به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، بعد از کشتار ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، اعتراض مردم علیه رژیم شاه شدیدتر شد. کارکنان شرکت نفت اعتصاب کردند و جلو صادرات نفت را گرفتند. خیلی از مدرسهها تعطیل شد. دانشگاه تهران، مدرسه ایران، مدرسه علوی و مسجدهای کوچک و بزرگ، شدند مرکز هماهنگی فعالیتهای انقلابی.
با نزدیک شدن ماه محرم، زمینه تجمع مردم بیشتر میشد. ساعت ۹ شب اول محرم، مردم بالای پشتبامها رفتند و شعار دادند. صدای مردم که بلند شد، مأموران نظامی توی خیابانها آمدند و بیهدف شلیک کردند. روزهای بعد، دستههای عزاداری در خیابانها به راه میافتادند و مجالس روضهخوانی پرجمعیت تشکیل میدادند.
درخواست امام برای تظاهرات در تاسوعا و عاشورا
امام در نوفل لوشاتو بودند و هر روز اخبار ایران را میشنیدند. تقریباً هر روز سخنرانی میکردند و در صحبتهایشان به حوادث روز قبل اشاره میکردند. امام در یکی از پیامهایشان از مردم خواستند روز تاسوعا و عاشورا تظاهرات را آرام کنند و خواستههایشان را اعلام کنند.
صبح عاشورا دستههای عزاداری راه افتاد و آرام، آرام به هم پیوستند و جمعیتی میلیونی را بوجود آوردند. تا ظهر خیابان آیزنهاور (آزادی) تهران پر از جمعیت بود.
ظهر عاشورا مردم در میدان شهیاد (آزادی) ایستادند و یک قطعنامه ۱۷ بندی را خواندند و با تکبیرهایشان آن را تأیید کردند. خبرگزاریها جمعیت مردم را در این راهپیمایی سه تا چهار میلیون نفر اعلام کردند.
عملیات گروه نفوذی در گارد جاویدان
«یوسف کلاهدوز» (قائممقام سپاه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی که در دفاع مقدس به شهادت رسید) قبلاً خبردار شده بود که رژیم، طرحی برای سرکوب مردم در روز عاشورا دارد. یوسف به این نتیجه رسید که باید برای مقابله با عملیات سرکوب تظاهرکنندگان، نقشهای را که از مدتها قبل روی آن کار میکردند، عملی کنند. نقشه، اجرای عملیات گروه نفوذی در گارد جاویدان بود.
به پادگان لویزان خبر دادند که شاه شخصاً به لویزان خواهد آمد و فرمان حمله به مردم را خواهد داد. پادگان در حال آمادهباش کامل بود.
سال ۵۷ که انقلاب اسلامی شکلگرفته بود، سازمان مخفی انقلابیهای نظامی، طرح ترور شاه و حمله به افسران ردهبالای ارتش را در دستور کار خود قرار داده بود. مدتها روی این طرح کار شد و امکان ترور شاه را بررسی کردند.
میدانستند که لباسهای شاه ضدگلوله است. طرح ترور را طوری طراحی کردند که حمله از فاصله نزدیک باشد، بعد معلوم شد؛ کلاه شاه نیز از داخل حفاظ ضدگلوله دارد. با توجه به این نکته، احتمال ترور در صورتی بالا بود که از فاصله بسیار نزدیک صورت بگیرد. مدتها از این ماجرا میگذشت تا طرح سرکوب مردم در روز عاشورا پیش آمد.
یکی از افرادی که بهعنوان یک فرد مؤمن و مخالف شاه شناسایی کرده بودند؛ ستوان حسنزاده تبریزی بود و با یوسف ارتباط داشت. بعد از اینکه یوسف از طرح سرکوب مردم با خبر شد، با ستوان حسنزاده تماس گرفت و عملیات سرکوب مردم در روز عاشورا را در میان گذاشت.
ستوان حسنزاده هم با گروهبان دوم اسماعیل سلامت بخش؛ اهل ارومیه تماس گرفت و او را برای اجرای عملیات مقابله با نظامیان سلطنتطلب آماده کرد. بعداً فرد سومی هم وارد گروه شد. «جلالالدین امیدی عابد» اهل رزن همدان که سرباز اسلحهخانه گارد شاهنشاهی بود.
در جلسهای مخفی، یوسف هدف عملیات را تشریح کرد و برنامهای برای به دست آوردن دو مسلسل و یک اسلحه کمری تنظیم کردند. تمرینها شروع شد و گروه آماده بود.
در نهایت کلاهدوز با گروه ستوان حسنزاده تماس گرفت و از آنها خواست که روزهای تاسوعا و عاشورا آماده باشند. یوسف از گروه فاصله گرفت و بیشتر وقت خود را در پادگان بود تا به او مشکوک نشوند. در عین حال، موقعیت داخل پادگان و بهترین زمان عملیات را بررسی میکرد و گروه منتظر بود تا یوسف خبرشان کند.
اول گفتند روز تاسوعا، شاه شخصاً به پادگان لویزان خواهد آمد و فرمان حمله را خواهد داد. یوسف هم به ستوان حسنزاده خبر داد، اما شاه تا غروب نیامد و گروه فکر کرد برنامه شاه تغییر کرده است. گروه که رفت، شاه آمد. مخفیانه آمد و همان شب دستورش را به فرماندهان داد و رفت.
خبر بعدی این بود که روز عاشورا ازهاری به پادگان لویزان خواهد آمد تا خودش مستقیم عملیات سرکوب را فرماندهی کند. اینجا بود که نقشه ترور افسران گارد شکل گرفت.
سالن غذاخوری پادگان لویزان در زیرزمین بود. موقع ناهار، حدود صد نفر از افسرها در سالن نشسته بودند. یوسف هم میانشان بود و انتظار میکشید.
امیدی عابد و سلامتبخش از راه رسیدند. نگهبان بالا را با چاقو زدند و از پلهها پایین رفتند. امیدی عابد در درب شمالی ایستاد و سلامت بخش در درب جنوبی. با صدای بلند خبردار دادند. افسرها خیال کردند؛ ازهاری آمده است. همه بلند شدند.
امیدی عابد فریاد زد: خدا، قرآن، خمینی و آتش کرد. سلامت بخش هم از جنوب، سالن افسرها را به رگبار بست.
یوسف زیر میز رفت. بغلدستیاش را دید که با شکم پاره شده روی زمین افتاد. عده زیادی کشته شدند. یوسف خودش را به پنجره رساند و از سالن بیرون رفت. در محوطه سوار یکی از تانکها شد و روشن کرد و مانور داد.
امیدی عابد و سلامتبخش از پلهها بالا رفتند تا به محوطه برسند. سرگرد «کیومرث رجبیان» که صدای تیراندازی را شنیده بود و زیر پلهها پنهانشده بود، با اسلحه کمریاش به امیدی عابد شلیک کرد و او را انداخت. بالای سرش رفت و فریاد زد، اسم همدستش را بگوید. امید عابدی چیزی نگفت و رجبیان او را با شلیک بعدیاش به شهادت رساند.
سلامتبخش به طرف هلی کوپتری رفت که برای عملیات کشتار مردم آماده کرده بودند. یکی از افسرها او را هم با تیر زد و او هم شهید شد.
مقاومت حسنزاده زیر شکنجه ساواک
ستوان حسنزاده را که همراه بچهها بود، دستگیر کردند و به ضداطلاعات ساواک تحویل دادند. ساواک شکنجه حسنزاده را شروع کرد و از او اسامی گروه را میخواست. یک چشم حسنزاده را نابینا کردند و یک دستش را شکستند، اما حسنزاده چیزی نگفت. عاقبت او را محاکمه صحرایی و بعد اعدام کردند.
حسنزاده در یادداشتی که به عنوان وصیتنامه به یکی از زندانیان داده بود؛ اینطور نوشته بود: شکنجهگران شاه میخواهند اسامی افراد عملیات را لو بدهم، ولی من نام احدی را نبردم.
در این عملیات بیش از ۷۰ نفر از افسران و درجهداران گارد کشته شدند. حادثه لویزان ضربه سختی به رژیم شاه زد. خبر را یوسف به بیرون درز داد و روزنامهها چاپ کردند. خبر که پخش شد، باعث شد عملیات سرکوب منتفی شود. گارد شاهنشاهی آخرین امید شاه بود و نفوذ انقلابیها به گارد، شاه را ناامید کرده بود.
همان روز عاشورا، شاه و ازهاری سوار یک هلی کوپتر شدند و از خیابانهای تهران بازدید کردند. شاه برای اولین بار مردمی را که در خیابانها شعار میدادند، با چشمهای خود دید و به فکر فرو رفت.
روز بعد امام سخنرانی کردند و در سخنرانیشان از مردم تشکر کردند و فرمودند: «این راهپیمایی، یک رفراندوم عمومی بود که نظر مردم را اعلام کرد.»
منبع
کلاهدوز، حامد، مژههای سوخته، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ دوم، ۱۳۹۴، صفحات ۶۸، ۶۹،۷۰،۷۱،۷۲.