بهشت زهرا

سبقت تلویزیون برای دادن خبر شهادت یک شهید/ این که سعید خودمان است!

سبقت تلویزیون برای دادن خبر شهادت یک شهید/ این که سعید خودمان است!


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، پسر بزرگ‌تر متولد ۱۴ فروردین ۳۹ بود و اسمش را سیدمحمدحسن گذاشتند. سیدحسین هم دومین پسر خانواده پنج سال بعد در روز ۱۵ اردیبهشت ماه سال ۴۴ به دنیا آمد. سیدسعید ۱۵ خرداد سال ۴۵ دیده به جهان گشود، اما برادر بزرگ‌تر در عملیات بیت المقدس روز دوازدهم اردیبهشت ماه سال ۶۱ آسمانی شد. بعد از شهادت او، حسین عزمش را برای جهاد عزم کرد و در حالی که ۱۸ سال بیش‌تر نداشت و در فکه در عملیات والفجر یک به برادر شهیدش پیوست.

برادر کوچک‌تر که خود برادر ۲ شهید بود، درست با چهارمین سالگرد شهادت محمدحسن، در ۱۲ اردیبهشت ماه سال ۶۵ در عملیات کربلای پنج با رشادت‌های فراوان در حالی که صدای «یا حسین»‌اش بلند بود،‌ در شلمچه به شهادت رسید.

 

لحظاتی قبل از شهادت سومین پسر

وقتی می‌خواستند خبر شهادت سعید را به مادرش بدهند، پاسدارانی به منزلشان رفته بودند. عبدالوهاب شاه‌حسینی پدر شهیدان دل‌نگران بود. گفت: شلوغ نکنید. مادر سعید قبلاً ۲ فرزند دیگرش را تقدیم نظام کرده است. بگذارید من خودم این خبر را می‌دهم.

در آن هنگام تلویزیون خانه روشن بود. خط مقدم عملیات کربلای ۵ را نشان می‌داد. یک آن دوربین، یک سپاهی را در حالی که آرپی‌جی در دست داشت، نشان داد. مادر شهید رو به پدرش گفت: این سعید،‌ سعید خودمونه،‌ سعید آرپی جی می‌زند. تکبیر می‌گوید و به پشت تیربار می‌‌رود تا بعثی‌ها را نابود کند.

پدر شهید این حس همسرش را وقتی دید، ‌گفت: شیربچه‌ات را دیدی؟ مادر شهید گفت: بله! پدر گفت: اگر لیاقت داشته باشد، باید مانند برادرانش شهید شود. این پسرمان هم لایق بود و این هم لحظات آخر عمرش هست و به شهادت رسیده است.

قطرات اشک بر گونه‌های مادر سه شهید جاری شد.

درباره شهیدان

این سه برادر شهید اصالتاً اهل محله نیاوران در تهران بودند. خانه آن‌ها در نزدیکی بیمارستان فرهنگیان و اردوگاه منظریه اکنون تبدیل به حسینیه شده است. مزار برادران شهید شاه‌حسینی در بهشت زهرای تهران است. سیدمحمدحسن قطعه ۲۶ ردیف ۶۸، سیدحسین قطعه ۲۶ ردیف ۷۹ و سیدسعید هم قطعه ۲۶ ردیف ۶۹ قرار دارد. پدر شهیدان در سال ۹۴ و مادر شهیدان هم در سال ۹۹ به دیار باقی شتافتند.

انتهای پیام/





منبع خبر

سبقت تلویزیون برای دادن خبر شهادت یک شهید/ این که سعید خودمان است! بیشتر بخوانید »

تشییع و تدفین پیکر «آزاده نامداری» در قطعه هنرمندان+ تصاویر

تشییع و تدفین پیکر «آزاده نامداری» در قطعه هنرمندان+ تصاویر


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار رادیو و تلویزیون خبرگزاری فارس، مراسم تشییع پیکر زنده یاد «آزاده نامداری» مجری و بازیگر، صبح امروز -دوشنبه 9 فروردین ماه- در قطعه هنرمندان بهشت زهرا(س) برگزار شد.

بنا بر این گزارش، پیش از این اعلام شده بود که پیکر وی در قطعه نام آوران تدفین می شود اما در نهایت مراسم تشییع و تدفین در قطعه هنرمندان برگزار شد و پیکر آزاده نامداری در جوار صدیقه کیانفر هنرپیشه پیشکسوت که در سال 99 درگذشت، به خاک سپرده شد.

در این مراسم که بیشتر با حضور مردم برگزار شد، پدر مرحوم نامداری در سخنانی گفت: آزاده روحش آزاده بود آزاده من خیلی مهربان بود. من خودم دبیر ادبیات هستم اهل ادبیات و مطبوعات هستم، حتماً زمانی درباره او خواهم نوشت تا حقش ضایع نشود.

وی ادامه داد: دختر من روشنفکر و خردمند بود از یک خانواده معلم بود معلم‌ها اهل زندگی و وفا و امید هستند امیدوارم حلالش کنید. او در عمر کوتاهش مردم را دوست داشت. هرچه در فضای مجازی می‌نویسند دروغ است هرکسی می‌خواهد حقیقت را بداند با من صحبت کند.

علی رغم اعلام قبلی خانواده وی مبنی بر عدم حضور در مراسم تشییع به دلیل شیوع کرونا، جمعی از مردم در محل حاضر شدند.

پیکر بی‌جان آزاده نامداری، شنبه ۷ فروردین ماه، در آپارتمان محل سکونتش پیدا شد. او متولد آذرماه سال 1363 بود و از 19 سالگی کار اجرا را در شبکه کرمانشاه آغاز کرد.

در ادامه تصاویری از آماده سازی مزار و مراسم تشییع وی را می بینید:

 

 

انتهای پیام/

 





منبع خبر

تشییع و تدفین پیکر «آزاده نامداری» در قطعه هنرمندان+ تصاویر بیشتر بخوانید »

تغییر سرنوشت خانواده شهید با فرار از سربازی! + عکس

تغییر سرنوشت خانواده شهید با فرار از سربازی! + عکس



شهید مدافع حرم فاطمیون - شهید عباس حسینی

گروه جهاد و مقاومت مشرق- روستای ده‌خیر در مسیر شهرری به ورامین و در حاشیه مسیر راه‌آهن تهران به مشهد است. روستایی کوچک که با زمین‌های کشاورزی احاطه شده و بیشتر ساکنانش، نانشان را از کار و تلاش در زمین‌های سبزی‌کاری سر سفره می‌برند. حاج‌آقا حسینی یکی از این کشاورزان است. پیرمردی که داغ دو فرزند دیده. پسر بزرگش (علی‌آقا) در حادثه رانندگی جان باخت و دومین پسرش (عباس حسینی) هم در نبرد سوریه و در کسوت دفاع از حرم به شهادت رسید. آنچه در ادامه می‌خوانید، بخش اول از گفتگو با این پدر شهید است که در خانه محقرشان و با حضور مادر بزرگوار شهید انجام شد. از سرکار خانم محمودی، همسر مدافع حرم، شیرعلی محمودی هم سپاسگزاریم که موجبات این ارتباط و گفتگو را فراهم کرد.

در فضای مجازی جز یک معرفی کوتاه، ‌چیزی از شهید عباس حسینی وجود نداشت. اطلاعتمان از این شهید بسیار اندک است. به این بهانه آمدیم تا پای صحبت های شما بنشینیم و با این شهید عزیز آشنا بشویم. شما چه سالی به ده‌خیر آمدید؟

ما از زمستان ۱۳۵۸ در ده‌خیر بودیم.

پس از قدیمی های این منطقه هستید…

ما تقریبا اولین گروه مهاجر از افغانستان بعد از انقلاب بودیم. شرایط خاصی پیش آمد که مجبور شدیم مهاجرت کنیم.

تغییر سرنوشت خانواده شهید با فرار از سربازی! + عکس

تحت فشار بودید یا به خاطر مسائل اقتصادی؟

ما به خاطر ناامنی نبود که به ایران آمدیم. البته کودتا شده بود و حزب کمونیست مسلط شده بود. ولی جنگ مجاهدین با دولت هنوز شروع نشده بود و امنیت برقرار بود. ما هم در پایتخت افغانستان (کابل) بودیم. تازه اولین گروه مجاهدینی که با دولت درگیری هایی را شروع کرده بودند در سر مرز پاکستان و افغانستان بودند. همه جا تقریبا امن بود.

شما چند سالتان بود؟

من هجده سالَم بود.

سربازی هم اجباری بود؟

داستان مهاجرت ما اساسا به سربازی مربوط می‌شد. برادر یزرگ ما در سال ۵۸ سرباز شد. سربازی در افغانستان هم دو سال بود. برادرم سر مرز پاکستان که تازه درگیری هایی بین مجاهدان با دولت شروع شده بود، توسط مجاهدین زخمی شد. البته درگیری نبود. برادرم نیروی توپخانه بود و گفته بودند برای آن هایی که در خط مقدم هستند، امکانات و غذا و تسلیحاتی برسانند. در راه و در دره، مجاهدین سمت آن ها تیراندازی می کنند و برادرم در ماشین تدارکات زخمی می شود. زخمش خیلی حاد بود. از سمت چپ بدن تیری خورده بود و از پشتش بیرون آمده بود. سرِ مرز تا کابل، مسافت زیادی دارد و جراحات شدید بود و امکانات کم بود. خلاصه برادرم را به کابل انتقال دادند. خانه ما هم در کابل بود. شرایط به حدی خفقان‌آور بود که به ما اجازه ملاقات ندادند.

برادر شما که نیروی دولتی بود، چرا اجازه ملاقات ندادند؟

به قدری خفقان بود که حتی نمی خواستند خانواده از سربازش خبر داشته باشند تا هیچ خبری انتقال پیدا نکند. مثل امروز نبود که مردم اطلاعات زیادی داشته باشند. به حدی خفقان بود که برادرم در بیمارستان کابل بستری شد، شنیدیم و با پدر خدابیامرزم تصمیم گرفتیم به ملاقات برویم. در بیمارستان گفتند ملاقات سرباز ممنوع است! گفتیم این بنده خدا پدرش است اما گفتند: قانونا ممنوع است. ناچار برگشتیم.

سرباز وقتی خوب می شد باز هم حق ملاقات نداشت! برادرم قدری حالش خوب شد اما ما از دیدنش ناامید شدیم. کار خدا بود که از نظر زمانی به عید قربان یا عید فطر رسیدیم. برادرم به دکترش گفته بود که من خانواده ام در کابل است. عید ماه مبارک و عید قربان در افغانستان سه روز تعطیل رسمی است. برادرم خواسته بود که در این سه روز تعطیلی، سری به خانواده بزند. دکتر هم اجازه داده بود که به خانه بیاید. پدرم در دوراهی قرار گرفت. وقتی برادرم به خانه آمد به این فکر می کرد که اگر برادرم دوباره به منطقه جنگی برود، این بار دیگر کارش تمام است و در راه دولت کمونیستی کشته می شود. پدرم چون مذهبی بود این موضوع برایش خیلی رنج آور شد. ما خانوادگی در آنجا مقلد حضرت امام(ره) بودیم. سرِ دوراهی بود که چه کار کند. پدرم می ترسید که هم دنیایش تباه بشود و هم آخرتش. اگر هم برادرم به سربازی برنمی گشت، ممکن بود قضیه لو برود و اوضاع بدتر بشود. خلاصه این بود که بابایم فهمید هر جای افغانستان برویم،‌ این مشکل را داریم مگر این که به کشور دیگری برویم.

پس پدرتان هم با شما به ایران آمد…

بله، پدرم تصمیم گرفت و همه خانواده مان به ایران آمدیم.

چند برادر بودید؟

ما چهار برادر بودیم و یک خواهر داشتیم. همه با هم به ایران آمدیم. تنها علت مهاجرتمان هم موضوع برادرم بود. البته بعدها که درگیری ها در افغانستان بیشتر شد، مهاجران بیشتری به ایران آمدند اما وقتی ما آمدیم، امنیت کامل برقرار بود.

تغییر سرنوشت خانواده شهید با فرار از سربازی! + عکس

در ایران آشنا هم داشتید؟

در ایران هم چند تا آشنا داشتیم که مهاجر نبودند. چند خانواده بودند که قبل از کودتای کمونیسیت حدود سال ۱۳۵۲با پاسپورت به ایران آمده بودند و در همین ده‌خیر زندگی می کردند. ما هم مستقیم به همین منطقه آمدیم و تقدیر این بود که از همان زمان تا الان در همین روستا زندگی کنیم و شهید عباس هم متولد همینجاست. بعد هم تقدیر بر این بود که مزار شهید هم در همین روستای ده‌خیر باشه.

یعنی مزار شهید عباس حسینی در بهشت زهرا(س) نیست؟

خیر. مسئولان گفتند فیروزآباد امامزاده ای دارد و چند شهید مدافع حرم آنجا هستند. گفتند اگر صلاح بدانید مزار شهید آنجا باشد بهتر است. اما چون مادر شهید بیماری هایی داشت و رفت و آمد تا آنجا برایش سخت بود، گفتم اگر صلاح می دانید، مزار شهید را همین جا و در روستای ده‌خیر بگذاریم و مسئولان هم موافقت کردند.

  این گلزار، باز هم شهید دارد؟

بله، یک شهید از دوران دفاع مقدس دارد. بقیه شهدای ده‌خیر در زمان جنگ تحمیلی مزارشان در بهشت زهرا است.

یعنی اینجا فقط دو شهید مدفون هستند. یک شهیددفاع مقدس و یک شهید مدافع حرم… عباس‌آقا متولد چه سالی بودند؟

حافظه ام یاری نمی کند. این مطالب را جایی یادداشت کرده ام که باید بیاورم و برایتان بگویم… تولد شهید عباس ۲۳ دی ماه ۱۳۶۷ بوده. ۱۵ تیرماه ۱۳۹۵ هم به شهادت رسید. یعنی حدودا بیست و هفت سالش بود که شهید شد.

شما خودتان چه سالی ازدواج کردید؟

ما سال ۱۳۵۹ در همین جا ازدواج کردیم. یعنی یک سال بعد از رسیدنمان به ایران.

عباس آقا اولین فرزند شما بودند؟

خیر؛ اولین فرزندم علی بود که بر اثر تصادف فوت کرد. فرزند دومم هم دختری بود به نام زینب و سومین فرزندم هم شهید عباس بود.

عباس آقا بنا نداشتند ازدواج کنند؟

بنا داشت ولی وقتی شرایط سوریه پیش آمد تصمیم گرفت به آنجا برود.

اولین اعزام شهید عباس چه سالی بود؟

اولین بار ۱۵ مهرماه ۹۳ به سوریه رفت.  

با خانواده که به ده‌خیر آمدید، مشغول چه کاری شدید؟

بیشترِ کشاورزیِ اینجا سبزی‌کاری بود و ما هم مشغول سبزی‌کاری شدیم.

در کابل چه کار می کردید؟

پدرم در شهرداری کابل کار می کرد و از ماشین افتاد و لگنش در رفت و بیکار شد. خبری هم از بیمه بیکاری نبود. ما پسرها کار می کردیم و خرج خانه را با دستفروشی تأمین می کردیم.

تا چه زمانی کشاورزی را ادامه دادید؟

حدود ۲۵ سال در کشاورزی بودیم.

زمینی هم برای خودتان خریدید؟

نه؛ شرایط فراهم نبود و همه‌اش کارگری کردم. بعدش مریض شدم و ناراحتی اعصاب پیدا کردم. اعصابم از اول هم ضعیف بود. زحمت سبزی‌کاری هم زیاد بود و بیشتر اذیت می شدم. تا الان هم داروهای اعصاب مصرف می کنم. همین موضوع باعث شد کار کشاورزی را رها کنم. حدود ۹ سال هم در کارخانه پلاستیک‌سازی فیروزآباد کار می کردم و کارگر بخش تولید بودم. کارم هم شیفت شب بود و مصالح ساختمانی تولید می کردیم. همین شب‌بیداری‌ها هم به اعصابم خیلی فشار آورد.

تغییر سرنوشت خانواده شهید با فرار از سربازی! + عکس
همسر شهید مدافع حرم، شیرعلی محمودی ما را تا خانه شهید حسینی همراهی کردند

هیچ موقع هم بیمه نداشتید؟

در سبزی‌کاری که اصلا این حرف ها نبود. در پلاستیک‌سازی هم اصلا بیمه ای نداشتیم.

چه شد که آن کار را کنار گذاشتید؟

من چندین سال پشت سر هم شب‌کار بودم و صبح و شبش متغییر نبود. ساعت کارش هم زیاد بود. از ۶ غروب تا ۷ صبح. یعنی ۱۳ ساعت کار می کردیم. یک ساعت برای شام و نماز مغرب و عشا اجازه ترک کار داشتیم. نماز صبح را هم اجازه می دادند که دو رکعت بخوانیم.

همین بیدار ماندن اعصابم را بیشتر خراب کرد. خواب روز مثل خواب شب نمی شود. بیشتر روی اعصابم تأثیر گذاشت و تقریبا دو سال است که آن کار را هم رها کرده‌ام.

پس شما مشغول کار بودید که عباس آقا شهید شدند…

بله…

خودِ عباس‌آقا مشغول چه کاری بود؟

تا ۹ کلاس درس خواند و درسش هم خوب بود. اول دبیرستان را هم خواند. آن سال شرایطی پیش آمد که درس را ترک کرد. دولت اعلام کرد که مهاجران باید به کشورشان برگردند. معلمان هم گفتند چه بخوانید و چه نخوانید، تا امتحانات دیگر ایران نیستید و فرقی برای شما نمی کند. این ها هم دلزده شدند و دیگر درس نخواندند.

دوباره برای کار به کارخانه گاز فندک فیروزآباد رفت. بعدش هم این کار را رها کرد و به کار لوله‌کشی گاز رفت. مدتی با پسرخاله‌اش بود که او به خارج رفت. در حال یادگیری کار لوله‌کشی بود که مسئله سوریه پیش آمد و به آنجا اعزام شد.

علی‌آقا (برادر شهید) هم درس خواندند؟

علی‌آقا هم تا سوم راهنمایی درس خواند و بعدش مشغول سبزی‌کاری شد.

هنوز هم سبزی‌کاری در این منطقه هست.

بله، هنوز هم سبزی‌کاری هست. فقط دو سه ماه زمستان به خاطر سرما تعطیل می شود. از اول برج ۱۲ شروع می شود و تا آذر سال بعد ادامه دارد. کلا کار سختی است. یک سختی‌اش این است که ساعت کاری‌اش طولانی است. با آفتاب باید بیرون رفت و با غروب خورشید هم به خانه برگشت. همه کارها مثل کاشت و برداشت و آبیاری برقرار است.

درآمدش چطور است؟

قبلا کارگرها روزمزد کار می کردند اما الان مدتی است که شراکتی شده. نصف نصف می شود بین صاحب زمین و کسی که کار می کند. الان کلا شراکت است. مثلا می گویند این دو هکتار زمین را دو نفر بدون مزد کار کنند. هزینه ها را برمی داریم و هر سودی که ماند، نصف نصف می کنند. صاحب زمین اجازه زمین نمی گیرد و دو نفر هم حقوق نمی گیرند.

هر یک هکتار را یک نفر می تواند کار کند؟

نه، باید کارگر هم بگیرد. ولی آن یک نفر که مسئول کار است باید حقوق نگیرد. البته لازم است که کارگر هم بگیرد.

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

تغییر سرنوشت خانواده شهید با فرار از سربازی! + عکس
همسر شهید مدافع حرم، شیرعلی محمودی ما را تا خانه شهید حسینی همراهی کردند



منبع خبر

تغییر سرنوشت خانواده شهید با فرار از سربازی! + عکس بیشتر بخوانید »

«مکتب سلیمانی» منشور انقلاب اسلامی و تحول‌آفرین است


«مکتب سلیمانی» به‌عنوان منشور انقلاب اسلامی راه را به ما نشان می‌دهدبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، آیین تکریم پدران آسمانی و تجلیل از خانواده‌های معظم شهدا، روز گذشته (چهارشنبه) مصادف با شب ولادت حضرت علی (ع)، با حضور «سعید اوحدی» رییس بنیاد شهید و امور ایثارگران به‌همت گروه خودرو سازی سایپا در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) برگزار شد.

در این مراسم که از تعدادی خانواده‌های معظم شهدا تجلیل و مزار مطهر شهدای آرامیده در قطعه 40 گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تهران گلباران شد، رییس بنیاد شهید و امور ایثارگران طی سخنانی، ضمن تبریک میلاد باسعادت مولی‌الموحدین حضرت علی‌ (ع) اظهار داشت: یکی از برکات ارزشمند و بزرگ انقلاب اسلامی برگزاری همین برنامه‌ها در روز میلاد ائمه معصومین (ع) و بزرگداشت و نام‌گذاری مبارک و با سنخیتی است که صورت گرفته و نسل‌های گذشته ما در طول تاریخ از این برنامه‌ها و نعمت حضور در این مراسم‌ها محروم بودند.

وی نام‌گذاری روز میلاد امام علی (ع) به‌عنوان «روز پدر» را مناسبتی زیبا و قابل تقدیر خواند و افزود: امروز در هیچ نقطه‌ای از عالم خلقت، به‌غیر از خاک مقدس جمهوری اسلامی که به برکت خون شهدا و رهبری حضرت امام (ره) این قداست را پیدا کرده است، چنین مناسبت‌ها و جمع‌های نورانی را مشاهده نمی‌کنیم.

اوحدی گفت: اگر شهدای عزیز ما طبق نص صریح قرآن زنده و «عند ربهم یرزقون» هستند، قطعاً مزار پاک و مقدس‌شان در دنیای مادی نیز قطعه‌ای از بهشت خدا روی زمین است.

وی با بیان اینکه ویژگی‌های متمسکین واقعی به حضرت علی (ع) همواره یک سؤال بزرگ و ماندگار در طول تاریخ در ذهن‌ها بوده است، اضافه کرد: تحقق عینی و واقعی متمسکین به این امام همام را در شهدا دیدیم. وقتی ظرفیت معنوی، عرفانی و روحی شهدای ما به اندازه‌ای رسید که حتی جسم مادی آن‌ها هم توانایی حفظ آن را نداشت، فقط و فقط خود خدا خریدار آن‌ها شد. خداوند فرمود من خریدار شهدا هستم و وعده داد که «انا خلیفه فی اهلی» یعنی خودم جانشین شهدا در خانواده‌شان هستم وعده‌ای که به هیچ پدیده‌ دیگری نداده است.

رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران اضافه کرد: اگر چشم بصیرت داشته باشیم، حتماً حضور حضرت حق را در بین فرزندان و والدین شهدا می‌بینیم. همچنین خداوند فرموده‌اند اگر کسی دل خانواده معظم شهیدان را به دست آورد، خداوند را راضی کرده است و این رسالت سنگین بر دوش ماست.

وی با اشاره به اینکه حضور در مراسم میلاد حضرت علی (ع)، در جمع فرزندان شهدا و در کنار مزار شهدا، حجت را تمام کرده است، اضافه کرد: امروز الگویی چون سردار شهید حاج قاسم سلیمانی را داریم که در هشت سال دفاع مقدس، در سخت‌ترین شرایط جنگید و 40 سال همه‌چیز خود را فدای انقلاب اسلامی کرد و در جبهه مقاومت هم به برکت وجود و فکر بلندی که داشت، بزرگ‌ترین شکست تاریخ را به بیست و شش کشور دنیا در جبهه استکبار جهانی تحمیل کرد.

اوحدی با تأکید بر این‌که امروز مکتب شهید سلیمانی به‌عنوان منشور انقلاب اسلامی و ولایتمداری راه را به ما نشان می‌دهد و تحول‌آفرین است، گفت: دشمن از این تحولات درکی ندارد و چون این درک را ندارد ،در محاسبات خود هم بزرگ‌ترین خطاها را مرتکب می‌شود.

رییس بنیاد شهید و امور ایثارگران خاطرنشان کرد: اگر در شب میلاد حضرت علی (ع) در کنار قبور مطهر و در جمع پدران معظم شهدا هستیم، یک هدف بزرگ ما این است که از خدا بخواهیم تا ما  را از متمسکین واقعی به ولایت امیرالمؤمنین علی (ع) قرار دهد.

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

«مکتب سلیمانی» منشور انقلاب اسلامی و تحول‌آفرین است بیشتر بخوانید »

چرا بنیاد شهید به این شهید مزار نمی‌دهد؟!

چرا بنیاد شهید به این شهید مزار نمی‌دهد؟!



شهید مدافع حرم فاطمیون خادم حسین جعفری و خانواده

گروه جهاد و مقاومت مشرق – بغض می‌کند. از همان وقتی که دیدمش، پشت آن فریم بزرگ عینک، چشم‌هایش قرمز بود. نمی دانم قبل از آمدنم یک دل سیر گریه کرده است یا نه… هر چه بود، دوباره بغض کرد. زد زیر گریه. بغض من هم ترکید. مادرش اما که بینمان نشسته بود، قوی بود. پنهان از چشم ما، دو قطره اشکش را با گوشه چادر، پاک کرد و تمام.

می‌پرسم «فرزند شهید بودن، چه حسی دارد؟» می‌گوید: هم خوب است و هم بد. اما بیشتر خوب است. سختی‌های زیادی دارد…

چرا بنیاد شهید به این شهید مزار نمی‌دهد؟!

تعجب می‌کنم. می‌دانم مادر مقاوم خانواده نمی‌گذارد به بچه‌ها سخت بگذرد. تعجبم را که می‌بیند، ادامه می‌دهد: آخر این هفته، روز پدر است… و بغض می‌کند.

حالا همه چیز آماده است که یک دل سیر گریه کند…

می‌گوید: ما برای روز پدر چه کار کنیم؟ حتی یادمانی نداریم که آنجا برویم! مدرسه‌مان هم گفته عکسی با پدرتان بگیرید و بفرستید. من چه کار کنم؛ وقتی هیچ عکسی با پدرم ندارم؟… نبودن پدرم کمبود بزرگی است…

مادر می‌آید وسط که: تا وقتی شهرری بودیم، سال تحویل، روز پدر، شب یلدا و بقیه مناسبت‌ها می‌توانستیم به بهشت زهرا برویم و سر مزار شهدای گمنام بنشینیم. اما حالا که آمده‌ایم گل‌تپه ورامین، همین را هم نداریم.

چرا بنیاد شهید به این شهید مزار نمی‌دهد؟!

سمیراخانم وسط همان گریه‌ها می‌گوید: آنجا که بودیم هفته‌ای چند بار به بهشت زهرا می‌رفتیم.

خانم احمدی حرفش را پی می‌گیرد که: چهارسال شهرری بودیم. آنجا از سازمان بهشت زهرا خواستم یادمانی برای شهید ما در نظر بگیرند که بچه‌هایم در کنارشان آرام بشوند. آنها هم گفتند باید از بنیاد شهید پیشوا نامه‌ای بیاورید که ما بتوانیم این کار را بکنیم. بنیاد شهید پیشوا این نامه را نداد و گفت: خودمان در پیشوا به شما مزار و یادمان می‌دهیم اما این کار را هم نکردند. حالا هم که خانه‌مان جایی آمده که هم از بهشت زهرا دوریم و هم از پیشوا…

همسر شهید جعفری ادامه می‌دهد: اگر در بهشت زهرا به ما مزار می‌دادند،‌ مجبور نبودیم خانه مان را منتقل کنیم. نه مزاری داشتیم و نه انگیزه‌ای.

در ذهنم مرور می‌کنم کم‌لطفی بنیاد شهید و سازمان بهشت زهرا(س) برای چیست؟ اختصاص یک متر زمین لابلای مزار شهدا که با یک تخته سنگ و یک قاب عکس بتواند دل مادر پیر شهید، همسر شهید و چند دختر قد و نیم‌قدش را شاد کند، چقدر برای این تشکیلات عریض و طویل، خرج برمی‌دارد؟

چرا بنیاد شهید به این شهید مزار نمی‌دهد؟!
شهید خادم حسین جعفری – نفر اول از سمت چپ

باز هم می‌رویم سراغ سمیراخانم تا از پدرش برایمان بگوید؛ «خیلی مهربان بود. قبل از ۵ سالگی‌ام که یادم نیست اما در این ۵ سال آخر با من مثل بقیه مهربان بود. پدرم آنقدر خوش اخلاق بود که در مناسبت ها همه خانه ما جمع می شدند. تک‌خور نبود و سفره خانه‌مان همیشه پهن بود. بهترین چیزهایی که داشت را با همه شریک می‌شد. با همسایه‌ها هم رابطه خوبی داشت. هنوز هم همسایه‌ها یادش  می‌کنند. حتی برای گرفتن رب گوجه هم کمکشان می‌کرد…»

اولین دختر شهید خادم‌حسین جعفری ادامه می‌دهد: من ده سالَم بود که پدرم شهید شد. خوابش را هنوز هم می‌بینم. با هم در خواب حرف می‌زنیم، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده…

پدرها به شوق تو ای مولا
دوباره به میدان کمر بستند
ببین دختران شهیدان را
که چشم‌انتظار پدر هستند…

این حکایت، همچنان ادامه دارد…

*میثم رشیدی مهرآبادی

چرا بنیاد شهید به این شهید مزار نمی‌دهد؟!
شهید خادم حسین جعفری – نفر اول از سمت چپ



منبع خبر

چرا بنیاد شهید به این شهید مزار نمی‌دهد؟! بیشتر بخوانید »