بشار اسد

آنچه باعث شد قدرت نفوذ شهید سلیمانی میان مردم منطقه گسترش یابد


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، مهدی فرجی جانشین فرمانده سپاه همدان با گرامیداشت یاد و خاطره سپهبد شهید سردار حاج قاسم سلیمانی اظهار داشت: شهید سلیمانی فرمانده‌ای مانند باقی فرماندهان بود با این تفاوت که خداوند به وی انرژی و نورانیتی عطا کرده بود که سبب می‌شد بسیاری از افراد از ملیت‌های مختلف بدون اینکه به توان نظامی و میزان امکاناتی که در اختیار دارد توجه کنند، فرمانبردار وی باشند.

وی افزود: وجود و حضور سردار سلیمانی برای منطقه و در کشور‌های درگیر بحران مانند حضور یک منجی بود. مردم به او به چشم یک منجی نگاه می‌کردند کسی که به آن‌ها آرامش می‌داد.

جانشین فرمانده سپاه همدان با تشریح نقش بسیار مهم، حساس و تعیین کننده شهید سلیمانی در جبهه مقاومت بیان کرد: اخلاصی که شهید سلیمانی در کار‌ها داشتند سبب شده بود حرف ایشان در مردم اثرگذار و نافذ باشد.

وی عنوان کرد: وقتی ایشان در عراق حاضر شده و در جمع مردم عراق و نظامیان آن‌ها سخنرانی کردند این اقدامشان سبب شد مردم و نظامیان منطقه جان تازه‌ای برای مقابله با جبهه تکفیری به دست آورند.

فرجی تصریح کرد: اگرچه وجود امکانات و تجهیزات نظامی اهمیت دارد، اما آنچه که سبب موفقیت می‌شود حضور گروه‌های مردمی و توان استفاده از آن‌ها در عرصه‌های مختلف است و شهید سلیمانی توان به کارگیری این ظرفیت‌ها را داشت.

انتهای پیام/ 117



منبع خبر

آنچه باعث شد قدرت نفوذ شهید سلیمانی میان مردم منطقه گسترش یابد بیشتر بخوانید »

فیصل المقداد به عنوان وزیر خارجه سوریه سوگند یاد کرد

فیصل المقداد به عنوان وزیر خارجه سوریه سوگند یاد کرد


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق به نقل از سانا، فیصل المقداد به عنوان وزیر خارجه سوریه در برابر بشار اسد رئیس جمهور این کشور، سوگند یاد کرد.

بیشتر بخوانید:

وزیر امورخارجه جدید سوریه کیست؟

بر اساس این گزارش؛ بشار اسد رئیس جمهور سوریه، پس از ادای سوگند در جریان دیدار با فیصل المقداد از نقش مهمی که وزارت خارجه سوریه در مقابله با جنگ سیاسی و دیپلماتیک و خنثی کردن هجمه های گمراه کننده علیه سوریه، ایفا می کند، سخن گفت.

رئیس جمهور سوریه همچنین به نقش این وزارتخانه در تقویت روابط با کشورهای دوست و همپیمان سوریه و گشودن افق های جدید همکاری با آنها در همه زمینه ها، اشاره کرد.

بشار اسد بر اهمیت ارتباط مستمر با سوری های مقیم خارج و تشدید تلاشها از سوی وزارت خارجه سوریه و  دیگر نهادهای سوری با هماهنگی کشورهای دوست به منظور تسریع در بازگشت سریع آوارگان سوری و فراهم شدن شرایط مناسب زندگی در شهرها و روستاهای محل سکونت آنها، هم تاکید کرد.

در مراسم ادای سوگند فیصل المقداد، حسین عرنوس نخست وزیر سوریه هم حضور داشت.

منبع: مهر



منبع خبر

فیصل المقداد به عنوان وزیر خارجه سوریه سوگند یاد کرد بیشتر بخوانید »

می‌خواهم برگردم سوریه!

می‌خواهم برگردم سوریه!



بارش باران پاییزی در دمشق

گروه جهاد و مقاومت مشرق – داستان «دمشق شهرعشق» بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ درسوریه و با اشاره به گوشه ای از رشادت‌های مدافعان حرم به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید حاج حسین همدانی در بستر داستانی عاشقانه روایت شده است. این داستان را که فاطمه ولی نژاد نوشته، در چندین قسمت تقدیم شما می کنیم.

ساعت از یک بامداد می‌گذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمه‌شب رؤیایی، خانه کوچک‌مان از همیشه دیدنی‌تر بود. 

روی میز شیشه‌ای اتاق پذیرایی هفت سین ساده‌ای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر یرانی نبود دلم می‌خواست حداقل به این همه خوش‌سلیقگی‌ام توجه کند. 

باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکی‌اش را می‌دیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس می‌شد. 

می‌دانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمی‌اش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکی‌اش همیشه خلع سلاحم می‌کرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی خبر خوندی، بسه!» 

به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام یران نشدید، شاید ما حریف نظام سوریه شدیم!» 

لحن محکم عربی‌اش وقتی در لطافت کلمات فارسی می‌نشست، شنیدنی‌تر می‌شد که برای چند لحظه نیم‌رخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد. 

به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت لعربیه باز بود و ردیف اخبار سوریه که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این می‌خوای نقلاب کنی؟» و نقشه‌ای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد: «می‌خوام با دلستر انقلاب کنم!» 

نفهمیدم چه می‌گوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بی‌مقدمه پرسید :«دلستر می‌خوری؟» می‌دانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، شیطنت کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمی‌خوام!» 

دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه می‌رفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه مبارزه بی‌نتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم می‌رسید!» 

با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشه‌ها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچه‌بازی فرق داره!» 

خیره نگاهش کردم و او به خوبی می‌دانست چه می‌گوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچه‌بازی می‌کردیم! فکر می‌کنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال دانشجوی مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به نظام ضربه زدیم!» 

در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاس‌ها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و بسیجی‌ها درافتادیم!» 

سپس با کف دست روی پیشانی‌اش کوبید و با حالتی هیجان‌زده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریه‌ای عاشق یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیال‌انگیز آن روزها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمی‌دونی وقتی می‌دیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی می‌شدم! برا من که عاشق مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!» 

در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!» 

تیزی صدایش خماری عشق را از سرم بُرد، دستم را رها نمی‌کرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر آرمانت قید خونواده‌ات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترک‌شون کردم!» 

مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بی‌توجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :« چادرت هم به‌خاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر غتشاشات دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»…

به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند و با همان جدیت به جانم افتاده بود :«تو از اول با خونواده‌ات فرق داشتی و به‌خاطر همین تفاوت در نهایت ترک‌شون می‌کردی! چه من تو زندگی‌ات بودم چه نبودم!» و من آخرین بار خانواده‌ام را در محضر و سر سفره عقد با سعد دیده بودم و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای سوری، از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست. 

از سکوتم فهمیده بود در مناظره شکستم داده که با فندک جرقه‌ای زد و تنها یک جمله گفت :« مبارزه یعنی این!» دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی می‌زد که ترسیدم. 

مچم را رها کرد، شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد :«بخور!» گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک می‌لرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شب‌نشینی عاشقانه ندارم که خودش دست به کار شد. 

در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی بنزین حالم را به هم زد. صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده مستانه سعد بلند شد که وحشتزده اعتراض کردم :«می‌خوای چی‌کار کنی؟» 

دو شیشه بنزین و فندک و مردی که با همه زیبایی و عاشقی‌اش دلم را می‌ترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد و من باورم نمی‌شد در شیشه‌های دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم :«برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟» 

بوی تند بنزین روانی‌ام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی می‌کرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید :«حالا فهمیدی چرا می‌گفتم اون‌روزها بچه بازی می‌کردیم؟» 

فندک را روی میز پرت کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سال‌ها انتظار برای چنین روزی برمی‌آمد، رجز خواند :«این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از تونس و مصر و لیبی و یمن و بحرین و سوریه، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!» 

گونه‌های روشنش از هیجان گل انداخته و این حرف‌ها بیشتر دلم را می‌ترساند که مظلومانه نگاهش کردم و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد، دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگی‌اش زمزمه کرد :«من نمی‌خوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! بن علی یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! حُسنی مبارک فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد! از دیروز ناتو با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار قذافی هم دیگه تمومه!» 

و می‌دانستم برای سرنگونی بشّار اسد لحظه‌شماری می‌کند و اخبار این روزهای سوریه هوایی‌اش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد :«الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار می‌کنه! حالا فکر کن ناتو یا آمریکا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!» 

از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر می‌شد، دوباره احساس مبارزه در دلم جان می‌گرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد :«مبارزه یعنی این! اگه می‌خوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت می‌تونه به یران ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!» 

با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه‌اش فشار می‌داد تا از قدرتش انگیزه بگیرم و نمی‌دانستم از من چه می‌خواهد که صدایش به زیر افتاد و عاشقانه تمنا کرد :«من می‌خوام برگردم سوریه…» یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمی‌شنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم :«پس من چی؟» 

نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می‌شد :«قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!» کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه‌ای چنگ می‌زدم که کودکانه پرسیدم :«هنوز که درس‌مون تموم نشده!» و نفهمید برای از دست ندادنش التماس می‌کنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید :«مردم دارن دسته دسته کشته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟» 

به‌ هوای عشق سعد از همه بریده بودم و او هم می‌خواست تنهایم بگذارد که به دست و پا زدن افتادم :«چرا منو با خودت نمی‌بری سوریه؟» نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید :«نازنین! ایندفعه فقط شعار و تجمع و شیشه شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، می‌تونی تحمل کنی؟»…

دلم می‌لرزید و نباید اجازه می‌دادم این لرزش را حس کند که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و محکم حرف زدم :«برا من فرقی نداره! بلاخره یه جایی باید ریشه این دیکتاتوری خشک بشه، اگه تو فکر می‌کنی از سوریه میشه شروع کرد، من آماده‌ام!» 

برای چند لحظه نگاهم کرد و مطمئن نبود مرد این میدان باشم که با لحنی مبهم زیر پایم را کشید :«حاضری قید درس و دانشگاه رو بزنی و همین فردا بریم؟» شاید هم می‌خواست تحریکم کند و سرِ من سودایی‌تر از او بود که به مبل تکیه زدم، دستانم را دور بازوانم قفل کردم و به جای جواب، دستور دادم :«بلیط بگیر!» 

از اقتدار صدایم دست و پایش را گم کرد، مقابل پایم زانو زد و نمی‌دانست چه آشوبی در دلم برپا شده که مثل پسربچه‌ها ذوق کرد :«نازنین! همه آرزوم این بود که تو این مبارزه تو هم کنارم باشی!» 

سقوط بشار اسد به اندازه هم‌نشینی با سعد برایم مهم نبود و نمی‌خواستم بفهمد بیشتر به بهای عشقش تن به این همراهی داده‌ام که همان اندک عدالت‌خواهی‌ام را عَلم کردم :«اگه قراره این خیزش آخر به ایران برسه، حاضرم تا تهِ دنیا باهات بیام!» و باورم نمی‌شد فاصله این ادعا با پروازمان از تهران فقط چند روز باشد که ششم فروردین در فرودگاه ردن بودیم. 

از فرودگاه اردن تا مرز سوریه کمتر از صد کیلومتر راه بود و یک ساعت بعد به مرز سوریه رسیدیم. سعد گفته بود اهل استان درعا است و خیال می‌کردم به‌هوای دیدار خانواده این مسیر را برای ورود به سوریه انتخاب کرده و نمی‌دانستم با سرعت به سمت میدان جنگ پیش می‌رویم که ورودی شهر درعا با تجمع مردم روبرو شدیم. 

من هنوز گیج این سفر ناگهانی و هجوم جمعیت بودم و سعد دقیقاً می‌دانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه می‌کرد و می‌دیدم از آشوب شهر لذت می‌برد. 

در انتهای کوچه‌ای خاکی و خلوت مقابل خانه‌ای رسیدیدم و خیال کردم به خانه پدرش آمده‌ایم که از ماشین پیاده شدیم، کرایه را حساب کرد و با خونسردی توضیح داد :«امروز رو اینجا می‌مونیم تا ببینم چی میشه!» 

در و دیوار سیمانی این خانه قدیمی در شلوغی شهری که انگار زیر و رو شده بود، دلم را می‌لرزاند و می‌خواستم همچنان محکم باشم که آهسته پرسیدم :«خب چرا نمیریم خونه خودتون؟» 

بی‌توجه به حرفم در زد و من نمی‌خواستم وارد این خانه شوم که دستش را کشیدم و عتراض کردم :«اینجا کجاس منو اوردی؟» به سرعت سرش را به سمتم چرخاند، با نگاه سنگینش به صورتم سیلی زد تا ساکت شوم و من نمی‌توانستم اینهمه خودسری‌اش را تحمل کنم که از کوره در رفتم :«اگه نمی‌خوای بری خونه بابات، برو یه هتل بگیر! من اینجا نمیام!» 

نمی‌خواست دستش را به رویم بلند کند که با کوبیدن چمدان روی زمین، خشمش را خالی کرد و فریاد کشید :«تو نمی‌فهمی کجا اومدی؟ هر روز تو این شهر دارن یه جا رو آتیش می‌زنن و آدم می‌کُشن! کدوم هتل بریم که خیالم راحت باشه تو صدمه نمی‌بینی؟» 

بین اینهمه پرخاشگری، جمله آخر بوی محبت می‌داد که رام احساسش ساکت شدم و فهمیده بود در این شهر غریبی می‌کنم که با هر دو دستش شانه‌هایم را گرفت و به نرمی نجوا کرد :«نازنین! بذار کاری که صلاح می‌دونم انجام بدم! من دوستت دارم، نمی‌خوام صدمه ببینی!» و هنوز عاشقانه‌اش به آخر نرسیده، در خانه باز شد. 

مردی جوان با صورتی آفتاب سوخته و پیراهنی بلند که بلندیِ بیش از حد قدش را بی‌قواره‌تر می‌کرد. شال و پیراهنی عربی پوشیده بودم تا در چشم مردم منطقه طبیعی باشم و باز طوری خیره نگاهم کرد که سعد فهمید و نگاهش را سمت خودش کشید :«با ولید هماهنگ شده!» 

پس از یک سال زندگی با سعد، زبان عربی را تقریباً می‌فهمیدم و نمی‌فهمیدم چرا هنوز محرمش نیستم که باید مقصد سفر و خانه مورد نظر و حتی نام رابط را در گفتگوی او با بقیه بشنوم. 

سعد دستش را به سمتش دراز کرد و او هنوز حضور این زن غیرسوری آزارش می‌داد که دوباره با خط نگاه تیزش صورتم را هدف گرفت و به عربی پرسید :« یرانی هستی؟» 

از خشونت خوابیده در صدایش، زبانم بند آمد و سعد با خنده‌ای ظاهرسازی کرد :«من که همه چی رو برا ولید گفتم!» و ایرانی بودن برای این مرد جرم بزرگی بود که دوباره بازخواستم کرد :«حتماً رافضی هستی، نه؟» 

و اینبار چکاچک کلماتش مثل تیزی شمشیر پرده گوشم را پاره کرد و اصلاً نفهمیدم چه می‌گوید که دوباره سعد با همان ظاهر آرام پادرمیانی کرد :«اگه رافضی بود که من عقدش نمی‌کردم!»… 

انگار گناه یرانی و رافضی بودن با هیچ آبی از دامنم پاک نمی‌شد که خودش را عقب کشید و خواست در را ببندد که سعد با دستش در را گرفت و گله کرد :«من قبلاً با ولید حرف زدم!» و او با لحنی چندش‌آور پرخاش کرد :«هر وقت این رافضی رو طلاق دادی، برگرد!» 

در را طوری به هم کوبید که حس کردم اگر می‌شد سر این ایرانی را با همین ضرب به زمین می‌کوبید. نگاهم به در بسته ماند و در همین اولین قدم، از مبارزه پشیمان شده بودم که لبم لرزید و اشکم تا روی زمین چکید. 

سعد زیر لب به ولید ناسزا می‌گفت و من نمی‌دانستم چرا در ایام نوروز آواره اینجا شده‌ایم که سرم را بالا گرفتم و با گریه اعتراض کردم :«این ولید کیه که تو به امیدش اومدی اینجا؟ چرا منو نمی‌بری خونه خودتون؟ این چرا از من بدش اومد؟» 

صورت سفید سعد در آفتاب بعد از ظهر گل انداخته و بیشتر از عصبانیت سرخ شده بود و انگار او هم مرا مقصر می‌دانست که به‌جای دلداری با صدایی خفه توبیخم کرد :«چون ولید بهش گفته بود زن من ایرانیه، فهمید شیعه هستی! اینام وهابی هستن و شیعه رو کافر می‌دونن!» 

از روز نخست می‌دانستم سعد سُنی است، او هم از تشیّع من باخبر بود و برای هیچکدام این تفاوت مطرح نبود که اصلاً پابند مذهب‌مان نبودیم و تنها برای آزادی و انسانیت مبارزه می‌کردیم. 

حالا باور نمی‌کردم وقتی برای آزادی سوریه به این کشور آمده‌ام به جرم مذهبی که خودم هم قبولش ندارم، تحریم شوم که حیرت‌زده پرسیدم :«تو چرا با همچین آدم‌های احمقی کار می‌کنی؟» و جواب سوالم در آستینش بود که با پوزخندی سادگی‌ام را به تمسخر گرفت :«ما با اینا همکاری نمی‌کنیم! ما فقط از این احمق‌ها استفاده می‌کنیم!» 

همهمه جمعیت از خیابان اصلی به گوشم می‌رسید و همین هیاهو شاهد ادعای سعد بود که باز مستانه خندید و گفت :«همین احمق‌ها چند روز پیش کاخ دادگستری و کلی ماشین دولتی رو آتیش زدن تا استاندار عوض بشه!» 

سپس به چشمانم دقیق شد و با همان رنگ نیرنگی که در نگاهش پیدا بود، خبر داد :«فقط سه روز بعد استاندار عوض شد! این یعنی ما با همین احمق‌های وحشی می‌تونیم حکومت بشار اسد رو به زانو دربیاریم!» 

او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم تمام شب‌هایی که خانه نوعروسانه‌ام را با دنیایی از سلیقه برای عید مهیا می‌کردم و او فقط در شبکه‌های لعریبه و لجزیره می‌چرخید، چه خوابی برای نوروزمان می‌دیده که دیگر این جنگ بود، نه مبارزه! 

ترسیده بودم، از نگاه مرد وهابی که تشنه به خونم بود، از بوی دود، از فریاد اعتراض مردم و شهری که دیگر شبیه جهنم شده بود و مقابل چشمانش به التماس افتادم :«بیا برگردیم سعد! من می‌ترسم!» 

در گرمای هوا و در برابر اشک مظلومانه‌ام صورتش از عرق پُر شده و نمی‌خواست به رخم بکشد با پای خودم به این معرکه آمدم که با درماندگی نگاهم کرد و شاید اگر آن تماس برقرار نمی‌شد به هوای عشقش هم که شده برمی‌گشت.

از پشت تلفن نسخه جدیدی برایش پیچیدند که چمدان را از روی زمین بلند کرد و دیگر گریه‌هایم فراموشش شد که به سمت خیابان به راه افتاد. 

قدم‌هایم را دنبالش می‌کشیدم و هنوز سوالم بی‌پاسخ مانده بود که معصومانه پرسیدم :«چرا نمیریم خونه خودتون؟» به سمتم چرخید و در شلوغی شهر عربده کشید تا دروغش را بهتر بشنوم :«خونواده من حلب زندگی می‌کنن! من بهت دروغ گفتم چون باید می‌اومدیم درعا!» 

باورم نمی‌شد مردی که عاشقش بودم فریبم دهد و او نمی‌فهمید چه بلایی سر دلم آورده که برایم خط و نشان کشید :«امشب میریم مسجد لعُمَری می‌مونیم تا صبح!» دیگر در نگاهش ردّی از محبت نمی‌دیدم که قلبم یخ زد و لحنم هم مثل دلم لرزید :«من می‌خوام برگردم!» 

چند قدم بین‌مان فاصله نبود و همین فاصله را به سمتم دوید تا با تمام قدرت به صورتم سیلی بزند که تعادلم به هم خورد، با پهلو به زمین افتادم و ظاهراً سیلی زمین محکم‌تر بود که لبم از تیزی دندانم پاره شد. 

طعم گرم خون را در دهانم حس می‌کردم و سردی نگاه سعد سخت‌تر بود که از هر دو چشم پشیمانم اشک فواره زد. صدای تیراندازی را می‌شنیدم، در خیابان اصلی آتش از ساختمانی شعله می‌کشید و از پشت شیشه گریه می‌دیدم جمعیت به داخل کوچه می‌دوند و مثل کودکی از ترس به زمین چسبیده بودم. 

سعد دستم را کشید تا بلندم کند و هنوز از زمین جدا نشده، شانه‌ام آتش گرفت و با صورت به زمین خوردم. حجم خون از بدنم روی زمین می‌رفت و گلوله طوری شانه‌ام را شکافته بود که از شدت درد ضجه می‌زدم…

هیاهوی مردم در گوشم می‌کوبید، در تنگنایی از درد به خودم می‌پیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را می‌دیدم و دیگر نمی‌شنیدم چه می‌گوید. بازوی دیگرم را گرفته و می‌خواست در میان جمعیتی که به هر سو می‌دویدند جنازه‌ام را از زمین بلند کند و دیگر نفسی برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم. 

از شدت ضعف و ترس و خونریزی با حالت تهوع به هوش آمدم و هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانه‌ام از درد نعره کشید. کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم، زخم شانه‌ام پانسمان شده و به دستم سِرُم وصل بود. 

بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بی‌حالم تنها سقف بلند بالای سرم را می‌دید که گرمای انگشتانش را روی گونه‌ام حس کردم و لحن گرم‌ترش را شنیدم :«نازنین!» 

درد از روی شانه تا گردنم می‌کشید، به‌سختی سرم را چرخاندم و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است. به فاصله چند متر دورمان پرده‌ای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم. 

صدای مردانی را از پشت پرده می‌شنیدم و نمی‌فهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم و پس از سیلی سنگینش باور نمی‌کردم حالا به حالم گریه کند. ردّ خونم روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی می‌زد. 

می‌دید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمی‌شد که با هر دو دستش صورتم را نوازش می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم می‌کشوندم اینجا!» 

او با همان لهجه عربی به نرمی فارسی صحبت می‌کرد و قیل و قال مردانی که پشت پرده به عربی فریاد می‌زدند، سرم را پُر کرده بود که با نفس‌هایی بریده پرسیدم :«اینجا کجاس؟» 

با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت می‌کشید پاسخم را بدهد که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر لب زمزمه کرد :«مجبور شدم بیارمت اینجا.» 

صدای تکبیر امام جماعت را شنیدم و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به مسجد عُمری آورده است و باورم نمی‌شد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد :«نازنین باور کن نمی‌تونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!» 

سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند و با مهربانی دلداری‌ام داد :«اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم اوردن!» 

و نمی‌فهمید با هر کلمه حالم را بدتر می‌کند که لبخندی نمکین نشانم داد و مثل روزهای خوشی‌مان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد :«تو که می‌دونی من تو عمرم یه رکعت نماز نخوندم! ولی این مسجد فرق می‌کنه، این مسجد نقطه شروع مبارزه مردم سوریه بوده و الان نماد مخالفت با بشار اسد شده!» 

و او با دروغ مرا به این جهنم کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد در هم کشیدم و مظلومانه ناله زدم :«تو که می‌دونستی اینجا چه خبره، چرا اومدی؟» با همه عاشقی از پرسش بی‌پاسخم کلافه شد که گرمای دستانش را از صورتم پس گرفت و با حالتی حق به جانب بهانه آورد :«هسته اولیه انقلاب تو درعا تشکیل شده، باید خودمون رو می‌رسوندیم اینجا!» 

و من از اخبار بی‌خبر نبودم و می‌دیدم درعا با آمادگی کامل به سمت جنگ می‌رود که با همه خونریزی و حال خرابم، با صدایی که به سختی شنیده می‌شد، بازخواستش کردم :«این چند ماه همه شهرهای سوریه تظاهرات بود! چرا  بین اینهمه شهر، منو کشوندی وسط میدون جنگ درعا؟» 

حالت تهوع طوری به سینه‌ام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند و او رنگ مرگ را در صورتم می‌دید که از جا پرید و اگر او نبود از ترس تنهایی جان می‌دادم که به التماس  افتادم :«کجا میری سعد؟» 

کاسه صبرم از تحمل اینهمه وحشت در نصفه روز تَرک خورده و بی‌اختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش می‌زد که به سمت پرده رفت و یک جمله گفت :«میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری!» و دیگر منتظر پاسخم نماند و اگر اشتباه نکنم از شرّ تماشای اینهمه شکستگی‌ام فرار کرد. 

تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده، مبارزه‌ای که نمی‌دانستم کجای آن هستم و قدرتی که پرده را کنار زد و بی‌اجازه داخل شد. 

از دیدن صورت سیاهش در این بی‌کسی قلبم از جا کنده شد و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این رافضی را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید :«برای کی جاسوسی می‌کنی یرانی؟»…
ادامه دارد…



منبع خبر

می‌خواهم برگردم سوریه! بیشتر بخوانید »

سیستم مدیریتی حاج قاسم عملگرا، عاقلانه و خردمندانه بود

سیستم مدیریتی حاج قاسم عملگرا، عاقلانه و خردمندانه بود



سیستم مدیریتی حاج قاسم عملگرا، عاقلانه و خردمندانه بود

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، محمد مهدی زاهدی رئیس کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس شورای اسلامی در نشست علمی «نقش سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در وحدت و امنیت جهان اسلام» در سی و چهارمین کنفرانس وحدت اسلامی با بیان اینکه مکتب حاج قاسم یک منظومه است که در این منظومه نظام‌های متعددی را می‌توان دید، اظهار داشت: از جمله این نظام‌ها، نظام اعتقادی و دینی حاج قاسم است. حاج قاسم به اسلام ناب برگرفته از پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) باور داشت و آن را نه تنها به عنوان یک اعتقاد شخصی بلکه در زندگی اجتماعی و سیاسی خود نیز پیاده می‌کرد.

وی ادامه داد: اگر نظام سیاسی حاج قاسم را جست‌وجو کنیم می‌بینیم حاج قاسم انقلاب اسلامی را باور و رهبری و ولایت‌فقیه را قبول داشت، وی در بحث نظام سیاسی معتقد بود که جهان اسلام نیازمند رهبری واحد است تا اینگونه همه پای کار بیایند و اقتدار اسلام حفظ شود و از این طریق است که می‌توان با استکبار مبارزه کرد.

رئیس کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس در ادامه با اشاره به نظام جهادی و مدیریتی حاج قاسم خاطرنشان کرد: ایشان مرد میدان بودند و سیستم مدیریتی حاج قاسم عملگرا، عاقلانه و خردمندانه بود و در نظام رفتاری نیز بسیار ساده‌زیست بود. به دنبال جمع‌آوری مال دنیا و جاذبه‌های اقتصادی نبود. فوق‌العاده مردم‌دار بود و این منظومه رفتاری شهید حاج قاسم سلیمانی است که باید آن را بشناسیم.

زاهدی تصریح کرد: از دیگر نظام‌های اعتقادی حاج قاسم، نظام خانواده بود. ایشان فوق‌العاده برای خانواده اهمیت قائل بود. حتی در بحران‌ها به روستای اجدادی خود رفته و به پدر و مادرشان سر می‌زد و به زانو آنها می‌افتاد و پای پدر و مادر را می‌بوسید. ژنرال یا سرداری که ابهتش سران آمریکا را به لرزه می‌انداخت طوری با خانواده رفتار می‌کرد که همواره برای ما الگو است.

وی در پایان گفت: نظام تقریبی حاج قاسم نیز به اسلام ناب اهمیت زیادی می‌داد. برای او شیعه و سنی فرقی نداشت. زمانی که کردستان عراق در محاصره جدی بود؛ باورشان نمی‌شد که حاج قاسم به آنجا برود، ایشان در آن منطقه حضور و لرزه در دل داعش انداخت. در جنگ غزه نیز از اهل سنت حمایت می‌کرد. شیعه و سنی برای حاج قاسم مهم نبود بلکه مجاهدت مهم بود و بیشتر زندگی خود را وقف گسترش اسلام ناب محمدی کرده بود. حاج قاسم یک مجاهد، عارف، سیاست‌مدار، دین‌مدار و ولایت‌مدار فرهنگی بودند.

در ادامه این نشست حجت‌الاسلام والمسلمین سیدصادق حسینی استاد دانشگاه و خطیب دهلی‌نو با اشاره به اینکه حاج قاسم سلیمانی جهان اسلام را متحول کردند، اظهار کرد: من سراغ ندارم که در عزای شهادت سرداری شیعه و سنی با یکدیگر در مجلس حضور پیدا کرده و برای فردی اینچنین گریه کنند.

وی ادامه داد: شهید حاج قاسم سلیمانی به شهدای کربلا متصل شدند چراکه اهداف و آرمان ایشان کاملاً برای سیدالشهدا بود. در هندوستان اهل سنت برای حاج قاسم مراسم عزاداری می‌گرفتند و ایشان مقاومت را در جهان اسلام مستحکم‌تر کردند.

این استاد دانشگاه ابراز کرد: شهید سلیمانی فقط متعلق به تشیع یا جهان اسلام یا یک منطقه جغرافیایی نبود. باور دارم که شهید سلیمانی متعلق به انسانیت بود و برای مقام معظم رهبری همچون حضرت عباس (ع) برای امام حسین (ع) به شمار می‌رفت. حاج قاسم امام خود را می‌شناخت و نسبت به او ادب و احترام داشت.

مهدی چمران رئیس سابق شورای شهر تهران دیگر سخنران این نشست بود که با بیان اینکه نوع تقسیمات کشوری در خاورمیانه به‌گونه‌ای است که از قدیم‌الایام کشورهای کوچک عموماً در این منطقه با یکدیگر درگیری داشته‌اند، اظهار داشت: می‌توان گفت همین امر سبب زنده ماندن اسرائیل و به وجود آمدن این اختلافات شده است. دو قطبی بودن خاورمیانه از یک سو و وجود اسرائیل از سوی دیگر باعث شده است که کشورهای منطقه نتوانند به اتحاد برسند.

وی ادامه داد: برخی سران خودفروخته کشورهای اسلامی نیز در این دو قطبی بودن بدتر عمل کرده‌اند و همواره رژیم اسرائیل به دنبال پررنگ کردن فاصله عرب و عجم بوده است. انقلاب اسلامی باعث شد که اتحاد در منطقه بیشتر باشد و پس از انقلاب اسلامی، بسیج در مناطق مختلف خاورمیانه پدیدار شد و همین امر باعث شد که راحت‌تر بتوانیم اهداف انقلاب را به جهانیان معرفی کنیم.

رئیس سابق شورای شهر تهران خاطرنشان کرد: به وجود آمدن نیروهای حشدالشعبی در عراق و نیروهای مقاومت در سوریه و یمن نشان از آن دارد که سردار حاج قاسم سلیمانی مدیریتی عظیم در این عرصه داشتند.

چمران در پایان گفت: تلاش برای اتحاد مسلمین یکی از اهداف برجسته حاج قاسم بود. ایشان با همین اتحاد بود که در مقابل داعش ایستاد و با دیپلماسی وحدت‌آفرین توانست ملاقات‌هایی با پوتین، بشار اسد، سیدحسن نصرالله و… داشته باشد تا از این طریق دیپلماسی سیاسی را شجاعانه رقم بزند و ملت‌های منطقه در کنار یکدیگر بایستند.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، محمد مهدی زاهدی رئیس کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس شورای اسلامی در نشست علمی «نقش سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در وحدت و امنیت جهان اسلام» در سی و چهارمین کنفرانس وحدت اسلامی با بیان اینکه مکتب حاج قاسم یک منظومه است که در این منظومه نظام‌های متعددی را می‌توان دید، اظهار داشت: از جمله این نظام‌ها، نظام اعتقادی و دینی حاج قاسم است. حاج قاسم به اسلام ناب برگرفته از پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) باور داشت و آن را نه تنها به عنوان یک اعتقاد شخصی بلکه در زندگی اجتماعی و سیاسی خود نیز پیاده می‌کرد.

وی ادامه داد: اگر نظام سیاسی حاج قاسم را جست‌وجو کنیم می‌بینیم حاج قاسم انقلاب اسلامی را باور و رهبری و ولایت‌فقیه را قبول داشت، وی در بحث نظام سیاسی معتقد بود که جهان اسلام نیازمند رهبری واحد است تا اینگونه همه پای کار بیایند و اقتدار اسلام حفظ شود و از این طریق است که می‌توان با استکبار مبارزه کرد.

رئیس کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس در ادامه با اشاره به نظام جهادی و مدیریتی حاج قاسم خاطرنشان کرد: ایشان مرد میدان بودند و سیستم مدیریتی حاج قاسم عملگرا، عاقلانه و خردمندانه بود و در نظام رفتاری نیز بسیار ساده‌زیست بود. به دنبال جمع‌آوری مال دنیا و جاذبه‌های اقتصادی نبود. فوق‌العاده مردم‌دار بود و این منظومه رفتاری شهید حاج قاسم سلیمانی است که باید آن را بشناسیم.

زاهدی تصریح کرد: از دیگر نظام‌های اعتقادی حاج قاسم، نظام خانواده بود. ایشان فوق‌العاده برای خانواده اهمیت قائل بود. حتی در بحران‌ها به روستای اجدادی خود رفته و به پدر و مادرشان سر می‌زد و به زانو آنها می‌افتاد و پای پدر و مادر را می‌بوسید. ژنرال یا سرداری که ابهتش سران آمریکا را به لرزه می‌انداخت طوری با خانواده رفتار می‌کرد که همواره برای ما الگو است.

وی در پایان گفت: نظام تقریبی حاج قاسم نیز به اسلام ناب اهمیت زیادی می‌داد. برای او شیعه و سنی فرقی نداشت. زمانی که کردستان عراق در محاصره جدی بود؛ باورشان نمی‌شد که حاج قاسم به آنجا برود، ایشان در آن منطقه حضور و لرزه در دل داعش انداخت. در جنگ غزه نیز از اهل سنت حمایت می‌کرد. شیعه و سنی برای حاج قاسم مهم نبود بلکه مجاهدت مهم بود و بیشتر زندگی خود را وقف گسترش اسلام ناب محمدی کرده بود. حاج قاسم یک مجاهد، عارف، سیاست‌مدار، دین‌مدار و ولایت‌مدار فرهنگی بودند.

در ادامه این نشست حجت‌الاسلام والمسلمین سیدصادق حسینی استاد دانشگاه و خطیب دهلی‌نو با اشاره به اینکه حاج قاسم سلیمانی جهان اسلام را متحول کردند، اظهار کرد: من سراغ ندارم که در عزای شهادت سرداری شیعه و سنی با یکدیگر در مجلس حضور پیدا کرده و برای فردی اینچنین گریه کنند.

وی ادامه داد: شهید حاج قاسم سلیمانی به شهدای کربلا متصل شدند چراکه اهداف و آرمان ایشان کاملاً برای سیدالشهدا بود. در هندوستان اهل سنت برای حاج قاسم مراسم عزاداری می‌گرفتند و ایشان مقاومت را در جهان اسلام مستحکم‌تر کردند.

این استاد دانشگاه ابراز کرد: شهید سلیمانی فقط متعلق به تشیع یا جهان اسلام یا یک منطقه جغرافیایی نبود. باور دارم که شهید سلیمانی متعلق به انسانیت بود و برای مقام معظم رهبری همچون حضرت عباس (ع) برای امام حسین (ع) به شمار می‌رفت. حاج قاسم امام خود را می‌شناخت و نسبت به او ادب و احترام داشت.

مهدی چمران رئیس سابق شورای شهر تهران دیگر سخنران این نشست بود که با بیان اینکه نوع تقسیمات کشوری در خاورمیانه به‌گونه‌ای است که از قدیم‌الایام کشورهای کوچک عموماً در این منطقه با یکدیگر درگیری داشته‌اند، اظهار داشت: می‌توان گفت همین امر سبب زنده ماندن اسرائیل و به وجود آمدن این اختلافات شده است. دو قطبی بودن خاورمیانه از یک سو و وجود اسرائیل از سوی دیگر باعث شده است که کشورهای منطقه نتوانند به اتحاد برسند.

وی ادامه داد: برخی سران خودفروخته کشورهای اسلامی نیز در این دو قطبی بودن بدتر عمل کرده‌اند و همواره رژیم اسرائیل به دنبال پررنگ کردن فاصله عرب و عجم بوده است. انقلاب اسلامی باعث شد که اتحاد در منطقه بیشتر باشد و پس از انقلاب اسلامی، بسیج در مناطق مختلف خاورمیانه پدیدار شد و همین امر باعث شد که راحت‌تر بتوانیم اهداف انقلاب را به جهانیان معرفی کنیم.

رئیس سابق شورای شهر تهران خاطرنشان کرد: به وجود آمدن نیروهای حشدالشعبی در عراق و نیروهای مقاومت در سوریه و یمن نشان از آن دارد که سردار حاج قاسم سلیمانی مدیریتی عظیم در این عرصه داشتند.

چمران در پایان گفت: تلاش برای اتحاد مسلمین یکی از اهداف برجسته حاج قاسم بود. ایشان با همین اتحاد بود که در مقابل داعش ایستاد و با دیپلماسی وحدت‌آفرین توانست ملاقات‌هایی با پوتین، بشار اسد، سیدحسن نصرالله و… داشته باشد تا از این طریق دیپلماسی سیاسی را شجاعانه رقم بزند و ملت‌های منطقه در کنار یکدیگر بایستند.



منبع خبر

سیستم مدیریتی حاج قاسم عملگرا، عاقلانه و خردمندانه بود بیشتر بخوانید »

سپاه تجهیزات دفاعی غافلگیرکننده‌ای برای روز مبادا دارد/ افراد بسیاری در رژیم صهیونیستی انگیزه‌های فراوانی برای همکاری با ایران دارند

اینکه فضای مجازی ما توسط بیگانه اداره می‌شود برای ما شرم‌آور است/ایجاد نگاه امنیتی به پیام‌رسان‌های داخلی بازی روانی دشمن است



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سردار محمدرضا نقدی معاون هماهنگ‌کننده سپاه در برنامه «بدون توقف» که ۱۴ مهرماه از شبکه سه سیما پخش شد با اشاره به اینکه ایجاد نگاه امنیتی به پیام‌رسان‌های داخلی بازی روانی دشمن است، اظهار کرد: اینکه فضای مجازی ما توسط بیگانه اداره می‌شود برای ما شرم‌آور است، اگر بگوئیم فن‌آوری‌اش را نداریم واقعا بی‌عرضه‌ایم که نتوانستم با این همه دانشگاه و اساتید برجسته اطلاعات و فن‌آوری و مخابرات راهی پیدا کنیم. 

سردار نقدی با اشاره به وضعیت فضای مجازی در کشور، گفت: امروز بیگانگان تصمیم می‌گیرند که عکس حاج قاسم نباشد، اسم فلانی نباشد، سایت فلانی نباشد، فلان کانال بسته شود، یعنی همه هزینه‌ها را ما کردیم هزاران هزار ثروت ما خرج شد و مدیریت دست آن‌هاست، این از برده‌داری شرم‌آورتر است، چرا باید مدیریت در دست خارجی باشد، اگر بهانه فن‌آوری را بیاوریم قابل قبول نیست، ما الان ماهواره به فضا می‌فرستیم، زیردریایی، موشک و جنگنده ساختیم فن‌آوری به کار رفته در هر کدام از اینها هزاران برابر فن‌آوری است که در فضای مجازی به کار رفته، پس چرا باید اختیار ما در دست آنها باشد که آنها مدیریت کنند.

بیشتر بخوانید:

 پیگیری ۹۰ درصد پرونده دانه درشت‌ها توسط سپاه

سردار نقدی: کارشکنی‌ها و نفوذها در سیستم اقتصادی مهم‌تر از تحریم است

وی ادامه داد: وقتی مدیریت دست بیگانه است با ما بازی می‌کند، با ربات دو هزار آدم را تبدیل می‌کند به سه میلیون نفر و هشتگ‌شان پربیننده می‌شود، عدد مراجعات به بزرگترین هنرمندان، فیلسوفان، دانشمندان ایرانی در کف است و مراجعات به یک آدم لات لاابالی آنقدر بیننده دارد، این آمارسازی‌ها، برجسته کردن‌های مزخرفات را با مدیریت اعمال می‌کنند و ما خودمان تصمیم گرفتیم که مدیریت را دست آنها بدهیم در حالیکه مدیریت و توانمندی‌اش هست ما مشکل مدیریت نداریم، اگر بگوئیم فن‌آوری‌اش را نداریم واقعا بی‌عرضه‌ایم که نتوانستم با این همه دانشگاه و اساتید برجسته اطلاعات و فن‌آوری و مخابرات راهی پیدا کنیم، همه چیز ساختیم غیر از این، شما جوانان فکر می‌کنید اگر قرار است راه شهدا یا پیروان خط امام را بروید حتما باید سفارتخانه‌ای را بگیرید خوب اینها را حل کنید.

معاون هماهنگ کننده سپاه در پاسخ به این مطلب که «پیام‌رسان‌های داخلی به دلیل نگاه‌های امنیتی که به آنها وجود دارد با وجود حمایت دولت از طرف مردم مورد استقبال قرار نگرفتند» یادآور شد: از طرف دولت چه حمایتی شد، چقدر منابع تخصیص داده شد، در مقابل هزینه‌هایی که در دنیا برای پیام‌رسان‌های‌شان کردند اصلا حمایتی نشده. از طرف دیگر همه بدانند در دنیای دیجیتال هیچ چیز غیرشنود شده‌ای وجود ندارد، همه چیز قابل شنود است، اگر کسی بخواهد شنود کند تمام پیام‌رسان‌ها به او راه می‌دهند، باندهای فاسد چطور شناسایی می‌شوند، ما هم پلیس فتا داریم، راه‌هایی دارند که بلدند چه کار کنند، لذا موضوعاتی که در خصوص پیام‌رسان‌های ما می‌گویند بازی روانی دشمن است. در گام دوم حیاتی‌ترین و اصلی‌ترین وظیفه شکستن محاصره تبلیغاتی دشمن است، شما نگاه کنید اگر سپاه به عرصه اقتصادی ورود کرده جزء افتخارات این کشور است و همه ملت ما باید به زحماتی که کشیده شده بنازند اما این همه شبهه‌افکنی کردند.

سردار نقدی با اشاره به اینکه با همین ترفندهای روانی یک دروغ را چنان حقیقت جلوه دادند که ما فکر می‌کنیم که اصلا باید اینطور باشد، اظهار کرد: دفاع مقدس ما برجسته‌ترین افتخار است، حاضرم در این زمینه با هر کسی مناظره کنم، درخشان‌ترین عرصه تاریخ ملت ایران در تمام هفت‌هزار سال تمدن خودش دفاع مقدس است و یکی از برجسته‌ترین نقاط تاریخ بشریت است ولی الان چقدر با شبهه و فضاسازی آن را بد جلوه می‌دهند، کارخانه شبهه‌سازی قبلا دستی و سنتی بود، سالی یکی، دو شبهه درست می‌کردند الان صنعتی‌سازی شده و تولید انبوه کرده و هر دقیقه فضایی درست می‌کنند که فکر می‌کنیم شبهه اصلی اینهاست و باید این را بپرسیم، به هیچ وجه قصد تخطئه صداوسیما را ندارم شما باید این کار را بکنید و این سؤالات باید پاسخ داده شود، ولی این رسانه‌ها چنان فضایی دروغینی درست کردند که رئیس‌جمهور آمریکا آمده از یک آدم چاقوکشی که یک آدم بی‌گناهی را کشته اظهارنظر می‌کند و این موضع ترند می‌شود، هشتگ درست می‌شود.

معاون هماهنگ‌کننده سپاه همچنین اظهار کرد: در حالیکه این آدم خودش اعتراف کرده، دادگاه رفته، نوارهایش هم هست، یک جوری فضاسازی می‌کنند که حالا باید جواب دهیم. فضای مجازی به راحتی جای حق و باطل را عوض کرده و همه را به دنبال خود می‌کشد، من ادعا دارم که این فضای مجازی باید توسط ایرانی اداره شود و شرمنده‌ام از اینکه فضای مجازی ما توسط بیگانه اداره می‌شود و این برای همه ما از مردم و مسؤلان شرم‌آور است باید آن را اصلاح کنند، چقدر از آمارهای طلاق به خاطر افسارگسیختگی و بی‌بندوباری فضای مجازی است، چقدر از آلودگی‌های مواد مخدر، فجایع اخلاقی، انسانی و عاطفی در آنجا شکل می‌گیرد، یک فضای پر از پلیدی و تفرقه‌افکنی و فساد که به اسم اینکه می‌خواهیم آزاد باشیم در آن برنامه‌های تروریستی و چاقوکشی شکل گرفته است.

وی همچنین در پاسخ به این سؤال که «سپاه قدس با چه اهدافی شکل گرفته» یادآور شد: نیروی قدس همزاد سپاه است و در همان لحظه‌ای که سپاه متولد شده به اسم واحد نهضت‌های آزادی‌بخش سپاه در اولین شورای عالی سپاه شکل گرفت، که یک آدم نفوذی آمد مسؤلیتش را برعهده گرفت، همان کسی که همین جنجال‌ها و مستندها را برایش درست کردند آدمی که یکی از علما را کشته بود و مرحوم آقای منتظری از او دفاع می‌کرد و آخر هم محاکمه و اعدام شده و کار به دست اهلش سپرده شد، بعدها این کار توسعه پیدا کرد و با مطرح شدن میدان‌های نیاز بیشتر به یک نیرو تبدیل شد همانطور که در قانون اساسی ما آمده که وظیفه داریم از مظلومان عالم دفاع کنیم و حد و مرز آن هم بحث درخواست آنها و مسائل امنیت ملی ماست تا آنجا که ام‌القرای اسلام در خطر واقع نشود. چیز پنهانی در این خصوص نبوده، دیپلماسی جنبه‌های مختلف دارد، ما یک دیپلماسی فرهنگی برای سازمان فرهنگ و ارتباطات داریم، یک دیپلماسی در عرصه سیاست داریم که وزارت خارجه متولی آن بوده و طبعا بر همه عرصه‌های دیپلماسی اشراف دارد.

سردار نقدی در پاسخ به این سؤال که «آیا عملکرد سپاه قدس در موازی‌کاری با وزات خارجه نیست»، بیان کرد: ممکن است در هر نهادی حتی در خود وزارت خارجه دو تا معاون سر یک موضوع با هم اختلاف‌نظر و یا تداخل کار داشته باشند، داخل خود سپاه هم هست، این طبیعت کار است، اما اینکه اصالتا تداخل داشته باشند نه، اولا در اغلب موارد تصمیمات در وزارت خارجه یا در شورای عالی امنیت ملی گرفته می‌شود، اگر هم جایی مسئله اختلاف‌انگیزی وجود داشته باشد، رئیس‌جمهور و شورای عالی امنیت ملی تصمیم می‌گیرد، بعد هم یک مسائلی را بزرگ می‌کنند. آقای بشار اسد مقامی است که تحت تعقیب امپریالیسم جهانی است و هر لحظه می‌خواهند او را بزنند، در یک شرایط امنیتی ویژه‌ای شاید بی‌خبر از معاونین خودش با رعایت تدابیر امنیتی سفرهایی انجام می‌دهد، اینکه به سفر ایشان به ایران جنبه اختلاف سیاسی دهیم درست نیست. وزیر ما هم بعد از اینکه در این خصوص توجیه شد استعفای خود را پس گرفت.

معاون هماهنگ کننده سپاه در ادامه عنوان کرد: دشمن سعی دارد افتخارات ما را تبدیل به موضوعات شرم‌آور کند و مسائل زشت را تبدیل به افتخارات، حواس‌مان را جمع کنیم انقلابی که به دست ما رسیده در تاریخ نظیر ندارد، این انقلاب امانت است، در کارهای ما عیب و ایراد زیاد است حواس‌مان جمع باشد که این عیب و ایرادات را آنقدر بزرگ نکنیم که مأیوس شویم. راهی که رفتیم راه پیروزی است انقلاب تنها و غریبی که نه علم و فن‌آوری، نه اقتصادی، نه نفوذ سیاسی، نه امکانات و زیرساخت داشت امروز در همه شئون رشد کرده، بزرگترین قدرت سیاسی منطقه، جزء بزرگترین قدرت‌های نظامی و امنیتی دنیا و پر نفوذترین‌ترین کشور دنیا هستیم.

وی در پایان در پاسخ به این سؤال که «به نظر شما جنگی بین ایران و آمریکا در می‌گیرد» گفت: امروز آمریکا زورش به هیچ‌کس نمی‌رسد آنقدر در داخل خودش درگیر است که اگر بخواهد حرکتی کند اولین تهدید خودش است، اصلا انسجام درونی ندارد، شکاف طبقاتی عمیق، اقتصاد و سیاست خارجی ورشکسته، قدرت نظانی تلف شده، در تمام منحنی‌ها و مؤلفه‌های قدرت همه جا افول کرده، در حالیکه جمهوری اسلامی در تمام شئون رشد داشته است.



منبع خبر

اینکه فضای مجازی ما توسط بیگانه اداره می‌شود برای ما شرم‌آور است/ایجاد نگاه امنیتی به پیام‌رسان‌های داخلی بازی روانی دشمن است بیشتر بخوانید »