بنیاد فرهنگی روایت فتح

«سیلی سرخ» به ایوان انتظار ولی‌عصر (عج) می‌رود

«سیلی سرخ» به ایوان انتظار ولی‌عصر (عج) می‌رود


به گزارش مجاهدت از گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، نمایشگاه کاریکاتور «سیلی سرخ» به مناسبت حمله موشکی به مقر صهیونیست‌ها در اربیل به همت انجمن هنرهای  تجسمی انقلاب و دفاع مقدس بنیاد فرهنگی روایت فتح و همکاری معاونت فرهنگی و اجتماعی مترو تهران، در ایوان انتظار میدان حضرت ولیعصر (عج) برپا می‌شود.
 
 در این نمایشگاه آثار کاریکاتور با موضوع حمله موشکی ایران به پایگاه های جاسوسی رژیم صهیونیستی در اقلیم کردستان عراق و همچنین دخالت‌های دولت‌های متخاصم در منطقه خلق شده به نمایش درخواهد آمد.
 
این نمایشگاه به قلم پرتوان هنرمندان بنامی همچون سید مسعود شجاعی طباطبائی، مازیار بیژنی، علیرضا پاکدل و محمود نظری برپا شده است.
 
علاقه‌‌مندان جهت بازدید از این نمایشگاه می‌‌توانند از ۳۰  فرودین لغایت ۱۵ اردیبهشت ‌ماه به ایوان انتظار ایستگاه متروی میدان ولیعصر(عج) مراجعه کنند.
 
انتهای پیام/ ۱۲۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

«سیلی سرخ» به ایوان انتظار ولی‌عصر (عج) می‌رود بیشتر بخوانید »

اندیشه شهید آوینی در تبلیغات فرهنگیِ امروز راهگشا است

اندیشه شهید آوینی در تبلیغات فرهنگیِ امروز راهگشا است


اندیشه شهید آوینی در تبلیغات فرهنگیِ امروز راهگشا استبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار یعقوب سلیمانی، معاون فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید و امور ایثارگران در دیدار با مسئول بنیاد فرهنگی روایت فتح، با تأکید بر اینکه تفکرشهید آوینی برای نسل جوان کشور الهام بخش است، اظهار داشت: رویکرد، نحوه برقراری ارتباط، قلم و اندیشه شهید آوینی به موضوع جنگ، خاص و همه جانبه بود؛ بنابراین در تبلیغات فرهنگیِ امروز راهگشا است.

وی به طرح‌های تحولی سال جاریِ بنیاد شهید و امور ایثارگران در حوزه فرهنگی اشاره کرد و افزود: امسال، توجه جدی به تاریخ شفاهی والدین معظم شهدا و جانبازان در برنامه‌های فرهنگی بنیاد شهید لحاظ شده است.

در ادامه، سید محمد یاشار نادری، مسئول بنیاد فرهنگی روایت فتح تصریح کرد: در سال جاری، کارگروه ویژه‌ای بین مدیران بنیاد روایت فتح و معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید و امور ایثارگران تشکیل و فعالیت‌های مشترک ساماندهی می‌شود.

وی تولید ۳۲ اثر سینمایی در استان‌ها را از جمله برنامه‌های سال جاری بنیاد روایت فتح برشمرد و افزود: هم‌افزایی و مشارکت، جزء سیاست‌های اصلی بنیاد روایت فتح است.

نادری بر همکاری مشترک در زمینه نشر کتاب با بنیاد شهید تأکید کرد و گفت: انتشارات بنیاد روایت فتح، آمادگی همکاری مشترک با نشر شاهد بنیاد شهید و امور ایثارگران را دارد.

انتهای پیام/ ۱۱۸



منبع خبر

اندیشه شهید آوینی در تبلیغات فرهنگیِ امروز راهگشا است بیشتر بخوانید »

مهدی عظیمی میرآبادی: شما دو گانه برخورد می‌کردی یا نصبان شما را نمی‌شناختند؟

مهدی عظیمی میرآبادی: شما دو گانه برخورد می‌کردی یا نصبان شما را نمی‌شناختند؟


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، پس از اظهارات تجزیه‌طلبانه رجب‌طیب اردوغان ابراهیم داروغه‌زاده دبیر سابق جشنواره فیلم فجر، معاونت سابق اداره نظارت و ارزشیابی وزارت ارشاد در صفحه توییتر خود نوشت: اظهارات بی شرمانه اردوغان در باکو با تمایلات تجزیه طلبانه دراذربایجان ایران مرتبط است، وقتی همه انرژی خود را مصروف پس گرفتن قدس و شعار هایی از این دست میکنیم و از ایجاد رفاه ،ابادانی و رضایتمندی حداکثری در داخل کشور غافل میشویم ، هر بی سر وپایی مدعی ایران عزیز می‌شود.

بیشتر بخوانید:

هم آوایی داروغه سعودی و داروغه‌زاده فجر ؟!

سعیدالهی در پاسخ به ابراهیم داروغه‌زاده نوشت: وقتی که حرف مفت اردوغان، میشه بهانه ای برای تمسخر شعارهای ناب انقلاب اسلامی!
معرفی میکنم:
مسئول سابق نظارت بر کل سینمای کشور!
دبیر چند دوره جشنواره فیلم فجر، سلامت و شهر!
مدیر عامل سابق موسسات فیلمسازی در ارشاد، شهرداری و وزارت بهداشت!
و این روزها تهیه کننده سینما!

بیشتر بخوانید:

منتقد فراری از دبیر جشنواره خط می‌گیرد یا دبیر جشنواره از منتقد فراری؟!

برخی عناصر سینمای ایران در تور مهره وهابیون سعودی

بیشتر بخوانید:

داروغه‌زاده با ضد انقلاب و سلطنت‌طلب‌ها همصدا شد

واکنش سید محمود رضوی به هشتگ زنی‌های داروغه‌زاده

محمدمحمدی روابط‌عمومی بنیاد فرهنگی روایت فتح در زیر این توییت ابراهیم داروغه‌زاده نوشت: وقتی میگن نفوذ سازمان یافته در سینما یعنی امثال تو ، که مدیر کلی سازمان سینمایی و دبیری مهمترین رویداد سینمای انقلاب و اسلامی رو حسین انتظامی دو دستی تقدیم تو و امثال تو کرد.

داروغه‌زاده در پاسخ به سعید الهی که صرفا اورا معرفی کرده بود نوشت:

بیشتر بخوانید:

دبیر جشنواره فجر چه ارتباطی با نوشین جعفری دارد؟

 چرا دبیر جشنواره فجر از یک مجرم امنیتی حمایت می‌کند؟ +فیلم

مهدی عظیمی میرآبادی که در فضای مجازی فعال است، اما کمتر فرصت واکنش به افرادی نظیر داروغه‌زاده را دارد بالاخره در پاسخ به او نوشت:

آقای دکتر شما که جزو مسئولین دیرپای فرهنگ و هنر و سینما و تلویزیون در بخش نظارت و ارزشیابی سینما و پخش شبکه یک سیما (به قول دوستان خودتان سانسورچی) بوده‌اید و چند دوره دبیری مهمترین جشنواره کشور را که به نام فجر انقلاب اسلامی مشهور بوده را به عهده داشته‌اید؛ شما دیگه چرا از اصول اولیه انقلاب اسلامی روبرتافته‌ای؟ شما دو گانه برخورد می‌کرده‌ای یا مسئولانی که شما را منصوب کرده بودند شما را نمی‌شناختند؟
و یا این که هنر و استعاره‌ای که در بیان این پست کوتاه و عجله‌ای به کار برده‌اید آنقدر زیاده که امثال ماها درک نمی‌کنیم؟
ای کاش روشن می‌فرمودید!!!



منبع خبر

مهدی عظیمی میرآبادی: شما دو گانه برخورد می‌کردی یا نصبان شما را نمی‌شناختند؟ بیشتر بخوانید »

علت مخالفت مادر «پژمان موتوری» با ازدواجش چه بود؟

علت مخالفت مادر «پژمان موتوری» با ازدواجش چه بود؟



کتاب «دوستت دارم به یک شرط» - روایت فتح - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق – کتاب «دوستت دارم به یک شرط» زندگینامه شهید مدافع حرم، پژمان (محمدکاظم) توفیقی از شهدای کازرون استان فارس است.

این کتاب به روایت طاهره خوبکار (همسر شهید) و به قلم طاهره کوهکن نوشته شده است.

نویسنده در این کتاب در هر بخش، قسمتی را به روایت همسر شهید و قسمتی را از زبان خود شهید نوشته است.

«دوستت دارم به یک شرط» را انتشارات روایت فتح در ۱۷۶ صفحه با قیمت ۲۹۰۰۰ تومان منتشر کرده است.

آنچه در ادامه می‌خوانید، بخشی از این کتاب است.

روی صندلی های پلاستیکی اطراف زمین نشستیم. چیزی به شروع مسابقه نمانده بود. موتورسوارها با لباس مخصوص و شولدری که رویش پوشیده بودند و پوتینی که تا زانو می آمد و کلاه کاسکت و دستکش، کنار یکدیگر پشت خط شروع ایستاده بودند. موتورها روشن و منتظر گاز دادن بودند. با چشم هایم زمین را کاویدم. چطور می توانستند از تمام موانع رد شوند و چپ نکنند. توی ذهنم، یکیشان را پیاده کردم و خودم را روی موتور نشاندم. با سرعت از تپه ای بالا رفتم و یکدفعه سقوط آزاد! با فاصله شاید چهار متر، باز یک تپه دیگر. بالا و پایین که شدم باز جلویم کپه ای خاک بود. این پستی و بلندی‌ها تمامی نداشت. قلبم داشت توی دهانم می آمد. یکدفعه با سوت شروع مسابقه و پایین آوردن پرچم زرد و قرمز، از خیر فکر کردن به هیجانش گذشتم و حسرت خوردم که چرا برای خانم ها رشته موتورسواری نمی گذارند.

صدای گاز دادن بلند شد و پشت سرش پخش شدن خاک توی هوا، دید آن قسمت را کور کرد. موتورها اختیار نگاهم را به دست گرفته و با خود می کشاندند. با نشستن گرد و خاک‌ها، نگاهم برگشت روی موتورسوار لاغراندامی که لباس سفید و خاکستری تنش بود. هنوز پشت خط شروع ایستاده بود. گمان کردم برای موتورش مشکلی پیش آمده است. دلم برایش سوخت. ان – آخیابنده خدا! خدا کنه موتورش درست بشه و بره. دیدم موتورش روشن است. پس چرا حرکت نمی کرد؟ بقیه موتورها را پاییدم. تا نصف زمین چرخیده بودند. بازنگاهم را به آن سمت برگرداندم. ناگهان صدای گاز دادنش آن قدر بلند شد که بقیه صداها به گوش نمی رسید. سرعتش به حدی زیاد بود که بی اختیار برایش کف زدم. چشمانم، پلک زدن را فراموش کرده بودند.

چند معرفی کتاب دیگرهم بخوانیم:

چند دقیقه با کتاب «کوچه‌باغ انار / به ماندنم عادت نکن»؛ / ۸۹

درجه استواری برای پاسداری که فوق‌لیسانس داشت!

چند دقیقه با کتاب «بی تو پریشانم»؛ / ۸۷

چرا اقوام «حمزه» از زیر تیر و ترکش نجاتش ندادند؟

چند دقیقه با کتاب «دلتنگ نباش»؛ / ۸۶

چرا روح‌الله را از تیم هجوم خط زدند؟!

چند دقیقه با کتاب «افرا»؛ / ۸۵

تنبیه توهین‌کننده به پیامبر اسلام با مشت و صابون!

چند دقیقه با کتاب «آزادسازی مهران»؛ / ۸۴

ادامه تولید برنامه «سلام صبح بخیر» برای جنگ روانی!

چند دقیقه با کتاب «اعزامی از شهرری»؛ / ۸۳

تهدید راننده اتوبوس سیبیلو با اسلحه جنگی

چند دقیقه با کتاب «صد و هفتاد و ششمین غواص»؛ / ۸۲

چرا «محمد رضایی» را داخل آب‌جوش انداختند؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «جاسوس بازی»؛ / ۸۱

معشوقه «آقا بهمن» در دام بسیجی‌ها + عکس

چند دقیقه با کتاب «طبس تا سنندج»؛ / ۸۰

درخواست اعزام فوری نیرو به سنندج!

چند دقیقه با کتاب «سه نیمه سیب»؛ / ۷۹

تکلیف شادی‌های خانم «شاد» چه شد؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «دلم پرواز می خواهد»؛ / ۷۸

باران گلوله به آمبولانس پرستار اصفهانی

چند دقیقه با کتاب «ناآرام»؛ / ۷۷

شیطنت‌های طلبه مدرسه حاج آقا مجتهدی + عکس

چند دقیقه با کتاب «برای زین‌أب»؛ / ۷۶

سفارش تانک و تفنگ به «محمد بلباسی» + عکس

چند دقیقه با کتاب «از برف تا برف»؛ / ۷۵

شهید زین‌الدین اهل کدام کشور بود؟ +‌ عکس

چند دقیقه با کتاب «یک روز بعد از حیرانی»؛ / ۷۴

شهیدی که برای کار سراغ «آقای قرائتی» رفت + عکس

چند دقیقه با کتاب «فرمانده تخریب»؛ / ۷۳

کشیده‌ فرمانده به گوش جانباز اعصاب و روان + عکس

چند دقیقه با کتاب «ساده‌رنگ»؛ / ۷۲

چه کسی وصیت‌نامه شهید مهدی باکری را بالا پایین کرد؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «فرمانده در سایه»؛ / ۷۱

کدام مترجم مذاکرات مقامات ایرانی را تغییر می‌داد؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «تا ابد با تو می مانم»؛ / ۷۰

خبر «اصغرآقا» را چگونه به «زیبا خانم» دادند؟!

چند دقیقه با کتاب «بلدچی»؛ / ۶۹

شایعه اعزام الاغ‌ها به میدان مین + عکس

چند دقیقه با کتاب «کابوس در بیداری»؛ / ۶۸

اهالی چه کشوری به حجاج ایرانی کمک کردند؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «راهی برای رفتن»؛ / ۶۷

پیام شهیدِ ۱۰ساله برای امام خمینی چه بود؟

چند دقیقه با کتاب «محبوب حبیب»؛ / ۶۶

کت و شلوار «محمود» به چه کسی رسید؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «صباح»؛ / ۶۵

جان دادن پای چتر منورهای عراقی! + عکس

از تپه های خاکی با فاصله کم، بالا و پایین شد. از دست اندازهای پشت سر هم که می خواست بگذرد، از روی زین موتور بلند می‌شد، می ایستاد. تک تک موتورها را جا گذاشت. دو دور که زمین را چرخید، باز ایستاد.

با خودم گفتم: «آن قدر گاز داد که موتورش هنگ کرد.»

سرش را برگرداند و رقبایش را دید زد. انگار آنها داشتند دنبال او می دویدند و او هم از دستشان فرار می کرد. بعد از یک دقیقه که رسیدند، باز گازش را گرفت. نگاهم به دنبالش، دور زمین می چرخید. دوست داشتم به جای او از شدت سرعت، جیغ بزنم. دیگر داشت سرم گیج می رفت که بعد از پنج دور، با زدن تک چرخ از خط پایان گذشت. صدای کف و سوت بلند شد: «پژماران، پژمااان ….»

با خودم گفتم: «پس پژمان موتوری اینه!»

لقبش برازنده اش بود. با تمام وجود، برای هنرنمایی اش دست زدم. بعد از پایان مسابقه، نفر اول و دوم و سوم در جایگاه قرار گرفتند. گوشم به بلندگو بود. نفر اول با کسب مقام اول شهرستان و استان؛ محمدکاظم توفیقی، ۱۹ بعدا فهمیدم که اسمش در شناسنامه، محمدکاظم است.

باز صدای تشویق ها بلند شد. مربی موتورسواری با لباس مخصوص وسینی به دست همراه با سرهنگ کشتکار، جانشین فرمانده نیروی انتظامی مقابل جایگاه ایستادند.

سرهنگ، مدال طلا را از توی سینی برداشت و به گردن پژمان انداخت و یک لوح وکاپ هم به دستش داد. خانم نطنج کنارم نشسته بود. دستش را گذاشت روی پایم و گفت: «بریم به آقای توفیقی تبریکی بگیم و یه پیشنهادهم بهشون بدیم.» دوست داشتم قهرمان موتورسواری استان را از نزدیک ببینم. از صندلی هابلند شدیم و به طرف جایگاه رفتیم. چند نفر داشتند باهاش عکس می گرفتند.

آهسته نزدیک شدیم که کارشان تمام شود. بهشان که رسیدیم، خانم نطنج صدایش کرد. به سمت مان برگشت و نزدیک شد.

– در خدمتم.

توی یک دستش کلاه کاسکت بود و با دست دیگرش هم عرق پیشانی اش را می گرفت.

– بهتون تبریک میگم. کارتون عالی بود.

لبخندی زد و تشکر کرد.

– ما از طرف هیئت دوچرخه سواری اومدیم، یه خواهشی ازتون داشتم… تعدادی خبرنگار اطرافمان ایستادند و دوربین عکاسی شان را به طرف پژمان گرفتند.

– اگه این حرکات نمایشی رو به آقایون دوچرخه سوار ما هم یاد بدین، لطف بزرگی می کنین. همین طور که نگاهش از دوربین ها به صورت مادر رفت و آمد بود گفت:

مشکلی نیس. ایشالله تو اولین فرصت می رسم خدمتتون.»

شماره تلفن دفتر را بهش دادیم و خداحافظی کردیم. غافل از اینکه این چند کلمه صحبت، سوزنی شده بود تا دو سرنوشت را به هم سنجاق کند و حالا من منتظر بودم تا او خانواده اش را در جریان بگذارد. بعد از دو روز، داشتم با شیلنگ به درخت انجیرتوی باغچه آب میدادم؛ آفتاب هم کم کم داشت از لبه دیوار برمی خواست که مامان صدایم زد. – سارا گوشیت داره زنگ میخوره. سریع بلند شدم و به طرف مامان که مقابل اشپزخانه ایستاده بود، برگشتم.

قدم هایم را بلندتر برداشتم. پرده را کنار زدم و بعد از دو، سه قدم، وارد اتاق شدم. پدر به پشتی تکیه داده بود و نگاهش به صفحه تلویزیون بود. گوشی ام را از روی طاقچه ای که از دیوار بیرون زده بود، برداشتم. خودش بود. تپش قلبم تند شده باز با سرعت به حیاط آمدم و به سمت سالن دویدم. از دو پله مقابل در سالن بالا رفتم و در را بستم و گلویم را صاف کردم. نفس عمیقی کشیدم و انگشتم را روی دکمه پاسخ زدم. صدایش مثل همیشه سرحال نبود. لحنش انرژی منفی به همراه داشت. یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟

بعد از سلام و احوالپرسی گفت: «با خونواده حرف زدم، ولی… مامانم مخالفت کرد.»

جا خوردم؛ ندیده و نشناخته، چه مخالفتی؟! البته شاید هم حق داشتند. خانواده سرشناسی مثل آنها حتما گزینه های بهتری برای پسر قهرمان‌شان در نظر گرفته بودند. ابروهایم به طرف هم پیش آمدند. کمی به غرورم برخورد شروع به چرخاندن دکمه های پیراهنم کردم. می خواستم او را محک بزنم. پرسیدم: «خب، شما چی گفتین؟»

سریع گفت: «مامانم گفته نه، ولی قرار نیس که من عقب بکشم.» کمی دلم قرص شد و انرژی مثبت داشت رنگ می گرفت. دکمه ها را به حال خود رها کردم. دست به کمر زدم و مقابل پنجره باریک و بلند چوبی رو به حیاط ایستادم. – دلیل شون چی بود؟

– رسم فامیل ما اینه که از قوم و خویش، زن بگیریم، ولی من بهتون قول میدم که پای حرفم هستم.

اولین بار مادرش را در آموزشگاه رانندگی اش دیده بودم. روزی که اسماء برای گرفتن ساعت کلاسهایش می خواست برود، من همراهش بودم.



منبع خبر

علت مخالفت مادر «پژمان موتوری» با ازدواجش چه بود؟ بیشتر بخوانید »