جانباز شهید

آخرین ایثار یک جانباز شهید

آخرین ایثار یک جانباز شهید


آخرین ایثار یک جانباز شهید

به گزارش نوید شاهد، یادگار هشت سال دفاع مقدس و اسطوره صبر و استقامت جانباز سرافراز کربلایی محمدرضا احمدی از فریدونکنار، پس از سال‌ها جراحت ناشی عوارض جنگ به همرزمان شهیدش پیوست.

پیکر پاک جانباز شهید محمدرضا احمدی جمعه هشتم فروردین‌ماه از مصلی قدس فریدونکنار بعد از نماز جمعه تشییع شد.

جانباز شهید احمدی پس از تحمل بیماری و بنا به وصیتش با اهدای عضو به همرزمان شهیدش پیوست.

انتهای پیام/



منبع خبر

آخرین ایثار یک جانباز شهید بیشتر بخوانید »

«دردانه جنگ»، مردی از جنس استقامت

«دردانه جنگ»


«دردانه جنگ»، مردی از جنس استقامت

 

به گزارش نوید شاهد، در این تقریظ که در بهمن ۹۵ رونمایی شد، آمده است: سلام بر یاران حسین (ع) و سلام بر لشگر انصارالحسین همدان؛ و سلام بر شهیدان، دلاوران، فدائیان، شیران روز و عابدان شب؛ و سلام بر شهید زنده میرزا محمد سُلگی و بر همسر باایمان و صبور او؛ و سلام بر حمید حسام که دردانه‌هایی چون سُلگی و علی خوش‌لفظ را به ما شناساند. ساعت های خوش و باصفائی را با این کتاب گذراندم.

 

سرمایه‌ گمنامی را با هیچ قیمتی عوض نکرد

کتاب آب هرگز نمی‌میرد، روایت خاطرات فرمانده‌ گردان حضرت ابالفضل (ع) لشکر انصارالحسین (ع) استان همدان است؛ سرداری که نویسنده‌ کتاب در بیان خصوصیات فردی او نوشته است «سردار میرزامحمد سلگی فرمانده‌ شهیدانی است که خون قلبشان را نثار حسین (ع) کرده‌اند. او از تبار انصارالحسین (ع) است و حاضر نیست سرمایه‌ گمنامی را در این دنیا با هیچ قیمت معاوضه کند. مشکل کار اینجاست که او بیان خاطرات خود را نوعی حدیث نفس می‌داند و از نظر او باید همچنان مهر سکوت بر لب زد و گمنام ماند و این معامله یعنی عملکرد خود در هشت سال دفاع مقدس را برای فردای خود و قیامت یوم تبلی السرائر گذاشت.(صفحه ۷)

«دردانه جنگ»، مردی از جنس استقامت

دُردانه‌های جنگ

رتبه نخست جایزه‌ جشنواره‌ جلال آل احمد در سال ۱۳۹۴ به کتاب آب هرگز نمی‌میرد، رسید و این کتاب، فقط روایت زندگی یک فرد نیست بلکه مرور مشاهدات این فرد از جنگ‌ها، راهبردهای جنگی و سرنوشت سایر همرزمان میرزامحمد سلگی است که در فصل‌های گوناگون کتاب با آن‌ها آشنا می‌شویم.

طرحی نو در تاریخ شفاهی

حسام در مقدمه این کتاب ۳۸۲ صفحه‌ای که توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس منتشر شده، نوشت: آب هرگز نمی میرد، روشی تازه و طرحی نو در تاریخ شفاهی است که با محوریت خاطرات سردار میرزا محمد سلگی و روایت جمعی از رزمندگان گردان حضرت ابالفضل و چهار فرمانده لشکر ۳۲ انصار الحسین به سامان رسیده است. این روش برای دست یافتن به روایتی جامع و متواتر و کامل از خاطرات بوده است؛ با این حال اذعان می کنم با وجود این تلاش جمعی، به باطن کربلا یا همان «سر مگوی حاج میرزا» نرسیده‌ام که آن حقیقت بزرگ نه از طریق واژه ها و بیان خاطرات که فقط با زبان زخم ها و تیر و ترکش هایی که بر سر و سینه و دست و دو پای قطع شده حاج میرزا نشسته، روایت می شود. (صفحه ۸)

اشک به جای خاطره

وی افزود: چراغ دل حاج میرزا با یاد و نام حضرت ابالفضل(ع) روشن بود. ما هم فتیله این چراغ را بالا کشیدیم تا دلش نرم شد و مجلس ما گرم؛ مجلسی که ۲۰ ماه به طول انجامید و هرگاه به نام مبارک ابالفضل و ذکر آب و یاد شهدا می رسیدیم، مجلس، روضه می شد و هر جا رشته کلام به زخم های مکررش می رسید، به جای خاطره، اشک تحویلمان می داد.

مجاهدت تا لقاءالله

سرانجام این سردار جانباز در سال ۹۹ در چنین روزی به دوستان و همرزمانش شهیدش پیوست و رهبر انقلاب در پیامی نوشتند: این مجاهد فداکار در دوره پس از پایان دفاع مقدس نیز با تحمل زنج جسمانی، مجاهدت در راه خدا را ادامه داد تا به لقاء الله پیوست.

 

«دردانه جنگ»، مردی از جنس استقامت

چرا «آب هرگز نمی‌میرد»؟

نویسنده که نام کتاب را از لابلای صحبت های سلگی انتخاب کرده، از زبان شهید در پائیز سال ۶۵ و در پادگان شهید مدنی دزفول که در انتظار اتوبوس های اعزامی از نهاوند بودند، اینگونه روایت می کند: ستون اتوبوس های پر از بسیجی مثل فوج ملائک رسیدند و آخرین اتوبوس جلوی چادرهای گردان ایستاد. داخل اتوبوس رفتم. شیشه های اتوبوس از بخار نفس بسیجی ها عرق کرده بود. فرصت خیر مقدم نبود. بسیجی ها صلوات فرستادند و ساک هایشان را برداشتند و پیاده شدند. آخرین نفر یا انگشت، روی شیشه بخار کرده نوشت «اب هرگز نمی میرد.» از این ذوق‌ورزی خوشم آمد. جمله لطیف و شاعرانه‌ای بود که در آن هوای بارانی خیلی به دلم نشست. این بسیجی از نوشتن این جمله حتما منظوری داشت. از خودش سوال کردم «اخوی! این نوشته دلنشین تو روی اتوبوس را توی دلم نوشتم اما خواستم بدانم منظور خاصی از نوشتن آن داشتی یا نه؟»

قیافه بسیجی خیلی شبیه شهید حمید هاشمی بود؛ همان جوان نورانی و خوش سخنی که در حضور فرماندهان عالی جنگ، قبل از عملیات والفجر هشت در پادگان شهید مدنی سخنرانی کرد. اصلا یک لحظه فکر کردم که او خود حمید هاشمی است. در جوابم گفت «آب نشانه روشنایی است. همه چیز زنده به آب است و تا آب هست، زندگی هست. ما برای جاودانه ماندن به جبهه آمده آیم و الان، باران که رمز جاودانگی است، دارد از آسمان خدا می بارد. این‌طور نیست؟»

جوابی ندادم. پیشانی‌اش را بوسیدم و در این حال و هوا فکر کردم که این جمله می تواند دو معنا داشته باشد؛ نخست این که آب، با نام گردان ما مرتبط است و آن آب که هرگز نمی میرد، خود آقا ابالفضل است و دوم این که آب، اشاره ای به منطقه عملیاتی است که به ذهن زلال این بسیجی خطور کرده است و استفاده از واژه آب ممکن است اشاره به منطقه‌ای آبی مثل هور یا رودخانه‌ای وحشی مثل اروند یا جزیره مجنون باشد.(صفحه ۲۵۲)

 

مخاطبان کتاب «آب هرگز نمی‌میرد»

این کتاب برای هر قشر و سن و سالی مفید است؛ از نوجوان ۱۶ ساله گرفته تا پیرمرد ۷۰ ساله. چون در خاطرات شهید سلگی همه گونه مطالب اعتقادی، تاریخ جنگ، مدیریتی، خانوادگی و نظامی دیده می شود. شاید بتوان این گروه ها را به این شرح تقسیم بندی کرد:

۱. رزمندگان هشت سال دفاع مقدس که بیشتر آنان در زمان جنگ جوانان یا نوجوانانی بودند و حالا با خواندن عملیات های کربلای چهار و پنج و مرصاد، خاطرات خود را مرور می کنند.

۲. جوانان و نوجوانانی که آن دوره را درک نکردند و با خواندن این کتاب با مشکلات و فراز و نشیب های جنگ آشنا می شوند.

۳. خانواده های شهدا که ایثارگری های فرزندان این مملکت را می خوانند و به چنین فرزندانی افتخار می کنند.

۴. مدیران و مسئولان کشوری و لشکری که مدیریت فرماندهان آن دوران را الگوی کاری و اخلاقی خود قرار دهند.

۵. عاشقان حسینی و ارادتمندان حضرت ابوالفضل که هر سال قصه آب و عطش را مرور می کنند و می گویند «یا لیتنا کنا معکم» و با خواندن این کتاب درس های عاشورایی رزمندگان اسلام در شب های حمله را با شب عاشورا مقایسه می کنند.

۶. عاشقان کلام الهی و خطبه های امیر مومنان می توانند در این کتاب مصداق های آیات قرآن و کلام امیر مومنان را از زبان فرمانده گردان حضرت ابالفضل و لشکر ۳۲ انصارالحسین در سخنرانی های قبل از عملیات ها و رجزخوانی های عاشورایی در هنگام حمله به دشمن مرور کنند.

۷. دوستداران فرهنگ جهاد و شهادت و اصحاب رسانه که می توانند موضوع های گوناگونی را در جای جای این کتاب همچون فرهنگنامه جبهه و شهادت پیداسردار شهید سلگی در عملیات های دفاع مقدس مرور کنند.

۸. تمام کسانی که به آب و خاک وطن عشق می ورزند و دوست دارند بدانند که چگونه رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس با چنگ و دندان از کشور دفاع کردند و اجازه ندادند یک وجب از خاک میهن در اشغال دشمن بماند.

مطالب جالب و درس‌آموز کتاب آب هرگز نمی میرد به قدری متنوع و گسترده است که در یک گزارش قابل عرضه نیست و حق مطلب ادا نمی شود؛ از ویژگی‌های پدر میرزامحمد یا سوابق انقلابی شهید سلگی و آشنا شدنش با گروه انقلابی ابوذر گرفته تا مطالبی همچون دسته منتظران شهادت، بمباران پادگان ابوذر سرپل ذهاب به عنوان تلخ‌ترین حادثه تاریخ حادثه جنگ رزمندگان استان همدان، ماجرای غم انگیز قبول قطعنامه ۵۹۸ در سال ۶۷ و مقابله با گروهک منافقین که سلگی با وجود مشکل قطعی دو پا با برانکارد در منطقه عملیاتی مرصاد حضور یافت و شر منافقین را کم کرد.

«دردانه جنگ»، مردی از جنس استقامت

نمره ۲۰ شهید همدانی به سلگی

یکی دیگر از نکات کتاب بیان ویژگی‌های منحصر به فرد میرزامحمد است؛ همچون سخنرانی هایی که در تاریکی شب برای رزمندگان داشت تا چشمانش به چهره‌های خسته و نورانی نیروهایش نیافتد یا بیان ویژگی های شهید سلگی از زبان سرداران دفاع مقدس نیز از نکات جالب کتاب است. مثلاً شهید حاج حسین همدانی گفت «اگر در تاریخ جنگ بخواهند شناسنامه فتح قله کدو در عملیات والفجر دو را بنویسند، نام میرزامحمد سلگی به عنوان فاتح این قله باید ثبت شود. از نظر من که فرمانده‌اش بودم، او نمره ۲۰ گرفت.» (صفحه ۷۷)

دعای همسر شهید سلگی

پروین سلگی که رهبر انقلاب در تقریظ کتاب، بر این همسر با ایمان و صبور شهید سلگی درود فرستاده، گفت: خودم را برای هر خبری آماده کرده بودم به جز خبر شهادت حاجی. حتی تحمل گفت‌وگو درباره این موضوع را هم نداشتم. او می‌خواست کم‌کم مرا آماده کند اما من به گریه می‌افتادم و حاجی ادامه نمی داد.

دُردانه‌های جنگ

این همسر شهید افزود: سال ۱۳۶۵ پدرم شهید شد. همان سال برادرم هم شهید شد. وقتی حاج میرزا می خواست برای عملیات برود، گفتم «خدایا! من که نمی توانم مانع رفتن او شوم. مپسند که من بیش از این بی‌کس شوم. کاری کن که او زنده بماند ولو با دست و پای بریده» و همین هم شد.(صفحه ۱۴۴) . ایرنا فرهنگ



منبع خبر

«دردانه جنگ» بیشتر بخوانید »

شهید «علی محمود‌وند»؛ جانباز «جنگ»، شهید «تفحص»

شهید «علی محمود‌وند»؛ جانباز «جنگ»، شهید «تفحص»


 

شهید «علی محمود‌وند»؛ جانباز «جنگ»، شهید «تفحص»

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، روز ۲۲ بهمن ۷۹، روز وصال سرخ «علی محمودوند» با عاشقان و همرزمان دیرینش در کربلای فکه بود. این بار به سراغ شهیدان آمده بود برای عملیات تفحص تا چشمهای منتظر و دلهای بیقرار، نوری گیرند و آرامشی از دیدار جان سفر کرده و یار غایب. اما شهدا او را طلبیده بودند. یک مین، درست مثل «سید مرتضی آوینی» او را با آسمانیان همسفر کرد و جانباز جنگ، شهید تفحص شد.

 

گفتند امیر فقط یک نفر است و آنهم شاه مملکت!

 

در ۶ تیر ماه سال ۱۳۴۳در بیمارستان مادر واقع در خیابان مولوی تهران به دنیا آمد.بعد ازبه دنیا آمدن نوزاد، مادرش به شدت مریض شد و با توسل به حضرت علی (ع) شفا یافت. اسم او را می خواستند (امیر) بگذارند ولی در اداره ثبت گفتند: امیر فقط شاه است و اوست که امیر مملکت است. آنها هم اسم او را علی گذاشتند. مادر، همیشه موقع اذان به او شیر می داد و اکثر اوقات نیز با وضو بود. پدرش خیلی به نانی که به خانه می‌برد حساس بود و اصرار داشت تا حلال باشد. از همان طفولیت به قرآن و اذان، حساس بود طوری که به محض گفتن اذان یا خواندن قرآن از خواب بیدار می شد. خلاصه هر چه بزرگتر می شد بیشتر به دل می نشست.سعی می کرد کاری نکند که خانواده ناراحت شوند ، به همه حرفهای آنها گوش می کرد.تحصیلاتش را تا پایان دوره راهنمایی ادامه داد.عجیب به مسجد علاقه داشت و هر وقت می خواستند پیدایش کنند باید آنجا سراغش را می گرفتند. علی در دوران نوجوانی خیلی بازیگوش بود. طوری که همه مدرسه او را می شناختند و همه دوست داشتند اطراف او باشند.

 

بگویی بمیر می‌میرم اما نگو نرو!

 

انقلاب که پیروز شد، علی سر از پا نمی‌شناخت. با خوشحالی در بسیج مسجد ثبت‌نام کرد. بیشتر اوقات در مسجد بود و هربار که به خانه باز می‌گشت، یک دمپایی پاره به پا داشت، وقتی معترضانه به او می‌گفتم:«این چه وضعی است» نگاهش را به زمین می‌دوخت و می‌گفت:«مامان اشکالی نداره، آن بنده خدایی که کفش‌هایم را برده، احتمالاً احتیاج داشته است» مادر، مخالف ثبت نام  و رفتنش به جبهه بود او هم خیلی زیرکانه، یک روز یک عکس می برد، روز بعد یک کپی شناسنامه و روز بعد چیزهای دیگر تا اینکه یک روز آمد و گفت  ثبت نام کردم و رضایت نامه برای رفتن به جبهه می‌خواست. و روایت مادر: «گفتم: کجا می خواهی بری؟ از دست تو کاری بر نمی آید. کنار در ایستاد و پاسخ داد: مادرجان! شما به من بگوئید، بمیر، می‌میرم ولی نگوئید نرو، من آنجا آب که می‌توانم بدهم» بالاخره تابستان سال ۱۳۶۱ راهی جبهه شد.

 

با ۲۵ ساچمه در بدن و پایی که با «والفجر ۸» به آسمان رفت

 

تابستان سال ۱۳۶۱ همزمان با آغاز عملیات رمضان در ۱۷ سالگی به جبهه رفت و کارش را در گردان تخریب لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله(ص) آغاز کرد. در عملیات والفجر مقدماتی، همراه گردان حنظله به منطقه فکه رفت و از ناحیه دست مجروح شد. از خیبر تا بدر، میدانهای رزم و جهاد، شاهد فداکاریهای او بود. در عملیات والفجر ۸ برای همیشه پایش را از دست داد و با وجود ۷۰ درصد جانبازی که شامل شیمیایی، موجی، قطع پا و ۲۵ ساچمه در دست و بدن، باز هم از میهن اسلامی دفاع کرد.

 

از رمل‌های نرم فکه تا کهکشان عشق…

 

سال ۱۳۷۱ تجربیات دست نیافتنی جنگ را در کوله باری از امید با خود به تفحص برد وباز خاک نشین رملهای فکه شد و همزبان رازهای نهفته در دل گنجینه های مدفون. دست تقدیر رقم خورد و علی شد مسئول گروه تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص). همچنان روزهای سپری شده از دروازه شهادت می گذشت و او در معبری تنگ در جستجوی روزنه ای بود و شهادت، واژه ای که از خاطرش نرفته بود.

 

جانی که در جبهه جا مانده بود…

 

به نقل یکی از یاران و نزدیکان شهید: «علی در سال‌های آخر، سردردهای شدید داشت. هر بار با تمام قدرت، سرش را فشار می‌داد. به گونه‌ای که احساس می‌کردی سرش منفجر خواهد شد. با تعجب نگاهش می‌کردم، می‌گفت: «تو نمی‌دانی چطور درد می‌کند. حالم به هم می‌خورد» وقتی علت سردردش را می‌پرسیدم، پاسخ می‌داد :«اعصابم ناراحته.شاید فشارم رفته بالا و شاید هم چربیم.» اما من می‌دانستم، او شیمیایی شده کلیه‌هایش از کار افتاده بود، حالت تهوع داشت،‌ عارضه موجی بودن نیز بعضی اوقات زندگیش را مختل می‌کرد، یادم هست در این گونه مواقع می‌گفت: «فقط بروید بیرون، سپس سرش را آنقدر به دیوار می‌کوبید و فشار می‌داد تا زمانی که بدنش خشک می‌شد. حتی یکبار همسر و فرزندانش را به آشپزخانه فرستاد و خودش تمام شیشه‌ها را شکست. هشت سال دفاع مقدس از خاک پاک ایران دیگر رمقی برای علی نگذاشته بود، در جای ‌جای پیکرش ردپای جنگ بود اما او باز هم مقاومت کرد.»

 

نگاه به آسمان کرد و گفت: «تو به من قول دادی»!

 

آقای منافی، همراه و شاهد لحظه شهادت شهید، نقل می‌کند: «علی در روز سوم بهمن ماه در حال خروج از استراحت گاه به طرف آسمان، نگاهی انداخت و گفت:« تو به من قول دادی! ده روز دیگر، فرصت داری که به قولت عمل کنی وگرنه من دیگر به پشت سرم نگاه نمی کنم» او با پای مصنوعی شکسته خودش، در حال رفتن بود که به ما گفت: « این پا روی مین رفتن داره!» عاقبت، علی در روز ۲۲ بهمن ماه به میدان مین رفت و توانست حدود ۶۲ الی ۶۳ مین را پیدا کند. من، او را همراهی می‌کردم. زمانی که به آخرین مین رسیدیم، کسی مرا از دور، صدا زد. با شنیدن آن صدا بین من و علی، حدود ۷ متر فاصله افتاد؛ ناگهان متوجه صدای انفجاری مهیب در دشت شدم که با سرعت، خودم را به محمودوند رساندم. او با پیکری خونین روی زمین افتاده بود. باورم نمی شد اما خدا هیچگاه خلف وعده نمی کند!…»

 

جبهه! کجایی؟ که دلم تنگ توست…

 

فرمانده دلیر گروه تفحص «لشکر۲۷ محمدرسول‌الله(ص)» سرانجام در تاریخ ۲۲ بهمن ۱۳۷۹ در منطقه «فکه» همانجا که نقطه اتصال زمین و آسمان بود و مقتل مردانی از جنس آسمان و عشق و عطش، بر اثر انفجار مین در جرگه شاهدان قرار گرفت و با بلاجویان دشت کربلایی و عاشقان عاشورایی، همسفر شد و بال در بال ملائک گشود. علی در سن ۳۶ سالگی تنها پسرش عباس را که نابینا و فلج بود، به همراه دخترش به یادگار گذاشت و خود به پرواز ابدیت رفت. پیکر پاکش را در قطعه ۲۷ بهشت‌ زهرا طبق وصیت خودش، به خاک سپردند.

 

انتهای گزارش/



منبع خبر

شهید «علی محمود‌وند»؛ جانباز «جنگ»، شهید «تفحص» بیشتر بخوانید »

جانباز ۷۰ درصد در اصفهان به همرزمان شهیدش پیوست


به گزارش مجاهدت از دفاع‌پرس از اصفهان، جانباز ۷۰ درصد مرتضی شهامت جو فرزند حسین پس از سال‌ها تحمل جراحات ناشی از حمله اشرار در پادگان خاش در سال ۱۳۷۲ به جمع یاران و همرزمان شهیدش پیوست و ۲۳ بهمن ماه ۱۴۰۳ آسمانی شد.

پیکر جانباز شهامت جو پس از تشییع در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

جانباز ۷۰ درصد در اصفهان به همرزمان شهیدش پیوست بیشتر بخوانید »

جانباز ۷۰ درصد در زرین‌شهر اصفهان به هم‌رزمان شهیدش پیوست


به گزارش مجاهدت از دفاع‌پرس از اصفهان، «مهدی هاشم‌زاده» رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان لنجان، اظهار داشت: شهید حاج عباس طغیانی جانباز ۷۰ درصد دوران دفاع مقدس شب گذشته پس از تحمل سال‌ها تحمل درد و رنج ناشی از مجروحیت به همرزمان شهیدش پیوست.

وی افزود: پیکر مطهر این جانباز شهید صبح شنبه ۱۳ بهمن در گلستان شهدای زرین شهر به خاک سپرده می‌شود.

وی ادامه داد: شهید حاج عباس طغیانی سرپرستی فرماندهی تیپ ۴۴ حضرت قمر بنی هاشم (ع)، معاونت و مسوولیت محور تیپ و همچنین فرماندهی گردان رسالت و گردان حضرت رسول (ص) منطقه پدافندی جزایرمجنون را عهده دار بوده هست.

وی گفت: شهید طغیانی همچنین مسوولیت پدافندی پاسگاه زید نیز بر عهده داشته هست.

رییس اداره بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان لنجان ادامه داد: شهید حاج عباس طغیانی در مدت ۹۰ ماه حضور مستمر در جبهه‌های حق علیه باطل شیمیایی و سپس از ناحیه اعصاب و روان مجروح شد.

شایان ذکر هست محمد انصاری‌پور سرپرست اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان اصفهان در پیامی ضمن ابراز همدردی با خانواده این شهید والامقام، شهادت حاج عباس طغیانی را تبریک و تسلیت گفت.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

جانباز ۷۰ درصد در زرین‌شهر اصفهان به هم‌رزمان شهیدش پیوست بیشتر بخوانید »