تنها گریه کن

«تنها گریه کن» به ایوان شمس آمد

«تنها گریه کن» به ایوان شمس آمد/ حماسه مادر شهید محمد معماریان در قاب رسانه


«تنها گریه کن» به ایوان شمس آمد

به گزارش نوید شاهد، آیین افتتاحیه مجموعه تلویزیونی «تنها گریه کن» با قرائت آیاتی از قرآن و پخش سرود ملی آغاز شد. «صادق یزدانی» مدیر شبکه افق طی سخنانی اظهار داشت: احساسات انسانی در مواردی برای انسان‌ها، بالاترین شرافت را به ارمغان می‌آورد و اگر این احساسات ارزشمند انسانی با روحیات وخلقیات بشر گره بخورد شاهکار انسانیت را خلق خواهد کرد و آن چیزی است که به عنوان هدف غایی خلقت انسان یاد می‌شود. 

وی ادامه داد: وقتی احساساتی مثل عشق، غرور، توکل، عشق و صبر، استقامت با شخصیت‌های والا گره می‌خورد، شاهکار ویژه بشر خلق می‌شود. اگر این شاهکار انسانی با واژه و فردی به نام مادر گره بخورد، یک پرده تازه و ویژه از انسانیت رقم خواهد خورد و این گره خوردن منجر به خلق یک حماسه می‌شود، حماسه‌ای خواندنی، دیدنی و شنیدنی. 

مدیر شبکه افق در ادامه بیان داشت: حماسه «تن‌ها گریه کن» زندگی پر فراز و نشیب مادر بزرگوار شهید محمد معماریان سرکار خانم اشرف سادات منتظری است، حماسه‌ایی که ما آن را در قالب کتاب «تن‌ها گریه کن» به قلم اکرم اسلامی خواندیم و امروز در آیین افتتاحیه این سریال، شاهد تصویرگری این حماسه که حاصل زحمات دوستانی، چون میلاد حاجی پروانه علی درخشنده بزرگوار است، هستیم. 

وی ادامه داد: قرار است با «تنها گریه کن» خروجی نهایی از یک حماسه در قاب تلویزیون دیده شود. 

یزدانی در ادامه گفت: «تنها گریه کن»، روایت دختری است که از ابتدای زندگی پای دار قالی نشسته است تا کمر اقتصادی خانواده خم نشود و در وقت ازدواج، معیارش برای انتخاب همسر، مومن و نماز شب خوان بودن او بوده است. 

وی در ادامه افزود: در واقع «تنها گریه کن»، روایت یک حماسه از زنی است که پیش از انقلاب همه تلاش خود را برای پیروزی انقلاب به کار می‌بندد و قدم به قدم پیش می‌رود تا به روز‌هایی پیروزی انقلاب نزدیک می‌شویم، در آن زمان نیز نه فقط در محل سکونتش؛ در قم تلاش می‌کند بلکه به تهران می‌آید و تلاش خود را برای این پیروزی ادامه می‌دهد. زنی که در آغاز جنگ تحمیلی از همه چیزش می‌گذرد و همه چیز را فدا می‌کند، حتی پاره تنش محمد معماریان را. 

یزدانی ادامه داد: این سریال روایت فداکاری است و به تصویر کشیدن حماسه زنان مقاوم ایران زمین. زنانی که تا همین امروز در سال ۱۴۰۳ همچنان در می دانند. 

«تنها گریه کن» به ایوان شمس آمد/  حماسه مادر شهید محمد معماریان در قاب رسانه

مدیر شبکه افق در ادامه بیان داشت: خانم متنظری نه فقط درایام جنگ که پس از آن هم، منزلش مثل یک مقر جدی پناه دادن محرومان بوده و تا به امروز هم ایشان یک فعال اجتماعی و فرهنگی باقی مانده‌اند. 

وی اظهار داشت:تمام تلاش درسریال «تن‌ها گریه کن» این بوده که بتوانند یک روایت زیبا و سریع و جذاب از این مادر مقاوم به تصویر بکشند و ما امیدواریم مورد پسند همه مخاطبان قرار بگیرد.

وی در پایان گفت: «تنها گریه کن» روایتی تازه از یکی از زنان ایران زمین است. این سریال ان شالله از هفته آینده به طور همزمان از روبیکا و نماوا و شبکه افق در روز‌های پنج و جمعه پخش خواهد شد و امیدواریم با این سریال ذره ایی از دینمان به زنان مقاوم سرزمین مان را ادا کرده باشیم. 

در ادامه برنامه سالار عقیلی ضمن اجرای چند قطعه، چون‌ای «ایران فدای اشک و لبخند تو» و «وطنم‌ای شکوه پابرجا»، قطعه تولید شده برای سریال «تنها گریه کن» را برای نخستین بار اجرا کرد. 

در ادامه برنامه، «حاج حسین کاجی» ایثاگر، نویسنده و راویتگرضمن سلام و درود به شهدا بیان داشت: از محضر همه حضار گرامی به ویژه سردار جعفریان عزیز کسب اجازه می‌کنم. ما در زمان جنگ به سردار جعفری می‌گفتیم آقا عزیز، فرهنگیان می‌گویند حاج عزیز و نظامیان و سیاسیون می‌گویند سردار جعفری. ایشان برای ما هنوز عزیزند و همان آقا عزیز. 

وی ادامه داد: نکته ایی که می‌خواهم در محضر این فرمانده بزرگ بگویم این است به یاد دارم در شرایط سخت جنگ که در خیبر از آسمان و زمین گلوله می‌بارید، شهید زین الدین، حواسشان به یک فرمانده بود و آن وقت اولین بار آقاعزیز را به ما معرفی کردند. 

کاجی بیان داشت: خوشحالم که آقا عزیز که در دفاع مقدس خط شکن بودند، الان هم خط شکن شدند و اولین سریال درباره یک مادر شهید را ساخته شده است. 

وی در طی سخنان به ظرفیت مادران شهدا تاکید کرد و گفت: زن، زندگی و آزادی برای ماست. چون خوب تعریف نکردند ما بد برداشت می‌کنیم و من تصورم این است سریال «تن‌ها گریه کن» یک نسخه از زن زندگی آزادی را معرفی کند چرا که بسیاری از اولین‌ها در راه حق و ظلم‌ستیزی مردان نبودند زنان بودند.

در ادامه برنامه سردار عزیز جعفری ضمن گرامی داشتن شهدا بیان داشت: من قبل از اینکه بخواهم صحبتی بکنم در محضر مادر شهید و پدر و مادر شهدا، باید بگویم ما هر چه داریم از خون شهیدانمان است. عزت و اقتدار جمهوری اسلامی و امنیت ایران اسلامی که داریم؛ امنیت بی نظرمان مدیون خون شهداست و ما مدیون خانواده شهدا هستیم. 

این سردار گفت: ظلم ستیزی، محور اصلی انقلاب اسلامی است، این محور شکست ناپذیر است و ماندنی است و هر چه دشمن آن را  تحریک کند یا بخواهد با آن دربیافتد ضرر می کند، این فرمایش رهبری در مورد مقاومت فرمودند. 

و اما امنیت،  نعمتی است که ما از آن برخورداریم، اینجا ده ها هزار جوان جانشان را برای این امنیت فدا کردند که ایران اسلامی امن باشد و بتواند به دنبال اهداف اسلامی و فرمانی الهی برود. امنیتی که با خون شهیدان گره خورده است و از بین رفتنی نیست چون خون شهیدان ضامن آن است.  

پس بیایید قدر شهیدانمان را بیشتر بدانیم. این بیشتر بدانیم ممکن است باری و مسئولیتی را روی دوش ما بگذارد و ما بتوانیم قدمی در راه مسیر آرمان شهدا برداریم. لااقل مدافع اهداف و آرمان شهدا و مروج خواسته های آنها باشیم.   

سردار عزیزی در ادامه اظهار داشت: بنا به فرمایش مقام معظم رهبری، در گام دوم انقلاب بتوانیم به سمت تمدن سازی و اسلامی شدن جامعه برویم که متاسفانه خیلی با آن فاصله داریم اما چون این نسیر و هدف شکست ناپذیر است، ان شالله محقق خواهد شد. 

وی در پایان گفت: کتاب «تنها گریه کن» خاطرات خانم منتظری را بیان می کند و اقرار می کنم پای این کتاب، تنهایی خیلی گریه کردم و ازآنجا که مقام معظم رهبری برای این کتاب تقریظ نوشتند، وقتی خودم هم آن را  خواندم و حقیقتا احساس کردم باید دنبال یک اثر هنری درباره این کتاب باشیم. پینشهاد دادیم، آقای کاجی قبول کردند. پدر و مادر شهید موافقت کردند و این اتفاق بیافتد و با آقای حاجی پروانه جلسات زیادی داشتیم که این ماجرا را چگونه نشان دهیم که حقش را نشان دهیم. 

البته ما هر چقدر قوی ترین هنرمندان را به پای کار بیاوریم  باز هم نمی توانیم ابعاد معنوی شهدا و خانواده شهدا به تصویر بکشیم، ولی این مجموعه تلاش خود را کرده و شاید در آینده روی ابعاد دیگری از این داستان باز کار شود مثلا فیلم سینمایی و…  مادر من که مریض نیست! 
در ادامه برنامه، نقاشی بهنام شیرمحمدی که تصویری از شهید و مادر شهید کنار ضریح امام جسین (ع) بود، تقدیم اشرف سادات‌ منتظری شد. این مادر شهید در شرح این تصویر گفت: این درباره آخرین خوابی است که از محمد دیدم. 
من پایم شکسته بود. به دهات رفته بودم. شب عاشورا خواب دیدم که در مسجد المهدی هستم. گفتند کمکی می‌آید. گفتم  بروم ببینم کمکی  از  کجا می آید ، آمدم دیدم یک دسته  می‌آید. یک دسته خیلی منظم. دیدم سعید آل طاها جلوی دسته داشت نوحه می خواند و بچه ها  دارند جواب می دهند. گفتم که سعید آل طاها که شهید شده و چطور اینجا توی دسته است. بعد دیدم که پسرم  محمد، کنار اوست‌. برایم یقین شد که این‌ها فرد عادی نیستند. شهدا هستند که دارند می‌آیند. از پله های مسجد بالا و به سمت محراب رفتند. منم از سمت زنانه مسجد،  رفتم بالا کنار پرده ایستادم همان طور که به این ها نگاه می‌کردم دیدم محمد از بین جمعیت دور زد آمد کنار من. دستش را انداخت دور گردنم و بنا کرد بوسیدن من. منم محمد را بوسیدم و گفتم مامان خیلی وقته ندیدمت چه بزرگ شدی. 

سرش را از سینه من برداشت. آزادیان آمد جلو، او هم شهید شده بود.  گفت حاج خانم خدا بد نده، محمد گفت مامان من که مریض نیست‌. بعد پرسید مامان این ها چیه زیر دستت. گفتم چیزی نیست مادر، چند روزیه پام درد می‌کنه و دارم با عصا راه می‌رم. 

گفت مامان چند روزیه ما رفتیم کربلا. از ضریح امام حسین (ع) یک شال سبزی رو من برای شما آوردم. من می خواستم  دیدن شما بیام، آزادیان گفته صبر کن با هم بیایم. این شده که همگی به اتفاق رفتیم زیارت مرقد امام. گفتیم امروز روزعاشوراست بریم مسجد المهدی.  زیارت  نامه عاشورا رو  با آقا سید جعفر حسینی بخوانیم، شما را هم اینجا ببینیم.

دست‌هایش باز کرد از روی صورت من کشید تا مچ پایم.  نشست زمین و این پنبه‌ها و باندهایی که  حاج محمد به پای من  بسته بود را، همه باز کرد و گذاشت زمین. شال سبز  به صورت یک نوار بیشتر نیست، این شال سبز را دور مچ پای من بست. گفت مادر، برو توی زیرزمین، دیگ‌های امام حسین(ع) را بشور.  شما یک مقدار پاتم که درد می‌کنه ، عضله  پاته، استخوان پات سالمه.  

وی ادامه داد: من از خواب بیدار شدم ، دیدم واقعیت به خواب نیست، به بیداریه. باندها همه باز شدند و ریخته بود روی تشک و شال سبز هم به مچ پایم بسته شده.  

من بلند شدم و ایستادم و گفتم من که  چشمم لایق دیدن  آقا نبوده، داده به دست محمد.  ببینم اصلا پایم خوب شده یا نه. 

ایستادم و دیدم که اصلا پایم درد نمی‌کند. از بالا آمدم پایین و شروع کردم به نظافت کردن. صبحانه را آماده کردم و  داشتم سماور را می گذاشتم پایین که حاجی  با برادرهایش از راه  آمدند. حاجی با یک تعجبی گفت خانم چرا داری روی پات راه می ری، مگه  به شما نگفتم رو‌پات راه نرو.  

حالا می خواستم به حاجی بگویم، نمی‌توانستم . فقط  اشاره‌ایی به او کردم و گفتم حاجی پای من خوب شده. اینم  نشونه ست که پای من خوب شده. محمد آمده.  فقط سریع صبحانه تان را بخورید  من امروز نذر کردم برم مسجدبرای آقا کار کنم.  
هر کجایی که من قدم برمی داشتم  بوی عطرش همه ساختمان را گرفته بود، رفته بودم در ماشین، رفته بودم در مسجد درباره اش در آنجا صحبت کردم. در سطح شهر مطرح شد و فرمانداری فهمید. فرمانداری گفتند اگر چنین چیزی حقیقت داشته باشد آقای گلپایگانی  از همه اعلم ترند. ایشان باید تایید کنند. دوازدهم محرم بود  که آقا خودشان متوجه شدند ، آقازاده شان آسید باقر  و آقای لنکرانی گفتند برید منزلشون از نزدیک ببینید و بعد هم بیایید اینجا ما هم ببینیم.  

ما ده بیست نفر مهمان داشتم همه را برداشتم و رفتیم پیش آقا. من نشستم پای تخت آقا فقط آقا این شال سبز را می گذاشتند روی چشماشان. می گذاشتند روی قلبشان و می‌گفتند بوی حسین(ع) را می‌دهد. به آقازاده شان گفتند  بروید تربت مرا بیاورید، من می خوام مقایسه کنم.  

وقتی تربت را آوردند. آقا سه مرتبه  گفتند، این شال با این تربت  هر دو از یکجا آمده‌اند. بعد گفتند فکر نکنید این یک تربت معمولی است،  این تربت مال زیر جسد امام حسین(ع) است . مال  ۱۴۰۰ قبل است دست به دست  علما گشته تا مقداری هم به دست آقا رسیده. 

در پایان این مراسم، از پوستر سریال «تنها گریه کن» با حضور سردار جعفری و رئیس سازمان هنری رسانه ایی اوج و رونمایی شد.

انتهای پیام/



منبع خبر

«تنها گریه کن» به ایوان شمس آمد/ حماسه مادر شهید محمد معماریان در قاب رسانه بیشتر بخوانید »

سرلشکر جعفری: رهبر معظم انقلاب اسلامی در بیاناتشان شأن مقاومت را تعریف کردند

سرلشکر جعفری: رهبر معظم انقلاب اسلامی در بیاناتشان شأن مقاومت را تعریف کردند


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، سرلشکر «محمدعلی جعفری» فرمانده قرارگاه فرهنگی و اجتماعی بقیةالله الاعظم شامگاه (پنج‌شنبه) در مراسم رونمایی از مجموعه تلویزیونی «تنها گریه کن» که با موضوع زندگینامه مادر شهید والا مقام، شهید معماریان تولید شده هست، اظهار داشت: من قبل از اینکه بخواهم صحبتی بکنم در محضر مادر شهید و پدر و مادر شهدا باید بگویم ما هر چه داریم از خون شهیدان‌مان هست.

سرلشکر جعفری: رهبر معظم انقلاب اسلامی در بیاناتشان شأن مقاومت را تعریف کردند

فرمانده قرارگاه فرهنگی و اجتماعی بقیةالله الاعظم افزود: عزت، اقتدار جمهوری اسلامی و امنیت ایران اسلامی که داریم؛ امنیت بی‌نظری جمهوری اسلامی‌مان را مدیون خون شهداست و ما مدیون خانواده شهدا هستیم.

وی به سخنان رهبر معظم انقلاب اسلامی درخصوص اتفاقات منطقه پرداخت و ادامه داد: رهبر معظم انقلاب اسلامی در بیاناتشان شأن مقاومت را تعریف کردند و فرمودند، اگر ما مقاومت را بشناسیم، هرگز با رفتن بشار اسد چنین قضاوت‌هایی در مورد مقاومت نمی‌کنیم. ایشان فرمودند مقاومت ما یک سخت‌افزار نیست و به ایمان جوانان غیور و مومنی که جان عزیزشان را حاضرند برای امنیت کشورشان، برای ظلم ستیزی و از همه مهم‌تر برای دفاع از مظلوم تقدیم کنند‌.

سرلشکر جعفری عنوان کرد: ظلم ستیز‌ی محور اصلی مقرون و انقلاب اسلامی هست با این معنا می‌شود که شکست‌ناپذیر هست و ماندنی هست و هر چه دشمن آن را تحریک کند یا بخواهد با آن دربیافتد ضرر می‌کند، این فرمایش رهبری درخصوص مقاومت هست.

فرمانده قرارگاه فرهنگی و اجتماعی بقیةالله الاعظم ادامه داد: امنیت، نعمتی هست که امروز ما از آن برخورداریم، اینجا ده‌ها هزار جوان جانشان را برای این امنیتی فدا کردند که ایران اسلامی امن باشد و بتواند به دنبال اهداف اسلامی و فرمانی الهی باشد. امنیتی که با خون شهیدان گره خورده هست و از بین رفتنی نیست، چون خون شهیدان ضامن هست. 

سرلشکر جعفری:

وی با تاکید براینکه باید قدردان شهیدانمان باشیم، افزود: تولید کتاب و فیلم و سریال درباره این شهدا باعث می‌شود درباره شهدا بیشتر بدانیم تا ما بتوانیم قدمی در راه این آرمان شهدا برداریم. لااقل مدافع اهداف و آرمان شهدا باشیم مروج خواسته‌های آنها باشیم. رهبری فرمودند در گام دوم انقلاب بتوانیم به سمت تمدن سازی و اسلامی شدن جامعه برویم که متاسفانه خیلی با آن فاصله داریم، اما ان‌شالله به برکت خون شهیدان محقق خواهد شد.

سرلشکر جعفری گفت: کتاب «تنها گریه کن» خاطرات خانم منتظریان را بیان می‌کند و اقرار می‌کنم پای این کتاب خیلی گریه کردم و وقتی آن را خواندم و احساس کردم باید دنبال یک اثر هنری درباره این کتاب باشیم و پدر و مادر شهید موافقت کردند و این اتفاق بیافتد و با آقای حاجی پروانه جلسات زیادی داشتیم. ما هر چقدر قوی‌ترین هنرمندان را به پای کار بیاوریم باز هم نمی‌توانیم ابعاد معنوی شهدا و خانواده شهدا به تصویر بکشیم، ولی این مجموعه تلاش خود را کرده و شاید در آینده روی ابعاد دیگری از این داستان باز کار شود.

انتهای پیام/ 121

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

سرلشکر جعفری: رهبر معظم انقلاب اسلامی در بیاناتشان شأن مقاومت را تعریف کردند بیشتر بخوانید »

ماجرای شال سبز شهید معماریان از زبان مادر شهید

ماجرای شال سبز شهید معماریان از زبان مادر شهید


  به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از سمنان، «اشرف السادات منتظری» روای کتاب «تنها گریه کن» مادر شهید «محمد معماریان» از شهدای شاخص استان قم در همایش «بارش ستاره‌ها» ویژه بانوان و دختران فرهیخته سمنان که در مرکز فرهنگی و موزه دفاع مقدس سمنان برگزار شد به سخنرانی و خاطره از فرزندش پرداخت.

وی با ذکر خاطره‌ای از فرزندش گفت: «محرم حدود ۲۰ سال پیش بود که در یک اتفاق پام ضربه شدیدی خورد، به طوری که قدرت حرکت نداشتم.

مادر شهید معماریان ادامه داد: پام رو آتل بسته بودند و ناراحت بودم که نمی‌توانستم در این ایام کمک کنم، نذر کرده بودم که اگه پام تا روز عاشورا خوب شود با دیگر دوستام دیگ‌های مسجد را بشورم و کمکشان کنم.

مادر شهید گفت: شب عاشورا رسیده بود و هنوز پام همان طور بود از مسجد که به خانه رفتم حال خوشی نداشتم، زیارت را خواندم و کلّی دعا کردم نزدیک‌های صبح بود که گفتم یه مقدار بخوابم تا صبح با دو ستانم به مسجد برم.

مادر شهید معماریان تصریح کرد: در خواب دیدم درمسجد (المهدی) جمعیت زیادی جمع هستند و من هم با دو تا عصا زیر بغل رفته بودم، یه دسته عزاداری منظم، داشت وارد مسجد می‌شد جلوی دسته، شهید سعید آل طه داشت نوحه می‌خواند، با خودم گفتم، این که شهید شده بود! پس اینجا چیکار می‌کنه؟! یه دفعه دیدم پسرم محمد هم کنارش هست. عصا زنان رفتم قسمت زنانه و داشتم آنها را نگاه می‌کردم که دیدم محمد سراغم آمد و دستش را انداخت دور گردنم، بهش گفتم: مامان، چقدر بزرگ شدی! گفت: آره، از موقعی که اومدیم اینجا کلّی بزرگ شدیم.

مادر شهید اذعان کرد: کنار محمد شهید آزادیان هم ایستاده بود، آزادیان به من گفت: حاج خانوم! خدا بد نده. محمد برگشت و گفت: مادرم چیزیش نیست، بعد رو کرد به من و گفت: مامان! چیه؟ چیزیت شده؟ گفتم: چیزی نیست؛ پاهام یه کم درد می‌کرد، با عصا اومدم، محمد گفت: ما چند روز پیش رفتیم کربلا، از ضریح برات یه شال سبز آوردم، می‌خواستم زودتر بیام که آزادیان گفت: صبر کن که با هم بریم، بعد تو راه رفته بودیم مرقد امام (ره)، گفتیم امروز که روز عاشوراست اول بریم مسجد، زیارت بخوانیم بعد بیایم پیش شما. بعد دستهاشو باز کرد و کشید از سر تا مچ پاهام؛ بعد آتل و باند‌ها رو باز کرد و شال سبز را بست به پام و بعدش هم گفت: از استخوانت نیست؛ یه کم به خاطر عضله‌ات هست که اون هم خوب میشه.

وی ادامه داد: از خواب بیدار شدم، دیدم واقعیت داره؛ باند‌ها همه باز شده بودند و شال سبزی به پاهام بسته شده بود، آروم بلند شدم و یواش یواش راه رفتم. من که کف پام را نمی‌تونستم رو زمین بذارم حالا داشتم بدون عصا راه می‌رفتم، رفتم پایین و شروع به کار کردم که دیدم پدر محمد از خواب بیدار شده؛ به من گفت: چرا بلند شدی؟ چیزی نمی‌توانستم بگم، زبانم بند آمده بود. فقط گفتم: حاجی! محمد اومده بود، اونم اومد پاهام رو که دید زد زیر گریه، بعد بچه‌ها رو صدا کرد.

وی افزود: آنها هم همه گریه اشون گرفته بود. این شال یه بویی داشت که کلّ فضای خونه رو پر کرده بود، مسجد هم که رفتیم کلّ مسجد پر شده بود از این بو، رفتم پیش بقیه خانوم‌ها و گفتم: یادتونه گفته بودم اگه پاهام به زمین برسه صبح میام، اونا هم منقلب شده بودند. یه خانومی بود که میگرن داشت. شال رو از دست من گرفت و یه لحظه به سرش بست و بعد هم باز کرد، از اون به بعد دیگه میگرن اذیتش نکرده. مسجدی‌ها هم موضوع را فهمیده بودند. واقعاً عاشورایی به پا شده بود.

مادر شهید بیان کرد: بعد‌ها این جریان به گوش آیت الله العظمی گلپایگانی (ره) رسید، ایشان هم فرموده بودند: که اینها رو پیش من بیاورید.

وی اظهار کرد: پیش ایشان رفتم، کنار تخت ایشان نشستم و شال رو بهشون دادم، شال رو روی چشم و قلبشون گذاشتند و گفتند: به جدّم قسم، بوی حسین (ع) رو می‌دهد و دست به دست علما گشته تا به دست ما رسیده، شما نیم سانت از این شال رو به ما بدهید، من هم به جاش به شما از این تربت می‌دهم.

مادر شهید معماریان گفت: گفتم: آقا بفرماید تمام شال برای خودتان، ایشان فرمودند: اگه قرار بود این شال به من برسه، خدا شما رو انتخاب نمی‌کرد، خداوند خانواده شهداء رو انتخاب کرد تا مقامشون رو به همه یادآور بشه …بعد هم نیم سانت از شال بهشون دادم و یه مقدار از اون تربت را از ایشان گرفتم.

منتظری ادامه داد: قطعات کوچکی از شال سبزی که بر روی پای من بسته شده بود را به برخی از مردم دادم پس از آنکه خبر این ماجرا به محضر آیت‌الله گلپایگانی(ره) رسید و پس از شرح آن موضوع شال خوشبوی معطر به عطر حسینی(ع) مورد تصدیق ایشان قرار گرفت، ایشان گفت: این امانتی در دست شما بوده و نباید آن را به دیگران هدیه می دادید پس از آگاهی از این مساله به سراغ دریافت کنندگان قطعات پارچه رفتیم اما در کمال ناباوری متوجه شدیم تمام آنها غیب شده اند.

مادر شهید معماریان با بیان اینکه شال مورد نظر اکنون داخل یک شیشه ۱۰ سانتی نگهداری می شود و بوی عطر مخصوص آن باقیمانده هست، گفت: آیت الله گلپایگانی کمی از تربت امام حسین (ع) را به من داد و گفت یک سانت از این شال را برش بزنید و در داخل بطری به همراه آب و تربت قرار دهید من نیز این کار را انجام دادم و زمانی که مردم برای رفع بیماری و مشکلات خود از من پارچه را طلب می کنند آب این شیشه را در یک بطری کوچک دیگر می ریزم و به آنها می دهم تا با نوشیدن آن شفا یابند.

 وی گفت: روایت زندگی پسرم شهید «محمد معماریان» در کتابی به نام «تن‌ها گریه کن» منتشر شده هست که حضرت آقا کتاب را خواندند و بر آن تقریظ نوشتند.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

ماجرای شال سبز شهید معماریان از زبان مادر شهید بیشتر بخوانید »

مسابقه ملی «تنها گریه کن» برگزار می‌‎شود

مسابقه ملی «تنها گریه کن» برگزار می‌‎شود


کتاب تنها گریه کن روایتگر زندگی اشرف سادات منتظری، مادر شهید محمد معماریان است که در بطن تاریخ انقلاب اسلامی رشد کرده و به بانویی اثرگذار یعنی مادر شهید محمد معماریان، تبدیل شده است.

به گزارش مجاهدت از مشرق، معاونت تبلیغات اسلامی حرم مطهر رضوی با همکاری مراکز فرهنگی کشور مسابقه بزرگ ملی «تنها گریه کن» را با محوریت این‌ کتاب برگزار می‌کند.

مسابقه ملی «تنها گریه کن» برگزار می‌‎شود

تنها گریه کن بیانگر داستان زندگی اشرف سادات منتظری، مادر شهید محمد معماریان است. نویسنده در این اثر کوشیده تصویری کوتاه و مختصر از یک عمر زندگی سرشار از ولایت‌پذیری و فرمان‌برداری وی را نمایش دهد که در بطن تاریخ انقلاب اسلامی رشد کرده و به بانویی اثرگذار یعنی مادر شهید محمد معماریان، تبدیل شده است.

گفتنی است رهبر معظم انقلاب اسلامی پس از مطالعه این کتاب، تقریظی بر آن مرقوم داشتند. متن تقریظ بدین شرح است:

«بسم الله الرحمن الرحیم

با شوق و عطش، این کتاب شگفتی‌ساز را خواندم و چشم و دل را شستشو دادم. همه چیز در این کتاب، عالی است؛ روایت، عالی؛ راوی، عالی؛ نگارش، عالی؛ سلیقه‌ تدوین و گردآوری، عالی…»

محورهای برگزاری مسابقه بزرگ ملی «تنها گریه کن» در قالب‌های: پرسش و پاسخ از متن کتاب، ارسال فیلم و صوت از خوانش کتاب، ارسال آثار هنری (شامل نقاش،گرافیک، خطاطی و…) و ایده‌های داستانی، داستانک، نمایشی است که می‌بایست الهام گرفته از کتاب «تنها گریه کن» بوده باشد.

لازم به ذکر است برگزیدگان در این مسابقه بزرگ و ملی از جوایز نفیس و ارزنده‌ای چون: اسکان در زائر سرای رضوی، تابلو فرش رضوی، یک میلیارد ریال جایزه نقدی وصدها محصول فرهنگی، بهره‌مند خواهند شد.

مهلت شرکت در این مسابقه تا 30 بهمن ماه اعلام شده است. کلیه علاقمندان می‌توانند جهت کسب اطلاعات بیشتر به نشانی www.haram.razavi.ir مراجعه نمایند.

راه‌های تهیه کتاب «تنها گریه کن» و بهره‌مندی از تخفیف ویژه:

۱.حرم مطهر رضوی، صحن پیامبر اعظم ص جنب باب الهادی علیه السلام شماره ۱۸۵، سامانه توزیع. (۶۰درصد تخفیف)

۲.از طریق سایت www.haram.razavi.ir – (۵۰ درصد تخفیف)

۳. تهیه از طریق «کتابرسان» و تحویل در منزل (۴۰درصد تخفیف)

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مسابقه ملی «تنها گریه کن» برگزار می‌‎شود بیشتر بخوانید »

روایت مادر شهید معماریان از مبارزات علیه پهلوی/ جوان را آنقدر کتک زدند تا جان داد

روایت مادر شهید معماریان از مبارزات علیه حکومت پهلوی


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، کتاب «تنها گریه کن» روایت زندگی مادر شهید محمد معماریان از خودش است. در بخشی از این کتاب وی به مبارزات علیه رژیم پهلوی اشاره دارد که بخش‌هایی از آن را در ادامه می‌خوانید.

برای نماز می‌رفتم مسجد. از حرف‌های بین نماز و درگوشی‌های همسایه‌ها در صف نماز فهمیدم در مملکت خبر‌هایی شده است. تظاهرات و راهپیمایی‌هایی که قبلاً مخفی بود، حالا علنی شده بود.
از مسجد پایم به تظاهرات باز شد؛ البته قبل‌تر هم بالای پشت بام الله اکبر می‌گفتیم. شب که می‌شد، رأس ساعت نُه، صدای مردم، قم را بر می‌داشت. این کار دلم را راضی نمی‌کرد. باید می‌رفتم بین مردمی که توی خیابان شعار می‌دادند و مبارزه می‌کردند. صبح به صبح، حاجی را راهی می‌کردم، کارهایم را سر و سامان می‌دادم و بعد خودم را می‌رساندم به خیابان. هر جا شلوغ بود من هم آنجا بودم.

بالگردها نزدیک زمین می‌شدند و کماندو‌ها می‌پریدند پایین… می‌افتادند به جان جوان‌ها و بچه‌های مردم، یک ذره هم رحم نداشتند. پیر و جوان سرشان نمی‌شد، زن و مرد هم همین طور، یکهو می‌ریختند سر مردم و اگر کسی گیرشان می‌افتاد، حسابش با کرام الکاتبین بود.

یک بار نوجوانی را گرفتند زیر مشت و لگد. آن قدر بچه را زدند که مجال پیدا نمی‌کرد سرش را بالا بیاورد. ترسِ جانش را کردند یا خدا رحم انداخت توی دلشان نمی‌دانم، دست از کتک زدن برداشتند. طفلک افتاد روی زمین و خون از دهان و بینی اش می‌ریخت روی آسفالت خیابان.

یک بار هم کماندو‌ها توی کوچه افتاده بودند دنبال یک جوان. من از پشت بام خانه‌ی خودمان داشتم نگاه می‌کردم. طفل معصوم را گیر انداختند و چند نفری افتادند به جانش. صدای ناله اش، کوچه را برداشته بود. آن قدر به سر و صورتش زدند و پرتش کردند که از حال رفت. ولش می‌کردند، تا کمی تکان می‌خورد، دوباره مثل گرگ حمله ور می‌شدند. دیگر نمی‌شد صورتش را دید؛ غرق خون بود. رنگِ پیراهنِ تنش معلوم نبود، انگار پیراهن و شلوارش از اول قرمز بودند. هی زدند و وحشی شدند. زدند و وحشی‌تر شدند، تا اینکه جوان دیگر تکان نخورد. ناله نکرد. یکی آمد دستش را گذاشت روی گردنش. تمام کرده بود. زیر لگد و ضربه. جوان مردم را شهید کردند. جنازه اش را هم انداختند پشت وانت و با خودشان بردند.

هیچ جای دنیا با زن حامله کار ندارند. اگر با چشم‌های خودم نمی‌دیدم و با دست‌های خودم، دست آن زن را نمی‌گرفتم و نمی‌کشاندم داخل حیاط، قبول نمی‌کردم که آن رژیمِ از خدا بی خبر با مردم چه‌ها که نکرد. چهارراه فاطمی شلوغ شده بود. تیر اندازی بالا گرفت. آن موقع، فلکه کوچکی وسط چهارراه بود. دور فلکه تا چشم کار می‌کرد، عبا و عمامه و کفش و لباس ریخته و قیامتی شده بود. پیش چشمم یک زن را نشانه گرفتند. طفلک باردار بود و نمی‌توانست خوب راه برود، چه برسد به اینکه بدود. بقچه‌ی حمام به دست، داشت یک گوشه راه می‌رفت که تیر خورد و افتاد. دویدم طرفش. داغی گلوله، شکمش را شکافته بود.

مچ دستهایش را گرفتم، قدرتم را جمع کردم و همان طور که عقب عقب می‌رفتم، به زحمت می‌کشیدمش سمت خودم. پاهایش تکان می‌خوردو ردّ خون می‌ماند روی زمین. نگاهش از خاطرم دور نمی‌شود. مات شده بود. با کمک دو خانم بردیمش داخل حیاط خانه. رنگ به رخسار زن نمانده بود. زدم توی صورتش و فریاد کشیدم: «نفس بکش!»، ولی بی جان‌تر از این حرف‌ها بود. محکم‌تر زدم شاید به هوش بیاید؛ فایده نداشت. دست انداختم و بچه را از شکمِ پاره‌ی زن بیرون آوردم، به این امید که حداقل بتوانم طفل معصومش را نجات دهم؛ ولی بدن سرخ و سفید نوزاد ماند روی دستم؛ بی اینکه مجال داشته باشد گریه کند یا حتی یک نفس در این دنیا بشکد. این رقمی اش را ندیده بودم. دلم می‌خواست فریاد بزنم.

از گوشه‌ی در سرک کشیدم، دیدم یک مامور، پسر نوجوانی را گیر انداخته، نگهش داشته روی لاستیک داغ نیم سوخته و این بچه جرأت ندارد فرار کند. بچه از داغیِ زیر پایش، نه می‌توانست بایستد و نه دل داشت از دست مامور فرار کند. هی پایش را بر می‌داشت و می‌گذاشت. زیر لب زمزمه کردم: «یا حضرت زهرا! مادر! کمک کن این بچه رو از دست این نامرد نجات بدم.» چادرم را دور کمرم محکم کردم و از چایخانه پریدم بیرون، دست بچه را کشیدم دنبال خودم و گفتم: «بدو، نترس.» حالا من بدو، بچه بدو، مامور بدو. همین طور که می‌دویدیم، به بچه گفتم: «بپیچ تو کوچه بعدی، برو کاریت ندارن.» می‌دانستم مامور از من لجش گرفته، با بچه کاری ندارد و می‌آید دنبال من. همین هم شد. کوچه به کوچه می‌دویدم و مامور سمج خسته نمی‌شد و ول کن نبود. نفس کم آوردم، وسط یک کوچه چشمم خورد به تیر چراغ برق. پای تیر، دستم را گرفتم به جا‌های خالی و رفتم بالا. مامور پشت سرم بالا آمد. همین که کمی نزدیکم شد، با پا محکم کوبیدم تختِ سینه اش و پرت شد پایین.

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایت مادر شهید معماریان از مبارزات علیه حکومت پهلوی بیشتر بخوانید »