چهرههای آرام یاران امام حسین (ع) در کربلا با اتصال به خدا
یک عاشوراپژوه با بیان این که جانهای آرام، جانهایی هستند که به خدا اتصال دارند، پس خود را به کانون قدرت وصل کنید تا ترسهایتان فرو بریزد، گفت: برای همین است که در کربلا، یاران حضرت اباعبدالله(ع) چهرههای بسیار آرامی داشتند.
به گزارش مجاهدت از مشرق، محمدرضا سنگری، پژوهشگر عاشورایی و عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، در سلسله سخنرانیهای خود در دهه اول ماه محرم، درباره ترس با اشاره به رجزهای حضرت ابالفضل(ع) سخنانی را مطرح کرد. مشروح این سخنان را در ادامه میخوانید:
«رجزهایی که از حضرت ابالفضل(ع) داریم گویا و ترجمان شخصیت ایشان و تصویر دیگر یارانی است که حضرت ابالفضل(ع) آیینه آنهاست و آیین آنها را نشان میدهد. ایشان یک بار وقتی به میدان میرود میفرماید:
لا ارهب الموت اذ الموت رقا
حتی اواری فی المصالیت لقی
نفسی لنفسی المصطفی الطهر وقی
انی انا العباس اغدوا بالسقا
آنچه مورد نظر من است، آغاز این رجز است. حضرت میفرمایند: من از مرگ ترسی ندارم. چرا؟ مرگ واقعا ترسناک است. بیان قرآن این است که لحظههایی که مرگ مطرح میشود، افراد «نظر مغشی» پیدا میکنند. یعنی چشمان آنها مثل کسانی است که در آستانه بیهوشی هستند. وقتی پیامبر(ص) از جنگ صحبت میکردند، لرزه بر اندام یاران میافتاد. چرا کسی از مرگ نترسد؟ موقعیت مرگ، معمولا هولناک است. حضرت میفرمایند: من از مرگ نمیترسم. چرا؟ اگر مرگ، نردبان ترقی و رشد انسان است و افقهای تازهای را پس از مرگ تماشا خواهم کرد، چرا از مرگ بترسم؟
ما از ترس و مراحل ترس در سنین مختلف صحبت کردیم. پس از آن بحث به انواع ترسهای مثبت و منفی رسید. امشب راه مبارزه با ترس و غلبه بر آن را مطرح میکنم. قبلا گفتم برخی ترسهای ما موهوم است. برخی ترسها پنهان هستند. اولین راه مبارزه با ترس این است که معلوم کنید از چه میترسید. بعد از خود بپرسید آیا واقعا آن چیز ترسناک است؟ اگر یک مقدار تأمل کنیم خواهیم دید برخی ترسها، بی پایه هستند. وقتی بدانیم از چه چیز میترسیم، بهتر میتوانیم ترسزدایی کنیم. بسیاری از ترسها مبنای درستی ندارند. مثلا ما از مرگ میترسیم در حالیکه مرگ دائما در ما اتفاق میافتد و سلولهایی از شما در حال مرگ هستند و سلولهای جدید نیز جایگزین میشوند.
برخی افراد ترسها و نگرانیهای بیهودهای برای خود ایجاد میکنند و دائم میگویند «نگران» هستم. وقتی شما منتظر اتفاق بدی هستید، اتفاق بد نیز پیش میآید. مراقب باشید. مثلا کسی نگران بیماری است، علاوه بر اینکه خود این نگرانی، بیماری است، بیماری را هم رقم میزند.
نکته سوم این است که اغراق نکنید. ما در باب مسائلی که در زندگی اتفاق میافتد خیلی اغراق میکنیم؛ از زخم کوچکی، مرگ درست میکنیم، یا میگوییم اگر دست به فلان کار بزنم ورشکست میشوم. با این اغراقها، راهها را به روی خود میبندیم. یا میگوییم پسرم بیرون نرو، بیرون همه بد هستند. اغراق میکنیم و به این کار عادت کردهایم. سعی کنیم خوشبینانه و واقعبینانه با مردم و مسائل مواجه شویم.
گاهی اوقات این اغراقها در مباحث زندگی اتفاق میافتد. مثلا میگوییم سه شب است به خاطر این مسئله نخوابیدهام. واقعا اینطور است؟ یا میگویند فلان مکان، جاده وحشتناکی دارد، وقتی میرویم میبینیم اینطور نیست. یا میشنویم فلان کار بعید است انجام شود، بعد میبینیم، اتفاقا راحت میشود آن را انجام داد. اینها اغراقهایی است که در زندگی با آن مواجهیم.
نکته چهارم؛ با روش درست بر ترس غلبه کنیم. سعی کنیم روش غلبه بر ترس را یاد گیریم. نفس عمیق بکشیم و آرام رها کنیم. عضلات خود را شل کنیم. تصور صحنه مواجهه با مشکل را برای خود ترسیم کنیم و بگوییم آسان است و میتوانم آن را حل کنم. مثل سخنی که حضرت ابالفضل(ع) فرمودند؛ «اگر مرگ رسیدن به جای محبوب و آغوش مهربان خداست، چرا بترسم؟»
کار دیگر در مواجهه با ترس این است که موفقیتهای گذشته خود را به یاد آوریم. وقتی تجربههای قبلی پیشروی ما قرار گیرد، به ما کمک میکند.
نکته پنجم؛ به تدریج خود را در موقعیتهای ترسآور قرار دهید. مثلا اگر از تاریکی یا آب میترسید اتفاقا خود را به تدریج در این موقعیت قرار دهید. اگر از امتحان میترسید، در خانه برای خودتان امتحان برگزار کنید. حضرت علی(ع) فرمودند: «اذا هبت امرا فقع فیه» هر وقت از چیزی ترسیدید خود را با آن مواجه کنید. ترسها فرو میریزند. آنچه ترس را میسازد، ذهنیتهای ساخته و اسطورهسازیهایی است که دچار آن هستیم.
ششمین نکته این است که ترس خود را بیان کنید. این یکی از راههای کاهش و تعدیل ترس است.
نکته هفتم؛ ترس خود را با صاحبنظران و افراد مشاور در میان بگذارید و دیگر اینکه قدرت و شجاعت خود را با تلقین مثبت افزایش دهید.
نکته نهم این است که خود را به منبع ترسزدا و شجاعتبخش یعنی «خدا» متصل کنید. هرکس خدا دارد، از کسی نمیترسد.
اگر حضرت ابالفضل(ع) میفرماید: «لا أرهب الموت» به دلیل این است که تکیهگاه بزرگ دارد و از هیچ کس نمیترسد. اگر حضرت زینب(س) و دیگر اسرا در کربلا اینقدر استوار در مقابل عبیدالله زیاد و یزید میایستند ناشی از اعتماد و اعتقادی است که دارند.
قبلا هم گفتم هیچ کس به اندازه امام حسن مجتبی(ع) در کربلا شهید نداده است. هفت فرزند ایشان در کربلا شهید شدند و چهار فرزند ایشان به اسارت رفتند. یکی از پسران ایشان که به اسارت رفت، عمرو بن الحسن(ع) است که ۱۱ یا ۱۲ سال داشت. یزید ۱۵ بچه داشت که یکی از آنها خالد است. وقتی اسرا را نزد او میآورند، یزید به عمرو الحسن میگوید حاضری با خالد کشتی بگیری؟ میفرماید: اگر میخواهی کشتی بگیریم، یک خنجر به او و یک خنجر به من بده. تا این را گفت خالد از مجلس بیرون رفت. این شجاعت سخن گفتن و ایستادن در یک کودک ۱۱ ساله هست. این شجاعت نتیجه آن اتصال است. اگر جان حضرت زینب(س) آرام است، ریشه در همین موضوع دارد.
جانهای آرام، جانهایی هستند که اتصال دارند. خود را به کانون قدرت وصل کنید تا ترسهایتان فرو بریزد. برای همین است که در کربلا، یاران حضرت اباعبدالله(ع) چهرههای بسیار آرامی داشتند. حمید بن مسلم میگوید در کنار قتلگاه آمدم، با هفت سلاح امام را میزدند. او قسم میخورد: «و الله ما رایت مکثورا قط قد قتل ولده و اهل بیته و اصحاب اربط جاشا منه» (لهوف، ص ۵۰) به خدا قسم کسی را ندیدم که فرزندان و خانواده و یارانش را از دست داده، اما این قدر آرام باشد. این توصیف دشمن است. وقتی شخصیتی مثل عابس به میدان میرود، ترس به جان سپاه دشمن میافتد، عمر سعد میگوید او را سنگباران کنید. آرامش عابس از کجاست؟ اگر سوید بن مطاع زخمی شده، افتاده و دوباره به هوش میآید و به جستجوی سلاح میپردازند و مجددا میجنگد و به شهادت میرسد، این عدم ترس از کجاست؟
اینها جان امن داشتند. هر کس بداند چیست، چه دارد، جانش و داشتههایش امانت است، آرامش دارد. پس ایمان، آرامش میآورد.
دوم اینکه اینها به وعده صدق الهی ایمان داشتند. این ترس را از آنها میگرفت. سوم، اینها چیزی برای از دست دادن نداشتند، همه به دست آوردن بود. وقتی کسی با خدا معامله میکند، از دست نمیدهد، به دست میآورد. خداوند مشتری است و بهشت را به افراد با ایمان میدهد. چهارمین نکته این است که دورنمای کار خود را میبیند. هر کس در راه خدا ترس را از جان میشوید و شروع به بخشش میکند، میفهمد که دورنمای کارش کجاست. این را حضرت ابالفضل(ع) در رجزش فرمود: هرچه شمشیر و نیزه دارید، بزنید من داریم از پیغمبر(ص) دفاع میکنم. من دارم آینده را آبیاری میکنم. فکر نکنید من چیزی از دست دادهام: «و الله ان قطعتموا یمینی، انی احامی ابدا عن دینی» یعنی فکر نکنید دستم را قطع کردید، تمام میشوم. تمام آینده از آنِ من است. فردا را ما میسازیم.
بُرد با آنان نیست که در گناه زیست میکنند، بُرد متعلق به کسانی است که با خدا معامله میکنند. این را پیغمبر اکرم(ص) درباره امام حسین(ع) فرمودند «اِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام حَرارَةً فی قُلُوبِ الْمُؤ منینَ لا تَبْرُدُ اَبَداً» این آتش خاموش شدنی نیست. استمرار دارد. ما وقتی کار خوبی میکنیم استمرار دارد. صد سال دیگر هیچ کدام از ما نیستیم، اما برخی از ما که کارهای خوب انجام میدهند، اثر کارشان در نسلهای بعدی میماند. بنابراین خوبان همیشه هستند و تمام نمیشوند. این انگاره باعث میشود که نترسند.
خدا عنایت کند این درسها زمینه جهشها، خود یافتنها و تصحیح زیستن را برای ما فراهم بیاورد. خوش به حال آنها که دائما خود را بازنگری و تصحیح میکنند.»
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
چهرههای آرام یاران امام حسین (ع) در کربلا با اتصال به خدا بیشتر بخوانید »