فیلم/ شب خاطره دفاع مقدس؛ بزرگداشت شهدای هویزه
فیلم/ شب خاطره دفاع مقدس؛ بزرگداشت شهدای هویزه بیشتر بخوانید »
یک ساختمان مخروبه نزدیکمان بود، به او گفتم برای این که از آتش پشت آرپی جی در امان باشی، روی این ساختمان برو و لبۀ سقف بایست و عمودی شلیک کن تا آتش آرپی جی به پشت ساختمان روی زمین برود…
به گزارش مجاهدت از مشرق، حجتالاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از مبارزان انقلاب اسلامی و رزمندگان عرصه دفاع مقدس است که در طول سالها فعالیت خدماتی به نظام اسلام انجام داده است.
تهیه، تکثیر و پخش اعلامیه، نوار و رساله حضرت امام خمینی (ره)، راهاندازی گروه مبارزاتی علیه رژیم پهلوی و فرار مستشاران آمریکایی از اصفهان نقش به سزایی داشته است. همچنین برگزاری مراسم سومین روز شهادت مصطفی خمینی در مدرسه صدر بازار اصفهان، مراسم چهلم شهدای ۱۹ دی قم، سخنرانی در راهپیماییهای مبارزاتی دانش آموزی و دانشجویی در دوران انقلاب از جمله فعالیتهای وی است.
صفرزاده به دنبال فرمان تاریخی حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل بسیج، با همکاری حجج اسلام سید علیاکبر ایوبی و علی ضامن عطایی، تمام توان خود را برای تشکیل بسیج و آموزش بسیجیان در منطقه خورسکان اصفهان به کار گرفت.
حضور رزمی تبلیغی در جبهه، راهاندازی دفتر تبلیغات اسلامی در ستاد عملیات جنوب، تشکیل ستاد هماهنگی تبلیغات بین کلیه ارگانهای مستقر در خرمشهر و آبادان، راهاندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ آبادان؛ راهاندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ سوسنگرد؛ راهاندازی دایره عقیدتی سیاسی ناحیه خوزستان؛ شرکت در عملیاتهای فرماندهی کل قوا، شکستن حصر آبادان، رمضان، فتح المبین، بیتالمقدس، کربلای ۴ والفجر ۸. از جمله فعالیتهای وی در دوران دفاع مقدس است.
شلیک آر.پی.جی به هواپیما در عملیات بیتالمقدس
عملیات الی بیتالمقدس ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ شروع شد، صبح عملیات در یکی از محورهای عملیاتی، هواپیماهای عراقی توان رزمندگان را گرفته بودند. هر ده دقیقه یک بار چند هواپیمای عراقی از پایین رزمندگان را به مسلسل میبست و بسیاری از نیروها زخمی شدند. به یکی از آرپی جی زنها گفتم باید کاری کنی، گفت بخاطر آتش پشت آرپی جی، نمیشد عمودی به هواپیما شلیک کرد.
یک ساختمان مخروبه نزدیکمان بود، به او گفتم برای این که از آتش پشت آرپی جی در امان باشی، روی این ساختمان برو و لبۀ سقف بایست و عمودی شلیک کن تا آتش آرپی جی به پشت ساختمان روی زمین برود. آرپی جی زن همین کار را کرد و با شلیک چند گلوله به هواپیماها، مانع ادامه بمباران شد و دیگر خبری از آنها نبود.
در کنارگذرِ یکی از محورهای عملیاتی، با دیدن چند زخمی توقف کردم و از خودرو پیاده شدم، تمام مهمّاتی را که در وانت همراه داشتم با کمک دوستان در کنارگذر گذاشتیم تا زخمیها را برای بردن به بیمارستانهای صحرایی سوار خودرو کنیم. همین که دست بکار شدیم، دو آمبولانس از راه رسید، زخمیها را سوار آمبولانس کردیم. یک مرتبه فکری به سرم زد، به همراهانم گفتم بروید و در سنگر عراقیها بگردید و پتو و کمکهای اولیه بیاورید.
همه رفتند و انبوهی پتو و کمکهای اولیه و لوازم مورد نیاز آوردند، همه را در زمین صاف کنار گذر مستقر کردیم و هر زخمیکه پیاده یا با وانت میآمد و منتظر رسیدن آمبولانس بود، به مداوای اولیهاش میپرداختیم. یکی از زخمیهایی که آوردند، سرهنگ دوم عراقی بود، گلوله به رانش خورده بود، با آن که جراحتش خیلی حاد نبود؛ به نظر میرسید نگران است.
صبح عملیات این نگرانی برای یک افسر عراقی طبیعی بود. چند دقیقهای نگذشت که دو سه رزمنده با عصبانیتِ زیاد خود را به او رساندند و به رویش اسلحه کشیدند. علت نگرانی او معلوم شد، خود را به برادران رزمنده رساندم تا جلوی هرگونه اتفاق ناگواری را بگیرم. معلوم نبود بینشان چه اتفاقی افتاده بود، خیلی عصبانی بودند و به هیچ وجه منصرف نمیشدند.
به آنها گفتم ایشان با توجه به درجهای که دارد؛ زندهاش بیشتر به درد میخوارد تا این که کشته شود. به هرصورت برادران رزمنده را از کشتن اسیر عراقی منصرف کردم و گفتم برای مداوا او را سوار آمبولانس کنند. تا متوجه شد که میخواهند او را سوار آمبولانس کنند و ببرند، از ترسِ جانش شروع به التماس کرد که پیش ما بماند، با توجه به این که جراحتش حاد نبود گفتم بگذارید بماند.
ساعتی نگذشت، آنجا به محل استقرار، تجمع و جابجایی مجروحین تبدیل شد. بین آمبولانسها تقسیم کار صورت گرفت. آمبولانسهای عملیاتی که عمده آنها با گلوله و ترکش آسیب دیده بودند از داخل محور عملیات زخمی میآوردند و آمبولانسهای نو و جدیدتر، مجروحین را از محل تجمّع به بیمارستانهای صحرایی منتقل میکردند و به هیچ کدام اجازه ورود به محدوده دیگری نمیدادیم.
کم کم محل استقرار مجروحین، با امکانات و تجهیزات بیشتر مجهز شد و با آمدن نیروهای کمکی و مشخص شدن روش تحویل، مداوایِ سرپایی و اعزام، آن محل به یک قرارگاه تبدیل شد و در آن محور عملیاتی جا افتاد. مسئولیت قرارگاه را به یکی از افرادی که در همکاری چند ساعته خوب درخشیده بود سپردم و به همه نیروهایی که کم کم برای کمک به ما ملحق شدند، سفارش کردم نظم کار و روش اجرا را حفظ کنند و باهم همکاری داشته باشند.
سپس با سرهنگ مجروح عراقی عازم اهواز شدم. در بین راه، او از لشکرش گفت و من از برخورد جمهوری اسلامی با اُسرا گفتم تا به ستاد رسیدیم، دیر وقت بود، به افسر شیفت ناحیه گفتم: ما صبح تا الآن با هم بودیم، به نظر میرسد این اسیر افسر بدی نباشد او را به کمپ اسرا تحویل دهید و سفارش او را بکنید. این در حالی که او اصرار داشت از من جدا نشود، گفتم باید به منطقه برگردم سفارش تو را هم کردم و نگران نباش.
منبع: جامانده (تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به روایت حسن صفرزاده تهرانی)
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
شکار هواپیما با آرپیجی! بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، حجتالاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از مبارزان انقلاب اسلامی و رزمندگان عرصه دفاع مقدس هست که در طول سالها فعالیت خدماتی به نظام اسلام انجام داده هست.
تهیه، تکثیر و پخش اعلامیه، نوار و رساله حضرت امام خمینی (ره)، راهاندازی گروه مبارزاتی علیه رژیم پهلوی و فرار مستشاران آمریکایی از اصفهان نقش به سزایی داشته هست. همچنین برگزاری مراسم سومین روز شهادت مصطفی خمینی در مدرسه صدر بازار اصفهان، مراسم چهلم شهدای ۱۹ دی قم، سخنرانی در راهپیماییهای مبارزاتی دانش آموزی و دانشجویی در دوران انقلاب از جمله فعالیتهای وی هست.
صفرزاده به دنبال فرمان تاریخی حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل بسیج، با همکاری حجج اسلام سید علیاکبر ایوبی و علی ضامن عطایی، تمام توان خود را برای تشکیل بسیج و آموزش بسیجیان در منطقه خورسکان اصفهان به کار گرفت.
حضور رزمی تبلیغی در جبهه، راهاندازی دفتر تبلیغات اسلامی در ستاد عملیات جنوب، تشکیل ستاد هماهنگی تبلیغات بین کلیه ارگانهای مستقر در خرمشهر و آبادان، راهاندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ آبادان؛ راهاندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ سوسنگرد؛ راهاندازی دایره عقیدتی سیاسی ناحیه خوزستان؛ شرکت در عملیاتهای فرماندهی کل قوا، شکستن حصر آبادان، رمضان، فتح المبین، بیتالمقدس، کربلای ۴ والفجر ۸. از جمله فعالیتهای وی در دوران دفاع مقدس هست.
متنی که قسمت بیست و دوم آن را در ادامه میخوانید مروری هست بر تاریخ شفاهی حجتالاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس.
شلیک آر.پی.جی به هواپیما در عملیات بیتالمقدس
عملیات الی بیتالمقدس ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ شروع شد، صبح عملیات در یکی از محورهای عملیاتی، هواپیماهای عراقی توان رزمندگان را گرفته بودند. هر ده دقیقه یک بار چند هواپیمای عراقی از پایین رزمندگان را به مسلسل میبست و بسیاری از نیروها زخمی شدند. به یکی از آرپی جی زنها گفتم باید کاری کنی، گفت بخاطر آتش پشت آرپی جی، نمیشد عمودی به هواپیما شلیک کرد.
یک ساختمان مخروبه نزدیکمان بود، به او گفتم برای این که از آتش پشت آرپی جی در امان باشی، روی این ساختمان برو و لبۀ سقف بایست و عمودی شلیک کن تا آتش آرپی جی به پشت ساختمان روی زمین برود. آرپی جی زن همین کار را کرد و با شلیک چند گلوله به هواپیماها، مانع ادامه بمباران شد و دیگر خبری از آنها نبود.
در کنارگذرِ یکی از محورهای عملیاتی، با دیدن چند زخمی توقف کردم و از خودرو پیاده شدم، تمام مهمّاتی را که در وانت همراه داشتم با کمک دوستان در کنارگذر گذاشتیم تا زخمیها را برای بردن به بیمارستانهای صحرایی سوار خودرو کنیم. همین که دست بکار شدیم، دو آمبولانس از راه رسید، زخمیها را سوار آمبولانس کردیم. یک مرتبه فکری به سرم زد، به همراهانم گفتم بروید و در سنگر عراقیها بگردید و پتو و کمکهای اولیه بیاورید.
همه رفتند و انبوهی پتو و کمکهای اولیه و لوازم مورد نیاز آوردند، همه را در زمین صاف کنار گذر مستقر کردیم و هر زخمیکه پیاده یا با وانت میآمد و منتظر رسیدن آمبولانس بود، به مداوای اولیهاش میپرداختیم. یکی از زخمیهایی که آوردند، سرهنگ دوم عراقی بود، گلوله به رانش خورده بود، با آن که جراحتش خیلی حاد نبود؛ به نظر میرسید نگران هست.
صبح عملیات این نگرانی برای یک افسر عراقی طبیعی بود. چند دقیقهای نگذشت که دو سه رزمنده با عصبانیتِ زیاد خود را به او رساندند و به رویش اسلحه کشیدند. علت نگرانی او معلوم شد، خود را به برادران رزمنده رساندم تا جلوی هرگونه اتفاق ناگواری را بگیرم. معلوم نبود بینشان چه اتفاقی افتاده بود، خیلی عصبانی بودند و به هیچ وجه منصرف نمیشدند.
به آنها گفتم ایشان با توجه به درجهای که دارد؛ زندهاش بیشتر به درد میخوارد تا این که کشته شود. به هرصورت برادران رزمنده را از کشتن اسیر عراقی منصرف کردم و گفتم برای مداوا او را سوار آمبولانس کنند. تا متوجه شد که میخواهند او را سوار آمبولانس کنند و ببرند، از ترسِ جانش شروع به التماس کرد که پیش ما بماند، با توجه به این که جراحتش حاد نبود گفتم بگذارید بماند.
ساعتی نگذشت، آنجا به محل استقرار، تجمع و جابجایی مجروحین تبدیل شد. بین آمبولانسها تقسیم کار صورت گرفت. آمبولانسهای عملیاتی که عمده آنها با گلوله و ترکش آسیب دیده بودند از داخل محور عملیات زخمی میآوردند و آمبولانسهای نو و جدیدتر، مجروحین را از محل تجمّع به بیمارستانهای صحرایی منتقل میکردند و به هیچ کدام اجازه ورود به محدوده دیگری نمیدادیم.
کم کم محل استقرار مجروحین، با امکانات و تجهیزات بیشتر مجهز شد و با آمدن نیروهای کمکی و مشخص شدن روش تحویل، مداوایِ سرپایی و اعزام، آن محل به یک قرارگاه تبدیل شد و در آن محور عملیاتی جا افتاد. مسئولیت قرارگاه را به یکی از افرادی که در همکاری چند ساعته خوب درخشیده بود سپردم و به همه نیروهایی که کم کم برای کمک به ما ملحق شدند، سفارش کردم نظم کار و روش اجرا را حفظ کنند و باهم همکاری داشته باشند.
سپس با سرهنگ مجروح عراقی عازم اهواز شدم. در بین راه، او از لشکرش گفت و من از برخورد جمهوری اسلامی با اُسرا گفتم تا به ستاد رسیدیم، دیر وقت بود، به افسر شیفت ناحیه گفتم: ما صبح تا الآن با هم بودیم، به نظر میرسد این اسیر افسر بدی نباشد او را به کمپ اسرا تحویل دهید و سفارش او را بکنید. این در حالی که او اصرار داشت از من جدا نشود، گفتم باید به منطقه برگردم سفارش تو را هم کردم و نگران نباش.
منبع: جامانده (تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به روایت حسن صفرزاده تهرانی)
انتهای پیام/ 161
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
شکار هواپیما با آر.پی.جی در عملیات بیتالمقدس بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، حجتالاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از مبارزان انقلاب اسلامی و رزمندگان عرصه دفاع مقدس هست که در طول سالها فعالیت خدماتی به نظام اسلام انجام داده هست.
تهیه، تکثیر و پخش اعلامیه، نوار و رساله حضرت امام خمینی (ره)، راهاندازی گروه مبارزاتی علیه رژیم پهلوی و فرار مستشاران آمریکایی از اصفهان نقش به سزایی داشته هست. همچنین برگزاری مراسم سومین روز شهادت مصطفی خمینی در مدرسه صدر بازار اصفهان، مراسم چهلم شهدای ۱۹ دی قم، سخنرانی در راهپیماییهای مبارزاتی دانش آموزی و دانشجویی در دوران انقلاب از جمله فعالیتهای وی هست.
صفرزاده به دنبال فرمان تاریخی حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل بسیج، با همکاری حجج اسلام سید علیاکبر ایوبی و علی ضامن عطایی، تمام توان خود را برای تشکیل بسیج و آموزش بسیجیان در منطقه خورسکان اصفهان به کار گرفت.
حضور رزمی تبلیغی در جبهه، راهاندازی دفتر تبلیغات اسلامی در ستاد عملیات جنوب، تشکیل ستاد هماهنگی تبلیغات بین کلیه ارگانهای مستقر در خرمشهر و آبادان، راهاندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ آبادان؛ راهاندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ سوسنگرد؛ راهاندازی دایره عقیدتی سیاسی ناحیه خوزستان؛ شرکت در عملیاتهای فرماندهی کل قوا، شکستن حصر آبادان، رمضان، فتح المبین، بیتالمقدس، کربلای ۴ والفجر ۸. از جمله فعالیتهای وی در دوران دفاع مقدس هست.
متنی که قسمت هجدهم آن را در ادامه میخوانید مروری هست بر تاریخ شفاهی حجتالاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس.
کمکهای مردمی
آوردن کمکهای مردمی مشکلاتی داشت؛ چراکه یگانهای عملیاتی کمکها را تحویل میگرفتند و مقصد مصرف برای نیروهای آورنده هدایا مشخص نمیشود و اجازه نمیدادند آنها از نزدیک با رزمندگان دیدار داشته باشند. از قم سه اِکیپ کمکهای مردمی میآوردند؛ یکی از مدرسه فیضیه و دو تا از بازار. آقایان برقعی و اسحاقی از گروه بازار بودند. یک روز با چند کامیون پر از کمکهای مردمی سراغ ما در عقیدتی سیاسی آمدند و گفتند: شما در جبهه خط دارید؟
گفتم: بله.
گفتند: کمکهای مردمی نیاز دارید؟
گفتم: بله.
گفتند: ما کمکهای مردمی را برای تیپها و لشکرها میبریم، اما نمیبینیم کجا و چگونه توزیع میشود و اجازه بازدید از جبهه و رزمندگان هم نداریم. شما اگر این خواسته ما را عملی کنید، کمکها را در اختیار خطوط ژاندارمری قرار دهیم.
گفتم: اشکالی ندارد و آنها هم بسیار خوشحال شدند. شب را در مهمانسرای ژاندارمری گذراندند و صبح آماده اعزام شدند.
جناب سرهنگ سپهری نماینده خطوط ژاندارمری در قرارگاه عملیاتی و رابط بین سپاه و ارتش بود، او را صدا زدم و گفتم: این کمکهای مردمی را به همراه این آقایان در خطوط ژاندارمری توزیع کنید.
ایشان گفت: کامیونهای شاسی بلند نمیتوانند در خط تردد داشته باشند. گفتم تا مقرهای پشت خط با همین کامیونها بروید و سپس با وانت توزیع کنید و تأکید کردم که آقایان باید ببینند چه وسیلهای در کجا توزیع میشود و خودشان کمکها را به دست رزمندگان برسانند و اضافه کردم؛ در بازدیدی که همراه با توزیع انجام میدهند نیازهای واقعی را به آنان نشان دهند تا در مرحله بعدی همان نیازها را تهیه کنند و بیاورند.
عصرِ فردا وقتی در یکی از مناطق عملیاتی بودم به من اطلاع دادند؛ آقایان از خط مقدم برگشته و میخواهند شما را ببینند.
گفتم: در مهمانسرا از ایشان پذیرایی کنید و استحمام و استراحت کنند تا بیایم.
وقتی خدمت آنان رسیدم دیدم برخورد و نوع تعامل ما با ایشان خیلی جذاب بوده و بسیار خوشحال بودند و تشکر کردند و گفتند: بعد از ده مرتبه که کمکهای مردمی آوردیم، فقط این بار به دلمان چسبید و از این بابت بسیار رضایت داریم و خوشحالیم و توانستیم نیازهای حقیقی خطوط ژاندارمری را لیست کنیم تا در اسرع وقت تهیه و جهت توزیع خدمت برسیم. از آن پس این گروه هر ۴۵ روز یکبار کمکهای مردمی را به منطقه میآوردند.
منبع: جامانده (تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به روایت حسن صفرزاده تهرانی)
انتهای پیام/ 161
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
ابتکار عمل در جمعآوری و توزیع کمکهای مردمی به جبههها بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، حجتالاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از مبارزان انقلاب اسلامی و رزمندگان عرصه دفاع مقدس هست که در طول سالها فعالیت خدماتی به نظام اسلام انجام داده هست.
تهیه، تکثیر و پخش اعلامیه، نوار و رساله حضرت امام خمینی (ره)، راهاندازی گروه مبارزاتی علیه رژیم پهلوی و فرار مستشاران آمریکایی از اصفهان نقش به سزایی داشته هست. همچنین برگزاری مراسم سومین روز شهادت مصطفی خمینی در مدرسه صدر بازار اصفهان، مراسم چهلم شهدای ۱۹ دی قم، سخنرانی در راهپیماییهای مبارزاتی دانش آموزی و دانشجویی در دوران انقلاب از جمله فعالیتهای وی هست.
صفرزاده به دنبال فرمان تاریخی حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل بسیج، با همکاری حجج اسلام سید علیاکبر ایوبی و علی ضامن عطایی، تمام توان خود را برای تشکیل بسیج و آموزش بسیجیان در منطقه خورسکان اصفهان به کار گرفت.
حضور رزمی تبلیغی در جبهه، راهاندازی دفتر تبلیغات اسلامی در ستاد عملیات جنوب، تشکیل ستاد هماهنگی تبلیغات بین کلیه ارگانهای مستقر در خرمشهر و آبادان، راهاندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ آبادان؛ راهاندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ سوسنگرد؛ راهاندازی دایره عقیدتی سیاسی ناحیه خوزستان؛ شرکت در عملیاتهای فرماندهی کل قوا، شکستن حصر آبادان، رمضان، فتح المبین، بیتالمقدس، کربلای ۴ والفجر ۸. از جمله فعالیتهای وی در دوران دفاع مقدس هست.
متنی که قسمت پانزدهم آن را در ادامه میخوانید مروری هست بر تاریخ شفاهی حجتالاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس.
کارت پایان خدمت با شهادت
در یکی از مقرهای ژاندارمری مشکلی پیش آمده بود، قرار شد یک نفر از فرماندهی و یک نفر از عقیدتی سیاسی برای بررسی موضوع به محل اعزام شوند. از فرماندهی یک سرهنگ و از عقیدتی سیاسی یک سرباز صبح که آمدند سوار ماشین شوند دیدند نماینده ما یک سرباز هست! خیلی به جناب سرهنگ برخورد، آمد دم در عقیدتی سیاسی با عصبانیت گفت: حاج آقا صفرزاده بدتر از این نمیتوانستید به من توهین کنید؟! من جناب سرهنگ این مملکت، نماینده هنگ ژاندارمری میخوااهم بروم بازرسی، شما یک سرباز را به عنوان نماینده همتراز من کردهاید؟
گفتم: من عذرخواهی میکنم، شرمنده هستم، کسی را ندارم، ما همه سربازیم، اگر ناراحتید، خودم در خدمت باشم! البته بنا بر تجربهای که شما دارید بهتر بود وقتی برگشتید، آن موقع قضاوت کنید. خلاصه با تلخی رفتند و عصر که برگشتند، جناب سرهنگ مستقیم پیش من آمد و گفت: از صحبتی که صبح با شما داشتم عذرخواهی میکنم، من به انتخاب شما افتخار میکنم، این که ژاندارمری چنین انسانهایی دارد به خود میبالم، ایشان استاد اخلاق هست، ایشان به من درس زندگی داد، فکر نمیکردم یک جوان این قدر از نظر روحی متعالی شود و اوج بگیرد، من او را به عنوان فرمانده خودم قبول دارم.
در نهایت این سرباز بسیجی طوری برخورد کرده بود که هرگاه برای بازرسی میخوااستند بروند تمایل داشتند او همراه شان باشد. سرباز دیگری داشتیم وقتی زمانِ خدمتش تمام شد، پایانی نرفت و به بهانه این که کارت پایان خدمتش بیاید؛ در عقیدتی سیاسی ماند! وقتی کارت پایان خدمتش آمد باز دل نمیکند که برود. به او گفتم: برو سَری به پدر و مادرت بزن و اگر خواستی به عنوان بسیجی نامه بگیر و دوباره بیا.
خلاصه با اصرار گفت پایان هفته با فلانی میروم، اما سریع برمیگردم. پایان هفته خداحافظی کرد و رفت. یک ساعت بعد خبر آوردند همین که میخواست سوار مینیبوس شود؛ کنار او گلوله خمپاره منفجر میشودود و به شهادت میرسد.
حمّامِ یک روز درمیان
یکی از مقرهای خط ژاندارمری که در اختیار پادگان آموزشی خسروآباد بود، فرماندهی داشت به نام سرگرد آریافر. ایشان فرمانده لایق و بسیار منظم و منضبط بود و به ظواهر اشخاص بسیار توجه میکرد. در بعضی از بازدیدهایی که از آن خط به عمل میآمد لازم بود سراغ ایشان بروم و مطالبی را منتقل کنم. همین که در دفتر ایشان حاضر میشدم به سربازش دستور میداد: آرایشگر را صدا بزنید و برای حاج آقا لباس بیاورید تا دوش بگیرد.
به ایشان میگفتم: نیرویی که در خط تردد دارد بهتر از این نمیتواند خود را تمیز نگه دارد.
ایشان میگفت: شما باید یک روز در میان بیایید این جا دوش بگیرید و لباسای خود را برای شستشو به لباسشویی بدهید.
ایشان به سبب همان نظم و ترتیبی که داشت، نمیگذاشت نماز جماعت پادگان ترک شود، بعضی مواقع گِله میکرد ما دو روز هست امام جماعت نداریم و از شما خبری نیست! این که میگویم یک روز در میان بیا، برای این هست که امام جماعت هم نداریم؛ برای ما روحانی بفرست.
بارها میگفت: همة روحانیون را بفرست تا این جا حمام کنند تا نماز جماعت ما هم به راه باشد.
روزی بعد از بازدید خط و کمک به سربازها در ساخت سنگر؛ با کفشهای گِلی و لباسهای خاکی و شوره زده به سراغش رفتم.
تا از پشت پنجره مرا دید فریاد زد نیا تو، همان جا بایست و سریع سربازش را خبر کرد تا به وضع من رسیدگی کند.
هر وقت میخواست از خط بازدید داشته باشد باید از قبل خبر میدادند که قرار هست جناب سرگرد بیاید، از او که میپرسیدم چرا سرزده بازدید نمیکنی؟ میگفت: اگر سرزده بروم، بی نظمیها مشخص میشود و و باید همه آنان را تنبیه کنم! خبردار شوند برایشان بهتر هست.
ایشان بعد از جنگ به درجه تیمساری ارتقاء یافت و در یک مأموریت با سقوط هواپیما در مسیر اصفهان تهران به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
جا دارد از فرمانده هنگ ژاندارمری جناب سرهنگ خرمرودی هم یادی کنم ایشان با تمام سختیها و مشکلاتی که وجود داشت، نهایت همکاری را با عقیدتی سیاسی به عمل میآورد و در نهایت در عملیات مرصاد به شهادت رسید. بعد از ایشان سروانِ مخلص و وارستهای در گردان ساحلی بنام حقجو آمد که فرمانده گروهان و مسئول انجمن اسلامی پادگان بود و بخاطر تعهد و عملکرد شایسته، به عنوان فرمانده گردان ساحلی و پس از ترفیع درجه به سرگردی، به عنوان فرماندهی هنگ ژاندارمری منصوب شد.
از آن جایی که ایشان فرمانده لایقی بود، بعد از دفاع مقدس به ترتیب به فرمانده هنگ ژاندارمری اصفهان و فرمانده هنگ ژاندارمری قم و سپس به فرمانده انتظامی استان خوزستان و استان قزوین منصوب شد و پس از مدّتی با درجه امیری بازنشسته شد و هنوز ارتباط بسیار صمیمی ما با یکدیگر قطع نشده هست.
منبع: جامانده (تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به روایت حسن صفرزاده تهرانی)
انتهای پیام/ 161
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
درسی که یک سرهنگ از سرباز وظیفه گرفت بیشتر بخوانید »