بهداری

ماجرای مشقت‌های نجات جان یک شهید از زبان یک رزمنده

ماجرای مشقت‌های نجات جان یک شهید از زبان یک رزمنده


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «رضا شفیع زاده» رزمنده لشکر ۱۰ سیدالشهدا در دفاع مقدس خاطره‌ای از شهادت همرزمش «عبدالعلی روشن» را روایت کرد که در ادامه می‌خوانید.

چند شب از عملیات بیت المقدس ۲ می‌گذشت و چندین بار برای عملیات و یا پاتک و کاشت میدان مین بالای قله قمیش رفته بودیم. خیلی خسته شده بودیم، هوا هم خیلی سرد بود، بعضی جا‌ها برف از زانو هم بالاتر بود. بالاخره دم دمای غروب به سمت چپ قله قمیش رسیدیم و به سمت دره رفتیم. آن پایین توی فاصله ۵۰ متری کمین عراقی‌ها بود و دایم بدون هدف به سمت ما تیراندازی می‌کردند، ولی چون قرار بود برای جلوگیری از پاتک دشمن مین گذاری کنیم.

بی سرو صدا کارمان را ادامه دادیم تا اینکه تمام مین‌هایی را که با خودمان برده بودیم کاشتیم. من به سمت علی روشنی رفتم او هم کارش تمام شده بود. با هم به سمت قله برگشتیم که یکی از تیر‌های بی هدف دشمن به جناق سینه علی خورد و از پهلوش خارج شد.

علی خیلی سنگین بود و وزن زیادی داشت، شماره پوتینش ۵۲ بود. به هر زحمتی علی را آوردم بالای قله، که ناگهان یکی از بچه‌های خودی یه نارنجک به سمت ما پرتاب کرد، ولی به کسی آسیبی نرسید. بالاخره به کانال رسیدیم. یه برانکار جور کردیم و با سه چهار نفر از بچه‌ها علی را بلند کردیم. همان لحظه یک نفر گفت: «از مسیر اصلی خودتون نرید خیلی دوره اگه از پشت قمیش برین زودتر به بهداری لشکر عاشورا می‌رسین.»

برای همین ما هم از مسیر پیشنهادی که اصلا نمی‌شناختیمش به راه افتادیم. چندین بار از صخره‌ها پرت شدیم، ولی راه را ادامه دادیم. علی خیلی درد می‌کشید، ولی دایم زیر لب یا زهرا (س) می‌گفت. گاه و بیگاه هم من را صدا می‌زد و از درد شدید صدایش می‌لرزید می‌گفت بچه‌ها شما بروید کار من دیگر تمام است. ناگهان برف هم شروع به باریدن گرفت و با محدود کردن دید مشکلمان دو چندان شد.

بالاخره به اورژانس رسیدم. گفتند اینجا دیگر جمع شده و کسی برای مداوا وجود ندارد فقط یک وانت تویوتا داریم که شیشه جلو هم ندارد. من قبول کردم که جلو بنشینم و مسیر را به راننده نشان بدهم. چندین بار نزدیک بود به داخل دره سقوط کنیم و چند بار هم روی صخره‌ها رفتیم. واقعا بارش برف در شب تاریک بدون چراغ و شیشه جلوی حرکت ما را کند کرده بود. بالاخره به اورژانس دیگری رسیدیم، تقریبا ساعت ۲ صبح بود. از ۱۰ شب خون زیادی از علی رفته بود. آنجا هم به سختی یک پد شکمی پیدا شد و زخم علی را پانسمان کردیم و با یک آمبولانس تا بالای روستای گردرش رفتیم، ولی آمبولانس خراب شد. من به ناچار به سنگر فرماندهی لشکر عاشورا رفتم. همه در حال خواندن زیارت عاشورا بودند که با خواهش و التماس و نهایتا داد و فریاد یک تویوتا فرماندهی را گرفتم و تا پایین روستای گردرش که اورژانس اصلی لشکر عاشورا بود رسیدیم. ساعت ۷ صبح بود و علی دیگر رمقی نداشت و فقط زمزمه آهسته‌ای به گوش می‌رسید خوب که گوش دادم، ذکر «یا زهرا» می‌گفت.

آنجا هم همه وسایل را جمع‌آوری کرده بودند، به هر زحمتی بود یکی دو تا سرم تزریق کردند و، چون گروه خونی من با علی یکی بود مقداری خون بصورت مستقیم تزریق کردیم. علی به هوش آمد و توانست حرف بزند. دکتر‌ها گفتند باید سریع به عقب برگردد. دوباره راه افتادیم، توی مسیر هواپیما‌های عراقی با بمب خوشه‌ای بمبارانمان کردن که به صورت معجزه آسایی نجات پیدا کردیم، ولی آمبولانس سوراخ سوراخ شد. بالاخره ساعت ۱۲ ظهر به اورژانس اصلی لشکر ۱۰ رسیدیم و آنجا پزشکان چند کیسه خون به علی تزریق کردند. چند پزشک دیگر حاضر مارا آرام کردند و گفتند انشاالله دوستتان خوب می‌شود. وقتی هلیکوپتر آمد و علی را سوار کردیم دیگر به ما اجازه ندادند همراه دوست و همسنگر عزیزم بروم. به ناچار با علی شوخی کردم گفتم: «یادته تو کربلای ۵ زخم من را بستی؟ و راهیم کردی؟ این جای اون.»

علی رفت. بعد از عملیات به سراغ او رفتم. بیمارستان نه، قطعه ۲۹ گلزار شهدای بهشت زهرا (س).

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

ماجرای مشقت‌های نجات جان یک شهید از زبان یک رزمنده بیشتر بخوانید »

راهکار شهید «فرهاد آسمانی» برای استجابت دعاها


دعای دسته جمعی خیر را نصیب انسان می‌‎کند

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، شهید فرهاد آسمانی، معاون بهداری لشکر ۱۰ سید الشهداء (ع) بود که در عملیات حاج عمران در تاریخ ۱۳ شهریور ۱۳۶۵ در ارتفاعات حاج عمران به شهادت رسید.

وی در شهریور ۱۳۴۰ در تهران و در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد و تحصیلات خود را تا مقطع متوسطه ادامه داد. دوران نوجوانی او با شکل گیری انقلاب اسلامی همزمان شد. او در حرکت‌های مردمی، راهپیمایی‌ها و تسخیر پادگان‌ها شرکت فعالانه داشت.

سال ۱۳۵۷ بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه، به عضویت این نهاد انقلابی درآمد و فعالانه در سپاه تلاش کرد و از مبارزه با گروهک‌های ضد انقلاب نیز غافل نبود. همزمان با آغاز جنگ تحمیلی، داوطلب شرکت در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شد. گاهی اوقات مخفیانه و گاهی اوقات با همکاری دوستان خود به جنوب شهر تهران می‌رفت و به خانواده‌های مستضعف کمک می‌کرد.

اطرافیان و دوستان، فرهاد را فردی خوش اخلاق، بزرگوار، متواضع، مهربان، باوقار و مقید به تکالیف دینی می‌دانستند. از نکاتی که پدر شهید آسمانی از پسرش نقل می‌کند، نماز‌های اول وقت همیشگی او و نماز شب است.
این شهید، با اعتقاد به اینکه علم باید کنار تقوا باشد و انقلاب نیازمند متخصصان متعهد است، در سال ۱۳۶۴ وارد دانشگاه گیلان شد و در رشته‌ی مهندسی مکانیک مشغول به تحصیل شد. اما این امر، او را از انجام تکالیف دینی غافل نمی‌کرد.

شهید آسمانی در جبهه، مسئولیت معاونت واحد بهداری لشکر ۱۰ سیدالشهداء (ع) را برعهده داشت. وی، در روز ۱۳ شهریورماه ۱۳۶۵ درعملیات حاج عمران در منطقه‌ی شمال غرب و ارتفاعات حاج عمران به فیض عظیم شهادت نائل آمد.

خاطراتی که در ادامه می‌آید متعلق به این شهید از همرزم او مسعود نوری است.

هر چیزی که به آدم بدهند، در جماعت می‌دهند

پیش از عملیات کربلای یک در پادگان دوکوهه، حسینیه‌ی شهید همت بودیم و نماز مغرب و عشاء را خواندیم. بعد از نماز، من به سرعت بیرون رفتم.

پس از اینکه دعا تمام شد، شهید آسمانی آمد و از من پرسید چرا زود آمدی بیرون و من جواب دادم که ترسیدم کفشم را ببرند. شهید آسمانی گفت تو برای یک جفت کفش، دعای بعد از نماز و تعقیبات نماز را رها می‌کنی در حالی که چیزی که می‌دهند، علاوه بر نماز، در تعقیبات بعد از آن است.

تو خودت را از جمع جدا کردی در حالیکه هر چیزی که ملائک می‌دهند، در جماعت است. در دعای بعد از نماز، کسی که دعا می‌کند و دسته جمعی برای آن دعا آمین می‌گویند، شاید یک خیری نصیب انسان بشود.

نکند ما را فراموش کنی و از قافله‌ی شهیدان جابمانیم

شب پیش از تشییع شهید شریفی پور، نیمه‌های شب شهید آسمانی از من خواست که با او جایی بروم و آن مکان، قبرستان جلوی مسجد محل بود.

شهید آسمانی رفت در مسجد و وضو گرفت و سپس بالای سر قبر خالی شهید شریفی پور رفت و زیارت عاشورا خواند و بعد هم رفت داخل قبر شروع به گریه کردن و مناجات خواندن کرد.

شهید آسمانی در آن شب با قبر خالی می‌گفت:‌ای قبر تو می‌خواهی دوست من را در خودت بگیری.‌ای دوست من این خانه‌ی تو است، اما نکند ما را فراموش کنی و از قافله‌ی شهیدان جابمانیم.

انتهای پیام/ ۱۱۸



منبع خبر

راهکار شهید «فرهاد آسمانی» برای استجابت دعاها بیشتر بخوانید »

به‌خدا این‌جور زن‌ها فرشته‌اند!


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار سرتیپ دوم پاسدار «مجتبی عسکری» جانشین واحد بهداری لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) در سال ۱۳۶۲ در بخشی خاطرات خود، در کتاب «کوهستان آتش» به‌تازگی با همکاری انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس و نشر ۲۷ بعثت به چاپ رسیده، نقل کرده است:

«همین‌طور که توی ماشین نشسته بودیم، حاجی سرش را به گوشم نزدیک کرد و گفت: وقتی‌که شنیدم با عیالت دوتایی از «مریوان» به جنوب آمدید، خیلی خوشم اومد. از قرار، ایشان هم روحیه بسیجی دارد.

به خدا این‌جور زن‌ها فرشته‌اند!

گفتم: کجای کاری حاج‌آقا؟ اگر به اختیار او بود، الآن من باید توی خانه سازمانی شهید «کلانتری» خانه‌داری می‌کردم و او با «ممقانی» بهداری لشکر شما را اداره می‌کرد. با خنده گفت «به‌خدا این‌جور زن‌ها فرشته‌اند!»، خانم من هم یک چنین اوصافی دارد.

گفتم: پس هم، هم‌سنگر دارید، هم همسر. گفت: خداوکیلی همین است که گفتی. بعد سرش را به گوش من نزدیک‌تر کرد و درحالی‌که چشمش مراقب راننده بود تا حرف‌های او را نشنود، با صدای خفه گفت: باورت نمی‌شود، برای «بله» گرفتن از او چه مصیبت‌هایی که نکشیدم. ظرف یک سال و نیم بالای ۱۰ نوبت از بین خواهر‌های سپاه «پاوه» واسطه فرستادم. خودم پا پیش گذاشتم، اما خوش‌انصاف قبول نمی‌کرد.

پرسیدم: چرا حاج‌آقا؟

گفت: جوابش این بود که من یک دانشجوی انقلابی هستم که برای مبارزه در راه انقلاب به غرب آمده‌ام. در فهرست اولویت‌هایم مبارزه تا شهادت قرار گرفته و اگر هم زنده بمانم، بعد از پیروزی این‌جا، قصد دارم برای کمک به آزادی کشور و مردم آواره فلسطین به جنوب لبنان بروم و تا آزادی قدس بجنگم. خلاصه تا بتوانم رضایتش را جلب کنم، دمار از روزگارم درآمد.

گفتم: با این حساب، حکایت شما حکایت لیلی و مجنون بوده. گفت: یک‌جور‌هایی بالاتر از آن. باور نمی‌کنی بعد از خدا و امام توی این دنیا احدی را به‌اندازه او دوست ندارم. بعد از گفتن جمله آخر درحالی‌که صورتش از شرم سرخ شده بود و لبخند می‌زد، ساکت شد.

به خدا این‌جور زن‌ها فرشته‌اند!

برای تهیه کتاب «کوهستان آتش» این‌جا را کلیک کنید.

انتهای پیام/ ۱۱۳



منبع خبر

به‌خدا این‌جور زن‌ها فرشته‌اند! بیشتر بخوانید »