بهشت زهرا (س)

برگزاری بزرگداشت دهمین سالگرد شهید محمدخانی و شهدای عملیات محرم در تهران

برگزاری بزرگداشت دهمین سالگرد شهید محمدخانی و شهدای عملیات محرم در تهران


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، یادبود و بزرگداشت دهمین سالگرد شهید محمدحسین محمدخانی (عمار حلب) و شهدای عملیات محرم همزمان با ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها)، در گلزار شهدای بهشت زهرا (س)، قطعه ۵۳ برگزار می‌شود.

این مراسم در روز‌های پنج‌شنبه و جمعه ۱۵ و ۱۶ آبان ماه از ساعت ۱۴ آغاز خواهد شد. سخنرانی این مراسم را حجت‌الاسلام والمسلمین سیدحسین مومنی و سیدحسین آقامیری بر عهده دارند و مرثیه‌سرایی توسط عبدالرضا هلالی، حنیف طاهری، حسین طاهری، سید امیر حسینی، سجاد محمدی خواهد بود.

انتهای پیام/ 261

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

برگزاری بزرگداشت دهمین سالگرد شهید محمدخانی و شهدای عملیات محرم در تهران

برگزاری بزرگداشت دهمین سالگرد شهید محمدخانی و شهدای عملیات محرم در تهران بیشتر بخوانید »

روایت ایثار؛ سه قاب از خانواده‌های شهدای حمله تروریستی در قطعه ۴۲ گلزار شهدای تهران

روایت ایثار؛ سه قاب از خانواده‌های شهدای حمله تروریستی در قطعه ۴۲ بهشت زهرا (س)


روایت ایثار؛ سه قاب از خانواده‌های شهدای حمله تروریستی در قطعه ۴۲ گلزار شهدای تهران

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ در سرزمینی که امنیت و آرامشش، ریشه در خون پاک شهیدانی دارد که بی‌هیچ چشم‌داشتی جان خود را در راه وطن فدا کردند، روایت خانواده‌های این قهرمانان، برگ‌های نابی از کتاب پایداری و وفاداری است. ایرانِ امروز، مدیون مردانی است که در اوج گمنامی، جانانه ایستادند و رفتند، و زنانی که بعد از آنان، ایستادگی را معنا کردند.

قطعه ۴۲ گلزار شهدای تهران، این روزها تنها یک قطعه سنگ‌نوشته نیست؛ پناهگاهی است برای دلتنگی، مکانی است برای تدبر در بزرگی انسان‌هایی که آرام گرفته‌اند تا دیگران آسوده بمانند.
در پی حمله تروریستی‌ای که به شکل ناجوانمردانه‌ای رژیم جعلی اسرائیل جمعی از خدمت‌گزاران وطن را به شهادت رساند، سه خانواده با ما به گفت‌وگو نشستند. صدای آرام اما مصمم‌شان، پر از درد بود و در عین حال سرشار از افتخار.

«شهادت» در جان محمدرضا ریشه داشت

مریم شه‌آبادی؛ از همسر شهیدش محمدرضا توکل می‌گوید: «محمدرضا فقط همسر من نبود، پسرخاله‌ام هم بود؛ رفیق روزهای آرام و پرتلاطم زندگی‌ام.» این را مریم شه‌آبادی با نگاهی پر از آرامش و اشک می‌گوید. او اکنون مادر سه کودک است؛ پسر ۹ ساله‌اش و دو فرزند دیگر که یکی ۶ ساله و دیگری ۴ ساله‌اند، هر سه چشم‌انتظار پدری که حالا هر شب در خواب‌هایشان به آغوش‌شان بازمی‌گردد.

محمدرضا توکل، دانشجوی دانشگاه امام صادق و طلبه حوزه علمیه بود. پس از سال‌ها تحصیل، با آگاهی و علاقه وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. به گفته همسرش، او هیچ‌گاه «شهادت» را فقط یک واژه نمی‌دید؛ شهادت در جانش بود، در رفتارش، در اخلاقش، در شیوه زندگی‌اش.

مریم می‌گوید: «محمدرضا با همه مشغله‌ای که داشت، هیچ‌وقت از خانواده غافل نبود. وقتش را بین کار و خانه به‌شکلی تقسیم می‌کرد که همیشه کنارش احساس حضور می‌کردیم. حتی وقتی دیر می‌رسید، با همان خستگی، می‌نشست با بچه‌ها بازی می‌کرد، یا برای من از روزش می‌گفت. اصلاً نمی‌شد ناراحتش کنی. آدمی بود که با رفتارش، با سکوتش، با نماز اول وقتش، معنویت را توی خانه جاری کرده بود.»

وقتی صحبت از آخرین روز زندگی‌اش می‌شود، مریم بغض می‌کند: «آخرین سفرمان با هم، مشهد بود. درست همزمان با عید غدیر خم. کنار گنبد امام رضا (ع) ایستاده بود و دعا می‌کرد. بعد از زیارت برگشتیم تهران، و فردای آن روز رفت سر کار… اما دیگه برنگشت. تلفنش خاموش بود. دلشوره داشتم. می‌دونستم یه اتفاقی افتاده. انگار تو دلم افتاده بود که دیگه قرار نیست صدایش را بشنوم. وقتی خبر شهادتش رسید، انگار همه چیز رنگ عوض کرد. اما مطمئن بودم امام رضا (ع) این شهادت رو براش امضا کرده بود.»

همسر شهید با صدای آهسته، اما مصمم ادامه می‌دهد: «دلتنگی‌ها زیاده… اما ما تنها نیستیم. این مردم، این دوست‌ها و آشناها، کنارمون بودند. گاهی که خیلی دلم تنگ می‌شه، روضه امام حسین (ع) می‌خونم. قرآن باز می‌کنم. خدا رو شکر می‌کنم. چون شهید بودن، لیاقت می‌خواست. محمدرضا اهل اون راه بود.»

 

روایت ایثار؛ سه قاب از خانواده‌های شهدای حمله تروریستی در قطعه ۴۲ گلزار شهدای تهران

مهدی امیدمقدم: هنوز منتظرم هادی زنگ بزند و بگوید شوخی کرده است

«هادی همیشه شوخ بود. اهل خنده، اهل محبت. اگر می‌دونستم قراره شهید بشه، از فرق سر تا نوک پاش رو گل می‌گرفتم، که نره…» این جمله را مهدی امیدمقدم با چشمانی سرخ از اشک به زبان می‌آورد.

هادی، یکی از کارکنان محل هدف‌گرفته شده در حمله تروریستی اخیر بود. مردی که هیچ‌کس گمان نمی‌کرد روزی شهید شود. پدر یک پسر نوجوان ۱۶ ساله بود و ستون خانه‌ای که حالا جای خالی‌اش هر گوشه‌اش را فرا گرفته.

روایت ایثار؛ سه قاب از خانواده‌های شهدای حمله تروریستی در قطعه ۴۲ گلزار شهدای تهران

مهدی؛ برادر شهید با صدای گرفته تعریف می‌کند: «روز حادثه، وقتی خبر انفجار اومد، همه‌مون امید داشتیم که زنده‌اس. منتظر تماس بودیم. گفتیم اینم مثل همیشه شوخی کرده. حتماً یه جایی پنهان شده، یا می‌خواد بعد با خنده بیاد بگه «باورتون شد؟» اما دو روز گذشت… و از زیر آوار درش آوردن…»

او مکثی می‌کند، اشک‌هایش را پاک می‌کند و ادامه می‌دهد: «چند وقت قبل از حادثه، با دخترم رفتن بهشت زهرا (س). توی راه هادی به دخترم گفت می بینی عمو جان؟! مزار شهدا از همه‌جا قشنگ‌تره. همون موقع، یه چیزی تو دل من لرزید. اون روز نمی‌دونستم چرا، ولی الان می‌فهمم.»

از نگاه مهدی، هادی همیشه آماده بود؛ بدون اینکه زیاد حرف بزند یا شعار بدهد. مرد عمل بود. قلبش با مردم بود و حتی در خانه، همیشه به همسر و بچه‌اش کمک می‌کرد. او می‌گوید: «خیلی‌ها فقط از دور غصه می‌خورن، اما ما تو دل داغ نشستیم. از یه طرف دلم پر از غم برادریه که دیگه نیست، از یه طرف سر بلندم که هادی راه مردونه‌ای رفت. هنوز صداش تو خونه هست. هنوز عکسش روی دیوار نیست، چون نتونستیم بزنیم. انگار باورمون نمی‌شه. انگار هنوز هست. هنوز زنده‌اس.»

روایت ایثار؛ سه قاب از خانواده‌های شهدای حمله تروریستی در قطعه ۴۲ گلزار شهدای تهران

سید مصطفی هادوی؛ وقتی شهید، بی‌نام و نشان می‌ماند

سید مصطفی هادوی، خواهرزاده شهید رضا کمانی، روایت متفاوتی دارد. او از مردی می‌گوید که سال‌ها بی‌سروصدا زندگی کرد، کار کرد، خیر رساند، و حتی خانواده‌اش نمی‌دانستند تا چه حد در خفا انسان‌ها را نجات داده است.

رضا کمانی، از نیروهای اداری زندان اوین بود؛ فردی که در نگاه اول شاید شغلی اداری و روتین داشت، اما پس از شهادتش، ابعاد تازه‌ای از زندگی‌اش روشن شد. مصطفی می‌گوید: «وقتی شهید شد، تازه فهمیدیم چه کارهایی کرده. چند نفر رو از چوبه دار نجات داده بود. خودش دیه داده بود. از مال شخصی خودش. هیچ‌وقت این چیزها رو نگفته بود. نه برای ریا، نه برای تعریف. فقط کار می‌کرد، کمک می‌کرد و سکوت.»

رضا دو فرزند پسر داشت؛ یکی ۶ ساله و دیگری ۱۴ ساله. مصطفی با حسرت از روزهای پایانی صحبت می‌کند: «تو جمع خانوادگی همیشه می‌خندید. اما اون خنده‌اش یه طوری بود که پشتش پر از درد و خستگی بود. کسی باور نمی‌کرد رضا هم شهید بشه. چون نه تو میدون جنگ بود، نه مرز، نه سوریه… اما دشمن فرقی بین کسی نمی‌ذاره. اون روز، زندان اوین فقط یه محل نبود؛ هدف مستقیم دشمن بود، چون رضا و امثال او، مانع نفوذ دشمن بودن.»

مصطفی حرف‌هایش را با نگاهی به وضعیت امروز جهان ادامه می‌دهد: «الان ایام محرم نزدیکه. یه جمله هست که شهید محمدباقر صدر گفته که هیئتی که از آن مبارزه با استکبار برنخیزد، هیئت نیست. رضا از همین جنس آدم‌ها بود. هیئتی، مردمی، بی‌صدا، اما در قلب مردم. 

روایت ایثار؛ سه قاب از خانواده‌های شهدای حمله تروریستی در قطعه ۴۲ گلزار شهدای تهران

قطعه ۴۲؛ جایی برای بازگشت، نه فقط برای رفتن

سه خانواده، سه روایت، سه غم مشترک و سه افتخار ماندگار. در دل قطعه ۴۲ گلزار شهدای تهران، این شهدا حالا در کنار دیگر یاران شهیدشان آرمیده‌اند. اما آنچه در دل خانواده‌هایشان به جا مانده، نه فقط داغ، بلکه انگیزه‌ای است برای ادامه راه. حمله تروریستی اسرائیل به زندان اوین، نه‌فقط یک اقدام کور امنیتی بود؛ بلکه تلاشی بی‌ثمر برای خدشه‌دار کردن ثباتی است که با خون این شهدا بیمه شده است. اسرائیل، در این حمله، تفاوتی میان نظامی و غیرنظامی قائل نشد. اما همین بی‌رحمی، چهره حق و باطل را روشن‌تر کرد. شهدای این واقعه، حالا سند مظلومیت و ایستادگی ملت ایران‌اند.

نکته‌ای که در هر سه روایت دیده می‌شود، چیزی فراتر از غم و اشک است. خانواده این شهدا، به‌ویژه همسران و خواهران و برادرانشان، نه‌تنها در غیاب شهید فرو نریختند، بلکه ستون خانه ماندند. آنها یاد گرفتند از دل داغ، ایمان بسازند؛ از اشک، شعور اجتماعی؛ و از فقدان، افتخار.

هر روز که می‌گذرد، این خانواده‌ها به ما یادآوری می‌کنند که ایثار به معنای واقعی چیست؛ معنی‌اش مقاومت در برابر طوفان غم است، معنای‌اش ادامه دادن است حتی وقتی که امید کمرنگ شده. آنها نشان می‌دهند که فرزندان‌شان، این شهدای گمنام، هرگز تنها نیستند و این راه، راهی است که باید تا رسیدن به قله‌های عدالت و آزادی ادامه پیدا کند.

شهادت، پایان نیست. شهادت آغاز راهی است که تنها پاکان و راست‌قلبان در آن قدم می‌گذارند. خانواده‌های شهدای حمله تروریستی اسرائیل، با درد و داغی که در دل دارند، چراغ راهی برای دیگران روشن کرده‌اند. آنها قصه‌هایی دارند که باید شنیده شود، داستان‌هایی که باید بازگو گردد و از زبان‌شان یاد گرفته شود.

این گزارش، نه فقط برای بازخوانی خاطرات یک روز غم‌بار، که برای قدرشناسی از ایثار و جان‌فشانی کسانی است که در اوج دشواری‌ها، شجاعانه ایستادند و رفتند. این یادهاست که به ما قدرت می‌دهد تا در برابر دشمنان داخلی و خارجی سربلند بمانیم.

انتهای گزارش/آ

روایت ایثار؛ سه قاب از خانواده‌های شهدای حمله تروریستی در قطعه ۴۲ بهشت زهرا (س)

منبع خبر

روایت ایثار؛ سه قاب از خانواده‌های شهدای حمله تروریستی در قطعه ۴۲ بهشت زهرا (س) بیشتر بخوانید »

روایت ایثار؛ سه قاب از خانواده‌های شهدای حمله تروریستی در قطعه ۴۲ گلزار شهدای تهران

روایت ایثار؛ سه قاب از خانواده‌های شهدای حمله تروریستی در قطعه ۴۲ گلزار شهدای تهران


روایت ایثار؛ سه قاب از خانواده‌های شهدای حمله تروریستی در قطعه ۴۲ گلزار شهدای تهران

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ در سرزمینی که امنیت و آرامشش، ریشه در خون پاک شهیدانی دارد که بی‌هیچ چشم‌داشتی جان خود را در راه وطن فدا کردند، روایت خانواده‌های این قهرمانان، برگ‌های نابی از کتاب پایداری و وفاداری است. ایرانِ امروز، مدیون مردانی است که در اوج گمنامی، جانانه ایستادند و رفتند، و زنانی که بعد از آنان، ایستادگی را معنا کردند.

قطعه ۴۲ گلزار شهدای تهران، این روزها تنها یک قطعه سنگ‌نوشته نیست؛ پناهگاهی است برای دلتنگی، مکانی است برای تدبر در بزرگی انسان‌هایی که آرام گرفته‌اند تا دیگران آسوده بمانند.
در پی حمله تروریستی‌ای که به شکل ناجوانمردانه‌ای رژیم جعلی اسرائیل جمعی از خدمت‌گزاران وطن را به شهادت رساند، سه خانواده با ما به گفت‌وگو نشستند. صدای آرام اما مصمم‌شان، پر از درد بود و در عین حال سرشار از افتخار.

«شهادت» در جان محمدرضا ریشه داشت

مریم شه‌آبادی؛ از همسر شهیدش محمدرضا توکل می‌گوید: «محمدرضا فقط همسر من نبود، پسرخاله‌ام هم بود؛ رفیق روزهای آرام و پرتلاطم زندگی‌ام.» این را مریم شه‌آبادی با نگاهی پر از آرامش و اشک می‌گوید. او اکنون مادر سه کودک است؛ پسر ۹ ساله‌اش و دو فرزند دیگر که یکی ۶ ساله و دیگری ۴ ساله‌اند، هر سه چشم‌انتظار پدری که حالا هر شب در خواب‌هایشان به آغوش‌شان بازمی‌گردد.

محمدرضا توکل، دانشجوی دانشگاه امام صادق و طلبه حوزه علمیه بود. پس از سال‌ها تحصیل، با آگاهی و علاقه وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. به گفته همسرش، او هیچ‌گاه «شهادت» را فقط یک واژه نمی‌دید؛ شهادت در جانش بود، در رفتارش، در اخلاقش، در شیوه زندگی‌اش.

مریم می‌گوید: «محمدرضا با همه مشغله‌ای که داشت، هیچ‌وقت از خانواده غافل نبود. وقتش را بین کار و خانه به‌شکلی تقسیم می‌کرد که همیشه کنارش احساس حضور می‌کردیم. حتی وقتی دیر می‌رسید، با همان خستگی، می‌نشست با بچه‌ها بازی می‌کرد، یا برای من از روزش می‌گفت. اصلاً نمی‌شد ناراحتش کنی. آدمی بود که با رفتارش، با سکوتش، با نماز اول وقتش، معنویت را توی خانه جاری کرده بود.»

وقتی صحبت از آخرین روز زندگی‌اش می‌شود، مریم بغض می‌کند: «آخرین سفرمان با هم، مشهد بود. درست همزمان با عید غدیر خم. کنار گنبد امام رضا (ع) ایستاده بود و دعا می‌کرد. بعد از زیارت برگشتیم تهران، و فردای آن روز رفت سر کار… اما دیگه برنگشت. تلفنش خاموش بود. دلشوره داشتم. می‌دونستم یه اتفاقی افتاده. انگار تو دلم افتاده بود که دیگه قرار نیست صدایش را بشنوم. وقتی خبر شهادتش رسید، انگار همه چیز رنگ عوض کرد. اما مطمئن بودم امام رضا (ع) این شهادت رو براش امضا کرده بود.»

همسر شهید با صدای آهسته، اما مصمم ادامه می‌دهد: «دلتنگی‌ها زیاده… اما ما تنها نیستیم. این مردم، این دوست‌ها و آشناها، کنارمون بودند. گاهی که خیلی دلم تنگ می‌شه، روضه امام حسین (ع) می‌خونم. قرآن باز می‌کنم. خدا رو شکر می‌کنم. چون شهید بودن، لیاقت می‌خواست. محمدرضا اهل اون راه بود.»

 

روایت ایثار؛ سه قاب از خانواده‌های شهدای حمله تروریستی در قطعه ۴۲ گلزار شهدای تهران

مهدی امیدمقدم: هنوز منتظرم هادی زنگ بزند و بگوید شوخی کرده است

«هادی همیشه شوخ بود. اهل خنده، اهل محبت. اگر می‌دونستم قراره شهید بشه، از فرق سر تا نوک پاش رو گل می‌گرفتم، که نره…» این جمله را مهدی امیدمقدم با چشمانی سرخ از اشک به زبان می‌آورد.

هادی، یکی از کارکنان محل هدف‌گرفته شده در حمله تروریستی اخیر بود. مردی که هیچ‌کس گمان نمی‌کرد روزی شهید شود. پدر یک پسر نوجوان ۱۶ ساله بود و ستون خانه‌ای که حالا جای خالی‌اش هر گوشه‌اش را فرا گرفته.

روایت ایثار؛ سه قاب از خانواده‌های شهدای حمله تروریستی در قطعه ۴۲ گلزار شهدای تهران

مهدی؛ برادر شهید با صدای گرفته تعریف می‌کند: «روز حادثه، وقتی خبر انفجار اومد، همه‌مون امید داشتیم که زنده‌اس. منتظر تماس بودیم. گفتیم اینم مثل همیشه شوخی کرده. حتماً یه جایی پنهان شده، یا می‌خواد بعد با خنده بیاد بگه «باورتون شد؟» اما دو روز گذشت… و از زیر آوار درش آوردن…»

او مکثی می‌کند، اشک‌هایش را پاک می‌کند و ادامه می‌دهد: «چند وقت قبل از حادثه، با دخترم رفتن بهشت زهرا (س). توی راه هادی به دخترم گفت می بینی عمو جان؟! مزار شهدا از همه‌جا قشنگ‌تره. همون موقع، یه چیزی تو دل من لرزید. اون روز نمی‌دونستم چرا، ولی الان می‌فهمم.»

از نگاه مهدی، هادی همیشه آماده بود؛ بدون اینکه زیاد حرف بزند یا شعار بدهد. مرد عمل بود. قلبش با مردم بود و حتی در خانه، همیشه به همسر و بچه‌اش کمک می‌کرد. او می‌گوید: «خیلی‌ها فقط از دور غصه می‌خورن، اما ما تو دل داغ نشستیم. از یه طرف دلم پر از غم برادریه که دیگه نیست، از یه طرف سر بلندم که هادی راه مردونه‌ای رفت. هنوز صداش تو خونه هست. هنوز عکسش روی دیوار نیست، چون نتونستیم بزنیم. انگار باورمون نمی‌شه. انگار هنوز هست. هنوز زنده‌اس.»

روایت ایثار؛ سه قاب از خانواده‌های شهدای حمله تروریستی در قطعه ۴۲ گلزار شهدای تهران

سید مصطفی هادوی؛ وقتی شهید، بی‌نام و نشان می‌ماند

سید مصطفی هادوی، خواهرزاده شهید رضا کمانی، روایت متفاوتی دارد. او از مردی می‌گوید که سال‌ها بی‌سروصدا زندگی کرد، کار کرد، خیر رساند، و حتی خانواده‌اش نمی‌دانستند تا چه حد در خفا انسان‌ها را نجات داده است.

رضا کمانی، از نیروهای اداری زندان اوین بود؛ فردی که در نگاه اول شاید شغلی اداری و روتین داشت، اما پس از شهادتش، ابعاد تازه‌ای از زندگی‌اش روشن شد. مصطفی می‌گوید: «وقتی شهید شد، تازه فهمیدیم چه کارهایی کرده. چند نفر رو از چوبه دار نجات داده بود. خودش دیه داده بود. از مال شخصی خودش. هیچ‌وقت این چیزها رو نگفته بود. نه برای ریا، نه برای تعریف. فقط کار می‌کرد، کمک می‌کرد و سکوت.»

رضا دو فرزند پسر داشت؛ یکی ۶ ساله و دیگری ۱۴ ساله. مصطفی با حسرت از روزهای پایانی صحبت می‌کند: «تو جمع خانوادگی همیشه می‌خندید. اما اون خنده‌اش یه طوری بود که پشتش پر از درد و خستگی بود. کسی باور نمی‌کرد رضا هم شهید بشه. چون نه تو میدون جنگ بود، نه مرز، نه سوریه… اما دشمن فرقی بین کسی نمی‌ذاره. اون روز، زندان اوین فقط یه محل نبود؛ هدف مستقیم دشمن بود، چون رضا و امثال او، مانع نفوذ دشمن بودن.»

مصطفی حرف‌هایش را با نگاهی به وضعیت امروز جهان ادامه می‌دهد: «الان ایام محرم نزدیکه. یه جمله هست که شهید محمدباقر صدر گفته که هیئتی که از آن مبارزه با استکبار برنخیزد، هیئت نیست. رضا از همین جنس آدم‌ها بود. هیئتی، مردمی، بی‌صدا، اما در قلب مردم. 

روایت ایثار؛ سه قاب از خانواده‌های شهدای حمله تروریستی در قطعه ۴۲ گلزار شهدای تهران

قطعه ۴۲؛ جایی برای بازگشت، نه فقط برای رفتن

سه خانواده، سه روایت، سه غم مشترک و سه افتخار ماندگار. در دل قطعه ۴۲ گلزار شهدای تهران، این شهدا حالا در کنار دیگر یاران شهیدشان آرمیده‌اند. اما آنچه در دل خانواده‌هایشان به جا مانده، نه فقط داغ، بلکه انگیزه‌ای است برای ادامه راه. حمله تروریستی اسرائیل به زندان اوین، نه‌فقط یک اقدام کور امنیتی بود؛ بلکه تلاشی بی‌ثمر برای خدشه‌دار کردن ثباتی است که با خون این شهدا بیمه شده است. اسرائیل، در این حمله، تفاوتی میان نظامی و غیرنظامی قائل نشد. اما همین بی‌رحمی، چهره حق و باطل را روشن‌تر کرد. شهدای این واقعه، حالا سند مظلومیت و ایستادگی ملت ایران‌اند.

نکته‌ای که در هر سه روایت دیده می‌شود، چیزی فراتر از غم و اشک است. خانواده این شهدا، به‌ویژه همسران و خواهران و برادرانشان، نه‌تنها در غیاب شهید فرو نریختند، بلکه ستون خانه ماندند. آنها یاد گرفتند از دل داغ، ایمان بسازند؛ از اشک، شعور اجتماعی؛ و از فقدان، افتخار.

هر روز که می‌گذرد، این خانواده‌ها به ما یادآوری می‌کنند که ایثار به معنای واقعی چیست؛ معنی‌اش مقاومت در برابر طوفان غم است، معنای‌اش ادامه دادن است حتی وقتی که امید کمرنگ شده. آنها نشان می‌دهند که فرزندان‌شان، این شهدای گمنام، هرگز تنها نیستند و این راه، راهی است که باید تا رسیدن به قله‌های عدالت و آزادی ادامه پیدا کند.

شهادت، پایان نیست. شهادت آغاز راهی است که تنها پاکان و راست‌قلبان در آن قدم می‌گذارند. خانواده‌های شهدای حمله تروریستی اسرائیل، با درد و داغی که در دل دارند، چراغ راهی برای دیگران روشن کرده‌اند. آنها قصه‌هایی دارند که باید شنیده شود، داستان‌هایی که باید بازگو گردد و از زبان‌شان یاد گرفته شود.

این گزارش، نه فقط برای بازخوانی خاطرات یک روز غم‌بار، که برای قدرشناسی از ایثار و جان‌فشانی کسانی است که در اوج دشواری‌ها، شجاعانه ایستادند و رفتند. این یادهاست که به ما قدرت می‌دهد تا در برابر دشمنان داخلی و خارجی سربلند بمانیم.

انتهای گزارش/آ

روایت ایثار؛ سه قاب از خانواده‌های شهدای حمله تروریستی در قطعه ۴۲ گلزار شهدای تهران

منبع خبر

روایت ایثار؛ سه قاب از خانواده‌های شهدای حمله تروریستی در قطعه ۴۲ گلزار شهدای تهران بیشتر بخوانید »

وداعی عاشورایی با شهدای حمله تروریستی اسرائیل در بهشت زهرا (س)

وداعی عاشورایی با شهدای حمله تروریستی اسرائیل در بهشت زهرا (س)


وداعی عاشورایی با شهدای حمله تروریستی اسرائیل در بهشت زهرا (س)

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ وقتی به آنجا رسیدم  خورشید درست وسط آسمان بود؛ در مسیر چشمم به تابلوی «قطعه ۴۲؛ قطعه شهدای حمله تروریستی اسراییل» افتاد؛ درست درب ورودی بهشت زهرای تهران. 

پیاده شدنم از ماشین و رسیدن به قطعه ۴۲ با پیاده روی قسمتی از مسیر همراه بود؛ جایی در نزدیکی میدان ۷۲ تن؛ ناخودآگاه برای پیدا کردن مسیر چشمم به تابلویی از شهدای شاخص و آدرس مزار هرکدام از آنها می افتد؛ شهدایی که در میان آنها اسامی از فرمانده، رزمنده، قاضی، مهندس، دانشجو ‌حتی دانش آموز میخورد؛ در میان آنها نام شهید حادثه تروریستی کرمان شهیده «فائزه رحیمی» بیشتر از همه تکانم می‌دهد؛ دانشجو معلم و دختر جوانی که اسراییل جوانی اش را از او گرفت. 

وداعی عاشورایی با شهدای حمله تروریستی اسرائیل در بهشت زهرا (س)

به مسیرم ادامه میدهم و در گرماگرم هوا؛ خودم را به سالن تطهیر میرساتم؛ قطعه و جمعیت آهسته‌آهسته از ورودی‌ها وارد می‌شوند و گروه گروه، بی‌صدا، با چهره‌هایی در هم، با دل‌هایی پر از درد و بغضی گره‌خورده در گلو به هم می رسند. 

در حال تکمیل///وداعی عاشورایی با شهدای حمله تروریستی اسرائیل در بهشت زهرا (س)

چشمانم به انتهای صف نگاه می‌کند اما انگار پایانی ندارد. سیل مردمی که آمده بودند بدرقه‌ی مردانی را ببینند که عاشق وطن‌شان بودند. صدای مداح، از بلندگوها در فضا می‌پیچید. آرام، غمگین، عاشورایی.

مردم بی‌قرارند، سینه می‌زدنند و اشک می‌ریزتد، بعضی در سکوت. بعضی با ضجه. بعضی‌ها نشسته بودند کنار مزارها، با چهره‌هایی سنگی، اما چشم‌هایی که خون می‌گریستند.

خودم را همراه جمعیت و وسط آنان می اندازم تا همراه آنان شهید‌ حسین یاور یاد را تا منزل ایدی اش مشایعت کنم، تقریبا در انتهای سیل جمعیت هستم که چشمم به زنی مسن می افتد، او نسبتی دور با شهید یاور یاد دارد؛ با نگاهی به چشمانش سعی می‌کنم همدلی درونم را با او شریک شوم و تسلیتی کوتاه میگویم تا بتوانم سر صحبت را با او باز کنم؛ به خودم جرات میدهم و در میانه های گریه ها از او میپرسم چقدر شهید را می شناسید؟ در جوابم هق هق کنان می‌گوید : «جگرم خون است؛ حسین تنها پسر مادرش بود» گریه امانش را میبرد و ادامه می‌دهد: «مادرش با خون جگر و سختی او را بزرگ کرد» برایم حرفش دردناک است و سعی می‌کنم همدردی ام با او کارم را تحت تاثیر قرار ندهد؛ دستی بر شانه اش مبکشم و ارام از کنار جمعیت به جلوی صف می ایم ؛ مداح از مردم میخواهد تا با نوای یا حسین یا حسینش که شور زیادی به جمعیت داده بود همراه شوند؛ حسین حالا روی دوش مردم و خانواده در منزل ابدی اش گذاشته می‌شود؛ غم و شور عجیبی همه جا را گرفته؛ سعی می‌کنم از کنارهای قبر فاصله بگیرم، وداع خانواده با او سخت تر می‌شود؛ و فقط خانواده اش بالای سرش هستند؛ 

چشمم به دو خانمی می افتد که دور تر ایستاده اند و سعی می‌کنند بتوانند گریه های بی امانشان را کنترل کنند؛ بر سینه می زنند و زیر لب میگویند: «حسین جان عمه به قربانت شود» نگاه پر از سوالم به نگاهشان گره می خورد. میگویند« حسین ۳۹ سالش بود؛ توی نیروی انتظامی خدمت می‌کرد. خیلی مهربان بود و عاشق شهدا؛ همیشه به خانواده شهدا سر میزد و همیشه میگفت عمه دعا کن قشنگ بمیرم؛ دعا کن شهادت نصیبم بشه، آخرشم که به چیزی که برازنده اش بود رسید» و حالا آن عاشق، آرام خوابیده بود. زیر خاک. در ششم محرم.

صدای مداح دوباره مرا به خودم می آورد؛ «ای مردم امروز عاشورایی دیگر است؛ شهید دیگری آوردند، شهید رضا درودیان را بدرقه کنید» در حجم عظیمی از خاک و غم ده قدم آنطرف تر مزار شهید درودیان را پیدا می‌کنم؛ دختری را می بینم که مویه و گریه امانش نمیدهد؛ با دستان لرزان خاک مزار پدرش را در دست می‌گیرد و بر سرش می ریزد؛ تا فرصتی پیدا شود. و پیکر را بیاورند او را در آغوش میگیرم و میگویم: «ما مردم ایران هم غم شما را میخوریم؛ تو تنها نیستی» بغضش بیشتر می ترکد؛ اسمش نگار است؛ در جوابم سری به نشانه قدردانی تکان می‌دهد و می‌گوید: « شکر خدا که پدرم به آرزویش رسید؛ برای پدرم خوشحالم؛ بغض و گریه ام هم فقط نشانی از دلتنگی برای جای خالی اش است» 

در حال تکمیل///وداعی عاشورایی با شهدای حمله تروریستی اسرائیل در بهشت زهرا (س)

جلوتر و جایی دیگر، مردی مسن با پیرهن مشکی خاک‌گرفته، با دستی لرزان، شال مشکی‌اش را مرتب می‌کند و به مردم می‌گوید: «رضا جانباز بود، جانباز گردان عمار… همیشه می‌گفت من میخواهم مانند برادرم شهید شم، حالا هم رفت پیشش…خوش‌به‌حال‌شون.»

دختر شهید درودیان حالا پیکر پدر را از دور می بیند و برایش دست تکان می‌دهد؛ گویی دختر خردسالی است که پدر را از دور می بیند و ذوق در آغوش کشیده شدن دارد، 

در لابه‌لای ازدحام جمعیت، نام دو جوان هم در میان بود؛ شهید داوود محمدی و شهید مهدیار پوریامین.. مهدیار فقط ۲۲ سال داشت. گفته بودند در محله‌شان او را همه می‌شناختند. ساده، آرام، خاکی. حالا دیگر خودش یکی از همان شهدا شده بود.

وداعی عاشورایی با شهدای حمله تروریستی اسرائیل در بهشت زهرا (س)

کمی آن‌سوتر، زن میان‌سالی در کنار همسرش بی‌صدا اشک می‌ریخت. بر مزار فرزندی نشسته است که نه نظامی بود و نه شخصیتی سیاسی داشت؛ دختری که در منزلش خوابید اما دیگر بیدار نشد.

فضا کم‌کم سنگین‌تر شد. تابوت‌ها یکی یکی را آوردند. چند نفر بی‌اختیار روی زمین نشستند. کسی گفت: «الله اکبر…» و ناگهان جمعیت سینه زد. «این چه شورش است که در خلق عالم است…»

ناخودآگاه، خودم را در صحنه‌ای از کربلا دیدم. این‌جا هم مادر بود. خواهر بود. دختر خردسال بود. این‌جا هم تابوت‌ها بوی عطری غریب می‌دادند؛ نه از گل، از خون… از شرافت.مردی از جمعیت فریاد زد: «ای شهید… راهت ادامه دارد!»

در لحظاتی که تابوت‌ها به سمت مزارها برده می‌شد، مردم بی‌اختیار دنبالشان راه افتاده بودند. بعضی‌ها خاک بر سر می‌ریختند. بعضی فقط آرام اشک می‌ریختند و دعا می‌خواندند.

هیچ‌کس نمی‌خواست آن صحنه تمام شود، اما در عین حال، انگار همه منتظر بودند این وداع، ختم به عهد شود؛ عهدی دوباره با شهدا، با حسین، با راهی که از عاشورا تا امروز کشیده شده است.

وقتی مراسم تمام شد، هنوز هیچ‌کس دل رفتن نداشت. دو بانو و یک آقا پرچم های حرم حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و امام رضا (ع) را آورده اند تا شاید بتوانند با پرچم گردانی میان مردم مرهمی بر دلهای زخمی مردم داغدیده باشند.

در حال تکمیل///وداعی عاشورایی با شهدای حمله تروریستی اسرائیل در بهشت زهرا (س)

مردم آرام در محوطه پخش شدند. بعضی کنار مزارها نشستند. دخترک‌ها روی سنگ مزار پدرشان گل می‌چیدند. مردی قرآنی از جیبش درآورد و زیر لب زمزمه کرد: «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل‌الله أمواتا…» اما در دل آن سکوت، چیزی روشن‌تر از همیشه بود؛چراغی از ایمان، از عشق، از ایستادگی.

مادران و پدران و همسرانی دیگر بر مزار شهدایشان نشسته اند و گویی هنوز باور ندارند که چرا و به کدامین گناه دیگر عزیزشان را ندارند. 

در حال تکمیل///وداعی عاشورایی با شهدای حمله تروریستی اسرائیل در بهشت زهرا (س)

این‌ها فقط تشییع شهید نبود. این مراسم تکرار عاشورا بود. با قهرمانانی که از دل مردم برخاسته بودند. با زنانی که چون زینب، در دل داغ، پیام‌آور بودند. و با مردمی که چون بنی‌هاشم، در کنار هم ایستاده بودند. شهادت پایان نبود. آغاز مسیری بود که روشن‌تر از همیشه ادامه دارد.

در حال تکمیل///وداعی عاشورایی با شهدای حمله تروریستی اسرائیل در بهشت زهرا (س)

انتهای گزارش/ آ

وداعی عاشورایی با شهدای حمله تروریستی اسرائیل در بهشت زهرا (س)

منبع خبر

وداعی عاشورایی با شهدای حمله تروریستی اسرائیل در بهشت زهرا (س) بیشتر بخوانید »

تصاویر/ سردار سپهبد شهید «غلامعلی رشید» (۲)

تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)


تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س)

تشییع و تدفین پیکر شهیدان حاجی‌زاده و باقری در بهشت زهرا (س) بیشتر بخوانید »