تکفیریها

چرا رفتند؟

مدافعان حرم؛ رفتنی غریبانه، آمدنی مظلومانه


چرا رفتند؟به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، روز ۱۸ مرداد سالروز شهادت شهید محسن حججی است که سال ۱۳۹۶ توسط تکفیری‌های داعش به شهادت رسید و به این مناسبت این روز را روز بزرگداشت شهدای مدافع حرم در تقویم نام‌گذاری کرده‌اند.

در این مطلب، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس سعی در تبیین اهداف رزمندگان مدافع حرم دارد که با هدف دفاع از حریم آل‌الله (ع) از کشورهای جمهوری اسلامی ایران، افغانستان و پاکستان به کشورهای سوریه و عراق رفتند و به مقابله با نیروهای تکفیری داعش پرداختند.

«این کسی که از اینجا بلند می‌شود، می‌رود در عراق یا در سوریه به‌عنوان دفاع از حریم اهل‌بیت (ع) در مقابل این تکفیری‌ها می‌ایستد، در واقع دارد از شهر‌های خودش دفاع می‌کند. البته نیت آن‌ها خداست، اما واقع قضیه این است؛ این دفاع از ایران است، دفاع از جامعۀ اسلامی است.»

رهبر معظم انقلاب اسلامی

عبارت مدافعان حرم، از اوایل سال ۱۳۹۲ ه. ش وارد ادبیات اجتماعی ایران شد و در مدت‌زمانی کوتاه به یکی از ارزش‌های دفاع مقدس در برابر تکفیری‌ها تبدیل شد.

به‌ راستی مدافعان حرم چه کسانی هستند و چه در سر داشتند که اغلب در سنین جوانی لباس رزم پوشیدند و به سرزمینی دور و غریب رفتند و بسیاری شهید شدند و بسیاری هم روز‌ها و شب‌های پرخطر و هراس را در دیاری غربت پشت سر گذاشتند؟!

برای پاسخ دادن به این سؤالات، کافی است نیم‌نگاهی به تحولات دهۀ گذشته در منطقه خاورمیانه بیندازیم. کمتر از ده سال پیش بود که حرکتی خزنده و سؤال‌برانگیز به‌یک‌باره در کشور سوریه عیان شد و تشکل‌هایی تحت عنوان دفاع از حقوق مدنی مردم شکل گرفت [۱] ولی در همان اندک زمان از دل این گروه‌ها تندرو‌های تروریستی پدید آمدند که بعد از تخریب مقبرۀ حجر بن عدی (از اصحاب حضرت علی (ع)) [۲] مدعی شدند ضمن اشغال کشور سوریه، تمام مقدسات آنجا از جمله حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) را تخریب خواهند کرد. با این تهدیدات مسلمانان آزاده جهان علی‌الخصوص شیعیان به تکاپو افتادند تا در برابر این اقدامات خصمانه و تفرقه‌افکن مقابله کنند و فتنه در چشم خود کور شود.

ناگفته نماند در سال ۱۳۹۱ ه. ش و با شکل‌گیری اعتراضات به‌ ظاهر مردمی و به دنبال آن تحرکات مشکوک نظامی در سوریه اولین هسته‌های مقاومت در برابر تکفیری‌ها شکل گرفت و عده‌ای رزمنده غیرتمند شیعه وارد عمل شدند تا ضمن پاکسازی زینبیه و اطراف محله زینبیه در دمشق نیرو‌های متخاصم تکفیری را عقب برانند.

آن‌ها تا حدودی هم موفق شدند. ولی این پایان کار نبود زیرا تکفیری‌ها با بهره‌گیری از نیرو‌های تازه‌نفسی که عمدتاً از اروپا گسیل شده بودند و نیز تجهیزات نظامی و تبلیغاتی سعی کردند، به پیشروی‌های خود ادامه بدهند. موفق هم شدند و با ایجاد رعب و وحشت شهر‌ها و روستا‌های بسیاری را به تصرف خود درآوردند. در چنین شرایطی بود که شیعیان دیگر کشورها، همچون ایران سکوت و بی‌حرکتی را جایز ندانستند. به تکاپو افتادند و رو در روی نیرو‌های تکفیری ایستادند.

هنوز هم برخی افراد ناآگاه به حضور نیرو‌های ایرانی تحت عنوان مدافعان حرم خرده می‌گیرند و با این استدلال که مسائل داخلی کشوری دیگر چون سوریه و عراق چه ربطی به ما دارد، سعی می‌کنند اقدامات به‌ جا و حتی ضروری مدافعان حرم را زیر سؤال ببرند. ولی چنین استدلال‌هایی دور از انصاف است.

برای پاسخ دادن به این‌گونه شبهات پیش آمده، باید نیم‌نگاهی به شکل‌گیری و اثرات گذاری مدافعان حرم بیندازیم تا این‌گونه ابهامات پیش آمده از بین برود.

در یک نگاه کلی رویکرد و تأثیرگذاری مدافعان حرم در عراق و سوریه را در چند بخش می‌توان مورد تجزیه‌وتحلیل قرار داد.

دفاع از حرم آل محمد (ص)

اولین و اصلی‌ترین تفکر شکل‌گیری گروه‌های تکفیری، ایجاد و عمیق کردن تفرقه‌های فکری و اعتقادی بین جامعه اسلامی بود و این امر به دست نمی‌آمد مگر با ایجاد شبهاتی در باب مقام و منزلت اهل‌بیت (ع) که همواره موردتوجه عموم مسلمانان بوده است.

تکفیری‌ها به خیال خودشان قرائت تازه‌ای از دین می‌دادند یعنی بی‌حرمتی به ساحت مقدس اهل‌ بیت پیامبر اسلام (ص) را برای نشان دادن اسلامی اصیل و ناب (؟!) جایز می‌دانستند. آن‌ها پا را از این هم فراتر گذاشته و اماکن مقدسی، چون مکه را تهدید کردند و بار‌ها قول ویران کردن چنین اماکن مقدسی را دادند. [۳]

در هزاره سوم که دین مبین اسلام از همه سو مورد آماج تبلیغات مخرب دشمنان دین است، وقتی چنین حرکات شیطانی شکل می‌گیرد، هیچ مسلمان آزاده‌ای نمی‌تواند آرام و قرار داشته باشد. پس لازم است جوانان غیرتمندی از ایران (مدافعان حرم)، افغانستان (لشکر فاطمیون)، پاراچنار و دیگر مناطق پاکستان (تیپ زینبیون) و… راهی سوریه و عراق شوند تا در مقابل این سیل ویرانگر و پر از خوف بایستند و الحق تا پای جان ایستادند و درس عبرت‌آموزی به دشمنان اهل‌بیت (ع) دادند تا بعدازاین هوس تعرض و بی‌حرمتی به ساحت مقدس اهل‌بیت (ع) به سرشان نزند.

جواب دادن به ندای مظلوم

دین اسلام، دین مساوات و برابری است. دین عدالت و عدالت‌خواهی است و در این رهگذر، آموزه‌های دینی این نکته را به اثبات می‌رساند که هیچ مسلمانان نباید در برابر دادخواهی برادران و خواهران مسلمان خود و حتی افراد غیرمسلمان که مورد ستم واقع شده ساکت بماند. چنانچه حضرت علی (ع) در نامه ۵۳ نهج‌البلاغه در این باب می‌فرمایند:

«امتی که حق ضعیفان را از زورمندان با صراحت و بدون خوف و ترس نگیرد، هرگز پاک نمی‌شود و روی سعادت نمی‌بیند.»

پس مدافعان حرم رفتند تا به ندای تظلم خواهی مردم بی‌دفاع و مورد هجوم قرارگرفته سوریه و عراق پاسخ بدهند و الحق در این کار موفق هم بوده‌اند. نمونه‌اش آزادسازی بسیاری از مناطق تحت اشغال تکفیری‌هاست که بار دیگر شادی و آرامش را برای این مردم ستمدیده به ارمغان آورده است.

کور کردن فتنه در نطفه

آنچه از شواهد برمی‌آید، یکی از اهداف شکل‌گیری گروه‌های تکفیری کشاندن دامنه درگیر‌ها به مرز‌های شرقی عراق و نفوذ به درون ایران بوده است. امری که گروه‌هایی مثل داعش با پخش تراکت و ساخت تیزر‌های تبلیغاتی و حتی نام‌گذاری برخی مناطق ایران با اسامی جعلی خودشان روی آن مانور می‌دادند.

در این گیرودار عقل سلیم حکم می‌کند قبل از آنکه منتظر تهاجم این جماعت متخاصم باشیم خود به سراغشان برویم و در محل شکل‌گیری‌اش آن‌ها را ناتوان کنیم. همان کاری که مدافعان حرم آن را انجام دادند و جالب آن‌که تکفیری‌هایی که سودای نزدیک شدن به مرز‌های ایران را در سر می‌پروراندند، رفته‌رفته از مرز‌ها دور شده و حتی فاصلۀ درگیری‌ها با مرز به دو هزار کیلومتر رسید.

قطع کردن پای فتنه انگیزان از منطقه

کافی است نیم‌نگاهی به دست‌های پشت پرده شکل‌گیری گروه‌های تکفیری بیندازیم. آنچه به دست می‌آید، دخالت غیرمستقیم و گاه مستقیم ابرقدرت‌های جهانی در این ماجراست. کسانی که با عَلَم شدن بیرق تکفیری‌ها قصد داشتند مسلمانان را به نام جنگ عقیدتی به جان هم بیندازند و از دین نجات‌بخش اسلام، چهره‌ای بی‌رحم و خشونت‌طلب به جهانیان ارائه دهند.

البته در اوایل با پخش فیلم‌های جنایت تکفیری‌ها تا حدودی هم موفق شدند ولی حضور به‌ موقع مدافعان حرم نه‌ تنها توطئه آن‌ها را نقش بر آب کرد، بلکه با به دست گرفتن کنترل مناطق آزاد شده رد پای استعمارگران کمرنگ شد. هرچند آن‌ها دشمنان قسم‌خورده اسلام در تلاش هستند تا بار دیگر حضوری پررنگ‌تر از گذشته داشته باشند ولی آگاهی مردم منطقه و حضورشان در عرصه‌های مختلف سیاسی و نظامی کار را برای این سوداگران فتنه و قدرت‌طلبی سخت‌تر کرده است.

ایجاد امنیت ملی

گفتیم یکی از اهداف بزرگ تکفیری‌ها ضربه زدن به ایران اسلامی بوده است. آن‌ها این تفکر غلط را در سر می‌پروراندند با گسترش حکومت به‌ ظاهر اسلامی خود، مناطقی از ایران را تصرف کنند و قلمرو حکمرانی‌شان را تا کشور افغانستان و حتی تاجیکستان گسترش دهند. ولی مدافعان حرم این خیال شوم را نقش بر آب کردند و حضور این دلاور مردان در جبهه‌های مختلف نبرد، بهترین ارمغان را برای مردم ایران به بار آورد، آن‌هم ایجاد امنیتی فراگیر و پایدار است.

به‌ هر حال با آزادسازی مناطق زیادی از سوریه و عراق، گروه‌های تکفیری یا نابود شدند و یا قدرت قبلی‌شان را از دست دادند. ولی آنچه از مدافعان حرم به یادگار ماند و می‌ماند، یاد و خاطره ایشان و دلاورمردی شهدایی چون سردار شهید قاسم سلیمانی، سردار شهید حسین همدانی، شهید سید مصطفی موسوی و … بوده است. مردان سلحشوری که از جان خود گذشتند تا در صف سربازانی قرار گیرند که سربند زیبایشان «کلنا عباسک یا زینب (س)» جاودانه بدرخشد.

نویسنده: اکبر خوردچشم

پی‌نویس‌ها

[۱] سال ۲۰۱۱ میلادی تظاهرات خیابانی و به دنبالش درگیری‌های مسلحانه در سوریه شروع شد.

[۲] این حادثۀ ناگوار در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۲ ه. ش رخ داد.

[۳] این ادعا توسط شخصی به نام ابوتراب المقدسی از سران تکفیری مطرح شد. استدلال این عمل آن بود که (العیاذبالله) خانۀ کعبه به‌جای خدا پرستیده می‌شود.

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

مدافعان حرم؛ رفتنی غریبانه، آمدنی مظلومانه بیشتر بخوانید »

هزینه ۱۰۰هزار تومانی «اسدالله» برای زن خیابانی!

هزینه ۱۰۰هزار تومانی «اسدالله» برای زن خیابانی!



شهید مدافع حرم اسدالله ابراهیمی - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق- اسدالله ابراهیمی سال ۱۳۵۱ در تهران به دنیا آمد.۱۶ سال بیشتر نداشت که برای حضور در دفاع مقدس با دستکاری شناسنامه اش راهی جبهه شد.

سال‌ها بعد وقتی که فهمید خواهرش به بیماری کلیوی مبتلا شده و نیاز به پیوند کلیه دارد،‌ یک کلیه‌اش را به خواهرش اهدا کرد.

پس از جنگ در برنامه‌های فرهنگی و اعتقادی از مربیان مسجد محل (مهرآباد جنوبی؛ شهرک فردوس) بود. سال ۷۴ معاون فرهنگی پایگاه بسیج شد. سال ۱۳۸۱ ازدواج کرد که حاصل این ازدواج ۲ فرزند به نام‌های حسین و زینب است.

وی از جمله کسانی بود که در فتنه ۸۸ در خط مقدم دفاع از انقلاب و رهبری در میدان حاضر شد. اسدالله ابراهیمی تحصیلاتش را تا مقطع لیسانس ادامه داده و کارشناسی حسابداری خوانده بود. او در کارخانه پارس خودرو مشغول به کار بود که با آغاز جنگ سوریه تمام تلاشش را برای حضور در سوریه کرد تا اینکه در بهمن‌ماه سال ۹۴ به این کشور اعزام شد. او از فرماندهان لشکر فاطمیون در منطقه بود اما آنقدر متواضع بود که حتی همکارانش تا لحظه شهادت نمی‌دانستند او فرمانده بوده است.

گفتگو با همسر شهید ابراهیمی را نیز در اینجا بخوانید:

فیلمبرداری آقا اسدالله؛ راهگشای نیروهای امنیتی + عکس

نقشه عجیب برای عدم اعزام یک مدافع حرم!

اسدالله ابراهیمی سرانجام در ۲۷ خردادماه سال ۹۵ در شهر حلب سوریه به شهادت رسید، در حالی که پیکرش برای همیشه در منطقه ماند و تروریست‌های جبهه النصره از تحویل پیکر مطهر شهید خودداری کردند. تنها مزار یادبودی به نام وی در قطعه ۵۰ بهشت زهرای تهران اختصاص یافت. به زودی کتابی با عنوان «بهار، آخرین فصل» درباره زندگی این شهید عزیز توسط انتشارات روایت فتح منتشر خواهد شد.

آنچه در ادامه می‌خوانید، حاصل گفتگو با جناب آقای مراد کِی‌پور، از دوستان قدیمی و همرزم شهید اسدالله ابراهیمی است.

قسمت اول و دوم  گفتگو را اینجا بخوانید:

ضرب و شتم بسیجیِ رزمنده به قصد کُشت +‌ عکس

نامه محرمانه کنار رخت‌خواب آقای فرمانده!

هزینه ۱۰۰هزار تومانی «اسدالله» برای زن خیابانی!

* شام یا صبحانه؟

با رمزی صحبت کردن مقر مطمئن شدیم خبرهایی است.

-آقا شما وسیله پخت و پز دارید غذا درست کنید؟! میهمان داریم…

-بله. همه چیز مهیاست! آشپزخانه هماهنگه…

-پس برادر ۲۰۰ پرس غذا برای ما آماده کنید!

با استرس گفتم یا حضرت عباس ۲۰۰ نفر پایین تپه هستند و ما ۶ نفر باید جلوی پیش رویشان را بگیریم؟!

-برادر شام بپزیم یا صبحانه؟!

-بساط شام را آماده کنید که خیلی گرسنه‌اند!

نگاهی به چهره اسدالله انداختم مثل همیشه آرام و قوی؛ کوچکترین اثری از ترس در وجود این بشر نبود!

حسین کاشانی سوار بر تویوتا دنده عقب آمد نوک تل داخل یک گودال.

کیانی پشت دوشکا قرار گرفت و گفت: کدام طرف هستند؟!

-ساعت ۶ پذیرایی کن برادر!

کیانی نوک دوشکا را به طرف جنوب تنظیم کرد و  با فریاد یا زهرا شروع به تیراندازی کرد. به دنبال او ما هم از اطراف، تکفیری‌ها را به رگبار بستیم. از جیغ و فریادهایشان معلوم بود تلفات زیادی دادند.

ناگهان تیر داخل دوشکا گیر کرد و کیانی نتوانست شلیک کند، حسین کاشانی فوری ماشین را عقب کشید تا دشمن با آر.پی.جی ماشین را نزند.

* تپه‌ای بلندتر

اسدالله گفت: تا زمانی که از این نقطه شلیک می‌کنیم فایده‌ای ندارد. فوری خودش را به تپه‌ای بلندتر رساند و به طرف دشمن شلیک کرد. ما ۵ نفر هم خودمان را به اسدالله رساندیم. با اینکه سنگر نداشتیم و در تیررس بودیم اما تسلط کافی به دشمن داشتیم.

علی کیانی موقعیتش را تغییر داد و به دشمن نزدیک‌تر شد، یک تیر تراش شلیک کرد و موقعیت تکفیری‌ها برای ما روشن‌تر شد من و اسدالله ایستادیم و آر.پی.جی شلیک کردیم و آتش تیربار دشمن خاموش شد.

دشمن عقب‌نشینی کرد و کیانی دستور داد فعلا شلیک نکنیم، مهماتمان رو به پایان بود و ممکن بود دچار مشکل شویم.

هزینه ۱۰۰هزار تومانی «اسدالله» برای زن خیابانی!

*نماز ظهر عاشورا

سرمای بیابان لرزه به تنم انداخته بود. چاله‌ای کندم و داخل آن پناه گرفتم تا کمی گرم شوم. از صبح روز قبل غذا نخورده بودم و کم کم داشتم از حال می رفتم.

می خواستم چند دقیقه‌ای بخوابم اما سرما امانم را بریده بود، به خورشید التماس می کردم امروز زودتر طلوع کند.

 اسدالله آمد کنار چاله و گفت: مراد! بیداری؟! وقت نماز است.

گفتم: اسدالله آب از کجا بیاریم برای وضو!

گفت: بلند شو تیمم کن.

تیمم کردیم و نماز را با آن حال خستگی خواندم. شاید بتوان گفت: بهترین نماز عمرم بود! نماز را با آماده‌باش کامل خواندیم. تعدای از رفقا پست می دادند و بعد جایمان را با هم عوض می‌کردیم. هر لحظه ممکن بود دشمن دوباره حمله کند. به یاد نماز ظهر عاشورای سیدالشهدا (ع) افتادم و بغض کردم.

* جان مادرت بی‌خیال شو

بلافاصله بعد از نماز صبح با روشن شدن هوا، نیروهای پاکستانی، تل را از ما تحویل گرفتند.

فرمانده پاکستانی‌ها اسمش یاسر بود و کلی از شجاعت نیروهایش تعریف کرد، البته تعاریفش هم به حق بود و پاکستانی‌ها خیلی نترس و بی‌باک بودند.

خندیدم و به اسدالله گفتم: اسد، این شیرمردان پاکستانی که اینقدر از خودشان تعریف می کنند با دیدن بچه‌های پایگاه قدس نظرشان عوض می شود…

اسد خندید و گفت: آفرین! باید به این رفقا نشان بدهیم بسیجی پایگاه قدس یعنی چه! اصلاً برای ما افت دارد این منطقه را پاکسازی نشده تحویل گروه بعدی بدهیم!

گفتم: اسدالله! جان مادرت بی‌خیال شو، دیگر جانی برای ما نمانده…

گفت: من خجالت می کشم برگردم تهران و بگویم: بعد از دو ماه مأموریت و عملیات یک روستا را نتوانستیم پاکسازی کنیم و داعش مسلط به منطقه شد!

با خواهش‌های اسدالله اجازه دادند ما برای پاکسازی وارد روستا شویم البته تعدادی از نیروهای پاکستانی هم همراه ما آمدند.

هزینه ۱۰۰هزار تومانی «اسدالله» برای زن خیابانی!

* «رضا قناسه» دست به کار شد

میان پاکستانی‌ها یک قناسه‌زن بود به نام رضا قناسه، خیلی رزمنده با اخلاص و ماهری در تیراندازی بود.

رضا در نقطه‌ای مناسب که اشراف کامل به روستا داشته باشد قرار گرفت، سایر نیروهای پاکستانی ابتدای روستا ایستادند که ما از پشت دور نخوریم و محاصره نشویم.

خانه‌ها را یک به یک پاکسازی می کردیم و جلو می رفتیم. وارد مسجد روستا شدیم و با صدای بلند فریاد دادیم: امیرالمومنین حیدر… امیرالمومنین حیدر…لبیک یا زینب… الله اکبر…

نیروهای دشمن شب قبل بیشترشان به درک واصل شده بودند و مابقی عقب‌نشینی کرده بودند اما تعدادی تکفیری هنوز داخل روستا حضور داشتند. ماشینی جهت انتقال تکفیری‌ها به داخل روستا آمد و با دیدن ما شروع به شلیک کردند. «رضا قناسه» دست به کار شد و آنها را شکار می کرد. ما هم از داخل روستا همه را به جهنم فرستادیم.

از آب انبار روستا آب کشیدیم و نماز ظهر را خواندیم و به مقر برگشتیم.

* برای فرماندهی فاطمیون

با پایان آن دوره به زیارت مرقد مطهر حضرت زینب (س) رفتیم و به تهران برگشتیم.

اسدالله به محض اینکه برگشت تهران دوباره پیگیر اعزام شد و آرام و قرار نداشت. به هر جایی که فکر می کرد امیدی است برای اعزام سر می زد و مدارک تحویل می داد.

دلم برایش تنگ شده بود و می خواستم ببینمش. قبل از اینکه تلفن را به دست بگیرم خودش تماس گرفت و کلی صحبت کردیم.

گفت: خدا بخواهد فردا اعزام می شوم.

گفتم: بی‌معرفت! بدون من میری؟! پس من چی؟!

گفت: راستش فقط یک نفر را برای فرماندهی فاطمیون نیاز داشتند و من با کلی التماس اسمم را در لیست جا کردم.

هزینه ۱۰۰هزار تومانی «اسدالله» برای زن خیابانی!

* پایان مأموریت

یک هفته بعد از اعزام اسدالله برای نماز به مسجد رفته بودم. همسر و دختر چند ماهه اسدالله را در راهرو مسجد دیدم که به تنهایی به خانه برمی‌گشتند، اعصابم حسابی به هم ریخت.

شکر خدا چند روز بعد من هم به سوریه اعزام شدم اما این بار در کنار اسدالله نبودم.

یکی از دوستانم به نام سید مصطفی گوشی موبایل با خودش آورده بود. شماره اسد را حفظ بودم. گفتم: سید شماره اسدالله را سیو کن و ببین در تلگرام کی آنلاین بوده؟!

شکر خدا اسدالله آنلاین بود و با هم کلی پیام رد و بدل کردیم.

گفتم: اسدالله! کاری کن منم منتقل شوم به منطقه شما و در کنار هم باشیم. می گویند اوضاع منطقه شما خراب است.مراقب خودت باش. چند روز قبل دخترت را در راهرو مسجد دیدم اعصابم به هم ریخت! الکی خودت را به کشتن ندهی!

اسدالله گفت: مراد جان! پیگیر کارت هستم، ان‌شالله فرمانده آمد حتما به او می گویم.

مراد؛ دلم برای پریدن خیلی تنگ است! دلم برای لقاء محبوب بی‌تاب است! دعا کن. دعا کن پایان مأموریت ما شهادت باشد.

*تصویر اسدالله

مدافعان حرم عراقی در شبکه‌های تکفیری‌ها تصویر چند شهید ایرانی را مشاهده می کنند و فوری با تلفن همراه از صفحه تلویزیون عکس می گیرند.

چهره شهدا برایشان آشنا بود و تصویر را برای حاج آقابزرگ می فرستند. حاجی شک می کند اسدالله است یا نه؟! او هم تصویر را برای یکی از دوستان اسدالله بنام عبدالله منصوری می فرستد. عبدالله به محض اینکه تصویر را می بیند می گوید این شهید «اسدالله» است!

منصوری تصویر را برای برادر اسدالله و حاج علی ابراهیمی می فرستد. صبح روز بعد به تدریج تصاویر در کانال های تلگرامی پخش می شود.

هزینه ۱۰۰هزار تومانی «اسدالله» برای زن خیابانی!

*دو تا تراول ۵۰ تومانی

نیمه‌های شب خانوم جوانی با ظاهری نامناسب کنار خیابان ایستاده بود. اسدالله موتور را پارک می کند و به سمت زن می رود.

از او می پرسد: معذرت می خواهم، برای چه این وقت شب کنار خیابان ایستاده اید؟! خطرناک است…

زن جوان زل می زند به چشم اسدالله و می گوید: کنار خیابان ایستاده‌ام تا پول در آورم! مشتری هستی؟

اسدالله صورتش سرخ می شود و با ناراحتی می گوید: چقدر پول داشته باشی به خانه برمی‌گردی؟

زن با تمسخر می گوید: صد هزار تومن!

اسدالله از جیب شلوارش ۲ عدد تراول پنجاه هزار تومانی درمی‌آورد و به زن می دهد و می گوید: بفرمایید، این هم روزی امشب شما، حالا تا دیرتر نشده به خانه برگردید.

اسدالله سوار موتور می شود و می رود. زن با تعجب به تراول ها نگاه می کند.

*خنده کودکان روستا

امید مردم جنگ‌زده روستا به کمک رزمندها بود. گاهی اوقات کودکان گرسنه اهالی وسط جاده دراز می کشیدند و مانع حرکت ماشین ما می شدند! تا تکه‌ای نان از ما نمی گرفتند از زمین بلند نمی شدند.

اسدالله بعد از هر وعده غذایی، غذاهای اضافی را جمع می کرد و می برد به دست مردم روستا می رساند. خیلی اوقات خودش روزی یک وعده غذا می خورد.

زمان‌هایی که کار نداشتیم اسدالله، کودکان روستا را در حیاط مدرسه جمع می کرد و با هم فوتبال بازی می کردند. خیلی هوای کودکان را داشت و هر وقت فرصت می کرد با آنها حسابی سرو کله می زد و می‌خنداندشان تا کمی از رنج‌هایشان کم شود.

هزینه ۱۰۰هزار تومانی «اسدالله» برای زن خیابانی!

* پای‌کوبی و شادی تکفیری‌ها!

بعد از شهادت اسدالله نیروهای جبهه‌النصره بالای سرش حاضر می شوند. جنازه را صدها متر روی زمین می کشند و با خود به داخل حیاط خانه می برند. پوتین و وسایلش را به غارت می برند و بالای سرش کلی پای‌کوبی و شادی می کنند.

بعد از گرفتن عکس، آنها را در شبکه‌های ماهواره‌ای پخش می کنند و مارش پیروزی می زنند و مدام اعلام می کنند: ما تعدادی فرمانده ایرانی را کشتیم و شکست سنگینی به آنها وارد کردیم.

احتمال زیاد جنازه در حیاط آن خانه دفن شده، منطقه هنوز دست تکفیری‌هاست. موقعیت خانه را شناسایی کرده‌ایم و ان‌شاالله با آزاد شدن منطقه به دنبال پیکر پاک اسدالله می رویم.

*مرتضی اسدی

پایان



منبع خبر

هزینه ۱۰۰هزار تومانی «اسدالله» برای زن خیابانی! بیشتر بخوانید »

نگرانی‌های همسر مدافع حرم بعد از عملیات «بصری‌الحریر»

نگرانی‌های همسر مدافع حرم بعد از عملیات «بصری‌الحریر»



شهید مدافع حرم فاطمیون خادم حسین جعفری و خانواده - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق گذشت از مال و منال دنیا یک طرف و گذشت از سه دختر که یکی خانم‌تر از آن یکی است، طرف دیگر… خادم‌حسین جعفری در مرز چهل سالگی، کسی نبود که بخواهد با شور جوانی و بدون بررسی، ‌تن به خطرهای جهاد در میدان سوریه بدهد. آخرین تصاویر قبل از شهادتش را که دیدیم، حس و حال معنوی صورتش، همه ابهام‌ها را رفع کرد اما برایمان مهم بود روایت او را از زبان همسر و فرزندانش بشنویم. بیشتر حرف‌ها را خانم احمدی برایمان گفت و دختر ارشد شهید (سمیرا خانم) هم آخرهای گفتگو به ما پیوست تا از دلتنگی‌هایش بگوید. آخر کار هم مهمان شدیم به یک غذای سنتی و محلی افغانستان که طعمی عجیب و به‌یادماندنی داشت.

بخش اول و دوم گفتگو را نیز بخوانید:

کشاورز پولدار چگونه مدافع حرم شد؟ + ‌عکس

شگردهای یک مدافع حرم برای فرار از خانه! +‌ عکس

آنچه در ادامه می‌خوانید، بخش سوم از گفتگوی ما با خانواده این شهید فاطمیون است که در گل‌تپه، جایی نرسیده به ورامین و در اواسط کوچه قمر بنی‌هاشم(علیه السلام) به سئوالات ما پاسخ دادند.

**: در سال ۹۳ که ایشان مدام به سوریه می‌رفتند، شما همچنان مشغول کار تولید لباس بودید؟

همسر شهید: بله؛ آقاخادم هم که می‌آمد، بیشتر وقتش را در پادگان جلیل‌آباد می گذراند. آدمی نبود که همه مسائلش را در خانه تعریف کند. سوریه بود هم در تماسهایمان وقتی می پرسیدم خوبی؟ چه کار می‌کنی؟… می‌گفت:‌ من خیلی خوبم و الان هم نزدیک حرم حضرت زینب هستم… بعد که می آمد، می پرسیدم مگر می‌شود تو همیشه نزدیک حرم باشی؟ می گفت:‌ نه، ‌من که فقط نزدیک حرم نبودم. من جزو گروه تخریب هستم و همه‌ش هم در مناطق جنگی هستم… کارشان تخریب بود.

نگرانی‌های همسر مدافع حرم بعد از عملیات «بصری‌الحریر»

**: این را شما بعدا متوجه شدید؟

همسر شهید: وقتی آمد خانه، ‌اینطوری گفت اما پشت تلفن هیچ اطلاعاتی نمی داد. می گفت احتمال دارد برای خودم و دوستانم دردسر بشود.

**: درباره رفتنتان به بیمارستان این سئوال به ذهنم رسید که شما می توانستید ماشین تهیه کنید… آقا خادم اهل رانندگی نبود؟

همسر شهید: اتفاقا رانندگی‌اش خیلی خوب بود اما چون آن موقع اتباع افغانستانی حق گرفتن گواهینامه نداشتند، ماشین هم نمی‌خرید. الان البته شرایط فرق کرده و تخفیف‌هایی شامل حال کسانی که شرایط خاص یا بیماری دارند شده که می‌توانند گواهینامه رانندگی بگیرند.

**: پس در حقیقت آقاخادم می‌خواستند بدون گواهینامه پشت فرمان ماشین ننشیند.

همسر شهید: گاهی یک ماشین می گرفت اما زود می فروخت. می گفت ممکن است برایم دردسر بشود. خدا نکرده تصادفی پیش می آید. همان موتور را هم که می‌گرفت،‌ برادر من و برادر خودش سوار می شدند و چون گواهینامه نداشتند، بعضی وقت‌ها که موتور را به پارکینگ می بردند، هزینه زیادی به گردنشان می‌افتاد.

**: منزلتان برای خودتان بود؟

همسر شهید: خیر؛ رهن و اجاره کرده بودیم. کارگاهمان هم در حیاط همان خانه بود.

**: داشتید اعزام چهارم آقاخادم را می گفتید که باز هم بدون خداحافظی بود…

همسر شهید: وقتی رسید،‌ فردایش زنگ زد و گفت که این دفعه درخواست داده‌ام یک سفر تو را بیاورم سوریه. وقتی خودت بیایی حرم حضرت زینب، وقتی شرایط را از نزدیک ببینی، دیگر مخالفت نمی کنی. این بار خیلی جدی و پیگیر، ‌از دوستانم و فرماندهانم خواسته‌ام که همسرم راضی نیست و حاضرم هزینه‌اش را بدهم که کارهای پاسپورتش را درست کنید و خانمم بیاید به زیارت حضرت زینب(س) تا راضی بشود.

من به این که به مخالفت‌هایم توجهی نمی کرد،‌ عادت کرده بودم. هر چه هم مخالفت می کردم، آقا خادم کار خودش را می‌کرد.

**: معمولا اهرم خانم ها قوی است و می‌توانند حرفشان را به کرسی بنشانند. شما از همه توانتان در این یک سال استفاده کردید؟

همسر شهید: خیلی زیاد. حتی گفتم اگر شما بروی سوریه، ‌من می‌روم خارج از ایران. بستگان من دارند به اروپا می روند و با آنها می‌روم. من خسته شده‌ام. می‌گفت اگر توانستی از من و بچه‌ها دل بکنی برو و من راضی‌ام. اما خب نمی‌شد…

**: اگر می‌ خواستید بروید بچه‌ها را هم می بردید دیگر…

همسر شهید: بله، ‌اما به هر حال رضایت آقاخادم برایمان اصل بود. خانواده من فرهنگی هستند و راضی نبودند من بدون رضایت ایشان کاری کنم. مدام دلداری‌ام می‌دادند.

نگرانی‌های همسر مدافع حرم بعد از عملیات «بصری‌الحریر»
سمیرا، سارینا و ستایش، دختران شهید خادم‌حسین جعفری

**: این که فرمودید خانوادتان فرهنگی‌اند یعنی چه؟ ذهن من به سمت معلمی رفت…

همسر شهید: برادرانم در کار فرهنگ و هنر هستند. در هنر خطاطی مشغول هستند و کلاس‌هایی هم دارند. آموزش قرآن را هم دارند. اصل کارشان در ورامین است اما کلاس‌هایی هم در تهران دارند. حتی در تلویزیون هم برنامه‌هایی اجرا کرده‌اند. برای برگزاری نمایشگاه‌های هنری به استان‌های دیگر هم می‌روند.

این بود که همه‌شان من را دلداری می‌دادند. خودش هم می‌ گفت بیایم، دیگر نمی روم اما همین که می‌دید دوستانش می‌روند، وسوسه می‌شد.

بالاخره ۱۰ روز بعد از این که از ایران رفت برای سری چهارم، به من زنگ زد که برایم دعا کن. بچه‌ها را هم بگو که برایم دعا کنند. می خواهیم یک جای خوبی برویم که خیلی مهم است. ان شا الله که این دفعه پیروزی بزرگی داشته باشیم. حدود ۲۱ فروردین بود. همیشه هر ۵ – ۶ روز به من زنگ می زد. وقتی روز ششم می شد، خیلی نگران می شدم اما دیگر روز هفتم حتما به من زنگ می زد تا از نگرانی دربیاییم. حتی ممکن بود یک تماس کوتاه باشد که فقط خبر سلامتی‌اش را بدهد. در آن تماس گفت: اگر هفت روز بیشتر تماس نگرفتم،‌ یک خبری از من بگیر.

**: شما که دسترسی نداشتید؟

همسر شهید: بله،‌ ما نمی‌توانستیم با سوریه تماس بگیریم. چون اعزام‌های آقاخادم طولانی شده بود،‌ دو سه نفر از دوستانش را می شناختم. کسانی که ثبت‌نامش کرده بودند برای اعزام را هم می شناختم و دو سه تا شماره تلفن از آنها داشتم.

وقتی این حرف را زد خیلی نگران شدم. من هم ساعت‌ها را می شمردم و مدام منتظر بودم تماس بگیرد. هفت روز گذشت. روز هشتم هم آمد اما زنگ نزد. خیلی زیاد نگران شدم. آرام و قرار نداشتم. می رفتم در کارگاه کار می کردم،‌ ناگهان ذهنم پریشان می شد. هر چه درآمد داشتم، کرایه آژانس می‌دادم که بروم پیش رزمنده هایی که از سوریه آمده بودند. با بچه‌ها می رفتم در خانه‌شان. حتی به شهریار و حسن آباد قم هم رفتم.

**: چه کسی خبر آمدن رزمنده ها را می داد؟

همسر شهید: وقتی دوستان و همسایگان و خانواده‌ام باخبر می شدند، به من هم می گفتند. مثلا می‌گفتند فلانی پسر عمه‌اش در شهریار زندگی می کند و دو سه روز است از سوریه آمده. من آنقدر به خانه آن دوست و فامیل می رفتم و پیگیر می شدم که آدرس خانه آن رزمنده را بدهند و سراغش بروم.

**: این ماجرا برای همین هفت روز اول است؟

همسر شهید: بله، ‌همه هم می گقتند خبری نیست. نگران نباش! خودم هم یک گوشی تلفن نوکیای ساده داشتم و از هیچ جا خبری نداشتم. تا این که یکی از دوستان آقاخادم گفت: خواهر! خیلی نگران نباش اما برایش خیلی دعا کن چون همین چند روز پیش عملیاتی داشتند و در آن اصلا موفق نبوده اند. عملیاتشان لو رفته و شرایط خیلی بد و وخیم شده. عملیات بصری‌الحریر، قبل از خان‌طومان بود. گفتند در آن عملیات غافلگیر شده اند و حدود ۳۰۰ نفر شهید شده‌اند! همه شهدا هم از فاطمیون بوده‌اند.

این را که شنیدم خیلی بی‌تاب شدم. رفتم به منزل آقای حسینی که پیگیر پرونده آقاخادم بود. همان آقایی که پرواز آقاخادم را کنسل کرده بود. ایشان هم عاجز شده بود. بحث عملیات را هم گفتم و این که حدود ۱۰-۱۲ روز است تماس تلفنی نداشته. گفت:‌ کمی صبر کن تا خبری بگیرم. برادرشان فرمانده و از دوستان صمیمی همسر من بود و در سوریه با همسرم در یک یگان می جنگید. خدا رحمتشان کند. ایشان هم شهید شدند. شهید سیدناصر حسینی.

آقای حسینی زنگ زد به برادرش تا خبر بگیرد. ایشان هم همین را گفت که عملیاتی داشتیم که خیلی شهید دادیم و آقاخادم هم در همان عملیات بوده. هیچ خبری هم از آنها نداریم. واقعا هیچ کسی از آقاخادم خبر نداشت. ایشان هم گفت به خانمش بگو نذر کند تا ان شا الله خبری بیاید. گفت برخی از رزمنده‌ها اسیر شدند و بعضی ها هم شهید و زخمی شدند. دعا کند که حداقل در بین زخمی‌ها باشد.

من هم به هردری می زدم تا خبری بگیرم. به حرف ایشان هم اکتفا نکردم. آنقدر رفتم و آمدم تا این که شماره‌ای از دفتر آقای موسوی در دفتر فاطمیون در مشهد پیدا کردم. مدارک خانواده شهدا و جانبازان دست ایشان بود و دفتر کل فاطمیون را اداره می کرد. زنگ زدم و از ایشان هم پرس و جو کردم. گفت:‌ ان شا الله که زنده هستند. ما خیلی رزمنده داریم که به تلفن دسترسی ندارند. نگران نباشید.

من دو ماه اصلا نمی فهمیدم که پاهایم روی زمین است یا هوا. از زندگی هیچ چیزی نمی فهمیدم. شب و روزم گریه بود. یک قرآن می گرفتم و از این امامزاده به آن امامزاده می رفتم. در حد توانم یکی دو بار گوسفند نذر کردم. ختم قرآن می گرفتم و هر کاری می کردم تا یک خبری به من برسد.

نگرانی‌های همسر مدافع حرم بعد از عملیات «بصری‌الحریر»

**: این هایی که خبر قطعی را نمی‌دادند، احتمال می دادند آقاخادم اسیر شده باشد؟

همسر شهید: بله؛ برادرم دوستی داشت که خبرنگار صدا و سیما بود. ایشان در همین عملیات به سوریه رفته بود. برادرم به آن دوستش زنگ زد تا خبری بگیرد. نگران من بود که هفت صبح می رفتم دنبال خبر تا نیمه شب. طبیعی بود که همه خانواده ام نگران من باشند. بچه‌ها را هم می بردم چون احتمال داشت دیروقت بیایم، حداقل نگران آن‌ها نمی شدم. برادرم گفت من پیگیر می شوم. من هم خیلی بی‌تاب بودم و مدام به خانواده شوهرم زنگ می زدم. آن ها هم حالشان به همین صورت بود و اوقاتشان خیلی تلخ بود.

دوست برادرم هم آن عملیات را تعریف کرد و گفت لیست رزمنده‌ها و شهیدها را کنترل کرده ام و داماد شما در آن عملیات بوده ولی اسمش در جامانده ها و اسیرها و شهیدها و مجروح‌ها نیست. اسمش را در لیست مفقودی‌ها نوشته بودند یعنی هیچ کسی از او خبری نداشت.

همچنان نام آقاخادم در لیست مفقودها ماند و همچنان هم مفقود است… الان شش سال می گذرد.

**: آن عملیات آنقدر وسیع بوده که نتوانستند آقاخادم را پیدا کنند؟‌ هیچ کسی شهادت ایشان را با چشمش ندیده بود؟

همسر شهید: همین دوستانشان قبل از این که در عملیات‌های بعدی شهید بشوند به من زنگ زدند. حدودا سه چهار ماه بعد از مفقود شدن آقاخادم بود. وقتی زنگ زدند خوشحال شدم که حتما خبری از همسرم آمده. پرسیدند از آقاخادم خبری نشد؟ گفتم نه. شما ایشان رو می‌شناختید؟… گفتند: بله ما دوستش هستیم. همان شب که می‌خواستیم به عملیات برویم، هر بیست سی نفر یک گروه شدیم و تلفن‌ها و آدرس و مشخصاتمان را به هم دادیم و بعدش دست روی قرآن گذاشتیم که ان شا الله از این عملیات صحیح و سالم برگشتیم اگر اتفاقی برای یکی‌مان بیفتد، ‌دیگری به خانواده بقیه خبر بدهد.

زنگ زدند بیا حسن‌آباد قم. گوشی همسرم آنجا بود. گفتند عملیات، خیلی سخت بود… برادر آن دوست همسرم هم در همان عملیات شهید شده بود (شهید سید اسحاق موسوی) . خودش (سید مهدی)‌ هم مجروح شده بود. وقتی به خانه‌شان رفتم گفت یک بار صف شده بودیم و به سمت مقر دشمن می رفتیم. انگار عملیاتمان را لو داده بودند و ناگهان نیروهای جبهه‌النصره و بقیه مسلحین همه‌شان از چند طرف به ما حمله کردند. طوری بود که همه گروه‌های تکفیری سمت ما حمله کردند. ما فقط پنج شش نفر بودیم که برگشتیم. شهادت برادر خودم را هم با چشم‌هایم دیدم. آقاخادم را هم دیدم که زخمی شده بود اما دیگر نفهمیدم سرنوشتش چه شد.

**: احتمالا عملیات در شب بوده که همه چیز به خوبی معلوم نبوده…

همسر شهید: بله،‌ در شب بوده. حتی یادشان نبود که از چه ناحیه‌ای زخمی شده. گفت گوشی‌اش را بگیر و به خانه برو اما پیگیر باش. من الان حال و هوای خوبی ندارم و موجی هم هستم. بعدا از خانه‌تان به من زنگ بزنید تا راهنمایی‌تان کنم.

خانواده اش هم خیلی ماتم‌زده بودند و تازه خبر شهادت سید اسحاق را به آنها داده بودند. خانه‌شان هم خیلی مهمان آمده بود و بستگانشان می آمدند و می رفتند. قرار شد به خانه بروم و بعدا پیگیر حال آقاخادم بشوم.

گوشی آقاخادم را هم دادند و شماره تلفن آقاخادم را هم خودش به آقا سیدمهدی داده بود و گفته بود اگر اتفاقی افتاد، به خانواده‌ام زنگ بزن. وقتی پیگیر شدم تا اگر چیز دیگری هم می‌داند گفت:‌ آقاخادم به صورت صوتی در یک حافظه گوشی، وصیت کرده بود که متاسفانه آن هم گم شده… آقاخادم چون فقط سواد قرآنی داشت، وصیتش را به صورت صوتی انجام داده بود.

* میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

نگرانی‌های همسر مدافع حرم بعد از عملیات «بصری‌الحریر»
سمیرا، سارینا و ستایش، دختران شهید خادم‌حسین جعفری



منبع خبر

نگرانی‌های همسر مدافع حرم بعد از عملیات «بصری‌الحریر» بیشتر بخوانید »

نتایج عملیات حشد شعبی علیه داعش در دیالی

نتایج عملیات حشد شعبی علیه داعش در دیالی



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «محمد التمیمی» یکی از فرماندهان حشد شعبی در گفتگو با وبسایت المعلومه نتایج عملیات امنیتی «قره تپه» در شمال استان دیالی را تشریح کرد.

التمیمی اظهار داشت، نیروهای امنیتی مشترک یک عملیات پیشرفته با حمایت هواپیماهای ارتش در منطقه شرقی و غربی ناحیه قره تپه به منظور پیگرد بقایای گروه تروریستی- تکفیری داعش ترتیب دادند.

وی تصریح کرد که در این عملیات بیش از 10000 دونم زمین کشاورزی پاکسازی شد.

فرمانده حشد شعبی افزود، عملیات مذکور در چارچوب پایان دادن به هرگونه حضور هسته‌های داعش و تامین امنیت مناطق نزدیک به روستاهای آزاد شده و مناطق مواصلاتی انجام شده است.

بیشتر بخوانید:

آغاز عملیات حشد الشعبی و ارتش عراق علیه داعش

فرمانده حشد الشعبی: آمریکا از داعش حمایت می‌کند

رزمندگان حشد الشعبی حمله داعش به جرف الصخر را دفع کردند

محمد التمیمی همچنین از دفع حمله تکفیری‌ها به یک مرکز امنیتی در شمال شرق دیالی خبر داد.

وی بیان کرد: نیروهای ارتش عراق، حمله داعش به یک مرکز امنیتی در اطراف روستای الاصلاح در نزدیکی ناحیه جلولا در 70 کیلومتری شمال شرق بعقوبه را ناکام گذاشتند.

التمیمی گفت: اوضاع تحت کنترل است و تروریست‌های داعشی فرار کردند.

مراکز ارتش در اطراف روستای الاصلاح و روستای شیخ بابا در اطراف ناحیه جلولا در استان دیالی طی ماه‌های اخیر شاهد حملاتی از سوی تکفیری‌ها بوده است.

از سوی دیگر «علی المظفر» معاون اداری فرماندهی عملیات شرق الانبار حشد شعبی عراق از نصب دوربین‌های حرارتی به منظور رصد تحرکات تروریست‌هایی که به دنبال رخنه به مناطق شرقی شهر فلوجه هستند، خبر داد.

وی افزود: نیروهای حشد شعبی مستقر در مناطق جزیره بخش الکرمه در شرق شهر فلوجه اقدام به نصب دوربین‌های حرارتی در راستای اقدامات پیشگیرانه برای رصد تحرکات داعش کردند.

المظفری تاکید کرد: مناطق جزیره الکرمه بستر مناسبی برای تحرکات تروریست‌ها محسوب می‌شود.

از سوی دیگر ستاد اطلاع رسانی امنیتی عراق اعلام کرد که سرویس‌های اطلاعات نظامی موفق شدند 7 تروریست را در استان‌های الأنبار و نینوا و کرکوک دستگیر کنند.

در بیانیه ستاد اطلاع رسانی امنیتی عراق آمده است، یگان‌های اداره اطلاعات نظامی در تیپ‌های 10 و 7 فرماندهی عملیات الانبار چهار تروریست را در مناطق مختلف این استان دستگیر کردند. یگان‌های اداره اطلاعات نظامی در تیپ 16 فرماندهی عملیات نینوا نیز موفق به دستگیری دو تروریست در جنوب موصل شدند.

بر اساس این بیانیه همچنین یگان‌های اطلاعات نظامی تیپ 8 نیز یک تروریست را در استان کرکوک دستگیر کردند.

منبع: تسنیم



منبع خبر

نتایج عملیات حشد شعبی علیه داعش در دیالی بیشتر بخوانید »

شجاعت شهید سلیمانی برای شناسایی خطوط مقدم مبارزه با داعش


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار «علی اسدی» از همرزمان شهید قاسم سلیمانی با بیان خاطره‌ای به شرح شجاعت و درایت آن شهید در شناسایی و مدیریت خطوط مقدم جنگ با داعش برای صیانت بیشتر از جان رزمندگان اسلام پرداخت.

وی اظهار داشت: «برای عملیاتی از طرف حاج قاسم به سوریه دعوت شدم. او را از زمان جنگ می‌شناختم و با او مراوده داشتم، برای همین دعوتش را قبول کردم. اطرافیانم می‌گفتند: نرو. اما من تصمیمم را گرفته بودم. وارد هواپیما شدم. در آسمان، بیرون و دور دست‌ها را نگاه می‌کردم. با خودم می‌گفتم یعنی باز به خاک کشورم برمی‌گردم؟! مشغول تماشای سیاهی آسمان بودم که نوری از دور تماشا کردم، فهمیدم چیزی به دمشق نمانده. ساعت ۹ شب بود که از هواپیما پیاده و سوار ماشین مخصوصی که حاجی برایم فرستاده بود شدم.

از کوچه پس کوچه‌های شهر ویران شده دمشق رد شده و به ساختمانی که از آن محافظت می‌شد رسیدم. از ماشین پیاده شدم و به سمت ساختمان حرکت کردم. چند قدم برداشتم و مقابل درب ساختمان رسیدم. فهمیدم حاجی همین جا مستقر است، تا مرا دید گل از چهره‌اش شکفت. از صندلی برخاست و به استقبالم آمد. وسایلم را زمین گذاشتم و او را در آغوش گرفتم. چند لحظه گذشت. حاجی گفت: «خیلی خوب شد که امشب آمدی» با چند تن از فرماندهان حشدالشعبی جلسه داریم شما هم حتماً شرکت کن. وارد جلسه شدم و کنار فرماندهان نشستم، حاجی طرح عملیاتی را می‌ریخت تا بتواند قسمتی از حلب را آزاد کند، اواخر جلسه نگاهی به نقش انداخت و گفت: «این نقشه ناقص است، باید خودم به شناسایی بروم.» بیسیمش را برداشت و از ساختمان خارج شد. من که مات و مبهوت در و دیوار را نگاه می‌کردم با خودم گفتم سریع بروم و حاجی را از رفتن به شناسایی منصرف کنم.

از ساختمان خارج شدم. سمت چپم را نگاه کردم کسی نبود، نگاهم را به سمت راست چرخاندم. دیدم چند نفر به سمت بیابان حرکت می‌کنند. به سمتشان دویدم و بلند صدایشان کردم. جمعشان از حرکت ایستاد. یکی از آن‌ها جلو آمد با نور مهتاب فهمیدم حاج قاسم است. نفس‌زنان به او گفتم: «حاجی چه می‌کنی؟ امید همه ما به شماست. شما جایی می‌روید که من و امثال من جرات رفتن به آنجا را نداریم! اگر اتفاقی برایتان بیافتد سرنوشت مقاومت عوض می‌شود.» حاجی جلو آمد، دستهایش را روی شانه‌هایم گذاشت. نگاهی با محبت کرد و گفت: «اگر من به شناسایی نروم ممکن است تلفات جنگی ما دو برابر شود. من نمی‌خواهم خون بچه‌ها هدر رود و به ناحق ریخته شود. اگر من و امثال من که تجربه بالایی داریم به شناسایی برویم عملیات با هزینه‌های کمتری پیروز می‌شود.»

فهمیدم حاجی به کارش مصمم است و فقط به او گفتم: «مواظب خودتان باشید.» با او خداحافظی کردم و به سمت ساختمان حرکت کردم. در راه نیم نگاهی به عقب انداختم و در دلم می‌گفتم «فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین.»

انتهای پیام/ 112



منبع خبر

شجاعت شهید سلیمانی برای شناسایی خطوط مقدم مبارزه با داعش بیشتر بخوانید »