گروه بینالملل دفاعپرس: با ظهور «داعش» در سوریه و در شرایطی که دولت این کشور در مناطق مختلف با «داعش» درگیر بود، این گروه تروریستی دست به تخریب حرمها و بقاع متبرکه فرق مختلف اسلامی و ترور شخصیتهای شیعه و سنی زد. در چنین شرایطی افرادی از خارج از سوریه برای دفاع از حرم و بقاع متبرکه راهی این کشور شدند.
یکی از این افراد «علیرضا توسلی» بود که بعدها با اقدامات و برنامههای خود «لشکر فاطمیون» را پایهریزی کرد. از طرف دیگر هم با قدرت گرفتن «داعش» در سوریه، در ۹ ژوئن ۲۰۱۴ (۱۹ خرداد ۱۳۹۳) این گروه تروریستی وارد کشور عراق شد. با گسترش «داعش» در عراق، ایران از تشکیل گروههای داوطلبانه با ملیتهای مختلف برای مقابله با «داعش» حمایت کرد.
بسیاری از کارشناسان و متخصصان امور نظامی اعتقاد داشتند یکی از مهمترین دلایل حمایتهای «ایران» از تشکیل گروههای داوطلبانه برای مقابله با «داعش» این بود که اگر این حمایت در آن مقطع زمانی شکل نمیگرفت، «داعش» به کشورهای ایران و افغانستان حمله میکرد و مقابله با این گروه تروریستی و کنترل اقدامات و برنامههای آنها بسیار سخت و دشوارتر میشد.
برای بررسی بهتر «لشکر فاطمیون» باید به این موضوع توجه کنیم که نیروهای مدافع حرم این لشکر اهل «افغانستان» هستند که علیه «داعش» در سوریه مبارزه میکنند. «فاطمیون» در اردیبهشت سال ۱۳۹۲شمسی فعالیت خود را آغاز کردند. در حال حاضر تعداد نیروهای این لشکر به بیش از ۲۰ هزار نفر میرسد و حضور فاطمیون در سوریه حامل این پیام است که برای دفاع از اسلام، مرزهای جغرافیایی معنایی ندارد.
اگر بخواهیم هسته اولیه شکلگیری «تیپ فاطمیون» را بیشتر و بهتر بشناسیم باید بدانیم که این نیروهای لشکر از تعدادی از رزمندگان افغانستانی معروف به سپاه محمد (ص) تشکیل شده بودند. در سوابق این گروه شرکت در جنگ علیه «شوروی» در افغانستان و حضور در جنگ هشت ساله ایران و عراق در حمایت از انقلاب اسلامی ایران دیده میشود.
البته نکته جالب و قابل تامل پیرامون هسته اولیه «تیپ فاطمیون» این است که این لشکر با ۲۲ نفر شکل گرفت. این تیپ نظامی اوایل با گروههای عراقی «کتائب سیدالشهدا» و سایر گروهها همکاری میکردند. این در حالی است که این لشکر در اردیبهشت سال ۱۳۹۲ با نام «تیپ فاطمیون» فعالیت خود را آغاز کرد.
بر اساس گزارشها و اطلاعات منتشر شده نخستین اعزام مدافعان حرم افغانستانی «تیپ فاطمیون» در ۲۲ اردیبهشت سال ۱۳۹۲ شمسی به کشور سوریه انجام شد و در حال حاضر تعداد نیروهای این لشکر به بیش از ۲۰ هزار نفر میرسد. در واقع حضور فاطمیون در «سوریه» حامل این پیام است که برای دفاع از اسلام، مرزهای جغرافیایی معنایی ندارد.
موضوع دیگر علت نامگذاری «لشکر فاطمیون» به این نام است. در واقع از آنجایی که این لشکر در ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) شکل گرفت از همین رو نام «فاطمیون» را بر روی آن گذاشتند.
حال بهتر است به سراغ ساختار «لشکر فاطمیون» برویم. این لشکر شبهنظامی از سه دستۀ (افغانستانیهای مجاهد زمان حمله شوروی به افغانستان و دوران طالبان، افغانستانیهای حاضر در جنگ ایران و عراق و افغانستانیهای مقیم ایران و سوریه) تشکیل شده است. همچنین یگانهای این لشکر شامل یگان «اطلاعات شناسایی» و یگان «پهبادی» است.
«لشکر فاطمیون» در سوریه عملیاتها و اقدامات بسیار مهم و باارزشی را انجام داده که از جمله مهمترین و تاثیرگذارترین این عملیاتها میتوان به عملیاتهای مُلَیحه، حندرات، دیرالعدس، تل قرین، بصریالحریر، فتح تدمُر، نُبل و الزهرا، آزادسازی حلب، فتح بوکمال اشاره کرد. در واقع این تیپ دستاوردها و پیروزیهای بسیار مهمی را در جریان درگیریهای خود با تروریستهای تکفیری به دست آورده است.
مقامات مختلف ایران نیز پیرامون «لشکر فاطمیون» نظرات و دیدگاههای مختلفی دارند که از جمله آنها میتوان به سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی اشاره کرد که گفته بود: «فاطمیون یک کوثر، یک خیر ارزشمند نه تنها برای مسلمانان در اینجا، بلکه برای کل جهان اسلام است. مجاهدتهای رزمندگان فاطمیون خاک مظلومیت را از چهرهی افغانستانیها زدود. فاطمیون منشا تحول در جامعهی ما هم شدند».
همچنین آیت الله ناصر مکارم شیرازی نیز درمورد «لشکر فاطمیون» گفته بودند: بیشک جبهه مقاومت افغانستان جریان نوظهوری نیست و امروز در مجاهدات لشکر فاطمیون برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) متجلی شده است؛ شجاعت این رزمندگان غیور که در مبارزه با دشمن مرز و خاک نمیشناسند و امت واحده تشکیل داده و برای پاسداری از فرهنگ فاطمی خوش درخشیدهاند و شهدای بزرگی را به اسلام تقدیم کردهاند.
آیتالله عباس کعبی نیز در یکی از سخنرانی خود گفته بودند: فاطمیون با پرچم صبر و مقاومت حضرت زینب (س) نقطه عطف تاریخی را در پیروزی اسلام ناب محمدی (ص) احیای مکتب اهل بیت و پیروزی جبهه مقاومت را به نام خود رقم زدند.
انتهای پیام/ ۱۳۴
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
برای اعزام دوم، در فاصله مرخصی، خانه ماندند و دوباره رفتند. باز از اعزام دوم که آمد، از ناحیه دو تا زانو دچار جراحت شده بود و یک موج گرفتگی هم داشتند که کارت زرد بهش داده بودند…
وقتی که دوستان شهید و اقوام آمدند، پیکر آقا جعفر را از اتاق خواب آوردند به پذیرایی. آنجا صدای گریه خیلی بیشتر شد؛ هم اقوام و هم دوستان شهید، خیلی گریه میکردند اما خود من یک قطره اشکم هم نیامد!
این فقط داعشیها نیستند که در افغانستان دست به شرارت میزنند؛ پیادهنظام آمریکاییها نیز بهصورت شبانهروزی برای ایجاد تفرقه میان مردم افغانستان مشغول کارند.
سرویس سیاست مشرق – پس از اعلام وزرای کابینه طالبان هواداران و مخالفان آن در شهر کابل به خیابان آمدند. گروهی چند صد نفره با برپایی راهپیمایی مخالفت خود با تشکیل امارت اسلامی را اعلام کرده و در برابرش چندین هزار نفر نیز جشن استقلال و خروج اشغالگران را به راه انداختند. در روزهای اخیر دامنه این اختلافات به ایران نیز کشیده شده است. در شهر مشهد برخی از اتباع کشور افغانستان با چرخاندن پرچم امارت اسلامی میان مردم گل و شیرینی پخش کرده و برخی دیگر در برابر سفارت پاکستان در تهران تجمع اعتراضی به پا کردند.
اما این فقط اتباع افغانستانی نیستند که در برابر تشکیل دولت جدید در برخی شهرهای کشور روبروی هم صفآرایی کردهاند. یک گروه سیاسی در داخل کشور نیز از فرصت پدید آمده نهایت استفاده را کرده تا بار دیگر سیاستگذاریهای کلان دیپلماتیک و امنیتی در کشور را دچار چالش کنند. مانند همیشه پای لیدر اصلاحات هم در میان است. او به با تکیهبر سیاست انگلیسی «تفرقه بینداز تا حکومت کنی» ، گمان میکند میتواند با گلآلود کردن «آب سیاست» در داخل شکست مفتضحانه در انتخابات اخیر و اثرات «زخم کاری روحانی» به پیکر جامعه را به دست باد سپرده و دوباره به میدان بازگردد.
خاتمی در بیانیهای عجیب درباره وقایع افغانستان مینویسد: «حمایت از مقاومت جانانه، شجاعانه و فداکارانه ملت افغانستان است که طلیعه آن را در پنجشیرِ همیشه مقاوم و در حضور حق طلبانه و مترقیانه و پرخطر زنان و مردان و در کلام و سخن بسیاری از خیرخواهان مردم، روشنفکران، علما و اصحاب دانش و فرهنگ و رسانه در درون و بیرون افغانستان میشنویم و میبینیم».
این بیانیه از لحاظ سیاسی فاقد توصیه دلسوزانه بوده و تنها بر طبل جنگ داخلی در افغانستان کوبیده است؛ نگاهی به حوادث اخیر در منطقه نشان میدهد که برای برخی از لیبرالها و طرفداران دخالت ارتش آمریکا در منطقه، فرار شبانه و ذلتآور تروریستهای گروهک سنتکام آنچنان تلخ، سنگین و حیرتآور بوده که برای لاپوشانی آن حتی حاضرند افغانستان را به آتش بکشند. لیبرالهای وطنی و اعضای جبهه اصلاحات همواره در ذهن خود از ارتش آمریکا یک گروه شکستناپذیر و هالیوودی ساخته و حالا ساخته ذهنی آنها بربادرفته است.
بیانیه لیدر اصلاحات درباره وقایع اخیر در پنجشیر
مهره پیاده وارد بازی شد
عاموس یادلین از چهرههای امنیتی رژیم صهیونیستی (رئیس سابق امان) خروج آمریکا از افغانستان را یک شکست فاحش اطلاعاتی نامیده و در تحلیلی نوشته است که باید این ضعف استراتژیک جبران شود. فردای آن یادداشت چند انفجار در فرودگاه کابل روی داده و اعلام شد داعش مسئولیت آن را برعهدهگرفته است! برخی تحلیل گران اعتقاد دارند که آمریکاییها و نیروهای ناتو پس از فرار از افغانستان مهرههای پیاده را به حرکت درآورده و در اولین قدم «داعش خراسان» را برای شعلهور کردن جنگ داخلی به میدان فرستاد. انگیزه آمریکا از این اقدام آن است که تا با ایجاد فتنهگری از شکست فعلی یک پیروزی در آینده بسازد.
البته این فقط داعشیها نیستند که در افغانستان دست به شرارت میزنند؛ پیاده نظام داخلی آمریکایی نیز به صورت شبانهروزی برای ایجاد تفرقه میان مردم افغانستان تلاش میکنند. همکاری همزمان رسانه ملکه (بیبیسی فارسی)؛ شبکه اینترنشنال (وابسته به آل سعود) و نیز برخی اصلاحطلبان با ایفای نقش پررنگ محمد خاتمی در ایجاد جنگ روانی در افغانستان با برجسته کردن مقاومت پنجشیر قابلتوجه است. آنها با تولید محتوای ۲۴ ساعته بهگونهای صحنهسازی کرده که ایران عامل گرفتاریهای اخیر در افغانستان است و باید برای داشتن یک نقش فعال و مؤثر در حمایت از مردم آن کشور نیروی نظامی خود را بهسوی پنجشیر گسیل کند.
دیالوگی جالب از برنامه یکی از اصلاح طلبان و پاسخ به آن در واکنش نظامی در افغانستان
برنامه های ویژه رسانه سعودی و انگلیسی در پوشش وقایع پنجشیر
جالبتوجه آنکه کار بهجایی رسیده که برخی اصلاحطلبان مدعی شدهاند که همانگونه که نیروی مردمی تیپ فاطمیون در سوریه جنگیده باید در پنجشیر نیز وارد عمل شود! اما اصرار اصلاحطلبان برای اقدام نظامی در پنجشیر چه معنایی دارد؟ در هفتههای اخیر احمد مسعود با رد کردن درخواست طالبان برای باز کردن کریدور گفتگوی بین افغانیها با ارسال تقاضانامههایی التماسگونه به آمریکا و فرانسه برای یاریگرفتن از ایشان کنشی کاملاً اشتباه و زمینهساز برای فتنهگریهای آمریکا را آغاز کرد. با شعلهور شدن جنگ داخلی، دست آمریکا بار دیگر برای هر کاری در افغانستان باز میشود و میتواند از کشتهشدن نفرات در دو سوی جبهه بهره ببرد، داعش را بر لب مرز چین و سایر نقاط گسترش دهد و به رقبای خود لطمه بزند و در نهایت منجیگونه به این کشور برگردد. اصلاحطلبان از سر جهل یا آگاهی در این نقشه آمریکایی نقش بازی میکنند، بیجهت نیست که نتانیاهو میگفت اصلاحطلبان اصلیترین سرمایه اسرائیل در ایران هستند!
رونمایی از نقشه بالکانیزهکردن افغانستان
با مقاومت بیست ساله طالبان؛ افغانستان مزیت ژئوپلیتیکی خود را برای آمریکایی از دست داده است. مروری بر اتفاقات اخیر نشان میدهد که این گروه جنگجو گمان میکرد که میتواند خلأ قدرت را پس از فروپاشی دولت غنی پر کند؛ حمایت عجولانه چین، پاکستان و عربستان نیز شاهدی بر این ماجراست، اما اندک زمانی بعد مشخص شد که دستهای نامرئی آمریکاییها و رقابتهای منطقهای مانعی بر سر این راه است.
برخی آگاهان منطقه اعتقاددارند که آمریکاییها طرح چندتکه کردن افغانستان را در دستور کار قرار دادهاند. واشنگتن یکبار تجربه فروپاشی یوگسلاوی را با موفقیت اجرا کرده است؛ آنها توانستند کشوری با تضادهای قومی و مذهبی را به چندتکه تقسیم کرده و بیش از ۲۴۰ هزار کشته روی دست بالکان بگذارند. فعالشدن کانال تاجیکی و دخالتهای امام علی رحمان در مناطق شمالی، اتصال مناطق ازبک نشین به کشور ازبکستان و نیز جدا شدن ولایتهای پشتوننشین بخشی از این طرح سیاه برای برادرکشی و بیثباتسازی افغانستان است. اصلاحطلبان با اسم رمز مقاومت پنجشیر در شبکههای اجتماعی به این پروژه آمریکایی/ انگلیسی رنگ و لعاب دادهاند. این حمایت از «جبههٔ مقاومت» اگرچه لفظی و نیز خشکوخالی است ولی علامتهای مخصوصی برای طرف آمریکایی دارد.
تا چند ماه قبل پیمانکاری ایجاد اختلاف میان مردم افغانستان و به میان کشیدن پای ایران در دست عناصر نشاندار و مرتبط به سازمان سیا نظیر مریم سما بود؛ پس از فرار کردن این فرد به شهر دبی؛ احتمالاً کارگزاران این پروژه مأموریت او را به افرادی جدید واگذار کردهاند. گروهی که تا همین چند سال قبل جنگیدن با تروریستهای بینالمللی در سوریه را حرام میدانستند؛ بهیکباره وکیل مدافع احمد مسعود شدهاند و خواهان اقدام نظامی ایران در قلب افغانستان است! میدانیم که آخرین باری که یک اصلاحطلب اسلحه به دست گرفته در کمال ناباوری همسرش را به کشتن داد، این ادعاها برای دفاع از پنجشیر به گروه خونی لیبرالهای وطنی نخورده و تنها آدرسی غلط برای جلو بردن طرح دشمن است.
برنامه اصلاحطلبان از حمایت فتنه انگیز از مقاومت ملی، ایجاد دوقطبی و تشکیک در سیاستگذاریهای کلان در داخل کشور و نیز بدبین کردن مردم مسلمان افغانستان به ویژه شیعیان آن کشور نسبت به نظام است؛ طراحی این پروژه به گونهای است که مناطق شیعه نشین احساس خیانت کرده و گمان کنند ایران پشتشان را خالی کرده است. تروریستها و مزدوران رسانهای آنها در طول جنگ ۷۲ ملت در سوریه و عراق بارها سعی کردند لشکر فاطمیون و مجاهدان زینبیون را به تخریب کنند و پرونده مقاومت مردمی منطقه را ببندند. تیر آنها در این غائله به سنگ خورد. اما دنباله آنها در هم دستی با قاتلان حاج قاسم فاز دوم این عملیات ایذایی را از مدتی قبل آغاز کرده اند.
روزگاری که اصلاح طلبان می خواستند با داعش مذاکره کنند!
البته مردم افغانستان نشان دادهاند که بهسادگی خام طرحهای دشمن نمیشوند؛ آنها چند هزار سال در کنار یکدیگر زندگی کردهاند. فرموده صریح رهبر معظم انقلاب پشتیبانی قوی در برابر آخرین فتنهسازی دشمن است؛ جایی که ایشان میفرمایند: ما طرفدار ملت مسلمان و مظلوم افغانستان هستیم و روابط ما با دولتها، به روابط و رفتار آنها با ایران بستگی خواهد داشت. غربگراها اصرار به دوقطبی سازی در داخل ایران و زیر سوال بردن سیاستهای جمهوری اسلامی بر سر افغانستان دارند؛ آنها پیش از سیگنال فرستادن برای دشمن لازم است کمی به سرنوشت اشرف غنی فکر کنند؛ آمریکاییها سگهای خود را به نزدیکترین متحدانشان ترجیح میدهند.
گروه جهاد و مقاومت مشرق – اگر چه زحمت برادر حاج حمید بناء از نویسندگان و پژوهشگران دفاع مقدس، برای تنظیم قرار دیدار و گفتگو با برادر دانیال فاطمی، چند هفته طول کشید اما دو ساعتی که پای صحبتهایش نشستیم، به اندازه دو دقیقه برایمان گذشت. لحن گیرا و کلام گرم و متین این رزمنده فاطمیون، بیشتر از این که از خودش بگوید، بر روی تشریح واقعیتهای نبرد در سوریه و سیره و سلوک شهدا متمرکز بود.
قسمت چهارم و پایانی این گفتگو را نیز امروز بخوانید. قول یک گفتگوی دیگر با برادر دانیال فاطمی برای صحبت درباره شهدای فاطمیون و سیرهشان را گرفتهایم…
**: شما در این ده روز و در پادگان صدای انفجارات را میشنیدید؟
دانیال فاطمی: نه؛ این پادگان در نقطهای بود که چند ارتفاع اطرافش قرارداشت و حتی صدای انفجارات هم به آنجا نمیرسید. ما حتی دوست داشتیم رزمندگان یا مجروجان را ببینیم که شرایط صحنه نبرد را از آنها بپرسیم؛ اما انگار ما را در یک قرنطینه گذاشته بودند برای این که روحیههامان تضعیف نشود. به جز نیروهای مربی آموزش، فرد دیگری را آنجا ندیدیم. آن زمان رزمنده پیادهنظام مثل فاطمیون خیلی زیاد نبود. خیلی اوضاع خراب بود.
این یک هفته تا ده روز که گذشت، گفتند باید بروید خط و آماده شدیم. آنجا بود که گروه اصلیمان را به سه دسته با تعداد مختلف تقسیم کردند. من دیگر سرگروه نبودم. چند نفری سوار تویوتا لندکروز شدیم و رفتیم به منطقه لَیرَمون و تحویل داده شدیم به کسانی که قبل از ما آنجا بودند. من هم به عنوان یک نیروی ساده تحویل داده شدم به دستهای از نیروهای قدیمی که آنجا بودند و شروع کردیم به پست دادن. یک جنگ شهری در جریان بود که این سوی خیابان ما بودیم و آن سوی خیابان، یک ردیف از خانهها خالی بود و ردیف پشتش دست دشمن بود. جادهاش هم روستایی بود…
**: جنگ شهری داستان مفصلی دارد؛ در آموزشها درباره جنگ شهری چیزی گفته شد؟
فاطمی: من قبل از رفتن به سوریه، در ذهن خودم فتحالمبین و خاکریز و تانک و هواپیما را تصور میکردم. اما وقتی آنجا را دیدم، متوجه شدم فضا کاملا فرق می کند و به شدت هم سختتر است. حتی کسانی که از افغانستان آمده بودند هم، چنین جنگی را ندیده بودند؛ آنجا هم بیشتر کوهستان بود و ارتفاع.
حتی وقتی در دمشق، خانههای خراب شده را می دیدیم که پودر شده بودند، می فهمیدیم که موشکی به آن ساختمانها زده اند و آن تخریبها، کار سلاحهای سبک نبود. اینها را ما می دیدیم و چشممان عادت کرده بود. بینیمان هم به بوی باروت عادت کرده بود. گوشمان هم از صدای انفجارات پر شده بود. برخیها هم که کمی زخمی می شدند برایشان عادی بود. شکر خدا خیلی زود با روحیات و فضای آنجا اخت گرفتیم. تا این که به لَیرمون رسیدیم. شبها بزن بزن بود و داشت برای ما اظهر من الشمس میشد که کار، جدی است. آنها می زدند و ما هم می زدیم. مثلا اگر از پنجره دفاع می کردیم، تیر می آمد تو و قشنگ، محلاستقرار ما را می زدند.
**: کار شما پیشروی به خیابانهای بعدی هم بود؟
فاطمی: نه، آنجا کارمان فقط تثبیت بود. در تایمی که آنجا بودیم می شد فهمید که اگر آنجا سقوط می کرد، عملا دیگر حلب وجود نداشت. ما هم زیاد نبودیم. برایم عجیب بود با تعداد کمی که بودیم، مقاومت می کردیم. بعدها که ابوحامد به من ماشین داد، توانستم به مناطق دیگر بروم و به بقیه همرزمانم هم سر بزنم.
ما حدود ده روز در تثبیت بودیم. تثبیتش هم واقعا سخت بود. مثلا من در کیسهخواب زیاد نخوابیده بودم اما آنجا شبها اگر می شد در کیسه خواب بخوابیم، خیلی هم عالی بود.
من برای اولین بار، شهید مصطفی صدرزاده را آن زمان دیدم. البته چهار ساختمان آنورتر بود. شهید سید حکیم را هم برای اولین بار آنجا دیدم که فرمانده میدان بود. تقریبا بعد از ده روز، سه نفر از بچههایمان شهید شدند. ما هم شهادتشان را نمی دیدیم و فقط خبرش به ما می رسید. مثلا سه خانه آنورتر، سید علی حسینی در پشت خانه و در بالکن، در کیسهخواب خوابیده بود که دشمن، خمپارهای زد و یک تکه ترکش به سرش خورد و شهید شد. بعد از حدود ۱۰ روز گفتند که ابوحامد آمده و می خواهد با شما صحبت کند. در هر سنگری سه نفر بمانند و مابقی بیایند به موقعیت عقبتر که امنتر است.
خانهای بود و سالن پذیرایی بزرگی داشت. آنجا جمع شدیم. قدیمیها که آنجا بودند در سنگر ماندند و ما رفتیم. نشستیم و ابوحامد شروع کرد به صحبت. باز هم همان حرفهای ناز و قشنگ «انسانبودن» را آنجا مطرح کرد. حرفهایش که تمام شد،پرسید: چه کسی اینجا رانندگی بلد است؟
هفت هشت نفری دستشان را بالا بردند. بعدش پرسید از این تعداد کدامتان گواهینامه دارند؟… من دستم را بالا بردم.
**: شما توانسته بودید گواهینامه بگیرید؟
فاطمی: بله، با پاسپورتم، گواهینامه گرفته بودم. روندش پیچیده بود اما امکان داشت. به من گفت: شما بایست،من کارَت دارم. حرفهایش که تمام شد همه رفتند. گفت: گواهینامهات کو؟ گفتن: نیاورده ام که! گفت: از کجا معلوم داری؟ گفتم: دروغی که ندارم!
من فقط با پراید رانندگی کرده بودم و حالا میخواستند تویوتا لندکروز تحویلم بدهند. گفت: یک لندکروز هست که باکش خشک است و تازه تحویلش گرفتهایم. هر گروه ۱۵ نفره را باید هفتهای یک بار سوار کنی و به عقبه ببری تا در آنجا دوش بگیرند و به ایران زنگ بزنند. بعد از این کارها هم آنها را دوباره به خط بیاوری… من هم از خداخواسته، گفتم: چشم… فرصت خوبی بود که فضا را ببینم و در سنگر محبوس نشوم.
گفت: سیدمحمد هم چند روزی کمک توست و با تو میآید چون راه را بلد است. چند روز دیگر می خواهد برود مرخصی… تأکید کرد راننده تویی و سیدمحمد کمکیات است. من فکر می کردم وقتی خسته بشوم، سیدمحمد کمکم می کند. سیدمحمد هم از قدیمیها بود و عین فضای ایرانیها، کسی که تازه آمده باشد را آشخور می گویند و قدیمیها به او زور می گویند! البته من احترامش را داشتم چون می دانستم قدیمی است. مسیرها را سید محمد به من یاد داد و این که کجا برویم و کجا توقف کنیم را یادم داد. مقرها را هم یکی یکی به من معرفی میکرد.
دو سه روزی که گذشت، گفت ماشین را بده من که پشت فرمان بنشینم. در این دو سه روز اصلا چیزی نگفته بود. من هم چون تازه آمده بودم و خودم را تثبیت کرده بودم و می خواستم اظهار خستگی نکرده باشم به همین خاطر تمام روز، خودم رانندگی می کردم. بعد از دو روز گفت ماشین را بده من بنشینم. من هم گفتم بیا. سوئیچ را دادم و آمد نشست پشت فرمان. داخل کوچه بودیم. دنده عقب گرفت. نوع ترمزش کمی مشکوک بود. حس کردم خیلی رانندگی بلد نیست! به خودم گفتم: فردا ابوحامد نگوید چرا ماشین را به سیدمحمد دادهای؟… بعدش خودم را دلداری دادم که خودش گفت «سیدمحمد کمکت باشد.» ناگهان برای شروع حرکت، زد دنده سه! ماشین ریپ زد و خاموش شد. گفتم: سید محمد! زدی دنده سه؟! گفت: عه، راست میگوییها…
بالاخره زد دنده یک و حرکت کرد. پیچ اول را رد کردیم. پیچ دوم، تعدادی لاستیک گذاشته بودند تا حرکت ماشینها را کنترل کنند و به هم نخورند. یک آن، دیدم سرعتش زیاد است. تا گفتم سیدمحمد چه کار می کنی؟!… ماشین را محکم کوباند به یک تیر چراغ برق! جلوی تویوتا لندکروز خشک که رنگش خاکی بود، جمع شد. من با سر رفتم توی شیشه. عینکم شکست و دیدم خون از سرم جاری شد و ریخت روی چشمهام. سرم را چرخاندم و دیدم سیدمحمد رفته توی فرمان و حالت خفگی بهش دست داده. شوکه شده بود. سینهاش را گرفتم و آوردم عقب. وقتی شروع کرد به نفس کشیدن خیالم راحت شد که زنده است. بیسیم هم دست سید محمد بود. بیسیم را از جیبش درآوردم و پیج کردم که: ما در پیچ اولیم، یکی بیاید و کمکمان کند. دوستمان بهنام ما را دیده بود که خوردیم به تیر چراغ برق. آمد و ما را پیاده کرد و برد به بیمارستان برای پانسمان و مداوا.
ابوحامد آمد بیمارستان. آنقدر ازش شرمنده بودم که نگو و نپرس. ما کلا دو ماشین در حلب داشتیم؛ یکی این لندکروز و دیگری یک چیپ که عقبش چهار نفر مینشستند. یک شب قبل از این که تصادف کنیم، آن ماشین هم چپ کرده بود! یعنی کلا دو تا ماشین داشتیم و هر دوتایش قابل استفاده نبود. اینها را ابوحامد تعریف کرد و گفت خدا را شکر که خودتان زنده هستید اما میخواهم بگویم، ما الان ماشین نداریم برایمان غذا بیاورد و بچه ها را ببرد به عقبه برای تماس با منزل و حمام…
ماشین لندکروز کاملا از کار افتاده و رادیاتورش داغون شده بود. به تعمیرات اساسی نیاز داشت. آن ماشین را هم شنیدم که سه چهار معلق زده بود. آن حادثه هم تلفات جانی نداشت اما ماشین داغون شده بود. معضل اصلی، نبودن ماشین بود. من پنج شش روزی بیمارستان بودم. سید محمد هم ضربه کمی خورده بود که ترخیص شد و رفت مرخصی. گفتند من باید برگردم ایران اما گفتم: من حالم خوب است و نمی روم.
**: مگر شکستگی سرتان زیاد بود؟
فاطمی: نه، فکر کنم پنج شش بخیه خورد ولی حالم خوب بود. سرم را پانسمان کرده و بسته بودند. در همین یک هفتهای که در بیمارستان بودم، ماشین را هم برده بودند به تعمیرگاه و سرپا شده بود. بعدش آمدیم به مدرسهای که در عقبه بود. ابوعباس نامی از بچههای خودمان آمد آنجا. آن شب، ابوحامد را آنجا دیدم. چون گفته بودند برو خانه و من گفته بودم نمی روم، فرصت خوبی بود. چون مقرها و اتاقها را می شناختم، شروع کردم و چرخی زدم و پیش رفقا رفتم. مثلا پیش شهید سید ابراهیم رفتم. تازه بانداژ سرم را باز کرده بودند. سید ابراهیم هم تیری به پایش خورده بود و آمده بود آنجا تا به ایران برگردد. شهید حکیم را آنجا دیدم. فضای خوبی بود برای آشنایی با قدیمیها.
آن شب به ابوحامد گفتم: من کارتان دارم. من دفترچهای دارم و از همان اول که آمدیم، نقاط قوت و ضعف را داخلش نوشتهام… تا من این را گفتم خیلی خوشش آمد. گفت: فردا صبح ساعت ۶ بیا دفتر من تا صحبت کنیم. دفترش در زیرزمین مدرسه بود.
بچههای خودمان با هلیکوپتر از بالا بشکههای انفجاری را در منطقه مسلحین پرتاب می کردند. ما نمی دیدیم اما همین که به زمین می خورد، صدای مهیبی می داد. یعنی به ما خیلی نزدیک بودند.
بعد از نماز خوابیدم و ۶ صبح به دفتر ابوحامد رفتم. دفتر کوچکی بود تقریبا ۹ متری و یک میز و دو تا صندلی داشت. نشستیم روبروی همدیگر و تقریبا ۴۵ دقیقه صحبت کردیم. ۱۰ دقیقه ایشان حرف زد و بیشتر از نیم ساعت من حرف زدم و همه حرفها را گفتم. ایشان هم خیلی دوست داشت اوضاع را بداند و اطلاعاتش به روز بشود. نکاتی را هم نوشت و آنجا ارتباطمان بیشتر شد. شماره ایران من را گرفت و من هم تلفنشان را گرفتم و ارتباطمان بیشتر شد. به من هم گفت اگر رفتی سعی کن زودتر برگردی که کارمان زیاد است. آن شد دیدار اولی که من ابوحامد را شناختم. در دیدار اول، ما ایشان را نمیشناختیم و وقتی آمد تا صحبت کند، اصلا چهرهشان به فرمانده نمیخورد.
**: این شد اولین دیدار رسمی و تشکیلاتی…
فاطمی: این اولین همکلام شدن ما بود. یک سری توصیهها هم کردند و گفتند و از آنجا، عملا پیِ تفکر فاطمیون افغانستانی مرتبط و متصل به فضای ظهور امام زمانی را در ذهن من چیدند. من خودم به خوبی حس می کردم و بعدها هم مدام مرور می شد که حاجی چرا آن حرف را زد و دلیلها را پیدا می کردم.
من آدم پررویی بودم و مدام سئوال می کردم. بعد از آن چون ایشان افغانستانی بود ابایی نداشتم که بخواهم نقاط ضعف را بگویم. من کسی بودم که ایرانی و افغانستانی برایم مهم نبود و به هدف اصلی فکر می کردم و میخواستم حالا که این جریان دارد شکل می گیرد این عیوب را دارد و باید حل بشود و این فرصتخیلی برایم ناب بود. بیشتر اوقات سر ابوحامد شلو غ بود اما آن ۶ صبح و آن ۴۰ دقیقه، فرصت غنیمتی بود.
**: دفتر خاطرهای که داشتید را تا آخر نوشتید؟
فاطمی: وقتی مشغول نبرد شدم، کمتر شد. دوره اول را کمی نوشتم اما دوره بعدی که گوشی همراهم بود، کمتر شد که بنویسم و بیشتر عکس می گرفتم. اوایل سال ۹۵ خدا توفیق داد با کمک یکی از فرماندهان ایرانیمان، حفظ آثار را در سوریه و در فاطمیون پایهگذاری کردیم. اطلاعات زیادی جمعآوری شد که هست اما هنوز استفاده مشخصی از آن نشده. الان مثلا اگر رسانه فاطمیون را ببینید، مقدار زیادی از آنها منتشر شده اما رسانه هم عمر چندانی ندارد و باید اطلاعات شهدا و آثار قبل از آن را در قالبهای ماندگارتری ثبت کرد.
اخیرا حدود دو سال است که رسانه فاطمیون راه افتاده و باید به اطلاعات قبل از آن هم پرداخته بشود تا از ذهنها پاک نشود.
**: ممنونم از زمانی که برای این گفتگو گذاشتید. هنوز مباحث مهمی مانده که ان شا الله در یک گفتگوی دیگر با حضور شما پیمیگیریم.