بیت المقدس

سی ان ان: مشاهده موشک‌های ایران در آسمان اسرائیل

سی ان ان: مشاهده موشک‌های ایران در آسمان اسرائیل



شبکه سی‌ان‌ان آمریکا گزارش داد که خبرنگارش شامگاه شنبه شاهد عبور موشک‌ها در آسمان اورشلیم (بیت‌المقدس) در اسرائیل بوده است.

به گزارش مجاهدت از مشرق، شبکه سی ان ان افزود: دقایقی پیش از آن، رسانه‌های رسمی ایران اعلام کرده بودند که موج جدیدی از موشک‌ها به سمت اسرائیل شلیک شده است.

ارتش دفاعی اسرائیل (IDF) در هشداری که اواخر شنبه‌شب صادر شد، اعلام کرد که موشک‌هایی از سوی ایران به سمت خاک اسرائیل شلیک شده‌اند و از ساکنان سراسر کشور خواست به محض دریافت هشدار، فوراً به پناهگاه‌ها بروند.

فرماندهی ارتش اسرائیل ادعا کرده است: سامانه‌های دفاعی در حال فعالیت برای رهگیری این تهدید هستند.

ارتش اسرائیل در هراس از موشک های ایران و پاسخ به تجاوزش گفت: «از عموم مردم خواسته می‌شود فوراً به پناهگاه بروند و تا اطلاع ثانوی در آنجا بمانند.»

دقایقی پیش موج ششم حملات موشکی ایران به سرزمین های اشغالی آغاز شد. شلیک‌ها شنبه شب ۲۴ خرداد ۱۴۰۴ از دهها پایگاه موشکی در شهرهای مختلفی از جمله شیراز، کاشان، قم، لرستان آغاز شد.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

سی ان ان: مشاهده موشک‌های ایران در آسمان اسرائیل

سی ان ان: مشاهده موشک‌های ایران در آسمان اسرائیل بیشتر بخوانید »

شهید «حسین شوریده»؛ نبض جهاد در قلب جبهه‌ها

شهید «حسین شوریده»؛ نبض جهاد در قلب جبهه‌ها


شهید «حسین شوریده»؛ نبض جهاد در قلب جبهه‌ها

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، چهاردهم خرداد 1361 در مراحل پایانی عملیات بیت المقدس، جهادگری بر خاک و به خون خفت و به آسمان قرب حق پرواز کرد که همه وجوش تجسم روح و فرهنگ و منش و طریقت جهادی بود و نبض جهاد بود در قلب جبهه های نور… سردار شهید مهندس «حسین شوریده» با داشتن سمت های مهم و محوری همچون: مسئول پشتیبانی جنگ کرمانشاه، مسئول دفتر بررسی‌های جهاد سازندگی، قائم مقام جهاد سازندگی در امور استانها و سرانجام فرمانده گردان رزمی- مهندسی جهاد سازندگی در جنگ، منشاء خدمات مهمی در دفاع مقدس شد و خدمات بی شمار و ماندگار جهاد سازندگی در عمران و مهندسی لجستیک- ترابری- پوشش و پشتیبانی محورهای عملیاتی با نام او پیوند خورده است. او از فاتحان لانه جاسوسی و از مسئولان اطلاعات در تسخیر سفارت آمریکا در تهران و از عناصر اصلی جهاد سازندگی از آغاز تاسیس تا شهادت بود. زندگی این جهادگر مخلص و فداکار و پاکباز، مصداق این توصیف امام جهادگران (ره) از فرزندانش بود که: « جهاد، شمایل دنیای آزادی و استقلال در عرصه کار و تلاش و پیکار علیه فقر و تنگدستی و رذالت و ذلت است.» او از پیش از انقلاب، یار همراه انقلاب در صحنه های طوفانی و پرخوف و خطر بود و همواره تحت تعقیب و شکنجه مزدوران ساواک و پس از پیروزی انقلاب نیز در خط مقدم «خدمت جهادی» به این مردم.

 شهید «حسین شوریده»؛ نبض جهاد در قلب جبهه‌ها

حافظ شعرهای «حافظ»، پیش از رفتن به دبستان!

 حسین شوریده در سال ۱۳۳۵ در روستای دلوئی شهرستان گناباد دیده به جهان گشود. دوران کودکی و دبستان را در همان روستا گذراند و در همه سالهای تحصیلی ابتدائی شاگردی ممتاز و رتبه اول را کسب می نمود. حسین به واسطه هوش فوقالعاده ای که داشت در چهارسالگی و قبل از اینکه به مدرسه برود شعرهای حافظ را حفظ کرد و بعد از اینکه به مدرسه رفت هرسال شاگرد اول کلاس بود. در تابستان سال دوم ابتدایی، قرآن را فراگرفت. در سال سوم ابتدایی در بین تمام دانش آموزان شهرستان گناباد در آزمونی که از طرف آموزش وپرورش برگزار شد، حائز رتبه اول شد که به همین دلیل لوح تقدیری به او دادند. از هفت سالگی نماز می‌خواند. به گفته محمود شوریده برادرش: «حسین از کودکی، انسانی آرام، محجوب، سر به زیر و مهربان بود. از خصوصیات بارز او مظلومیتش بود که زبانزد همه هست و از چهره او هم کاملا پیداست. هرگز عصبانی نمی‌شد و با خواهر و برادران کوچکتر از خودش همیشه مهربان بود. در برابر پدر و مادرش همیشه سربه زیر بود و هرگز با صدای بلند و با تندی جواب نمی‌داد. غمخوار همه افراد فامیل بود و به همین دلیل شهادتش داغ بسیار بزرگی بر دل همه نهاد و برای همه بسیار گران تمام شد.»

 

از چیدن زعفران تا رشته مکانیک دانشگاه «شریف»

 

او از کودکی در چیدن زعفران که صبح های زود فصل پاییز انجام می‌شود همکار و همیار خانواده خود بود به طوری که دست هایش ترک خورده بود. سالهای اول و دوم دبیرستان را در شهرستانهای گناباد و طبس گذراند و بعد از آن به علت این که رشته مورد علاقه اش ریاضی بود و شهرستان گناباد ریاضی نداشت به مشهد رفت و در دبیرستان خصوصی دانش و هنر دیپلم ریاضی را گرفت پس از آن در کنکور سراسری شرکت نمود و در سه رشته نفت، مهندسی مکانیک و دانشگاه شیراز قبول شد، ولی او رشته مورد علاقه اش رشته مکانیک دانشگاه صنعتی شریف را انتخاب و راهی تهران شد.

 

دو بار دستگیری توسط ساواک

 در جریان تحصیل دانشگاه که هنوز خبری از فراگیر شدن اعتراضات و وسعت دامنه و جریان مبارزات منتهی به انقلاب نبود، در اعتصابات سیاسی و انقلابی دانشگاه شرکت داشت. او در این اعتصابات به وسیله مأموران ساواک که در داخل دانشگاه مستقر و فعال بودند، شناسائی و در خیابان حافظ دستگیر و به زندان انتقال یافت و پس از مدتی بلاتکلیفی و آزار و تحمل شکنجه، با سپردن وثیقه نقدی آزاد شد. حسین بعد از آزادی از زندان با چند نفر دیگر از دوستانش راهی شهرستان قم گردید و پس از زیارت حضرت معصومه (س) به محض خروج از حرم، مجدداً توسط عوامل ساواک، دستگیر و زندانی شد. ا پس از آزادی از بازداشتگاه، نسبت به پخش اعلامیه‌های حضرت امام که از فرانسه مخابره و ارسال می‌شد، فعال بود و مقداری هم که تکثیر شده بود، با خود به زادگاهش گناباد می‌آورد و بین دوستان و رفقایش توزیع می‌کرد. در روستای دلوئی کتابخانه ای تأسیس کرده بود و جوانان انقلابی محل را با جریانات انقلاب آشنا می‌ساخت و در راهپیمائی ها و تظاهرات شهرستان، شرکت می‌کرد و بیشتر درآمد کارکرد خود را صرف خرید کتاب و راه اندازی تظاهرات می‌نمود.

 

شب و روز غرق تلاش و خدمت در «جهاد»

 

پس از پیروزی انقلاب وارد جهاد سازندگی شد و شبانه روز در کمیته مربوط خدمت به محرومان و مستضعفان را ادامه داد سپس به تهران رفت و در دانشگاه در شورای دانشجویی به مسائل سازمان دانشجویان مسلمان نیز رسیدگی می‌کرد و در جلساتی که برای بنیانگذاری جهاد سازندگی تشکیل می شد شرکت داشت. در مردادماه سال ۵۸ برای فعالیت در جهادسازندگی گنبدکاووس به آن دیار رفته بود و مسئولیت جهاد بخش کلاله را به عهده داشت. حسین را هر وقت مشاهده می کردیم چهره‌اش خاک آلود و لباسهایش چرب و روغنی بود و لذت کار برای مردم را چشیده بود. در همان سال بود که برای آغاز یک زندگی مشترک آماده می شد. پس از انتخاب همسر مورد نظرش در آبان ماه سال ۵۸ روز عیدغدیر مراسم ازدواج ساده ای برگزار و زندگی مشترک حسین آغاز شد.

 

فعالیت در واحد اطلاعات، در کنار فاتحان «لانه جاسوسی آمریکا»

 

سه روز پس از ازدواجشان، در سیزدهم آبان ،1358 دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، طرح اشغال سفارت آمریکا را اجرا کردند. خانم فیروزآبادی هم جزو دانشجویان اصلی این ماجرا بود. حسین شوریده با این که مخالف این حرکت بود، اما همسرش در این کار فعاالنه شرکت داشت. خود او هم پس از تسخیر، شبها به سفارت میرفت و با بچهها حرف میزد و در مورد کارها و بیانیهها نظر میداد یا اعتراض میکرد. اغلب دانشجویان اصلی حاضر در سفارت آمریکا، حسین را به سلامت فکری و اعتقادی و سیاسی می‌شناختند و از نظرات او استفاده می‌کردند. به نقل از همسر شهید: «پس از یک هفته که از ازدواج گذشت، با هم به لانه جاسوسی آمریکا رفتیم و حسین در واحد اطلاعات لانه جاسوسی مشغول کار شد. حسین عزیز مثل این که برای کار و فعالیت ساخته شده بود در هر کجا کار سخت و مشکلی که خدمت به جامعه محسوب می‌شد، حضور داشت. در جلسات شورای مرکزی جهاد و برنامه ریزی سمینارهای جهاد از ساعت ۶ تا ۱۰ شب مشغول کار بود. در امور استانها مرتب در مسافرت بود گاهی وقت‌ها می‌گفت: احساس می‌کنم که شغلم شوفری و رانندگی است! چون آن قدر در راهها و جاده ها وقت می‌گذراند که شش ماهه اول ازدواجمان کلاً در مسافرت بود. با وجود خستگی شدید و کارهای فوق العاده که انجام می‌داد، همیشه خودش را مدیون انقلاب می‌دانست و می‌گفت من دین خود را به این انقلاب و امام، هنوز ادا نکردم. در رابطه با امام و انقلاب می‌گفت خداوند منت بزرگی بما گذاشته که چنین امامی و رهبری بما عطا کرده و ما لیاقت این امام بزرگوار را نداریم. نسبت به دنیا و مال و منافع دنیا بسیار بی توجه بود و در هزینه کردن بیت المال بسیار سخت گیر و دقیق؛ در پوشیدن لباس و تهیه آن اهل مراعات بود و به دور از تجمل و اسراف…»

 

مسئول پشتیبانی جنگ کرمانشاه، مسئول دفتر بررسی‌های جهاد سازندگی

 

حسین شوریده در جهاد سازندگی، متصدی مشاغل حساس و مدیریتی بود. مدتی مسئول پشتیبانی جنگ کرمانشاه بود و مدتی مسئولیت دفتر بررسیهای سیاسی جهاد سازندگی را همراه با شهید رجب بیگی به‌عهده داشتاو در این سمت ها و جایگاه ها خدمات بسیاری را ارائه داد و هوشمندی و تدبیر خود را مصروف ارتقاء کیفیت خدمت رسانی و پیشبرد سطوح مدیریتی نهاد جهاد نمود.

 

قائم‌مقام امور استان‌های جهاد سازندگی

 

بعد از شهادت مهدی رجب بیگی دوست و همراه همیشگی و نزدیک خود در روز 5 مهرماه 60 به دست منافقین در تهران، ضربه روحی سنگینی به حسین وارد شد، به طوری که از آن دفتر بیرون آمد و در سمت «قائم مقام امور استانهای جهاد سازندگی» مشغول کار شد. او برای شرکت در عملیات طریق القدس و فتح بستان از اشغال صدامیان، تصمیم گرفت پس از پایان ترم دانشگاه به جبهه برود.

 

جنگ دارد تمام می‌شود و ما کاری نکردیم!

 

همسر شهید می‌گوید: «اوایل عید شبی به خانه آمد و سخت گریست. وقتی علت را پرسیدم، گفت: جنگ در حال تمام شدن است و ما كاری برای جنگ نکرده‌ایم. آنقدر با حسرت و تأثر می‌گریست كه من نیز با او گریستم و هنگامیکه به او گفتم اگر میخواهی به جبهه بروی از همین حالا برو، احساس رضایت عجیبی كرد و از روی شوق و خوشحالی خندید و گفت: تا تولد فرزندمان صبر خواهم كرد. پس ازآن ماجرا انگار كه زمینه‌سازی می‌کرد تا ما را برای شهادتش آماده کند. امروز وقتی كارهای او را به خاطر می‌آورم احساس می‌کنم به خودش الهام شده بود كه شهید خواهد شد. سفارش‌هایش را به صورت سربسته عنوان می‌کرد. روزی كه در مراسم ختم شهیدی شركت كرده بود، آمد و گفت: همسرش اصلا گریه نکرده و در مجلس ختم، سخنرانی هم کرده و در آخر به من گفت: تو هم باید یاد بگیری…»

 

در وصیتنامه نوشت: پول پتوها را به جهاد بدهید

 

و باز هم به نقل از همسر شهید: «روزی دوتخته پتو از اموال جهاد، داخل خودرویی که در اختیار حسین قرار داشت، گمشده بود و همیشه به خاطر گمشدن این دوتخته پتو ناراحت بود. فکر می‌کرد که اگر به جایش پتو بخرد، تاوان حساب می‌شود که حرام است. قرار بود که از یک عالم بپرسد که چه باید کرد؟ اما عمرش کفاف نداد و سرانجام در وصیتنامه‌اش نوشت که پولش را به جهاد بدهید. حسین نسبت به مال دنیا بسیار بی‌توجه و بی‌اعتنا ، اما به همان میزان در مصرف بیت‌المال بسیار سختگیر بود. هرگاه با خودروی جهاد به شهرستان می‌رفت، آن را بعد از برگشت در پارکینگ جهاد می‌گذاشت و به خانه می‌رفت. هیچگاه از اموال بیت المال برای مصارف شخصی استفاده نمی‌کرد.»

 

بهار من! باور کن که ناگهان خدا را دیدم!…

 

حسین، سرانجام گمشده خویش را در جبهه‌ها یافت و در نامه‌ای به همسرش دکتر «بهار دهقان فیروزآبادی» در قالب این عبارات شورانگیز و عارفانه و سرشار از عشق و عاطفه ای عمیق و سیال نوشت:

«ناگهان خدا را دیدم. باور کن! باور کن! باور کن!

بهار من! احساس می‌کنم که هرگز نخواهی توانست دریابی که من چه می‌کشم. من دارم ذوب می‌شوم. این یک احساس شاعرانه و خیال پردازانه نیست؛ چون خود می‌دانی که ما را با این عوالم کاری نیست. واقعیتی بیرونی است. اما گاه احساس می‌کنم که در این ذوب شدن، اوج می گیرم. بالا می‌روم تا «قاب قوسین او ادنی». و امشب این احساس را دیدم! باور کن!

دست نوازشگرش را بر سرم احساس کردم. خود را در زیر باران لطف بی‌دریغش یافتم. احساس کاذبی نبود. هوشیار بودم؛ کاملاً. باور کن! او را لمس کردم. بی‌تاب شده بودم. طاقت نیاوردم؛ به خاک افتادم؛ سجده کردم؛ می‌خواستم فریاد بزنم و گریه گریه گریه… بیش از هر زمان دیگر او را به خود نزدیک احساس کردم: اقرب من حبل الورید… نفسم تنگی می‌کند؛ قلبم را دردی عظیم می‌فشارد و من همچنان دست او را بر سرم احساس می کنم. حالت غریبی است.

«بهار» من! بغض گلویم را می‌فشارد… حالت غریبی است. از خودم تعجب می‌کنم. راستی چه شده؟ غوغایی عظیم در درونم برپاست. فکری در من جوانه می‌زند؛ رشد می‌کند؛ بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود و تمامی وجودم را می‌گیرد. حس می‌کنم که دیگر من نیستم و این مساله، خود رنج دوباره‌ای است. نمی‌دانم. باور کن نمی‌توانم اسم رویش بگذارم. حالت غریبی است. این مساله ماه‌هاست که ذهنم را مشغول کرده است. بسیاری از اوقات، فکر عقب افتادن و جا ماندن از کاروان عظیم هستی، مرا سخت به وحشت می‌اندازد. جهنم را احساس می‌کنم؛ در همین دنیا! اما به هر حال، تنها دل خوشی‌ام و اعتقاد راسخم به این کلام خداوندی است که: الذین جاهدوا فینا، لنهدینّهم سبلنا…»

 

فرماندهی گردان رزمی- مهندسی جهاد در جبهه‌ها

 

آخرین سمت حسین شوریده، فرماندهی گردان رزمی- مهندسی جهاد سازندگی در جنگ بود. او در این جایگاه حساس و راهبردی، عهده دار یکی از مهمترین بخش از خدمات سنگرسازان بی سنگر در جبهه‌ها و در پشتیبانی و لجستیک ترابری و عمرانی عملیات ها و پوشش دهی به مسیر و موقعیت رزم و محورهای نظامی شد و تلاش فداکارانه خود را در این سمت، مصروف به حداکثر خدمت در جنگ نمود. این سمت، تخصصی ترین بعد از فعالیت او در جبهه بود که پس از شهادت حسین نیز یکی از ارکان حضور جهاد در دفاع مقدس ماند.

 

عکس جدیدی که برای روی تابوتش انداخت!

 

روزی که یکی از دوستانش به نام برادر نیلی شهید شده بود، می‌گفت: عکس جدید برای جلوی تابوتش ندارند و عکسهایش همه قدیمی‌اند. دو روز قبل از حرکتش به سمت جبهه یک حلقه فیلم خام گرفت تا از علی عکس بگیرد. بعد از اینکه از علی عکس گرفت، اصرار زیادی کرد که یک عکس تنها و فقط از صورتش گرفته شود. من ناگهان به یاد ماجرای عکس برادر نیلی افتادم و به خودم لرزیدم؛ اما او بی‌توجه اصرار می‌کرد که فقط باید از صورتم عکس بگیری و بالاخره ما این فیلم را دو روز بعد دادیم تا برای جلوی تابوتش ظاهر کنند.

 

روایتی از روز رفتن…

 

همسر شهید از آخرین دیدار و یک روز پیش از آن رفتن بی بازگشت، روایتی دارد: «روز قبل از حرکتش به سمت جبهه به اوگفتم: «نروکه اگرتو بروی من دیگرکسی راندارم. باتأسف گفت: تو قول داده ای که تحمل میکنی و باید سرقولت باشی وقتی برای خداحافظی نزدیکی از برادران رفته بود. می گفت: فلانی با وجود این که می داند به جبهه می روم با من خداحافظی گرم نکرد حتی التماس دعا هم نگفت. میگفت که دیگرخیالم از تو و فرزندمان علی راحت است تو خودت باید برای او مردی باشی. در روز رفتنش انقدر خوشحال بود که من هرگز او را انقدرخوشحال ندیده بودم. چندین بار به خانه آمد و دائم می‌خندید. انگار که داشت پرواز می‌کرد و به سوی معشوق خودش می‌شتافت اما من از خوشحالی او نگران بودم و دلشوره داشتم. ساعت6 بعدازظهر پنجشنبه 9اردیبهشت از زیر قرآن که مادرش آن را گرفته بود، رد شد و رفت و روز یکشنبه خبرسلامتیش را از سوسنگرد اطلاع دادند و روز سه شنبه خبرشهادتش آمد و چهارشنبه هم پیکر مطهرش از جبهه برگشت و جمعه 17 اردیبهشت در روز تولد امیرمؤمنان (ع) به خاک سپرده شد.

 

بر این شهید، امام زمان (عج) ئماز خوانده!

 

به نقل از خانواده و اطرافیان شهید: «یازدهم خرداد، حاج آقا كفعمی در عالم رؤیا دید كه پیكر شهیدی را برای اقامه نماز به نزد او آوردند. پارچه شهید را كه از روی صورتش كنار زد، چهره حسین شوریده را در مقابل خودش دید كه بر پیشانی‌اش با خط سبز نوشته بودند: “بر این شهید، امام زمان (عج) نماز خوانده” باورش نمی شد. به همراهانش گفته بود: “این شهید، نیاز به اقامه نماز ندارد.” دو روز بعد، خبر شهادت حسین را از رادیو اعلام كردند.»

 

به قولش عمل کرد و سه روز بعد آمد…

 

و هنگام وصال رسید و رخصت رها شدن به وسعت بیکران جاودانگی و ابدیت آغوش نور، به حسین رسید. او از تهران با پدرش تماس گرفت و گفت من دو سه روزه به جبهه می‌روم و بعد به گناباد می‌آیم و همینطور هم شد. روز سوم از جبهه با پیکر خونین به گناباد برگشت و همه یارانش را به سوگ نشاند. این جهادگر مخلص در ۱۴ خرداد ۱۳۶۱ در حالی که فرماندهی گردان مهندسی رزمی جهاد سازندگی را بر عهده داشت، در عملیات «بیت ­المقدس» و در منطقه «شلمچه»، در اثر ترکش خمپاره به درجه شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش روز ۱۷ خرداد که مصادف با ایام ولادت حضرت امیرالمؤمین علی‌ (ع) بود، در بهشت قاسم گناباد به خاک سپرده شد.

 انتهای گزارش

 

 

شهید «حسین شوریده»؛ نبض جهاد در قلب جبهه‌ها

منبع خبر

شهید «حسین شوریده»؛ نبض جهاد در قلب جبهه‌ها بیشتر بخوانید »

«بیت‌المقدس» یا «الی بیت‌المقدس»؟

«بیت‌المقدس» یا «الی بیت‌المقدس»؟


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس ـ علیرضا جلالیان: عملیات «بیت‌المقدس» یا «الی بیت‌المقدس» نیمه شب نهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ هجری شمسی با رمز یا علی ابن ابیطالب علیه السلام آغاز شد، هدف عملیات آزادسازی مناطق اشغال شده باقی مانده در استان خوزستان بعد از عملیات‌های ثامن الائمه، طریق القدس و فتح المبین بود، اصلی‌ترین منطقه مورد آماج عملیات هم بخش ساحل غربی کارون در خرمشهر هست که از آبان ماه سال ۱۳۵۹ به اشغال دشمن درآمده، شهر‌های هویزه و پادگان حمید هم در این عملیات آزاد شدند.

اما در روایت عملیات، راویان و فرماندهان برای بیان نام عملیات از هر دو لفظ بیت المقدس و الی بیت المقدس استفاده می‌کنند که بنظر هر دو درست هست، چراکه مورد اعتراض هیچ یک از کارشناسان نیست.

برای درک بهتر این موضوع با مراجعه به اسناد دوران دفاع مقدس مربوط به قرارگاه کربلا در زمان عملیات به سندی بر می‌خوریم که در با شماره ۲۷۳۳ در گنجیه اسناد مرکز اسناد، تحقیقات و نشر معارف دفاع مقدس و مجاهدت‌های سپاه، موجود هست:

در این سند که در رابطه با علت نامگذاری این عملیات از قول محسن رضایی فرمانده کل سپاه در زمان اجرای عملیات چنین بیان شده:

محسن رضایی ساعت ۲:۱۵ دقیقه بامداد تاریخ دهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ در قرارگاه کربلا در یک پیام رادیویی گفت: «علت نامگذاری عملیات این بود که به تمام دنیا فلسفه و خط مشی آینده خودمان را بعد از این عملیات اعلام بکنیم که راه ما به سوی بیت‌المقدس هست. صدام و صدامیان تبلیغات خواهندکرد که اینها قصد تجاوز دارند. اما با اسم‌گذاری عملیاتمان ثابت کردیم که قصد تجاوز به هیچ کشوری را نداریم و قصدمان راندن اجنبی‌ها و مزدورانی هست که وارد خاک کشورمان شده‌اند و هدف اساسی ما هم در نهایت بیت‌المقدس و آزادی خانه خداست که باید این خانه را از لوث صهیونیست‌های بین الملل و امپریالیسم جهان خوار آزاد بکنیم.»

آنچیزی که از دل این سند بیرون می‌آید نشان می‌دهد که هدف و نامگذاری عملیات، هر دو نام بیت‌المقدس و الی بیت‌المقدس را تایید می‌کند هرچند که در اغلب اسناد نام بیت‌المقدس آمده و الی بیت‌المقدس در دو دهه اخیر بر سر زبان‌ها افتاده هست.

انتهای پیام/ 119

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

«بیت‌المقدس» یا «الی بیت‌المقدس»؟

«بیت‌المقدس» یا «الی بیت‌المقدس»؟ بیشتر بخوانید »

روایت «جبهه» از صبر آزادگان: سال‌ها اسارت، سال‌ها مقاومت

روایت «جبهه» از صبر آزادگان: سال‌ها اسارت، سال‌ها مقاومت


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، دوازدهمین قسمت برنامه «جبهه» به موضوع آزادگان اختصاص داشت و به روایت صبر و استقامت آزادگان پرداخته شد؛ رزمندگانی که پس از اسارت در بند دشمن، با تحمل سخت‌ترین شکنجه‌ها، عزت و غیرت ایرانی را حفظ کردند و پس از سال‌ها به میهن بازگشتند.

روایت‌های هم‌بند شهید یحیی سنوار
در بخش اول این برنامه، تیسیر سلیمان، هم‌بند شهید یحیی سنوار مهمان برنامه بود. او در این بخش گفت: «در زمان اشغال باید بهترین کار را انجام دهید و آن دفاع از کشور، دین و خانواده هست. من در شهر بیت‌المقدس و در بخش قدیمی بدنیا آمدم و بزرگ شدم. در آن سال‌ها اشغالگری را دیدم، زمانی که ما به مدرسه، مسجد یا کلیسا می‌رفتیم به ما حمله می‌کردند، زندگی در این شرایط باعث شد صحنه را به خوبی درک کنیم و یاد گرفتیم باید در برابر اشغالگری مقاومت کنیم. در مدارس خارجی در فلسطین تحصیل کردم و روزنامه‌نگاری خواندم. در این دوران بخشی از جنبش مقاومت اسلامی در برابر اشغالگری اسرائیل، جنبش حماس شکل گرفت. در آن دوران سخت، هر روز بازداشت رهبران و تعطیل شدن نهاد‌ها را داشتیم که بسیار دشوار بود.»

سلیمان ادامه داد: «تا روز طوفان‌الاقصی رسید که نه تنها عملیات ضداشغالگری بود بلکه آغازی برای آزادسازی در برابر اشغالگری بود. در گردان‌ها هدف اول ما مقاومت و اخراج اشغالگران از فلسطین بود. ما گردان‌های ویژه، سربازان اسرائیلی را که سلاح حمل می‌کردند، اسیر می‌کردیم. افتخار نظامی این بود که سربازان دشمن را با سلاح اسیر کنیم. یحیی سنوار را پیش از زندان می‌شناختم. او رییس دستگاه حماس و این عملیات مهم بود. او وقتی با دوربین صحبت می‌کرد به نظر می‌رسید خشن هست، اما در باطن بسیار مهربان بود. استاد و معلی فداکار بود. اگر در مقابل کتابی قرار می‌گرفت حتما آن را به پایان می‌رساند. او دارای دو مدرک زبان عربی و علوم سیاسی از دانشگاه اسرائیل بود. او در زندان به ما می‌آموخت امنیت و عملیات نظامی یعنی چه. او ایمانی بسیار قوی داشت؛ به پانصد سال زندان محکوم بود ولی تلاش کرد از زندان فرارکرد. او می‌گفت برای مقاومت چند مسئله را باید در نظر داشته باشید؛ تعداد مبارزان بالا و امنیت و اطلاعات خوبی داشته باشیم. معتقد بود هدف انحراف‌ناپذیر هست و این چیزی هست که در طوفان‌الاقصی رخ داد.»

او در ادامه گفت: «صد‌ها فلسطینی در زندان‌های اسرائیل بودند که برخی بیش از ۳۰ یا ۴۰ سال بود که آنجا بودند. اما اکنون به لطف مقاومت و هفتم اکتبر همه اینها آزاد شده‌اند. با این حال هنوز هزاران نفر دیگر در زندان هستند که به امید خدا آزاد خواهند شد. زندان‌های رژیم اشغالگر تلاش می‌کند اعتقادات به مقاومت را در زندانی از بین ببرد، برای همین بشدت شکنجه می‌کردند. در زندان مرا به هزار سال زندان انفرادی محکوم کرده بودند. زندان‌هایی که در آن رنج واقعی را توسط رژیم اشغالگر می‌بینید.

یحیی سنوار در زندان کتابی نشوت 
دلبریان، یکی از میزبانان برنامه «جبهه» گفت: «شبیه این شرایط سخت را اسیران ما در جنگ دفاع مقدس نیز داشتند. بعثی‌ها به اسیران ما می‌گفتند ما شما را بیمارستان نمی‌بریم؛ شما را فقط به قبرستان می‌بریم. جانبازان و اسرایی بودند که نقص عضو بودند و هیچ بیمارستانی نرفتند. آنها شکنجه می‌شدند، زخمهایشان عفونت می‌کرد و بسیاری از آنها بخاطر همین فوت می‌شدند. بسیاری از آنها که آزاد شدند از ناراحتی دستگاه گوارش فوت کردند. آنها را در تشنگی شدید به اردوگاه می‌آوردند و مامور بعثی برایشان آب می‌آورد، اما آب را جلوی آنها روی زمین می‌ریخت. با این حال اسیران ما نیز مانند شما مقاومت کردند.»

ماجرای اسیری که از شکنجه‌گران خود انتقام نگرفت
مهمان بخش دوم این برنامه، احمد چلداوی، رئیس دانشگاه شاهد تهران بود. او در این بخش از صبر و مقاومت اسیران ایرانی در زندان‌های عراق گفت. او برای اولین بار ناگفته‌های خود را از دوران اسارت از طریق این برنامه روایت کرد. 

چلداوی در ابتدا گفت: «ما وارد جبهه‌ها نشدیم جبهه‌ها به سراغ ما آمدند. در اهواز درس می‌خواندیم که بمباران شروع شد و جنگ وارد زندگی ما شد. چهارم دی ۱۳۶۵ اسیر شدم و سال ۱۳۶۹ آزاد شدیم؛ بعد از ما فقط شهید لشکری بود که آزاد شد و طولانی‌ترین اسارت به اسم ایشان ثبت شد.»

وی ادامه داد: «سال سوم دانشگاه علم و صنعت بودم و در رشته مهندسی برق تحصیل می‌کردم که خبری آمد که عملیاتی در جنوب کشور که بعد‌ها فهمیدیم عملیات کربلای ۴ بود، قرار هست انجام شود. ما هم راهی شدیم. روبروی جزیره مینو، در گردان کربلا و لشکر ۷ ولیعصر به جزیره سهیل رسیدیم و با دشمن درگیر شدیم. در سنگر احساس کردم صدای زنگ بزرگی در وجودم پیچید و احساس کردم دیگر توان ایستادن ندارم. مهمات زیر پایم را کنار زدم و افتادم. دیدم بچه‌ها گریه می‌کردند و متوجه شدم تیر خوردم. به آنها گفتم نگران من نباشید شما بروید، من حالم خوب هست. به هوش که آمدم نمی‌دانم چقدر گذشته بود. خونریزی شدیدی کرده بودم و خون زیر بدنم تبدیل به گل شده بود و من به زمین چسبیده و خشک شده بودم. دشمن که بالای سرم رسید مرا از گل کند به طوری که جای بدن من در گل مانده بود. مرا در کامیونی انداختند به بیمارستان زبیر اطراف بصره بردند. دو ماه رسیدگی ناقص روی من انجام شد و چندین بار تا مرحله شهادت رفتم. مراحل درمان هنوز کامل نشده بود که مرا به اردوگاه تکریت ۱۱ بردند. دشمن آنجا صراحتا می‌گفت ما می‌توانیم تا ۵ درصد شما را بکشیم.»

چلداوی در ادامه گفت: «تا روز آخر اسارت نیز صلیب‌سرخ ما را ندید. خانواده‌ها بی‌خبر بودند. حتی برای من سالگرد گرفته بودند. در این اردوگاه هر روز برنامه شکنجه بود. خود را به مریضی زدم و به درمانگاه رفتم؛ در آنجا با برخی از دوستانم نقشه فرار کشیدیم. تمارض را ادامه دادیم و ما را به بیمارستان دیگری منتقل کردند که بعدا فهمیدیم خود آن بیمارستان در مرکز اردوگاه بزرگ‌تری هست. به هر سختی بود لباس‌ها را عوض کردیم از بیمارستان بیرون زدیم. از چند ردیف سیم خاردار عبور کردیم. در یک جوب در یک نخلستانی گودال درست کردیم و روی خود خاک ریختیم تا شناسایی نشویم؛ و تنها با یک نی نفس می‌کشیدیم. ما را پیدا کردند و به اردوگاه ۱۱ بردند و به ما گفتند حکمتان اعدام هست. ما را به ستون بستند، روبرویمان ایستادند تا اینکه یکی داد زد اعدام نکنید؛ اینها مشمول عفو سیدالرئیس شدند. ما را به دادگاهی بردند که بعثی‌ها را در آنجا محاکمه می‌کردند. همه متهمانی که آنجا بودند جزو نگهبانانی بودند که ما را در زندان بشدت شکنجه کرده بودند. وکیل آنها می‌گفت آنها را ببخشید، جزو خانواده شهدای عراقی هستند. قاضی به من گفت کدام یک از آنها به تو کمکت کرد فرار کنی؟ میتوانستم بگویم همه اینها و بعد همه آنها اعدام می‌شدند. اما لحظه‌ای تردید نکردم گفتم هیچ کدام با ما همکاری نکردند. قاضی حکم زندان برایشان صادر کرد.»

وی همچنین گفت: «سخت‌ترین لحظه اسارت روزی بود که اعلام کردند اتوبوس‌ها به دنبال اسرا آمده‌اند و آزاد می‌شوند. قرار بود همه آزاد شوند به جز ما چند نفری که از اردوگاه فرار کرده بودیم. همه بچه‌ها رفتند و به ما باید جای بچه‌ها را تمیز می‌کردیم. آخرین جمع اسرایی بودیم که آزاد شدند.»

انتهای پیام/ 121

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

روایت «جبهه» از صبر آزادگان: سال‌ها اسارت، سال‌ها مقاومت

روایت «جبهه» از صبر آزادگان: سال‌ها اسارت، سال‌ها مقاومت بیشتر بخوانید »

تشییع و خاکسپاری پیکر جانباز شهید مروتی در خرم‌آباد

تشییع و خاکسپاری پیکر جانباز شهید مروتی در خرم‌آباد


به گزارش مجاهدت از  دفاع‌پرس از لرستان، مراسم تشییع و تدفین پیکر مطهر شهید حاج رضا مروتی، جانباز ۷۰ درصد دوران دفاع مقدس و برادر شهید والامقام صید عسگر مروتی امروز، (شنبه) در آرامستان امام جعفر صادق (ع) روستای زرین چغا شهرستان خرم‌آباد برگزار شد

.

مرحوم حاج رضا مروتی سال ۱۳۶۴ در منطقه زبیدات عراق به درجه رفیع جانبازی نائل آمد و برادر شهیدش، صید عسگر مروتی سال ۱۳۶۲ در عملیات بیت‌المقدس خرمشهر به شهادت رسید.

 

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

تشییع و خاکسپاری پیکر جانباز شهید مروتی در خرم‌آباد

تشییع و خاکسپاری پیکر جانباز شهید مروتی در خرم‌آباد بیشتر بخوانید »