بهشت زهرا (س)

کربلایی شدن فرزند پس از دعای خالصانه مادر/ آرزوی شهید رضایی برای بازگشت پیکرش


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس ـ فرشته حاجی‌زاده: به دیدار مادر شهید «محمد رضایی» از شهدای منطقه  ۱۷ تهران معروف به دارالشهدا رفتم همان جایی که بیش از ۴ هزار شهید والامقام را تقدیم میهن و انقلاب اسلامی کرده هست.

مادرانه‌های «زهرا وفایی» از پسر شهیدش «محمد رضایی»

مادر شهید که ۶ فرزند داشته، از دوران پیروزی انقلاب اسلامی و فعالیت‌های انقلابی خود و همسرش که دیگر در قید حیات نیست، تعریف می‌کرد؛ با اینکه چند بچه قد و نیم قد داشته‌اند، اما شجاعتی بی‌مثال داشتند که محمد شجاعت را از آنها به خوبی به ارث برده بود.

شهید رضایی جزو شهدایی هست که پیکر مطهرش بدون سر برگشت، آن هم پس از ۸ سال گمنامی.

«زهرا وفایی» که مدت‌هاست به علت کهولت سن دیگر نمی‌تواند مثل قبل هر هفته سر مزار دلبند شهیدش برود، می‌گوید: «قبلا هر پنج‌شنبه سر مزار پسرم می‌رفتم، اما الان توان ندارم. چند وقت پیش ایام شهادت حضرت زهرا (س) از اینکه نتوانسته بودم پیش محمد بروم دلم خیلی گرفته بود. با همان دل گرفته خدا را به حضرت زهرا (س) قسم دادم امشب محمد را به خوابم بفرستد تا او را ببینم. همان شب محمد را در خواب دیدم که با همان لباس‌های جبهه بود، در را باز کرد و آمد و همدیگر را دیدیم. در خواب اصلا نمی‌دانستم سری در بدن نداشته هست. بعد از اینکه از خواب بیدار شدم، خیلی خوشحال بودم و خدا را شکر کردم.»

زهرا وفایی مادر شهید، بسیار شیرین سخن و شوخ‌طبع، با روی گشاده از پسرش می‌گفت: «محمد هم مثل من شوخ‌طبع بود، در کار‌های خانه هم خیلی کمکم می‌کرد؛ بسیار خوش ‌اخلاق بود و در محله و بسیج هم فعالیت داشت. تازه وارد ۱۵ سالگی شده بود که گفت می‌خواهم به جبهه بروم.»

امتحان خداوند…

خانم وفایی از امتحانی می‌گوید که خدا برای او رقم زده بود: «ایام ماه صفر بود که به مجلس روضه یکی از همسایگان رفتم. هنگام روضه به خدا گفتم‌، ای کاش من هم زمان امام حسین (ع) بودم و او را یاری می‌کردم. وقتی به خانه برگشتم محمد گفت می‌خواهم به جبهه بروم. یک لحظه تکان خوردم و به خودم آمدم و گفتم خدا می‌خواهد من را امتحان کند. من و پدرش بی‌درنگ گفتیم برو.»

محمد در این سال‌ها جبهه می‌رفته و در عملیات‌های مختلف شرکت می‌کرده تا جایی که مجروح هم می‌شده. مادر می‌گوید: «یک بار روده‌هایش مجروح شده بود، اما با همان حال با دوچرخه رفت بیرون که گفتم نرو، اما او گفت مامان بخند تا منافقین شاد نشوند، من هم می‌روم تا دشمنانمان کور شوند و بدانند ما از پا در نمی‌آییم.»

بند پوتین‌هایش را بدون ناراحتی بستم

مادر شهید قاب عکسی را نشانم می‌دهد که پسرش با قامتی استوار و مقتدر کنار درب حیاط ایستاده و مادر هم با همان استقامت پسر، بند پوتین‌هایش را می‌بندد. می‌گوید: «اینجا آخرین باری بود که رفت و دیگر برنگشت. بدون اینکه ذره‌ای به رفتنش شک کنم و محبت مادرانه نگذارد مانعش شوم، بدون گریه و ناراحتی بند پوتین‌هایش را محکم بستم. محمد گفت مادر اگر برگشتم که هیچ، اما اگر برنگشتم بی سر برمی‌گردم.»

مادرانه‌های «زهرا وفایی» از پسر شهیدش «محمد رضایی»

مادر شهید رضایی ادامه می‌دهد: «محمد قبل از این بار‌ها و بار‌ها جبهه رفته بود. هر بار که می‌خواست برود تا سر کوچه نزدیک مسجد برمی‌گشت و نگاه می‌کرد، اما این بار برنگشت. بعدا به دخترانم گفتم نامه که می‌نویسید از محمد بپرسید چرا برنگشت که در جواب نامه گفته بود، مادر ترسیدم برگردم و محبتتان زیاد شود و نتوانم بروم، برای همین برنگشتم نگاه کنم.»

به مادر گفتم، سخت نبود، که گفت: «نه اصلا حتی در دلم افتخار می‌کردم با اینکه می‌دانستم  ممکن هست برنگردد، اما باید می‌رفت.»

۸ سال چشم به راه

محمد می‌رود و در عملیات کربلای ۵ شرکت می‌کند، اما ۸ سال مفقودالاثر می‌ماند.

مادری که همه این ۸ سال را چشم به راه پسرش بوده، می‌گوید: «همیشه منتظر بودم برگردد، شب‌ها خوابم نمی‌رفت و با هر صدایی که می‌آمد تا دم در می‌رفتم و می‌گفتم حتما محمد برگشته هست.»

مادر و پدر تمام این ۸ سال را به معراج شهدا می‌رفتند تا شاید نشانی از گم‌گشته خود پیدا کنند. مادر می‌گوید: «معراج که می‌رفتم همه شهدا را می‌دیدم که مثل گل خوابیده‌اند. یک روز آنقدر خدا را به  تمام شهدای کربلا و حضرت زهرا (س) قسم دادم که چشم به راهم نگذارد. به خدا گفتم تو که می‌دانی ما از جان و دل پسرمان را در راه خودت داده‌ایم، اما یک خبری از او بیاید و از چشم به راهی دربیایم و راحت شویم.»

چند وقت قبل از پیدا شدن محمد، مادر خوابی صادقانه می‌بیند. او تعریف می‌کند: «در خواب دیدم کنار حیاط منزلمان باغچه‌ای سرسبز قرار دارد که گل‌های قرمز در آن روییده. حضرت آقا (رهبر معظم انقلاب اسلامی) به همراه شهید چمران در حال بیرون رفتن از خانه بودند که ناراحت شدم آقا چای نخورده از منزلمان بیرون رفته. ناگهان دیدم یک فرشته از لابه‌لای گل‌ها بیرون آمد و روبروی حضرت آقا دست به سینه ایستاد. صبح زود بعد از نماز به بچه هایم زنگ زدم و گفتم در خانه ما یک خبری می‌شود.»

مادر ادامه می‌دهد: «چند روز بعد از آن هم گفتند قرار هست از طرف صداوسیما به خانه شهدای اهالی محل بیایند. نگو قرار بوده حضرت آقا به خانه یک شهید برود و قرعه به نام ما افتاده بود. وقتی حضرت آقا به منزلمان آمد به شدت خوشحال شدم.»

مادر شهید رضایی گفت: «مدتی بعد هم  اطلاع دادند پیکر تعدادی از شهدا را به دانشگاه تهران آورده‌اند. من سر کار بودم و دخترم رفت. او می‌گفت از بین آن همه تابوت شهید انگار یکی به من گفت برگرد و دیدم اسم برادرم روی آن هست.»

مادرانه‌های «زهرا وفایی» از پسر شهیدش «محمد رضایی»

مادر با همان استواری ایامی که پسرش را راهی جبهه‌های حق علیه باطل کرده بود، می‌گفت: «محمد برگشت، اما به کوری چشم دشمنان گریه نکردیم.»

اهالی محل، محله را برای آمدن محمد آماده کرده بودند و وقتی پیکر برگشت مادر شعر‌های حماسی آن زمان مثل «این گل پرپر از کجا آمده، از سفر کرببلا آمده» را می‌خوانده هست.

یکسان سازی گلزار دلم را آتش را زد

مادر پس از بازگشت شهید، پنجشنبه‌ها و شنبه‌های هر هفته سر مزار پسرش می‌رفته. یک روز از همین پنجشنبه‌ها که برف زیادی هم باریده بود، مادر به دیدار پسرش می‌رود، اما با صحنه‌ای مواجه می‌شود که قلبش را به درد می‌آورد. او می‌گوید: «پسرم قطعه ۴۴ دفن شده هست. برف زیادی می‌آمد که رفتم سر مزارش، اما آتش گرفتم. دیدم تمام طاق‌هایی که با هزینه خودمان نصب کرده بودیم تا از برف و باران و آفتاب در امان بمانیم را برداشته بودند. تمام حجله‌های بچه هایمان که مثل خانه‌هایشان بود را هم برداشته بودند.»

مادر با ناراحتی هر چه تمام و اندوهی فراوان ادامه داد: «تمام قبر‌ها را کنده بودند، سنگ قبر محمد خیلی خوشگل بود آن را هم کنده بودند و آنجا را شبیه بیابان کرده بودند، دلم آتش گرفت، اما دستم به هیچ کجا بند نبود. می‌خواستند بقیه قطعه‌ها را هم همانطور کنند که حضرت آقا اجازه نداده بودند؛ اما حالا که قطعه ۵۰ را درست کرده‌اند، دیدم خیلی خوب شده هست، آدم موقع راه رفتن دیگر زمین نمی‌خورد.‌ ای کاش بالا و پایین بودن قبر‌های قطعات دیگر را هم درست کنند تا به راحتی سر مزار عزیزانمان برویم.»

منظور مادر از طرح یکسان‌سازی قبور شهدا بود که اواخر دهه ۸۰ در قطعه ۴۴ بدون اطلاع از خانواده‌های شهدا اجرا شده بود و بعد از اجرای آن، تمام خانواده‌های شهدا از انجام آن ابراز نارضایتی و ناراحتی کرده بودند.

گفتنی هست شهید «محمدرضایی» متولد سال ۴۳ تهران بود که در شلمچه و عملیات کربلای ۵ به فیض شهادت نائل می‌شود. پیکر  او ۸ سال مفقود می‌ماند و سرانجام سال ۷۳ نزد خانواده بازمی‌گردد و در قطعه ۴۴ به خاک سپرده می‌شود.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

کربلایی شدن فرزند پس از دعای خالصانه مادر/ آرزوی شهید رضایی برای بازگشت پیکرش بیشتر بخوانید »

رضایی: خانواده شهدا و ایثارگران گنجینه‌های اصیل جامعه هستند


 به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، عباسعلی رضایی در مراسم اهتزاز پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران که با حضور نماینده ولی‌فقیه در بنیاد در گلزار شهدای تهران برگزار شد، با گرامیداشت یاد و خاطر شهدا و امام شهدا (ره) که زیر بیرق اسلام در همه عرصه‌ها به ویژه سال‌های دفاع مقدس از تمامیت ارضی کشور دفاع کردند، اظهار داشت: آروزی سلامتی دارم، برای همه جانبازان و خانواده‌های شهدا و ایثارگران و همه کسانی که راه شهدا را دنبال می‌کنند تا ملت ما در همه عرصه‌ها سرافراز باشد.

وی با آرزوی توفیق و سلامتی برای مسئولان نظام که خانواده‌های شهدا و ایثارگران مورد توجه آنها قرار دارند، افزود: برای همه مسئولان قوه مقننه، قضاییه و اجرائیه و در راس آنها مقام معظم رهبری آرزوی توفیق و سلامت دارم.

رضایی ضمن خبر مقدم به حجت‌الاسلام و المسلمین موسوی مقدم، نماینده ولی فقیه در بنیاد و همه معاونان و مدیران بنیادشهید و امورایثارگران، اظهار داشت: خانواده شهدا و ایثارگران گنجینه اصیل در میان ما هستند و این تجدید میثاق‌ها باید همراه با استمرار راه شهیدان و خانواده‌های آنها باشد.

مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ، تصریح‌کرد: راه شهیدان این هست که برای خدمت به آنها نباید به وقت شناسی و عقربه‌های ساعت توجه کنیم، زیرا این با فرهنگ شهدا و جانبازان عزیز مطابقت ندارد و تمام تلاش ما این هست که خدمتگزار خانواده شهدا و ایثارگران باشیم. 
رضایی با ابلاغ سلام مهندس اوحدی، معاون رئیس جمهور و رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران گفت: تا زمانی که در هر مسئولیتی باشیم اگر هرچه کار و تلاش کنیم، نمی‌توانیم اندازه یک قطره از عظمت و فداکاری ایثارگران و جانبازان را جبران کنیم. 

انتهای پیام/ ۱۱۲

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

رضایی: خانواده شهدا و ایثارگران گنجینه‌های اصیل جامعه هستند بیشتر بخوانید »

آیین تشییع شهید عبداللهی برگزار شد+ فیلم

آیین تشییع شهید عبداللهی برگزار شد+ فیلم


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، آیین تشییع پیکر مطهر سردار سرتیپ پاسدار شهید «مصطفی عبداللهی» ظهر امروز (یکشنبه) از مسجد جامع صفا به‌سمت میدان امام حسین (علیه‌السلام) برگزار شد. 

کد ویدیو

همچنین آیین خاکسپاری شهید عبداللهی نیز عصر امروز (یکشنبه) برگزار می‌شود و قرار هست این شهید گرانقدر در قطعه ۲۶ گلزار شهدای بهشت زهرا (علیهاالسلام) در جوار فرزند مطهر خود، شهید مدافع حرم «مرتضی عبداللهی» آرام بگیرد. 

این مراسم پس از اقامه نماز ظهر و عصر در مسجد جامع «صفا» آغاز شد و مردم پس از کمی انتظار، این پاسدار شهید را بر دستان خود تشییع کردند.

همچنین تصاویری از امام خمینی (ره)، شهید قاسم سلیمانی و شهید سید حسن نصرالله در دستان مردم مشاهده می‌شد.

خبر تکمیل می‌شود

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

آیین تشییع شهید عبداللهی برگزار شد+ فیلم بیشتر بخوانید »

پستی و بلندی مزارهایی که مادران شهدا را به دردسر انداخته است


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، برای زیارت شهدا به گلزار شهدای بهشت زهرا (س) همانجایی که ۳۰ هزار شهید والامقام در آن آرمیده‌اند رفتم. نزدیک قطعه ۴۰ بودم که از دور کانکس سفید رنگی را دیدم؛ همیشه این کانکس را می‌دیدم که عده‌ای از مادران شهدا به آن رفت و آمد می‌کنند، اینبار تصمیم گرفتم حالا که هوا هم سرد شده بعد از زیارت مزار چند شهید، به دیدار مادران شهدا در این کانکس بروم.

پستی و بلندی مزارهایی که مادران شهدا  را به دردسر انداخته هست
در که زدم مادری خوش رو در را به رویم باز و تعارف کرد به داخل بروم؛ وارد که شدم گرمای لذت بخشی از آن سرما نجاتم داد، هر چند که گرمای اصلی از وجود مادر شهید بود. بساط چای سماوری داخل کانکس برپا بود و مادر در فنجان‌های سفیدرنگ، برایم چای خوش رنگی ریخت و بعد با ظرفی از میوه پذیرایی کرد. برایم جالب بود کانکس را مثل یک خانه ساده مجهز کرده بودند.

عکس شهید «محمدمهدی فلاح» روی دیوار زده شده بود؛ به مادر گفتم هر پنجشنبه اینجا هستید؛ که می‌گوید: «اوایل که پسرم تازه شهید شده بود، هر روز اینجا بودم. با بچه‌های قد و نیم قدم هر روز می‌آمدم سر مزار محمدمهدی»
پستی و بلندی مزارهایی که مادران شهدا  را به دردسر انداخته هست

شهید فلاح موقع اذان ظهر روز نیمه شعبان سال ۴۴ به دنیا می‌آید و هنگام اذان ظهر پنج شنبه  در سال ۶۷، به شهادت می‌رسد.

مادر تعریف کرد: «من با محمدمهدی ۷ تا بچه دارم، چون شهید شده من او را زنده می‌دانم.»

مادر خیلی تمایلی به گفتن خاطره از فرزند شهیدش نداشت، چون می‌گفت تا یک هفته بعد از آن روحیه‌ام بهم ریخته هست، اما قدری از زمان بچگی محمد مهدی را اینطور تعریف کرد: «مهدی بچه درس خوان و کمک حالی بود. من کمی خیاطی می‌کردم که مهدی هم از من یاد گرفت، اما به قدری خوب یاد گرفت که از من هم بهتر خیاطی می‌کرد و همه چیز می‌دوخت. مغازه داشتیم و برای کارگر‌ها و سرباز‌ها دستکش هم می‌دوخت.»

مادر در ادامه با بغضی خفته در گلو ادامه می‌دهد: «بچه‌های خوب شهید می‌شوند؛ مهدی با همه بچه هایم فرق داشت؛ در غذا درست کردن و کار خانه هم کمکم می‌کرد؛ کمک خرج خانه هم بود. گاهی از راه مدرسه می‌رفت مولوی و چند بسته بیسکویت می‌خرید و تا منزل همه آنها را می‌فروخت.»

شهید فلاح قبل از اینکه به سن سربازی برسد، تصمیم می‌گیرد برای رفتن به جبهه از طریق سربازی اقدام کند؛ مادر می‌گوید: «سال قبل از اینکه مهدی دیپلم بگیرد، با دوستانش تصمیم گرفته بود جبهه برود؛ به او گفتم تو که هنوز به سن سربازی نرسیده‌ای که گفت مامان زودتر می‌روم. می‌خواست با دوستانش برود دفترچه سربازی بگیرد که گفتم همراهت می‌آیم، چون من و او خیلی بهم علاقه داشتیم.»

مادر که رضایت قلبی از رفتن پسرش به جبهه داشته، خود او را همراهی می‌کند تا برود، اما دوست نداشته دردانه اش به شهادت برسد.

 مادر با آهی از اعماق وجود می‌گوید: «وقتی بعد از گذراندن آموزشی به منطقه اعزام می‌شود، همه کاری می‌کرده، از ظرف شستن و چای درست کردن بگیر تا کار‌های مربوط به جبهه.»

مادر عکسی را با ذوق وصف ناپذیری از روی گوشی خود نشان می‌دهد و می‌گوید: «در این عکس پسرم کنار فرمانده اش ایستاده هست، در منطقه هم خیلی دوستش داشتند، چون خیلی خوب بود.»

پستی و بلندی مزارهایی که مادران شهدا  را به دردسر انداخته هست

۱۷ ساله بوده که مادر یکی  از دختر‌های فامیل را به عقد محمدمهدی در می‌آورد به این امید که پسرش سالم برمی گردد و زندگی جدیدی را شروع می‌کند، غافل از اینکه خداوند زندگی دیگری برای او رقم زده بود؛ زندگی‌ای که در آن مرگ وجود ندارد و همیشه زنده می‌ماند.

«علی بادومی» دوست و همراه مهدی در جبهه بوده، مادر می‌گوید: «این دو به نوبت به مرخصی می‌آمدند؛ یک روز که هوا خیلی گرم بود، علی برای سر زدن به منزلمان آمد، چون مهدی نامه و سلام خود را از طریق او به ما می‌رساند و همیشه می‌گفت به ما سر بزند. من سریع رفتم خاکشیر و نبات خریدم و دادم همراهش به جبهه ببرد تا با هم بخورند. اما وقتی دفعه بعد آمد و می‌خواست خبر بدهد من که نگران بودم چرا دوباره او آمده و نوبت مهدی بوده، پرسیدم خاکشیر و نبات را خوردید که گفت نه مادر؛ نگو پسرم قبل از خوردن آنها شهید شده بود.»
شهید فلاح پس از ۳ سال و ۴ ماه حضور در جبهه، تنها چند روز قبل از قطعنامه به شهادت می‌رسد. او در منطقه مسئول رساندن آب و غذا به رزمندگان در خط مقدم بوده هست؛ مادر که گویا در خاطره‌های پسرش غرق شده بود با آهی از سینه می‌گوید: «دوستش که همیشه با هم بودند، می‌گفت روزی که مهدی شهید شد، آتش زیادی از سمت دشمن می‌بارید؛ به مهدی گفتم جلو نرویم، اما او گفت باید آب و غذا برای بچه‌ها برویم. غذای آن روز قیمه بوده و به هر سختی آن را به رزمنده‌ها می‌رسانند و موقع برگشت با اصابت بمب خوشه‌ای به شهادت می‌رسد و دوستش با قطع یک پا جانباز می‌شود.»

مادر می‌گوید: «همین دوست مهدی برایمان خبر آورد، اما گفت زخمی شده و من حالم به شدت بد شد؛ نمی‌دانستیم او را کجا برده‌اند؛ با چند ماشین همراه فامیل‌ها به شهر‌های مختلف رفتیم تا سراغی از او بگیریم. خودم رفتم پل کرخه، به یکی از رزمنده‌ها گفتم پسرم را می‌شناسی که گفت صبح با هم بودیم و اینطور گفت که من آنجا نمانم. همان حین یک خودروی تویوتا دیدم که در حال بردن وسایل شهدا بود  و یکدفعه پتوی چهارخانه پسرم را دیدم که گفتم این پتوی مهدی هست و شهید شده، اما گفتند نه.»

همه خانواده و فامیل تا حدود دو هفته به دنبال او در بیمارستان‌های شهر‌های مختلف بوده‌اند تا اینکه خبر شهادت را می‌آورند. مادر هیچ گاه باور نمی‌کرده بعد از مهدی زنده بماند، اما خداوند صبری به او داده که توانسته این همه سال دوری او را طاقت بیاورد، چراکه فرزندش در راه خدا به شهادت رسیده هست.

مادر تعریف می‌کند: «در سرما و گرما و باران و برف همیشه کنار پسرم آمده‌ام و محال هست پنج شنبه‌ای کنار او نیایم. از صبح تا غروب هر پنج شنبه اینجا می‌آیم، برخی  ایام هفته که مناسبت خاصی داشته باشد هم اینجا هستیم؛ شب‌های عید هم کنار پسرم هستیم.»

مادر از روز‌هایی تعریف می‌کند که کانکس نداشته‌اند و کنار مزار پسرش غذا درست می‌کرده و بساط چای و غذا راه می‌انداخته هست تا دلش کمی گرم شود.

مادر می‌گوید: «یکی از روز‌های سرد و برفی بود که با بخاری برقی و چندتا پتو کنار پسرم، کرسی به راه انداخته بودم. شهردار وقت آن زمان برای سر زدن به خانواده‌های شهدا همراه خانواده اش به بهشت زهرا (س) آمده بود. وقتی دید من زیر کرسی نشسته‌ام و غذا هم درست کرده‌ام، کنارمان آمد و با هم غذا هم خوردیم. چند وقت بعد هم این کانکس را در اختیار ما قرار داد و قول گرفت دفعه بعد آب گوشت درست کنم و کنارمان غذا بخورد که همین کار را کردیم.»

پستی و بلندی مزارهایی که مادران شهدا  را به دردسر انداخته هست
صحبتمان گل انداخته بود که خواهر شهید هم وارد شد، او می‌گفت من اینجا بزرگ شده‌ام و وقتی دو ساله بوده‌ام برادرم شهید شده و اگر یک هفته اینجا نیایم، گویی چیزی گم کرده‌ایم.
خواهر شهید می‌گفت: «مادرم آن زمان جوان بود و به راحتی مزار برادرم را می‌شست، اما الان که پا به سن گذاشته، سخت شده، اما مادر با عشق این کار را انجام می‌دهد، ولی انقدر کنار سنگ مزار‌ها شیب دارد که علاوه بر اینکه هر از گاهی زمین می‌خوریم، آب هم می‌ایستد و باعث دردسر می‌شود.»
مادر در ادامه می‌گوید: «اول که پیش پسرم می‌آیم قربان صدقه اش می‌روم و برایش شعر می‌خوانم، بعد با شلنگ مزار او و همسایه هایش را می‌شویم؛ اما سنگ مزار کنار پسرم را خیلی بالا آورده‌اند و شلنگ به آن گیر می‌کند و نمی‌توانم به خوبی بشویم یا حتی چند بار پایم به آن گیر کرده و زمین خورده‌ام.»

خواهر شهید در همین حین گفت: «انقدر سنگ مزار‌ها بالا و پایین هست و فاصله بین آنها شیب دارد که زمستان‌ها آب باران و برف، یخ می‌زند و لیز می‌شود؛ یک بار خواهرم زمین خورد و دستش شکست، یک مرتبه هم پای من شکست. بنده خدا مادرم هم چند سال پیش زمین خورد و سرش شکست.‌ای کاش به این مسئله رسیدگی شود.»

مادر در  ادامه گفت: «قطعه ۵۰ را که درست کرده‌اند دیده‌ام، به ما گفته‌اند می‌خواهند اینجا را هم مثل آن قطعه درست کنند.»

خواهر با دلنگرانی برای مادر ادامه داد: «شیر آب‌های اینجا خیلی پایین هست برای مادران شهدا خیلی سخت شده از آن آب بردارند. سرویس‌های بهداشتی هم به این قطعه دور هست که‌ای کاش فکری هم به حال این مسئله کنند، مادران شهدا مسن شده‌اند و این شرایط برای آنها سخت شده هست.»

پستی و بلندی مزارهایی که مادران شهدا  را به دردسر انداخته هست

حین صحبت، مادر شهید دیگری وارد شد و گفت اول پیش بچه اش رفته و حالا اینجا آمده تا قدری استراحت کند. از آنها خداحافظی کردم و به سر مزار شهید محمدمهدی فلاح رفتم تا فاتحه‌ای برای او قرائت کنم.

گفتنی هست شهید «محمدمهدی فلاح» متولد سال ۴۴ در شهر تهران بوده که در ۲۱ تیرماه سال ۶۷ تنها چند روز قبل از صدور قطعنامه در منطقه ابوغریب به شهادت می‌رسد و پیکر مطهرش در قطعه ۴۰ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) به خاک آرمیده می‌شود.

انتهای پیام/ ۸۰۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

پستی و بلندی مزارهایی که مادران شهدا را به دردسر انداخته است بیشتر بخوانید »

ویژه برنامه «‌با این ستاره ها می توان راه را پیدا کرد»

ویژه برنامه «‌با این ستاره ها می توان راه را پیدا کرد»


ویژه برنامه «‌با این ستاره ها می توان راه را پیدا کرد»

به گزارش خبرنگار نوید شاهد ویژه برنامه « با این ستاره ها می توان راه را پیدا کرد » با حضور سردار حسن حسن زاده، فرمانده سپاه محمد رسول الله (ص)، سعید اوحدی معاون رییس جمهور و رییس بنیاد شهید و امور ایثارگران و سردار علی فضلی جانشین معاون هماهنگ‌ کننده سپاه پاسداران برگزار می شود.

بر اساس این گزارش، این برنامه با نمایش رزمی عملیات فتح المبین همراه با روایتگری سردار مجتبی عسگری، محمد احمدیان و جواد کلانتری با اجرای سید ایمان یاراحمدی، برگزار خواهد شد.

گفتنی است ویژه برنامه « با این ستاره ها می توان راه را پیدا کرد » با مداحی ابراهیم رحیمی، ملا امین خمسه، امیر طلا جوران، حامد خمسه و علی پور کاوه در قطعه ۴۰ گلزار بهشت زهرا(س) از امشب تا جمعه ششم مهرماه، بعد از نماز مغرب و عشاء برگزار می شود.
انتهای پیام/ع



منبع خبر

ویژه برنامه «‌با این ستاره ها می توان راه را پیدا کرد» بیشتر بخوانید »