به گزارش مجاهدت به نقل ازمشرق، کاربرفضای مجازی در توییتر نوشت: بیماران اعصاب و روان دوران جنگ مظلومترین وگمنامترین قشر رزمندگاناند که امروز نان و آبی برای هیچ رسانه ای ندارند کسی هم سراغشان نمیرود.
فدا شدند تا امروز کسی قربانی جنگ نشود.
*بازنشر مطالب شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکهها منتشر میشود.
گروه جهاد و مقاومت مشرق– اگر چه تنظیم قرار برای دیدار و گفتگو با برادر دانیال فاطمی،چند هفته طول کشید اما دو ساعتی که پای صحبتهایش نشستیم، به اندازه دو دقیقه برایمان گذشت. لحن گیرا و کلام گرم و متین این رزمنده فاطمیون، بیشتر از این که از خودش بگوید، بر روی تشریح واقعیتهای نبرد در سوریه و سیره و سلوک شهدا متمرکز بود.
قسمت اول این گفتگو را امروز بخوانید و برای قسمتهای بعدی، خودتان را آماده کنید…
**: ما فقط میدانیم شما سال ۱۳۹۳ عازم سوریه شدید؛ یعنی جزو اولین گروههای اعزامی بودید…
دانیال فاطمی: ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۲ سالروز تشکیل لشکر فاطمیون بود. شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) هم فرمانده این لشکر بود. آن سالها تعداد اعزامیها هم کم بود. مثلا برای اعزام اول فقط ۲۲ نفر به سوریه رفتند. آن روزها فاطمیون حتی آرم و پرچم هم نداشتند.
شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) (نفر اول سمت چپ) در کنار حاج قاسم سلیمانی
**: خود شما چطور با این تشکیلات آشنا شدید؟
فاطمی: من مادرم ایرانی و پدرم افغانستانی است. البته پدرم به رحمت خدا رفتند…
**: خدا رحمتشان کند… پدرتان چه سالی به ایران آمدند؟
فاطمی: سال ۱۳۵۶ بود که به ایران آمدند.
البته قبلش لازم است شما اعتماد من را جلب کنید. چرا که ماجرایی با یکی از خبرنگاران پیش آمد و کمی اعتماد من را از بین برد.
**: خیر باشد ان شا الله… چه ماجرایی؟
فاطمی: یکی از دوستانم در بین رزمندگان مدافعان حرم، «ساشا ذوالفقاری» است. جوانی که متولد سال ۷۳ است و در یک حادثه جنگی، کنارش یک تله انفجاری منفجر شد و دو پایش قطع شد؛ یکی از بالای زانو و دیگری از زیر زانو! حتی خودش بعد از انفجار نشسته بود و پایش که به پوست بند بود را داشت جدا می کرد که یکی دیگر از رزمندگان هم از او فیلم گرفته بود. ساشا با آن انفجار شهید نشد اما رزمنده دیگری که در آن حوالی بود به شهادت رسید.
ساشا ذوالفقاری از رزمندگان فاطمیون، در نبرد با تکفیریها دو پایش را تقدیم اسلام کرد
ساشا الان در انتهای جاده قزلحصار کرج و در منطقه مهدیآباد زندگی میکند. یک روز به من زنگ زد و خیلی به هم ریخته بود. ابتدا فکر کردم مدت اقامتش را تمدید نکردهاند. گفت: نه، من پا ندارم که بخواهم جایی بروم!… گمان کردم مشکل مالی دارد که اینطور هم نبود. کمی که صحبت کردم متوجه شدم حوصلهاش سر رفته. با این که نزدیک جاده چالوس است و این همه مسافر، هر روز برای تفریح به آنجا می روند اما ساشا چون پا ندارد نمی توانست جایی برود و حسابی کلافه شده بود. ما مدتها با ساشا صحبت می کردیم که خانهنشین نشود و حال و هوایش را تغییر بدهد. یک روز رفتم و سوارش کردم و بردمش ابتدای جاده چالوس، کنار رودخانه. نصف روز آنجا بودیم. وقتی می خواستیم برگردیم، روحیهاش زمین تا آسمان فرق کرده بود.
الان هم شکر خدا خیلی فعال است و درسش را خوانده و اصرار دارد که به دانشگاه هم برود و تحصیلات عالیاش را شروع کند. بعد از یک سال رفاقتمان از سوم ابتدایی رسید به پنجم و سه ماه پیش دیپلمش را گرفت. لپ تاپ را روی پایش میگذارد، فیلمهای آموزشی می بیند و شکر خدا از همه وقتش استفاده می کند. با خواهرش هم سر محلهشان یک بوتیک لباس بچه راه انداخته است. پای مصنوعی هم گرفت و الان اوقت فراغتش را به مغازه می رود و شکر خدا با مردم هم تعامل خوبی دارد.
جانباز مدافع حرم، ساشا ذوالفقاری در زیارت مسجد جمکران
متاسفانه چند سال پیش خبرنگار یکی از روزنامهها با او گفتگویی گرفته بود که وقتی مخاطب آن را می خواند، احساس ترحم به او دست می داد. باید به این رزمندهها رسیدگی بشود اما نه از موضع ضعف و ناتوانی.
قرار بود آن خبرنگار، متنش را قبل از انتشار به من بدهد تا بخوانم اما به قول و قرارش پایبند نبود. همین شد که اعتماد من هم خدشهدار شد.
**: خیالتان راحت که ما همه قسمتهای گفتگو با شما را قبل از انتشار برایتان می فرستیم تا در جریان باشید و ملاحظات امنیتیتان را هم در آن لحاظ کنید… حالا چه شد که به سوریه رفتید؟
فاطمی: دو برادر کوچکتر از خودم دارم. اواخر سال ۹۲ بود که یکی از بچههای نیروی قدس آمد و گفت: سوریه نمیروی؟… کله من هم که شور و عشق داشت…
**: آن موقع چند ساله بودید؟
فاطمی: من متولد ۶۳ هستم. آن روزها گُل جوانیام بود. سی سالَم بود. من از چهارم ابتدایی وارد بسیج شدم و از همان سالها فضای بسیج را تجربه کردم. افغانستانی بودم و بسیج هم اتباع را ثبتنام نمی کرد چون همان اولش، کپی شناسنامه و کارت ملی را میخواست. در پایگاه بسیج ما یک دوستی بود به نام آقا مجید. تمدنی که حضرت آقا از آن حرف می زنند، از همین برخوردها شروع میشود.
این آقامجید مسئول نیروی انسانی پایگاه بسیج ما بود. من با پدرم برای ثبتنام رفته بودم و چهره پدرم به خوبی معلوم میکرد که ما از اتباع افغانستانی هستیم. خدا می داند در همان برخورد اولیه چنان محبتی به من کرد که هنوز هم طعمش در یادم هست. آن روزها مثل الان نبود که افغانها تکریم بشوند. دوست دارم مردم بدانند که هنوز هم در یک سری از محلات، وقتی دو تا بچه ایرانی پنج شش ساله هم دعوایشان می شود وقتی می خواهند حرف بدی به هم بزنند، عبارت «افغانی» به زبانشان میآید! یا دیدهام برخی معلمها این موضوع را رعایت نمی کنند. ما حدود نیم میلیون دانشآموز و چندین هزار دانشجو داریم. آن رشته تمدنی که قرار است ساخته بشود از همین تفکر و رفتار و عقاید و منش و برخورد شکل میگیرد.
تشییع پیکر یکی از شهدای لشکر فاطمیون
آن روزها آقا «مجید آقایی» این لطف را در حق ما کرد و گفت کپی مدرک شناساییتان را بیاورید تا ثبتنام کنم. این نشان می داد که آدم توجیهی است و نمی خواهد من را به عنوان یک علاقمند به بسیج، پس بزند. ما هم مدرک شناساییمان را آوردیم و خیلی سعی کرد که برای ما کارت عضویت عادی بسیج بگیرد. همسن و سالهای من کارت بسیج میگرفتند و به من نشان می دادند. من هم نوجوان بودم و حس خوبی نداشتم که به من کارت بسیج نمی دهند. اما آنقدر برخوردها خوب بود که لذت می بردم و این کمبود را کمتر حس می کردم. بعدها هم که کارت فعال به من ندادند، همین ماجرا بود اما وقتی بحث آموزش و میدان تیر شد، با این که فقط باید اعضای فعال بسیج را پذیرش میکردند اما من را هم می بردند.
**: این پایگاه بسیج کجا بود؟
فاطمی: آن روزها در چهارراه مصباح کرج زندگی می کردیم و پایگاه بسیج مسجد اسلامی هم همانجا بود. احتمالا برخی از مخاطبان هم با این موضوع برخورد کرده باشد. مثلا یک بار دیدم یک جوان فعال در محله امامزاده یحیی (علیه السلام) در حوالی بازار تهران، تعداد زیادی نوجوان افغانستانی و ایرانی را آورده بود بهشت زهرا(سلام الله علیها) و به من زنگ زد که بروم و برایشان حرف بزنم. من هم بردمشان قطعه ۵۰ و برایشان درباره دفاع از حرم و شهدای مدافع حرم صحبت کردم. الان هم میخواهم فقط از شهدا برایتان بگویم و ان شا الله مخاطبها خودشان بهره کامل را از سیره آن بزرگواران ببرند.
**: داشتید ماجرای اولین اعزامتان به سوریه را میگفتید…
فاطمی: آن دوستی که پاسدار نیروی قدس بود، چون رفیقمان بود با ادبیات رفاقتی باهاش حرف زدم و گفتم: عه! از کی تا حالا ما افغانستانیها را تحویل میگیرید؟ کارتان گیر افتاده؟… گفت: نه، خودت میدانی. اگر دوست داشتی می شود هماهنگ کرد که بروی… من خودم ماهیت داعش را نمی شناختم و ابهاماتی در ذهنم بود. بعضی اخبار هم می رسید که اساسا داعش مولود کدام فرقه و مرام است؟ مثل الان نبود که به روشنی بدانیم داعش را آمریکا ایجاد کرده. دقیقا مثل طالبان که وقتی به کنسولگری ایران در مزار شریف تعرض کردند، متعجب بودیم که چرا ایران مقابله به مثل نمی کند. اما گذر زمان همه چیز را تغییر داد. همه این مسائل در رشته افکار من بود.
الغرض، من به برادر کوچکم آقاسلیم گفتم که به سوریه برود.
**: چند سالشان بود؟
فاطمی: متولد سال ۱۳۷۰ بود و آن روزها ۲۲سالش بود. گفتم: من، زن و بچه دارم و تو مجردی. تو برو و اوضاع را ببین. اگر خوب بود من هم پشت سرت می آیم. گفت: مادر چه میشود؟… گفتم: معلوم است که نباید بداند. اگر مادر بفهمد اصلا نمی گذارد بروی… به مادر و پدرم نگفتیم و برادرم را فرستادم به سوریه برود. اصلا ذهنیتی نبود که آنجا چه خبر است. گفتم: فقط وقتی رفتی سریع به من زنگ بزن که اگر اوضاع میزان است، من هم بیایم. وقتی می گویم اوضاع، منظورم این بود که آیا واقعا با داعش می جنگیم و آیا واقعا بحث دفاع از حرم مطرح است؟ اعتمادی که الان به صدقهسر مدافعان حرم ایجاد شده، یک گذشته چندین ساله از بیاعتمادی دارد.
رزمندگان لشکر فاطمیون، در نبرد سوریه مردانه جنگیدند
برادرم رفت و حدودا تا چهار هفته تماس نگرفت. ما هم هیچ خبری نداشتیم که کجاست. در اعزامهای اول، نمیگذاشتند رزمندهها گوشی تلفن همراهِ حتی ساده، با خودشان ببرند. روزی گوشیام زنگ خورد و دیدم انتهای شماره، چند تا صفر است. تا دیدم صدای سلیم است، چون نگران شده بودم، شروع کردم به بد و بیراه گفتن. سلیم هم توضیح داد که نمیتوانسته تماس بگیرد و گفت: اینجا همان جایی است که ده پانزده سال است دنبالش میگردی.
سال ۸۲-۸۳ از نوجوانی درآمده بودیم و بچههای مسجد را به سفر مشهد و اردوی راهیان نور می بردیم. همین الان از بعضی ایرانیها هم بپرسید، شلمچه و چزابه و طلائیه را نمی شناسند اما ما صدقهسر امام و انقلاب و نظام، بارها به مناطق عملیاتی رفته بودیم. جوان بودیم و پر شر و شور. مثلا به پشت بام ساختمانهای دوکوهه هم اکتفا نمی کردیم. روی خرپشتهها می رفتیم، نماز می خواندیم و دعا می کردیم که خداوند متعال ما را در فضای جهاد و شهادت قرار بدهد.
خدا گواه است که آن سالها دعای صبح و شب من، جهاد و شهادت بود که خدا بعد از ۱۰ سال، روزیام کرد. خیلی برایم عجیب است که این عنایت را در حق من کرد. برادرم گفت: بجنب و بیا که اینجا همان جایی است که ده پانزده سال دنبالش بودی.
**: برادر میانیتان در این فضاها نبود؟
فاطمی: آن برادرم در دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی در رشته عمران قبول شد و مشغول درس و بحث بود. به این خاطر نیامد.
**: در این چهار هفته، بر حاج خانم و حاجآقا چه گذشت؟
فاطمی: گفتیم که آقاسلیم برای کار، به کرمانشاه رفته و جایی است که گوشیاش آنتن نمی دهد.
**: برادرتان حرفه خاصی داشتند؟
فاطمی: نه؛ منظورمان این بود که رفته برای کارگری. البته سواد داشت و دیپلم کامپیوتر هم گرفته بود اما تخصص خاصی نداشت.
بسیاری اذعان دارند افغانستانیهای مبارز در نبرد سوریه، از جسورترین و شجاعترین نیروهای این عرصه بودند
**: یعنی طبیعی بود که چهار هفته به کرمانشاه برود؟
فاطمی: بله، طبیعی بود چون سفرهای زیادی می رفت و به همین خاطر، پدر و مادرم حرف ما را قبول کردند. جوان و مجرد هم بود و کسی به کارش کار نداشت.
اسفند ۱۳۹۲ رفتیم و ثبتنام کردیم و منتظر زنگ آقایان بودیم که کی باید اعزام بشویم. پروسه ثبت نام خودش داستان عجیب و غریبی داشت چون به راحتی اعتماد نمی کردند. مثلا وقتی می خواستند آدرس بدهند، پیر ما را در می آوردند! تکه به تکه که می آمدیم باید زنگ می زدیم و مرحله بعد آدرس را می گرفتیم. من برای ثبت نام سمت کهریزک رفتم اما برای آنها هم محدودیتهایی بود که باید مسائل امنیتی را رعایت می کردند و کارشان طبیعی و درست بود.
پارکینگ خانهای بود که زیلویی کف آن انداخته بودند و فلاسک چای هم کنار مسئول ثبت نام بود و برای هر کسی که می آمد، یک صفحه آچهار از اطلاعات فردیاش پر می کرد. چهار پنج نفر بودیم. به من که رسید، گفتم: می شود من خودم فرمم را پر کنم؟… اولش تعجب کرد. قیافه من که هیچ و حتی لهجهام هم افغانستانی نبود و شک کرد که من افغان هستم یا نه. من هم مثل شیرمردها پاسپورتم را درآوردم و نشانش دادم. او هم گفت: چند تا از این پاسپورتها می خواهی برایت بیاورم؟!… گفتم: من دروغی ندارم برای گفتن.
**: مرد جا افتادهای بود؟
فاطمی: بله، سن و سالی داشت و خودش هم افغانستانی بود. گفت: حالا فرم را پر کن تا ببینم… من هم فرم را به درستی پر کردم و عکس و کپی پاسپورتم را هم دادم. گفت: برو بهت زنگ میزنیم.
این جلسه ممکن است به همه حرفهایمان نرسیم اما همان روزِ ثبتنام اتفاقی افتاد که خیلی برایم عجیب بود. مهمتر از نحوه ثبت نام من، گفتن این ماجرا است که حتما خیلی میتواند خواندنی و شنیدنی باشد…
*میثم رشیدی مهرآبادی
ادامه دارد…
شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) (نفر اول سمت چپ) در کنار حاج قاسم سلیمانی
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در سالروز ولادت با سعادت قمر بنیهاشم حضرت اباالفضل العباس علیهالسلام و روز جانباز، هیئتهایی از طرف رهبر معظم انقلاب اسلامی با حضور در منازل تعدادی از جانبازان سرافراز، از رشادتها و فداکاریهای آنان تجلیل کردند.
در تهران، حجج اسلام آقایان شکری، محسن قمی، محمدیان، حاجعلیاکبری، محمد قمی و اوحدی رئیس بنیاد شهید در منازل جانبازان حاضر شدند و ضمن کسب اطلاع از زندگی و شرایط آنان، از مجاهدتهای این یادگاران دفاع مقدس و دفاع از حرم قدردانی کردند.
همچنین نمایندگان ولی فقیه در مراکز استانها و ائمه جمعه سراسر کشور نیز به نمایندگی از رهبر انقلاب اسلامی در منازل تعدادی از جانبازان سراسر کشور حضور یافتند و از این ایثارگران تجلیل کردند.
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شاید خیلیها تصور میکنند، ارجوقرب جانبازان از سایرین بیشتر است، هم مزایا زودتر به دستشان میرسد و هم قوانین با شتاب بیشتری اثرش را روی زندگیشان میگذارد، اگر اعتراضی هم داشته باشند گویی صدایشان رساتر است اما اینطور نیست.
حقوق و مزایایی که میگیرند، آنقدر نیست و چالههایی که برای آن کندهاند همانطور پر نشده باقیمانده و قوانینی مثل «حالت اشتغال» هم عملا ره بهجایی نبرده، گاهی قانون خوب، قربانی نبود بودجه میشود، اما سؤال این است که وقتی مجاری تأمین اعتبار برای قوانین مشخص نیست، پس چرا قوانین اینچنینی تصویب میشود تا هم مشمولان قانون امیدواری بیثمر پیدا کنند و هم وجهه دستگاههای اجرایی مقابل کارمندانش مخدوش شود؟ ماجرا ازاینقرار است که از یکسو در قانون «حالت اشتغال»، به حقوق جانبازان افزودهشده و از سوی دیگر با توجه به قانون «تعیین سقف حقوق و مزایا» از آنان بازپس گرفته میشود!
«محمدحسین مرادی» جانباز نابیناست که از این مسئله گله کرده و میگوید: «قوانینی در مجلس تصویب میشود و مسئولان نسبت به اعطای مزایا و تسهیلات وعده میدهند اما در عمل اتفاقی نمیافتد.
بسیار این موضوع در رسانهها انعکاس مییابد که به جانبازان اینوآن مزایا را اعطا کردهایم و یا خانه و ماشین در اختیارشان قرار دادهایم اما در عمل اینگونه نیست. بهعنوانمثال در ارتباط با مسائل حقوقیمان معاف از مالیات هستیم و قانون حالت اشتغال گفته دوپایه حقوق به حقوقتان اضافه میشود و اگر بهعنوانمثال ۱۵ ماه سابقه جبهه داشته باشید، این میزان بهحق و حقوقی که دریافت میکنید، افزوده خواهد شد.
این قوانینی هست که مجلس گذرانده، اگر قانون، حقوقی به ما اضافه کرده، چرا آن را در قالب قانونی دیگر با عنوان «سقف حقوق و مزایا» پس میگیرید؟ بهعنوانمثال حقوق ما این مقدار شده است و میگویند چرا این مقدار دریافت میکنید، مگر سقف حقوق نیست؟ در پاسخ میگوییم برای بهتر شدن زندگی جانبازان این تسهیلات را در اختیارمان قرار دادهاند و عجیب است که اکثر آنان که سقف حقوق شامل حالشان شده، جانبازان شرکت نفت هستند.
بعد هم چه سقف حقوقی وقتیکه خط فقر ۱۰ میلیون تومان است؟ نکته دیگر همین است که هر ۱۰ سال یکبار باید به ما اتومبیلی بدهند یا اجازه واردات داده شود که موافق واردات نیستیم، اما در همه رسانهها و جامعه اینطور بازتاب داشته که اتومبیلی را در اختیارمان گذاشتهاند، درحالیکه اینگونه نیست. سوای همه اینها وارد هر ادارهای که میشویم، مردم تصور میکنند ما حقشان را خوردهایم. خاطرم هست در مراجعه به ادارهای توانستیم بعد از۲۰ سال، حق جانبازی قطع نخاعی را زنده کنیم و کارمند حسابداری آن اداره شاکی بود که چرا باید اینهمه پول را به جانباز داد!
گفتم کل دنیا را داخل توپ پینگ پنگ قرار بده، وقتی توان گرفتنش را ندارد و قطع نخاع است، چه ارزشی دارد، حتی اگر تمام دنیا را هم به او بدهید باز فرقی نخواهد کرد، این جانباز حتی نمیتواند یک مگس را از خود دور کند، چرا باید بهحق او معترض باشیم؟ این حرفها برای ما سنگین است.»این جانباز در ادامه تأکید میکند: «ما طلبی از کسی نداریم و به وظیفه خودمان عمل کردیم.
من از سال ۶۲ مجروح شدم و بااینحال، سال ۶۵ تا ۶۷ به جبهه رفتم و سال ۶۸ هم با نابینایی در جبهه حضور داشتم اما دید مسئولان نسبت به جانبازان و ایثارگران غلط است و به همین علت در جامعه فرهنگسازی نکردهاند و ارزشها را پاس نداشتهاند، برای همین است که وقتی به ادارهای مراجعه میکنیم، نگاه خوبی ندارند و میگویند یکبار رفتهاید جبهه و مجروح شدهاید اما یکعمر است که تسهیلات دریافت میکنید، درحالیکه جانباز یکبار مجروح شده و تا پایان عمر مجروح است و خیلی از آنان نمیتوانند فرزندشان را در آغوش بگیرند، چون قطع نخاع هستند و یا برخی جانبازان کنترل ادرار ندارند و هرروز شرمنده خانواده خود میشوند و جانبازان شیمیایی در هوای آلوده و وضعیت فعلی کرونا نمیتوانند از منزل خارج شوند و مرتب اکسیژن به آنها وصل است و هزینه داروهایشان زیاد است.»
این جانباز نابینا به مشکلاتش در حوزه درمان و بیمه تکمیلی هم اشاره دارد و میگوید: «بیمه تکمیلی نداریم، فقط بیمه شرکت نفت را داریم. اگر به شهری مراجعه کنیم که دارای بیمارستان شرکت نفت نباشد، دچار مشکل میشویم، برای بنیاد هم ظاهرا هست اما ما تاکنون استفاده نکردهایم و درکل هزینههای داروهایمان گران است چون برخی از این داروها تحت پوشش شرکت نفت هم نیست و پزشکان میگویند باید نمونه خارجی آن را مصرف کنید، مثلا داروی پلاویکس تا همین مدتی قبل ۵۸ هزار تومان بود، اما بهیکباره ۱۶۴ هزار تومان شد و باز بهتازگی ۳۵۰ هزار تومان برای یک بسته ۲۸ تایی قرص، پول پرداخت کردهام. ۵۰۰ تا ۶۰۰ هزار تومان در ماه برای داروهایم هزینه میکنم.
ما خودمان را با شرایط اقتصادی جامعه وفق دادهایم. من نابینا هستم و نمیتوانم رانندگی کنم و برای استفاده از اتومبیل شخصی باید رانندهای را استخدام کنم که حداقل ماهیانه ۴ میلیون تومان هزینه دارد. معمولا با تاکسی تردد میکنم که این هم، هزینهای مازاد را به من تحمیل میکند. از طرفی صاحب ۵ فرزندم که یکی از آنها در مرکز توانبخشی بهزیستی تهران به خاطر اختلال دوقطبی بستری است، چون گفتهاند که باید دور از محل زندگیاش باشد و جای مناسبی هم در اهواز برای فرزندم نبود.
شرکت نفت تا سال ۹۷، هزینه کمی را برای این موضوع پرداخت میکرد اما بعدازآن، این کمکهزینه قطع شد و ۲ میلیون و ۷۰۰ هزار تومان بهغیراز هزینههای دارویی و سایر مخارج را پرداخت میکنم. هزینه سفر به تهران با هواپیما هم سنگین است و رفتوبرگشتم ۱.۵ میلیون تومان است. مجبورم بهجای هفتهای یکبار، بیست روز یکبار برای دیدن فرزندم به تهران بروم. بنابراین انتظار داریم که مسئولان به اجرای قانون حالت اشتغال وفادار باشند و آن را داخل سقف حقوق نبرند.»
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شاید فکر کنید که جنگ یک موضوع مردانه است و بوی باروت و صدای خمپاره میدهد، در حالیکه در کنار تکتک سربازان یک مادر چشم به راه و یک همسر و یا دختر در انتظار پدر و یا همسر خود است، حالا که صحبت از زنان شد باید گفت که در جنگ حمله و دفاع است وقتی کشور ما هشت سال در مقام دفاع از مام میهن بود، چه گذشت؟ با نگاهی به آثار ادبی دفاع مقدس میتوان به خاکریزها و سنگرهای حماسهآفرینی آن سالها سفر کرد، در این مجال و در صفحه مقابل دیدگان شما به سراغ یک بانوی نویسنده رفتیم که راوی جنگ و حماسه است و معتقد است: «نوشتههای دفاع مقدس بر گونهگونی پربار جریان زندگی به مقدار زیادی مرهون خاطرات اقشار مختلف مردم است، برای ماندگاری این جریان باید به سراغ قشرهای مختلف مردم رفت…»
این گوشهای از گفتوگو با آذر خزاعی سرچشمه خالق کتاب «تا پلاک ۱۴۰» است، بیشک وقتی یک بانو از جنگ مینویسد قلم او به عطری از حماسهنگاری مزین است که در جایجای آن مهر مادرانه به مشام مخاطب میرسد.
ساحت ادبیات داستانی نسبت به دهه قبل در زمینه ادبیات داستانی انقلاب چه تغییراتی را شاهد بوده است. نویسندگان متعهد از حیث پیشرو بودن در چه مرحلهای قرار دارند؟
انقلاب اسلامی تغییر و تحول عظیمی در ادبیات داستانی معاصر به وجود آورد. جوانان و نوجوانان دهه ۶۰ عرصه جدیدی را تجربه کردند عرصه دفاع مقدس که پرواز شور، حماسه، عشق و زیستن بود و همین تجربه را آنان که دست به قلم بودند به تصویر کشیدند و تاریخ شفاهی دفاع مقدس را رقم زدند که در نوع خود بینظیر است چرا که برای اولین بار در تاریخ ایران ملت با رهبری حضرت امام خمینی با جان و مال خود در مقابل تمام ابرقدرتها ایستادند و حماسه آفریدند و نگذاشتند حتی یک وجب از خاک ایران به دست دشمنان ایران اسلامی بیفتد و دفاع جانانه ملت ایران توسط نویسندگان متعهد از همان روزهای اول دفاع مقدس به شکل خاطرات شفاهی به رشته تحریر درآمد و از دل خاطرات داستانهای کوتاه و بلند دفاع مقدس آفریده شد.
تجربة زیستی داستاننویسان دفاع مقدس باعث شد که شور و عشق و ایثار و شهادت در قلمهایشان جاری شود و داستان به داستان و سال به سال و دهه به دهه شاهد خلق داستانهایی باشیم هم از لحاظ تکنیکهای داستانی و هم از لحاظ مضمون و پیام به رشد بالایی رسیدهاند. بخصوص در داستان کوتاه دفاع مقدس شاهدخلق آثاری هستیم که بسیار درخشان هستند و نه تنها تأثیرگذار بلکه جریانساز و انتقالدهنده شور، عشق و ایثار و شهادت ملتی است که به تنهایی در مقابل استکبار جهانی ایستاده است.
نویسندگان متعهد انقلاب با خلق آثاری متعهدانه در حوزه انقلاب و دفاع مقدس باعث بهوجود آوردن گونه داستانی دفاع مقدس شدند که ویژگیهای خاص خود را دارد و سال به سال و دهه به دهه این گونه داستانی رشد و تغییرات قابل ملاحظهای به خودش دیده است که در دهه ۹۰ با پا به عرصه گذاشتن نسل جدید داستاننویسان و مراکز جدیدی که به طور اختصاصی در زمینه داستان انقلاب اسلامی کار میکنند باعث شد که داستاننویسان جوان متعهد و مستعد را به درون جامعه سوق دهند و به رزمندگان پس از دفاع مقدس بپردازند. رزمندگانی که امروز در جامعه و خانواده زندگی میکنند و هر کدام خود روایت و داستانی دارند داستاننویسان جوان و متعهد دهه ۹۰ در ادبیات داستانی معاصر پیشرو هستند چرا که تجربیات نسل گذشته خود را از انقلاب و دفاع مقدس حالا در درون جامعه به تصویر میکشند رزمندگانی که هنوز رزمندهاند و پای عقاید و آرمانهای انقلاب ایستادهاند و در ادبیات داستانی معاصر شاهد خلق این گونه داستانها در دهه ۹۰ هستیم.
در حال حاضر خاطرهنویسی خیلی باب شده است. در مقابل کتاب و ادبیات داستانی انقلاب کمرنگ شده است. آیا خاطرهنویسی میتواند جای ادبیات داستانی را بگیرد. بهتر نیست این دو حوزه، در امتداد یکدیگر قرار گیرند؟
تاریخ شفاهی هیچگاه نمیتواند جای داستان را بگیرد اصلاً هرکدام در دو حوزه متفاوت به رویدادها و وقایع میپردازند. تاریخ شفاهی جزء تاریخ و مستندات و اسناد است و داستان جزء ادبیات و به قول معروف هر گلی یک بویی دارد و هرکدام بخشی از فرهنگ هر کشور را میسازند. جهان داستان جهان برساخته است و دنیای آن اگرچه از واقعیت و رویدادها و حوادث واقعشده گرفته شدهاند اما از صافی ذهن نویسنده عبور و با تخیل نویسنده آمیخته شده و جهان دیگری از جهان واقع شده بهوجود آوردهاند که تنها از زاویه دید داستاننویس است که آن جهان روایت میشود. پس تخیل نقش اصلی و اساسی در داستان دارد درحالی که در تاریخ شفاهی این رویداد و حوادث واقعشده است که براساس مستندات شکل میگیرد و هیچ چیزی به آن اضافه و یا کم نمیشود و خود آن چیزی است که به وقوع پیوسته در یک زمان و یک مکان واحد.
خاطرات در واقع منبع عظیمی هستند برای خلق داستان، داستاننویسان میتوانند با بهرهگیری از اشخاص و رویدادهای این منبع عظیم دست به خلق آثار ماندگاری بزنند این دو حوزه هرکدام مسیرخود را میروند و قرار نیست هیچکدام جای دیگری را بگیرند. البته این داستان است که بیشترین تأثیر را در جهان امروز گذاشته است و میگذارد.
انجمن قلم ایران محل تجمع نویسندگان و اهالی قلم متعهد و انقلابی است. نفس وجود این انجمن چه برکاتی دارد؟
باید از رسانه و فضای مجازی برای گسترش انجمن استفاده کرد چرا که جوانان امروز بیشترین زمان فراغت خود را صرف فضای مجازی میکنند و انجمن برای گسترش برنامهها و تولیدات خود و جذب اعضای جدید و فعال میتواند از کانال گروه و شبکههای مجازی استفاده کند. یکی از بهترین کارهایی که انجمن قلم طی این سالها انجام داده است اول بازنشر ادبیات داستانی و شعر انقلاب و دفاع مقدس برای نسل جوان امروز است کار بسیار تأثیرگذار و جریانسازی است چرا که نسل دهه ۹۰ را به آثاری که در دهههای گذشته خلق شده بود آشنا کرده است و دوم اینکه حمایت از نوقلمان و جوانان مستعد و متعهد در زمینه ادبیات است که همین امر باعث خلق آثار قابل توجهی در این زمینه شده است.
در حال حاضر شاهد نفوذ قلمهای مسموم نویسندگان سکولار در ادبیات داستانی هستیم که هیچ نسبتی با دین و انقلاب ندارند. وجود این قلمهای مسموم چه آفاتی و آثار سوئی برای ادبیات ایران دارد؟
دشمنان انقلاب اسلامی هزینههای سنگینی کردهاند و میکنند. در رسانههای بصری و فضای مجازی و آثار مکتوب تا ذهنها و افکار جامعه و بخصوص نسل جوان را به سمت خودشان بکشانند و منحرف کنند و قلمهای مسموم جزء کوچکی از این زنجیره هستند.
در مقابل این هجوم باید نهادها و مراکز فرهنگی جمهوری اسلامی پاسخ آنها را از طریق سرمایهگذاری روی افراد و جوانان متعهد و مستعد در عرصه ادبیات داستانی بدهند تا شاهد جریان و موجی از آثار داستانی متعهدانه انقلاب باشیم وقتی جریانی از ادبیات داستانی متعهدانه شکل بگیرد دیگر آثار مسموم تأثیر خود را از دست میدهد و در واقع دیگر چیزی برای گفتن
ندارند.
چرا که انقلاب و دفاع مقدس مردم ایران آنقدر ظرفیت عظیمی در خود دارد که همه چیز را در خود حل میکند و این ظرفیت عظیم باید در ادبیات معاصر نیز استفاده گردد و این جز توجه، برنامهریزی و سرمایهگذاری برای خلق آثار متعهدانه راه دیگری ندارد.
و اما… موضوع کتابهایتان را چگونه انتخاب میکنید؟
گاهی از طریق تحقیق و مطالعه، گاهی از درون موضوع دیگری شکل میگیرد و گاهی با گفتوگو با استادان و صاحبنظران و گاهی تمام موارد فوق با هم. به طور مثال طراحی کتابی را با موضوع عکسهای زندگی در دفاع مقدس تهیه و تدوین کرده بودم و پیگیر عکسهایی بودم که در آن جریان زندگی را در دوران دفاع مقدس ثبت کرده باشد عکسهای زیادی را دیدم و تعدادی را انتخاب کردم اما اساتید و صاحبنظران گفتند چرا با خود عکاسان گفتوگو نمیکنی. وقتی پیش استاد دیگری رفته بودم و طرح را برایش مطرح کردم ایشان خاطرهای برایم تعریف کردند و همین امر سبب شد که طرح اولیه کتاب «تا پلاک ۱۴۰» شکل بگیرد.
چه روشهایی را برای جذب مخاطبین عام استفاده میکنید؟
درتمام کارهایی که انجام دادهام اول مخاطب را در نظر گرفتهام و مخاطب برایم از همه چیز مهمتر بوده است برای همین تمام تلاشم این بوده است که نثر کتابهایم روان و قابل فهم برای مخاطب باشد و اینکه سوژهای انتخاب کنم که مخاطب امروز و جوان امروز برایش جذاب باشد و ذهنش را درگیر کند. البته از استفاده از رسانههای مکتوب و غیرمکتوب و فضای مجازی نیز غفلت نمیکنم چرا که یکی از بهترین راههای ارتباطی استفاده مناسب از فضای مجازی است بخصوص برای نسل امروز.
آیا به نظر خودتان تا به حال توانستهاید پیام دفاع مقدس را به نسلهای جدید به درستی انتقال دهید؟
این را بنده نمیتوانم بگویم که پیام کتابهایم را نسل امروز گرفته است یا نه. چرا که به خیلی از عوامل دیگر نیز مرتبط میشود ولی تمام سعی و تلاشم از شکل گرفتن ایده کتابها تا منتشر شدن آن این است که کتاب خوانده شود و دیده شود و باز خوردش را ببینم. آن موقع است که میتوانم بفهمم که چقدر خواننده توانسته است با آن ارتباط برقرار کند البته این امریک فاکتورش نویسنده و خالق کتاب است. فاکتور دیگرش ناشر کتاب و فاکتور بعد خواننده کتاب است. اگر ارتباط درست بین هر سه فاکتور در یک کتاب برقرار گردد طبیعی است که کتاب تأثیر خود را میگذارد.
با این اوصاف پس انگیزه شما از پرداختن به موضوع دفاع مقدس در کتابتان چیست؟
زمانی که کتابهای خاطرات دفاع مقدس را میخواندم تصمیم گرفتم که سهم بسیار بسیار کوچکی در انتقال مفاهیم و حماسههای دفاع مقدس به نسل امروز داشته باشم و یکی از بهترین روش انتقال این مفاهیم خاطرات اهالی فرهنگ و قلم است که خود جزء فرهنگ سازان جامعه هستند.
برکات پرداختن به تاریخ نگاری و روایت دفاع مقدس و ادبیات پایداری چه بوده و برنامه شما برای نوشتن در حوزه دفاع مقدس در حال حاضر چیست؟
دفاع مقدس گنج تمام نشدنی است و اقیانوسی است که هر چه درعمق آن فرو میروی بیشتر به عظمت آن پی میبری. مسلماً برای کسانی که در این حوزه قلم میزنند و فعالیت میکنند برکات بسیاری دارد که بخشی از آن درونی است.
وقتی که با حماسهها و پایداری و صبر و مقاومت و ایثار و شهادت نسلی بینظیر مواجه میشوی اول خودت را در برمیگیرد و باخودت عجین میشود و کاملاً درفضا و زمان و مکان قرار میگیری و کمکم آدم دیگری میشوی و این تغییر است که به آدمی انگیزه رفتن و ادامه دادن در این مسیر را میدهد و این جز خواسته شهدا و ایثارگران و رزمندگان است که راهشان ادامه یابد.
آیا کتاب جدیدی در این زمینه نوشتهاید؟ در مورد آن مختصر توضیح دهید.
درحال حاضر روایت جانبازان را از لحظهای که جانباز شدهاند تا زمانی که به بیمارستان رفتهاند در حال جمعآوری و تدوین هستم.
شما در کتاب « تا پلاک ۱۴۰» تلاش کردید تا جریان زندگی مردم را در دوران دفاع مقدس نشان دهید کاری که پس از جنگ تحمیلی در حوزه مکتوبات دفاع مقدس کمتر مورد توجه قرار گرفته است. بدین معنی که خاطره نگاری و مستندنگاری مردم بیشتر در حاشیه بوده است نظرتان در این باره چیست؟
دفاع مقدس ما شاید بتوان گفت که تنها دفاعی است که بیشترین نیروی داوطلب و مردمی را در برداشته و تمام بار آن بر دوش مردم بوده ازنوجوان دوازده سیزده ساله تا پیرمرد هفتاد ساله، از دانشآموزان هفت هشت ساله تا دانشجویان هجده ساله از زنان خانه دار تا زنان امدادگر تمامی اقشار مردم از زن و مرد و پیر و جوان با جان و دل درآنچه مستقیم و چه غیرمستقیم حضور یافتند و حماسهها آفریدند. حال ثبت جریان زندگی آن دوران توسط اهالی قلم تنها بخشی ازشکل زندگی است.
اگر چه تجربه و تخیل نویسندگان از شکلهایی که سایرین تصویر میکنند به زندگی نزدیک ترند اما باید درنظر گرفت که برای ماندگاری این جریان باید به سراغ قشرهای مختلف مردم نیز رفت و در بیان شکلهای زندگی در دوران دفاع مقدس با آنها سهیم شویم چرا که نوشتههای دفاع مقدس برگونه گونی پربار «جریان زندگی» به مقدار زیادی مرهون خاطرات اقشار مختلف مردم است. *سید محمد مشکوهًْالممالک
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شاید فکر کنید که جنگ یک موضوع مردانه است و بوی باروت و صدای خمپاره میدهد، در حالیکه در کنار تکتک سربازان یک مادر چشم به راه و یک همسر و یا دختر در انتظار پدر و یا همسر خود است، حالا که صحبت از زنان شد باید گفت که در جنگ حمله و دفاع است وقتی کشور ما هشت سال در مقام دفاع از مام میهن بود، چه گذشت؟ با نگاهی به آثار ادبی دفاع مقدس میتوان به خاکریزها و سنگرهای حماسهآفرینی آن سالها سفر کرد، در این مجال و در صفحه مقابل دیدگان شما به سراغ یک بانوی نویسنده رفتیم که راوی جنگ و حماسه است و معتقد است: «نوشتههای دفاع مقدس بر گونهگونی پربار جریان زندگی به مقدار زیادی مرهون خاطرات اقشار مختلف مردم است، برای ماندگاری این جریان باید به سراغ قشرهای مختلف مردم رفت…»
این گوشهای از گفتوگو با آذر خزاعی سرچشمه خالق کتاب «تا پلاک ۱۴۰» است، بیشک وقتی یک بانو از جنگ مینویسد قلم او به عطری از حماسهنگاری مزین است که در جایجای آن مهر مادرانه به مشام مخاطب میرسد.
ساحت ادبیات داستانی نسبت به دهه قبل در زمینه ادبیات داستانی انقلاب چه تغییراتی را شاهد بوده است. نویسندگان متعهد از حیث پیشرو بودن در چه مرحلهای قرار دارند؟
انقلاب اسلامی تغییر و تحول عظیمی در ادبیات داستانی معاصر به وجود آورد. جوانان و نوجوانان دهه ۶۰ عرصه جدیدی را تجربه کردند عرصه دفاع مقدس که پرواز شور، حماسه، عشق و زیستن بود و همین تجربه را آنان که دست به قلم بودند به تصویر کشیدند و تاریخ شفاهی دفاع مقدس را رقم زدند که در نوع خود بینظیر است چرا که برای اولین بار در تاریخ ایران ملت با رهبری حضرت امام خمینی با جان و مال خود در مقابل تمام ابرقدرتها ایستادند و حماسه آفریدند و نگذاشتند حتی یک وجب از خاک ایران به دست دشمنان ایران اسلامی بیفتد و دفاع جانانه ملت ایران توسط نویسندگان متعهد از همان روزهای اول دفاع مقدس به شکل خاطرات شفاهی به رشته تحریر درآمد و از دل خاطرات داستانهای کوتاه و بلند دفاع مقدس آفریده شد.
تجربة زیستی داستاننویسان دفاع مقدس باعث شد که شور و عشق و ایثار و شهادت در قلمهایشان جاری شود و داستان به داستان و سال به سال و دهه به دهه شاهد خلق داستانهایی باشیم هم از لحاظ تکنیکهای داستانی و هم از لحاظ مضمون و پیام به رشد بالایی رسیدهاند. بخصوص در داستان کوتاه دفاع مقدس شاهدخلق آثاری هستیم که بسیار درخشان هستند و نه تنها تأثیرگذار بلکه جریانساز و انتقالدهنده شور، عشق و ایثار و شهادت ملتی است که به تنهایی در مقابل استکبار جهانی ایستاده است.
نویسندگان متعهد انقلاب با خلق آثاری متعهدانه در حوزه انقلاب و دفاع مقدس باعث بهوجود آوردن گونه داستانی دفاع مقدس شدند که ویژگیهای خاص خود را دارد و سال به سال و دهه به دهه این گونه داستانی رشد و تغییرات قابل ملاحظهای به خودش دیده است که در دهه ۹۰ با پا به عرصه گذاشتن نسل جدید داستاننویسان و مراکز جدیدی که به طور اختصاصی در زمینه داستان انقلاب اسلامی کار میکنند باعث شد که داستاننویسان جوان متعهد و مستعد را به درون جامعه سوق دهند و به رزمندگان پس از دفاع مقدس بپردازند. رزمندگانی که امروز در جامعه و خانواده زندگی میکنند و هر کدام خود روایت و داستانی دارند داستاننویسان جوان و متعهد دهه ۹۰ در ادبیات داستانی معاصر پیشرو هستند چرا که تجربیات نسل گذشته خود را از انقلاب و دفاع مقدس حالا در درون جامعه به تصویر میکشند رزمندگانی که هنوز رزمندهاند و پای عقاید و آرمانهای انقلاب ایستادهاند و در ادبیات داستانی معاصر شاهد خلق این گونه داستانها در دهه ۹۰ هستیم.
در حال حاضر خاطرهنویسی خیلی باب شده است. در مقابل کتاب و ادبیات داستانی انقلاب کمرنگ شده است. آیا خاطرهنویسی میتواند جای ادبیات داستانی را بگیرد. بهتر نیست این دو حوزه، در امتداد یکدیگر قرار گیرند؟
تاریخ شفاهی هیچگاه نمیتواند جای داستان را بگیرد اصلاً هرکدام در دو حوزه متفاوت به رویدادها و وقایع میپردازند. تاریخ شفاهی جزء تاریخ و مستندات و اسناد است و داستان جزء ادبیات و به قول معروف هر گلی یک بویی دارد و هرکدام بخشی از فرهنگ هر کشور را میسازند. جهان داستان جهان برساخته است و دنیای آن اگرچه از واقعیت و رویدادها و حوادث واقعشده گرفته شدهاند اما از صافی ذهن نویسنده عبور و با تخیل نویسنده آمیخته شده و جهان دیگری از جهان واقع شده بهوجود آوردهاند که تنها از زاویه دید داستاننویس است که آن جهان روایت میشود. پس تخیل نقش اصلی و اساسی در داستان دارد درحالی که در تاریخ شفاهی این رویداد و حوادث واقعشده است که براساس مستندات شکل میگیرد و هیچ چیزی به آن اضافه و یا کم نمیشود و خود آن چیزی است که به وقوع پیوسته در یک زمان و یک مکان واحد.
خاطرات در واقع منبع عظیمی هستند برای خلق داستان، داستاننویسان میتوانند با بهرهگیری از اشخاص و رویدادهای این منبع عظیم دست به خلق آثار ماندگاری بزنند این دو حوزه هرکدام مسیرخود را میروند و قرار نیست هیچکدام جای دیگری را بگیرند. البته این داستان است که بیشترین تأثیر را در جهان امروز گذاشته است و میگذارد.
انجمن قلم ایران محل تجمع نویسندگان و اهالی قلم متعهد و انقلابی است. نفس وجود این انجمن چه برکاتی دارد؟
باید از رسانه و فضای مجازی برای گسترش انجمن استفاده کرد چرا که جوانان امروز بیشترین زمان فراغت خود را صرف فضای مجازی میکنند و انجمن برای گسترش برنامهها و تولیدات خود و جذب اعضای جدید و فعال میتواند از کانال گروه و شبکههای مجازی استفاده کند. یکی از بهترین کارهایی که انجمن قلم طی این سالها انجام داده است اول بازنشر ادبیات داستانی و شعر انقلاب و دفاع مقدس برای نسل جوان امروز است کار بسیار تأثیرگذار و جریانسازی است چرا که نسل دهه ۹۰ را به آثاری که در دهههای گذشته خلق شده بود آشنا کرده است و دوم اینکه حمایت از نوقلمان و جوانان مستعد و متعهد در زمینه ادبیات است که همین امر باعث خلق آثار قابل توجهی در این زمینه شده است.
در حال حاضر شاهد نفوذ قلمهای مسموم نویسندگان سکولار در ادبیات داستانی هستیم که هیچ نسبتی با دین و انقلاب ندارند. وجود این قلمهای مسموم چه آفاتی و آثار سوئی برای ادبیات ایران دارد؟
دشمنان انقلاب اسلامی هزینههای سنگینی کردهاند و میکنند. در رسانههای بصری و فضای مجازی و آثار مکتوب تا ذهنها و افکار جامعه و بخصوص نسل جوان را به سمت خودشان بکشانند و منحرف کنند و قلمهای مسموم جزء کوچکی از این زنجیره هستند.
در مقابل این هجوم باید نهادها و مراکز فرهنگی جمهوری اسلامی پاسخ آنها را از طریق سرمایهگذاری روی افراد و جوانان متعهد و مستعد در عرصه ادبیات داستانی بدهند تا شاهد جریان و موجی از آثار داستانی متعهدانه انقلاب باشیم وقتی جریانی از ادبیات داستانی متعهدانه شکل بگیرد دیگر آثار مسموم تأثیر خود را از دست میدهد و در واقع دیگر چیزی برای گفتن
ندارند.
چرا که انقلاب و دفاع مقدس مردم ایران آنقدر ظرفیت عظیمی در خود دارد که همه چیز را در خود حل میکند و این ظرفیت عظیم باید در ادبیات معاصر نیز استفاده گردد و این جز توجه، برنامهریزی و سرمایهگذاری برای خلق آثار متعهدانه راه دیگری ندارد.
و اما… موضوع کتابهایتان را چگونه انتخاب میکنید؟
گاهی از طریق تحقیق و مطالعه، گاهی از درون موضوع دیگری شکل میگیرد و گاهی با گفتوگو با استادان و صاحبنظران و گاهی تمام موارد فوق با هم. به طور مثال طراحی کتابی را با موضوع عکسهای زندگی در دفاع مقدس تهیه و تدوین کرده بودم و پیگیر عکسهایی بودم که در آن جریان زندگی را در دوران دفاع مقدس ثبت کرده باشد عکسهای زیادی را دیدم و تعدادی را انتخاب کردم اما اساتید و صاحبنظران گفتند چرا با خود عکاسان گفتوگو نمیکنی. وقتی پیش استاد دیگری رفته بودم و طرح را برایش مطرح کردم ایشان خاطرهای برایم تعریف کردند و همین امر سبب شد که طرح اولیه کتاب «تا پلاک ۱۴۰» شکل بگیرد.
چه روشهایی را برای جذب مخاطبین عام استفاده میکنید؟
درتمام کارهایی که انجام دادهام اول مخاطب را در نظر گرفتهام و مخاطب برایم از همه چیز مهمتر بوده است برای همین تمام تلاشم این بوده است که نثر کتابهایم روان و قابل فهم برای مخاطب باشد و اینکه سوژهای انتخاب کنم که مخاطب امروز و جوان امروز برایش جذاب باشد و ذهنش را درگیر کند. البته از استفاده از رسانههای مکتوب و غیرمکتوب و فضای مجازی نیز غفلت نمیکنم چرا که یکی از بهترین راههای ارتباطی استفاده مناسب از فضای مجازی است بخصوص برای نسل امروز.
آیا به نظر خودتان تا به حال توانستهاید پیام دفاع مقدس را به نسلهای جدید به درستی انتقال دهید؟
این را بنده نمیتوانم بگویم که پیام کتابهایم را نسل امروز گرفته است یا نه. چرا که به خیلی از عوامل دیگر نیز مرتبط میشود ولی تمام سعی و تلاشم از شکل گرفتن ایده کتابها تا منتشر شدن آن این است که کتاب خوانده شود و دیده شود و باز خوردش را ببینم. آن موقع است که میتوانم بفهمم که چقدر خواننده توانسته است با آن ارتباط برقرار کند البته این امریک فاکتورش نویسنده و خالق کتاب است. فاکتور دیگرش ناشر کتاب و فاکتور بعد خواننده کتاب است. اگر ارتباط درست بین هر سه فاکتور در یک کتاب برقرار گردد طبیعی است که کتاب تأثیر خود را میگذارد.
با این اوصاف پس انگیزه شما از پرداختن به موضوع دفاع مقدس در کتابتان چیست؟
زمانی که کتابهای خاطرات دفاع مقدس را میخواندم تصمیم گرفتم که سهم بسیار بسیار کوچکی در انتقال مفاهیم و حماسههای دفاع مقدس به نسل امروز داشته باشم و یکی از بهترین روش انتقال این مفاهیم خاطرات اهالی فرهنگ و قلم است که خود جزء فرهنگ سازان جامعه هستند.
برکات پرداختن به تاریخ نگاری و روایت دفاع مقدس و ادبیات پایداری چه بوده و برنامه شما برای نوشتن در حوزه دفاع مقدس در حال حاضر چیست؟
دفاع مقدس گنج تمام نشدنی است و اقیانوسی است که هر چه درعمق آن فرو میروی بیشتر به عظمت آن پی میبری. مسلماً برای کسانی که در این حوزه قلم میزنند و فعالیت میکنند برکات بسیاری دارد که بخشی از آن درونی است.
وقتی که با حماسهها و پایداری و صبر و مقاومت و ایثار و شهادت نسلی بینظیر مواجه میشوی اول خودت را در برمیگیرد و باخودت عجین میشود و کاملاً درفضا و زمان و مکان قرار میگیری و کمکم آدم دیگری میشوی و این تغییر است که به آدمی انگیزه رفتن و ادامه دادن در این مسیر را میدهد و این جز خواسته شهدا و ایثارگران و رزمندگان است که راهشان ادامه یابد.
آیا کتاب جدیدی در این زمینه نوشتهاید؟ در مورد آن مختصر توضیح دهید.
درحال حاضر روایت جانبازان را از لحظهای که جانباز شدهاند تا زمانی که به بیمارستان رفتهاند در حال جمعآوری و تدوین هستم.
شما در کتاب « تا پلاک ۱۴۰» تلاش کردید تا جریان زندگی مردم را در دوران دفاع مقدس نشان دهید کاری که پس از جنگ تحمیلی در حوزه مکتوبات دفاع مقدس کمتر مورد توجه قرار گرفته است. بدین معنی که خاطره نگاری و مستندنگاری مردم بیشتر در حاشیه بوده است نظرتان در این باره چیست؟
دفاع مقدس ما شاید بتوان گفت که تنها دفاعی است که بیشترین نیروی داوطلب و مردمی را در برداشته و تمام بار آن بر دوش مردم بوده ازنوجوان دوازده سیزده ساله تا پیرمرد هفتاد ساله، از دانشآموزان هفت هشت ساله تا دانشجویان هجده ساله از زنان خانه دار تا زنان امدادگر تمامی اقشار مردم از زن و مرد و پیر و جوان با جان و دل درآنچه مستقیم و چه غیرمستقیم حضور یافتند و حماسهها آفریدند. حال ثبت جریان زندگی آن دوران توسط اهالی قلم تنها بخشی ازشکل زندگی است.
اگر چه تجربه و تخیل نویسندگان از شکلهایی که سایرین تصویر میکنند به زندگی نزدیک ترند اما باید درنظر گرفت که برای ماندگاری این جریان باید به سراغ قشرهای مختلف مردم نیز رفت و در بیان شکلهای زندگی در دوران دفاع مقدس با آنها سهیم شویم چرا که نوشتههای دفاع مقدس برگونه گونی پربار «جریان زندگی» به مقدار زیادی مرهون خاطرات اقشار مختلف مردم است. *سید محمد مشکوهًْالممالک
وقتی که با حماسهها و پایداری و صبر و مقاومت و ایثار و شهادت نسلی بینظیر مواجه میشوی اول خودت را در برمیگیرد و باخودت عجین میشود و کاملاً درفضا و زمان و مکان قرار میگیری و کمکم آدم دیگری میشوی.