به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، مرداد سال ۱۳۴۱ خداوند به خانواده کوچک علی آقا شاعری و همسرش سید خانم پسری عنایت کرد. علی آقا نام مرحوم پدرش را که او را در کودکی از دست داده بود بر روی جواد نهاد. تا هم یادی از پدر کرده باشد و هم عشق به مولایش علی بن موسی الرضا (ع) را نمایان کند.
بعد از تولد جواد، علی آقا خانواده اش را به روستای پدری میبرد و خود که در کارخانه شاهپسند مشغول بود به تهران باز میگردد.
۱۷ روز پس از تولد جواد زلزله مهیبی در شهرستان قزوین و بوئینزهرا اتفاق میافتد، روستای حسن آباد سادات نیز در معرض زمین لرزه بود. در این روستا ۳۲ نفر فوت شدند اما به لطف خدای متعال جواد شاعری در آغوش مادر زنده ماند تا سالها بعد ماندگار شود.
جواد بر سر سفره پر مهر پدر و لقمه حلالی که با زحمت به دست میآمد بزرگ شد. در کنار مادر و پدر در مجالس تعزیه و مساجد و اهل بیت (ع) حضور پیدا میکرد و عشق به این خاندان را در دلش آبیاری میکرد.
نوجوان که بود کنار پدر کمی تیراندازی آموخت و این خود روزنهای شد و علاقهای برای گرایش جواد به نیروهای نظامی. علاقهی زیادی به روستای اجدادش داشت و هر فرصتی پیدا میکرد حتما سری به آسیدطاهر پدربزرگ روحانیاش میزد. گاهی در کوههای اطراف روستا تمرینات ورزشی میکرد و گاه فصل انگورچینی همراه خانواده از تهران به باغهای پدری سرک میکشید.
از سال ۵۷ در کاخ جوانان کانون تربیتی میثم تهران وارد رشته ورزشی کاراته شد. در اوج شلوغیهای انقلاب همراه با دوستانش محمدرضا واحدی، محمدجواد جبلی، پرویز و منوچهر زینتیفر، غلامرضا صابر، درویش امیرفرخ بلاغی و … در تظاهرات شرکت میکرد. روز ۲۱ بهمن همراه با جوانان پر شور و انقلابی وارد پادگان جی تهران میشوند و جواد چند اسلحه با خود به خانه میآورد.
مهر ماه ۱۳۵۹ با دوستانش به جبهه میرود و بعد از بازگشت از جبهه به طور جدی تری در بسیج ویژه و مسجد فعالیت خود را از سر میگیرد. در سال ۱۳۶۱ همراه با بچههای امامزاده حسن و آذری وارد عملیات الیبیتالمقدس میشود. اینک جواد، جوان رشید خانواده شاعری با قد و قامتی بلند، ورزشکار و با تجربیاتی که طی دو سال مجاهدت آموخته بود در صف خط شکنان سپاه محمد (ص) آرپیجیزن شده بود در این عملیات، موج انفجار جواد را بیهوش میکند. محمدرضا ابوالقاسمی که حالا استاد بینالمللی قرآن است، به همراه منوچهر زینتیفر به هر سختی جواد شاعری را به آمبولانس میرسانند.
در بیمارستانی در تبریز بستری میشود و سپس به تهران انتقال پیدا میکند. گوشهایش سنگین شده بود. مهرماه همان سال امیرفرخ بلاغی دوست عزیز و هم رزمش به شهادت میرسد. در همان ایام که محمدرضا واحدی داماد خانواده شاعری شده بود. مراسم ساده عروسیاش را ساده برگزار کرد. جواد راهی خدمت سربازی شد و همزمان در پست معاونت آموزش ناحیه ابوذر سپاه تهران مشغول به کار شد.
عملیات کربلای ۴ بود. چندین ماه دوره غواصی دیده بود برای رفتن در اروند. چند ساعت قبل از عملیات پایش میسوزد و به تهران برمیگردد. ۱۰ روز بعد دوباره عازم جبهه میشود. ۱۹ دی ماه در لباس غواصی در لابهلای نیهای اروند با تیر مستقیم دوشکا در خط اول خط شکنان لشکر ۱۰ نیرو مخصوص سیدالشهدا (ع) به شهادت میرسد.
جواد شاعری خلق و خوی آسمانی داشت و پیروی علیاکبر امام حسین (ع) سر لوحه کارش بود. جایی که در وصیت نامه اش مینویسد. اینک فرزند شما یکی از علیاکبرهایی است که به شوق دیدار مولایش حضرت ابا عبدالله عزم میدان نبرد کرده، تا در صف اصحاب عاشورایی عشق جان به جان آفرین تسلیم کند.
چندی پیش زندگی نامه داستانی این شهید را استاد محمدعلی گودینی نویسنده برجسته دفاع مقدس با نام «چتربازی در امواج» تألیف کرد که در دوازدهمین جشنواره کشوری سرزمین نور در اسفند ۹۳ برگزیده شد.
انتهای پیام/ ۳۶۱