داستان فرماندهای که بدنش میزبان بیش از ۳۰ ترکش بعثی بود +تصاویر
اما در این میان نیز ستارگان درخشانی نیز ظهور کردند که شهید حسین خرازی یکی از این ستارهها و از شهدای شاخص در دفاع مقدس است.
شهید خرازی که بود؟
سردار سرلشکر پاسدار حسین خرازی یکی از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دفاع مقدس است که اول شهریورماه سال ۱۳۳۶ در محله کوی کلم اصفهان در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود. او از همان دوران کودکی همزمان با تحصیلات دوران ابتدایی در جلسات مذهبی و قرائت قرآن شرکت میکرد. حسین دوران ابتدایی و دبیرستان را تا اخذ دیپلم طبیعی در سال ۱۳۵۵ در رشته علوم طبیعی ادامه داد و پس از آن بود که به خدمت سربازی اعزام شد.
حسین در اوج مبارزات مردم ایران در جریان انقلاب اسلامی هنگامی که امام خمینی (ره) به سربازان دستور خروج از پادگانها را داد از سربازی گریخت و به سیل مبارزات مردمی پیوست. با پیروزی انقلاب اسلامی، او نیز همچون سایر دوستانش با حضور در کردستان به مقابله با ضد انقلاب مشغول شد. او فرماندهی در سپاه را از سطح گروهان آغاز کرد و در جریان مقابله با ضد انقلاب در کردستان در جریان آزادسازی محور سنندج – مریوان، فرمانده گردان ضربت شد.
مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس سپاه با ذکر خاطرهای از سرلشکر صفوی فرمانده نیروی زمینی سپاه در دفاع مقدس خصوصیات او را چنین روایت میکند: «بعد از اینکه برادر من (مرتضی) مجروح شد، خرازی فرمانده شد. از بین بچهها بعضیها گفتند فروغی فرمانده شود. بعضیها گفتند، رضا رضایی باشد، ولی پاسدارها گفتند که حسین خرازی فرمانده شود که از همه ما با فکرتر است و نبوغ نظامی دارد، هم شجاع است و هم مدیریت بلد است. واقعاً هم اینجور بود. واقعاً نبوغ نظامی و شجاعت و کار بلدی حسین خرازی از سنندج بروز و ظهور کرد و به همین دلیل توانست لشکر امام حسین (ع) را تشکیل بدهد و فرماندهی آن را تقبل کرد.»
شهید خرازی در همه عملیاتها از حاج عمران تا فاو حاضر میشد و در این جریانات نیز بیش از ۳۰ بار ترکشها مهمان بدنش بودند. عملیات خیبر که آغاز شد دست راست خود را برای اسلام و حفظ تمامیت ارضی کشورمان به انقلاب تقدیم کرد.
حاج حسین مخلص و بیادعا در کنار رزمندگان
شهید خرازی انسانی بسیار مخلص و جهادگر و دارای روح عمیق، تقوی و اخلاص بود. این خصوصیاتها باعث شده بود تا بسیجیان و نیروهای لشکر ۱۴ امام حسین (ع) او را همچون برادر بزرگتر دوست داشته باشند.
حاج صادق آهنگران از همرزمان شهید خرازی در این ارتباط میگوید: «خرازی برای من اسوه و الگو بود. از او درس اخلاق و معنویت یاد میگرفتم. خصوصیتی که بیشتر همه را مجذوب حسین خرازی میکرد، چهره خندان و نگاه معصومانه او بود که از روح پاک و وجود بیآلایش او حکایت میکرد. در هر وضعیتی لبخند از چهره زیبای او محو نمیشد. من هیچگاه آن بزرگوار را اخمو و غمگین ندیدم.»
هنگامی که حسین در عملیات خیبر بهشدت مجروح و دستش از بدنش جدا شد، بعدها برای مادر خود تعریف کرده بود که وقتی دستم جدا شد، روحم داشت از پیکرم جدا میشد؛ همینطور رفتم بالا، رفتم بالا… یکدفعه وقتی دیدم دارم از بدنم جدا میشوم، گفتم خدایا، من هنوز خیلی مأموریتها توی دنیا دارم که انجام ندادهام، خدایا من هنوز کاری برای انقلاب نکردهام؛ خدایا من را برگردان. یکلحظه احساس کردم توی جسمم هستم و از درد شدید رنج میبرم. بردندش بیمارستان و دست قطعشدهاش را جراحی کردند. بعد از چند روز برای جنگیدن به منطقه بازگشت.
رسیدن غذا به نیروهای خطشکن، آخرین دغدغه حسین
حاج حسین خرازی روز هشتم اسفندماه سال ۱۳۶۵ و در جریان عملیات کربلای ۵، برای بازدید از مناطق عملیاتی به خط مقدم رفت و از نزدیک اقدامات لشکر خود که امام حسین (ع) نام داشت را هدایت میکرد.
یکی از همرزمان شهید در مورد نحوه شهادت وی میگوید: «در ساعت ۱۰ صبح، بهطرف خط مقدم حرکت کردیم و چند ساعت بعد به سنگر حاج حسین رسیدیم که نیمهشب به خط آمده بود. من بهاتفاق مسئول مهندسی منطقه و چند تن دیگر از برادران، در کنار ایشان به صحبت در مورد وضعیت منطقه مشغول شدیم و شهید خرازی از اوضاع منطقه سؤال میکرد و دستورات لازم را برای جلوگیری از نفوذ دشمن به بچهها میداد. یکی از برادران خبر داد که ماشین غذا مورد اصابت گلوله دشمن قرارگرفته و نتوانسته است برای برادران غذا ببرد. حاج حسین بهشدت ناراحت شد و دستور داد به هر ترتیبی شده آب و غذا را به جلو برسانند.
نیم ساعت بعد یکی از برادران گفت: ماشین غذا آماده است. شهید خرازی از جا بلند شد و به بیرون سنگر رفت. بچهها میخواستند به طریقی ایشان را از تصمیمش منصرف نمایند، اما خجالت میکشیدند. یکی از برادران گفت: شما به داخل بروید و ما ماشین را خواهیم فرستاد. اما ایشان به کنار ماشین آمد و توصیههایی را به راننده کرد که چگونه و از کجا برود. من در آن لحظه در نیم متری حاج حسین بودم، یکمرتبه دیدم که فرمانده به زمین افتاد. اصلاً باورم نمیشد. حتی درست متوجه صدای خمپارهای که در کنارمان به زمین خورد، نشدم. بلافاصله سر حاجی را بلند کردم، ترکشهای بزرگی به سر و گردن این بزرگوار اصابت کرده بود. سایر برادران هم جمع شدند، ولی هیچکس نمیتوانست باور کند. بیاختیار فریاد زدم «حاجآقا شهید شد. حس میکردم از چشمانم نه اشک، بلکه خون میبارد و بیاختیار زار زار گریه میکردم.»
وصیت شهید خرازی حاوی چه نکاتی بود؟
سردار حاج حسین خرازی در وصیتنامه خود مینویسد: «از مردم میخواهم که پشتیبان ولایتفقیه باشید، راه شهدای ما راه حق است. اول میخواهم که آنها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا کنند و از خدا میخواهم که ادامهدهنده راه آنها باشم. از مسئولان عزیز و مردم حزباللهی میخواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بیحجابی زدهاند، در مقابل آنها ایستادگی کنید و با جدیت هرچهتمامتر جلو این فسادها را بگیرید.»
اما در این میان نیز ستارگان درخشانی نیز ظهور کردند که شهید حسین خرازی یکی از این ستارهها و از شهدای شاخص در دفاع مقدس است.
شهید خرازی که بود؟
سردار سرلشکر پاسدار حسین خرازی یکی از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دفاع مقدس است که اول شهریورماه سال ۱۳۳۶ در محله کوی کلم اصفهان در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود. او از همان دوران کودکی همزمان با تحصیلات دوران ابتدایی در جلسات مذهبی و قرائت قرآن شرکت میکرد. حسین دوران ابتدایی و دبیرستان را تا اخذ دیپلم طبیعی در سال ۱۳۵۵ در رشته علوم طبیعی ادامه داد و پس از آن بود که به خدمت سربازی اعزام شد.
حسین در اوج مبارزات مردم ایران در جریان انقلاب اسلامی هنگامی که امام خمینی (ره) به سربازان دستور خروج از پادگانها را داد از سربازی گریخت و به سیل مبارزات مردمی پیوست. با پیروزی انقلاب اسلامی، او نیز همچون سایر دوستانش با حضور در کردستان به مقابله با ضد انقلاب مشغول شد. او فرماندهی در سپاه را از سطح گروهان آغاز کرد و در جریان مقابله با ضد انقلاب در کردستان در جریان آزادسازی محور سنندج – مریوان، فرمانده گردان ضربت شد.
مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس سپاه با ذکر خاطرهای از سرلشکر صفوی فرمانده نیروی زمینی سپاه در دفاع مقدس خصوصیات او را چنین روایت میکند: «بعد از اینکه برادر من (مرتضی) مجروح شد، خرازی فرمانده شد. از بین بچهها بعضیها گفتند فروغی فرمانده شود. بعضیها گفتند، رضا رضایی باشد، ولی پاسدارها گفتند که حسین خرازی فرمانده شود که از همه ما با فکرتر است و نبوغ نظامی دارد، هم شجاع است و هم مدیریت بلد است. واقعاً هم اینجور بود. واقعاً نبوغ نظامی و شجاعت و کار بلدی حسین خرازی از سنندج بروز و ظهور کرد و به همین دلیل توانست لشکر امام حسین (ع) را تشکیل بدهد و فرماندهی آن را تقبل کرد.»
شهید خرازی در همه عملیاتها از حاج عمران تا فاو حاضر میشد و در این جریانات نیز بیش از ۳۰ بار ترکشها مهمان بدنش بودند. عملیات خیبر که آغاز شد دست راست خود را برای اسلام و حفظ تمامیت ارضی کشورمان به انقلاب تقدیم کرد.
حاج حسین مخلص و بیادعا در کنار رزمندگان
شهید خرازی انسانی بسیار مخلص و جهادگر و دارای روح عمیق، تقوی و اخلاص بود. این خصوصیاتها باعث شده بود تا بسیجیان و نیروهای لشکر ۱۴ امام حسین (ع) او را همچون برادر بزرگتر دوست داشته باشند.
حاج صادق آهنگران از همرزمان شهید خرازی در این ارتباط میگوید: «خرازی برای من اسوه و الگو بود. از او درس اخلاق و معنویت یاد میگرفتم. خصوصیتی که بیشتر همه را مجذوب حسین خرازی میکرد، چهره خندان و نگاه معصومانه او بود که از روح پاک و وجود بیآلایش او حکایت میکرد. در هر وضعیتی لبخند از چهره زیبای او محو نمیشد. من هیچگاه آن بزرگوار را اخمو و غمگین ندیدم.»
هنگامی که حسین در عملیات خیبر بهشدت مجروح و دستش از بدنش جدا شد، بعدها برای مادر خود تعریف کرده بود که وقتی دستم جدا شد، روحم داشت از پیکرم جدا میشد؛ همینطور رفتم بالا، رفتم بالا… یکدفعه وقتی دیدم دارم از بدنم جدا میشوم، گفتم خدایا، من هنوز خیلی مأموریتها توی دنیا دارم که انجام ندادهام، خدایا من هنوز کاری برای انقلاب نکردهام؛ خدایا من را برگردان. یکلحظه احساس کردم توی جسمم هستم و از درد شدید رنج میبرم. بردندش بیمارستان و دست قطعشدهاش را جراحی کردند. بعد از چند روز برای جنگیدن به منطقه بازگشت.
رسیدن غذا به نیروهای خطشکن، آخرین دغدغه حسین
حاج حسین خرازی روز هشتم اسفندماه سال ۱۳۶۵ و در جریان عملیات کربلای ۵، برای بازدید از مناطق عملیاتی به خط مقدم رفت و از نزدیک اقدامات لشکر خود که امام حسین (ع) نام داشت را هدایت میکرد.
یکی از همرزمان شهید در مورد نحوه شهادت وی میگوید: «در ساعت ۱۰ صبح، بهطرف خط مقدم حرکت کردیم و چند ساعت بعد به سنگر حاج حسین رسیدیم که نیمهشب به خط آمده بود. من بهاتفاق مسئول مهندسی منطقه و چند تن دیگر از برادران، در کنار ایشان به صحبت در مورد وضعیت منطقه مشغول شدیم و شهید خرازی از اوضاع منطقه سؤال میکرد و دستورات لازم را برای جلوگیری از نفوذ دشمن به بچهها میداد. یکی از برادران خبر داد که ماشین غذا مورد اصابت گلوله دشمن قرارگرفته و نتوانسته است برای برادران غذا ببرد. حاج حسین بهشدت ناراحت شد و دستور داد به هر ترتیبی شده آب و غذا را به جلو برسانند.
نیم ساعت بعد یکی از برادران گفت: ماشین غذا آماده است. شهید خرازی از جا بلند شد و به بیرون سنگر رفت. بچهها میخواستند به طریقی ایشان را از تصمیمش منصرف نمایند، اما خجالت میکشیدند. یکی از برادران گفت: شما به داخل بروید و ما ماشین را خواهیم فرستاد. اما ایشان به کنار ماشین آمد و توصیههایی را به راننده کرد که چگونه و از کجا برود. من در آن لحظه در نیم متری حاج حسین بودم، یکمرتبه دیدم که فرمانده به زمین افتاد. اصلاً باورم نمیشد. حتی درست متوجه صدای خمپارهای که در کنارمان به زمین خورد، نشدم. بلافاصله سر حاجی را بلند کردم، ترکشهای بزرگی به سر و گردن این بزرگوار اصابت کرده بود. سایر برادران هم جمع شدند، ولی هیچکس نمیتوانست باور کند. بیاختیار فریاد زدم «حاجآقا شهید شد. حس میکردم از چشمانم نه اشک، بلکه خون میبارد و بیاختیار زار زار گریه میکردم.»
وصیت شهید خرازی حاوی چه نکاتی بود؟
سردار حاج حسین خرازی در وصیتنامه خود مینویسد: «از مردم میخواهم که پشتیبان ولایتفقیه باشید، راه شهدای ما راه حق است. اول میخواهم که آنها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا کنند و از خدا میخواهم که ادامهدهنده راه آنها باشم. از مسئولان عزیز و مردم حزباللهی میخواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بیحجابی زدهاند، در مقابل آنها ایستادگی کنید و با جدیت هرچهتمامتر جلو این فسادها را بگیرید.»
منبع خبر
داستان فرماندهای که بدنش میزبان بیش از ۳۰ ترکش بعثی بود +تصاویر بیشتر بخوانید »