تکفیری ها

زینب سلیمانی: «اینجا سوریه است» نیاز امروز ماست/ جلیلی: این کتاب، رسواگر مدعیان ادبیات رئالیستی ایران است/ یزدان‌پناه: دوست داشتم حاج قاسم اولین مخاطب کتاب باشد

زینب سلیمانی: «اینجا سوریه است» نیاز امروز ماست/ جلیلی: این کتاب، رسواگر مدعیان ادبیات رئالیستی ایران است/ یزدان‌پناه: دوست داشتم حاج قاسم اولین مخاطب کتاب باشد



رونمایی از کتاب اینجا سوریه است - زینب سلیمانی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، مراسم رونمایی کتاب «اینجا سوریه است؛ صدای زنان راوی جنگ»؛ عصر دیروز با حضور با حضور، زهره یزدان‌پناه؛ نویسنده کتاب، زینب سلیمانی، مدیر بنیاد مکتب حاج قاسم و دختر شهید سردار سلیمانی، لاله افتخاری؛ دبیرکل اتحادیه جهانی زنان مسلمان، وحید جلیلی؛ مدیر دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، حجت‌الاسلام حمیدرضا غریب‌رضا؛ مدیر مرکز گفتگوی دینی، سجاد اسلامیان؛ فعال جهان اسلام، مسعود ملکی، مدیر مدرسه سینمایی هنر و ماه، میثم رشیدی مهرآبادی؛. فعال حوزه کتاب و جمع محدودی از علاقمندان به میزبانی کتابفروشی به‌نشر(تهران) برگزار شد.

لاله افتخاری در ابتدای این نشست، در سخنانی عنوان کرد: روایت و رساندن پیام مظلومیت، پیام مدافعان حق، پیام کسانی که جان‌فشانی کردند، یک عبادت است و تداوم این راه، رسالت زینبی و سجادی امروز ما است. البته در این روایتگری همه باید انجام وظیفه کنند، مانند اقدام ارزشمندی که خانم یزدان‌پناه انجام دادند، خانم‌ها با الهام گرفتن از حضرت زینب‌(س)، باید نقش و رسالت پررنگ‌تری برای خود در نظر بگیرند، چرا که شاید آن ظرافت‌هایی که معمولا در نگاه، قلم و بیان زنانه است، بیشتر بتواند زوایای تاریخ، مظلومیت‌ها، مقاومت‌ها و رشادت‌ها را به گوش تاریخ برساند.

زینب سلیمانی: «اینجا سوریه است» نیاز امروز ماست/ جلیلی: این کتاب، رسواگر مدعیان ادبیات رئالیستی ایران است/ یزدان‌پناه: دوست داشتم حاج قاسم اولین مخاطب کتاب باشد

وی ادامه داد: بصیرت‌بخشی وظیفه همگان است، دیدن زوایا و بیان آنچه که هست تا قلم به دست مستکبرین جهانی نیفتد تا برای مثال، داعش را به عنوان منجی عالم بشریت و به عنوان دفاع‌کننده از حقوق زنان و کودکان معرفی­ نکنند. اگر قلم‌های پاک، رسالت‌محور و حقیقت‌گو وجود نداشته باشد ، استکبار به دست افراد مزدور تحقق پیدا خواهد­کرد که تاریخ را وارونه جلوه می‌دهد. بنابر­این اینجا باید تشکر کنیم از همه کسانی که زمینه دیدن زوایا و مظلومیت‌ها را فراهم کرده‌اند و به طور ویژه از خانم یزدان‌پناه که مجاهدت کردند، در سختی‌ها به کشور دیگری رفته و وقت گذاشتند تا بگویند اگر مجاهدان ما در کنار مردم سوریه بودند، خواهرانی نیز داریم که رسالت زینبی‌شان را به انجام برسانند و برای تاریخ و امروز بشریت، بیان کنند.

نماینده سابق مجلس عنوان کرد: امروز توفیق رونمایی از کتاب ارزشمندی را داریم که هم حجیم است و هم ثقیل از نظر بسیار پرمحتوا که ان‌شاءلله امیدوارم همه آن را مطالعه کنند و در این مسیر باز هم شاهد تلاش‌های خانم‌ها و اهل قلم باشیم که مانند خانم یزدان‌پناه به دل خطر بزنند.

چرا به حضور ایران نیاز بوده است

حجت‌الاسلام حمیدرضا غریب‌رضا، مدیر مرکز گفتگوی دینی نیز در ارتباطی مجازی در این رونمایی اظهار داشت: فکر می‌کنم هیچ‌کس به اندازه من از خواندن این کتاب تاثیر عاطفی نبرده باشد، از این جهت که خدا توفیق داد که در لحظات اول حرکت برای نوشتن این کتاب در ضمن گروهی که عزیزان در سوریه تشکیل داده بودند، خدمتگزاری می‌کردیم. بنده خودم هنگامی که مطالب ابتدایی کتاب را می‌خواندم، برایم سخت بود. خانم یزدان‌پناه با توجه به اینکه مستندساز هم هستند، سبک زیبایی را در نوشتن این کتاب به کار برده بودند و من کاملا لحظه به لحظه، متن کتاب را در مقابل خود، مانند فیلم می‌دیدم و برای من که در بخشی از سفر در خدمت گروه تألیف کتاب بودم، تداعی می‌شد.

زینب سلیمانی: «اینجا سوریه است» نیاز امروز ماست/ جلیلی: این کتاب، رسواگر مدعیان ادبیات رئالیستی ایران است/ یزدان‌پناه: دوست داشتم حاج قاسم اولین مخاطب کتاب باشد

وی افزود: به دوستان مجموعه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب به عنوان متولی کار، پیشنهاد دادم که به شخصیت‌های سیاسی و رسانه‌ای که رسما مخالفت با حضور ایران در سوریه مخالفت می‌کنند این کتاب را اهدا کنند تا واقعیت‌های جنگ سوریه را ببینند و بخوانند و بدانند چرا به حضور ایران نیاز بوده است.

غریب رضا تاکید کرد: یکی از دستاوردهای این کتاب، نشان دادن عمق فاجعه و جنایت‌های گروه‌های تکفیری مخصوصا در قبال زنان و کودکان بوده که معمولا قربانی اول جنگ سوریه بوده‌اند. اگر بخواهیم توصیفی در مورد این کتاب داشته باشیم، «اینجا سوریه است» نه یک رمان است و نه یک کتاب خاطره‌نگاری، بلکه یک تاریخ‌نگاری تحلیلی-عاطفی است که تحت‌تأثیر روحیه مسندسازی نویسنده، همانند یک فیلم مستند، زیبا شده که در آن هم تحلیل می‌بینید و هم عواطف طرفین و هم حاشیه‌نگاری‌های سفر نویسنده و همچنین بیان مسائل پیش و پس، توصیف اماکن، وقایع و حوادث جنگ. در واقع، به صورت موسع، جنگ‌شناسی سوریه را ارائه می‌دهد اما خشکی کتاب‌های تاریخ رسمی را ندارد و این مسائل در قالب روایات مختلف مطرح شده است. کتاب هم استناد تاریخی دارد و هم روایتی داستان‌گونه‌.

این فعال جهان اسلام بیان کرد: در قسمتی از کتاب، خانم یزدان‌پناه با خانمی مصاحبه کرده بود که نقل می‌کرد که تکفیری‌ها آمده بودند تا یکی از دختر بچه‌های آنها را ببرند اما وقتی پدرش مقاومت کرد، تکفیری‌ها پای آن دختر را همانجا شکستند، اینها نشان می‌‍‌دهد که خواندن این کتاب بسیار سخت است و بنده توصیه می‌کنم چه کسانی که موافق حضور ایران در سوریه هستند و چه کسانی که مخالف حضور ایران هستند، این کتاب را بخوانند تا این شرایط جنگی و مصیبت مردم سوریه را درک بکنند تا قضاوت صحیح و منصفانه‌ای داشته باشند.

زینب سلیمانی: «اینجا سوریه است» نیاز امروز ماست/ جلیلی: این کتاب، رسواگر مدعیان ادبیات رئالیستی ایران است/ یزدان‌پناه: دوست داشتم حاج قاسم اولین مخاطب کتاب باشد

غریب رضا تصریح کرد:  نکته دیگر درباره این کتاب، نشان دادن نگاه مردم سوریه نسبت به حضور نظامیان ایرانی است که برخلاف آنچه رسانه‌های غربی ترویج می‌کردند، مردم سوریه چون حمایت‌های ایران را دیده بودند، به گونه‌ای عاشق ایرانی‌ها بودند و حتی برخی، ایرانی‌ها را تقدیس می کردند، این تعاملات در کتاب نشان داده شده است.

«اینجا سوریه است» نیاز امروز ماست

زینب سلیمانی، دختر سردار شهید حاج قاسم نیز در سخنانی در این نشست اظهار داشت: قبل از صحبت درباره کتاب چند جمله‌ای کوتاه در مورد علاقه شهید سلیمانی به کتاب و مطالعه و میزان اعتنای ایشان به ادبیات و حتی نوشتن در موضوعات مختلف سخن می‌گویم. بنده همواره به این نکته اشاره می‌کنم که شاید برای خیلی‌ها غیر قابل باور باشد که شخصی با این میزان دغدغه و با حجم بالای کار، وقت زیادی را برای مطالعه می‌گذارد. من گاهی می‌دیدم که در مواقع مسافرت در هواپیما، ایشان هنگام رفتن، شروع به خواندن یک کتاب می‌کردند و شب که برمی‌گشتیم در پرواز این کتاب را تمام می‌کردند، در حوزه کتابخوانی، حرفه‌ای شده بودند و جزو توصیه‌های اصلی‌شان به قشرهای مختلف به خصوص جوان، این بود که مطالعه داشته باشند و مورد دوم این بود که هرکس تاجایی که می‌تواند و در توانش است برای جامعه کار فرهنگی انجام دهد.

زینب سلیمانی: «اینجا سوریه است» نیاز امروز ماست/ جلیلی: این کتاب، رسواگر مدعیان ادبیات رئالیستی ایران است/ یزدان‌پناه: دوست داشتم حاج قاسم اولین مخاطب کتاب باشد

وی افزود: در بحث کتاب ارزشمند «اینجا سوریه است» جا دارد هم از خانم یزدان‌پناه و همچنین مجموعه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی تشکر کنم که به چنین موضوعاتی می‌پردازند. نیاز امروز ما این است که درباره مسئله سوریه، این کتاب‌ها نوشته شوند تا ده سال دیگر یک سندی برای رجوع افراد مختلف باشد.

مدیر بنیاد مکتب حاج قاسم در ادامه سخنانش عنوان کرد: رسانه‌های غربی همواره در تلاشند تا ما را از ناحیه حضور در منطقه، زیر سؤال ببرند اما آنچه که بیشتر مورد توجه آنهاست، این است که چرا جمهوری اسلامی در سوریه ورود کرده است؟ چرا در سوریه باید جوانانمان شهید بشوند؟ سعی دارند که حقیقت واقعی سوریه را با شلوغ‌کاری‌ها و اطلاعات کمی که در دسترس می‌گذارند، تصویر دیگری از آن را جلوه ­بدهند. این کتاب و امثال این کتاب، به ما که در عصر امروز زندگی می‌کنیم و به آیندگان بعد از ما نشان می‌دهد که چه خطر بزرگی در مقابل جامعه بشریت وجود داشت و اگر از بین نمی‌رفت چه اتفاقات وحشتناکی رخ می‌داد.

سلیمانی خاطرنشان کرد: توصیه بنده به کسانی که با موضع اینکه چرا ما در سوریه جنگیدیم و از آن دفاع کردیم، مخالف هستند، این است که کتاب «اینجا سوریه است» را بخوانند و لحظه‌ای چشمانشان را ببندند و ایرانی پر از داعش را تصور کنند. اگر مدافعان حرم و فرمانده شهیدشان در سوریه نمی‌ایستاد، نه فقط ایران بلکه تمام کشورهای منطقه درگیر می‌شدند.برای حاج قاسم و مدافعان حرم اینکه این افراد مسیحی هستند یا سنی یا شیعه، مهم نبود، مهم این بود که ناموس و زن و بچه مردم در چنگال یک غده سرطانی نباشند. خواهشم از تمام عزیزان که مخالف این تفکر و ایستادگی‌اند این است که این کتاب را و امثال آن را لطفا مطالعه کنید و خود را جای مصاحبه‌شوندگان کتاب بگذارید.

زینب سلیمانی: «اینجا سوریه است» نیاز امروز ماست/ جلیلی: این کتاب، رسواگر مدعیان ادبیات رئالیستی ایران است/ یزدان‌پناه: دوست داشتم حاج قاسم اولین مخاطب کتاب باشد

دختر شهید حاج قاسم سلیمانی تاکید کرد: در اینجا جا دارد که بنده به  روح مطهر همه شهدای مدافع حرم درود بفرستم و از خداوند بخواهم که به خانواده‌های این شهدا به خاطر صبوری و ایستادگی اجر دو برابر بدهد که اگر مدافعان حرم و حاج قاسم از مرزهای ما دفاع نمی‌کردند الان راوی‌های این کتاب از خواهران و برادران خودمان بودند نه اینکه خانم یزدان‌پناه به سوریه سفر کنند.

روایت زنانه جنگ مهم‌تر از روایت سخت آن است

سجاد اسلامیان، فعال جهان اسلام و کارشناس تاریخ شفاهی حوزه بین‌الملل عنوان کرد: از روز اولی که جنگ در سوریه آغاز شد، با یک مسئله‌ و مشکل اساسی با عنوان روایت جنگ در سوریه مواجه بودیم. خاطرمان هست که اوایل، اصطلاح مدافعان حرم هنوز باب نشده بود و رسانه‌های ما نمی‌دانستند چه عنوانی را برای این شهدا به کار ببرند. از آن طرف، دشمن، از رسانه به بهترین نحو ممکن برای شعله‌ورتر کردن جنگ استفاده می‌کرد، در صورتی که در فضای جنگی آن روزها، چیزی که از رسانه‌های خودمان دیدیم اینجور نبود که بتوانند مقابله کنند.

زینب سلیمانی: «اینجا سوریه است» نیاز امروز ماست/ جلیلی: این کتاب، رسواگر مدعیان ادبیات رئالیستی ایران است/ یزدان‌پناه: دوست داشتم حاج قاسم اولین مخاطب کتاب باشد

وی افزود: این شکاف رسانه‌ای، حتی می‌توانیم بگوییم یک شوک برای رسانه‌های ما بود که نمی‌دانستند در برابر این اتفاقی که در سوریه می‌افتاد، چه نوع واکنشی نشان بدهند، حالا امروز که این جنگ تقریبا پایان یافته است، هرچند شاهد اشغال بخش‌هایی از سوریه هستیم ولی جنگی به آن معنای چند سال گذشته وجود ندارد؛ بحث روایت جنگ و بیان آن چیزی که رخ داده است، مسئله‌ی جدیدی و بسیار مهم است.

اسلامیان ادامه داد: در این زمینه هم دشمن از ما جلوتر است. کتاب‌هایی مانند کتاب «اینجا سوریه است» که روایت و خاطرات زنانه یا کودکانه از جنگ سوریه نشان می‌دهد، توسط خیلی از جریان‌های غربی و حتی عربی، فرانسوی یا قطری منتشر شده و کتاب‌هایشان در بازار دنیا موجود است. از آن طرف روایتی است که همراه با نوعی تحریف است. چون که متولی کتاب، از یک طرف علت جنگ و آوارگی مردم سوریه را بیان نکرده و از طرف دیگر پس‌زمینه‌ی افراد خارجی که این کتابها را می‌خوانند، به خاطر آن فضای رسانه‌ای که از قبل برای او وجود دارد، علت تمام مشکلات را نظام سوریه و حامیان آن می‌داند. ما در این قضیه، به کتاب‌هایی مثل «اینجا سوریه است» به شدت نیاز داریم، چه برای مخاطب داخلی و چه برای مخاطب بین‌المللی‌.

این فعال حوزه تاریخ شفاهی بین‌الملل اظهار داشت: جنس جنگ در سوریه، ممکن است بگوییم یک جنگ با دخالت خارجی بوده است اما واقعیت قضیه این است که در بالاترین آمار ۱۰ درصد از کسانی که می‌جنگیدند، چه در طرف نظام و چه در طرف معارضین، خارجی بوده‌اند و ۹۰ درصد خود مردم سوریه بوده‌اند، روایت‌کردن این نوع جنگ، به شدت، سخت است. لذا باید به طور جدی فکر کنیم که چگونه این برادرکشی را روایت ‌کنیم. مهم‌تر از همه، همین وصف و روایت زنانه و کودکانه است. این‌ها بیشتر می‌توانند دیده شوند تا روایت‌های سخت جنگ که نوعی یک برادرکشی بوده و به آن یک نگاه دیگری می‌دهد.

«اینجا سوریه است»؛ یک نقطه شروع است

وحید جلیلی، مدیر دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی نیز در ارتباطی مجازی در این نشست گفت: این کتاب، به نظرم این یک نقطه شروع است و اتفاق تازه‌ای در فضای ادبیات مقاومت است و به نظرم، از جهات گوناگون تاثیر گذار و جریان‌ساز خواهد بود. جدای از بحث‌های محتوایی درباره کتاب و آن پیامی و جایگاهی که در ادبیات مقاومت دارد، از جهت بار دراماتیک، به شدت کتاب ممتازی است یعنی حتی اگر کسی علاقه‌مند به مباحث این منطقه هم نباشد و اتفاقات را دنبال نکرده باشد یا صرفا به دنبال داستان و قصه باشد، باز این کتاب، یک کتاب خواندنی است و ده‌ها ماجرای بسیار جذاب با قلم خانم یزدان‌پناه به یک شیوه دراماتیک پُرکششی روایت شده و اگر کسی حتی به دنبال ماجرا باشد، کتاب جذبش خواهد کرد.

زینب سلیمانی: «اینجا سوریه است» نیاز امروز ماست/ جلیلی: این کتاب، رسواگر مدعیان ادبیات رئالیستی ایران است/ یزدان‌پناه: دوست داشتم حاج قاسم اولین مخاطب کتاب باشد

وی ادامه داد: در ژانرهای گوناگونی می‌شود این کتاب را جای داد که یک ژانرش، ادبیات مقاومت است که گفتم در این مقوله، یک کتاب ممتازی شده ولی بالاخره در جهان، ژانرهای مختلف ادبی وجود دارد که هرکدام مخاطبان خاص خودش را دارد، در این کتاب، قصه‌های گوناگونی روایت شده که در حالی که در بسیاری از کتاب‌های ژانر جنایی، نویسنده با تخیلش، قصه‌ای را گفته است.

جلیلی افزود: اینها را از این جهت تاکید می‌کنم که توجه بدهم به اینکه ما در فضای ادبی و هنری کشور با یک سری ادعاها و فضاسازی‌هایی توسط جریان غرب‌زده و روشنفکرماب مواجه هستیم که اینها میگویند که ما دنبال به اصطلاح ادبیات دینی، انقلابی، متعهد و اینها نمی‌رویم، یعنی هرچیزی که بخواهد یک پسوند محتوایی داشته باشد، ما را از هنر دور می‌کند و فاصله می‌اندازد بین ما و ادبیات محض، هنر محض و… می‌خواهم عرض کنم که همین مایه جذاب دراماتیکی که در این کتاب «اینجا سوریه است» رخ کرده، نشان می‌دهد که اتفاقا اگر واقعا این مدعیان به همان حرف خودشان هم اعتقادی داشتند باید چنین سوژه‌هایی، موضوعاتی، مقوله‌هایی، حوزه‌هایی نباید در ادبیات و روزنامه‌نگاری روز ایران سانسور می‌شد.

مدیر دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب تصریح کرد: این کتاب، به نظرم صرفا روایت جنگ سوریه نیست بلکه به یک معنا، این کتاب، روایت جنگ دیگری هم است، روایت جنگ نرمی‌ که بر سر مقولاتی مثل هنر و تاریخ‌نگاری، تاریخ شفاهی و روزنامه‌نگاری. این کتاب به نوعی راوی این جنگ هم است و همزمان در دو جبهه می‌جنگد و نشان می‌دهد عملا بدون اینکه بخواهد شعار بدهد و صرفاً نظریه‌پردازی کند، نمونه عینی ارائه می‌کند که فضای روشنفکری و ادبیات غرب‌زده در ایران چطور یک سری مایه‌های مهم ژرنالیسم، هنر و ادبیات را صرفا و صرفا به خاطر اینکه ممکن است به ضرر غربی‌ها تمام شود، حذف و سانسور می‌کند و کاملا ایدئولوژیک و سیاسی برخورد می‌کند.

رسواگر مدعیان ادبیات رئالیستی در ایران

جلیلی یادآور شد: حتی بسیاری از خبرنگاران اروپایی هم که وارد سوریه می‌شوند و تلاش می‌کنند روایت‌های خاص خودشان را از آن جنگ بدست بیاورند ولی در فضای ایران به غیر از همان روایت مسلطی که توسط رسانه‌های غربی گفته می‌شود، در این به اصطلاح رسانه‌ها و محافل روزنامه‌نگاری، ادبی و هنری ایران راجع به سوریه پذیرفته نمی‌شود و هیچ تحرکی برای اینکه به این بحرانی که در منطقه و همسایگی ما اتفاق افتاده است، نزدیک شویم و برویم از درون، روایتش کنیم، اتفاق نمی‌افتد. «اینجا سوریه است» رسواگر مدعیان به ادبیات رئالیستی در ایران هم است. «اینجا سوریه است» می‌تواند آغازگر یک دومینو هم باشد یعنی اولا درفضای ادبیات مقاومت یک سرفصل‌گشایی می‌کند، فضایی را نشان می‌دهد که کمتر به آن پرداخته شده، لاقل در ادبیات مکتوب ما، کمتر چنین چیزی را به زبان فارسی داریم که یک مولف ایرانی در بحران‌های منطقه ورود کرده باشد آن هم از نگاه زنانه، بحرانی به عمق جنگ سوریه را روایت کرده باشد این یک سرفصل‌گشایی است ولی صرفا در ادبیات این اتفاق، امتداد پیدا نخواهد کرد، بسیاری از صحنه‌هایی را که خانم یزدان‌پناه با قلمشان تصویر کردند، می‌توانند موضوعاتی و دست‌مایه‌هایی شوند برای نقاشان که اگر در آن میدانِ واقعیت‌های تلخ و متاثرکننده دوربینی نبوده که این‌ها را ثبت کند، تابلوهای ماندگاری می‌تواند از صحنه‌های کتاب خلق شود، خیلی از این تصاویری که در خاطرات آمده قابلیت این را دارد که تبدیل به فیلم کوتاه شود.

زینب سلیمانی: «اینجا سوریه است» نیاز امروز ماست/ جلیلی: این کتاب، رسواگر مدعیان ادبیات رئالیستی ایران است/ یزدان‌پناه: دوست داشتم حاج قاسم اولین مخاطب کتاب باشد

وی با اشاره به برخی از خاطرات و روایت‌های کتاب گفت: به طور مثال، روایتی که از ایمان فتوح شده در کتاب واقعا خانم ایمان فتوح که در کتاب که واقعا یک شخصیت جهانی است غربی‌ها او را مطابق پارادایم خودشان می‌دیدند، او را در حد جایزه نوبل مطرح می‌کردند، واقعا ایمان فتوح قابلیت این را دارد که به عنوان یکی از شخصیت‌های بین‌المللی جهان اسلام مطرح شود و در این حرکت‌های صلح طلبانه و… می‌تواند علمدار باشد و به یکی از سندهای حقانیت جبهه مقاومت در جهان تبدیل شود.

توصیه حاج قاسم به فعالان جبهه فرهنگی انقلاب

مدیر دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب عنوان کرد: کسانی که حتی به این حوزه هم علاقه ندارند اگر صرفا ماجرا بخواهند ماجرای جذاب به اصطلاح تاثیر گذار پرکشش و قصه‌های به اصطلاح جذاب بخواهند بخوانند این کتاب پر از این نوع قصه ‌ها است، هرکدام از این‌ها می‌توانند دست‌مایه‌ی کارهای مستند بعدی باشند، سرنوشت بعضی از شخصیت‌های کتاب، خوب است در ویرایش‌های بعدی کتاب پیگیری شود مثلا آن خانمی‌که دوتا دخترش گم شده بودند و چشم انتظار آنهاست چنی مسائلی، این انتظار را در مخاطب برمی‌انگیزد که اینها را دنبال کند خیلی از مستندسازها می‌توانند ادامه اینها را بروند بررسی کنند خیلی از داستان‌نویس‌ها می‌توانند مایه‌های دراماتیک کتاب را بنویسند، فیلمسازهای داستانی می‌توانند به شکل فیلم کوتاه حتی فیلم‌های سینمایی بلند از این کتاب استفاده کنند. این کتاب، یک نقطه شروع خواهد بود و دومینویی را می‌تواند در فضای جبهه هنری انقلاب ایجاد کند.

جلیلی خاطرنشان کرد: در پایان هم یاد کنیم از سردار بزرگ امت اسلامی‌، شهید حاج قاسم سلیمانی که به یک معنا واقعا ایشان کلید اول را زدند. در جلسه‌ای که در سال ۹۵  ایشان در جلسه‌ای با بچه‌های فرهنگی انقلاب، گفت ما در جنگ جغرافیا و میدان را پیروز می‌شویم اما روایت این جنگ هم مهم است و مثال زد که مثل این می‌ماند که شما وارد یک اتاق عملی شوید، اگر توجیه نباشید که در آن اتاق عمل چه اتفاقی در جریان است، می‌بینید یک نفر چاقو دستش است مثلا شکم یک نفر دیگر را پاره کرده، اگر آدم شجاعی باشید با آن کسی که چاقو دستش است درگیر می‌شوید، اگر آدم ترسویی باشید غش می‌کنید، ایشان می‌گفت موقعیت ما الان در سوریه چنین موقعیتی است یعنی اگر معلوم نشود که ما در سوریه، یک غده سرطانی را جراحی ‌کردیم، ‌اگر این مشخص نشود، ما حتی اگر در میدان هم پیروز شویم به آن پیروزی مطلوب و ایده‌آل خودمان دست پیدا نکردیم. همان جلسه موجب شد که یک سری حساسیت‌هایی از سوی بچه‌های فرهنگی انقلابی شروع شود که یکی از آنها همین سفر خانم یزدان‌پناه به سوریه بود که به ثمر رسید و امیدوار هستیم که برکاتش روز به روز بیش از پیش آشکار و آشکارتر بشود و این سرفصل‌گشایی که ایشان در این حوزه کردند، ان‌شاءلله در قالب‌های مختلف و در ژانرهای گوناگون بازتولید بشود.

دوست داشتم حاج قاسم اولین مخاطب کتاب باشد

زهره یزدان پناه، نویسنده کتاب «اینجا سوریه است» نیز در سخنانی در این نشست عنوان کرد: این کتاب، حاصل یک تلاش تیمی بوده است، منتها توفیق در صحنه بودن با من بوده است. یادم است بعد از پیشنهادی که آقای جلیلی برای نگارش چنین کتابی کردند، در آستانه سفرم به سوریه، از ایشان پرسیدم که شما توصیه خاصی برای این کار و چگونگی پروژه ندارید که ایشان فقط یک جمله گفتند که شما تا می‌توانید قصه جمع کنید و روایت‌های مردم را با جزئیات جمع‌آوری کنید.

زینب سلیمانی: «اینجا سوریه است» نیاز امروز ماست/ جلیلی: این کتاب، رسواگر مدعیان ادبیات رئالیستی ایران است/ یزدان‌پناه: دوست داشتم حاج قاسم اولین مخاطب کتاب باشد

وی ادامه داد: من که هم نویسنده بودم هم مستندساز بودم، خیلی راحت می‌توانستم بفهمم که یک طراحی ذهنی پشت این قضیه است و الان که صحبت‌های آقای جلیلی را شنیدم دیدم که دقیقا من درست فکر کردم، همین قصه جمع کردن در واقع یک طراحی اولیه است برای بازتولیدهای بعدی که می‌تواند در قالب‌های مختلف صورت گیرد. منتها چیزی که برای من مهم بود و در مقدمه کتاب هم اشاره کردم این بود که معتقد بودم که حضرت حجت(عج) وقتی می‌خواهند تشریف بیاورند، اساس ظهور ایشان فرامذهبی و فرا قومیتی است، نقطه ثقل اصلی حرکت ایشان، حفظ و احیای کرامت انسانی است که در عصر حاضر به خصوص در دنیای غرب به سمت نابودی می‌رود، این نگاه فرا قومیتی و فرامذهبی را خانم زینب سلیمانی هم اشاره کردند که در نگاه و منظر حاج قاسم سلیمانی هم بود.

یزدان پناه یادآور شد: این اتفاق بزرگی است که در کشوری مثل سوریه قومی با قوم دیگر می‌شود و در بعضی از بخش‌ها برادرکشی راه می‌افتد ولی چه اتفاقی می‌افتد که چنین نگاهی نسبت به مدافعین حرم آنجا پیدا می‌شود. این از برکات وجود مدافعین حرم و فرمانده سلحشورشان بوده که من خدا را شکر می‌کنم که به هرحال این کتاب با همه ی فراز و نشیب هایی که وجود داشت، به ثمر رسید.

وی تصریح کرد: بزرگ‌ترین آرزوی من هم در هنگام تحقیق میدانی این پروژه و هم موقع نوشتن کار این بود که اولین خواننده کتاب، حاج قاسم سلیمانی باشد ولی زمانی که کتاب به چاپ رسید، حضور فیزیکی ایشان در میان ما نبود. من این کتاب را تقدیم می‌کنم به همه مدافعان حرم و به خون پاک همه شهدای خلقت در همه جای دنیا و به همه زنان و کودکان تاریخ که امروز به دلیل ایستادگی آنها روز مقاومت اسلامی نامیده شده است و خوشحالم که در این روز و در دهه اول محرم امسال، این رونمایی برگزار می‌شود.

نویسنده کتاب «اینجا سوریه است» در پایان سخنانش گفت: این کار، یک پروژه فراعادی در یک شرایط فراعادی بود، به رغم همه سختی‌ها معتقدم که این اول راه است و به قول بعضی از دوستان در این اوضاع و شرایطی که وجود دارد چرا ما کتاب اینجا عراق است را نداشته باشیم؟ چرا اینجا فلسطین است را نداشته باشیم؟ چرا اینجا افغانستان است را نداشته باشیم؟ چرا اینجا بحرین است را نداشته باشیم؟ مهم‌تر این است که یک نهضتی باید راه بیفتد برای اینکه این تاریخ شفاهی برای انتقال به نسل آینده ثبت شود و بهترین مجربان این کار، خود مردم این کشورهای مقاومت هستند.

زینب سلیمانی: «اینجا سوریه است» نیاز امروز ماست/ جلیلی: این کتاب، رسواگر مدعیان ادبیات رئالیستی ایران است/ یزدان‌پناه: دوست داشتم حاج قاسم اولین مخاطب کتاب باشد

براساس این گزارش، کتاب «اینجا سوریه است» با جلد گالینگور، در ۷۷۶صفحه، شمارگان ۱۰۰۰جلد و با قیمت ۱۳۰هزار تومان توسط انتشارات «راه یار» منتشر شده است و علاقمندان علاوه بر کتاب‌فروشی‌ها می‌توانند از طریق صفحات مجازی ناشر به نشانی raheyarpub و یا سایت vaketab.ir نسبت به تهیه کتاب اقدام کنند.



منبع خبر

زینب سلیمانی: «اینجا سوریه است» نیاز امروز ماست/ جلیلی: این کتاب، رسواگر مدعیان ادبیات رئالیستی ایران است/ یزدان‌پناه: دوست داشتم حاج قاسم اولین مخاطب کتاب باشد بیشتر بخوانید »

هزینه ۱۰۰هزار تومانی «اسدالله» برای زن خیابانی!

هزینه ۱۰۰هزار تومانی «اسدالله» برای زن خیابانی!



شهید مدافع حرم اسدالله ابراهیمی - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق- اسدالله ابراهیمی سال ۱۳۵۱ در تهران به دنیا آمد.۱۶ سال بیشتر نداشت که برای حضور در دفاع مقدس با دستکاری شناسنامه اش راهی جبهه شد.

سال‌ها بعد وقتی که فهمید خواهرش به بیماری کلیوی مبتلا شده و نیاز به پیوند کلیه دارد،‌ یک کلیه‌اش را به خواهرش اهدا کرد.

پس از جنگ در برنامه‌های فرهنگی و اعتقادی از مربیان مسجد محل (مهرآباد جنوبی؛ شهرک فردوس) بود. سال ۷۴ معاون فرهنگی پایگاه بسیج شد. سال ۱۳۸۱ ازدواج کرد که حاصل این ازدواج ۲ فرزند به نام‌های حسین و زینب است.

وی از جمله کسانی بود که در فتنه ۸۸ در خط مقدم دفاع از انقلاب و رهبری در میدان حاضر شد. اسدالله ابراهیمی تحصیلاتش را تا مقطع لیسانس ادامه داده و کارشناسی حسابداری خوانده بود. او در کارخانه پارس خودرو مشغول به کار بود که با آغاز جنگ سوریه تمام تلاشش را برای حضور در سوریه کرد تا اینکه در بهمن‌ماه سال ۹۴ به این کشور اعزام شد. او از فرماندهان لشکر فاطمیون در منطقه بود اما آنقدر متواضع بود که حتی همکارانش تا لحظه شهادت نمی‌دانستند او فرمانده بوده است.

گفتگو با همسر شهید ابراهیمی را نیز در اینجا بخوانید:

فیلمبرداری آقا اسدالله؛ راهگشای نیروهای امنیتی + عکس

نقشه عجیب برای عدم اعزام یک مدافع حرم!

اسدالله ابراهیمی سرانجام در ۲۷ خردادماه سال ۹۵ در شهر حلب سوریه به شهادت رسید، در حالی که پیکرش برای همیشه در منطقه ماند و تروریست‌های جبهه النصره از تحویل پیکر مطهر شهید خودداری کردند. تنها مزار یادبودی به نام وی در قطعه ۵۰ بهشت زهرای تهران اختصاص یافت. به زودی کتابی با عنوان «بهار، آخرین فصل» درباره زندگی این شهید عزیز توسط انتشارات روایت فتح منتشر خواهد شد.

آنچه در ادامه می‌خوانید، حاصل گفتگو با جناب آقای مراد کِی‌پور، از دوستان قدیمی و همرزم شهید اسدالله ابراهیمی است.

قسمت اول و دوم  گفتگو را اینجا بخوانید:

ضرب و شتم بسیجیِ رزمنده به قصد کُشت +‌ عکس

نامه محرمانه کنار رخت‌خواب آقای فرمانده!

هزینه ۱۰۰هزار تومانی «اسدالله» برای زن خیابانی!

* شام یا صبحانه؟

با رمزی صحبت کردن مقر مطمئن شدیم خبرهایی است.

-آقا شما وسیله پخت و پز دارید غذا درست کنید؟! میهمان داریم…

-بله. همه چیز مهیاست! آشپزخانه هماهنگه…

-پس برادر ۲۰۰ پرس غذا برای ما آماده کنید!

با استرس گفتم یا حضرت عباس ۲۰۰ نفر پایین تپه هستند و ما ۶ نفر باید جلوی پیش رویشان را بگیریم؟!

-برادر شام بپزیم یا صبحانه؟!

-بساط شام را آماده کنید که خیلی گرسنه‌اند!

نگاهی به چهره اسدالله انداختم مثل همیشه آرام و قوی؛ کوچکترین اثری از ترس در وجود این بشر نبود!

حسین کاشانی سوار بر تویوتا دنده عقب آمد نوک تل داخل یک گودال.

کیانی پشت دوشکا قرار گرفت و گفت: کدام طرف هستند؟!

-ساعت ۶ پذیرایی کن برادر!

کیانی نوک دوشکا را به طرف جنوب تنظیم کرد و  با فریاد یا زهرا شروع به تیراندازی کرد. به دنبال او ما هم از اطراف، تکفیری‌ها را به رگبار بستیم. از جیغ و فریادهایشان معلوم بود تلفات زیادی دادند.

ناگهان تیر داخل دوشکا گیر کرد و کیانی نتوانست شلیک کند، حسین کاشانی فوری ماشین را عقب کشید تا دشمن با آر.پی.جی ماشین را نزند.

* تپه‌ای بلندتر

اسدالله گفت: تا زمانی که از این نقطه شلیک می‌کنیم فایده‌ای ندارد. فوری خودش را به تپه‌ای بلندتر رساند و به طرف دشمن شلیک کرد. ما ۵ نفر هم خودمان را به اسدالله رساندیم. با اینکه سنگر نداشتیم و در تیررس بودیم اما تسلط کافی به دشمن داشتیم.

علی کیانی موقعیتش را تغییر داد و به دشمن نزدیک‌تر شد، یک تیر تراش شلیک کرد و موقعیت تکفیری‌ها برای ما روشن‌تر شد من و اسدالله ایستادیم و آر.پی.جی شلیک کردیم و آتش تیربار دشمن خاموش شد.

دشمن عقب‌نشینی کرد و کیانی دستور داد فعلا شلیک نکنیم، مهماتمان رو به پایان بود و ممکن بود دچار مشکل شویم.

هزینه ۱۰۰هزار تومانی «اسدالله» برای زن خیابانی!

*نماز ظهر عاشورا

سرمای بیابان لرزه به تنم انداخته بود. چاله‌ای کندم و داخل آن پناه گرفتم تا کمی گرم شوم. از صبح روز قبل غذا نخورده بودم و کم کم داشتم از حال می رفتم.

می خواستم چند دقیقه‌ای بخوابم اما سرما امانم را بریده بود، به خورشید التماس می کردم امروز زودتر طلوع کند.

 اسدالله آمد کنار چاله و گفت: مراد! بیداری؟! وقت نماز است.

گفتم: اسدالله آب از کجا بیاریم برای وضو!

گفت: بلند شو تیمم کن.

تیمم کردیم و نماز را با آن حال خستگی خواندم. شاید بتوان گفت: بهترین نماز عمرم بود! نماز را با آماده‌باش کامل خواندیم. تعدای از رفقا پست می دادند و بعد جایمان را با هم عوض می‌کردیم. هر لحظه ممکن بود دشمن دوباره حمله کند. به یاد نماز ظهر عاشورای سیدالشهدا (ع) افتادم و بغض کردم.

* جان مادرت بی‌خیال شو

بلافاصله بعد از نماز صبح با روشن شدن هوا، نیروهای پاکستانی، تل را از ما تحویل گرفتند.

فرمانده پاکستانی‌ها اسمش یاسر بود و کلی از شجاعت نیروهایش تعریف کرد، البته تعاریفش هم به حق بود و پاکستانی‌ها خیلی نترس و بی‌باک بودند.

خندیدم و به اسدالله گفتم: اسد، این شیرمردان پاکستانی که اینقدر از خودشان تعریف می کنند با دیدن بچه‌های پایگاه قدس نظرشان عوض می شود…

اسد خندید و گفت: آفرین! باید به این رفقا نشان بدهیم بسیجی پایگاه قدس یعنی چه! اصلاً برای ما افت دارد این منطقه را پاکسازی نشده تحویل گروه بعدی بدهیم!

گفتم: اسدالله! جان مادرت بی‌خیال شو، دیگر جانی برای ما نمانده…

گفت: من خجالت می کشم برگردم تهران و بگویم: بعد از دو ماه مأموریت و عملیات یک روستا را نتوانستیم پاکسازی کنیم و داعش مسلط به منطقه شد!

با خواهش‌های اسدالله اجازه دادند ما برای پاکسازی وارد روستا شویم البته تعدادی از نیروهای پاکستانی هم همراه ما آمدند.

هزینه ۱۰۰هزار تومانی «اسدالله» برای زن خیابانی!

* «رضا قناسه» دست به کار شد

میان پاکستانی‌ها یک قناسه‌زن بود به نام رضا قناسه، خیلی رزمنده با اخلاص و ماهری در تیراندازی بود.

رضا در نقطه‌ای مناسب که اشراف کامل به روستا داشته باشد قرار گرفت، سایر نیروهای پاکستانی ابتدای روستا ایستادند که ما از پشت دور نخوریم و محاصره نشویم.

خانه‌ها را یک به یک پاکسازی می کردیم و جلو می رفتیم. وارد مسجد روستا شدیم و با صدای بلند فریاد دادیم: امیرالمومنین حیدر… امیرالمومنین حیدر…لبیک یا زینب… الله اکبر…

نیروهای دشمن شب قبل بیشترشان به درک واصل شده بودند و مابقی عقب‌نشینی کرده بودند اما تعدادی تکفیری هنوز داخل روستا حضور داشتند. ماشینی جهت انتقال تکفیری‌ها به داخل روستا آمد و با دیدن ما شروع به شلیک کردند. «رضا قناسه» دست به کار شد و آنها را شکار می کرد. ما هم از داخل روستا همه را به جهنم فرستادیم.

از آب انبار روستا آب کشیدیم و نماز ظهر را خواندیم و به مقر برگشتیم.

* برای فرماندهی فاطمیون

با پایان آن دوره به زیارت مرقد مطهر حضرت زینب (س) رفتیم و به تهران برگشتیم.

اسدالله به محض اینکه برگشت تهران دوباره پیگیر اعزام شد و آرام و قرار نداشت. به هر جایی که فکر می کرد امیدی است برای اعزام سر می زد و مدارک تحویل می داد.

دلم برایش تنگ شده بود و می خواستم ببینمش. قبل از اینکه تلفن را به دست بگیرم خودش تماس گرفت و کلی صحبت کردیم.

گفت: خدا بخواهد فردا اعزام می شوم.

گفتم: بی‌معرفت! بدون من میری؟! پس من چی؟!

گفت: راستش فقط یک نفر را برای فرماندهی فاطمیون نیاز داشتند و من با کلی التماس اسمم را در لیست جا کردم.

هزینه ۱۰۰هزار تومانی «اسدالله» برای زن خیابانی!

* پایان مأموریت

یک هفته بعد از اعزام اسدالله برای نماز به مسجد رفته بودم. همسر و دختر چند ماهه اسدالله را در راهرو مسجد دیدم که به تنهایی به خانه برمی‌گشتند، اعصابم حسابی به هم ریخت.

شکر خدا چند روز بعد من هم به سوریه اعزام شدم اما این بار در کنار اسدالله نبودم.

یکی از دوستانم به نام سید مصطفی گوشی موبایل با خودش آورده بود. شماره اسد را حفظ بودم. گفتم: سید شماره اسدالله را سیو کن و ببین در تلگرام کی آنلاین بوده؟!

شکر خدا اسدالله آنلاین بود و با هم کلی پیام رد و بدل کردیم.

گفتم: اسدالله! کاری کن منم منتقل شوم به منطقه شما و در کنار هم باشیم. می گویند اوضاع منطقه شما خراب است.مراقب خودت باش. چند روز قبل دخترت را در راهرو مسجد دیدم اعصابم به هم ریخت! الکی خودت را به کشتن ندهی!

اسدالله گفت: مراد جان! پیگیر کارت هستم، ان‌شالله فرمانده آمد حتما به او می گویم.

مراد؛ دلم برای پریدن خیلی تنگ است! دلم برای لقاء محبوب بی‌تاب است! دعا کن. دعا کن پایان مأموریت ما شهادت باشد.

*تصویر اسدالله

مدافعان حرم عراقی در شبکه‌های تکفیری‌ها تصویر چند شهید ایرانی را مشاهده می کنند و فوری با تلفن همراه از صفحه تلویزیون عکس می گیرند.

چهره شهدا برایشان آشنا بود و تصویر را برای حاج آقابزرگ می فرستند. حاجی شک می کند اسدالله است یا نه؟! او هم تصویر را برای یکی از دوستان اسدالله بنام عبدالله منصوری می فرستد. عبدالله به محض اینکه تصویر را می بیند می گوید این شهید «اسدالله» است!

منصوری تصویر را برای برادر اسدالله و حاج علی ابراهیمی می فرستد. صبح روز بعد به تدریج تصاویر در کانال های تلگرامی پخش می شود.

هزینه ۱۰۰هزار تومانی «اسدالله» برای زن خیابانی!

*دو تا تراول ۵۰ تومانی

نیمه‌های شب خانوم جوانی با ظاهری نامناسب کنار خیابان ایستاده بود. اسدالله موتور را پارک می کند و به سمت زن می رود.

از او می پرسد: معذرت می خواهم، برای چه این وقت شب کنار خیابان ایستاده اید؟! خطرناک است…

زن جوان زل می زند به چشم اسدالله و می گوید: کنار خیابان ایستاده‌ام تا پول در آورم! مشتری هستی؟

اسدالله صورتش سرخ می شود و با ناراحتی می گوید: چقدر پول داشته باشی به خانه برمی‌گردی؟

زن با تمسخر می گوید: صد هزار تومن!

اسدالله از جیب شلوارش ۲ عدد تراول پنجاه هزار تومانی درمی‌آورد و به زن می دهد و می گوید: بفرمایید، این هم روزی امشب شما، حالا تا دیرتر نشده به خانه برگردید.

اسدالله سوار موتور می شود و می رود. زن با تعجب به تراول ها نگاه می کند.

*خنده کودکان روستا

امید مردم جنگ‌زده روستا به کمک رزمندها بود. گاهی اوقات کودکان گرسنه اهالی وسط جاده دراز می کشیدند و مانع حرکت ماشین ما می شدند! تا تکه‌ای نان از ما نمی گرفتند از زمین بلند نمی شدند.

اسدالله بعد از هر وعده غذایی، غذاهای اضافی را جمع می کرد و می برد به دست مردم روستا می رساند. خیلی اوقات خودش روزی یک وعده غذا می خورد.

زمان‌هایی که کار نداشتیم اسدالله، کودکان روستا را در حیاط مدرسه جمع می کرد و با هم فوتبال بازی می کردند. خیلی هوای کودکان را داشت و هر وقت فرصت می کرد با آنها حسابی سرو کله می زد و می‌خنداندشان تا کمی از رنج‌هایشان کم شود.

هزینه ۱۰۰هزار تومانی «اسدالله» برای زن خیابانی!

* پای‌کوبی و شادی تکفیری‌ها!

بعد از شهادت اسدالله نیروهای جبهه‌النصره بالای سرش حاضر می شوند. جنازه را صدها متر روی زمین می کشند و با خود به داخل حیاط خانه می برند. پوتین و وسایلش را به غارت می برند و بالای سرش کلی پای‌کوبی و شادی می کنند.

بعد از گرفتن عکس، آنها را در شبکه‌های ماهواره‌ای پخش می کنند و مارش پیروزی می زنند و مدام اعلام می کنند: ما تعدادی فرمانده ایرانی را کشتیم و شکست سنگینی به آنها وارد کردیم.

احتمال زیاد جنازه در حیاط آن خانه دفن شده، منطقه هنوز دست تکفیری‌هاست. موقعیت خانه را شناسایی کرده‌ایم و ان‌شاالله با آزاد شدن منطقه به دنبال پیکر پاک اسدالله می رویم.

*مرتضی اسدی

پایان



منبع خبر

هزینه ۱۰۰هزار تومانی «اسدالله» برای زن خیابانی! بیشتر بخوانید »

نگرانی‌های همسر مدافع حرم بعد از عملیات «بصری‌الحریر»

نگرانی‌های همسر مدافع حرم بعد از عملیات «بصری‌الحریر»



شهید مدافع حرم فاطمیون خادم حسین جعفری و خانواده - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق گذشت از مال و منال دنیا یک طرف و گذشت از سه دختر که یکی خانم‌تر از آن یکی است، طرف دیگر… خادم‌حسین جعفری در مرز چهل سالگی، کسی نبود که بخواهد با شور جوانی و بدون بررسی، ‌تن به خطرهای جهاد در میدان سوریه بدهد. آخرین تصاویر قبل از شهادتش را که دیدیم، حس و حال معنوی صورتش، همه ابهام‌ها را رفع کرد اما برایمان مهم بود روایت او را از زبان همسر و فرزندانش بشنویم. بیشتر حرف‌ها را خانم احمدی برایمان گفت و دختر ارشد شهید (سمیرا خانم) هم آخرهای گفتگو به ما پیوست تا از دلتنگی‌هایش بگوید. آخر کار هم مهمان شدیم به یک غذای سنتی و محلی افغانستان که طعمی عجیب و به‌یادماندنی داشت.

بخش اول و دوم گفتگو را نیز بخوانید:

کشاورز پولدار چگونه مدافع حرم شد؟ + ‌عکس

شگردهای یک مدافع حرم برای فرار از خانه! +‌ عکس

آنچه در ادامه می‌خوانید، بخش سوم از گفتگوی ما با خانواده این شهید فاطمیون است که در گل‌تپه، جایی نرسیده به ورامین و در اواسط کوچه قمر بنی‌هاشم(علیه السلام) به سئوالات ما پاسخ دادند.

**: در سال ۹۳ که ایشان مدام به سوریه می‌رفتند، شما همچنان مشغول کار تولید لباس بودید؟

همسر شهید: بله؛ آقاخادم هم که می‌آمد، بیشتر وقتش را در پادگان جلیل‌آباد می گذراند. آدمی نبود که همه مسائلش را در خانه تعریف کند. سوریه بود هم در تماسهایمان وقتی می پرسیدم خوبی؟ چه کار می‌کنی؟… می‌گفت:‌ من خیلی خوبم و الان هم نزدیک حرم حضرت زینب هستم… بعد که می آمد، می پرسیدم مگر می‌شود تو همیشه نزدیک حرم باشی؟ می گفت:‌ نه، ‌من که فقط نزدیک حرم نبودم. من جزو گروه تخریب هستم و همه‌ش هم در مناطق جنگی هستم… کارشان تخریب بود.

نگرانی‌های همسر مدافع حرم بعد از عملیات «بصری‌الحریر»

**: این را شما بعدا متوجه شدید؟

همسر شهید: وقتی آمد خانه، ‌اینطوری گفت اما پشت تلفن هیچ اطلاعاتی نمی داد. می گفت احتمال دارد برای خودم و دوستانم دردسر بشود.

**: درباره رفتنتان به بیمارستان این سئوال به ذهنم رسید که شما می توانستید ماشین تهیه کنید… آقا خادم اهل رانندگی نبود؟

همسر شهید: اتفاقا رانندگی‌اش خیلی خوب بود اما چون آن موقع اتباع افغانستانی حق گرفتن گواهینامه نداشتند، ماشین هم نمی‌خرید. الان البته شرایط فرق کرده و تخفیف‌هایی شامل حال کسانی که شرایط خاص یا بیماری دارند شده که می‌توانند گواهینامه رانندگی بگیرند.

**: پس در حقیقت آقاخادم می‌خواستند بدون گواهینامه پشت فرمان ماشین ننشیند.

همسر شهید: گاهی یک ماشین می گرفت اما زود می فروخت. می گفت ممکن است برایم دردسر بشود. خدا نکرده تصادفی پیش می آید. همان موتور را هم که می‌گرفت،‌ برادر من و برادر خودش سوار می شدند و چون گواهینامه نداشتند، بعضی وقت‌ها که موتور را به پارکینگ می بردند، هزینه زیادی به گردنشان می‌افتاد.

**: منزلتان برای خودتان بود؟

همسر شهید: خیر؛ رهن و اجاره کرده بودیم. کارگاهمان هم در حیاط همان خانه بود.

**: داشتید اعزام چهارم آقاخادم را می گفتید که باز هم بدون خداحافظی بود…

همسر شهید: وقتی رسید،‌ فردایش زنگ زد و گفت که این دفعه درخواست داده‌ام یک سفر تو را بیاورم سوریه. وقتی خودت بیایی حرم حضرت زینب، وقتی شرایط را از نزدیک ببینی، دیگر مخالفت نمی کنی. این بار خیلی جدی و پیگیر، ‌از دوستانم و فرماندهانم خواسته‌ام که همسرم راضی نیست و حاضرم هزینه‌اش را بدهم که کارهای پاسپورتش را درست کنید و خانمم بیاید به زیارت حضرت زینب(س) تا راضی بشود.

من به این که به مخالفت‌هایم توجهی نمی کرد،‌ عادت کرده بودم. هر چه هم مخالفت می کردم، آقا خادم کار خودش را می‌کرد.

**: معمولا اهرم خانم ها قوی است و می‌توانند حرفشان را به کرسی بنشانند. شما از همه توانتان در این یک سال استفاده کردید؟

همسر شهید: خیلی زیاد. حتی گفتم اگر شما بروی سوریه، ‌من می‌روم خارج از ایران. بستگان من دارند به اروپا می روند و با آنها می‌روم. من خسته شده‌ام. می‌گفت اگر توانستی از من و بچه‌ها دل بکنی برو و من راضی‌ام. اما خب نمی‌شد…

**: اگر می‌ خواستید بروید بچه‌ها را هم می بردید دیگر…

همسر شهید: بله، ‌اما به هر حال رضایت آقاخادم برایمان اصل بود. خانواده من فرهنگی هستند و راضی نبودند من بدون رضایت ایشان کاری کنم. مدام دلداری‌ام می‌دادند.

نگرانی‌های همسر مدافع حرم بعد از عملیات «بصری‌الحریر»
سمیرا، سارینا و ستایش، دختران شهید خادم‌حسین جعفری

**: این که فرمودید خانوادتان فرهنگی‌اند یعنی چه؟ ذهن من به سمت معلمی رفت…

همسر شهید: برادرانم در کار فرهنگ و هنر هستند. در هنر خطاطی مشغول هستند و کلاس‌هایی هم دارند. آموزش قرآن را هم دارند. اصل کارشان در ورامین است اما کلاس‌هایی هم در تهران دارند. حتی در تلویزیون هم برنامه‌هایی اجرا کرده‌اند. برای برگزاری نمایشگاه‌های هنری به استان‌های دیگر هم می‌روند.

این بود که همه‌شان من را دلداری می‌دادند. خودش هم می‌ گفت بیایم، دیگر نمی روم اما همین که می‌دید دوستانش می‌روند، وسوسه می‌شد.

بالاخره ۱۰ روز بعد از این که از ایران رفت برای سری چهارم، به من زنگ زد که برایم دعا کن. بچه‌ها را هم بگو که برایم دعا کنند. می خواهیم یک جای خوبی برویم که خیلی مهم است. ان شا الله که این دفعه پیروزی بزرگی داشته باشیم. حدود ۲۱ فروردین بود. همیشه هر ۵ – ۶ روز به من زنگ می زد. وقتی روز ششم می شد، خیلی نگران می شدم اما دیگر روز هفتم حتما به من زنگ می زد تا از نگرانی دربیاییم. حتی ممکن بود یک تماس کوتاه باشد که فقط خبر سلامتی‌اش را بدهد. در آن تماس گفت: اگر هفت روز بیشتر تماس نگرفتم،‌ یک خبری از من بگیر.

**: شما که دسترسی نداشتید؟

همسر شهید: بله،‌ ما نمی‌توانستیم با سوریه تماس بگیریم. چون اعزام‌های آقاخادم طولانی شده بود،‌ دو سه نفر از دوستانش را می شناختم. کسانی که ثبت‌نامش کرده بودند برای اعزام را هم می شناختم و دو سه تا شماره تلفن از آنها داشتم.

وقتی این حرف را زد خیلی نگران شدم. من هم ساعت‌ها را می شمردم و مدام منتظر بودم تماس بگیرد. هفت روز گذشت. روز هشتم هم آمد اما زنگ نزد. خیلی زیاد نگران شدم. آرام و قرار نداشتم. می رفتم در کارگاه کار می کردم،‌ ناگهان ذهنم پریشان می شد. هر چه درآمد داشتم، کرایه آژانس می‌دادم که بروم پیش رزمنده هایی که از سوریه آمده بودند. با بچه‌ها می رفتم در خانه‌شان. حتی به شهریار و حسن آباد قم هم رفتم.

**: چه کسی خبر آمدن رزمنده ها را می داد؟

همسر شهید: وقتی دوستان و همسایگان و خانواده‌ام باخبر می شدند، به من هم می گفتند. مثلا می‌گفتند فلانی پسر عمه‌اش در شهریار زندگی می کند و دو سه روز است از سوریه آمده. من آنقدر به خانه آن دوست و فامیل می رفتم و پیگیر می شدم که آدرس خانه آن رزمنده را بدهند و سراغش بروم.

**: این ماجرا برای همین هفت روز اول است؟

همسر شهید: بله، ‌همه هم می گقتند خبری نیست. نگران نباش! خودم هم یک گوشی تلفن نوکیای ساده داشتم و از هیچ جا خبری نداشتم. تا این که یکی از دوستان آقاخادم گفت: خواهر! خیلی نگران نباش اما برایش خیلی دعا کن چون همین چند روز پیش عملیاتی داشتند و در آن اصلا موفق نبوده اند. عملیاتشان لو رفته و شرایط خیلی بد و وخیم شده. عملیات بصری‌الحریر، قبل از خان‌طومان بود. گفتند در آن عملیات غافلگیر شده اند و حدود ۳۰۰ نفر شهید شده‌اند! همه شهدا هم از فاطمیون بوده‌اند.

این را که شنیدم خیلی بی‌تاب شدم. رفتم به منزل آقای حسینی که پیگیر پرونده آقاخادم بود. همان آقایی که پرواز آقاخادم را کنسل کرده بود. ایشان هم عاجز شده بود. بحث عملیات را هم گفتم و این که حدود ۱۰-۱۲ روز است تماس تلفنی نداشته. گفت:‌ کمی صبر کن تا خبری بگیرم. برادرشان فرمانده و از دوستان صمیمی همسر من بود و در سوریه با همسرم در یک یگان می جنگید. خدا رحمتشان کند. ایشان هم شهید شدند. شهید سیدناصر حسینی.

آقای حسینی زنگ زد به برادرش تا خبر بگیرد. ایشان هم همین را گفت که عملیاتی داشتیم که خیلی شهید دادیم و آقاخادم هم در همان عملیات بوده. هیچ خبری هم از آنها نداریم. واقعا هیچ کسی از آقاخادم خبر نداشت. ایشان هم گفت به خانمش بگو نذر کند تا ان شا الله خبری بیاید. گفت برخی از رزمنده‌ها اسیر شدند و بعضی ها هم شهید و زخمی شدند. دعا کند که حداقل در بین زخمی‌ها باشد.

من هم به هردری می زدم تا خبری بگیرم. به حرف ایشان هم اکتفا نکردم. آنقدر رفتم و آمدم تا این که شماره‌ای از دفتر آقای موسوی در دفتر فاطمیون در مشهد پیدا کردم. مدارک خانواده شهدا و جانبازان دست ایشان بود و دفتر کل فاطمیون را اداره می کرد. زنگ زدم و از ایشان هم پرس و جو کردم. گفت:‌ ان شا الله که زنده هستند. ما خیلی رزمنده داریم که به تلفن دسترسی ندارند. نگران نباشید.

من دو ماه اصلا نمی فهمیدم که پاهایم روی زمین است یا هوا. از زندگی هیچ چیزی نمی فهمیدم. شب و روزم گریه بود. یک قرآن می گرفتم و از این امامزاده به آن امامزاده می رفتم. در حد توانم یکی دو بار گوسفند نذر کردم. ختم قرآن می گرفتم و هر کاری می کردم تا یک خبری به من برسد.

نگرانی‌های همسر مدافع حرم بعد از عملیات «بصری‌الحریر»

**: این هایی که خبر قطعی را نمی‌دادند، احتمال می دادند آقاخادم اسیر شده باشد؟

همسر شهید: بله؛ برادرم دوستی داشت که خبرنگار صدا و سیما بود. ایشان در همین عملیات به سوریه رفته بود. برادرم به آن دوستش زنگ زد تا خبری بگیرد. نگران من بود که هفت صبح می رفتم دنبال خبر تا نیمه شب. طبیعی بود که همه خانواده ام نگران من باشند. بچه‌ها را هم می بردم چون احتمال داشت دیروقت بیایم، حداقل نگران آن‌ها نمی شدم. برادرم گفت من پیگیر می شوم. من هم خیلی بی‌تاب بودم و مدام به خانواده شوهرم زنگ می زدم. آن ها هم حالشان به همین صورت بود و اوقاتشان خیلی تلخ بود.

دوست برادرم هم آن عملیات را تعریف کرد و گفت لیست رزمنده‌ها و شهیدها را کنترل کرده ام و داماد شما در آن عملیات بوده ولی اسمش در جامانده ها و اسیرها و شهیدها و مجروح‌ها نیست. اسمش را در لیست مفقودی‌ها نوشته بودند یعنی هیچ کسی از او خبری نداشت.

همچنان نام آقاخادم در لیست مفقودها ماند و همچنان هم مفقود است… الان شش سال می گذرد.

**: آن عملیات آنقدر وسیع بوده که نتوانستند آقاخادم را پیدا کنند؟‌ هیچ کسی شهادت ایشان را با چشمش ندیده بود؟

همسر شهید: همین دوستانشان قبل از این که در عملیات‌های بعدی شهید بشوند به من زنگ زدند. حدودا سه چهار ماه بعد از مفقود شدن آقاخادم بود. وقتی زنگ زدند خوشحال شدم که حتما خبری از همسرم آمده. پرسیدند از آقاخادم خبری نشد؟ گفتم نه. شما ایشان رو می‌شناختید؟… گفتند: بله ما دوستش هستیم. همان شب که می‌خواستیم به عملیات برویم، هر بیست سی نفر یک گروه شدیم و تلفن‌ها و آدرس و مشخصاتمان را به هم دادیم و بعدش دست روی قرآن گذاشتیم که ان شا الله از این عملیات صحیح و سالم برگشتیم اگر اتفاقی برای یکی‌مان بیفتد، ‌دیگری به خانواده بقیه خبر بدهد.

زنگ زدند بیا حسن‌آباد قم. گوشی همسرم آنجا بود. گفتند عملیات، خیلی سخت بود… برادر آن دوست همسرم هم در همان عملیات شهید شده بود (شهید سید اسحاق موسوی) . خودش (سید مهدی)‌ هم مجروح شده بود. وقتی به خانه‌شان رفتم گفت یک بار صف شده بودیم و به سمت مقر دشمن می رفتیم. انگار عملیاتمان را لو داده بودند و ناگهان نیروهای جبهه‌النصره و بقیه مسلحین همه‌شان از چند طرف به ما حمله کردند. طوری بود که همه گروه‌های تکفیری سمت ما حمله کردند. ما فقط پنج شش نفر بودیم که برگشتیم. شهادت برادر خودم را هم با چشم‌هایم دیدم. آقاخادم را هم دیدم که زخمی شده بود اما دیگر نفهمیدم سرنوشتش چه شد.

**: احتمالا عملیات در شب بوده که همه چیز به خوبی معلوم نبوده…

همسر شهید: بله،‌ در شب بوده. حتی یادشان نبود که از چه ناحیه‌ای زخمی شده. گفت گوشی‌اش را بگیر و به خانه برو اما پیگیر باش. من الان حال و هوای خوبی ندارم و موجی هم هستم. بعدا از خانه‌تان به من زنگ بزنید تا راهنمایی‌تان کنم.

خانواده اش هم خیلی ماتم‌زده بودند و تازه خبر شهادت سید اسحاق را به آنها داده بودند. خانه‌شان هم خیلی مهمان آمده بود و بستگانشان می آمدند و می رفتند. قرار شد به خانه بروم و بعدا پیگیر حال آقاخادم بشوم.

گوشی آقاخادم را هم دادند و شماره تلفن آقاخادم را هم خودش به آقا سیدمهدی داده بود و گفته بود اگر اتفاقی افتاد، به خانواده‌ام زنگ بزن. وقتی پیگیر شدم تا اگر چیز دیگری هم می‌داند گفت:‌ آقاخادم به صورت صوتی در یک حافظه گوشی، وصیت کرده بود که متاسفانه آن هم گم شده… آقاخادم چون فقط سواد قرآنی داشت، وصیتش را به صورت صوتی انجام داده بود.

* میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

نگرانی‌های همسر مدافع حرم بعد از عملیات «بصری‌الحریر»
سمیرا، سارینا و ستایش، دختران شهید خادم‌حسین جعفری



منبع خبر

نگرانی‌های همسر مدافع حرم بعد از عملیات «بصری‌الحریر» بیشتر بخوانید »

وقتی تکفیری‌ها مدافع مرزهای اسراییل بودند

وقتی تکفیری‌ها مدافع مرزهای اسراییل بودند



وقتی تکفیری‌ها مدافع مرزهای اسراییل بودند

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سردار شهید حاج قاسم سلیمانی امروز اول فروردین ۶۴ ساله شد. اینکه سردار که بود و چه کرد این روزها دیگر برای کسی پنهان نیست و تو گویی که ضرورتاً باید افراد اثرگذار جسماً از دنیا رحلت کنند تا دیگران متوجه طریق حضور و سلوک آنها بشوند.

حضور سردار و نیروهایش در منطقه بویژه در نبرد سوریه، هم به نفع جهان اسلام بود و هم به نفع مردم و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران. پس از آنکه جریان مقاومت اسلامی با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، در منطقه شکل گرفت، حکومت سوریه به رهبری حافظ اسد که از سال‌های قبل مدافع مهم ملت فلسطین و لبنان بود، به عنوان همپیمان ایران، بدل به یکی از بازوهای اصلی جریان مقاومت شد.

پشتیبانی حکومت سوریه از جریان مقاومت فلسطین کارنامه درخشانی را برای حافظ اسد و ملت سوریه رقم زد و البته از دید استعمار این مهم‌ترین گناه حکومت و ملت سوریه بود. استعمار به خوبی می‌دانست که مقدمه نابودی جریان مقاومت و ضربه زدن به ایران، ساقط کردن حکومت سوریه است.

تحلیل‌های غربی‌ها نشان داده بود که ساقط کردن حکومت سوریه رویایی دست یافتنی است. تنوع اقوام سوری و اختلاف احتمالی میان آنها، خشونت عجیبی که نیروهای سلفی تکفیری داشتند و هراسی که با خشونت خود در دل مردم مظلوم می‌انداختند، مسلح کردن این نیروها و حمایت نیروهای ارتجاعی منطقه از آنها، همه و همه موفقیت این براندازی را روی کاغذ تضمین کرد، اما آنها یک نکته را فراموش کرده بودند و آن تقویت جریان مقاومت به دست توانایی سردار رشید اسلام حاج قاسم سلیمانی بود.

پس از آغاز درگیری‌ها در سوریه به درخواست حکومت این کشور مستشاران نظامی ایران در این کشور حضور یافتند. مطالعات آنها نشان داد که ارتش سوریه به تنهایی توانایی مقابله با تروریست‌های تکفیری را ندارد پس از آغاز درگیری‌ها در سوریه به درخواست حکومت این کشور مستشاران نظامی ایران در این کشور حضور یافتند. مطالعات آنها نشان داد که ارتش سوریه به تنهایی توانایی مقابله با تروریست‌های تکفیری را ندارد. بسیاری از نیروهای نظامی سوریه اقوامی میان قبیله‌های فریب خورده که دست همکاری به تروریست‌های تکفیری داده بودند، حضور داشتند و از این جهت در مبارزه تزلزل نشان می‌دادند. همچنین آموزش عقیدتی نیروهای سوری نیز مشکل داشت و حجم عمده آنها حاضر به بذل جان برای خاک و کشورشان نبودند. این نکته در مکتوبات و خاطرات بجای مانده از مبارزه جریان مقاومت در جبهه سوریه عیان است.

همین مسائل ضرورت حضور یک نیروی نظامی دیگر در سوریه را بیش از پیش عیان می‌کرد. نیرویی که بجز آموزش‌های نظامی از نظر عقیدتی نیز آبدیده باشد. نیرویی که با گوشت و پوست خود درک کرده باشد که حضور استعمار در منطقه چه مصیبتی برای مسلمانان است. تشکیل و سازماندهی تیپ فاطمیون و بعدها لشکر فاطمیون بر اساس همین ضرورت بود. یکی دیگر از ضرورت‌های سازماندهی این تیپ نیز مقابله با تبلیغات تروریست‌های تکفیری بود. این تروریست‌ها از مسلمانان کشورهای مختلف بودند و در تبلیغات خود آزادسازی امت مسلمان را جار می‌زدند.

تیپ فاطمیون توسط مبارز کهنه‌کار افغانستانی شهید علیرضا توسلی، شکل گرفت. نیروهای این تیپ معمولاً از میان افغانستانی‌ها انتخاب می‌شدند و آموزش آنها نیز توسط مستشاران نظامی ایرانی صورت می‌گرفت. این تیپ که بعدها به لشکر و نیروی مستقلی تبدیل شد توانست رشادت‌های بسیاری انجام دهد و حضوری حماسی در «جبهه شام» داشته باشند. تعداد شهدای این نیرو در سوریه هم بسیار قابل توجه است. آنها هم مانند ایرانیان شهدای نخبه زیادی در جبهه سوریه داشتند.

اکنون روایت‌های مهمی از حضور این نیروها در سوریه در دست است. یکی از آنها که توانست روایت خود را به مخاطبان ایرانی برساند، مصطفی نجیب است. کتاب او با عنوان «ابوباران» با تاریخ‌نگاری زهرا سادات ثابتی توسط انتشارات خط مقدم در سال ۹۹ منتشر شد و به فاصله کوتاهی با استقبال مخاطبان چاپ‌های متعدد را تجربه کرد.

ابوباران بارها در روایت خود اشاره کرده که سربازان سوری و نیروهای ارتش سوریه حاضر به جانفشانی در راه وطن خود نبودند و این مهم توسط نیروهای مقاومت صورت می‌گرفت. تیپ فاطمیون خط شکن همه نبردها بود و به همین دلیل نیز تروریست‌های تکفیری کینه عجیبی از آنها به دل گرفته بودند مصطفی نجیب با گوشت و پوست خود، مصیبت‌ها و معضلات حضور نیروهای استعمار در منطقه را درک کرده بود. به همین دلیل نیز با آگاهی از تشکیل تیپ فاطمیون فوراً به این نیروها پیوست و قدم در راه جهاد گذاشت. روایت او از نبرد شام تکان دهنده است. این روایت که بدون واسطه از دل نبرد به دست مخاطبان رسیده ناگفتنی‌های بسیاری را عیان می‌کند و حضور حماسی تیپ فاطمیون برای دفاع از کیان اسلام را شرح می‌دهد.

ترسی که نیروهای ارتش سوریه از تروریست‌های تکفیری داشتند

حضور نیروهای مقاومت و فاطمیون در سوریه بسیار به نفع خود سوری‌ها بود. ابوباران بارها در روایت خود اشاره کرده که سربازان سوری و نیروهای ارتش سوریه حاضر به جانفشانی در راه وطن خود نبودند و این مهم توسط نیروهای مقاومت صورت می‌گرفت. تیپ فاطمیون خط شکن همه نبردها بود و به همین دلیل نیز تروریست‌های تکفیری کینه عجیبی از آنها به دل گرفته بودند. ابوباران در کتاب روایت کرده که چگونه این تروریست‌ها کینه خود را روی پیکرهای شهدای تیپ فاطمیون خالی می‌کردند.

روایت‌های بدون واسطه ابوباران از نیروهای ارتش سوریه نیز حیرت آور است. به عنوان مثال ابوباران در ماجرای عملیات تل العماره روایت کرده که که راننده‌های تانک‌های سوری جرات حضور در میدان را نداشتند و اگر با تانک‌های خود وارد میدان می‌شدند، دشمن را هراس برمی‌داشت و عقب نشینی می‌کرد. او همچنین روایت کرده که پس از پیروزی در برخی نبردها به نیروهای ارتش سوریه مشروب می‌دادند تا آنها بتوانند جشن پیروزی بگیرند.

وقتی تکفیری‌ها مدافع مرزهای اسراییل بودند

جولان حاج قاسم در مرز اسراییل

سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی، فرمانده‌ای نبود که صرفاً از اتاق خود عملیات‌ها را رهبری کند. او مدام در خط مقدم جبهه نبرد علیه معاندان جهان اسلام حضور داشت و از این بابت کشورهای منطقه مدیون او هستند. در نبردهای شام مرز اسراییل زیرپای او بود و اگر نبودند دشمنان تکفیری و داعش، چه بسا که تمام فکر و توان حاج قاسم متوجه شر مطلق و رهایی جهان اسلام از او می‌شد. ابوباران در کتاب خود روایت‌های مهمی را از حضور حاج قاسم در مرز اسراییل و همچنین خط مقدم نبرد علیه تروریست‌های تکفیری داده است. روایت زیر را به نقل از صفحات ۱۲۹ و ۱۳۰ کتاب «ابوباران: خاطرات مدافع حرم، مصطفی نجیب از حضور فاطمیون در نبرد سوریه» بخوانید:

«استان درعا هم مرز با اسراییل است و پادگان و پایگاه‌های نظامی زیادی دارد. برای همین، موقعیت‌های جغرافیایی مصنوعی هم ساخته‌اند. کوه‌ها و تل‌هایی که در دل آنها تونل و راه‌های مخفی درست کرده‌اند.

در نبردهای شام مرز اسراییل زیرپای او بود و اگر نبودند دشمنان تکفیری و داعش، چه بسا که تمام فکر و توان حاج قاسم متوجه شر مطلق و رهایی جهان اسلام از او می‌شد همان‌زمان شبی من و ابوحامد و دانیال از این تونل‌ها و ایست و بازرسی‌هایش رد شدیم. من نمی‌دانستم قرار است کجا برویم؛ اما ابوحامد کارتی را که همراه داشت به ماموران لبنانی نشان داد و آنها به ما اجازه عبور دادند. تا اینکه به منطقه تاریکی رسیدیم و ماشین را نگه داشتم. به محض پیاده شدن یک نفر جلو آمد و به من دست داد و گفت: چطوری جوان؟ در تاریکی شب نتوانستم چهره‌اش را تشخیص بدهم اما وقتی با ابوحامد به داخل یک اتاقک رفتند، دانیال به من گفت: فهمیدی آن مرد که بود؟ حاج قاسم بود.

باورش برایم سخت بود. خیلی خوشحال و هیجان زده شده بودم. به دانیال گفتم: بیا ما هم به داخل برویم. داخل اتاقک شدیم و دیدیم انتهای اتاق، یک در دیگر است که در دل کوه ساخته شده و پله‌هایی به سمت پایین دارد. از پله‌ها که پایین رفتیم راهرو مانندی بود که دو طرفش اتاق‌هایی با درهای بسته وجود داشت. ما همانجا منتظر ابوحامد که در جلسه بود، ماندیم. جلسه درباره عملیات پیش‌رو بود، عملیاتی که قرار بود در منطقه تل عنتر بشود.

سمت راست ما، روستای دیرالعدس و سمت چپ ما روستای کفر شمس بود که هر دو در تصرف دشمن بودند. نقطه رهایی ما تل صغیر بود که پشت آن روستای هباریه و تل قرین قرار داشت.»

اشاره شد که در این کتاب مدام به حضور سردار در خط مقدم و تغییر مداوم جای و مکان اشاره شده است. به روایت ابوباران، پهپادهای آمریکایی مدام در جست‌وجوی حاج قاسم بودند، اما نمی‌توانستند جایگاه او را تشخیص دهند.

ابوباران روایت کرده که در عملیات فتح شهر بوکمال، به جهت آنکه احتمال حمله داعش به مردم عادی و غیرنظامی می‌رفت، ماشین‌های بسیاری برای انتقال مردم در محل نبرد حضور پیدا کرده بودند. تیپ فاطمیون تمام تلاش خود را به کار برد تا عزت و احترام مردم در این انتقال حفظ شود، اما به هر حال مردم هراس داشتند. این میان حاج قاسم نیز مدام از طریق بیسیم با این نیروها صحبت می‌کرد و دستورات لازم را ارائه می‌داد.

در صفحه ۳۰۷ کتاب چنین نوشته شده است: «با اینکه حاج قاسم در منطقه عملیاتی حضور داشت، به علت مسائل امنیتی زیاد نمی‌توانست پشت بیسیم صحبت کند. پهپادهای آمریکایی که به رنگ سیاه بودند، دائماً در آسمان منطقه گشت می‌زدند. آمریکایی‌ها پهپادهای خود را از پایگاه‌هایی که داخل خاک عراق و سوریه داشتند، بلند می‌کردند. بچه‌های اطلاعات شناسایی می‌گفتند: «همین که پشت بیسیم یک کلمه از زبان حاج قاسم شنیده می‌شود، سریع ساختمان شناسایی می‌شود و چهار پهپاد همزمان بالای همان ساختمان می‌آیند.» برای همین مکان حاج قاسم را مدام تغییر می‌دادند.»

همانطور که می‌دانیم شهادت حاج قاسم نیز در عملیات پهپادهای امریکایی صورت گرفت. اما حاج قاسم همانطور که در نبرد شام نشان داده بود، نخبه‌تر از این حرف‌ها بود که پهپادهای آمریکایی او را شناسایی کنند. آیا می‌توان مسئله «خیانت» برخی را دخیل در موفقیت عملیات منجر به شهادت دانست؟

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سردار شهید حاج قاسم سلیمانی امروز اول فروردین ۶۴ ساله شد. اینکه سردار که بود و چه کرد این روزها دیگر برای کسی پنهان نیست و تو گویی که ضرورتاً باید افراد اثرگذار جسماً از دنیا رحلت کنند تا دیگران متوجه طریق حضور و سلوک آنها بشوند.

حضور سردار و نیروهایش در منطقه بویژه در نبرد سوریه، هم به نفع جهان اسلام بود و هم به نفع مردم و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران. پس از آنکه جریان مقاومت اسلامی با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، در منطقه شکل گرفت، حکومت سوریه به رهبری حافظ اسد که از سال‌های قبل مدافع مهم ملت فلسطین و لبنان بود، به عنوان همپیمان ایران، بدل به یکی از بازوهای اصلی جریان مقاومت شد.

پشتیبانی حکومت سوریه از جریان مقاومت فلسطین کارنامه درخشانی را برای حافظ اسد و ملت سوریه رقم زد و البته از دید استعمار این مهم‌ترین گناه حکومت و ملت سوریه بود. استعمار به خوبی می‌دانست که مقدمه نابودی جریان مقاومت و ضربه زدن به ایران، ساقط کردن حکومت سوریه است.

تحلیل‌های غربی‌ها نشان داده بود که ساقط کردن حکومت سوریه رویایی دست یافتنی است. تنوع اقوام سوری و اختلاف احتمالی میان آنها، خشونت عجیبی که نیروهای سلفی تکفیری داشتند و هراسی که با خشونت خود در دل مردم مظلوم می‌انداختند، مسلح کردن این نیروها و حمایت نیروهای ارتجاعی منطقه از آنها، همه و همه موفقیت این براندازی را روی کاغذ تضمین کرد، اما آنها یک نکته را فراموش کرده بودند و آن تقویت جریان مقاومت به دست توانایی سردار رشید اسلام حاج قاسم سلیمانی بود.

پس از آغاز درگیری‌ها در سوریه به درخواست حکومت این کشور مستشاران نظامی ایران در این کشور حضور یافتند. مطالعات آنها نشان داد که ارتش سوریه به تنهایی توانایی مقابله با تروریست‌های تکفیری را ندارد پس از آغاز درگیری‌ها در سوریه به درخواست حکومت این کشور مستشاران نظامی ایران در این کشور حضور یافتند. مطالعات آنها نشان داد که ارتش سوریه به تنهایی توانایی مقابله با تروریست‌های تکفیری را ندارد. بسیاری از نیروهای نظامی سوریه اقوامی میان قبیله‌های فریب خورده که دست همکاری به تروریست‌های تکفیری داده بودند، حضور داشتند و از این جهت در مبارزه تزلزل نشان می‌دادند. همچنین آموزش عقیدتی نیروهای سوری نیز مشکل داشت و حجم عمده آنها حاضر به بذل جان برای خاک و کشورشان نبودند. این نکته در مکتوبات و خاطرات بجای مانده از مبارزه جریان مقاومت در جبهه سوریه عیان است.

همین مسائل ضرورت حضور یک نیروی نظامی دیگر در سوریه را بیش از پیش عیان می‌کرد. نیرویی که بجز آموزش‌های نظامی از نظر عقیدتی نیز آبدیده باشد. نیرویی که با گوشت و پوست خود درک کرده باشد که حضور استعمار در منطقه چه مصیبتی برای مسلمانان است. تشکیل و سازماندهی تیپ فاطمیون و بعدها لشکر فاطمیون بر اساس همین ضرورت بود. یکی دیگر از ضرورت‌های سازماندهی این تیپ نیز مقابله با تبلیغات تروریست‌های تکفیری بود. این تروریست‌ها از مسلمانان کشورهای مختلف بودند و در تبلیغات خود آزادسازی امت مسلمان را جار می‌زدند.

تیپ فاطمیون توسط مبارز کهنه‌کار افغانستانی شهید علیرضا توسلی، شکل گرفت. نیروهای این تیپ معمولاً از میان افغانستانی‌ها انتخاب می‌شدند و آموزش آنها نیز توسط مستشاران نظامی ایرانی صورت می‌گرفت. این تیپ که بعدها به لشکر و نیروی مستقلی تبدیل شد توانست رشادت‌های بسیاری انجام دهد و حضوری حماسی در «جبهه شام» داشته باشند. تعداد شهدای این نیرو در سوریه هم بسیار قابل توجه است. آنها هم مانند ایرانیان شهدای نخبه زیادی در جبهه سوریه داشتند.

اکنون روایت‌های مهمی از حضور این نیروها در سوریه در دست است. یکی از آنها که توانست روایت خود را به مخاطبان ایرانی برساند، مصطفی نجیب است. کتاب او با عنوان «ابوباران» با تاریخ‌نگاری زهرا سادات ثابتی توسط انتشارات خط مقدم در سال ۹۹ منتشر شد و به فاصله کوتاهی با استقبال مخاطبان چاپ‌های متعدد را تجربه کرد.

ابوباران بارها در روایت خود اشاره کرده که سربازان سوری و نیروهای ارتش سوریه حاضر به جانفشانی در راه وطن خود نبودند و این مهم توسط نیروهای مقاومت صورت می‌گرفت. تیپ فاطمیون خط شکن همه نبردها بود و به همین دلیل نیز تروریست‌های تکفیری کینه عجیبی از آنها به دل گرفته بودند مصطفی نجیب با گوشت و پوست خود، مصیبت‌ها و معضلات حضور نیروهای استعمار در منطقه را درک کرده بود. به همین دلیل نیز با آگاهی از تشکیل تیپ فاطمیون فوراً به این نیروها پیوست و قدم در راه جهاد گذاشت. روایت او از نبرد شام تکان دهنده است. این روایت که بدون واسطه از دل نبرد به دست مخاطبان رسیده ناگفتنی‌های بسیاری را عیان می‌کند و حضور حماسی تیپ فاطمیون برای دفاع از کیان اسلام را شرح می‌دهد.

ترسی که نیروهای ارتش سوریه از تروریست‌های تکفیری داشتند

حضور نیروهای مقاومت و فاطمیون در سوریه بسیار به نفع خود سوری‌ها بود. ابوباران بارها در روایت خود اشاره کرده که سربازان سوری و نیروهای ارتش سوریه حاضر به جانفشانی در راه وطن خود نبودند و این مهم توسط نیروهای مقاومت صورت می‌گرفت. تیپ فاطمیون خط شکن همه نبردها بود و به همین دلیل نیز تروریست‌های تکفیری کینه عجیبی از آنها به دل گرفته بودند. ابوباران در کتاب روایت کرده که چگونه این تروریست‌ها کینه خود را روی پیکرهای شهدای تیپ فاطمیون خالی می‌کردند.

روایت‌های بدون واسطه ابوباران از نیروهای ارتش سوریه نیز حیرت آور است. به عنوان مثال ابوباران در ماجرای عملیات تل العماره روایت کرده که که راننده‌های تانک‌های سوری جرات حضور در میدان را نداشتند و اگر با تانک‌های خود وارد میدان می‌شدند، دشمن را هراس برمی‌داشت و عقب نشینی می‌کرد. او همچنین روایت کرده که پس از پیروزی در برخی نبردها به نیروهای ارتش سوریه مشروب می‌دادند تا آنها بتوانند جشن پیروزی بگیرند.

وقتی تکفیری‌ها مدافع مرزهای اسراییل بودند

جولان حاج قاسم در مرز اسراییل

سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی، فرمانده‌ای نبود که صرفاً از اتاق خود عملیات‌ها را رهبری کند. او مدام در خط مقدم جبهه نبرد علیه معاندان جهان اسلام حضور داشت و از این بابت کشورهای منطقه مدیون او هستند. در نبردهای شام مرز اسراییل زیرپای او بود و اگر نبودند دشمنان تکفیری و داعش، چه بسا که تمام فکر و توان حاج قاسم متوجه شر مطلق و رهایی جهان اسلام از او می‌شد. ابوباران در کتاب خود روایت‌های مهمی را از حضور حاج قاسم در مرز اسراییل و همچنین خط مقدم نبرد علیه تروریست‌های تکفیری داده است. روایت زیر را به نقل از صفحات ۱۲۹ و ۱۳۰ کتاب «ابوباران: خاطرات مدافع حرم، مصطفی نجیب از حضور فاطمیون در نبرد سوریه» بخوانید:

«استان درعا هم مرز با اسراییل است و پادگان و پایگاه‌های نظامی زیادی دارد. برای همین، موقعیت‌های جغرافیایی مصنوعی هم ساخته‌اند. کوه‌ها و تل‌هایی که در دل آنها تونل و راه‌های مخفی درست کرده‌اند.

در نبردهای شام مرز اسراییل زیرپای او بود و اگر نبودند دشمنان تکفیری و داعش، چه بسا که تمام فکر و توان حاج قاسم متوجه شر مطلق و رهایی جهان اسلام از او می‌شد همان‌زمان شبی من و ابوحامد و دانیال از این تونل‌ها و ایست و بازرسی‌هایش رد شدیم. من نمی‌دانستم قرار است کجا برویم؛ اما ابوحامد کارتی را که همراه داشت به ماموران لبنانی نشان داد و آنها به ما اجازه عبور دادند. تا اینکه به منطقه تاریکی رسیدیم و ماشین را نگه داشتم. به محض پیاده شدن یک نفر جلو آمد و به من دست داد و گفت: چطوری جوان؟ در تاریکی شب نتوانستم چهره‌اش را تشخیص بدهم اما وقتی با ابوحامد به داخل یک اتاقک رفتند، دانیال به من گفت: فهمیدی آن مرد که بود؟ حاج قاسم بود.

باورش برایم سخت بود. خیلی خوشحال و هیجان زده شده بودم. به دانیال گفتم: بیا ما هم به داخل برویم. داخل اتاقک شدیم و دیدیم انتهای اتاق، یک در دیگر است که در دل کوه ساخته شده و پله‌هایی به سمت پایین دارد. از پله‌ها که پایین رفتیم راهرو مانندی بود که دو طرفش اتاق‌هایی با درهای بسته وجود داشت. ما همانجا منتظر ابوحامد که در جلسه بود، ماندیم. جلسه درباره عملیات پیش‌رو بود، عملیاتی که قرار بود در منطقه تل عنتر بشود.

سمت راست ما، روستای دیرالعدس و سمت چپ ما روستای کفر شمس بود که هر دو در تصرف دشمن بودند. نقطه رهایی ما تل صغیر بود که پشت آن روستای هباریه و تل قرین قرار داشت.»

اشاره شد که در این کتاب مدام به حضور سردار در خط مقدم و تغییر مداوم جای و مکان اشاره شده است. به روایت ابوباران، پهپادهای آمریکایی مدام در جست‌وجوی حاج قاسم بودند، اما نمی‌توانستند جایگاه او را تشخیص دهند.

ابوباران روایت کرده که در عملیات فتح شهر بوکمال، به جهت آنکه احتمال حمله داعش به مردم عادی و غیرنظامی می‌رفت، ماشین‌های بسیاری برای انتقال مردم در محل نبرد حضور پیدا کرده بودند. تیپ فاطمیون تمام تلاش خود را به کار برد تا عزت و احترام مردم در این انتقال حفظ شود، اما به هر حال مردم هراس داشتند. این میان حاج قاسم نیز مدام از طریق بیسیم با این نیروها صحبت می‌کرد و دستورات لازم را ارائه می‌داد.

در صفحه ۳۰۷ کتاب چنین نوشته شده است: «با اینکه حاج قاسم در منطقه عملیاتی حضور داشت، به علت مسائل امنیتی زیاد نمی‌توانست پشت بیسیم صحبت کند. پهپادهای آمریکایی که به رنگ سیاه بودند، دائماً در آسمان منطقه گشت می‌زدند. آمریکایی‌ها پهپادهای خود را از پایگاه‌هایی که داخل خاک عراق و سوریه داشتند، بلند می‌کردند. بچه‌های اطلاعات شناسایی می‌گفتند: «همین که پشت بیسیم یک کلمه از زبان حاج قاسم شنیده می‌شود، سریع ساختمان شناسایی می‌شود و چهار پهپاد همزمان بالای همان ساختمان می‌آیند.» برای همین مکان حاج قاسم را مدام تغییر می‌دادند.»

همانطور که می‌دانیم شهادت حاج قاسم نیز در عملیات پهپادهای امریکایی صورت گرفت. اما حاج قاسم همانطور که در نبرد شام نشان داده بود، نخبه‌تر از این حرف‌ها بود که پهپادهای آمریکایی او را شناسایی کنند. آیا می‌توان مسئله «خیانت» برخی را دخیل در موفقیت عملیات منجر به شهادت دانست؟



منبع خبر

وقتی تکفیری‌ها مدافع مرزهای اسراییل بودند بیشتر بخوانید »

خاطره رزمنده فاطمیون از پناه گرفتن کودکان سوری در حرم حضرت زینب (س)


خاطره رزمنده فاطمیون از پناه گرفتن کودکان سوری در حرم حضرت زینب (س)گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، زمانی که آتش جنگ از سوی تکفیری‌ها در سوریه شعله ور شد و گروه‌های مقاومت داوطلب دفاع از مردم سوریه و حرم‌های مطهر اهل بیت (ع) در این کشور شدند، افغانستانی‌ها از اولین گروه‌هایی بودند که اعلام آمادگی برای حضور در سوریه و مقابله با دشمنان اسلام را کردند. علاوه بر افغانستانی‌هایی که در قالب لشکر «فاطمیون» به سوریه رفتند افغانستانی‌هایی که سال‌ها قبل با مهاجرت به این کشور در زینبیه دمشق ساکن بودند با به خطر افتادن حرم‌ها دست به اسلحه بردند و به دفاع پرداختند از این رو اولین مدافعان حرم محسوب می‎شود. یکی از رزمندگان لشکر فاطمیون در خاطره‌ای از روز‌های اولیه جنگ سوریه و پناه گرفتن کودکان به حرم حضرت زینب (س) را روایت کرده است که در ادامه آن را می‌خوانید.

زمانی که ناآرامی‌ها شروع شد و مخالفان دست به سلاح شدند، ناآرامی و خطر تا پشت دیوار‌های صحن حرم زینب (س) رسیده بود. بعضی از تروریست‌ها تا نزدیک‌ترین نقطه به حرم آمده بودند و با سلاح‌های سبک مثل کلاشینکف به سمت حرم شلیک می‌کردند، ولی مدافعان حرم آن‌ها را یکی دو خیابان عقب‌تر راندند.

تروریست‌ها از یک یا دو خیابان عقب‌تر با خمپاره به سمت حرم شلیک می‌کردند، ولی، چون گرای خاصی نداشتند، منطقه زینبیه را به صورت کور می‌زدند. طبیعی بود که همه اهالی محل می‌دانستند هدف اصلی بارگاه حرم زینب (س) است؛ بنابراین طبیعی و عقلانی است که از حرم فاصله بگیرند، اما دقیقاً در لحظاتی که نخستین خمپاره‌ها می‌آمد و مردم به پناهگاه‌ها مراجعه می‌کردند.

برخی اطفال آواره و بچه‌هایی با سنین کم که از نقاط مختلف سوریه آواره و به زینبیه و نزد نزدیکانشان آمده بودند و معمولاً در کوچه‌ها و اطراف حرم بازی می‌کردند، به داخل حرم می‌دویدند و به سمت ضریح مطهر می‌رفتند. ما بار‌ها مانع می‌شدیم؛ زمان کم بود و هر لحظه ممکن بود خمپاره‌ای روی حرم فرود بیاید، اما دیدیم نمی‌شود جلوی حرکت کودکان به سمت حرم را گرفت پس آن‌ها را به داخل حرم راه می‌دادیم.

پس از چند نوبت تکرار این رفتار و پس از آرام شدن فضا از بچه‌ها پرسیدیم چرا به داخل حرم می‌آیید و به سمت خانه‌هایتان نمی‌روید؟ آن‌ها با سن کم و فطرت پاکشان گفتند وقتی خیلی احساس خطر می‌کنیم و می‌ترسیم، در اینجا آرامش پیدا می‌کنیم؛ به کنار ضریح می‌آییم و احساس می‌کنیم اینجا امن‌ترین نقطه دنیاست.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

خاطره رزمنده فاطمیون از پناه گرفتن کودکان سوری در حرم حضرت زینب (س) بیشتر بخوانید »