بغداد

آزاده نوجوان دفاع مقدس: کاری کردیم عراقی‌ها از خودشان کتک بخورند!

آزاده نوجوان دفاع مقدس: کاری کردیم عراقی‌ها از خودشان کتک بخورند!



آزاده نوجوان دفاع مقدس: کاری کردیم عراقی‌ها از خودشان کتک بخورند!

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، وقتی وارد جبهه شد تنها ۱۴ سال داشت. اکثر مردم امیدیه او و خانواده‌اش را می‌شناختند. شیطنت‌های او حتی صدای مادرش را نیز در آورده بود. سپاه امیدیه به خصوص سرهنگ سیامک دوباش و سردار خسرو کاووسی، او را به دلیل اینکه یکی از برادرانش به اسارت دشمن بعثی درآمده بود و همچنین صغر سن در سپاه راه نداده بودند، اما او بی‌خیال نشد و راهی دیگر برای حضور در جبهه انتخاب کرد. حدود سه ماه در میدان رزم جهاد حضور داشت که در عملیات خیبر اسیر شد و شیطنت‌هایش آنجا نیز تمامی نداشت و سرانجام در اول شهریور سال ۶۹ به میهن بازگشت.

محسن نریمیسا که اکنون کارمند وزارت نفت است، دوره اسارتش را از زاویه‌ای دیگر روایت کرده است که در ادامه می‌خوانید:

آزاده نوجوان دفاع مقدس: کاری کردیم عراقی‌ها از خودشان کتک بخورند!

شیطنت‌هایی که او را به جبهه کشاند

موقعی که ۱۴ ساله بودم، دی ماه سال ۶۲ وارد جبهه شدم. در سوم اسفند همان سال عملیات خیبر بود که در هشتم اسفند ماه اسیر شدم. البته رفتن به جبهه برای من آسان نبود. من را راه نمی‌دادند. با اینکه در دوره آموزشی شرکت کرده بودم، اما باز هم از سپاه بیرونم کردند. ساکن خوزستان شهرستان امیدیه بودم. تقریباً کل شهر خانواده‌ام را می‌شناختند. یک برادرم هم که الان روحانی است. یک سال و هشت ماه قبل از اعزامم به جبهه اسیر شده بود. البته بچه شیطانی بودم، به گونه‌ای که پدر و مادرم هم از دستم عاصی بودند.

با همین خصلت شیطنت به اهواز رفتم. چون می‌دانستم گروه اعزامی به کجا رفته است. همین که خواستم وارد پادگان شوم، دژبانی جلوی من را گرفت. گفتم: از نیروها جا ماندم و به همین خاطر خودم آمدم تا به آن‌ها بپیوندم! دژبانی سختگیری کرد. در آن زمان معرفی‌نامه‌ای از بنیاد شهید همراهم بود. آن را به دژبانی نشان دادم. خواست خدا بود. دژبانی قبول کرد و گذاشت داخل بروم. وقتی بچه‌ها من را دیدند، پرسیدند: تو چطوری آمدی؟ باز هم کلک زدی؟گفتم: با معرفی‌نامه آمدم. گفتند: بسیار خوب! البته دیگر در آنجا آقایان دوباش و خسرو کاووسی نبودن که مرا برگردانند.

نبردی در خاک عراق

موقعیت مکانی عملیات خیبر ۴۰ کیلومتر در داخل خاک عراق بود. از طریق هورالهویزه وارد خاک عراق شدیم. وقتی روستای البیضه و الصخره را تصرف کردیم، از خانواده‌هایی که در این روستاها بودند تقاضا کردیم که محل را ترک کنند تا اذیت نشوند. جایی که ما مستقر شده بودیم ۱۰ کیلومتر با بصره، ۷ کیلومتر با العماره و ۵ کیلومتر با القرنه فاصله داشت. از همان روز اول عراقی‌ها خیلی پاتک می‌زدند تا این جبهه‌ها را پس بگیرند. اما بچه‌ها با رشادت و دلیری نگذاشتند عراقی‌ها موفق شوند. سنگری که من مستقر بودم، اولین سنگر روبرو عراقی‌ها بود که تقریباً ۳۰ متر با سنگر بعدی نیروهای خودمان فاصله داشت و دقیقأ اولین و تنها نفری بودم که نزدیک به عراقی‌ها و البته نمی‌شد به او سنگر گفت. بلکه یک گودال به ارتفاع ۲ متر بود که برای جثه من خیلی بزرگ بود.

یک شب قرار بود ساعت ۲ بامداد نگهبانی بدهم. برای همین ساعت ۱۱ خوابیدم که ساعت ۲ بامداد بیدار شوم. از فرط خستگی خوابم برد. وقتی بیدار شدم ساعت ۶ صبح بود. یک پتوی مشکی رویم انداخته بودم که حسابی خاک روی آن ریخته شده بود. تعجب کردم که این همه خاک از کجا سرازیر شده. پتو را کنار زدم و به هر سختی بود، از ارتفاع ۲ متری بیرون آمدم.‌ هاج و واج اطرافم را نگاه کردم. تعداد زیادی جنازه عراقی دور و بر سنگرم افتاده بود. اول گفتم شاید کسی به جای من نگهبانی داده و خواسته با من شوخی کند و من را بترساند. برای همین جنازه‌ها را اطراف سنگرم گذاشته بودند.

آزاده نوجوان دفاع مقدس: کاری کردیم عراقی‌ها از خودشان کتک بخورند!

این همه صدای گلوله را نشنیدی!

سؤالات زیادی در ذهنم رژه ‌رفت. همان طور صورت نشسته به سمت بچه‌ها رفتم. آن‌ها همین طور مات و مبهوت من را نگاه ‌کردند. از بس عصبانی بودم گفتم: چرا خاک توی سنگر ریختید و این همه جنازه عراقی را دور سنگر گذاشتید! با آن‌ها دعوا کردم. پرسیدند: محسن کجا بودی؟ تو زنده‌ای؟ گفتم: هیچی! خواب بودم. گفتند: ای بابا! مگر می‌شود خواب باشی و این همه صدای گلوله را نشنیده باشی؟ گفتم: نه! گفتند: دیشب عراق شبیخون زد. جنگ تن به تن شد. این همه جنازه اطراف افتاده، چطور متوجه نشدی؟ هنوز حرفشان تمام نشده بود که با بیسیم خبر دادند من زنده‌ام. چون آن‌ها فکر کرده بودند شهید شده‌ام.

تا اینکه روز هشتم رسید. نیروهای عراقی‌ها طبق هر روزه پاتک زدند. البته این دفعه با شگرد خاص خودشان که از تانک‌های روسی تی ۷۲ جلو آمدند. تانک‌هایی که جلویشان لوزی است و تا نوک آرپی‌جی به آن‌ها نخورد منهدم نمی‌شود و هر تانکی حدود ۸ تا ۱۰ تا نیروی پیاده پشت خودش داشت. طوری که دیگر نیروهای ایرانی را قیچی کردند و ما محاصره شدیم. در منطقه‌ای که بودیم تا مرز ایران ۴۰ کیلومتر آب و نیزار بود.

آب‌تنی برای فرار از اسارت!

برای اینکه اسیر نشوم، خودم را به آب انداختم. وسایلم را هم در آب رها کردم تا به دست عراقی‌ها نیفتد. حدود ۲۰ متری شنا کردم که یکی از دوستانم را شناکنان در آب دیدم. گفت: برویم جلوتر. رفتیم خانه گلی روستایی‌ها را دیدم و هر خانه‌ای در وسط آب یک کپر (خانه‌هایی از جنس نی و حصیر) که مخصوص نگهداری احشام بود در کنار خانه وجود داشت. وقتی خواستم داخل این خانه بروم، دیدم ۳ نفر دیگر از بچه‌های ما آنجا هستند. جمعاً ۵ نفر شدیم. منتظر شدیم هوا تاریک شود و با قایق آنجا را ترک کنیم.

درست جلوی کپرها و خانه‌ها به فاصله ۳۰ متر خاکریز عراقی‌ها بود و حدفاصل ما فقط آب هور بود، از آنجایی که احشام تا صاحبانشان آن‌ها را بیرون از کپر نمی‌آورد، بیرون نمی‌آمدند. ساعت حدود دو و نیم بعدازظهر بود که گاوها و گوساله‌ها شروع به جنب و جوش کردند. عراقی‌هایی که پس از پاکسازی منطقه به نگهبانی مشغول بودند، شک کردند. شروع به تیراندازی کردند. اما گاوها و گوساله‌ها از جایشان تکان نمی‌خوردند. هر چقدر هم عراقی‌ها تیر می‌زدند، این احشام بیش‌تر می‌ترسیدند و تکان‌هایشان بیش‌تر می‌شد و کپر به علت سبک بودن چهارچوب، به راحتی تکان می‌خورد.

آزاده نوجوان دفاع مقدس: کاری کردیم عراقی‌ها از خودشان کتک بخورند!

به کسی که همراهم بود، گفتم: بیا خودمان را تسلیم کنیم. چون اینها وجود ما را فهمیده‌اند. اما او گفت: نه اجازه بده تا غروب آفتاب که راهی برای فرار پیدا کنیم و همچنین او گفت: چون برادرت اسیر هست می‌خواهی بروی اسیر شوی! این بگو مگو ما در شرایط سخت‌تر چهار بار دیگر هم اتفاق افتاد تا اینکه از لابلای در چوبی اتاقک گلی دیدم که می‌خواهند با دوشکا و آرپی جی، محل استقرار ما را بزنند.

در اینجا آن برادر سپاهی به من گفت: حالا که قرار به اسیری است، اول خودت برو جلو، پارچه سفیدی را دستم گرفتم و به نشانه تسلیم بیرون آمدم. وقتی بیرون آمدم با تعجب و حیرت به صورت رگبار چند تا تیر جلوی پاهایم در آب شلیک کردند و گفتند: بیا. در واقع بعد از پاکسازی منطقه و گذشت ساعت‌ها دیدن ما پنج نفر برایشان بی‌نهایت عجیب بود. خلاصه اینکه به آب زدم و شناکنان به عراقی‌ها رسیدم و آن چند نفر عراقی تبدیل به حدود هزار نفر شده بودند و مات و مبهوت که این ایرانی‌ها وسط حوزه ما چه می‌کردند. به هر حال سه نفر بعدی هم آمدند. نفر پنجم شنا بلد نبود. وقتی داخل آب آمد، مدام زیر آب می‌رفت و دوباره بالای آب قرار می‌گرفت.

عراقی‌ای که در آب از یک ایرانی می‌ترسید

در تمام این مدت عراقی‌ها انگار داشتند، یک فیلم سینمایی می‌دیدند و هیچ واکنشی نشان نمی‌دادند تا اینکه یک نفر از عراقی‌ها با قدرت تمام یک حلقه لایو جاکت برایش در آب پرت کرد. اما از آنجایی که ۱۵ سال بیش‌تر سن نداشت تا دست می‌انداخت که حلقه را بگیرد، زیر آب می‌رفت و حلقه روی آب می‌ماند. شش تا هفت بار این اتفاق رخ داد. دیدند فایده ندارد. همه همدیگر را نگاه می‌کردند. یکی از عراقی‌ها که تقریباً دو متر قد داشت، به فرمانده‌اش گفت: خودم می‌روم او را می‌آورم. مثل فیلم سینمایی اورکتش را در آورد و به کسی داد. اسحله‌اش را به کسی دیگر و مثل حرفه‌ای‌ها توی آب شیرجه زد.

آزاده نوجوان دفاع مقدس: کاری کردیم عراقی‌ها از خودشان کتک بخورند!

وقتی به فاصله دو متری دوستم رسید، از آنجایی که از ایرانی‌ها می‌ترسید، جلوتر نرفت و دستش را به سمت دوستم دراز کرد. دوستم هم دستش را دراز کرد، اما دست از پا درازتر باز به داخل آب می‌رفت. بالاخره دست از پا درازتر آن عراقی برگشت. من هم که دیدم هنوز دوستم با حلقه نجات کلنجار می‌رود، به یکی از عراقی‌ها گفتم: بروم او را بیارم؟ بعد یکی برای فرمانده‌شان ترجمه کرد و او گفت: می‌توانی؟ گفتم: بله! وقتی دست‌هایم را باز کردند. داخل آب پریدم و دوستم را آوردم.

شو تبلیغاتی بعثی‌ها از اسارت ۵ نفر ایرانی

این را هم بگویم چون ما ۵ نفر را در آن فضا پیدا کرده بودند، خیلی برایشان مهم بود که چطوری با وجود پاکسازی منطقه، هنوز ما آنجا بودیم. برای همین سریعأ چند خانم عکاس و خبرنگار با هلیکوپتر آوردند تا پوشش خبری بدهند. در آنجا از لحظه اسارت ما عکس گرفتند. در آن زمان برادرم که در زندان موصل اسیر بود، عکس من را در روزنامه دید و متوجه شد که اسیر شده‌ام.

در حالی که دستمان بسته بود، عراقی‌ها آتش روشن کردند تا لباس‌هایمان خشک شود و به صورت دایره دور آتش نشسته بودیم و فوجی از عراقی‌ها هم دور ما بودند. آن عراقی که موفق نشده بود دوست ما را بیاورد، مورد طعنه فرمانده و تمسخر هم‌قطارانش قرار گرفته بود،‌ مدام من را اذیت می‌کرد. چهار، پنج بار محکم پای برهنه من را فشار داد که دادم به هوا رفت. فرمانده عراقی‌ها وقتی فهمید با صدای بلند باز تحقیرش کرد و گفت: زورت به یک بچه رسیده است.

آزاده نوجوان دفاع مقدس: کاری کردیم عراقی‌ها از خودشان کتک بخورند!

 یواشکی پرده را کنار زدم و دیدم یا خدا!

جلوتر که رفتیم دیدم تعدادی از نیروهای ایرانی که در علمیات خیبر شرکت کرده بودند، اسیر شده بودند. با ماشین ارتشی ما را به شهر العماره بردند. نزدیک‌های شهر یکی از مردم نجف با زبان فارسی رو به ما کرد و گفت: خوش آمدید شما مسلم ما مسلم اینجا لباس به شما می‌دهیم، غذا می‌دهیم و خوش رفتاری می‌کنیم و نگران نباشید و ما هم دلخوش از این سرباز اهل نجف! یک ساعت بعد که ما را پیاده و به سالن منتقل کردند، حدود ۲۰ تا کابل و باتوم خوردیم. چند روز سخت در العماره بودیم که ما را به بغداد منتقل کردند. تقریبأ ۱۸۰۰ نفر را سوار اتوبوس کردند که در هر اتوبوسی پنج نفر عراقی بود. طول مسیر پرده اتوبوس را کشیده بودند و حق نداشتیم بیرون را نگاه کنیم.

وقتی به بغداد رسیدیم، منتظر ماندیم تا نوبت ما شود و پیاده شویم. از آنجایی که شیطان و کنجکاو بودم و آرام و قرار نداشتم، یواشکی پرده را کنار زدم و دیدم یا خدا! چه خبر است. چه بزن بزنی است! عراقی‌ها تونلی به حدود ۱۰۰ متر درست کرده بودند که با شلنگ و کابل به جان بچه‌های ایرانی افتاده بودند. من که اوضاع را این طوری دیدم به دوستانم در اتوبوس گفتم: با توجه به اوضاع بیرون بدن‌هایتان را گرم کنید تا بتوانید راحت‌تر بدوید و کم‌تر درد کابل را نوش جان کنید. (هر شخصی سریع‌تر می‌دوید، کمتر کابل می‌خورد)

آزاده نوجوان دفاع مقدس: کاری کردیم عراقی‌ها از خودشان کتک بخورند!

نگاهی به انتهای اتوبوس انداختم. یک پیرمرد را دیدم که پایش تا لگن شکسته و گچ گرفته بود. به چند نفر از بچه‌ها گفتم بیایید با هم این پیرمرد را برداریم و بلندش کنیم. شاید عراقی‌ها با دیدن او کاری به کار ما نداشتند. صبر کردیم تا نوبت اتوبوس ما شد. جمعیت از اتوبوس خارج شدند. دیگر کسی داخل نبود و نوبت ما چهار نفر رسید تا آن مجروح را حمل کنیم. از قضا آن پای گچ گرفته را من بلند کردم و سه نفر دیگه هم هر کدام یک پا و دو دستش را، تا پایم را تا از اتوبوس بیرون گذاشتم، اولین ضربه کابل را نوش جان کردم. در حدود ۲ متری که رفتم ضربات جانکاه کابل و شیلنگ بر بدنم سرازیر شد. از درد زیاد پای پیرمرد را رها کردم و دویدم. دوستانم هم که دیدند من پای پیرمرد را ول کردم. آن‌ها هم او را رها کردند و به سرعت دویدند!

بلبشویی که نوجوان ایرانی‌ در پادگان عراقی‌ها راه انداخت

این را بگویم که تقریباً لباس ما با عراقی‌ها فقط در نوع کلاه فرق داشت. وقتی ما پیرمرد را رها کردیم، او همانجا ماند. عراقی‌ها حرصشان گرفته بود. می‌گفتند برگردید پیرمرد را ببرید. چون زحمت حمل به گردن خودشان می‌افتاد. ما همچنان با سرعت می‌دویدیم تا زودتر مسیر را طی کنیم. آن چند مأمور عراقی که دیدند ما در حال فرار هستیم، در تونل دنبال ما کردند و در حال دویدن کلاهشان افتاد. چون لباس‌ها هم شبیه هم بود. عراقی‌های دیگر که همین طور می‌زدند و نگاه نمی‌کردند به کی می‌زنند، در آن زمان،‌ آن‌ها شروع به زدن هم‌قطارانشان کردند. از آنجایی که طول مسیر تونل مرگ پیچ در پیچ بود، عراقی‌ها که جلوتر بودند عقب تونل را نمی‌دیدند. درگیری در انتهای تونل زیاد شد. به شکلی که عراقی‌ها همدیگر را با مشت و لگد می‌زدند. بلبلشویی راه افتاده بود؛ به گونه‌ای که درجه‌داران ارشد عراقی وارد شدند و کار به تیر هوایی رسید.

آزاده نوجوان دفاع مقدس: کاری کردیم عراقی‌ها از خودشان کتک بخورند!

وقتی به بچه‌های خودمان رسیدم، ترسیده بودم. سن و سالی هم نداشتم. به یکی از برادر سپاهی جریان را گفتم، گفت: به کسی چیزی نگو. بعد از مدتی یکی از همان غول‌های عراقی که می‌گفتند دست راست صدام هست، وارد سالن شد. با صدای بلند گفت: آن ۴ نفر که این جریان را درست کردند،‌ بیرون بیایند. به جان خمینی کاری با آن‌ها ندارم. آن سپاهی دست من را محکم فشار داد و گفت: هیچی نگو. من واقعاً‌ در آن لحظه ترسیده بودم. آن عراقی هم پشت سر هم قسم می‌خورد که کاری با ما ندارد. در آخر سر گفت: به جان صدام کاری ندارم. فقط می‌خواهم ببینمشان اما باز جلو نرفتم.

گفت: باشد جلو نمی‌آیید. طبق قوانین ارتش، تشویق برای یک نفر و تنبیه برای همه. دستور داد همه سربازان عراقی با همان کابل و باتوم داخل سوله آمدند، بعد دور سوله قدم زدند و عراقی‌ها کمربندی ایجاد کردند که به راحتی تا سرحد مرگ بچه‌ها را بزنند، اول بچه‌ها نفر به نفر کابل می‌خوردند، بعد دیدند این طوری نمی‌شود مثل زنبور دسته‌جمعی با هم حرکت می‌کردند تا کم‌تر ضربه بخورند. وقتی چشمانم را باز کردم، دیدم همه یک طرف، من هم یک طرف. ماندم چطوری قاطی جمعیت شوم. فانوسقه یک عراقی که چندان درشت نبود را کشیدم و لابلای بچه‌ها خودم را جا دادم و به سمت جمعیت ملحق شدم. عراقی‌ها هم بعد از نیم ساعت و خستگی بی‌خیال ما شدند.

۴ روز آنجا بودیم. با دیگ برای ما آب می‌آوردند و با یک قوطی به همه آب می‌دادند. نان هم به سوی بچه‌ها پرت می‌کردند. البته بعدش بچه‌ها به آن‌هایی که نان نرسیده بود، میان خودشان تقسیم می‌کردند. برای رفع قضای حاجت هم اگر می‌خواستیم به سرویس بهداشتی برویم، باید ۶ تا ایستگاه کابل یا باتوم را رد می‌کردیم. برای همین بسیاری از بچه‌ها بی‌خیال می‌شدند. در داخل سوله یک جایی سراشیبی داشت که بچه‌ها برای قضای حاجت استفاده می‌کردند.

شیطنتی که در اسارت ختم به خیر شد

بعد از ۴ روز ما را به موصول منتقل کردند. آن آقایی که با ما اسیر شد، ارشد آسایشگاه ما شد. قرار بر این بود که هر ارشد آسایشگاه موظف به معرفی برهم زنندگان جو آسایشگاه بود و در غیر این صورت خود ارشد آسایشگاه تنبیه می‌شد. این موضوع پیشنهاد یک نظامی عراقی کلاه قرمز به نام عثمان بود که یک چوب ۵۰ سانتی زیر بغلش داشت. هر جمعه منتظر اسامی افرادی بود که شلوغ می‌کردند. بیچاره آن شخص، پنج تا عراقی به جانش می‌افتادند. آن قدر می‌زدند که بیهوش می‌شد. بعد با یک سطل آب به هوشش می‌آوردند و دوباره کتک می‌زدند. دو سه هفته بعد ارشد خواست اسم من را رد کند. آن هم از بس شیطنت می‌کردم و یک جا بند نمی‌شدم.

آزاده نوجوان دفاع مقدس: کاری کردیم عراقی‌ها از خودشان کتک بخورند!

هفته چهارم شد،‌ گفت: این تو بمیری‌ها از آن تو بمیری‌ها نیست! خودت را آماده کن! دیدم که قضیه دارد جدی می‌شود که با کلی اصرار و خواهش رأی او را زدم. دو هفته گذشت و دوباره فضولی شروع شد و ارشد آسایشگاه گفت حالا که نمی‌خواهی آرام بنشینی، اسمت را به عثمان می‌دهم. این دفعه هم دیدم با اصرار و التماس به جایی نمی‌رسم. متوسل به پیرمردی شدم که همه به او احترام می‌گذاشتند تا پادرمیانی کند. آن بنده خدا از من قول گرفت دیگر دردسر درست نکنم. دو هفته‌ای بچه خوبی شده بودم. اما باز هم روز از نو روزی از نو. دیگر ارشد از دستم کلافه شده بود. گفت: اسمت را داده‌ام. فردا آماده باش. آن شب اصلاً خوابم نبرد، از ساعت ۴ صبح منتظر بودم. مدام دعا می‌کردم.

از قضا عثمان (فرمانده عراقی) آن روز از ساعت ۵ صبح به آسایشگاه آمد، و گفتم: یا خدا احتمالاً با زن و بچه‌هایش دعواش شده که این وقت صبح آمده است! چون معمولاً ۷ صبح می‌آمد. خدا بخیر کند. سوت آمار را زد و همه به صف شدند. آمار ۱۲۰ نفره‌مان را گرفت. بعد گفت: آن‌هایی که زیر ۱۷ سال دارند، کنار دیوار بروند. سپس آمار کل آسایشگاه‌های اردوگاه را گرفت و همه افراد زیر ۱۷ سال سن را جدا کرد. بعد گفت این بچه‌ها به جای دیگر منتقل می‌شوند. از میان جمعیت ارشدمان را نگاه می‌کردم. چقدر من خوش شانس بودم؛ یعنی خدا چقدر هوایم را داشت. در آن لحظه چهره ارشدم تماشایی بود.



منبع خبر

آزاده نوجوان دفاع مقدس: کاری کردیم عراقی‌ها از خودشان کتک بخورند! بیشتر بخوانید »

بلینکن: آمریکا از تلاش‌های دولت عراق حمایت می‌کند

بلینکن: آمریکا از تلاش‌های دولت عراق حمایت می‌کند


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، وزیر امور خارجه آمریکا با اشاره به دیدار خود با «فواد حسین» وزیر خارجه عراق در واشنگتن گفت که آمریکا از تلاش های دولت عراق حمایت می کند.

بیشتر بخوانید:

واکنش الخزعلی به سخنان اخیر وزیر خارجه عراق

«آنتونی بلینکن» در پیامی توئیتری نوشت: امروز دیدار خوبی با فواد حسین وزیر خارجه عراق درباره گفتگوهای راهبردی بین دو کشور داشتم.

بیشتر بخوانید:

خروج بی قید و شرط آمریکا از عراق ترند اول توییتر عراقی‌ها

وی افزود: من حمایت خود را از تلاش های دولت عراق برای اجرای مطالبات مردم عراق درباره عدالت و اهمیت انتخابات موفق در ماه اکتبر اعلام کردم.

گفتنی است که چهارمین دور گفتگوهای راهبردی بین عراق و آمریکا روز جمعه در واشنگتن آغاز گردید. فواد حسین به منظور برگزاری این مذاکرات در راس یک هیات وارد واشنگتن شده بود.

وزیر خارجه عراق پیشتر این دور از گفتگوهای راهبردی با آمریکا را آخرین دور آن اعلام کرده بود.

منبع: مهر

وزیر امور خارجه آمریکا در پیامی توئیتری نوشت که در دیدار با همتای عراقی خود حمایت واشنگتن از بغداد را ابراز نموده است.



منبع خبر

بلینکن: آمریکا از تلاش‌های دولت عراق حمایت می‌کند بیشتر بخوانید »

پذیرش قطعنامه، تلخ‌تر از جام زهر/ شجاعانه‌ترین تصمیم برای امام، پذیرش آتش‌بس بود

شجاعانه‌ترین تصمیم برای امام، پذیرش آتش‌بس بود


پذیرش قطعنامه، تلخ‌تر از جام زهر/ شجاعانه‌ترین تصمیم برای امام، پذیرش آتش‌بس بودبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، قطعنامه‌های سازمان ملل متحد از ابتدای جنگ عمدتا به نفع رژیم عراق و بدون توجه به خواسته‌های ایران صادر می‌شد. به هر حال با عدم عقب نشینی کامل ارتش عراق از خاک ایران و نپذیرفتن قرارداد ۱۹۷۵ از سوی رژیم بعثی به عنوان مبنایی برای حل اختلافات و با تصور ایران از توانایی خود برای وارد کردن ضربه اساسی به رژیم بعثی عراق، جنگ پس از آزادسازی خرمشهر تداوم یافت.

گرچه امام خمینی (ره) در ابتدا موافق ورود قوای ایران به خاک عراق نبودند ولی پس از برگزاری دو جلسه شورای عالی دفاع و اعلام نظر مقامات سیاسی و نظامی کشور منع عبور از مرز برداشته شد. از این پس عراق برای مقابله با قوای ایران و اجرای سیاست عملیاتی خود، دفاع مستحکم در زمین و استفاده از جنگ‌افزار‌های شیمیایی در جبهه‌ها و گسترش تهاجمات هوایی در خلیج فارس و حمله به مراکز اقتصادی و تأسیسات نفتی ایران را در دستور کار قرار داد.

البته از بیانات و اظهار نظر‌های امام خمینی (ره) اینگونه بر می‌آید که ایشان در تداوم جنگ در پی ساقط کردن صدام از قدرت و کمک به مردم عراق برای تغییر رژیم بعثی بودند. طبیعی بود که قدرت نظامی ایران، امکان حمله به بغداد و یکسره کردن کار صدام را نمی‌داد، بنابراین تلاش ایران عمدتاً برای انجام عملیات‌هایی در منطقه نفت خیز جنوب عراق و در پیرامون بصره دومین شهر بزرگ عراق متمرکز بود.

گرچه ایران در مسیر اجرای این سیاست گام‌های جدی و موثری برداشت اما تصرف منطقه فاو در اواخر زمستان ۱۳۶۴ و انجام عملیات کربلای ۵ در زمستان سال ۱۳۶۵ نشان داد که علاوه بر اقدامات نظامی، لزوم انجام تلاش‌های سیاسی و فعالیت‌های دیپلماتیک در سطح بین‌المللی نیز از نیازمندی‌های پایان دادن به جنگ است.

یکی از ظرفیت‌های بین‌المللی برای پایان دادن به جنگ، شورای امنیت سازمان ملل بود که ایران آن را بازیچه قدرت‌های بزرگ و طرفدار عراق محسوب می‌کرد و به مؤثر بودن اقدامات وی زیاد اطمینان نداشت. بر همین اساس در روز‌های آغاز و تداوم جنگ آنچنان که باید، برای خاتمه دادن به جنگ به این نهاد بین‌المللی مراجعه نمی‌کرد.

سر انجام پس از گذشت حدود پنج ماه از عملیات کربلای ۵، قطعنامه ۵۹۸ در ۲۹ تیر سال ۱۳۶۶ برابر با ۲۰ ژوئیه ۱۹۸۷ از سوی شورای امنیت سازمان ملل متحد به منظور خاتمه دادن به جنگ عراق با ایران، صادر شد. می‌توان گفت که هماهنگی سیاست ابرقدرت‌ها در سازمان ملل، باعث تنظیم و تصویب قطعنامه ۵۹۸ توسط شورای امنیت شد.

این قطعنامه حاصل ۹ ماه کار دیپلماسی کشور‌های آمریکا، شوروی، عراق، عربستان، فرانسه، انگلیس، آلمان غربی و چند کشور دیگر بود. تدوین‌کنندگان قطعنامه ۵۹۸ که قدرت‌های بزرگ جهانی بودند به دنبال آن بودند که تا حدودی دل طرف پیروز جنگ را بدست آورند به گونه‌ای که ایران بتواند این قطعنامه را بپذیرد.

در واقع تنظیم قطعنامه ۵۹۸ علی‌رغم واژه‌ها و مندرجات بی‌طرفانه آن از موضع عدالت نبود بلکه به منظور ایجاد فشار به ایران جهت خاتمه دادن به جنگ بود. به همین دلیل طرح تحریم تسلیحاتی ایران در صورت عدم پذیرش قطعنامه از سوی جمهوری اسلامی توسط آمریکا مطرح شد. این اقدام بیانگر نگرانی جامعه بین‌المللی نسبت به ادامه جنگ از سوی ایران بود. البته آمریکا نتوانست قطعنامه تحریم علیه ایران را به تصویب برساند.

قطعنامه ۵۹۸ در ۱۰ بند به تصویب رسید و در بند اول، خواستار آتش بس و بازگشت نیرو‌های دو کشور به مرز‌های شناخته شده بین‌المللی شده بود. تا قبل از قطعنامه ۵۹۸ در هیچ یک از قطعنامه‌های دیگر صحبتی از بازگشت نیرو‌های طرفین به مرز‌های دو کشور، شناسایی متجاوز و طرح پرداخت خسارات جنگ نشده بود.

قطعنامه ۵۹۸، برای اولین بار بر روی اختلافات ایران و عراق و تعیین چارچوبی برای پایان دادن به جنگ متمرکز شده بود.

بند سوم خواستار آزادی اسرای جنگی و بند چهارم خواستار یک راه حل جامع، عادلانه و شرافتمندانه مورد قبول دو طرف در مورد تمام موضوعات موجود، منطبق با اصول مندرج در منشور ملل متحد شده بود.

بند پنجم هم درباره خویشتن‌داری همه کشور‌ها به منظور عدم تشدید و گسترش منازعه بود. گرچه در بند ششم این قطعنامه به تحقیق راجع به مسئولیت منازعه اشاره شده بود ولی همچون قطعنامه‌های گذشته اشاره‌ای به کشور آغازکننده جنگ در آن وجود نداشت. اگر در این بند به جای تعیین آغازگر جنگ، از عبارت تعیین متجاوز استفاده می‌شد، منافع ایران بهتر تأمین می‌شد. بند هفتم درباره بررسی ابعاد خسارات وارد شده به طرفین بود.

در این بند نیز بایستی به جای تعیین خسارت، تعیین غرامت مطرح می‌شد تا ایران بتواند خسارات جنگ را از عراق دریافت کند. بند هشتم نیز درباره راه‌های افزایش امنیت و ثبات در منطقه بود. باید توجه داشت که به رغم اینکه ظاهراً بعضی امتیازات در این قطعنامه در راستای خواسته‌های جمهوری اسلامی قرار داشت، اما در عمل، دو کشور به یک میزان در خصوص جنگ مقصر قلمداد شده بودند.

به عنوان مثال در موضوع تأسیس صندوقی برای جذب کمک‌های کشور‌های دیگر جهت تأمین خسارات وارده، مقرر شده بود تا دو کشور به یک میزان از کمک‌های این صندوق برخوردار باشند و از نظر حقوقی، تفاوتی بین متجاوز و قربانی تجاوز در فطعنامه وجود نداشت. به هر حال، این قطعنامه برای اولین بار در چارچوب فصل هفتم منشور سازمان ملل متحد صادر شد تا ضمانت اجرایی داشته باشد.

معنای این اقدام آن بود که عمل به قطعنامه برای همه کشور‌ها از جمله ایران و عراق لازم‌الاجراست؛ بنابراین ایران و عراق موظف به پذیرش آن بودند. در روزی که این قطعنامه به تصویب رسید، به دلیل برتری نظامی ایران، جمهوری اسلامی احساس نیازی به پذیرش این قطعنامه برای پایان دادن به جنگ نمی‌کرد.

پس از صدور قطعنامه، عراق آن را پذیرفته و از شورای امنیت نیز تشکر کرد ولی وزارت امور خارجه ایران طی صدور بیانیه‌ای در ۱۳۶۶/۰۴/۳۰ ضمن ناعادلانه خواندن قطعنامه به تناقض بند‌های آن و خودداری از معرفی آغازگر جنگ اشاره کرد و پس از گذشت یک روز نظرات خود را مبنی بر اینکه ابتدا باید متجاوز مشخص شود به شورای امنیت اعلام کرد.

در مجموع قطعنامه ۵۹۸ تا حدود زیادی با قطعنامه‌های سابق شورای امنیت در مورد جنگ عراق با ایران متفاوت بود و اولین قطعنامه‌ای بود که دارای شرایط صلح و تا حدودی متعادل بود. از زمان تصویب قطعنامه ۵۹۸، از تابستان سال ۱۳۶۶ تا تابستان سال ۱۳۶۷ که قطعنامه مورد پذیرش ایران قرار گرفت، شرایط بسیار سختی برای طرفین جنگ بوجود آمد.

آمریکا اسکورت نفتکش‌های کویتی در خلیج فارس را آغاز کرد و عربستان درست یک هفته پس از صدور قطعنامه ۵۹۸ دست به کشتار حجاج ایرانی در مکه زد. در این جنایت حدود ۴۰۰ نفر از زنان و مردان زائر به شهادت رسیدند و نزدیک به یک هزار نفر از زائرین مجروح شدند. با این اقدام، دولت عربستان در هماهنگی با برنامه‌های آمریکا و عراق تلاش کرد تا حتی ایام حج را تبدیل به یک فشار جدید علیه ایران بکند.

از مرداد ۱۳۶۶ جنگ شهر‌ها وسعت بی‌سابقه‌ای یافت و شمار زیادی از غیرنظامیان در معرض مستقیم آسیب‌های جنگ قرار گرفتند. تهران و بغداد و بسیاری از شهر‌های بزرگ دو کشور، هدف بمباران‌های هوایی و موشک‌های زمین به زمین بود. جنگ در خلیج فارس توسعه یافت.

نفتکش‌های زیادی مورد اصابت قرار گرفت و ناوگان جنگی آمریکا در خلیج فارس دست به حملات بی‌سابقه‌ای علیه ایران زد. جنگ در جبهه‌های زمینی ادامه یافت. ایران و عراق هر دو سیاست تهاجمی را در زمین، دریا و هوا در پیش گرفتند. از زمان تصویب قطعنامه ۵۹۸، سیاست تهاجمی و خشن آمریکا علیه ایران در خلیج فارس ابعاد تازه‌ای یافت. ناوگان جنگی آمریکا در خلیج فارس، عملاً در مقابل ایران گسترش یافته و آرایش گرفت.

تبلیغات گسترده‌ای علیه ایران در سطح بین‌المللی انجام گرفت. محیط مذاکرات شورای امنیت سازمان ملل به زیان ایران تیره شد. سیاست آمریکا علیه ایران باعث شد تا عملاً توازن نظامی بین طرفین جنگ بهم خورده و با تحریم تسلیحاتی ایران و مداخله نظامی آمریکا موازنه قوا به نفع عراق تغییر یابد. در چنین وضعیتی حملات ارتش عراق از روز ۲۹ فروردین ۱۳۶۷ به جبهه‌های جنگ زمینی در کنار حمله به مناطق مسکونی و نفتکش‌ها و پایانه‌های نفتی هم شروع شد.

درآمد‌های نفتی ایران رو به کاهش بود و آمریکا همزمان با حملات ارتش عراق به مواضع قوای ایران در جبهه فاو، به سکو‌های نفتی سلمان و نصر در خلیج فارس حمله و آن‌ها را منهدم و میلیون‌ها دلار خسارت به ایران وارد کرد. حمایت از نفتکش‌های حامل نفت کشور‌های عربی خلیج فارس به صورت آشکار از سوی آمریکا آغاز شد.

در پی اقدامات همه جانبه ایالات متحده در حمایت از رژیم عراق، امریکا به صورت رسمی از اواخر شهریور ۱۳۶۶ وارد جنگ با ایران درآب‌های خلیج فارس شد. در مجموع آمریکا حدود ۹ ماه به طور مستقیم وارد جنگ با ایران در خلیج فارس شد.

در این مدت، ۱۲ برخورد نظامی بین ایران و آمریکا بوجود آمد که خسارات زیادی را برای ایران و اعتبار آمریکا در بر داشت. آمریکا در حملات اولیه خود به قایق‌های تندروی سپاه و کشتی ایران اجر مربوط به نیروی دریایی ارتش که در مهر ماه ۱۳۶۶ انجام گرفت، سعی در یک درگیری نظامی محدود با نیروی دریایی ایران در خلیج فارس داشت.

اما این حملات در ماه‌های پایانی جنگ به سکو‌های نفتی ایران توسعه یافت و با پرتاب دو موشک ناو وینسنس آمریکایی به سوی هواپیمای مسافربری هما در ۱۲ تیر ۱۳۶۷ و کشته شدن ۲۹۰ سرنشین ایرباس به اوج جنایت رسید.

از سوی دیگر در حالی که پس از حمله عراق به فاو و شلمچه، منافقین به مهران حمله کرده بودند و احتمال حمله ارتش عراق به جزایر مجنون وجود داشت. آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در روز سه شنبه ۱۳۶۷/۰۳/۳۱ به کرمانشاه سفر کرد و در محل قرارگاه رمضان مستقر شد. ایشان در همان شب پس از دریافت گزارش وضعیت جبهه‌ها از فرمانده سپاه به وی گفتند: «قبل از این سفر به اتفاق رئیس‌جمهور و حاج احمد آقا در روز جمعه ۱۳۶۷/۰۳/۲۷ خدمت امام رفتیم.

وضع جبهه‌ها، نیروها، امکانات کشور و وضع دشمن را برای امام تشریح کردیم و دو راه بسیج نیرو‌ها و امکانات برای جنگ یا پذیرش ختم جنگ را برای امام مطرح کردیم. ایشان راه اول را انتخاب کردند و برای صدور حکم واجب بودن رفتن به جبهه‌ها برای هم (کاری که سال گذشته نشد و پیشنهاد شده بود) اظهار آمادگی کردند.»

آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به فرمانده سپاه گفت: «به امام گفتم: ارتش عراق در حال باز پس گیری بعضی مواضعی است که از او گرفته‌ایم و اگر این وضعیت ادامه پیدا کند ممکن است حتی ارتش عراق از مرز‌ها عبور کند و بخش‌هایی از کشور را اشغال کند.

امام فرمودند طرح تان چیست؟ گفتیم جنگ را با پذیرش قطعنامه ۵۹۸ تمام کنیم. امام فرمودند نه ما باید جنگ را ادامه دهیم. به امام گفتم برای ادامه جنگ فرماندهان از ما امکانات و وسایلی می‌خواهند که ما در شرایط فعلی کشور بودجه لازم را برای تهیه آن‌ها نداریم. امام گفتند بروید از مردم مالیات بگیرید. به ایشان گفتم این کار را قبلا کرده‌ایم و دیگر گرفتن مالیات بیشتر از مردم برای دولت امکان ندارد و میزان آن به حداکثر خود رسیده است. امام گفتند خوب استقراض کنید.

پس از این مسئله به امام گفتم نیرو‌های مردمی به جبهه نمی‌آیند. امام گفتند من برای حل این مشکل به مردم حکم جهاد می‌دهم. گفتم در کشور ارز نداریم تا بعضی نیاز‌های جنگ را از خارج خریداری کنیم. امام گفتند برای آن راهی پیدا کنید. بروید نفت پیش فروش کنید. پس از طرح این مطالب، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی گفت: ما هم به نتیجه رسیده بودیم که یا باید جنگ را تمام کرد و یا بسیج نیرو و امکانات بدهیم و کشور را وارد جنگ کنیم.

حال که امام راهکار ورود امکانات کشور در جنگ را تصویب کرده‌اند شما طرح و برنامه خودتان را تهیه کنید و به ما بدهید.»

به این ترتیب وی در این جلسه از فرمانده سپاه خواست تا برنامه خود را به منظور ادامه جنگ تهیه و ارائه کنند. بدین منظور در تاریخ دوم تیر سال ۱۳۶۷ محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه نامه‌ای را خطاب به فرماندهی جنگ نوشت و در آن کلیات طرحی را تقدیم ایشان کرد که هدف نبرد انهدام صدام و حزب بعث عراق منظور شده بود.

بر اساس این طرح باید ارتش و سپاه هر دو ظرف پنج سال هر کدام به میزان حدود ۵.۲ و هفت برابر افزایش کمی می‌یافتند و برای تامین نیرو‌های مورد نیاز می‌بایستی افراد بین ۱۷ تا ۴۰ سال، سالانه چهار ماه در جبهه باشند. دولت و مجلس شورای اسلامی هم باید در اولویت یکم، بودجه و امکانات مورد نیاز نیرو‌های مسلح را در اختیار جانشین فرماندهی کل قوا قرار می‌دادند.

صنایع و کارخانجات کشور نیز در اولویت یکم موظف به تأمین مایجتاج رزمندگان اسلام بودند. همچنین فرض بر آن بوده است که انگیزه آمریکا، شوروی، صدام و حزب بعث علیه انقلاب اسلامی نه تنها کاهش نیافته بلکه با رشد بیداری اسلامی در جهان مشکلات سیاسی ابر قدرت‌ها در جهان بیشتر از گذشته شده است و آن‌ها قوی‌تر از گذشته به جنگ خلیج فارس ادامه خواهند داد.

از سوی دیگر عراق به توسعه سازمان رزم و سازماندهی نیرو‌های منافقین، ادامه خواهد داد. تقدیم این نامه که ۲۵ روز قبل از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ صورت گرفت، تاثیر فراوانی در به تصمیم رساندن فرماندهی کل قوا برای آینده جنگ داشت. در این اوضاع و احوال ایران چاره کار را در خاتمه دادن به جنگ از طریق پذیرش قطعنامه ۵۹۸ دید و در ۲۷ تیر ۱۳۶۷ با اعلام رسمی پذیرش قطعنامه راه جدیدی را در پیش گرفت.

گرچه پذیرش آتش بس برای امام تلخ و اتخاذ چنین تصمیمی برای ایشان چون زهر کشنده بوده است و از چنین شرایطی راضی نبوده‌اند ولی حضرت امام خمینی شجاعانه‌ترین تصمیم دوران حیات خود را در یک فرصت مهم اتخاذ کردند و با پذیرش مسئولیت قبول قطعنامه از سایر مسئولین کشور سلب مسئولیت کردند. به هر حال یک سال و یک روز کم، طول کشید تا ایران قطعنامه ۵۹۸ را در روز ۲۷ تیر ۱۳۶۷ بپذیرد و راه را برای خاتمه یافتن جنگ هشت ساله باز کند. پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران گرچه به یکباره اتفاق افتاد ولی نتیجه فرآیندی بود که در سال‌های پایانی جنگ آغاز شده بود.

گزارش از حسین علایی

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

شجاعانه‌ترین تصمیم برای امام، پذیرش آتش‌بس بود بیشتر بخوانید »

حزب الله عراق: حمله به مراکز دیپلماتیک از سوی مقاومت مردود است

حزب الله عراق: حمله به مراکز دیپلماتیک از سوی مقاومت مردود است


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، “ابوعلی العسکری” مسؤول دفتر امنیتی گردان‌های حزب‌الله عراق گفت که هرگونه حمله به مراکز دیپلماتیک در عراق از سوی مقاومت مردود است.

وی با تاکید بر اینکه مقاومت حق طبیعی مردم عراق است اظهار داشت: خائن جنایتکار آن کسی است که از حضور اشغالگران و عاملان کشتار و قتل شهروندان کشورش حمایت می‌کند.

العسکری از برادران در مقاومت عراق خواست که قواعد درگیری را حفظ کرده و مراحل جنگ را نسوزانند.

مسئول دفتر امنیتی گردان‌های حزب الله عراق در عین حال تاکید کرد که واکنش به هرگونه حمله به مقاومت کوبنده خواهد بود.

العسکری اظهار داشت: تصمیم هدف قرار دادن نیروهای ارتش آمریکا تصمیمی داخلی است و اجرای این تصمیم تا خروج آخرین نظامی آمریکایی از عراق ادامه خواهد یافت.

هسته اطلاع رسانی امنیتی عراق صبح پنجشنبه با صدور بیانیه ای اعلام کرد: منطقه سبز بغداد (محل استقرار سفارت آمریکا) با سه فروند موشک کاتیوشا هدف حمله قرار گرفته است.

این چندمین بار در هفت روز اخیر است که اقدام به حمله علیه مراکز آمریکایی می شود؛ از پایگاه عین الاسد (که دو بار در ۴ روز اخیر هدف قرار گرفت) تا سفارت آمریکا در بغداد (دو بار طی سه شب اخیر) و پایگاه آمریکا در فرودگاه اربیل (حمله سه شنبه شب) و نیز انفجار چندین بمب در مسیر کاروان های ائتلاف آمریکایی.

منبع: تسنیم

مسئول دفتر امنیتی گردان‌های حزب الله عراق گفت که حمله به مراکز دیپلماتیک از سوی مقاومت مردود است.



منبع خبر

حزب الله عراق: حمله به مراکز دیپلماتیک از سوی مقاومت مردود است بیشتر بخوانید »

روزی که حاج قاسم سه بار تا مرز شهادت پیش رفت

روزی که حاج قاسم سه بار تا مرز شهادت پیش رفت


روزی که حاج قاسم سه بار تا مرز شهادت پیش رفتبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار حسنی سعدی به بیان خاطره‌ای از شهید پورجعفری درباره یک روز از زندگی شهید حاج‌ قاسم سلیمانی پرداخت و اظهار داشت: شهید پور جعفری عزیز می‌گفت من فقط یک روز از زندگی حاج قاسم را برایتان تعریف می‌کنم که ای‌ کاش وقت داشتیم و می‌نشستم بیشتر می‌گفتم. یک روز رفتیم کردستان عراق که داعش آنجا آمده بود. مردم خانه‌ها را خالی کرده و رفته بودند. در خانه‌ای مستقر شدیم و صبحانه خوردیم.

حاج قاسم دوربین را برداشت و در منطقه راه افتادیم. بر روی پشت‌ بام یک خانه کنار بالکن، دوربین را گذاشت و شروع به شناسایی منطقه کرد. من دیدم بلوکی آن کنار افتاده است. این بلوک را برداشتم و روی بالکن گذاشتم تا وی از سوراخ‌های بلوک، منطقه را دید بزند تا تک‌تیرانداز‌های داعش ما را نزنند.

هنوز بلوک را نگذاشته بودم روی بالکن که تک‌تیرانداز تیر زد و خورده‌های بلوک روی من و حاج قاسم پاشید. از این خانه به پشت‌ بام خانه دیگری برای شناسایی رفتیم. آنجا هم تیری زدند و آن هم از کنار گوش حاج‌قاسم رد شد و داخل دیوار رفت.

از آنجا هم رفتیم. حاج قاسم به من گفت: حسین، برو ببین اینجا سرویس بهداشتی کجا هست؟ جایی تمیز که در آن وضو بگیریم و آبی به صورت بزنیم. رفتم و گشتم اما جای تمیزی نبود در نتیجه به حاج قاسم گفتم به بغداد برویم، اینجا سرویس تمیز نیست.

حاج قاسم گفت: تا بغداد ۱۸۰ کیلومتر راه هست. می‌رویم خانه‌ای که امروز آنجا صبحانه خوردیم و من قبول کردم. وقتی رسیدیم، من نشستم و حاج قاسم رفت وضو بگیرد. احساس کردم که دلم شور می‌زند و استرس دارم. دنبال او رفتم تا ببینم کجا رفت. دیدم وضو گرفته است و اورکتش روی دست راستش و جوراب‌هایش هم در دست چپش هستند و دارد می‌آید.

گفتم: حاجی، از این جا برویم. گفت: حسین، تو را امروز چه شده؟ از او خواستم که برویم. گفت بگذار جوراب‌هایم را بپوشم.

گفتم داخل ماشین بپوش. با زحمت او را سوار ماشین کردم و در را بستم و راه افتادیم. ۱۰۰ متری که از آن خانه فاصله گرفتیم، تمام خانه با ۱۷ نفر از نیرو‌های خودی که داخلش بودند، منفجر شد.

در زمان دیگری برای شناسایی و ارتباط با بچه‌ها و دوستانمان رفتیم. سوار ماشین بودیم که یک مرتبه شنیدیم بچه‌ها داد زدند: «بایست، بایست و جلوتر نیا». ایستادیم. در جاده یک بمب کار گذاشته بودند که چاشنی کششی داشت و ۲۰ سانتی متر دیگر مانده بود تا ماشین ما روی آن برود و منفجر شود.

شب که برای استراحت به بغداد رفتیم، فقط حاج قاسم یک کلام گفت: عجب؛ امروز دو سه بار می‌خواستیم شهید شویم اما نشدیم.

سردار سعدی در آخر این خاطره گفت: تمام زندگی حاج قاسم استرس، خطر، ریسک، تلاش و کار و دست‌ و پنجه نرم کردن با مرگ بود.

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

روزی که حاج قاسم سه بار تا مرز شهادت پیش رفت بیشتر بخوانید »