تحولات سوریه

عدم تشخیص پزشکان، جان مدافع حرم را گرفت! + ‌عکس

عدم تشخیص پزشکان، جان مدافع حرم را گرفت! + ‌عکس



شهید حاج محمد پورهنگ - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق گفتگوی چند قسمتی با پدر و مادر بزرگوار شهید مدافع حرم، حاج اصغر پاشاپور که مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت، انگیزه خوبی بود تا ضمن گفتگو با سرکار خانم زینب پاشاپور، با نحوه شهادت و سیره و منش شهید حجت‌الاسلام حاج محمد پورهنگ (داماد خانواده) نیز آشنا شویم.

گفتگوها با خانواده شهید حاج اصغر پاشاپور را اینجا بخوانید:

مقاومت پدر شهید برای تحویل سلاح گرم! + عکس

اتهام بی‌پایه ضرب و شتم به مادر دو شهید! + عکس

خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد!

مدافع حرمی که اجازه زیارت حرم حضرت زینب را نداشت! + عکس

چرا «حاج قاسم» نام این مدافع حرم را تغییر داد؟! + عکس

قسمت اول این گفتگو روز گذشته منتشر شد.

قسمت اول گفتگو را اینجا بخوانید:

مسمومیت مدافعان حرم با آب آلوده! +‌ عکس

آنچه در ادامه می‌خوانید، دومین بخش از این گفتگو است و در آن با اتفاقی که در انتقال حاج محمد پورهنگ به ایران و بیمارستان افتاد، همراه خواهید شد.

همسر شهید: سرم را می‌زدند و اگر روز اول، یک ساعت اثر داشت، روز دوم چهل و پنج دقیقه اثر داشت و روز سوم،‌ نیم ساعت… به طوری که روزهای آخر حضور ما آنجا دیگر سِرُم هم اثر نداشت. یعنی فقط چیزی بود که دلمان را خوش می کرد که دارد مسکنی دریافت می کند. رنگ صورتشان هم زرد شده بود و برای همه قابل دیدن بود.

ایشان یک عارضه چشمی داشتند که در پاییز و زمستان چشم‌شان ملتهب و قرمز می‌شد. در تهران که بودیم، به بیمارستان نور می رفتیم، یک لنز می‌گذاشتند و مشکل حل می شد. التهاب در حد یک نقطه کوچک بود اما چشمشان را اذیت می‌کرد. در دوران مسمومیت، این نقطه کوچک، بزرگ شد و نصف چشمشان را گرفت. سفیدی داخل چشم‌شان قرمز شده بود. بیشترِ نگرانی من برای چشمشان بود چون می گفتم مسمومیت حل می شود اما این چشم را چه کنیم؟ اینجا که متخصص چشم نیست و لنزش چشمش در تهران هم پیدا نمی شود، چه برسد به سوریه!

برادرم حاج اصغر گفت وسائلتان را جمع کنید و آماده باشید تا هفته دیگر به تهران برگردید. من پرسیدم: همسرم چه می شود؟ گفت: ایشان باید مسئولیت و پستشان را تحویل بدهد و یک سری کارها را انجام بدهد و بعدا پیش شما می‌آید…

عدم تشخیص پزشکان، جان مدافع حرم را گرفت! + ‌عکس
شهید حاج محمد پورهنگ در جمع کودکان جنگ‌زده سوریه

**: آن شب که ایشان را با آمبولانس بردند، چه اتفاقی افتاد؟ فردایش آمدند؟ حالشان چطور بود؟

همسر شهید: بله آمدند. من بعدا در پرونده‌شان خواندم و از برادرم هم شنیدم و متوجه شدم که همسرم مسموم شده‌اند. حتی خون ایشان را در همان بیمارستان شهر لاذقیه عوض کرده بودند. یک متخصص آنکولوژی به امید این که سم از خونشان خارج بشود، خونشان را تعویض کرده‌ بود. حتی برادرم گفت: ما به شوخی گفتیم خونی که برایش تزریق کرده‌اند برای قبرس بوده! ما گفتیم مسمویتش خوب می شود اما ممکن است به خاطر این خون،‌ بیماری دیگری بگیرد!…

وقتی برادرم گفتند وسائلتان را جمع کنید و به ایران برگردید، ‌هم جا خوردم و هم مخالفت کردم. من گفتم برنمی‌گردم؛ مخالفت اصلی‌ام به خاطر چشم حاج محمد بود. باز هم نگرانی اصلی‌ام برای چشم‌شان بود.

**: می خواستید با هم به ایران برگردید…

همسر شهید: بله؛ ما چهار نفری آمده بودیم و باید با هم برمی‌گشتیم. برادرم گفت همین که من می گویم؛ شما باید برگردید. ایشان کار دارند…

بعد از این که از بیمارستان آمدند شاید نصف روز حالشان بهتر شد. یک لحظه حالشان خوب بود و دوباره دگرگون می‌شدند.

**: مجبور بودند درازکش باشند به خاطر سرگیجه‌شان؟…

همسر شهید: هر حالتی که فکر کنید ایشان داشتند. حتی یک بار یادم هست حالشان داشت به هم می‌خورد و به زور خودشان را به سرویس بهداشتی رساندند. حتی نمی‌توانستند راه بروند.

**: و ضعف عمومی که در حالت مسمومیت هست…

همسر شهید: بله،‌ آن ضعف عمومی خیلی مشهود بود.

**: به هر حال به دستور اصغرآقا شما قبول کردید که برگردید؟

همسر شهید: گفتند من بلیط‌هایتان را گرفته ام و باید برگردید. راستش من مانده بودم سر دوراهی که با بچه ها برگردم یا نه و نمی خواستم باری بر دوش محمدآقا باشیم؛ نمی‌دانستم باید بمانم یا این که بمانم و مواظب ایشان باشم. در این کشمکش که می‌خواستیم وسائل را جمع کنیم برای رفتن، ‌روز آخر یادم هست محمدآقا آنقدر حالشان بد بود و ضعف داشتند که وزنشان به شدت کم شده بود به خاطر این که چیزی نمی‌توانستند بخورند. برادرم آمد جلوی درِ خانه و بلیط‌ها را داد و گفت که محمد را هم با خودتان ببرید.

نامه‌ای هم داده بود به همسایه‌مان که ایرانی بود و مسئول بود که ما را تا فرودگاه ببرد. این نامه البته بعدها به دست من رسید. حال محمدآقا به حدی بد بود که حتی نمی‌توانست پشت فرمان بنشیند. حتما یک نفر باید رانندگی می‌کرد.

عدم تشخیص پزشکان، جان مدافع حرم را گرفت! + ‌عکس

**: همسایه‌تان آمد تا شما را ببرد به دمشق و فرودگاه؟

همسر شهید: این خانواده ایرانی که کنار ما بودند، گفتند ما می‌رسانیمتان. یک نامه هم برادرم دست ایشان داده بود که محرمانه بود. شرح اتفاقی بود که برای محمدآقا افتاده بود…

**: یعنی شرح پزشکی برای بیمارستان بود؟

همسر شهید: در حقیقت شرح آن منطقه عملیاتی و اتفاقاتی بود که برای محمدآقا رخ داده بود. یک شاهد هم که کنار ایشان بود، ماوقع را نوشته بود. این نامه برای حفاظت و نظامی بود. محرمانه بود و گفته بودند که این نامه را پای پرواز به من بدهند.

ما به حرم حضرت زینب سلام الله علیها رفتیم و خیلی برای من عجیب بود که همسرم هم دنبال ما بود. در دلم خیلی خوشحال بودم که آن همه نگرانی برای تنها رفتن ما تمام شد. بعدا اصغرآقا علتش را به من گفت. گفت:‌ پزشک به من گفته که کبدشان دارد از کار می‌افتد. طحال و کلیه‌شان هم درگیر شده و خیلی زمان ندارند. بفرستیدشان بروند به ایران. یعنی خود پزشک دستور داده بود و مافوقشان هم دستور داده بود که ایشان بیاید به ایران برای ادامه درمان تا اگر قرار است اتفاقی بیفتد در ایران باشد.

من هیچ کدام از این مسائل را نمی‌دانستم ولی احتمالا همسرم می دانسته و در جریان بوده. ما با هم برگشتیم و آن نامه را هم به من دادند. حالشان مدام خوب و بد می شد. وقتی به حرم حضرت زینب رفتیم، ‌دوباره حالشان بد شد و به بیمارستان بردندشان. از آن طرف موتور هواپیما روشن بود که ایشان را با آمبولانس آوردند کنار هواپیما که خیلی منتظر نمانند. ما روی صندلی‌هایمان نشسته بودیم و منتظر بودیم که بیایند که با آمبولانس آمدند. در پرواز هم دوباره حالشان دگرگون شد و حتی مهماندارها هم آمدند و از من سئوال کردند که همسرتان چه بیماری‌ای دارد؟ می‌ترسیدند در آسمان برایشان اتفاقی بیفتد. من هم گفتم که همسرم مسموم شده.

من، هم خوشحال بودم که همسرم همراه ما آمده و هم وقتی این حال بدشان را می‌دیدم ناراحت می‌شدم و همه‌ش امید داشتم و به خودشان هم می گفتم که وقتی برسیم ایران،‌ حالت خوب می‌شود. اینجا منطقه نظامی بود و نشد که به تو رسیدگی کافی بشود. ایران که دیگر بهشت است و توریست درمانی می‌کنند. آنجا حتما حالت خوب می شود. این امید وقتی که به ایران رسیدیم و درمان شروع شد و آن رسیدگی‌ها انجام نشد، همه از بین رفت.

**: یعنی در بیمارستان رسیدگی لازم انجام نشد؟

همسر شهید: خیر، ‌نشد…

**: تا جایی که من خاطرم هست ایشان در بیمارستان بقیه‌الله بستری بودند…

همسر شهید: من پرونده پزشکی را آوردم و دادم به آن‌ها. کسی که آزمایش دارد و پزشک نوشته، باید مورد تایید پزشک بعدی هم باشد ولی دوباره از نو آزمایش‌های پزشکی را شروع کردند و حتی گفتند که ایشان سرطان دارد. نوار مغز استخوان هم گرفتند. ایشان خودش ضعف داشت و حالش بد بود و آزمایشی به این سختی را هم از ایشان گرفتند! رسیدگی آنطور که من فکر می کردم،‌ نبود. حتی آن مسکنی که در سوریه دریافت می کردند هم اینجا دریافت نمی کردند. یعنی ایشان درد زیادی می کشیدند.

عدم تشخیص پزشکان، جان مدافع حرم را گرفت! + ‌عکس
آخرین تصاویر شهید حاج محمد پورهنگ در بیمارستان

**: البته بلافاصله بستری شدند…

همسر شهید: اصلا از فرودگاه مستقیم به بیمارستان رفتند و به منزل نیامدند.

**: پذیرش ایشان چطور انجام شد؟‌ نیروی نظامی که نبودند…

همسر شهید: رسمی سپاه نبودند اما چون با دستور آمده بودیم، پذیرش ایشان هماهنگ شده بود تا از فرودگاه مستقیم به بیمارستان بروند. چون در منطقه جنگی بودند، معطلی نداشتیم و همه کارها انجام شد.

**: در چه بخشی بستری شدند؟

همسر شهید: بخش داخلی.

**: وضع  کبدشان به چه صورت بود؟ یعنی کبد نیاز به پیوند نداشت؟

همسر شهید: از ایشان آزمایش مغز استخوان گرفتند و گفتند هر کسی که به ملاقات ایشان می آید، ‌حتما ماسک بزند. مقاومت بدنشان آنقدر پایین آمده بود که کوچکترین میکروب‌ها و ویروس‌ها را جذب می کرد. خواهرشان دو ماه بود که ایشان را ندیده بود. تا آمدند برای ملاقات، ‌رنگ زرد چهره حاج محمد به چشمش آمد. خیلی معلوم بود که ایشان مشکلی دارد اما این که چه مشکلی دارد را نمی توانستند تشخیص بدهند؛ و چون نمی توانستند تشخیص بدهند، درمان موثر هم شروع نشد. احساس می کردم همسرم هم حالا که ما را به ایران رسانده، خیالش راحت شده. اگر در سوریه مقاومت می کرد که از پا نیفتد، ‌اینجا دیگر خودش را رها کرد.

خیلی سخت است کسی که مدام در حال بدو بدو بوده و نمی توانسته یکجا بنشیند بخواهد روی تخت بماند. مدام زمان می گذشت و من می دانستم که حالشان دارد بدتر می شود. ایشان می گفت که حالم دارد بهتر می شود اما معلوم بود و رنگ صورتشان همه چیز را نشان می داد.

**: تصاویری هم از ایشان روی تخت بیمارستان منتشر شد که رنگ و روی زرد و نحیف ایشان را نشان می داد…

همسر شهید: هر کسی که بعد از مدتی ایشان را می دید، ‌متوجه این موضوع می شد. همسر دوستم رفته بودند ملاقات و بعدا به من گفتند که همسرشان گفته: محمدآقا نزدیک شهادت است… این را همه می توانستند تشخیص بدهند.

روز عید غدیر بود که محمدآقا به من گفتند که من فقط از این می‌ترسم که اینجا خوب بشوم و از روی تخت بلند بشوم؛ یا دیگر نگذارند به سوریه بروم یا بروم و اتفاقی برایم نیفتد. فقط یک آرزو داشت و آن هم این بود که این مدلی شهید نشود. یا تیر بخورد و یا حتی اسیر بشود تا شهیدش کنند. می گفت دوست دارم خونم در راه حضرت زینب جاری بشود. فکر می کنم روزهای آخر به این مدل شهادت و رفتن راضی شد و به من گفت برایم دعا کن که حضرت علی یک نگاه به من بکند. من خسته شده‌ام. دعا کرده‌ام که یا مأموریتم تمام بشود یا شهادتم برسد؛ ‌که هر دوتایش با هم اتفاق افتاد.

عدم تشخیص پزشکان، جان مدافع حرم را گرفت! + ‌عکس
جلسه تقدیر وزیر آموزش سوریه از شهید حاج محمد پورهنگ

**: منظورشان از این که مأموریتشان تمام شود چه بود؟

همسر شهید: در سوریه که بودیم منظورشان این بود که من دیگر نمی توانم این مدلی و در اینجا بمانم. دوست دارم یک عالمه کار انجام بدهم اما دستم بسته است. دوست دارم به داد این مردم برسم…

**: یعنی روزهایی که مریض بودند و نمی توانستند کاری بکنند؟

همسر شهید: خیر، ‌حتی قبل از آن هم این را می گفتند. می گفتند آنقدر اینجا در سوریه ظلم‌ها و آدم‌های مظلوم را می‌بینم که واقعا نمی توانم تحمل کنم… محمدآقا خیلی رؤوف بودند.

حوالی روز عید غدیر بود و هنوز از آن حال و هوا خارج نشده بودیم که حاج محمد با منزل از بیمارستان تماس گرفتند و گفتند که امروز نیا! چون من هر روز به ملاقاتشان می رفتم. برای اولین بار بود که چنین درخواستی داشتند. من هر وقت زنگ می زدم،‌ یا گوشی دستشان نبود یا آن کسی که همراهشان بود،‌ می گفت که خواب است. خود حاج محمد گفته بود هر وقت همسرم تماس گرفت بگویید خواب است. حالش بد می شد یا برای آزمایش به بخش های دیگر می رفت. اینطوری می گفتند که ما نگران نباشیم.

**: شما فقط در ساعت ملاقات آنجا بودید؟

همسر شهید: بله، ما فقط در ساعت ملاقات پیش ایشان بودیم. همراه داشتند اما من هر وقت تماس می گرفتم حرف نمی زدند چون ساعتی بود که درد می کشیدند و نمی خواستند در آن حالت صحبت کنند.

**: چه کسی همراه ایشان می ماند؟

همسر شهید: دوستانشان بودند یا برادر کوچکترشان که یکی دو روزی همراهشان بودند. یک دوست خانوادگی هم داشتیم به نام آقای نقدیان که پیش‌شان بودند و تا ساعت آخر عمرشان هم ایشان کنارشان بودند. بعد از تماس‌شان دلهره‌ای به جان من افتاد. دو ساعت تا ساعت ملاقات مانده بود که آماده شدم و سمت بیمارستان رفتم. انگار حس می کردم یک چیزی نمی گذارد بروم و به اتاق ایشان برسم. مدام فکر می کردم موانعی ایجاد می شود. مثلا آسانسور نمی‌آمد. مدام درها بسته می شد. اتفاقاتی می افتاد که نمی گذاشت من آن لحظه به اتاقشان برسم. ولی وقتی که رسیدم، داشتند ایشان را احیا می کردند و همین آقای نقدیان، حواسشان نبود که من هستم و از پشت شیشه بلند بلند داشتند به یک نفر دیگر می گفتند که تمام کرد!

من آن لحظه را دیدم و می‌دانستم دارند راجع به محمدآقا صحبت می کنند اما نمی‌خواستم باور کنم. با خودم می گفتم دارند راجع به کس دیگری حرف می زنند…

*میثم رشیدی مهرآبادی

… ادامه دارد

عدم تشخیص پزشکان، جان مدافع حرم را گرفت! + ‌عکس
شهید حاج محمد پورهنگ در جمع کودکان جنگ‌زده سوریه



منبع خبر

عدم تشخیص پزشکان، جان مدافع حرم را گرفت! + ‌عکس بیشتر بخوانید »

افتضاح پدافند هوایی در عمق سرزمین‌های اشغالی کابوس اسرائیل را تکمیل کرد / از انفجار در کارخانه تولید سوخت موشک تا شیرین‌کاری پاتریوت بر فراز دیمونا +تصاویر

افتضاح پدافند هوایی در عمق سرزمین‌های اشغالی کابوس اسرائیل را تکمیل کرد / از انفجار در کارخانه تولید سوخت موشک تا شیرین‌کاری پاتریوت بر فراز دیمونا +تصاویر


سرویس جهان مشرق _ صنایع نظامی رژیم صهیونیستی به مدد همکاری تکنولوژیک بی دریغ شرکت‌های تسلیحاتی غربی و کمک‌های نظامی سالانه ارتش امریکا، بخش زیادی از تجهیزات تحت خدمت ارتش اسرائیل را تولید می‌کند.

اما فخر صنایع نظامی اسرائیل و آنچه که بیشترین حجم تبلیغات بر آن متمرکز شده است سامانه‌های پدافندی تحت خدمت ارتش اسرائیل است. از زمان جنگ ۳۳ روزه در سال ۲۰۰۶ و کشته شدن ده‌ها صهیونیست در حملات راکتی حزب الله لبنان، ارتش اسرائیل به فکر توسعه شدید سامانه‌های پدافندی خود برای جلوگیری از وارد آمدن تلفات و خسارات شدید در نبردهای آینده افتاد.

بدین منظور صنایع نظامی رژیم‌صهیونیستی دست به توسعه ۳ سامانه پدافندی بومی زد:

_ گنبد آهنین برای مقابله با تهدید راکتی رزمندگان فلسطینی و زرادخانه راکتی حزب الله.

– سامانه فلاخن داوود برای مقابله با موشک‌های بالستیک تاکتیکی نظیر اسکاد که از لبنان یا سوریه شلیک شوند.

– سامانه آرو ۲ و ۳ به منظور مقابله با موشک‌های بالستیک میان برد و دوربرد ایران.

همچنین تعدادی آتشبار سامانه پاتریوت از دو مدل PAC۲ و PAC۳ نیز توسط ارتش امریکا به این رژیم اهدا شده است.

علی رغم شکست‌های متعدد دفاع ضد موشکی اسرائیل در نبردهای سال‌های اخیر، فرماندهان نظامی این رژیم معتقدند با توجه به توان بالای موشکی کشورهای عضو محور مقاومت و دشمنان اسرائیل، توسعه و به کارگیری گسترده دفاع ضد موشکی برای این رژیم در اولویت اول و بالاترین حساسیت ممکن قرار دارد؛ زیرا هر چقدر نیز که نیروی هوایی و زمینی اسرائیل در بحث آفندی قدرتمند بوده و توان ضربه زدن به رقیب را داشته باشند، بدون حضور یک شبکه منسجم دفاع ضد موشکی، در هر گونه نبرد کوچک یا بزرگ بر علیه دشمنان اسرائیل، روزانه صدها و شاید هزاران راکت و موشک به شهرها یا تاسیسات حساس نظامی و اقتصادی در سرزمین‌های اشغالی اصابت کرده و خسارات خارج از تصوری بر جا خواهد گذاشت.

اما حوادث ۲ روز اخیر در عمق خاک سرزمین‌های اشغالی و در حساس‌ترین و استراتژیک‌ترین مناطق امنیتی این رژیم یک شکست و رسوایی بزرگ برای پدافند هوایی اسرائیل بود.

بعد از ظهر روز ۳۱ فروردین فیلمی مبهم از انفجار و آتش سوزی در منطقه گوش دان در سرزمین‌های اشغالی منتشر شد که در ابتدا چندان به آن توجهی نشد، اما تقریبا ۲۴ ساعت بعد و با انتشار گسترده اخبار در رسانه‌ها مشخص شد فیلم مربوطه در واقع انفجار مهیب در یک کارخانه صنایع IAI اسرائیل بوده که مربوط به تولید سوخت جامد مورد استفاده در موشک‌های پدافندی ارتش اسرائیل بوده است.

افتضاح پدافند هوایی در عمق سرزمین‌های اشغالی کابوس اسرائیل را تکمیل کرد / از انفجار در کارخانه تولید سوخت موشک تا شیرین‌کاری پاتریوت بر فراز دیمونا +تصاویر

با توجه به سانسور شدید امنیتی رژیم صهیونیستی اطلاعاتی از میزان خسارات وارده به این کارخانه نظامی در دست نیست، اما در صورتی که بخش تولید سوخت جامد موشکی در این تاسیسات دچار آسیب جدی شده باشد میتواند وقفه بزرگی در توسعه و تولید سامانه‌های پدافندی ارتش اسرائیل که برای این رژیم حکم مرگ و زندگی را دارد ایجاد کند.

اما این تنها رویداد تلخ برای رسته پدافندی ارتش اسرائیل در روز گذشته نبود.

شب گذشته تصاویر عجیبی از به صدا در آمدن آژیر هشدار حمله موشکی و صدای انفجار مهیب در مناطق مرکزی اسرائیل و اطراف منطقه فوق امنیتی راکتور اتمی دیمونا منتشر شد.

طبق اعلام وزارت جنگ رژیم اسرائیل، نیروی هوایی این رژیم شب گذشته به اهدافی در جنوب دمشق حمله میکند که با واکنش پدافند هوایی ارتش سوریه مواجه می‌شوند. ارتش سوریه با استفاده از موشک پدافندی برد بلند S۲۰۰ اقدام به شلیک به سوی جنگنده‌های اسرائیلی می‌کند و بنا بر ادعای مقامات اسرائیلی، به شکل عجیبی یکی از موشک‌های پدافندی شلیک شده دچار اخلال شده و به سمت عمق مناطق سرزمین‌های اشغالی و منطقه حساس دیمونا می‌رود!

افتضاح پدافند هوایی در عمق سرزمین‌های اشغالی کابوس اسرائیل را تکمیل کرد / از انفجار در کارخانه تولید سوخت موشک تا شیرین‌کاری پاتریوت بر فراز دیمونا +تصاویر
بقایای موشک پدافندی اس 200

در این هنگام سامانه پدافندی پاتریوت که در اطراف منطقه دیمونا مستقر بوده و وظیفه دفاع از آن را بر عهده دارد اقدام به شلیک ۲ تیر موشک رهگیر برای نابودی پرتابه فوق می‌کند اما هر دو موشک پاتریوت در نابودی هدف ناکام بوده و موشک پدافندی اس۲۰۰ به زمین اصابت می‌کند.

افتضاح پدافند هوایی در عمق سرزمین‌های اشغالی کابوس اسرائیل را تکمیل کرد / از انفجار در کارخانه تولید سوخت موشک تا شیرین‌کاری پاتریوت بر فراز دیمونا +تصاویر

افتضاح پدافند هوایی در عمق سرزمین‌های اشغالی کابوس اسرائیل را تکمیل کرد / از انفجار در کارخانه تولید سوخت موشک تا شیرین‌کاری پاتریوت بر فراز دیمونا +تصاویر

حتی در صورتی که تمامی ادعاهای مقامات اسرائیلی را باور کرده و موشک اصابت کرده به اطراف منطقه دیمونا را، موشک پدافندی ارتش سوریه فرض کنیم، ناکامی پدافند ارتش اسرائیل در رهگیری و انهدام تنها ۱ موشک مهاجم آن هم در حساس‌ترین منطقه امنیتی در خاک این رژیم سوالات و ابهامات متعددی را در خصوص توانایی شبکه پدافندی اسرائیل در دفاع برابر حملات موشکی رقبا به ویژه در شرایط شلیک انبوه موشکی ایجاد می‌کند.



منبع خبر

افتضاح پدافند هوایی در عمق سرزمین‌های اشغالی کابوس اسرائیل را تکمیل کرد / از انفجار در کارخانه تولید سوخت موشک تا شیرین‌کاری پاتریوت بر فراز دیمونا +تصاویر بیشتر بخوانید »

اتهام بی‌پایه ضرب و شتم به مادر دو شهید! + عکس

اتهام بی‌پایه ضرب و شتم به مادر دو شهید! + عکس



گفتگو با پدر و مادر شهید مدافع حرم حاج اصغر پاشاپور - اصغر پاشاپور

گروه جهاد و مقاومت مشرق – حاج اصغر پاشاپور (معروف به حاج ذاکر) اعجوبه‌ای بود که یک ماه بیشتر، دوری حاج قاسم سلیمانی را تاب نیاورد. ۱۳ بهمن ۱۳۹۸ بود که خبر شهادتش، همه را حیرت‌زده کرد. تنها کسانی که متعجب نبودند، پدر و مادر حاج اصغر بودند. آن‌ها که بارها (و یک بار با دعوت مستقیم حاج قاسم سلیمانی) برای دیدن فرزندشان به سوریه رفته بودند، می‌دانستند که شهادت فرزند میانی‌شان حتمی است. برای همین بود که وقتی مادر حاج اصغر، تحکات عجیبی را در اطراف خانه‌شان دید، موضوع را فهمید. نه گریه کرد و نه فریاد زد. خوشحال بود که اصغر، مزد تلاش‌هایش را گرفته.

حالا حاج‌ اصغر که در ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی بارها تصاویرش به صورت شطرنجی از تلویزیون پخش شده بود، حالا به شهادت رسیده بود و می‌شد درباره ویژگی‌های اخلاقی و مدیریتی‌اش در نبرد سوریه صحبت کرد. پیکر حاج اصغر البته به دست تکفیری‌ها افتاده بود و مدتی طول کشید تا به تهران بیاید.

در گفتگویی تفصیلی با حاج عزیزالله پاشاپور و حاج خانم سیده هوریه(حوریه) موسوی‌پناه،  پدر و مادر بزرگوار شهید حاج اصغر پاشاپور در یک صبح بهاری، تلاش کردیم ریشه‌های رشادت و شجاعت در این خانواده و خاندان را واکاوی کنیم. از برادر عزیز، حاج حمید بناء از نویسندگان و پژوهشگران دفاع مقدس سپاسگزاریم که مقدمات این دیدار نوروزی را فراهم کرد. بخش دوم این گفتگو، پیش روی شماست.

قسمت اول این گفتگو را هم اینجا بخوانید:

مقاومت پدر شهید برای تحویل سلاح گرم! + عکس

ماجرای پسرتان آقا پرویز که در آموزش بسیج به رحمت خدا رفتند چه بود؟

پدر شهید: من در عملیات فتح المبین بودم که پسرم آقا پرویز که ۱۴ ساله بود به آموزش نظامی بسیج رفته بود. در حین آموزش پایش ضربه خورده و خانمم او را به بیمارستان معیری برده بود. دکتر گفته بود بر اثر ضربه، خون لخته شده و باید عمل بشود. عمل کردند اما پسرم به هوش نیامد. من که نبودم اما خانمم پرویز را برده بود قطعه ۹۴ و دفن کرده بود.

اتهام بی‌پایه ضرب و شتم به مادر دو شهید! + عکس

مادر شهید: بسیجی‌ها گفتند برو از دست دکتر شکایت کن اما من گفتم الان موقعیت شکایت نیست. حتی دنبال بودند که پرویز را به قطعه شهدا ببرند اما نشد. دکتر بیهوشی به خانه ما آمد و گریه و زاری کرد که اگر شکایت کنی من مادر پیری دارم که از بین می رود. آمپول بیهوشی برای یک جانباز بود که اشتباهی به پرویز زدند و دیگر به هوش نیامد! یک شب بعد از عمل در بیمارستان ماند اما هر کاری کردند به هوش نیامد. با برادرهایم مشورت کردم. آن‌ها گفتند هر چه بسیج بگوید. من اما می گفتم الان وسط جنگ است. صلاح نیست کار به شکایت و شکایت‌کشی برسد.

پدر شهید: برادر دامادمان آقای خزائی شهید شده بود. شهید زیاد می آوردند و همان حس و حال باعث شد حاج خانم از شکایت صرف نظر کند.

مادر شهید: دکتر بیهوشی ما را نمی شناخت که از قصد این کار را بکند. ما هم گذشت کردیم.

علت رفتن آقا پرویز به بسیج و آموزش جبهه چه بود؟

 مادر شهید: یک‌روز از مسجد که آمدم، گفت: مادر! تو را به خدا رضایت بده که من بروم به بسیج. می خواستند آموزش بدهند و به جبهه ببرند. گفتم: بگذار پدر و برادر بزرگت بیایند، بعد. گفت:‌ مادر! شما این سفره را پهن کرده‌ای. هر کسی غذا بخورد، جای خودش خورده. من می خواهم از این جبهه فیضی ببرم. گفتم: امضا می کنم اما فکر نکنم بگذارند بروی.

چون سنش کم بود؟

مادر شهید: سنش کم بود اما هیکل خوب و درشتی داشت. می گفت من باید بروم از مملکتم دفاع کنم. نمی شود همینطور بنشینم. گفتم: شما باید بروی مدرسه و دَرسَت را بخوانی.

پدر شهید: من برای چهلمش آمدم. پسر بزرگم هم جبهه بود و خبردار نشده بود.

شما در همان جبهه از موضوع مطلع شدید؟

پدر شهید: نه. تلفن که نداشتیم. وقتی آمدم، متوجه شدم پسرم از بین رفته. البته در آن شرایط بهتر می شد تحمل کرد. سخت بود اما هر روز شهید می آوردند.

مادر شهید: من خودم هم بسیجی بودم و همه‌اش در پشتیبانی جنگ، برای خیاطی و بافتنی لباس رزمندگان فعالیت می کردم.

پس شما یک شهید در دوران دفاع مقدس داده‌اید…

پدر شهید: خدا خودش قبول کند.  همه می رویم و چاره‌ای نداریم.

مادر شهید: انسانی که می خواهد از این دنیا برود باید با عزت برود. من نمی دانستم اصغر به سوریه می رود. آمد اینجا و دیدم ساکی دستش است. مأموریت خیلی می رفت. گفتم: اصغرآقا! ان شا الله کجا می روی؟ گفت: مامان با اجازه‌تون دارم می روم سوریه. گفتم: پس چرا نگفتی؟ گفت: الان آمده‌ام بگویم دیگر… زن و بچه‌اش را هم آورده بود. بلند شدم و طبق معمول یک جلد قرآن و یک کاسه آب‌ و مقداری صدقه آوردم. گفت: مامان همین جا از زیر قرآن رد می شود اما تو را به قرآن، پایین نیا که پشت سرم آب بریزی… گفتم: چرا؟ گفت: آخر من دوست ندارم. یعنی چی؟ این می شود خودنمایی… گفتم: آب رسم است که پشت سر مسافر می ریزند… گفت: مامان! خدا هست. من می روم.

اتهام بی‌پایه ضرب و شتم به مادر دو شهید! + عکس
پدر و مادر شهید حاج اصغر پاشاپور چندین سفر برای دیدار با فرزندشان به سوریه رفتند

پدر شهید: مادرش هم آب را در آشپزخانه ریخت. (با خنده) اصغر شوخ بود.

مادر شهید: ۶۰ روز بعدش آمد مرخصی. گفتم: اصغرجان باز می روی؟ گفت: بله مامان؛ تازه شروع شده، من نروم؟… رفت و دیگر نیامد تا یک سال بعد. بچه کوچکش که به دنیا آمد برگشت.

یعنی مأموریت دومش یک سال طول کشید؟

پدر شهید: مرخصی می آمد اما کلا آنجا بود.

گویا همسرشان را هم به سوریه بردند…

پدر شهید: بعد از چهار سال خانمش را هم بُرد. چهار سال اینجا بودند و  در شهرک الماسی می نشستند.

مادر شهید: من می گفتم سه تا بچه داری و باید سایه‌ات بالای سرشان باشد. گفت:‌ خدا بالای سرشان است. اگر شما آنجا را ببینی که چه وضعی داری، اصرار نمی‌کنی که برگردم… وقتی (شهید) حاج محمد پورهنگ (داماد خانواده) مرخصی می آمد، دو سه تا ساک خالی می آورد. می گفتم: ‌حاجی! این ها را برای چه آوردی؟ می گفت: ‌هر چه لباس نو و دست دوم دارید جمع کنید و از فامیل هم بگیرید تا با خودم ببرم. پیش خودم می گفتم الان این ساک‌ها را هر کسی ببیند، فکر می کند شما از آنجا برایمان سوغات آورده ای. (با خنده) حاج محمد هم شوخ بود. می گفت: عیب ندارد. هر کسی هر چیزی دلش خواست بگوید. اصغر تلفن که می زد می گفت: هر چیزی دوست داری به حاج محمد بده تا بیاورد.

این لباس‌ها را برای چه می خواستند؟

پدر شهید: برای سوریه‌ای‌های بی‌پناه و آواره.

مادر شهید: من وقتی رفتم و وضعیت‌شان را دیدم، از غصه ‌مریض شدم.

پدر شهید: وقتی به سوریه رفتیم، جایی بودیم که اصغر تعدادی از زن و بچه‌های سوری را آورده بود. خانومش اعتراض کرد که وقتی مهمان داریم، چرا این‌ها را آورده‌ای؟ به مادرش گفت: بیا اینجا. این ها با همین یک لا لباس آمده اند و هر چیزی داشته اند را از دست داده اند. حقوقی هم ندارند. هیچ چیز ندارند. کل زندگی‌شان از بین رفته است. ما این لباس‌ها را می گیریم و برای بچه هایشان ردیف می کنیم. اصغر گریه می‌کرد و حرف می‌زد.

دوستی حاج محمد پورهنگ و حاج اصغر کجا شکل گرفت؟

مادر شهید: حاج محمد ابتدا با پسرم احمدآقا دوست بود و از طریق ایشان با حاج اصغر دوست شد. دختر ما زینب خانم در دانشگاه امام صادق(ع) لیسانس گرفت و برای فوق‌لیسانس به قم رفت. هر کسی خواستگار برای ایشان می آمد اصغر یک عیبی برایش پیدا می کرد. یک روز برگشت به من گفت رفیقی دارم که خیلی پسر خوبی است. باید خواهرم را به او بدهیم. گفتم: ‌اصغر جان! خواهرت باید قبول کند و بپسندد. گفت: من خواهرم را راضی می کنم.

اتهام بی‌پایه ضرب و شتم به مادر دو شهید! + عکس
حجت‌الاسلام حاج محمد پورهنگ ۳۱ شهریور ۱۳۹۵ به شهادت رسید

ما به هیئت حاج حسین سازور رفته بودیم که مدام زنگ می زد و می گفت به خواهرم گفتی؟ من هم گفتم: در هیئت هستم. خانه که آمدم به‌ش می گویم.

خودش آمده بود و با خواهرش صحبت کرده بودم و زینب‌خانم هم گفته بود نمی‌توانم با ایشان ازدواج کنم. بعد از سه سال، هر کسی می آمد، دخترم می گفت ولایی نیست و ایراداتی می گرفت. می گفت: می خواهم درسم را ادامه بدهم. آنقدر اصغر توی گوشش خواند که دخترم قبول کرد با حاج محمد ازدواج کند. پدر و مادرش به رحمت خدا رفته بودند. وقتی آمد گفت: ‌حاج خانم! من یک عبا دارم و یک قبا. هیچ چیزی ندارم. گفتم: عوضش دین که داری؟ دین که باشد، همه چیز هم هست. ثروت چیست؟ به دخترم گفتم از لحاظ مالی هیچ خواسته‌ای نباید داشته باشی. دخترم هم گفت که برای من هم، دینداری مهم است.

نگذاشتیم عروسی بگیرند. ۱۴ سکه مهریه قرار دادیم و گفتیم بروید مشهد. گفت: بگذارید من بروم وام بگیرم و عروسی بگیرم. گفتم: بروی وام بگیری و عروسی بگیری و بدَهی به مردم. یکی بگوید غذا شور بود و دیگری… نمی‌خواهد. ما خودمان یک ولیمه می دهیم. رفتند مشهد و برگشتند. خانه‌ای هم گرفتند و ما هم جهازیه را بردیم و زندگی‌شان شروع شد.

این برای چه سالی است؟

پدر شهید: حدود سال ۹۱ بود.

خودشان چند سال‌شان بود؟

مادر شهید:حاج محمد ۱۱ سال از دخترم بزرگتر بود. فکر کنم متولد ۱۳۵۶ بود. از اصغرآقا هم بزرگتر بود. من همه‌ش به دخترم می گفتم مرد باید سنش بیشتر باشد. مهم این است که با هم به خوبی زندگی کنید.

شما چقدر اختلاف سنی داشتید؟

پدر شهید: من ۸ سال بزرگتر از حاج خانم هستم.

مادر شهید: البته آن موقع مثل الان نبود که فوری شناسنامه بگیرند. هم ایشان و هم من، شناسنامه‌هایمان برای خودمان نیست. شناسنامه من برای خواهرم بوده که فوت کرده‌اند. مثل الان نبود.

پدر شهید: اگر بخواهیم تعریف کنیم، خیلی برنامه‌ها داشتیم که نمی شود گفت. چیزهایی که برای خود من رخ داده اگر بخواهم تعریف کنم، خیلی طول می کشد. من در سربازی به خاطر روزه کتک خوردم! به خاطر نماز زندانی شدم!

لشکر خرم‌آباد بودید؟

پدر شهید: اول خرم‌آباد بودم و بعدش آمدم کردستان. جنگ عبدالکریم قاسم و ملا مصطفی بارزانی که در عراق شروع و کودتا شد ما در مرز مریوان بودیم. مجروح شدم و ۵ سال در بیمارستان خوابیدم. بعد از عملیات مرصاد بود.

مادر شهید: بیمارستان نورافشار بودند.

مجروحیتتان از چه ناحیه‌ای بود؟

پدر شهید: فکم، پایم، کمرم و سرم آسیب دیده بود. موج گرفته بودم و کسی را نمی‌شناختم. ۲۶ جلسه به سرم شوک زدند. نوربالا، ‌ابهری و فرهادی دکترهای من بودند.

اتهام بی‌پایه ضرب و شتم به مادر دو شهید! + عکس
به ترتیب، مادر، زینب، حمید، احمد و اصغر در سفر مشهد مقدس

از فتح‌المبین تا آخر جنگ، همه عملیات‌ها را بودید؟

پدر شهید:همه را بودم. در آزادسازی خرمشهر هم بودم. در محله گفته بودند همه‌مان شهید شده‌ایم و همه عزادار بودند اما دو هفته بعدش آمدیم. می گفتند من بچه‌هایشان را برده‌ام و به کشتن داده‌ام! در سردشت شیمیایی شدم. عملیات بیت‌المقدس و فتح‌المبین مجروح شدم. آخرین مجروحیت هم در مرصاد بود.

در مرصاد، کجای عملیات بودید؟

پدر شهید: گردنه چهارزبر را ما گرفتیم و نگذاشتیم منافقین بالا بیایند. آنها آمدند حسن‌آباد ولی جاده بسته شد. ما آمدیم از کرمانشاه حرکت کنیم به سمت گردنه که راه بسته شد. مردم فرار می کردند و راه را بسته بودند. ماشین را گذاشتیم و پیاده راه افتادیم. منافقین به حسن‌آباد رسیده بودیم. ما هم به چهارزبر رسیدیم. دو روز آنها را نگه داشته بودیم که عملیات شروع شد. سه تا ماشینشان بالا آمدند که ما زدیم‌شان. راه‌بندان شد و عملیات شروع شد. گردنه را ما گرفتیم و دو شبانه روز ایستادیم و نگذاشتیم بالا بیایند. من را زدند و متوجه نشدم. از هوش رفته بودم.

مادر شهید: پسر بزرگم هم در منطقه بود. وقتی آمد گفتم: برای چه آمدی؟ مگر عملیات نیست؟! گفت: ‌پدرم گم شده! مجروح شده اما پیدایش نمی کنیم. حاج‌آقا را به کرمانشاه می برند. بعدش به همدان می برند و بعدش می‌آورند تهران. ما وقتی رفتیم، حاج‌آقا را نشناختیم. گفتم: این پدرتان نیست. آنقدر سرش باد کرده بود که قابل شناسایی نبود. دندان­هایش رفته بود. لبهایش هم پاره شده بود. گفتم: این پدرتان نیست. بیایید برویم… پسرم گفت: پلاکش گردنش است. این پدر ما است.

یک‌بار هم در خانه، حاجی را زدند.

پدر شهید: می‌خواستند من را بکشند که نشد! (با خنده) حفاظت بیمارستان نجمیه دست من بود. شهید عباس کریمی که از فرماندهان لشکر ۲۷ بود، مجروح شده بود و آورده بودند آنجا. می‌خواستند بیایند در بیمارستان و به ایشان ضربه بزنند که گرفتیمشان. یکی از منافقین سیانور خورد و خودش را کُشت. بعد از ‌آن که من را شناسایی کردند آمدند درِ خانه‌مان در مَلِک‌آباد. من خوابیده بودم که زنگ زدند. آمدم؛ تا در را باز کردم، ‌با یک چیزی کوبیدند روی سرم. من افتادم پشت در و نتوانستند وارد خانه بشوند. فردایش من را بردند بیمارستان. بعدش مشکوک شده بودند به حاج خانم که چرا من را زده است! (با خنده)

اتهام بی‌پایه ضرب و شتم به مادر دو شهید! + عکس
کلکسیونی از تصاویر و وسائل حاج اصغر پاشاپور در گوشه خانه پدری

مادر شهید: من خواب بودم. بیدار شدم برای نماز صبح که دیدم حاج آقا افتاده پشت در. رفتم و دیدم سرش به اندازه یک تخم‌مرغ باد کرده. پرسیدم چرا اینجا خوابیدی؟ فقط مسجدمان تلفن داشت. زنگ زدم به بیمارستان نجمیه و جریان را گفتم. آمبولانس آمد و حاجی را بردند. دیدم هر جا می روم، یک سرباز پشت سر من راه می رود. پرسیدم چرا دنبال من می‌آیی؟ گفت: چون شما مجرمید! گفتم برای چی؟(با خنده) گفت: ‌همسرت را زده‌ای! گفتم من؟ خب حالا که مجرمم عیبی ندارد. دنبالم بیا!…

حاج‌آقا آنجا به هوش نیامد و بردندش بیمارستانی خصوصی در همان حوالی بیمارستان نجمیه که به هوش آمد. به حرف ‌آمد و سوالاتی کردند و انگشت‌نگاری کردند. بعدش مشخص بود که با جسم سختی به پشت سرش زده‌اند و کار من نبوده. دیگر سربازها از گردن من افتادند. تعجب کرده بودم که چه کسی شوهر خودش را می‌زند؟

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

اتهام بی‌پایه ضرب و شتم به مادر دو شهید! + عکس
پدر و مادر شهید حاج اصغر پاشاپور چندین سفر برای دیدار با فرزندشان به سوریه رفتند



منبع خبر

اتهام بی‌پایه ضرب و شتم به مادر دو شهید! + عکس بیشتر بخوانید »

فیلم/ آنچه بر سوریه گذشت...

فیلم/ آنچه بر سوریه گذشت…

فیلم/ آنچه بر سوریه گذشت… بیشتر بخوانید »

نگاهی به عملیات «پنجه عقاب ۲» ارتش ترکیه در شمال عراق / تلاش برای نابودی تروریست‌های PKK یا بهانه‌ای برای تکرار سناریو سوریه؟ +تصاویر

نگاهی به عملیات «پنجه عقاب ۲» ارتش ترکیه در شمال عراق / تلاش برای نابودی تروریست‌های PKK یا بهانه‌ای برای تکرار سناریو سوریه؟ +تصاویر


سرویس جهان مشرق _ از هفته گذشته دور جدید عملیات ارتش ترکیه با تکیه بر بمباران سنگیم جنگنده‌های نیروی هوایی این کشور علیه مخفیگاه‌های گروه تروریستی پ. ک.ک در شمال عراق آغاز شد. این عملیات که “پنجه عقاب۲” و یا تحت عنوانی دیگر پنجه ببر۲ نامگذاری شده است در واقع ادامه عملیات بزرگی یا همین نام است که تابستان امسال در محدوده استان دهوک عراق علیه این سازمان انجام شده بود.

دلایل هجوم ارتش ترکیه به شمال عراق

اگرچه سالهاست ارتش ترکیه به دلیل حضور اعضای گروهک PKK در کوهستان قندیل و سایر مناطق شمال عراق، اقدامات نظامی را علیه آنها اجرا میکند، اما به تازگی مسئله عدم پایبندی شبه نظامیان کرد به توافقنامه سنجار موجب بحرانی شدن اوضاع امنیتی در شمال عراق شده است.

موضوع به دوران اشغال شهر سنجار(یا شنگال) در استان نینوا عراق توسط گروه تروریستی داعش در آگوست ۲۰۱۴ میلادی بازمیگردد که منجر به فاجعه قتل عام مردم فرقه ایزدی در این منطقه و آوارگی آنها شد. در آن زمان چند صد نفر از نیروهای شاخه سوریه پ. ک.ک یعنی YPG و تعدادی دیگر از اعضای اصلی این گروه به بهانه دفاع از مردم کرد ایزدی وارد این شهر شدند. این نیروها تحت عنوان یگان YBS شناخته میشوند.

پس از نابودی گروه داعش و بازگشت امنیت نسبی به این مناطق، دولت عراق، مقامات اقلیم کردستان و ترکیه خواستار خروج این نیروها از شهر سنجار و تحویل آن به نیروهای امنیتی عراقی میشوند اما با وجود گذشت ۳ سال و چند توافقنامه شفاهی و کتبی میان دو طرف، این نیروها به دستور فرماندهی مرکزی PKK از تحویل شهر خودداری کردند.

سفر وزیر دفاع ترکیه به عراق و آغاز عملیات نظامی

در ابتدای بهمن ماه جاری، خلوصی آکار وزیر دفاع ترکیه با سفر به اربیل و دیدار با مقامات اقلیم کردستان عراق از جمله مسعود و نچیروان بارزانی، رضایت مقامات اقلیم را برای انجام عملیات مشترک بر علیه شبه نظامیان حاضر در سنجار جلب کردند. همچنین طی مذاکرات میان اردوغان و مصطفی الکاظمی نخست وزیر عراق، دولت این کشور نیز موافقت خود را برای پایان دادن به بحران امنیتی سنجار اعلام کرد.

نگاهی به عملیات «پنجه عقاب ۲» ارتش ترکیه در شمال عراق / تلاش برای نابودی تروریست‌های PKK یا بهانه‌ای برای تکرار سناریو سوریه؟ +تصاویر

ادامه حضور تروریست‌های پ.ک.ک در این منطقه، اقدام به سنگربندی و حفر تونل‌های گسترده و ایجاد نا امنی گسترده موجب شده است تا آوارگان ایزدی شهر سنجار جرات بازگشت به مناطق سکونت خود را نداشته باشند و این مسئله برای دولت و جامعه عراق به هیچ وجه قابل تحمل نیست.
از سوی دیگر اما نیروهای مردمی عراق معتقدند که حل مسئله سنجار بایستی به دست نیروهای ارتش و بسیج مردمی عراق سپرده شود و لشکرکشی ارتش ترکیه به این منطقه میتواند در آینده تبعات سنگین‌تری از حضور چند صد شبه نظامی کرد در شمال نینوا داشته باشد.

نگاهی به عملیات «پنجه عقاب ۲» ارتش ترکیه در شمال عراق / تلاش برای نابودی تروریست‌های PKK یا بهانه‌ای برای تکرار سناریو سوریه؟ +تصاویر

این مسئله با انتقال بیش از ۱۰ هزار نیروی عضو سازمان حشد الشعبی و حضور ابوفدک المحمداوی رهبر بسیج مردمی عراق در اطراف شهر سنجار در هفته اخیر همراه شد. علی رغم این موضوع، بمباران سنگین ارتش ترکیه در این مناطق چند روز است که آغاز شده و هر لحظه احتمال میرود حمله زمینی نظامیان ترک به سنجار نیز با چراغ سبز مقامات اقلیم و دولت عراق آغاز شود.

نگاهی به عملیات «پنجه عقاب ۲» ارتش ترکیه در شمال عراق / تلاش برای نابودی تروریست‌های PKK یا بهانه‌ای برای تکرار سناریو سوریه؟ +تصاویر

اگرچه اخراج تروریست‌های پ. ک.ک از این منطقه و بازگشت مردم آواره عراقی به خانه‌های خود اقدامی مثبت و مطلوب خواهد بود اما خطری که در این میان وجود دارد احتمال حضور بلند مدت نظامیان ترکیه به بهانه ادامه مبارزه با PKK در خاک عراق است. تجربه سناریو ترکیه در شمال سوریه که آن هم به بهانه مبارزه با داعش و شبه نظامیان کرد YPG بود نشان میدهد، ارتش این کشور پس از پایان عملیات و پاکسازی منطقه علاقه ای به ترک آن نداشته و اقدام به تاسیس پایگاه‌های رسمی برای حضور بلند مدت خواهد کرد.

حضور دائم نظامیان ترکیه در شمال عراق، با توجه به اختلافاتی که میان دولت مرکزی و اقلیم کردستان بر سر جدایی از عراق وجود دارد میتواند خطری بزرگ برای آینده این کشور و تکرار سناریو سوریه و لیبی توسط ترکیه برای ایجاد حیاط خلوت و دولت تحت الحمایه در خاک عراق باشد.



منبع خبر

نگاهی به عملیات «پنجه عقاب ۲» ارتش ترکیه در شمال عراق / تلاش برای نابودی تروریست‌های PKK یا بهانه‌ای برای تکرار سناریو سوریه؟ +تصاویر بیشتر بخوانید »