عکس/ تماشای دومین مناظره انتخابات در حاشیه شهر تبریز
عکس/ تماشای دومین مناظره انتخابات در حاشیه شهر تبریز بیشتر بخوانید »
سبک «نینجا رنجر» جزو ورزشهای رزمی است که در آن دفاع شخصی، کیک بوکسینگ، آکروبات رزمی، رژه و کاتا و سلاحهای رزمی وجود دارد و رزم کار را به چالش میکشد. تنوع و گستردگی تجهیزات و سلاحهای رزمی در این سبک بسیار زیاد بوده و سلاحهای مورد استفاده در سبک نینجا رنجر، نانچیکو، نانچیکو جفت، سانچیکو، شمشیر، چوب، زنجیر، ستاره مرگ و … است. بانوان نینجارنجرکار تبریزی با تمرین این ورزش در بوستان ائلگلی، مقبرالشعرای تبریز، کوه عون بن علی(عینالی) و محوطه ارگ علیشاه تبریز، استعدادهای رزمی خود را به نمایش گذاشتند. گروه دختران نینجا رنجر در شهرهای تبریز، شهر جدید سهند، اهر و ورزقان با بیش از ۵۰۰ نفر عضو از سال ۸۳ تشکیل شده و از سال ۹۳ نیز زیر نظر نماینده سبک نینجا رنجر در آذربایجان شرقی «سنسی اسما فرجی» فعالیت میکند.
عکس/ دختران "نینجا رنجر" بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، امیر سرتیپ دوم ستاد «امیرحسین شفیعی» طی حکمی از سوی امیر سرتیپ «کیومرث حیدری» فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران، بهعنوان فرمانده جدید لشکر ۲۱ حمزه آذربایجان منصوب و جایگزین امیر سرتیپ دوم ستاد «عیسی میرزایی» شد.
بیشتر بخوانید:
امیر شفیعی: تا دلتان بخواهد موشکهای ضد تانک در اختیار داریم
مراسم تودیع و معارفه فرماندهان قدیم و جدید لشکر ۲۱ حمزه نزاجا، صبح امروز (سهشنبه) با حضور امیر سرتیپ «نوذر نعمتی» جانشین فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران و جمعی از فرماندهان لشکری و کشوری و مسئولین استانی، در سینما «سرباز اسلام» تبریز برگزار شد.
امیر سرتیپ دوم ستاد «امیرحسین شفیعی» پیش از این فرمانده تیپ ۲۵ نیروی مخصوص واکنش سریع نزاجا بود.
امیر «امیرحسین شفیعی» فرمانده لشکر ۲۱ حمزه آذربایجان شد بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، عبدالمجید نجفی متولد ۱۳۳۸ در تبریز رمان و داستان نویس کشور تاکنون بیش از ۶۰ عنوان رمان، مجموعه داستان، زندگینامه داستانی و… را به چاپ رسانده است. او همچنین آثاری ویژه گروه سنی کودک و نوجوان را به چاپ رسانده و جوایزی را در این حوزه کسب کرده است.
در ادامه خاطرهای وی را از روزهای جنگ تحمیلی و حملات صدام به شهرها میخوانید.
شهریور ۱۳۵۹ بود. داشتیم در دانشگاه آموزش آموزگاری میدیدیم تا برویم به کلاسهای درس و آموزش و پرورش. ۳۱ شهریور صداهای نامانوس و غریب برخاست: «عراق حمله کرده!» حمله به پایگاه دوم شکاری همزمان با حمله هوایی به فرودگاههای شهرهای دیگر.
کلاس و درس و آموزش و رؤیای معلم شدن دود شد و بر باد رفت. ۲۰ روز از آغاز جنگ گذشته نگذشته با بچههای مسجد رفتیم ایلام. باید هر چه زودتر پدر متجاوز را در میآوردیم و برمیگشتیم سر کار و زندگیمان! شهر در تاریکی فرو رفته بود. به اتفاق بچهها رفتیم خانه کسی از اهالی به اسم آقای چراغی. پاسی از شب گذشته بود که ما مسلح به تفنگ ام یک شدیم. این تفنگهای قدیمی تنها پنج گلوله در خود جای میداد. نیمههای شب رفتیم صالح آباد جاده ایلام – مهران. شب در حیاط امامزاده خوابیدیم. ستارهها عجب درشت و نورانی بودند. صبح زود با تویوتا و چند رزمنده رفتیم سمت تپههای کله قندی. بین راه لاشه ماشینها و آمبولانسهای سوخته بود.
رسیدیم به زیر یک پل. رودخانهای کم آب آن سوتر جاری بود. یک قبضه خمپاره ۱۲۰ و یک سرهنگ ۲ و یک درجه دار و چند سرباز و بسیجی؛ و تنها ۱۰-۱۲ گلوله تا عصر؟ هلیکوپتر عراقی که میآمد، تنها باید کنار بوتهها استتار میکردیم ولاغیر. عصر برگشتیم به صالح آباد. فکر کردیم این جوری فایده ندارد، از هر ساعت شلیک یک گلوله خمپاره به سوی دشمنی که سر تا پا مسلح بود و با تجهیزات کامل حمله کرده بود. برگشتیم ایلام. شب بود و باز تاریکی غلیظ. باید آموزش نظامی میدیدیم. شب زنگ زدیم تبریز، معتمد و ریش سفید مسجد پشت گوشی پرسید: چی شد؟! پدر عراقیها را در آوردید؟ همهشان را ریختید بیرون یا نه؟! حاج آقا چه میدانست که این جنگ قرار است هشت سال طول بکشد، و من چه چیزها که ندیدهام.
انتهای پیام/ ۱۴۱
نویسندهای که میخواست جنگ را یک شبه تمام کند! بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، عبدالمجید نجفی متولد ۱۳۳۸ در تبریز رمان و داستان نویس کشور تاکنون بش از ۶۰ عنوان رمان، مجموعه داستان، زندگینامه داستانی و … را به چاپ رسانده است. او همچنین آثاری ویژه گروه سنی کودک و نوجوان را به چاپ رسانده و جوایزی را در این حوزه کسب کرده است.
در ادامه خاطرهای وی را از روزهای جنگ تحمیلی و حملات صدام به شهرها میخوانید.
شهریور ۱۳۵۹ بود. داشتیم در دانشگاه آموزش آموزگاری میدیدیم تا برویم به کلاسهای درس و آموزش و پرورش. ۳۱ شهریور صداهای نامانوس و غریب برخاست: «عراق حمله کرده!» حمله به پایگاه دوم شکاری همزمان با حمله هوایی به فرودگاههای شهرهای دیگر.
کلاس و درس و آموزش و رؤیای معلم شدن دود شد و بر باد رفت. ۲۰ روز از آغاز جنگ گذشته نگذشته با بچههای مسجد رفتیم ایلام. باید هر چه زودتر پدر متجاوز را در میآوردیم و برمیگشتیم سر کار و زندگیمان! شهر در تاریکی فرو رفته بود. به اتفاق بچهها رفتیم خانه کسی از اهالی به اسم آقای چراغی. پاسی از شب گذشته بود که ما مسلح به تفنگ ام یک شدیم. این تفنگهای قدیمی تنها پنج گلوله در خود جای میداد. نیمههای شب رفتیم صالح آباد جاده ایلام – مهران. شب در حیاط امامزاده خوابیدیم. ستارهها عجب درشت و نورانی بودند. صبح زود با تویوتا و چند رزمنده رفتیم سمت تپههای کله قندی. بین راه لاشه ماشینها و آمبولانسهای سوخته بود.
رسیدیم به زیر یک پل. رودخانهای کم آب آن سوتر جاری بود. یک قبضه خمپاره ۱۲۰ و یک سرهنگ ۲ و یک درجه دار و چند سرباز و بسیجی؛ و تنها ۱۰-۱۲ گلوله تا عصر؟ هلیکوپتر عراقی که میآمد، تنها باید کنار بوتهها استتار میکردیم ولاغیر. عصر برگشتیم به صالح آباد. فکر کردیم این جوری فایده ندارد، از هر ساعت شلیک یک گلوله خمپاره به سوی دشمنی که سر تا پا مسلح بود و با تجهیزات کامل حمله کرده بود. برگشتیم ایلام. شب بود و باز تاریکی غلیظ. باید آموزش نظامی میدیدیم. شب زنگ زدیم تبریز، معتمد و ریش سفید مسجد پشت گوشی پرسید: چی شد؟! پدر عراقیها را در آوردید؟ همهشان را ریختید بیرون یا نه؟! حاج آقا چه میدانست که این جنگ قرار است هشت سال طول بکشد، و من چه چیزها که ندیدهام.
انتهای پیام/ ۱۴۱
خاطرهای از یک نویسنده که میخواست جنگ را یک شبه تمام کند بیشتر بخوانید »