تهران

وزیر جنگ رژیم صهیونیستی به واشنگتن می‌رود

وزیر جنگ رژیم صهیونیستی به واشنگتن می‌رود



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، منابع صهیونیستی، امروز (چهارشنبه)، گزارش دادند که «بنی گانتز» وزیر جنگ این رژیم عازم واشنگتن می‌شود.

منابع صهیونیستی درباره علت این سفر گزارش دادند که گانتز برای برگزاری نشست با «مارک اسپر» وزیر دفاع آمریکا و چند مقام دیگر این کشور، امشب، عازم واشنگتن می‌شود.

بیشتر بخوانید:

روزنامه صهیونیستی «هاآرتص» ضمن گزارش این خبر نوشت که گانتز در واشنگتن در جلساتی امنیتی شرکت خواهد کرد.

وزیر جنگ رژیم صهیونیستی امروز با تروریستی خواندن نیروهای ایرانی ادعا کرده بود که به حزب‌الله و ایران اجازه نخواهد شد در مرزهای ارتفاعات جولان مستقر شوند.

بنی گانتز همچنین مدعی شده بود که این رژیم تمام تلاش خود را خواهد کرد تا نیروهای ایران و حزب‌الله را از منطقه یادشده دور کند.

این اظهارات گانتز پس از آن بود که خبرگزاری رسمی سوریه ساعت یک بامداد به وقت تهران گزارش داده بود که رژیم صهیونیستی یک مدرسه در جنوب غرب سوریه را هدف قرار داده است.

منبع: فارس



منبع خبر

وزیر جنگ رژیم صهیونیستی به واشنگتن می‌رود بیشتر بخوانید »

بسم رب الشهداء والصديقين فرازى از وصيت نامه شهيد على تجلايى اگر ميخواهى محبوب خدا شوى گمنا…


??بسم رب الشهداء والصديقين??
?فرازى از وصيت نامه شهيد على تجلايى?
?اگر ميخواهى محبوب خدا شوى گمنام باش،كار كن براى خدا نه براى شهرت و معروفيت…
????
تاريخ شهادت:٢٥اسفند١٣٦٣
محل شهادت:پيكرش گمنام ماند
@labbayk_ya_aba_shohada
@hamid.anbarestani2
@mahmoud.boroujerdi
@mohsen.motaghii



منبع

shorayari_heshmatie_@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

بسم رب الشهداء والصديقين فرازى از وصيت نامه شهيد على تجلايى اگر ميخواهى محبوب خدا شوى گمنا… بیشتر بخوانید »

تهران، میدان شهادت محمد شد/ بگذارید با امام زمانم تنها باشم

تهران، میدان شهادت محمد شد/ بگذارید با امام زمانم تنها باشم



شهید محمدمهدی رضوان

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «الهه عسکری» مادر شهید محمد مهدی رضوان از شهدای درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر در تهران با روایت خاطرات کودکی فرزندش گفت: ۶۲ تیر ۷۹ نزدیک اذان صبح به دنیا آمد. آن روز دکترش گفت محمد به خاطر شرایطی که دارد احتمال ماندنش یک درصد است، چون اصلا شرایط خوبی نداشت و از لحظه به دنیا آمدن در دستگاه بود. هنوز دستگاه گوارشش تکمیل نشده بود و به خاطر مشکلات من هم با او نزدیک ۱۱ روز در بیمارستان بودم. وقتی مدت ماندنش در بیمارستان طولانی شد، گفتیم توکل به خدا و او را به خانه آوردیم که به لطف خدا محمد روز به روز بهتر شد. زن عمویم محمد را ۷ سال نذر علی اصغر امام حسین کرد تا ماه محرم لباس سقایی تنش کنیم.

وی افزود: محمد تا اول راهنمایی خیلی درس خوان بود. به واسطه معلم درس آمادگی دفاعی از ۱۳ سالگی وارد بسیج شد، فرمانده که کارهای محمد را دید علاقه‌مند شد به او کارها و مسوولیت‌های بیشتر بدهد از این رو به گردان امنیتی ۲۰۷ فرستاد و نیروی انسانی گردان شد. نزدیک هفت سال در گردان حضور داشت. چون پشت میز نشین نبود و دوست داشت در کار عملیاتی باشد و به قول خودش کف خیابان برود، برای همین جا به جا شد و در جمه پنج نفر تیم اطلاعات شناسایی گردان امنیتی قرار گرفت.

مادر شهید در خصوص شناخت هدف فرزندش و راهی که رفت بیان کرد: روزی که به من گفت می‌خواهد وارد بسیج شود با خودم فکر کردم حتما از بچه‌ها شنیده و چیزی در سرش افتاده، گفتم هدفت را بشناس و براساس چند حرف جایی نرو، چون بعد مدتی کار دلت را می‌زند و بیرون میایی. اما اینطور نبود و هدف وارد شد، تنها چیزی که برایش اهمیت داشت احساس مسوولیت و قدمی بود که برای خدا بر می‌داشت و از این نظر خوشحال بود.

وی در خاطره‌ای گفت: در یک ماموریتی اراذل و اوباش موتور محمد را داغون کرده بودند، دوستانش که برای پس گرفتن موتور رفتند، زنگ زدند به محمد گفتند چقدر هزینه تعمیر می‌شود محمد گفته بود هیچی در حالی که پول زیادی برای تعمیر موتور داد، اما حاضر نشد مبلغ آن را بگیرد. می‌گفت اتفاقی هست که شده، به شوخی می‌گفتم «آره دیگه مادر هست اتفاقی بیفته کمک میکنه، چیز مهمی نیست»

عسکری در مورد رضایتش برای فعالیت‌های محمد بیان کرد: هیچ وقت مانعش نشدم، چون علاقه‌ای داشت که دلم نمی‌آمد جلویش را بگیرم. دخترم نسبت به درس علاقه داشت و محمدمهدی نسبت به کارش. هر زمان می‌خواستم بگویم نرو انگار دهانم بسته می‎شد یکبار که اجازه ندادم برود مثل مرغ سرکنده حالم بد شد، وقتی اصرار کرد دیدم در سرش شر و شور جوانی نیست، از کارهایش سر در نمی‌آوردم. از کارهایش خبر نداشتم، انقدر در این مسائل دقت داشت که کسی سر از کارش درنیاورد حتی پدرش از کارش خبر نداشت.

وی افزود: محمد مهدی در منطقه هرندی یک سال و نیم برای مبارزه با مواد مخدر و جمع کردن قاچاقچیان ماموریت داشتند. خیلی از قاچاقچیان بزرگ را شناسایی کردند. آن شب که محمد را زدند یکی از ماموریت‌های مهمش بود. یکی از بزرگترین قاچاقچیان را شناسایی کرده بودند و قرار بود دستگیرش کنند که غافلگیر شدند.

مادر تعریف کرد: محمد ۱۰ روز قبل از شهادت تماس گرفت و گفت خوش به حالت است اگر شهید شوم، مادر شهید خیلی جوانی هستی. چون خیلی با منشوخی می‌کرد گفتم چه اعتماد به نفسی داری مطمئنی شهید میشی؟ گفت: همچین لیاقتی ندارم خدا این سعادت را نصیب هرکسی نمی‌کند.

وی درباره آخرین روز حیات زمینی فرزندش گفت: ما روز پنجشنبه قم و جمکران بودیم. محمد با همیشه فرق داشت. از روز قبل طی کرد با شما بیایم باید غروب در تهران باشم، چون ماموریت مهم دارم و باید حضور داشته باشم. اصلا مثل همیشه نبود، موج مثبت خانه ما بود، اما آن روز اصلا حرف نمی‌زد، شوخی نمی‎کرد چیزی نمی‌گفت، از صبح هنذفری در گوشش بود و مداحی گوش می‌داد. داخل مسجد جمکران که شدیم پدرش رفت برای نماز و خودم کنار ماشین زیرانداز پهن کردم، گفتم محمد نماز نمی‌خوانی؟ جواب نداد، دیدم چشم دوخته به گنبد و تسبیحش در دستش هست، گفت: مامان بگذار امروز در حال خودم باشم، بگذار یک جور دیگر با آقا درد و دل کنم. حال عجیبی داشت. وقتی پدرش از نماز برگشت قرار شد اول برویم حرم و بعد به سمت تهران حرکت کنیم، محمد گفت اگرمی‌شود از دور سلام بدهیم، من باید زود برسم تهران، پدرشبا ناراحتی گفت اگر قرار است اینطور زیارت کنیم، دفعه بعد با ما نیا. محمد گفت: دفعه بعدی وجود ندارد. گفتم: خودت رو لوس نکن محمد بابا ناراحت شده و حرفی زده. اما وقتی بعدا فکر کردم دیدم واقعا دفعه بعدی وجود نداشت.

ساعت ۷ رسیدیم تهران لباسش را عوض کرد نگاه اخرش را هیچ وقت یادم نمی‌رود، انقدر سریع از خانه خارج شد که فرصت حرفی نبود. چند روز قبل به من گفته بود تورو خدا وقتی می‌روم ماموریت با دعاهات مرا بیمه نکن، نگو مراقب باش، گفتم پس چه باید بگویم؟ گفت دعای شهادت کن، گفتم مادر جان تهرانیم، وسط میدان جنگ که نیستیم، گفت فرقی ندارد، می‌دانم سعادتش را ندارم، ولی تو دعای شهادت کن. گفتم من آمادگی اینجور مسائل را ندارم همیشه پشتیبانت بودم. گفت دوست داری زنگ در را بزنند بگویند پسرت با موتور تصادف کرده یا اینکه بگویند شهید شده؟ کدام یکی بهتر است؟ گفتم: قطعا اینکه بگویند شهید شدی. وقتی محمد رفت. کلاس سلاح کشی رفت، بعد کلاس ماموریت داشت ۱۰ شب زنگ زدند محمد تصادف کرده، رسیدیم بیمارستان گفتند در ماموریت محمد را زدند و ساعت ۹ صبح پر کشید.

مادر شهید درباره علاقه فرزندش برای رفتن به سوریه گفت: دوست داشت سوریه برود، ولی پدرش اجازه نداد. همه کارهایش را کرده بود و عجیب دوست داشت برود که نشد و قسمتش این بود در تهران به شهادت برسد.



منبع خبر

تهران، میدان شهادت محمد شد/ بگذارید با امام زمانم تنها باشم بیشتر بخوانید »

تهران، میدان شهادت محمد شد/ بگذارید با امام زمانم تنها باشم


تهران، میدان شهادت محمد شد/ گبذارید با امام زمانم تنها باشم«الهه عسکری» مادر شهید محمد مهدی رضوان از شهدای درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر در تهران در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، با روایت خاطرات کودکی فرزندش گفت: ۶۲ تیر ۷۹ نزدیک اذان صبح به دنیا آمد. آن روز دکترش گفت محمد به خاطر شرایطی که دارد احتمال ماندنش یک درصد است، چون اصلا شرایط خوبی نداشت و از لحظه به دنیا آمدن در دستگاه بود. هنوز دستگاه گوارشش تکمیل نشده بود و به خاطر مشکلات من هم با او نزدیک ۱۱ روز در بیمارستان بودم. وقتی مدت ماندنش در بیمارستان طولانی شد، گفتیم توکل به خدا و او را به خانه آوردیم که به لطف خدا محمد روز به روز بهتر شد. زن عمویم محمد را ۷ سال نذر علی اصغر امام حسین کرد تا ماه محرم لباس سقایی تنش کنیم.

وی افزود: محمد تا اول راهنمایی خیلی درس خوان بود. به واسطه معلم درس آمادگی دفاعی از ۱۳ سالگی وارد بسیج شد، فرمانده که کار‌های محمد را دید علاقه‌مند شد به او کار‌ها و مسوولیت‌های بیشتر بدهد از این رو به گردان امنیتی ۲۰۷ فرستاد و نیروی انسانی گردان شد. نزدیک هفت سال در گردان حضور داشت. چون پشت میز نشین نبود و دوست داشت در کار عملیاتی باشد و به قول خودش کف خیابان برود، برای همین جا به جا شد و در جمه پنج نفر تیم اطلاعات شناسایی گردان امنیتی قرار گرفت.

مادر شهید در خصوص شناخت هدف فرزندش و راهی که رفت بیان کرد: روزی که به من گفت می‌خواهد وارد بسیج شود با خودم فکر کردم حتما از بچه‌ها شنیده و چیزی در سرش افتاده، گفتم هدفت را بشناس و براساس چند حرف جایی نرو، چون بعد مدتی کار دلت را می‌زند و بیرون میایی. اما اینطور نبود و هدف وارد شد، تنها چیزی که برایش اهمیت داشت احساس مسوولیت و قدمی بود که برای خدا بر می‌داشت و از این نظر خوشحال بود.

وی در خاطره‌ای گفت: در یک ماموریتی اراذل و اوباش موتور محمد را داغون کرده بودند، دوستانش که برای پس گرفتن موتور رفتند، زنگ زدند به محمد گفتند چقدر هزینه تعمیر می‌شود محمد گفته بود هیچی در حالی که پول زیادی برای تعمیر موتور داد، اما حاضر نشد مبلغ آن را بگیرد. می‌گفت اتفاقی هست که شده، به شوخی می‌گفتم «آره دیگه مادر هست اتفاقی بیفته کمک میکنه، چیز مهمی نیست»

عسکری در مورد رضایتش برای فعالیت‌های محمد بیان کرد: هیچ وقت مانعش نشدم، چون علاقه‌ای داشت که دلم نمی‌آمد جلویش را بگیرم. دخترم نسبت به درس علاقه داشت و محمدمهدی نسبت به کارش. هر زمان می‌خواستم بگویم نرو انگار دهانم بسته می‎شد یکبار که اجازه ندادم برود مثل مرغ سرکنده حالم بد شد، وقتی اصرار کرد دیدم در سرش شر و شور جوانی نیست، از کارهایش سر در نمی‌آوردم. از کارهایش خبر نداشتم، انقدر در این مسائل دقت داشت که کسی سر از کارش درنیاورد حتی پدرش از کارش خبر نداشت.

وی افزود: محمد مهدی در منطقه هرندی یک سال و نیم برای مبارزه با مواد مخدر و جمع کردن قاچاقچیان ماموریت داشتند. خیلی از قاچاقچیان بزرگ را شناسایی کردند. آن شب که محمد را زدند یکی از ماموریت‌های مهمش بود. یکی از بزرگترین قاچاقچیان را شناسایی کرده بودند و قرار بود دستگیرش کنند که غافلگیر شدند.

مادر تعریف کرد: محمد ۱۰ روز قبل از شهادت تماس گرفت و گفت خوش به حالت است اگر شهید شوم، مادر شهید خیلی جوانی هستی. چون خیلی با منشوخی می‌کرد گفتم چه اعتماد به نفسی داری مطمئنی شهید میشی؟ گفت: همچین لیاقتی ندارم خدا این سعادت را نصیب هرکسی نمی‌کند.

وی درباره آخرین روز حیات زمینی فرزندش گفت: ما روز پنجشنبه قم و جمکران بودیم. محمد با همیشه فرق داشت. از روز قبل طی کرد با شما بیایم باید غروب در تهران باشم، چون ماموریت مهم دارم و باید حضور داشته باشم. اصلا مثل همیشه نبود، موج مثبت خانه ما بود، اما آن روز اصلا حرف نمی‌زد، شوخی نمی‎کرد چیزی نمی‌گفت، از صبح هنذفری در گوشش بود و مداحی گوش می‌داد. داخل مسجد جمکران که شدیم پدرش رفت برای نماز و خودم کنار ماشین زیرانداز پهن کردم، گفتم محمد نماز نمی‌خوانی؟ جواب نداد، دیدم چشم دوخته به گنبد و تسبیحش در دستش هست، گفت: مامان بگذار امروز در حال خودم باشم، بگذار یک جور دیگر با آقا درد و دل کنم. حال عجیبی داشت. وقتی پدرش از نماز برگشت قرار شد اول برویم حرم و بعد به سمت تهران حرکت کنیم، محمد گفت اگرمی‌شود از دور سلام بدهیم، من باید زود برسم تهران، پدرشبا ناراحتی گفت اگر قرار است اینطور زیارت کنیم، دفعه بعد با ما نیا. محمد گفت: دفعه بعدی وجود ندارد. گفتم: خودت رو لوس نکن محمد بابا ناراحت شده و حرفی زده. اما وقتی بعدا فکر کردم دیدم واقعا دفعه بعدی وجود نداشت.

ساعت ۷ رسیدیم تهران لباسش را عوض کرد نگاه اخرش را هیچ وقت یادم نمی‌رود، انقدر سریع از خانه خارج شد که فرصت حرفی نبود. چند روز قبل به من گفته بود تورو خدا وقتی می‌روم ماموریت با دعاهات مرا بیمه نکن، نگو مراقب باش، گفتم پس چه باید بگویم؟ گفت دعای شهادت کن، گفتم مادر جان تهرانیم، وسط میدان جنگ که نیستیم، گفت فرقی ندارد، می‌دانم سعادتش را ندارم، ولی تو دعای شهادت کن. گفتم من آمادگی اینجور مسائل را ندارم همیشه پشتیبانت بودم. گفت دوست داری زنگ در را بزنند بگویند پسرت با موتور تصادف کرده یا اینکه بگویند شهید شده؟ کدام یکی بهتر است؟ گفتم: قطعا اینکه بگویند شهید شدی. وقتی محمد رفت. کلاس سلاح کشی رفت، بعد کلاس ماموریت داشت ۱۰ شب زنگ زدند محمد تصادف کرده، رسیدیم بیمارستان گفتند در ماموریت محمد را زدند و ساعت ۹ صبح پر کشید.

مادر شهید درباره علاقه فرزندش برای رفتن به سوریه گفت: دوست داشت سوریه برود، ولی پدرش اجازه نداد. همه کارهایش را کرده بود و عجیب دوست داشت برود که نشد و قسمتش این بود در تهران به شهادت برسد.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

تهران، میدان شهادت محمد شد/ بگذارید با امام زمانم تنها باشم بیشتر بخوانید »

فارابی،تابش، ایل‌بیگی، جشنواره کودک، استاد هدر دادن سرمایه‌های ملی

فارابی،تابش، ایل‌بیگی، جشنواره کودک، استاد هدر دادن سرمایه‌های ملی


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سرانجام تعهد مسئولان سینمایی کشور برای برگزاری جشنواره های سینمایی به هرقیمتی آن هم در شرایط وخیم کرونایی محقق گشت و نخستین روز از سی‌وسومین جشنواره بین‌المللی فیلم‌های کودکان و نوجوانان با بزن و برقصی ویژه در اصفهان آغاز شد. جشنواره ای که در تهران نیز با سالن خلوت و بی رونق سینما فرهنگ میزبان اهالی رسانه بود. البته معلوم نیست که این میزبانی به همراه هزینه کرد چه مبلغ از بودجه بیت المال و نهایتا فاکتور شدن چه رقمی خواهد انجامید؛ اما در مجموع سبب شد تا نخستین روز جشنواره سی‌وسوم با دو فیلم رسمیت پیدا کند.

البته در این میان آنچه که بر ابعاد طنز تلخ این ماجرا افزود؛ اکران فیلمی با عنوان «مسیرمعکوس» در روز نخست جشنواره بود. فیلمی به کارگردانی ابوالفضل جلیلی موحدی که با حمایت مستقیم بنیاد سینمای فارابی و با عقد قراردادی ۷۲۰ میلیون تومانی به منظور تملک و مشارکت ۶۰ درصدی! این نهاد سینمایی ساخته شده است.

بیشتر بخوانید:

جشنواره‌های مرگ سازمان سینمایی زیر سایه مرگبار کرونا آغاز به کار می‌کنند

پس اگر چه معلوم نیست صرف چنین هزینه ای از بودجه بیت المال برای تولید فیلمی همچون «مسیرمعکوس» با چه منطقی صورت گرفته؛ این در حالی است که شاید بزرگترین دستاورد آن برای مدیریت کنونی بنیاد سینمای فارابی را بتوان تکرار سه باره اسم ایشان در تیتراژ پایانی اثر قلمداد نمود! اثری که قطعا همچون سایر فیلم های جناب کارگردان، انقدر ضعیف است که رنگ اکران را نخواهد دید و آنقدر سیاه است که تنها به درد دوره افتادن در جشنواره های جهانی می خورد و اساسا مخاطب عام رغبتی برای دیدن آن نخواهد داشت.

فیلم سینمایی «مسیرمعکوس» مدعی روایت زندگی نوجوانی به نام امکان زادراه است. نوجوانی که در نهایت ماهیت امکان بودن و محتمل بودن خود برای پیگیری هر چشم‌اندازی موفقی در شاهراه تمدنی ایران اسلامی را از دست می دهد و در قاب دوربین کارگردان، به عنوان مفلوکی مفلوک‌زاده آنچنان شوم بخت به تصویر کشیده می شود که بقایش تنها در توهم امکان موفقیت اش است. مفلوکانی مفلوک‌زاده که به وضوح در اثر نشان داده می شود که می بایست در جامعه همچون اسب کار کنند و پس از اینکه دیگر کارآمدی خود را برای بهره دهی از دست می دهند، محکوم به کشته شدن و نابود شدن می باشند و …

بیشتر بخوانید:

افشین شرکت: چرا آقای اسفندیاری 4 دهه از پول بیت‌المال ارتزاق می‌کند؟

فیلم سینمایی «مسیرمعکوس»  اثری به شدت سیاه و تلخ است. اثری که مُشتی فحش سیاسی و اعتراض به حکومت و حاکمیت را به صورتی شلخته با هم مخلوط کرده و تمام تلاش خود را بکار می بندد تا این درهم سازی مبتذل را به اسم فیلم سینمایی به خورد مخاطب خود دهد. اثری که شاید از کمترین قرابت ممکن برای دسته‌بندی در گروه سنی کودک و نوجوان برخوردار باشد. البته کودک و نوجوانی که قراراست تمدن ساز باشد وگرنه کودک و نوجوانی که قرار باشد توسط رسانه به پوچی رسیده و خشکانده شود و یا ریشه های تمدنی اش را آنچنان سُست و منقطع ببیند و …؛ اساسا نیازمند چنین اثری می باشد!

فیلم سینمایی «مسیرمعکوس» آنچنان از منظر فُرم سینمایی ضعیف و الکن است که رسما به دفتر چرک نویسی سراسر فحاشی مبدل شده. اثری که سعی می کند تا خلا فیلمنامه و نابلدی خود از سینما را با کات زدن های بی منطق و دوربین کشی های گیج و گنگ جبران سازد و شاید همین امر سبب شده تا اثر برای صاف کردن چاله های نا فُرم در منطق روایی خود، به سراغ وصله نمودن مقداری طنز بر پیکره ابتر خود برود! و فلاکت و سیاهی اثر را با مقداری طنز و رقص و غیره به عمق جان مخاطب حقنه کند!

البته فیلم سینمایی «مسیرمعکوس» سوای نظر از همه ضعف های فُرم و محتوای خود از عنوانی با مُسمی برخوردار است عنوانی با مسمی، نه از حیث معرفی فیلم و هم راستا با فحوای اثر که اثبات می کند نظام جمهوری اسلامی چهل سال است مسیرمعکوس حُکمرانی را برگزیده و جامعه را از بدبختی در گروه سنی جوانان پشت کنکور، به مرتبه بدبختی در گروه سنی نوجوان نایل ساخته است و …؛ بلکه عنوانی با مُسمی در ترسیم شدت عوضی رفتن مدیران و متولیان سینمایی کشور در مسیر مدیریت فرهنگی می باشد.

فیلم سینمایی «مسیرمعکوس» اثری است که به خوبی اثبات می کند که چگونه ثروت مردم ایران به عنوان بیت المال، خرج تولید آثاری سیاه و فلاکت‌بار می شود. آثاری که دیگر دیدن آن حتی برای خود جشنواره های غربی هم تَکراری شده است. آثاری که بر عمق جهالت و یا نفوذی بودن مدیریت فرهنگی و سینمایی کشور گواهی می دهد. قطعا مدیرانی که از تولید چنین آثاری حمایت کرده و در شرایطی که کشور درگیر بحران های اقتصادی و بیکاری طیف گسترده ای از اهالی دغدغه مند سینما است و …، بودجه  عمومی کشور را در اختیار تولید اثری همچون «مسیرمعکوس» قرار می دهند؛ یا خائن هستند و یا جاهل و بی سواد! زیرا هر کودک و نوجوانی با مختصر سواد رسانه ای قطعا متوجه می شود که «مسیرمعکوس»  تعداد زیادی تک جمله سیاسی با ربط و بی ربط به هم است که در تقابل با نظام مستقر حاکم بر ایران نگاشته شده و در نهایت با روتوش و اضافه نمودن مقداری فُحش های نمادین و ناسزاهای استعاره گونه در قالب شوخی و جدی، به اثری ظاهرا سینمایی برای کسب ۷۲۰ میلیون تومان از بودجه فیلمسازی بنیاد سینمای فارابی مبدل گردیده.

این اثر سوای نظر از یدک کشیدن اسم فیلم سینمایی؛ در واقع یک فیلم کوتاه جمع و جور است که با یک یا دو نفر نیرو کارآشنا به حرفه فیلمسازی ساخته شده است! اثری که یکی از آن دو نفر را خود کارگردان تشکیل می دهد که هم نویسنده اثر است و هم تدوینگر آن و هم مدیری فیلمبرداری و تهیه کننده و…؛ از این جهت منطقی است که تنها دغدغه در تولید چنین اثر کم خرجی که تماما از لوکیشن های آماده و بازیگرانی تماما غیرحرفه‌ای بهره برده؛ مشمول تامین خورد و خوراک ۸۰ بازیگر سر صحنه آن شود! زیرا در ابتدای عقد قرار داد کارگردان این اثر با بنیاد سینمای فارابی، غذا پرسی سه هزار و ۵۰۰ تومان بود اما در ادامه ۱۷ هزار تومان شد و در پایان هم شاید ۳۰ هزار تومان!

در مجموع فیلم سینمایی «مسیرمعکوس»  مسیری روشن برای شک در میزان جهالت و یا نفوذی بودن متولیان سینمایی کشور است. متولیانی که اگر معنی تقارن جمله لبیک یا خامنه ای را در بَک تصویری دانش آموز مظلوم و در حال اخراج از مدرسه را نمی فهمند و نمی دانند تصویر امام خمینی رحمه الله در گوشه قاب پسرک روزنامه فروش در حال کُتک خوردن به چه معنی است و یا جایگاه آقای دولت آبادی را درک نمی کنند و یا شعورشان به هجمه واضح اثر به شهدای مدافع حرم نمی رسد و معنی و مفهوم قرار گرفتن تصویر رزمندگان دفاع مقدس در پس زمینه پسرک مفلوک در انجمن سینمایی و تکرار چندین باره آن را در زمان مدیریت افراد مختلف و تیپ های گوناگون را درک نمی کنند و متوجه مفهوم استعاره بحث آزاد اجتماعی و چگونه کشتن اسب پیر مسابقه و صدها متلک و ناسزای دیگر در یک اثر تصویری نیستند؛ قطعا جاهلانی هستند که هم ظلم به خود می کنند و هم در حال ظلم به جامعه ای می باشند که ایشان در آن مسئولیت فرهنگی دارند! این در حالی است که محتمل می باشد تصور این فرض را که متولیان سینمایی کشور، بالاخص آن طیف بیسوادی که به واسطه رابطه در شوراهای مختلف حضور دارند؛ مجذوب سخنان شیرین و اتفاقا کاملا صحیح و منطقی سازنده اثر شده باشند؛ سخنانی همچون: ما نباید ناامیدی را به سینمای کودک و نوجوان بیاوریم، آنان به امید نیاز دارند و جزو زندگی آنان باید باشد!  که تنها بر زبان جاری شده و هیچ سکانسی در اثر موید آن نمی باشد.

منبع: سینما پرس



منبع خبر

فارابی،تابش، ایل‌بیگی، جشنواره کودک، استاد هدر دادن سرمایه‌های ملی بیشتر بخوانید »