌ها نشست و در اذهان جا باز کرد. همین مردم بودند که با مشاهده پاکی و نجابت، صمیمیت و حق‌طلبی بروجردی، او را “مسیح کردستان” نامیدند و همراهش شدند. سازمان پیشمرگان کرد مسلمان به این شکل شکل گرفت. به این ترتیب همان مردمانی که ضد انقلاب از آنها سوءاستفاده کرده و بعضاً در مقابل نظام اسلام قرارشان داده بود، به تدریج به سپاه حق روی آوردند و لباس رزم بر تن کردند.

(راوی: فاطمه شیرازی صفحه ۷)

اعتقاد و روحیه معنوی شهید بروجردی

حداقل تا آنجا که این حقیر با حاج محمد آقا بودم، نماز شب و دعای کمیل‌شان ترک نمی‌شد؛ البته با حالت خاص خودش. ایشان بعد از اینکه مطمئن می‌شد تمام برادران خوابیده‌اند، بلند می‌شد و شروع می‌کرد به مناجات. این اواخر که شنیده بود وقت مناسب دعای کمیل نیمه شب است، دیگر دعای کمیل را در اوقات عادی اول شب نمی‌خواند و در نیمه‌های شب بلند می‌شد. توسل و توکل خاصی داشت. هیچگاه ناامید نمی‌شد. اگر هم در کاری گیر می‌کرد، فوری متوسل به ائمه (ع) می‌شد. حتی در یک امر تا حصول نتیجه چند بار به طور مداوم دعای توسل می‌خواند. دلبندی خاصی به دعای فتح و گشایش داشت. شاید در هر عملیات چند بار این دعا را می‌خواند و به دیگر برادران نیز سفارش می‌کرد. به برادر رضایی گفتم: این مرد اگر در کردستان بماند حتماً شهید می‌شود. خیلی حیف است؛ اگر پای سیاست در کار باشد او به اندازه یک وزیر خارجه سیاست می‌داند. اگر پای مسائل اجتماعی باشد… در کردستان هم استاندار است و هم فرمانده سپاه و هم فرمانده عملیات. من از شما استدعا دارم که ایشان را به تهران ببرید… چند روزی گذشت و برادر رضایی تصمیم گرفت که برادر بروجردی را از کردستان به تهران بکشاند، اما پیغام ایشان زمانی به کردستان رسید که برادر بروجردی به خیل شهیدان پیوسته بود.

(راوی: سردار سرلشکر شهید حاج ابراهیم همت ص۸)

 

تصویر آخرین دیدار با شهید بروجردی

بروجردی هنگامی که شهید شد، جنازه مبارکش را من دیدم؛ آن جنازه بیانگر یک جهان معنی بود از این انسانی که در طول این انقلاب سرباز و خدمتگزار بود و با جدیت و تلاش گسترده‌ای فعالیت داشت. هنگامی که صورت مبارکش را دیدم، دیدم بسیار افروخته است و از آن زمانی که در قید حیات بود افروخته‌تر بود. به نظر چنین می‌آمد که در عالم خواب فرو رفته است، با اینکه شنیدم انفجار مین او را مسافتی پرت کرده، اما خیلی طبیعی به نظر می‌آمد. همان تبسمی که در قید حیات داشت، آن تبسم گویا بعد از شهادتش هم به چشم می‌خورد. صورت طبیعی مانند یک انسان که زنده است و خواب رفته، بلکه زیباتر و افروخته‌تر.

(راوی: شهید حسین آبشناسان ص۱۱)

آغاز مبارزه در کردستان و نیت شهید بروجردی

افراد ضد انقلاب شهر‌های کردستان را یکی پس از دیگری گرفتند، تعدادی را شهید کردند و منطقه وضعیت عجیبی پیدا کرد. اوضاع منتهی به این شد که حضرت امام اعلامیه معروف را صادر فرمودند که به هر ترتیبی که شده کردستان را باید آزاد کنید. شهید بروجردی آمد و گفت: «با توجه به دستور حضرت امام من نذر کرده‌ام و استخاره هم کردم، خیلی عالی آمده، فلذا نیت کرده‌ام که بروم کردستان و تا وقتی مسئله کردستان تمام نشده برنگردم.»

از همان ابتدا کسی فکر نمی‌کرد کار اینقدر طولانی شود. همه فکر می‌کردند حداکثر سه چهار ماهه تمام شود. شهید بروجردی گفت: «همین الان حکم بده، می‌خواهم بروم.» گفتم: «صبر کن تا فردا صبح.» گفت: «نه، حکم من را بنویس و بده، همین امشب می‌خواهم حرکت کنم.» و رفت کردستان و آنجا شروع به فعالیت کرد. در کرمانشاه مستقر شد، دفتری تاسیس کرد و نیرو‌هایی را از جا‌های مختلف جذب کرد و ایشان هم به اصطلاح کار را تا حدی برانداز کرد که چگونه باید وارد قضیه کردستان شود.

شهید بروجردی به خیلی از شهر‌ها و روستا‌ها می‌رفت و با افرادی که مسلح شده بودند دیدار می‌کرد. آنها از کرد‌های انقلابی و مسلمان بودند و از شهر‌ها و روستا‌ها دفاع می‌کردند. مرتبا درگیری پیدا می‌کردند با افرادی مثل کادر کومله که با آن طرف مرز ارتباط خائنانه داشتند. کرد‌های انقلابی با خود ارتش عراق هم درگیر می‌شدند. خلاصه برخی از این عزیزان زخمی و شهید هم می‌شدند. وقتی می‌رفتیم خانه‌شان می‌دیدیم آدم‌های بسیار فقیری هستند. ایشان شرمنده می‌شد که نمی‌تواند کمکی به آنها بکند.

(راوی: سردار عبدالله محمودزاده ص۵۰)

تلاش‌های تحصیلی و فعالیت‌های سیاسی شهید بروجردی

از وقتی یادم می‌آید به سر کار می‌رفت و مجبور بود برای درس خواندن شب‌ها به کلاس‌های اکابر برود. در کنار درس به یادگیری زبان انگلیسی اهمیت زیادی می‌داد و با صفحه گرامافون به درس‌های صوتی انگلیسی گوش می‌کرد. به جز اینها مراقب پیشرفت ما نیز بود. مثلاً مرا برای کارآموزی با خودش پیش خانمی برد که خیاطی درس می‌داد.

همه ما می‌دیدیم که فعالیت‌های سیاسی‌اش روز به روز زیادتر می‌شود. یک بار به تهران رفته بود و بنده نیز فرزندم می‌خواست به دنیا بیاید. برادرم سفارش داده بود که کمد سیسمونی برایم بسازند که ماموران رژیم او را گرفتند. ما چیزی از این ماجرا نمی‌دانستیم ولی گویا به مادرم خبر داده بودند.

(راوی: خواهر شهید بروجردی ص۶۳)

سیاست امنیتی شهید بروجردی در کردستان و تأسیس پیشمرگان

یکی از مسائلی که همیشه شهید بروجردی در جلسات مختلف مطرح می‌کرد و در عمل هم به آن پایبند بود این بود که معتقد بود در کردستان امنیت باید از طریق خود مردم کرد برقرار شود و اینکه نیرو‌هایی که از سایر جا‌های کشور بخواهند بیایند و امنیت را در آنجا برقرار کنند، این کار اثرش کوتاه مدت است و کار دراز مدت و ماندگار نیست.

البته در آن زمان حزب مردم دموکرات توسط عراق مسلح می‌شد و در واقع سیاست‌های عراق را در منطقه داخل کشور ایران پیاده می‌کرد و ناامنی‌هایی ایجاد می‌کرد. به همین خاطر نیرو‌هایی ایرانی با یک گروه مسلح و دارای پشتوانه خارجی مواجه بودند. قاعدتاً باید برای حل این مسئله از هر کجا که امکانش هست نیز نیرو بیاید ولیکن شهید بروجردی می‌گفت: «ما برای اینکه بتوانیم مسئله کردستان را حل کنیم باید با خود مردم کردستان این کار را انجام دهیم.»

با این سیاست بود که تشکیلاتی را در کرمانشاه و کردستان به نام «پیشمرگان کرد مسلمان» راه انداخت و سعی داشت این تشکیلات را توسعه دهد و امنیت کردستان را با کمک مردم کرد و به قول محلی‌ها از طریق «پیشمرگ‌ها» برقرار کند.

(راوی: سردار سرتیپ دکتر حسین علائی ص ۶۷)

 

اخلاق و ویژگی‌های رفتاری شهید بروجردی

یکی از کار‌هایی که همیشه حواس شهید بروجردی به آن جمع بود و خیلی به آن توجه داشت و از خودش مراقبت می‌کرد این بود که هیچگاه خود را نسبت به سایر رزمنده‌ها از حوزه برادری جدا نمی‌دید و در عین حال که فرمانده بود سعی می‌کرد برادر بقیه همکاران خود هم باشد.

به همین خاطر در بین نیرو‌هایی که با او کار می‌کردند محبوب و دوست داشتنی بود. در اینجا لازم است به این موضوع که به شهید بروجردی لقب «مسیح کردستان» را دادند بپردازیم. دلیلش هم این بود که تمرکز و مرکز ثقل تمام فعالیت‌های شهید در آن منطقه بود. اصلاً اینکه به او «مسیح» می‌گفتند، این بود که تمام صفاتی که از مهربانی و روحیه صلح‌طلبی حضرت عیسی مسیح علیه‌السلام ذکر و نقل شده در وجود شهید بروجردی نیز بود. به همین دلیل به ایشان نیز چنین لقبی دادند. او سعی می‌کرد با محبت کار‌ها را جلو ببرد و با لطف مدیریت کند.

(راوی: سردار سر تیپ حسین علائی ص ۶۸)

تحول نوجوانی و روایتی از خواب حضرت ابوالفضل (ع)

در دوره نوجوانی همان تحولاتی در شهید بروجردی ایجاد شد که خدا وعده‌اش را داده و می‌گوید: «من اگر کسی را ببینم قابلیت و شایستگی‌اش را دارد تغییر و تحولی در او ایجاد می‌کنم.»

یک شب محمد گفت من خواب حضرت ابوالفضل علیه‌السلام را دیده‌ام. در خواب دیده بود که حضرت به او سپرده بودند: «تا من می‌روم و برمی‌گردم مواظب این آبگوشت که بار گذاشته‌ام باش.» بعد تا آن حضرت می‌روند، محمد در قابلمه را باز می‌کند و گوشت را می‌خورد. حضرت برمی‌گردند و می‌پرسند آن گوشت کو؟

به اصطلاح ممکن است تعبیری دیگری داشته باشد، اما من عقیده‌ام بر این است که آن گوشت کنایه از همان عصاره‌ای بود که ریخته شد در وجود این شخص. شجاعتی که از آن پس همه ما از محمد می‌دیدیم مثال زدنی بود.

یک بار شهید حدود یک سال قبل از انقلاب دستگیر شد. ماجرا از این قرار است که عزمش را جذب می‌کند تا برود امام را در عراق ببیند. حتی یک ماشینی داشت همه اینها را فروخت تا بتواند از مرز رد شود که در سوسنگرد ساواک ایشان را دستگیر می‌کند. کمتر از ۶ ماه بازجویی و شکنجه‌اش می‌کنند که برمی‌گردد و برای خدمت سربازی به پادگان تحویلش می‌دهند. بعد از آن قضایا باز هم ایشان راه می‌افتد که برود…

(راوی: عبدالمحمد برادر شهید بروجردی ص ۷۶)

نقش شهید بروجردی در استقبال از امام خمینی (ره)

روز ۱۲ بهمن سال ۱۳۵۷ هواپیمای امام که فرود می‌آید، شهید بروجردی تا لحظه آخر آنجا می‌ایستد. زمانی هم که در هواپیما می‌خواهد باز شود می‌گوید: «صبر کنید، بهتر است از آن طرف هواپیما درش را باز کنید که حضرت امام از آنجا پایین بروند.» می‌گوید: «با این کار اگر تا این لحظه اینها برنامه تروری داشتند و کمین کرده باشند نقشه‌شان خنثی می‌شود.»

این ماجرای ورود امام از هواپیما بود. تمام برنامه سخنرانی امام خمینی در بهشت زهرا (س) و برگشت معظم له به مدرسه زیر نظر شهید بروجردی بود که همگی طبق دستور آیت الله شهید بهشتی و شهید عراقی انجام شد.

(راوی: عبدالمجید برادر شهید بروجردی ص۷۸)

حادثه مین و مراقبت‌های شهید بروجردی

در استیشن شهید بروجردی جمعاً ۵ نفر بودند که یکی شان شروع می‌کند به درد دل کردن و می‌گوید زندگیم فلان و بهمان است شهید بروجردی هم از سختی‌های زندگی حسین بن علی (ع) می‌گوید ومقدار‌ی از مسیر را که می‌روند به راننده می‌گوید بایستد. به آن شخص می‌گوید بی زحمت برو سوار ماشین عقبی بشو. او می‌پرسد از دست من دلگیر شدید، ایشان می‌گوید نه فقط این یک تکه راه رانباید با ما بیاید. در ادامه یک ماشین حامل دوشکای خودی‌ها که از جلو آنها را دیده بود می‌ایستدوبه نوعی اعلام خطر می‌کند. این‌ها متوجه نمی‌شوند که او چه می‌گوید. ماشین جلویی یک متر جلوتر می‌رود و دست تکان می‌دهد که امن است بیایید خلاصه ۲۰۰، ۳۰۰ متر که ماشین شان می‌رود مین منفجر می‌شود و هر چهار سرنشین شهید می‌شوند تنها ان فردی که قبلش به خواسته میرزا پیاده شده بود زنده می‌ماند.

(راوی عبد المجید برادر شهید بروجردی ص ۷۹)

حادثه تیراندازی و نجات زن باردار

در حال نگهبانی بودم که دو نفر آمدند و به آنها ایست دادم ولی آن دو جواب ندادند. سپس تیراندازی کردم که یکی از آن دو فرار کرد و دیگری بر زمین افتاد. وقتی جلو رفتم و دقت کردم، دیدم زن بارداری است. بعد متوجه شدم شخصی که فرار کرده همسرش بوده که، چون شب بوده می‌خواسته او را به بیمارستان ببرد و نمی‌توانسته حرفی بزند. طبیعی است که بلا درنگ آن زن را به بیمارستان بردم و او وضع حمل کرد. می‌گفت بعد از آن به خانه‌شان رفتیم و همسر آن زن را بر بالینش آوردیم. ایشان می‌گفت مردم کردستان مردم خیلی ساده و مهربانی هستند و اعتقاد عجیبی داشت که همه ما باید به آنها خدمت کنیم.

(راوی: سردار سید مهدی حسینی ص۸۲)

شخصیت و توانمندی‌های نظامی شهید بروجردی

شما بدانید با کدام بروجردی می‌خواهید وارد پاوه و سنندج و وارد پادگان ولیعصر عجل الله بشوید. آیا این بروجردی مثل کسانی است که یک سال، شش ماه یا چهار ماه است اسلحه دست گرفته‌اند؟ یا بروجردی است که هسته وسیع نظامی‌ای دارد که فقط در یک شب ۷۰ آمریکایی را در یک کافه (خوان سالار) به هوا می‌برد؟ او شخصیتی است که در جاده ورامین نارنجک سازی دارد. شخصیتی است که در کویر اطراف ورامین مرکز آموزش نظامی دارد. شخصیتی است که برای گروهش در اصفهان شعبه دارد. شخصیتی است که در سال ۱۳۵۲ اسیر وسوسه مسائل خوش‌آب‌رنگ منافقین نمی‌شود. این مسائل نشان‌دهنده این است که بروجردی در سال ۱۳۵۷ یک ژنرال بوده و این ژنرال است که مسئولیت حفاظت امام از فرودگاه تا بهشت زهرا را در شورای انقلاب با مسئولیتی بسیار سنگین می‌پذیرد و شهیدان مطهری، مفتح، عراقی و شهید بهشتی به او اعتماد می‌کنند.

(راوی: نصرت الله محمودزاده نویسنده کتاب مسیح کردستان ص۸۴)

دوران کودکی و نوجوانی شهید بروجردی

بروجردی تا ۱۳-۱۴ سالگی تمام فیلم‌های لاله‌زار را می‌رفت و می‌دید. عاشق چارلز برانسون بود. دنبال گمشده‌ای بود که نمی‌دانست چیست و چرا؟ چون پدری نداشت. مادری داشت که همان زمانی که داشتند «قیصر» را فیلمبرداری می‌کردند، در کوچه پس کوچه‌های مولوی، در یک خانه بسیار محقر با ظرفشویی و رختشویی برای دیگران، اینها را بزرگ می‌کرد. بروجردی اینگونه شکل می‌گیرد ولی اسیر این مسائل نمی‌شود؛ بنابراین شخصیتی است که از خودش مایه می‌گذارد. وجه دیگر قضیه این است که بروجردی در ۱۲-۱۳ سالگی دنبال گمشده‌ای می‌گردد که خودش نمی‌داند چیست ولی گمشده خودش را در لاله‌زار و هنرپیشه‌هایی مثل چارلز برانسون پیدا نمی‌کند. بروجردی در یک محفل مذهبی با یک روحانی آشنا می‌شود که جرقه مذهبی شدن و پیدا کردن راه در او بوجود می‌آید. حرف آن روحانی حرف یک شخص نبود، جریانی بود که ورق زندگی‌اش را عوض می‌کند و کم‌کم می‌افتد به میدان برنامه‌هایی که در نهایت افرادی را دور خودش جمع می‌کند و تبدیل می‌شود به گروه توحیدی صف.

(راوی: نصرت الله محمودزاده نویسنده کتاب مسیح کردستان ص۸۵)

آموزش نظامی و خاطره‌ای از برخورد شهید بروجردی

تیرماه سال ۱۳۵۸ بود که در پادگان سعدآباد آموزش دیدیم. پس از آموزش برای تقسیم شدن در گردان‌ها به پادگان ولیعصر عجل الله آمدیم. فرماندهان همه افراد را داخل میدان صبحگاهی جمع کردند. ما هم در بین بچه‌هایی بودیم که دوره ۵ پادگان سعدآباد را گذرانده بودیم. داشتند همه را به ترتیب حروف الفبا تقسیم می‌کردند و به همین خاطر کار تقسیم بنده به خاطر نام فامیلی‌ام که با حرف «ن» شروع می‌شد خیلی طول کشید. یادش بخیر شهید بروجردی آخر سر که دید تنها مانده‌ام با من سلام علیکی کرد و سر و صورتم را بوسید و گفت: «به داخل گردان یک بروید.» می‌خواست یک جور‌هایی از من دلجویی کند و به اصطلاح از دلم در بیاورد. بعدش هم فکر می‌کنم همان شب ما را به خرمشهر فرستادند. از آن موقع که ۲۱ سالم بود تا الان که ۵۱ ساله هستم همان یک برخورد با شهید بروجردی اینقدر رویم اثر گذاشته است، چون خیلی دوست داشتنی و با مهربانی تمام با بچه‌ها صحبت می‌کرد.

(راوی: حسین حسن‌نژاد ص۹۷)

زندگی ساده و آغاز مبارزه محمد بروجردی

پدر محمد کاملاً صحیح و سالم بود، اما یک روز که به خرم‌آباد رفته بود در حالت بیماری به خانه آوردنش و در شب هفدهم ماه مبارک رمضان از دنیا رفت. عجیب اینکه محمد هم وقتی بعد‌ها شهید شد درست شب هفدهم ماه رمضان مصادف با اربعین شهادتش بود. محمد پیش برادرش کار می‌کرد تا زمانی که یک روز برای تحویل جنس به بازار می‌رود و رساله حضرت امام خمینی (ره) را آنجا می‌بیند و به مبارزه علاقمند می‌شود. دیگر کم‌کم داشت بزرگ می‌شد. خودم او را به کلاس اکابر گذاشته بودم. شب‌ها درس می‌خواند و روز‌ها هم سر کار می‌رفت. همیشه آدمی ساده و به دور از تشریفات و تجملات بود. زمانی که مسئول زندان اوین بود کسانی آنجا آمده و پرسیده بودند: «آقای بروجردی هستند؟ با ایشان کاری داریم.» یک نفر می‌رود پیدایش می‌کند و می‌بیند یک اسلحه در دستش گرفته و ایستاده به پست دادن. با وجود محمد من هیچ وقت فکر نمی‌کردم که بچه‌هایم پدر ندارند. چنان با قدرت و انرژی با ما صحبت می‌کرد که کاملاً روحیه می‌گرفتیم. به ما امید و قوت قلب می‌داد. در نبودش همه ما وزنه و تکیه‌گاه عظیم را از دست دادیم. (راوی: مادر شهید بروجردی ص ۳۹)

راوی: نامشخص

شهید محمد بروجردی در آیینه یاران

منبع خبر

شهید محمد بروجردی در آیینه یاران بیشتر بخوانید »

بروجردی: تنها کشوری هستیم که توان مقابله با آمریکا را داریم

بروجردی: تنها کشوری هستیم که توان مقابله با آمریکا را داریم



عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی گفت: در مقابل آمریکا تنها کشوری هستیم که در جغرافیای سیاسی دنیا توان مقابله داریم و عملیات وعده صادق ۱ و ۲ هم این موضوع را نشان داد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، علاءالدین بروجردی در گفت‌وگویی در حاشیه دیدار مسئولان نظام و سفرای کشورهای اسلامی با رهبر انقلاب با اشاره به آتش‌بس در غزه اظهار داشت: همه فکر می‌کنند که نقطه مقابل جبهه مقاومت رژیم صهیونیستی است ولی آمریکا به عنوان مدعی قدرت اول جهانی با همه امکانات و همپیماناش در صحنه بودند، یعنی در واقع کفر با همه قامت خودش در مقابل اسلام مجسم و این مستضعفین منطقه که فاقد حداقل امکانات دفاعی بودند قرار گرفتند و از همه امکانات استفاده کردند و تمام خطوط قرمز را درنوردیدند و هیچ حرمتی حتی برای مقررات بین‌المللی قائل نبودند.

وی افزود: آنها بیمارستان‌ها و منازل را زدند و هر جنایتی که توانستند انجام دادند. ده‌ها هزار انسان بی‌گناه به خصوص کودکان را به شهادت رساندند ولی خروجی این مدت طولانی که ۱۵ ماه بیشتر طول کشید در واقع شکست آن‌ها بود که ناگزیر شدند شکست را بپذیرند و امروز ملاحظه می‌کنید صحنه‌های زیبای بازگشت کسانی که خانه و کاشانه خود را از دست دادند و با یک حداقل ملزومات زندگی و با احساس غرور و پیروزی در حال بازگشت هستند.

بروجردی تصریح کرد: پیام این تحول مهم در این مقطع از تاریخ جهان این است که حق همیشه پیروز است علی رغم اینکه عده و عُده باطل هر اندازه که بخواهد باشد پیروزی از آن این مجموعه است. نکته‌ای که مقام معظم رهبری بارها فرمودند. و بدون تردید این مسیر و سیر حیات نامشروع رژیم صهیونیستی، قهقرایی است و این منحنی، سیر نزولی خودش را مدت‌هاست آغاز کرده و آن پیش‌بینی که حضرت آقا فرمودند قطعاً روزی محقق خواهد شد و همه دنیا ان‌شاءالله شکست نابودی رژیم صهیونیستی را جشن خواهند گرفت.

این عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی عنوان کرد: حضرت امام (ره)در آغاز پیروزی انقلاب و زمانی که نظام ما یک نهال بود، فرمودند آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند، امروز که به فضل الهی یک درخت تنومند هستیم.

بروجردی گفت: در دوره اول ترامپ ابر پهپاد گلوبال آمریکا را در فضای جمهوری اسلامی ایران که غیرقانونی وارد شده بود را ما زدیم. همان شب جلسه فوق العاده شورای عالی امنیت ملی آمریکا به ریاست ترامپ برای عکس العمل تشکیل شد، ما پیام دادیم که در کنار این گلوبال و پهپاد، یک هواپیمای حامل ۳۵ تن از فرماندهان نظامی آمریکا بود که ما آن را نزدیم گرچه حق داشتیم – با توجه به ۳۰۰ انسان بی‌گناهی که در ایرباس شهید کرده بودند- بزنیم که صبح آن روز یک نوشته‌ای را ترامپ نوشت و از جمهوری اسلامی ایران تشکر کرد.

وی افزود: در مقابل آمریکا تنها کشوری هستیم که در جغرافیای سیاسی دنیا توان مقابله داریم، عمل می‌کنیم، پایگاه آمریکایی را می‌زنیم و آمریکا هم دقیقا می‌داند و این عملیات وعده صادق ۱ و ۲ هم نشان داد که شوخی بردار نیست یعنی نمی‌توانند به فضل الهی با جمهوری اسلامی ایران مقابله کنند و این سیر همچنان در آینده هم ادامه خواهد یافت.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

بروجردی: تنها کشوری هستیم که توان مقابله با آمریکا را داریم

بروجردی: تنها کشوری هستیم که توان مقابله با آمریکا را داریم بیشتر بخوانید »

قیامی که مقدمه‌ای برای انقلاب بزرگ ۵۷ بود

قیامی که مقدمه‌ای برای انقلاب بزرگ ۵۷ بود



قیام خونین ۱۵ خرداد مردم شهرهای مختلف کشورمان در سال ۱۳۴۲ سرآغازی بر پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ۵٧ بود.

به گزارش مجاهدت از مشرق، ۶۰ سال پیش در چنین روزی مردم ایران به دلیل دستگیری رهبر و راهنمای بزرگ خود قیامی بزرگ را بر علیه رژیم ستم شاهی آغاز کردند. قیامی که در پانزد خرداد ١٣۴٢، سرآغازی بر پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ماه ۵٧ بود و باعث تسریع در روند شکل‌گیری مبارزات و انقلاب اسلامی به رهبری و مرجعیت امام راحل عظیم‌الشأن شد.

آغاز قیام مردم ایران در ۱۵ خرداد

به دنبال انتشار خبر بازداشت امام در سحرگاه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به مناسبت سخنرانی تاریخی امام که علیه اسرائیل و رژیم شاه بود از نخستین ساعات روز ۱۵ خرداد، اعتراضات گسترده‌ای در قم، تهران، ورامین، مشهد و شیراز برگزار شد که با شعارهایی بر ضد شاه و در طرفداری از امام همراه بود. مردم منطقه پیشوا که سومین روز شهادت امام حسین (ع) را در حرم مطهر جعفربن موسی الکاظم (ع) به سوگ نشسته بودند با شنیدن خبر دستگیری مرجع تقلیدشان، حاج آقا روح الله، اولین نقش آفرینان قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ شدند. مأموران نظامی که در نقاط مرکزی و حساس شهرهای قم و تهران مستقر بودند به روی تظاهر کنندگان آتش گشودند. مردم نیز با چوب و سنگ به دفاع ازخود برخاستند.

تظاهرات در آن روز و دو روز بعد نیز ادامه یافت و هزاران نفر از مردم کشته و مجروح شدند. فجیع‌ترین حادثه، قتل عام کشاورزان کفن پوش ورامینی بود که در پشتیبانی از امام راهی تهران شده بودند. مأموران نظامی در سر پل باقرآباد با آن‌ها روبرو شده و با سلاح‌های سنگین آن‌ها را قتل عام کردند. این روز تاریخی نقطه عطفی در تاریخ مبارزات ملت ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره) است چراکه در این روز رژیم طاغوت در برابر شجاعت مردم به وحشت افتاد و برای سرکوب آنان حدود ١۵ هزار نفر از مردم مسلمان و انقلابی را به خاک و خون کشید.

دلیل دستگیری امام خمینی

تصویب لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی (در ۱۶ مهر ۱۳۴۱ توسط دولت علم) و بازتاب‌های آن، دلیلی بود تا حضرت امام خمینی رحمه الله نهضت عظیم خویش را بنیان گذارد و این در حالی بود که با رحلت مرجع عالی قدر شیعه آیت اللّه العظمی بروجردی رحمه الله، ثلمه‌ای عظیم به ملت و روحانیت وارد شده بود و رژیم نیز عرصه را برای جولان بلا منازع خود در دین ستیزی مهیّا یافت.

به دنبال این مسئله، امام خمینی رحمه الله علمای طراز اوّل را دعوت به مشورت کرد و آنان طی تلگرافی مخالفت خود را با دولت ابلاغ کردند.

امام در پی بی اعتنایی دولت، در اعلامیه‌ای تأکید فرمود: «اینجانب حسب وظیفه شرعی به ملّت ایران و مسلمین جهان، اعلام خطر می‌کنم، قرآن کریم و اسلام در معرض خطر است، استقلال مملکت و اقتصاد آن در معرض قبضه صهیونیست‌ها است… ملّت مسلمان تا رفع این خطرها نشود، سکوت نمی‌کنند و اگر سکوت کنند، در پیشگاه خداوند قاهر، مسئول و در این عالم محکوم به زوال است.»

سرانجام با پایمردی امام و حمایت مردم و روحانیون، دولت عقب نشینی می‌کند و لایحه را پس می‌گیرد. این مسئله حائز نکات قابل توجّهی است و نقطه عطفی در مسیر حرکت مردمی بود که موجب تحکیم پایه‌های انقلاب اسلامی گردید.

همچنین حرکت امام در جو ملتهب ایران آن روز، باعث شد که انرژی انقلابی ملّت ـ که از سال ۳۹ به فوران آمده بود و در بحران هویت و رهبری دست و پا می‌زد ـ پشت سر امام و مذهب و روحانیت، کانالیزه شد. از اینرو از نیمه دوّم سال ۴۱ و به دنبال قضیّه لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، تمام اذهان دولت و ملّت متوجه قم و امام گردید.

هنوز خشم عمومی نسبت به این حرکت رژیم فروکش نکرده بود که ساواک قم، مجلس روضه خوانی را که از طرف آیت اللّه العظمی گلپایگانی رحمه الله منعقد شده بود، مورد حمله قرار داد. در این هجوم که روز دوّم فروردین ۱۳۴۲ صورت گرفت، مردم و طلاب مورد ضرب و شتم قرار گرفته و به رگبار بسته شدند و مدرسه فیضیه به خون ملّت رنگین شد.

حضرت امام رحمه الله پس از اطلاع از این فاجعه، سخنرانی تندی علیه شاه کرد و در اعلامیه ای، منشأ سرکوبگری و ظلم؛ یعنی شاه را نشانه رفت: «شاه دوستی؛ یعنی غارتگری، هتک اسلام، تجاوز به حقوق مسلمین، تجاوز به مراکز علم و دانش. شاه دوستی؛ یعنی، ضربه زدن به پیکر قرآن و اسلام، محو آثار اسلامیت. شاه دوستی؛ یعنی تجاوز به احکام اسلام و تبدیل قرآن کریم. شاه دوستی؛ یعنی کوبیدن روحانیت و اضمحلال آثار رسالت. حضرات آقایان توجّه دارند که اصول اسلام در معرض خطر است، قرآن و مذهب در مخاطره است….»

خون‌های ریخته شده در مدرسه فیضیه، و روشنگری‌های شورانگیز امام رحمه الله همچنان ادامه داشت تا محرّم و عاشورای ۱۳۸۳ ه. ق فرا رسید. حکومت با وضعیت به وجود آمده، تصمیم گرفت محدودیت‌هایی را برای عزاداری ایجاد کند. به همین دلیل وعاظ از سخنرانی علیه شاه و اسرائیل و آمریکا منع شدند.امام خمینی با تبلیغات و اقدامات خود، طی حدود دو ماه، حادثه فیضیه را تا نزدیک محرم تداوم داد.

در ۱۳ خرداد ۱۳۴۲، توسط یاران امام (ره) اعلام می‌شود که حضرت امام خمینی (ره) تصمیم دارند بعد از ظهر عاشورا در مدرسه فیضیه سخنرانی کنند. به دنبال اعلام این خبر، افرادی به طور مستقیم و غیر مستقیم و گاه با واسطه و بی واسطه سعی می‌کنند که حضرت امام را از سخن گفتن در مدرسه فیضیه بر حذر دارند؛ چنانچه یکی از مقامات ساواک در روز ۱۳ خرداد خود را به امام (ره) می‌رساند و ضمن تهدید ایشان می‌گوید: اگر امروز بخواهید در مدرسه فیضیه سخنرانی نمایید، کماندوها را به مدرسه می‌ریزیم و آنجا را به آتش و خون می‌کشیم. حضرت امام خمینی (ره) در کمال صلابت و شجاعت بی نظیر خویش، بی هیچ رعب و وحشتی در جوابشان می‌فرمایند: ما هم به کماندوهای خود دستور می‌دهیم که فرستادگان اعلیحضرت را اصلاح نمایند‍!

پس از این اتفاقات در همان روز شهر قم شاهد سخنرانی تاریخی امام علیه شخص شاه، آمریکا و اسرائیل بود. این سخنرانی به منزله رویارویی مستقیم و آشکار با حکومت بود و نشان می‌داد که امام، روحانیت و مردم، به نقطه غیر قابل بازگشتی با دستگاه رسیده اند. امام فرمودند: «ای آقای شاه!‌ای جناب شاه! بدبخت، بیچاره! ۴۵ سال از عمرت میره، عبرت بگیر. عبرت از پدرت بگیر. اگر راست می‌گویند که تو با اسلام و روحانیت مخالفی، بد فکر می‌کنی. اگر دیکته می‌کنند، به دست تو می‌دهند، در اطراف آن فکر کن. چرا بی تأمّل حرف می‌زنی؟ چه ارتباطی بین شاه و اسرائیل است که سازمان امنیت می‌گوید: از شاه صحبت نکنید، از اسرائیل هم صحبت نکنید؟ آیا به نظر سازمان امنیت، شاه، اسرائیلی است؟ آیا به نظر سازمان امنیت، شاه یهودی است؟ آقای شاه! این‌ها می‌خواهند تو را یهودی معرفی کنند تا من بگویم کافری، از ایران بیرونت کنند و به تکلیف تو برسند.»

ایشان در بخشی دیگر از سخنانشان فرمودند: به من خبر دادند که عده‌ای از وعاظ و خطبای تهران را برده اند، سازمان امنیت و تهدید کرده اند که، از سه موضوع حرف نزنند. ۱- از شاه بدگویی نکنند. ۲- به اسراییل حمله نکنند. ۳- نگویند که اسلام در خطر است و دیگر هر چه بگویند آزادند. تمام گرفتاری‌ها و اختلافات ما در همین سه موضوع نهفته است. اگر از این سه موضوع بگذریم، دیگر اختلافی نداریم و باید دید که اگر ما نگوییم شاه چنین و چنان است آیا آن طور نیست؟ اگر ما نگوییم اسراییل برای اسلام و مسلمین خطرناک است آیا خطرناک نیست؟ و اصولاً چه ارتباطی و تناسبی بین شاه و اسراییل است که سازمان امنیت می‌گوید: از شاه صحبت نکنید، از اسراییل نیز صحبت نکنید؟ آیا به نظر سازمان امنیت شاه، اسراییلی است؟ آیا به نظر سازمان امنیت شاه، یهودی است؟ آقای شاه! شاید این‌ها می‌خواهند، تو را یهودی معرفی کنند که من بگویم کافری تا، از ایران بیرونت کنند و به تکلیف تو برسند؟! تو نمی‌دانی اگر یک روز صدایی در بیاید، ورق برگردد، هیچ کدام از این‌ها که اکنون دور تو را گرفته اند، با تو رفیق نیستند. این‌ها رفیق دلارند. این‌ها دین ندارند. این‌ها وفا ندارند. دارند همه چیز را به گردن تو بیچاره می‌گذارند.

مطالب خیلی زیاد است. بیشتر از آن است که شما تصور می‌کنید. حقایقی در کار است، مملکت ما، اسلام ما، در معرض خطر است. آن چیزی که در شرف تکوین است، سخت ما را نگران و متأسف ساخته است. از وضع ایران، از وضع این مملکت خراب، از وضع این هیأت دولت و از وضع این سردمداران حکومت نگران و متأسف هستیم و از خداوند بزرگ اصلاح امور را خواهانیم.

بی تردید هیچ دگرگونی و انقلابی بی ریشه و علت پدید نمی‌آید و بسترها و عواملی در شکل گیری آن مؤثر است.قیام ۱۵ خرداد نیز جنبشی ماندگار و اثر گذار است و نقطه عطفی در کارنامه انقلاب اسلامی ایران به شمار می‌رود. این قیام، سر آغاز تحولات و دگرگونی‌های شگفت آوری شد که به حق می‌توان از آن به عنوان «یوم اللّه» نام برد.

در واقع می‌توان قیام ۱۵ خرداد را حرکت خود جوش و مردمی ـ بدون برنامه ریزی قبلی ـ دانست که با توجّه به بسترها و زمینه‌های قبلی به وجود آمد و در حمایت از رهبر دینی و یاری آرمان‌های متعالی، به اوج خود رسید و شهرها و مناطق مختلف ایران را در بر گرفت.

۱۵ خرداد روزی است که در دیدگاه بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی به عنوان «أیام الله» و «روز عزای عمومی برای همیشه» ثبت شد و حضرت امام به صراحت بیان داشتند که «۱۵ خرداد از خاطره‌ها محو نخواهد شد و باید در سالروز آن را هرچه زنده نگاه داشت».

رهبر معظم انقلاب نیز در سخنانی درباره ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ فرموده اند: حقایقی که حضرت امام در آن سال بیان می‌کردند برای خیلی ها، حتی برای دست اندرکاران سیاست هم قابل فهم نبود، حقایقی مانند این که اسرائیل می‌خواهد در ایران قرآن نباشد، اسرائیل می‌خواهد در ایران روحانیون نباشند، اسرائیل می‌خواهد در ایران اسلام نباشد. آن روز برای خیلی‌ها این مطلب قابل فهم نبود که اسرائیل کجا، ایران کجا؟ و اسرائیل چه دشمنی با قرآن و با روحانیت دارد، آن هم در ایران؟.

۱۵ خرداد ۱۳۴۲ یکی از مهم‌ترین نقاط عطف تاریخ انقلاب اسلامی ایران است و به تعبیر رهبر انقلاب اسلامی، سه عنصر «مردم»، «امام خمینی» و «انگیزه مذهبی و روحیه شهادت طلبی و فداکاری برای خدا» در آن نمود داشت و نطفه طلوع انقلاب اسلامی را شکل داد.

منبع: باشگاه خبرنگاران

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

قیامی که مقدمه‌ای برای انقلاب بزرگ ۵۷ بود

قیامی که مقدمه‌ای برای انقلاب بزرگ ۵۷ بود بیشتر بخوانید »

چرا اکران آنلاین «غریب» به کارویژه «فیلیمو» تبدیل شد؟ +عکس و فیلم

چرا اکران آنلاین «غریب» به کارویژه «فیلیمو» تبدیل شد؟ +عکس و فیلم



کاراکتر بابک حمیدیان در فیلم غریب می‌گوید: دوسال پیش یک شب زمستان با سعید رفتیم روی تپه‌های اوین از بالا زندان را نگاه کردم، بهش گفتم ما انقلاب کردیم این زندان خالی شود اما هنوز هم جا نداریم.

سرویس فرهنگ و هنر مشرق – طی هفته گذشته اکران آنلاین فیلم «غریب» در پلت‌فرم «فیلیمو» آغاز شد و تردیدها و پرسش‌هایی درباره عدم ارتباط محتوای فیلم با رویکرد اخیر سامانه فیلیمو مطرح شد.

ابهام غیرقابل حل درباره پخش این فیلم از پلت‌فرم مذکور، به عدم هم‌خوانی محتوایی «غریب» و سیاست‌های متنی و فرامتنی سامانه پخش‌کننده بازمی‌گردد. فیلمی با محوریت «شهید محمد بروجردی» ساخته شده و از «فیلیمو» اکران آنلاین می‌شود. این کاراکتر مهم تاریخی که در خنثی کردن یک آشوب اقلیمی در کشور نقش مهمی دارد، چه ارتباطی با سامانه‌ای دارد که از بدو آشوب‌ها با یک اسم رمز خاص هشتگ‌سازی کرد؟

این پرسش‌ها زمینه را برای یک بازنگری اساسی در محتوای فیلم غریب تشدید می‌کند.فیلم بسیار خوبی که دارای نیمه تاریک و نیمه روشنی است.

فیلمبرداری این اثر از ۱۲ شهریور ۱۴۰۱ آغاز شد و بخش اعظمی از زمان فیلمبرداری اثر با آشوب‌های سال‌ گذشته همزمان شد و فیلمبرداری تقریبا در دی ماه به پایان رسید.

عوامل فیلم تصمیم نداشتند که این فیلم را به جشنواره برسانند. استناد این مسئله را می‌توان در گفت‌وگوی محمد حسین لطیفی با خبرگزاری صبا جستجو کرد.

او در این گفت‌وگو اشاره می‌کند: ۵ شب قبل از جشنواره دو نفر آدم خودشان را ملزم کردند که حالا که اینگونه شد باید کار به جشنواره برسد و آنطور که لطیفی در همین گفت‌وگو روایت می‌کند فیلمنامه با تغییراتی حین زمان فیلمبرداری مواجه بوده است.این مستند در تحلیل ‌محتوایی اثر تاثیر بسیاری خواهد داشت و در ادامه این گفت‌وگو لطیفی بر تغییر فیلمنامه توسط نویسندگان صحه می‌گذارد.

الگوی سیاه و سفید کردن تصاویر حماسی قهرمان دفاع مقدس

فیلم «غریب» ادامه یک الگوی مد شده در سینمای ایران است که نگاه سیاه و سفیدی به قهرمانان هشت سال جنگ تحمیلی دارد. بنیانگذار این مشی نمایشی «محمدحسین مهدویان» است. او در روانشناختی نمایشی از «شهیدحاج احمد متوسلیان» از گزاره پررنگ کردن مناسبات خانوادگی استفاده کرد تا خشونت شخصی که به این شهید نسبت می‌دهد را تئوریزه کند. او اثرات روانی تصیمات خانوادگی پدر شهید را در مبارز و انقلابی شدن احمد متوسلیان دارای تاثیر توصیف می‌کند.

سیاست یکی به نعل یکی به میخ، به عنوان الگوی پیش‌تر استفاده شده زمانی در این فیلم زمانی پررنگ تر می‌شود که با استفاده از صدای واقعی شهید متوسلیان موضوع مسائل مالی مرتبط با نهادی که «حاج‌احمد» در آن فعالیت می‌کند را چاشنی وجه انتقادی «ایستاده در غبار» می‌کند.

همین الگوی پرداخت دراماتیک «سیاه و سفید»ی در مورد موقعیت مهدی مورد استفاده قرار گرفت. در این فیلم موقعیت تحت فشار قرار گرفتن «حمید باکری» و نوشتن توبه نامه با استفاده از فصلی تحت عنوان “من باکری نیستم” چاشنی روایت فیلم می‌شود تا قهرمان تنهایی که سایر فرماندهان از پشتیبانی او چشم‌پوشی کردند در متن اثر برجسته شود.

ادامه این سیاست در فیلم غریب به علتی همزمانی با آشوب‌ها پررنگ‌تر می‌شود. در افتتاحیه فیلم (سکانس آغازین) با چالش و جدلی پر ابهام بروجردی با فردی امنیتی آغاز می‌شود و دیالوگ‌های دوپهلوی فیلم در متن اثر گسترش پیدا می‌کند. د

ائما در فیلم تاکید می‌شود گزارش‌هایی منفی درباره فعالیت‌های «شهید بروجرودی» به نگارش درآمده و او به این مسائل بی اعتناست. گویی او فرمانده‌ای است که عملکردش مطلوب سازمانی نیست که در آن فعالیت می‌کند. مصداق چنین ارائه‌ای در اختلاف حمید باکری در فیلم موقعیت مهدی و جدل شهید«محسن وزوایی» و حاج احمد متوسلیان در ایستاده در غبار نمود پیدا می‌کند.

در تبیین گزاره پرداخت دراماتیک «سیاه و سفید» فرماندهان جنگ، به مشی حماسی قهرمان محوری در فیلم غریب باید اشاره کرد.در بخش سفید فیلم، پرداختن به وجوه شاعرانه، هنر دوستی و دلیری «شهید» در فیلم از کیفیت بالایی برخودار است، اما برخی منولوگ‌ها و دیالوگ‌های دارای معنایی دو پهلوست.

شعار «عاشقانه‌ای برای آزادی » تبدیل به یکی از دستاویزهای تبلیغاتی فیلم در فضای مجازی شد.

فیلمی که تولید آن با آشوب‌های اخیر همزمان شد. در روزهایی که پس از فوت مرحومه مهسا امینی در اغلب شهردهای کردنشین فضای اعتراضی ناگهان شعله‌ور شد توجه به کاشت منولوگ کاک شوآن در متن بسیار قابل تاویل و بررسی است. کاک شوان خطاب به سایر همراهان کومله مسلحش می‌گوید:

برش تصویری اول

تن تمیز، خون تمیز می‌خواهد. ما از جان و مالمان گذشتیم مردم هم با ما هستند. فقط حرف کرد و کردستان نیست، سقز مریوان، پاوه، بانه و همه و… مثل شما آمده‌اند به میدان. سنندج چشم حرکت است، بیرق سرخ حرکت. فرداست… که فریاد آزادی خواهی ما از خراسان تا آذربایجان، از گیلان تا سیستان همه جا شنیده شود. وقتی هم که خلق راه بیفتد، هر خس و خاشاکی را با خودش می‌برد.

در صورتیکه شعارهای کومله به صورت گل درشت در همان مقطع صرفا درباره اقلیم کردستان مطرح می‌شد، اما کاک‌شوان منولوگی را ادا می‌کند که توسط آشوب‌طلبان در پاییز سال گذشته تکرار می‌شد و عمدتا ادعا می‌کردند موج این آشوب‌ها به تدریج گسترش پیدا خواهد کرد. در این منولوگ کاک شوان از شهرهایی نام می‌برد که غلظت آشوب‌، در آن‌ها بیشتر بود.

در سکانسی خاص شهید بروجردی از همکاران امنیتی‌اش در مورد دستگیر شدگان در قائله سنندج سئوال می‌کند. کاراکتر امنیتی با ایفای رحیم نوروزی، درباره دستگیر شدگان پاسخ می‌دهد تعدادشان خیلی بیشتر از پیش‌بینی‌هاست و تمامی آسایشگاه‌ها را تبدیل به زندان کردیم.

برش تصویری دوم

در این بخش یک دیالوگ از شهید برجرودی شنیده می‌شود که قطعا صحت و استدلال تاریخی و دارماتیک ندارد و از همان چاشنی‌های دوپهلویی محسوب می‌شود که برای روند پررنگ شدن این‌همانی‌های مرسوم به کار گرفته شده است.

کاراکتر بابک حمیدیان در فیلم غریب می‌گوید: دوسال پیش یک شب زمستان با سعید رفتیم روی تپه‌های اوین از بالا زندان را نگاه کردم، بهش گفتم ما انقلاب کردیم این زندان خالی شود اما الان جا نداریم. هنوز هم جا نداریم.

نکته مهم در مورد این مونولوگ تحمیل شده این است که دستگیرشدگان در روایت فیلم در منطقه کردستان زندانی شده‌اند و هیچ ارتباطی با زندان اوین و توصیف آن ندارند. آنچیزی که چالش این همانی سازی فیلم را تشدید می‌کند تاریخ‌های استفاده شده در متن اثر است.

 چرا اکران آنلاین «غریب» به کارویژه «فیلیمو» تبدیل شد؟ +عکس و فیلم
تصویری از فیلم که تاریخ آغاز آشوب‌های اقلیمی در آن درج شده است. این تاریخ فروردین ۱۳۵۹ است.

روایت فیلم از تاریخ فروردین ۱۳۵۹ آغاز می‌شود. کاراکتر بروجردی در فیلم ادعا می‌کند که دو سال قبل چنین آرزویی داشته که این تاریخ با درنظر گرفتن زمان فیلم به فروردین ۱۳۵۷ بازمی‌گردد و همزمانی فیلمبرداری فیلم با آتش گرفتن زندان اوین و دستگیری فعالان مرتبط با آشوب‌های اخیر یکبار دیگر موجب شلوغی زندان‌ها شد. در حالیکه در فروردین ۱۳۵۷ هنوز انقلابی رخ نداده بود.

برش تصویری سوم

در ادامه روایت در سکانسی که با خط اصلی روایت تناسبی ندارد، شهید بروجری به یکی از همقطارانش می‌گوید: حال این مردم را باید خوب کرد، مردم امنیت داشته باشن، عزت نداشته باشن، بازم حالشون بده. دین و عزت و احترام شکم سیر می‌خواهد، ول کن این گزارشو، اون گزارشو!!بچسب به حال مردم مردم باید آروم باشن، نفس بکشن، زندگی کنن. باید زندگی کنن…

برش تصویری چهارم

و در تبلیغات فیلم از زبان کاراکترهای مختلف فیلم جملات زیر را می‌شنویم:

برای چی داری می جنگی، باید بدونم برای چی می‌جنگم، برای چی می‌جنگم. به اسم آزادی داریم سر اصل آزادیو می‌بریم، داریم همدیگرو می‌کشیم،سرچی؟ و دربخشی از دیالوگ‌هاش کاراکتر بروجردی می‌گوید: برد ما تعداد کشته‌هامون مشخص نمی‌کنه به والله. هر کدام از اینا که بیان سمت ما برد ماست. باهاشون حرف نمی‌زنید؟و در منولوگی از کاراکتر تیمسار فلاحی می‌شنویم: همه چی قاطی شد، سخت میشه، حق و باطل رو فهمید.انقلاب نکردیم هر کسی هر کاری دلش خواست بکنه!امر به معروف یعنی چی؟تو که می‌دانی در چه شرایطی هستیم چرا آتیش رو نمی‌خوابانی و نفر مقابل پاسخ می‌دهد: آتش خود شمایی آقای بروجردی.

و در سکانسی مهم و معنادار از فیلم شاهد هستیم که شهید بروجردی عده ای جوان حدودا ۱۶ تا ۲۰ ساله را از زندان آزاد می‌کند و با شماتت کاراکتر امنیتی فیلم مواجه می‌شود.یا دیالوگی در فیلم دائما اشاره می‌کند چرا با زندانیان حرف نمی‌زنید به تیترهای گفت‌وگو محور حوادث چند ماه قبل پهلو می‌زند.

درواقع غیر از خط اصلی روایت که به صورت جذابی با محوریت شهید بروجردی ساخته شده تماشاگر با شعارهای دوپهلویی عجیبی مخاطب مواجه می‌شود و رخدادهای پاییز سال گذشته را در ذهن مخاطب متبادر می‌کند.

برش تصویری پنجم

یک شگرد دیگری که در فیلم‌های ساخته شده درباره قهرمانان جنگ استفاده می‌شود این است که تطبیقی آرمانی از نهادی است که این قهرمانان لباس آن را پوشیده‌اند در افکار عمومی شکل بگیرد تا موقعیت و رشادت قهرمانان از نهادی که لباس آن را بر تن کرده‌اند تفکیک شود.

 چرا اکران آنلاین «غریب» به کارویژه «فیلیمو» تبدیل شد؟ +عکس و فیلم

قطعا این تصویرسازی با هدف تعمیم به شرایط امروز ساخته می‌شود. کما اینکه فیلم غریب مستند به برخی شعارها و منولوگ‌های استفاده شده به نقد رادیکال و در لحظاتی از فیلم فراکنی و تحریف در افکار عمومی را دنبال می‌کند.

با این حال این فیلم لحظاتی دارد که رویکردهای دوگانه فیلیمو را تامین می‌کند. این سامانه یک سریال امنیتی بدون مجوز را تحت عنوان «سقوط» تولید و توزیع می‌کند و در پیامک تبلیغاتی برای کاربرانش این جمله را استفاده می‌کند: سقوط نزدیک است.

 چرا اکران آنلاین «غریب» به کارویژه «فیلیمو» تبدیل شد؟ +عکس و فیلم
تبلیغات فیلیمو برای فیلم غریب

فیلم غریب دست کم همان کارکرد را برای سامانه دارد تا با استفاده از برش‌هایی که در متن گزارش به صورت مستدل ارائه شد، از متن فیلم به عنوان دستاویزی انتقادی نسبت به وضع موجود و دنباله‌سازی محتوایی برای آشوب‌های اخیر استفاده کند.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

چرا اکران آنلاین «غریب» به کارویژه «فیلیمو» تبدیل شد؟ +عکس و فیلم

چرا اکران آنلاین «غریب» به کارویژه «فیلیمو» تبدیل شد؟ +عکس و فیلم بیشتر بخوانید »