گروه جهاد و مقاومت مشرق – همین چند روز پیش، زیر تیغ آفتاب ظهرگاهی تابستان، روبروی دانشگاه آزاد شهر پیشوا ایستاده بودیم که مردی میانسال با قامتی متوسط و نگاهی که برقش از پشت عینک قابل تشخیص بود، ما را از گرمازدگی نجات داد و به خنکای خانهاش در خیابان بالایی برد.
حاج خدابخش حیدری، پدر شهید مدافع حرم فاطمیون، عباس حیدری، همراه با همسرش (مادر شهید) بدون فوت وقت، روی مبلهای راحتی و ساده نشستند تا با دقت و جزئیات به سئوالات ما درباره پسرشان پاسخ بدهند. پسری که رزمندهای کارکشته و حرفهای بود و همسر و پسرش را به عشق دفاع از حرم گذاشت و رفت؛ پسری که با همسرش از ایران ردمرز شده بود اما اعتقادات مذهبی و شیعیاش را وسط سختیها و در به دریهای زندگی معامله نکرد؛ پسری که پدری پولدار داشت اما وقتی شور حرم به سرش افتاد، زن و زندگی آرام و مرفه در هرات را کنار گذاشت و قاچاقی خودش را به ایران رساند تا به سوریه برود؛ پسری که حالا در چند قسمت، این شمایید و این گفتههای صادقانه و خواندنی مادر و پدرش حاج خدابخش حیدری.
برادر «اردلان» از پاسداران سپاه پیشوا که رسیدگی به امور خانوادههای مدافع حرم را برعهده دارد، ما را با این خانواده آشنا کرده و مقدمات گفتگو را فراهم کرد که سپاسگزارش هستیم.
***
**: حاجآقا اهل کجا هستید؟
پدر شهید: افغانستان، شهر هرات.
**: چه جالب که شما هراتی هستید، در این دوستانی که تا به حال مصاحبه کردهام هیچکدام اهل هرات نبودند. چند نفر اهل دیکندی بودند، که البته آمدند هرات و از آنجا توانستند بیایند به ایران. امروز هم خدمت خانواده ای بودیم که مزاری بودند. من عاشق هرات هستم، دوست دارم آنجا زندگی کنم.
پدر شهید: رفتهاید؟
**: تا مرز دوغارون رفتم، البته شب که رسیدیم به مشهد، برج های دوقلو را زدند، یادتان است سال ۲۰۰۱ بود، برج ها را که زدند مرزها بسته شد. تا مرز هم رفتیم، البته با یک گروهی بودیم که نیروهای پاسدار بودند؛ گفتیم اینها که هستند حتما راه باز می شود و می رویم. ولی هر چه تلاش کردند دیدند آنجا اصلا امنیت نیست. آمریکا انداخت گردن افغانستان که بعد بتواند به این کشور حمله کند.
پدر شهید: بله، بهانه خوبی گیرش آمد.
**: من خیلی دوست داشتم که بیایم هرات و توفیق نشد.
پدر شهید: هرات شهر خیلی قشنگی است، یعنی معروف است به عروس افغانستان. خیلی شهر تمیزی است، واقعا شهر قشنگی است.
**: به لحاظ فرهنگی خیلی نزدیک به ایران است.
پدر شهید: آره، با ایران خیلی فرق نمی کند، فرهنگ ما و شما زیاد توفیری ندارد، فقط یک مقدار لهجهها فرق دارد. در ایران هم این تفاوتها هست دیگر.
**: مثل تفاوت تهرانی ها و لرستانی ها.
پدر شهید: بله، مثل شهری و دهاتی می ماند دیگر، ما فقط لهجه داریم ، ولی از نظر زیبایی، شهر هرات شهر دیدنی است، شهر انبیاست.
**: از نظر امنیت در آن زندگی هم می شود کرد؟
پدر شهید: شهر هرات خیلی عالی است. ولی متاسفانه اطرافش در این یکی دو ماه اخیر، طالبان خیلی ناهنجاری کردند. شهر هرات خیلی زیارتگاههای زیادی دارد، برادر و خواهر امام رضا (ع) آنجاست، پدر شاه عبدالعظیم آنجاست، گازرگاه شریف که می گویند عبای پیغمبر آنجاست، یک زیارتگاه دیگر هم دارد به نام «موی مبارک» که یک تار از موی پیغمبر آنجاست. زیارتگاههای زیادی دارد.
**: حتما عکس هایش در اینترنت هست.
پدر شهید: بله تصاویر خوبی از زیارتگاه ها هست.
**: میشود «موی مبارک» و «عبا» را بیشتر توضیح بدهید؟
**: پدر شهید: پدر شاه عبدالعظیم در «خرقه شریف» است به اسم سلطان آقا. برادر و خواهر امام رضا هم آنجاست که متاسفانه زیارتگاهش اصلا قابل قبول نیست، چون خیلی مخروبه است، اینقدر مخروبه است که فقط یک اتاق تقریبا ۱۷ **: ۱۸ متری با گنبدی کلوخی باقی مانده.
**: مردم نساختند یا ساختند و تخریب شده؟
پدر شهید: نه اصلا نساختند، اصلا کسی نرفته دست بگذارد روی اینها.
**: آستان قدس رضوی هم اقدامی نکرده؟
پدر شهید: نه، امام رضا آنجا زمین کشاورزی زیاد دارد.
**: یعنی وقف امام رضاست؟
پدر شهید: بله. آنطور که صحبت می کنند امام رضا که آمده بوده اولین بار در هرات آمده بوده، یعنی از آن مسیر برگشتند و آمدند اینطرف، دهقان دارد، کشاورز دارد، که همه سود سالانه اش برمی گردد به حرم رضوی.
**: یعنی کشت و کار می کنند؛ دست مزد را برمی دارند و سودش را می فرستند به مشهد؟
پدر شهید: بله؛ سودش را می فرستند برای حرم رضوی. بعد آنجا زمین زیاد دارد. یک جای دیدنی هم دارد به اسم شهرک المهدی که گذرگاه مهدی آنجا است و همه قبور شهدا آنجاست.
**: شهدا از همین نبردهایی که در این سالها بوده؟…
پدر شهید: از زمان شوروی تا به حال همه شهدا آنجا هستند. کل شهدا آنجاست. یک قطعه ای دارد به نام شهدای حزب الله که همان حزب الله افغانستان است، **: اینجا هم حزب الله دارد **: که شهدای آن در زمان شوروی که شهید شدند و کلا یک قطعه مربوط به خودشان است و دورش هم با تکه های گلوله تانک به نحوی خیلی قشنگ، تزئین کردهاند.
**: این نزدیک قبرستان شهر است یا جداست؟
پدر شهید: جداست.
**: مثل بهشت زهرا نیست که گلزار شهدا کنار قبرستان شهر باشد؟…
پدر شهید: البته هست، اما زیاد نیست. کم است. شهدای از زمان طالبان که به وجود آمده کلا آنجاست، من خودم سه تا پسر برادرم شهید شدهاند و آنجا فن هستند.
**: در جنگ با طالبان در دوره اول؟
پدر شهید: بله، اول و دوم، یکی از آنها همین ۷ – ۸ ماه پیش در جنگ با طالبان شهید شد.
**: در همین درگیری های اخیر؟
پدر شهید: بله.
**: اینکه می گویید شهید، عنوان شهید را دولت می دهد به شهید، یعنی آنجا خانوادهها مورد حمایت دولت هستند؟
پدر شهید: متاسفانه دولت ما اصلا در این چیزها فکری ندارد. اصلا همچین چیزی وجود ندارد.
**: مثلا الان که می آید به مردم می گوید شما بیایید اسلحه بگیرید در مقابل طالبها بایستید، بعد هیچ حمایتی نمی کند؟
پدر شهید: اینها شخصی است؛ اصلا دولتی در کار نیست، گروه های شخصی است که مردم مجبور شدند از خودشان دفاع کنند، مثلا در این منطقه شما حساب کن یک دفعه هزار نفر می آیند بسیج می شوند و افتخاری به جبهه می روند.
**: پشتیبانی و تسلیحاتش از چه طریقی تامین می شود؟
پدر شهید: همهاش شخصی است. فقط دولت تازگیها چون خیلی زیرسوال رفته نیروهای «اردوی ملی» را یک درصد خیلی کمی کمک می کند و به آنها حقوق می دهد.
**: نیروهای اردوی ملی که مال شرق افغانستان هستند؟
پدر شهید: نه نه، کلا در افغانستان یک نیرو داریم به نام «اردوی ملی». اینها وقتی که به شهادت می رسند دولت از آنها هم به عنوان شهید اسم می برد، بعد به آن بندگان خدا یک درصد خیلی کم کمک میکنند. شما حساب کن وقتی جنازه شهید را می آورند، حالا شاید چند تومانی (به پول ایران) روی همان تابوت می گذارند و تمام. در همین حد.
**: اینطور نیست که حمایت ها ادامه داشته باشد؟
پدر شهید: نه، حتی جنازه اش را نمی آورند. برادر خودم پسرش که شهید شد، (سه تا پسر برادرم شهید شده اند) ما رفتیم جنازهاش را خودمان آوردیم از آنجا که شهید شده. در راه هم که می آیی ممکن است طالبان ایست بازرسی داشته باشند. شما حساب کن از اینجا (شهر پیشوا) وقتی حرکت می کنی تا تهران که می روی ممکن است ده جا طالبان پُسته [پُستَ ایست و بازرسی] داشته باشند. ما شهدایمان را که می آوردیم می گفتیم این نفر از ساختمان افتاده و مُرده! حادثه بوده.
**: یعنی اگر کنار بزنند ممکن است جای اثر تیر را هم ببینند؟
پدر شهید: ببینند که دیگر هیچی. دیگر آن کسی که باهاش آمده او را هم می گیرند و می کشند.
**: خیلی خطر دارد. پس دولت به چه درد می خورد؟
پدر شهید: شما اگر شنیده باشید اخبار را این هفته، مثلا صد و چند منطقه را که طالبان تصرف کردند، اصلا بدون رد و بدل کردن یک گلوله بوده. چون دولت الان می گوید آقا شما حق ندارید به طالب تیراندازی کنید. بهانه اش هم چیست؟ می گوید او بد است تو چرا بد می شوی، تو چرا تیر می زنی؟! این الان همین بهانه دست اینهاست که آقا او بد است، تو چرا بد می شوی؟! تو حق نداری تیراندازی کنی!
**: طالبان هم که می آید آرامش را می بیند باز قتل عام می کند یا نه؟
پدر شهید: برای آنها هیچ توفیری ندارد، هیچ فرقی نمی کند.
**: یعنی موقعی که شما مقاومت نمی کنی، مسالمت آمیز، او باز می کشد یا نه؟
پدر شهید: این حرف ها سرش نمی شود. باز هم می کشد، فرق به حال او نمی کند. شما فرض کند این داعشی ها چطوری هستند؟ تا بگیرد سرش را می بُرد.
**: کاری ندارد که این جنگجوست یا پیرمرد…
پدر شهید: این جنگجوست؛ این پیرمرد است؛ این پیرزن است، اصلا این حرف ها نیست. منطقه ای که آنها مسلط شوند می شود شهر مرده ها میشود.
**: آن وقت شهری که مرده باشد به نفع آنهاست؟ به درد آنها می خورد؟
پدر شهید: خب آنها اینطوری فکر می کنند دیگر. آنها می گویند دستور دستور امیرالمومنین ابوبکر بغدادی است، هر چه ایشان بگوید درست است، متوجه شدید؟ اینها یک تصوراتی دارند که می گویند فقط هر چه او بگوید درست است. اصلا شیعه ها را یک گروه کثیف می دانند.
**: خونشان را حلال می دانند…
پدر شهید: مثل فلسطینی ها که خون اهدایی بردند و خون را نگرفتند و گفتند اینها کثیف است. آنها هم همین است؛ فرقی نمی کند. از آن نظرها اصلا قابل مقایسه نیست.
**: شما کِی آمدید ایران؟
پدر شهید: کل آمدنم ایران، سال ۵۸ بود.
**: با خانواده، یعنی پدر و اینها؟
پدر شهید: ۵۸ با پدر و مادرم و اینها. تازه آقای رجایی رییس جمهور بود **: خدا رحمت کند **: آن زمانی که من آمدم ایران ۱۳ ساله بودم. من هشت سالهی ۵۴ هستم. ۱۰ **: ۱۲ سال بیشتر نداشتم.
**: هشت ساله ۵۴، می شود متولد ۴۶.
پدر شهید: بله، ما آمدیم اینجا، دیگر از این جنگ ها و دغدغه ها دور بودیم واقعا. تا سال ۸۵
**: آن زمان جنگ با کمونیستها بود ؟
پدر شهید: اولش با کمونیست ها بود، اولش جنگ خوبی هم بود، با ارزش هم بود، واقعا می ارزید جنگید. که من در آن زمان در همان سن ۱۰ **: ۱۱ ساله ای که داشتم در شهر کابل زندگی می کردیم.
**: چرا کابل؟
پدر شهید: پدر و مادرم گفتند برویم کابل شاید بهتر باشد.
**: امکانات بیشتر باشد.. اصالتا هراتی هستید؟
پدر شهید: بله. من در همان سن کوچکی که داشتم شب ها اطلاعیه پخش می کردم، آنجا می گویند شب نامه، من اطلاعیه پخش می کردم از طرف سازمان حرکت اسلامی که به رهبری آیت الله محسنی (خدا رحمت کند) بود. من در آن زمان در آن تشکیلات کار می کردم، بچه تیزپایی هم بودم، خیلی هم افتخار می کردم که من شب ها کار می کنم، من را کسی نمی تواند بگیرد. اعلامیه ها را از سر درها می انداختیم، از در مغازه ها می انداختیم، در خیابان ها پخش میکردیم.
ما آن زمان آمدیم ایران دیگر اینجا ماندیم تا سال هشتاد و چند که من اینجا ازدواج کردم. ۱۸ سال پیش.
**: یعنی ۱۳۸۲.
پدر شهید: بله.
**: آن موقعی بود که می گفتند باید افغانها بروند؟
پدر شهید: بله، بروند و کشورشان را آباد کنند. که اتفاقا خیلی هم فرصت خوبی هم بود. بعد ما رفتیم افغانستان، چون اینجا هم مشکلاتی برای دانشجویان افغانی به وجود آمد، که من آن زمان سه تا فرزند مدرسه ای داشتم، شهیدمان بود که کلاس نهم می رفت اینجا، در همین گلزار امروز، سرکلک آن زمان، «گلزار» پاکدشت. دو تا دخترم هم هفتم و ششم می رفتند در همان منطقه.
*میثم رشیدی مهرآبادی
ادامه دارد…