تفحص شهدا

کشف پیکر ۲ شهید عضو یک خانواده

کشف پیکر ۲ شهید عضو یک خانواده


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «علی‌اکبر سلیمانی» فرزند اصغر و برادرِ همسرش «اسدالله اسدی» فرزند نادعلی، از اراک به جبهه اعزام شدند و هر دو تن در تاریخ چهارم تیر سال ۱۳۶۷ در تک دشمن در جزیره مجنون در سن ۲۵ سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و پیکرهای مطهرشان در منطقه بر جای ماند.

در جریان عملیات‌های اخیر تفحص، پیکرهای مطهر این دو شهید کشف شد.

شهید سلیمانی از طریق کارت شناسایی و آزمایش دی‌ان‌ای و شهید اسدی نیز از طریق انجام آزمایش دی‌ان‌ای شناسایی شدند.

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

کشف پیکر ۲ شهید عضو یک خانواده بیشتر بخوانید »

پیکر‌های مطهر ۳ شهید اصفهانی دفاع مقدس شناسایی شدند

پیکر‌های مطهر ۳ شهید اصفهانی دفاع مقدس شناسایی شدند


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، به لطف خدا و تلاش گروه‌های تفحص شهدا، هویت پیکر مطهر سه تن از شهدای تازه تفحص شده دفاع مقدس متعلق به استان اصفهان که همگی از شهدای هشت سال دفاع مقدس بوده‌اند، از طریق پلاک هویت و آزمایش DNA احراز شد و پیکر‌های مطهر در روز‌های آینده جهت انجام مراسم تشییع و خاکسپاری به خانواده‌هایشان تحویل داده خواهد شد.

شهدا متعلق به شهرستان‌های نجف‌آباد، خمینی‌ شهر و سمیرم هستند و برنامه تشییع و خاکسپاری پیکر‌های مطهر شهدا متعاقبا اطلاع‌رسانی خواهد شد.

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

پیکر‌های مطهر ۳ شهید اصفهانی دفاع مقدس شناسایی شدند بیشتر بخوانید »

به استخوان شریف شما قسم، هستیم

به استخوان شریف شما قسم، هستیم


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، در دومین روز از ماه محرم الحرام و در ایام سوگواری سید و سالار شهیدان خبر کشف و شناسایی پیکر پاک پنج شهید مدافع حرم منتشر شد. در بین این شهدا نام شهید «عبدالله اسکندری» اولین شبیه سر جدای مدافعان حرم به چشم می‌خورد. شهید امین کریمیان، رحیم کابلی، مصطفی تاش موسی و عباس آسمیه چهار شهید دیگری هستند که پیکر آنان پس از گذشت سال‌ها از شهادتشان در سوریه کشف شده است.

به همین مناسبت «محمدعلی رضاپور» از شاعران کشورمان در شعری را در رثای شهدای بازگشته از سوریه سروده است که در ادامه آن را می‌خوانید.

بیا به صولت ماه عزا، معزا باش
بیا و در شرر عشق، بی سر و پا باش
به آستانه پیری جوان و برنا باش
برای لشکر زینب، تو تاش موسی باش
حبیب قافله‌ها، موسپید برگشته
سعید رفته و حالا شهید برگشته
خدا کند که شبیه تو خوش نشان باشیم
امین راز شویم و شبیه تان باشیم
کرم نما که شبیه کریمیان باشیم
به گاه عشق همینجا در این میان باشیم
شبی به حلقه رندان پناهمان بدهند
میان جمع شهیدانه راهمان بدهند
بکار یار بیاییم، که با اثر بشویم
به خون خویش بغلتیم تا گهر بشویم
تَلَطُخاً بِدمائِه، بدون سر بشویم
مقابل نگهش سرخ بال و‌پر بشویم
بسوز بال و پرم را، ببر سر از بدنم
نگاه کن به تکاپو و دست و پا زدنم
روایت تو حقیقی، بیا روایت کن
ز لاطمات وجوهش کمی حکایت کن
و خذ بناصیتی، اندکی شکایت کن
به این گلوی ترک خورده هم سقایت کن
رحیم واره بمیریم، کابلی بشویم
رها کنیم تن و جان، کمی دلی بشویم
عمو رحیم غزل خوان، خضیب خانطومان
بدون راس رسیدی، تریب خانطومان
چقدر دیر، کجایی، حبیب خانطومان
چه کرد با تو هوا عجیب خانطومان
شنیده ام که سرت نیست، خوش به عاقبتت
دو‌چشم خیس برت نیست، خوش به عاقبتت
رسیده اید که نصرت کنید فاطمه را
و بشکنید ز شیطان صدای همهمه را
نشانده اید به لب‌ها امید و زمزمه را
کمک‌کنید دوباره امیر خامنه را
به استخوان شریف شما قسم، هستیم
بر آن قرار قدیمی که با شما بستیم
قسم به ناله در حنجر شما مانده
قسم به چشم شما که هنوز وا مانده
قسم به زلف به نیزه کنون رها مانده
قسم به آن سر در دشت عشق جا مانده
هنوز مانده به جان‌ها کلام فرمانده
نگاه کن به قیام سلام فرمانده
که نسل پشت سرهم، شهید می‌روید
ز شوق وصل شما هم امید می‌روید

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

به استخوان شریف شما قسم، هستیم بیشتر بخوانید »

شهید مدافع حرم: دوست ندارم چیزی از وجود من بازگردد/ درخواستی که شهید مدافع حرم از خواهر خود داشت

وداع خاص شهید «شریفی» با خانواده/ وصیت عارفانه شهید برای تدفینش


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید مدافع حرم «هادی شریفی» ۳۱ شهریور ۱۳۶۱ در شهر قم به دنیا آمد. بهمن ۱۳۹۴ برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) راهی سوریه شد و روز ۱۳ فروردین ۱۳۹۵ در منطقه تل‌العیس به شهادت رسید و پیکر مطهر او پس از پنج سال در مهر ۱۴۰۰ شناسایی شد.

خواهر این شهید در خصوص اخلاق و خصائص بارز شهید در گفت‌وگو با دفاع‌پرس اظهار داشت: برادرم هادی از بچگی عشق به شهادت داشت. حتی زمانی که کوچک بود، یک تفنگ چوبی داشت و مدام می‌گفت من می‌خواهم به جبهه بروم و شهید شوم. عشق شهادت داشت و همیشه می‌گفت دعا کنید من شهید شوم. حتی زمانی که به منزلشان می‌رفتیم، زمانی که بابت پذیرایی که می‌کرد، از او تشکر می‌کردیم، فقط می‌گفت: دعا کنید که من شهید شوم.

خواهر شهید در رابطه با درخواستی که برادرش از او داشت، گفت: یک ماه مانده به زمانی که می‌خواست به جبهه برود، مرا به گلزار شهدای محله‌مان برد و مزار خودش را نشانم داد. به من گفت: من دوست ندارم برگردم و نمی‌خواهم چیزی از وجودم بازگردد. اگر پیکر من را بازگرداندند که هیچ؛ اما اگر بازنگرداندند، یک لباس من را به همراه قرآن و یک پرچم در مزارم بگذارید که در حال حاضر به عنوان یادبود در گلزار شهدای محله‌مان گذاشتیم.

وی در رابطه با احساسی که هنگام شنیدن خبر شهادت برادرش داشت، گفت: من خیلی خوشحال شدم. اصلا گریه نکردم. برای اینکه برادرم به آرزویی که داشت، رسید. زمانی که به خانه ما می‌آمد، از من می‌خواست که برای شهادت او دعا کنم.

خواهر شهید شریفی در رابطه با خداحافظی پیش از اعزام برادرش اظهار کرد: یک شب قبل از آنکه برود، تمام ما را برای صرف شام و خداحافظی به منزل خود دعوت کرد. حین شام متوجه شدم که هادی اصلا غذا نمی‌خورد و به همه ما نگاه می‌کند. به یک جا خیره شده بود و در فکر بود. آن شب بعد از شام خودش ما را رساند و آن شب، آخرین شبی بود که برادرم را دیدم.

خواهر شهید با اشاره به احساسی که هنگام شنیدن خبر تفحص برادرش داشت، افزود: از آنجا که برادرم به آرزوی خود رسید، من خوشحال بودم و هر کس که برای عرض تسلیت به خانه ما می‌آمد و به ما می‌گفت: خدایش بیامرزاد، به آن‌ها می‌گفتم این حرف را نزنید بلکه بگویید شهادت او مبارکتان باد. چون خودش دوست داشت و به آرزویش رسید و همه چیز همان گونه شد که او می‌خواست.

وی در پایان درمورد ویژگی‌های اخلاقی برادر خود گفت: برادرم فردی انقلابی و عضو بسیج بود. در دارالقرآن پدرم قرآن می‌خواند، هنگام نماز عبا روی دوش خود می‌انداخت و می‌ایستاد تا من پشت سر او قامت ببندم. به حجاب و نماز اول وقت خیلی اهمیت می‌داد. خیلی حساس و مهربان بود.

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

وداع خاص شهید «شریفی» با خانواده/ وصیت عارفانه شهید برای تدفینش بیشتر بخوانید »

چشمان کم‌سوی مادر شهید غلامی به دیدار فرزندش رفت

چشمان کم‌سوی مادر شهید غلامی به دیدار فرزندش رفت



یاد دیدار آن مادر غمدیده که در داغ شهیدش لحظه‌ها را التماس می کرد تا دوباره محمودش را ببیند. یاد گریه های زیاد که چشمانش را کم سو کرده بود. یکی از بچه‌ها تصمیم گرفت رمان زندگی مادر شهید را بنویسد…

به گزارش مجاهدت از مشرق، گروه فرهنگی تحقیقاتی فتح الفتوح مطلبی به این شرح منتشر کرد؛

امروز در شب قدر آخر داشتیم داشته هایمان را یادآوری می‌کردیم تا مهیای شکرگزاری و درخواست نعمت‌های رب العالمین در کسب توفیق خدمت جبهه ایثار و شهادت شویم که باخبر شدیم یک دارایی گرانبها را از دست دادیم.

چشمان کم‌سوی مادر شهید غلامی به دیدار فرزندش رفت

چهارم اردیبهشت ماه در بیست و دومین روز از ماه مبارک رمضان ، مادر شهید محمود غلامی فتلکی به دیار باقی رفت و اندوهش بر جانمان باقی ماند.

یاد دیدار آن مادر غمدیده که در داغ شهیدش لحظه‌ها را التماس می کرد تا دوباره محمودش را ببیند. یاد گریه های زیاد که چشمانش را کم سو کرده بود.

… خاطرات پسرش را که شنیدیم بعد از چاپ کتابچه معبر تنگ که مجموعه خاطرات شهدای تفحص لشکر۲۷ است یکی دو بار دیگر به ملاقاتش رفتیم.

یکی از بچه‌ها تصمیم گرفت رمان زندگی مادر شهید را بنویسد. تمام داشته هایمان ۷ صفحه شد. مادر شهید اذیت می شد و یادش نمی آمد و رمان کارش همانجا به آخر رسید.

محمود غلامی در دوم دی ماه سال ۷۴ در حین عملیات تفحص همراه شهید سعید شاهدی به شهادت رسید.

با هم چند خاطره شهید را مرور می‌کنیم؛

** قدیم ها خیلی برف می‌آمد و مدرسه راهنمایی‌اش هم دور بود. یک روز از طرف مدرسه من را خواستند تا به محمود گوشزد کنم دیگر دیر به مدرسه نرود. وقتی به خانه برگشتم به پدرش گفتم: ای کاش پول بیشتری به این بچه بدهیم تا با اتوبوس رفت و آمد کند و در این سرما اینقدر پیاده راه نرود.

محمود از بچگی قانع بود و حتی اگر خودش به زحمت می افتاد از ما چیزی نمی خواست.

چشمان کم‌سوی مادر شهید غلامی به دیدار فرزندش رفت

** اوایل سال ۱۳۶۰ بود که فعالیت منافقین و ترورهای آنها اوج گرفته بود. بر در و دیوار شهر شعارهایی علیه نظام و شخصیت‌ها می‌نوشتند. محمود و دوستانش جمع شدند و با خریدن رنگ و قلمو شعارها را پاک می کردند و به جای آن شعارهای مناسب می‌نوشتند. سر نترسی داشت و بدون سلاح ساعت ۲ نیمه شب با بچه‌ها همراه می شد و وقتی برمی‌گشت دستهایش از سر ما مثل یک تکه یخ شده بود، ولی با تمام سختی ها نسبت به مسائل اطراف آدم بی‌تفاوتی نبود.

** هر بار مجروح می‌شد طوری رفتار می‌کرد که ما متوجه نشویم کجای بدنش زخمی شده است. یک بار برای ملاقاتش به اصفهان رفتیم. با دیدنمان بلند شد، چرخی زد و با خنده وانمود کرد که سالم است.

 همیشه سفارش او را به برادر بزرگترش می‌کردم که مراقب باشد نکند دست و پایی از دست بدهد. در مجروحیت بعدی در بیمارستان بقیه‌الله بستری شد با آنکه درد زیادی داشت ولی می‌خندید. ترکش بزرگی که پس از عمل از بازویش درآورده بودند را لای دستمال گذاشته بود و نشان می‌داد و می‌گفت: ببینید چی رفته توی دستم. او معمولاً پس از بهبودی نسبی به منطقه برمی‌گشت.

** برادرش در عملیات بیت المقدس ۷ اسیر شد و محمود نمی‌دانست چه طور به خانواده خبر دهد. تا یک هفته گوشه‌ای می‌نشست و چیزی نمی‌گفت. هر وقت می پرسیدیم محمد کجاست، شما دوتا با هم بودید؛ پس چرا او نیامد؟ می گفت: ان‌شاءالله که می‌آید. بالاخره مادر فهمید و بی‌تاب شد. محمود دلداری‌اش می‌داد و می‌گفت: همسایه روبرویی دو شهید داده و ممکن است بی تابی شما داغ آنها را تازه کند، اگر محمد هم شهید شده باشد خوش به حالش شده. محمود همیشه ما را متوجه وضعیت دیگران می‌کرد.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

چشمان کم‌سوی مادر شهید غلامی به دیدار فرزندش رفت بیشتر بخوانید »