جانباز شیمیایی

هنر داستان نویسی، «مادر» تمام هنرهای نمایشی است

روایت دفاع مقدس از زبان رزمندگان روشی موثر برای ارتباط با جوانان است


نوید شاهد: «ابوالفضل درخشنده» جانباز شیمیایی جبهه‌های غرب که سال 1348 در تهران دیده به جهان گشوده است. این جانباز شیمیایی بعد از جنگ هم دست از مبارزه برنداشت و به خاطره و داستان‌نویسی روزهای جنگ مشغول شد. «اشک نسل سوم»، «غربت»، «قرارمون ساعت عشق»، «قصه بی‌انتها»، «گمشده تخریبچی دوران»، عنوان برخی از کتاب‌های اوست.  در ادامه گفت‌وگو با این نویسنده جانباز شیمیایی را می‌خوانیم.

هنر داستان نویسی، «مادر» تمام هنرهای نمایشی است

جبهه؛ محلی برای زرنگی‌های عارفانه و عاشقانه

درخشنده با اشاره به اینکه «جبهه» کلاس درس خودشناسی و خداشناسی بود، اظهار کرد: 8 سال دفاع مقدس، برای ما کلاس درس خودشناسی و خدا شناسی بود و محلی برای زرنگی‌های عارفانه و عاشقانه! در موقع خطر سینه سپر می‌کردند تا همرزمشان آسیبی نبیند و در موقع منافع جا خالی می‌دادند تا همرزمشان حتی به اندازه یک جرعه کمپوت، بیشتر منفعت ببرد! جبهه جای آدم‌های خاص بود با فرهنگ خاص در نتیجه هرکس به آنجا می‌آمد ناخواسته استحاله می‌شد و تغییر پیدا می‌کرد و کسی می‌شد که تا حالا تجربه نکرده بود. یعنی فردی سراسر عشق به هم نوع و ایثارگر به اخص کلمه.

وی افزود: در جبهه موضوع خاک نبود بلکه انجام تکلیف بود. به همین دلیل نوع جنگ ما با تمام جنگ‌های مشابه فرق می‌کرد. در خاطرات بزرگمردان رزمنده حتما شاهد بوده‌اید که خلبان ما افراد غیر نظامی را هدف قرار نمی‌داد و خطر را به جان می‌خرید تا کمترین غیر نظامی آسیب ببیند.

انتقال اخلاق عارفانه و عاشقانه شهدا به نسل امروز

ابوالفضل درخشنده با اشاره به اینکه شهدا رفتند تا کاری حسینی انجام دهند، درباره وظیفه زینبی بازماندگان دفاع مقدس در زمان حال بیان کرد: همان گونه که بارها گفته شده است، آنان که رفتند کاری حسینی کردند و اکنون وظیفه رسالت زینبی بازماندگان دفاع مقدس است تا ارزش‌ها و اخلاق عارفانه و عاشقانه نسل جنگ را به نسل امروز منتقل کنند.

وی ادامه داد: انتقال فرهنگ تنها با خاطره‌گویی برای این نسل امکان‌پذیر نیست! بلکه باید با زبان هنر باشد. زبانی که درک مشترکی بین نسل‌ها ایجاد می‌کند و آن هم هنر است. به همین دلیل بعد از جنگ سعی کردم تا با شرکت در کلاس‌های مختلف ادبی، درک کاملی از هنر به دست آورم و اکنون نیز با تدریس اصول و تکنیک‌های هنر «داستان نویسی»، سبک آموزش داستان‌نویسی پیشرفته را ایجاد کردم و از سال 1382 تا کنون در جایگاه‌های معتبر علمی سعی کردم تا هنرجویانی پرورش دهم تا خاطرات بزرگمردان عرصه 8 سال دفاع مقدس را به زبان هنر به نسل خود منتقل کنند.

ضرورت نهادینه  کردن فرهنگ شهدا در کشور

این جانباز شیمیایی با اشاره به اینکه نسل امروز نیازمند آموزش و یادگیری فرهنگ شهدایی است، اظهار کرد: مشکل امروز جامعه ما عدم انتقال فرهنگ شهدا به این نسل است! نسل واقعی جنگ را خانه نشین کردیم و به اسم آنان دشمن در حال ایجاد بدبینی عمومی است! پیکر مطهر شهدا را از جبهه‌ها آوردیم اما فرهنگ آنان را در جبهه‌ها دفن کردیم! نسل امروز و دولتمردان ما نیاز به آموزش و یادگیری فرهنگ شهدا دارند تا دوباره با همان عشق و ایثار کشورمان را بسازیم.

وی افزود: باید فرهنگ شهدا را در کشورمان نهادینه کنیم تا اختلاس‌ها از بین برود، متظاهرین مفتضح شوند و فرهنگ عارفانه عشق و ایثار دوباره در کشور شکوفا شود.

بهره‌مندی از شهدا در گره گشایی داستان‌هایم

ابوافضل درخشنده با اشاره به اینکه در نوشتن کتاب‌هایم سعی کرده‌ام تا در زمان حال حاضر با شخصیت‌های زمان جنگ داستان را گره‌گشایی کنم، بیان کرد: تا کنون بیش از 40 عنوان در عرصه آموزش داستان‌نویسی پیشرفته با رویکرد ادبیات دفاع مقدس نوشته‌ام و چندین داستان بلند و رمان و مجموعه داستان کوتاه با محوریت دفاع مقدس از من منتشر شده است که در تمامی آن آثار سعی کرده‌ام تا در زمان حال حاضر با شخصیت‌های زمان جنگ داستان را گره گشایی کنم. شاید این‌گونه بتوانم بهتر نسل واقعی جنگ را به نسل امروز معرفی کنم.

وی ادامه داد: رمان «تخریبچی دوران»، داستان بلند «ترمز بی‌اختیار»، مجموعه داستان‌های کوتاه «قرارمون ساعت عشق 1و2» و 10ها کتاب دیگرم در این همین فضا توفیق نگارش یافته است.

داستان‌نویسی مادر تمام هنرهاست

این نویسنده و جانباز شیمیایی در پایان از هنر داستان نویسی به عنوان «مادر تمام هنرهای نمایشی»  یاد کرد و گفت: در انتها فراموش نکنیم که زبان هنر، زبان مشترک بین تمام نسل‌ها است و هنر داستان‌نویسی به عنوان «مادر تمام هنرهای نمایشی» نقش خاصی در تولید محتوا و فیلم و سریال دارد؛ مشروط به آنکه کسانی که دست به قلم می‌برند دوره‌های کامل آموزشی را دیده باشند تا تولید محتوای آنان متناسب با نیاز جامعه امروز باشد؛ نه اینکه به اسم خاطره‌نویسی، زندگینامه منتشر کنیم که هیچ اقبالی برای مخاطب امروزی نداد. شاید بزرگترین دلیل من در نگارش 12 جلد کتاب آموزش داستان‌نویسی و خاطره‌نویسی پیشرفته با محوریت خاطرات دفاع مقدس همین بوده است تا کسانی که می‌خواهند دست به قلم ببرند و از بزرگمردان عاشق بنویسند، اول هنر نوشتن را فرا گیرند و سپس آن خاطرات ارزشمند را به گونه‌ای بنویسند که برای مخاطب امروزی جذاب و گیرا باشد.

امیدوارم فرصتی فراهم شود تا بتوانم از نسل با ارزش دفاع مقدس که رزمندگان و آزدگان هستند بهترین بهره‌ را ببرم. من به عنوان یک نویسنده موظف هستم خاطرات شهدا را به بدون کم و کاستی و از زبان خود آن‌ها روایت کنم. زیرا آن‌ها درک درستی از شرایط خاص جنگ دارند و می‌توانند با روایت خاطراتشان به زبان امروزی ارتباط مناسب‌تری با این نسل برقرار کنند. 

 

خبرنگار: آرزو رسولی



منبع خبر

روایت دفاع مقدس از زبان رزمندگان روشی موثر برای ارتباط با جوانان است بیشتر بخوانید »

تجلیل مسئولان قم از جانباز شیمیایی عملیات والفجر ۱۰ + تصاویر

تجلیل مسئولان قم از جانباز شیمیایی عملیات والفجر ۱۰+ تصاویر


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از قم، «سید مجتبی سبحانی» رییس کمیسیون خدمات شهری شورای اسلامی شهر قم به همراه تعدادی از مسئولان زیرمجموعه شهرداری قم همزمان با سالروز عملیات والفجر ۱۰ با جانباز شیمیایی محمدباقر داودآبادی فراهانی دیدار کردند.

سبحانی در این دیدار، با اشاره به اینکه ترویج فرهنگ عاشورایی ایثار و شهادت، عامل مصونیت جامعه در برابر هجمه‌های دشمنان است، اظهار داشت: دیدار با جانبازان سرافراز و رزمندگان سلحشور دوران هشت سال دفاع مقدس، قدردانی از روحیه ایثار و از خودگذشتگی آنان و خانواده‌های بزرگوارشان و تلاش در راستای بسط و گسترش روحیه مقاومت و جهاد محسوب می‌شود.

وی که در عملیات والفجر ۱۰ خود امدادگر دسته یک گروهان حرّ دلاور گردان سیدالشهدا (ع) از لشکر ۱۷ امام علی بن ابی طالب (ع) بوده است، ثبت خاطرات رزمندگان اسلام را اقدامی ضروری و لازم در راستای تکمیل پازل نقش آفرینی‌های دلاورمردان سلحشور دوران ایثار و شهادت خواند.

تجلیل مسئولان قم از جانباز شیمیایی عملیات والفجر ۱۰ + تصاویر

«سید حمید سبحانی» پیشکسوت دفاع مقدس و مسئول دسته فوق در عملیات والفجر ۱۰ نیز در این دیدار، اجرای جلسات و برنامه‌های انسجام و همدلی بین رزمندگان اسلام و ثبت خاطرات و اسناد آنان به صورت مکتوب و تصویری را از مهم‌ترین اقدامات در راستای حفظ روحیه ایثار و بهره مندی از گنجینه عظیم دفاع مقدس برشمرد.

در این دیدار، رضا خانه‌زاد یزدی سرپرست معاونت حمل‌ونقل شهرداری قم، قاسم طالبی سرپرست سازمان مدیریت و نظارت بر تاکسیرانی و حسین محمدرضایی معاون فرهنگی سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری قم، نماینده اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس قم و تعدادی از اعضای دسته رزمی فوق نیز حضور داشتند و با تقدیم لوح و هدایایی از این رزمنده دفاع مقدس تقدیر کردند.

تجلیل مسئولان قم از جانباز شیمیایی عملیات والفجر ۱۰ + تصاویر

محمدباقر داودآبادی فراهانی متولد اول شهریور سال ۱۳۳۰ در قم است؛ وی دوره خدمت سربازی را قبل از انقلاب به پایان رسانده و طی سال‌های ۱۳۶۳ و ۱۳۶۶ با لبیک به ندای امام خمینی (ره) مبنی بر حضور در جبهه و با داشتن چهار فرزند و شغل کفاشی در خیابان آذر قم، به صورت بسیجی عازم جبهه‌های نبرد شده است.

این رزمنده بسیجی بدلیل اختلاف سنّی که با دیگر رزمندگان یگان خود داشت، نقش موثری در هدایتگری و ایجاد انس و همدلی بین آنان ایفا می‌کرد.

وی اواخر اسفند سال ۱۳۶۶ در جریان عملیات والفجر ۱۰ و بمباران شیمیایی شهر‌های خرمال و حلبچه عراق از سوی دشمن بعثی، شیمیایی و مفتخر به مدال جانبازی شد و در حال حاضر به عنوان راننده تاکسی به خدمت رسانی به شهروندان اشتغال دارد.

تجلیل مسئولان قم از جانباز شیمیایی عملیات والفجر ۱۰ + تصاویرتجلیل مسئولان قم از جانباز شیمیایی عملیات والفجر ۱۰ + تصاویرتجلیل مسئولان قم از جانباز شیمیایی عملیات والفجر ۱۰ + تصاویر

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تجلیل مسئولان قم از جانباز شیمیایی عملیات والفجر ۱۰+ تصاویر بیشتر بخوانید »

فیلم/رسیدگی به شکایت ۵ جانباز شیمیایی کشورمان در دادگاه لاهه

فیلم/رسیدگی به شکایت ۵ جانباز شیمیایی کشورمان در دادگاه لاهه



دادگاه رسیدگی به شکایت ۵ نفر از مصدومان حملات شیمیایی، علیه شرکت‌های هلندی فروشنده تسلیحات شیمیایی به رژیم بعث عراق در شهر لاهه هلند برگزار شد.


دریافت
4 MB

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

فیلم/رسیدگی به شکایت ۵ جانباز شیمیایی کشورمان در دادگاه لاهه بیشتر بخوانید »

وقتی سیر داغ آش‌ آلمانی‌ها با معاینه جانبازان شیمیایی‌ بیشتر می‌شد!+ عکس

وقتی سیر داغ آش‌ آلمانی‌ها با معاینه جانبازان شیمیایی‌ بیشتر می‌شد!+ عکس



جانباز مازندران می‌گوید: آلمانی‌ها بمب‌های شیمیایی را در اختیار عراقی‌ها قرار می‌دادند، از طرف دیگر مصدومان را برای مداوا می‌پذیرفتند، به نظرم هدف‌شان این بود، ببینند علت زنده بودن رزمندگان ما چه بود.

به گزارش مجاهدت از مشرق، روزهای دفاع مقدس گنجینه‌ای پر از خاطرات است که در خود درس‌ها و عبرت‌های فراوانی برای ما دارد که بازخوانی آن نه تنها دست دشمنان را رو می‌کند بلکه تجربه آن روزها مسیر درست را به ما نشان می‌دهد.

روایت‌های انقلابی آن روزهای جنگ از جمله کشوری که خود عامل بسیاری از جنایات ضدبشری است، کشور دیگری را به بهانه «نقض حقوق بشر» شایسته تحریم می‌داند مایه شگفتی است؛ ادعای نقض حقوق بشر از سوی کشور آلمان موجب شد به سراغ خاطرات جانباز آزاده جعفر مزیدها برویم، آزاده‌ای که حرف‌های شنیدنی برای ما دارد.

وقتی سیر داغ آش‌ آلمانی‌ها با معاینه جانبازان شیمیایی‌ بیشتر می‌شد!+ عکس

روزهای پرتب و تاب جنگ

روایت یک امدادگر

جعفر مزیدها امدادگر رزمی گروهان دو از گردان یا رسول لشکر ۲۵ کربلای مازندران است که در این‌باره می‌گوید: در تاریخ ۸ و ۱۲ اسفند سال ۶۴ در منطقه فاو مورد شیمیایی واقع شدم و باتوجه به اینکه امدادگر بودم مجروحان شیمیایی را به لب خط منتقل می‌کردم و مجددا به گردان برمی‌گشتم.

گردان ما وارد منطقه عملیاتی شد و پشت خط مقدم مستقر شد برای اینکه خط را تحویل بگیرد، در این ایام عراق مدام آنجا را بمباران می‌کردند، توپولوف‌ها بمب می‌ریختند آن هم از نوع بمب شیمیایی؛ به دلیل اینکه امدادگر بودم، مجروحان را پانسمان اولیه میکردم سپس به اورژانس پشت خط اعزام می‌کردم.

وی اضافه می‌کند: گروهان ما وظیفه پدافندی سه راه شهادت بالاتر از کارخانه نمک دریاچه فاو را به عهده داشت از هشتم اسفند ماه وارد خط مقدم شدیم؛ لحظه‌هایی که منطقه بمباران شیمیایی می‌شد را هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم، رزمندگان هر کدام به هر طرف می‌دویدند، ناگهان بوهایی گاز خردل در هوا پخش شد، برای افرادی همانند ما که با گازهای شیمیایی آشنا بودیم، لحظه‌ها قد ساعت‌ها می‌گذشت.

وقتی سیر داغ آش‌ آلمانی‌ها با معاینه جانبازان شیمیایی‌ بیشتر می‌شد!+ عکس

همه چیزی بوی خون و باروت می‌داد

این امدادگر می‌گوید: لحظه‌های بمباران چنان در ذهنم حک شد که هیچ‌گاه از مقابل چشمانم کنار نمی‌رود، ناگهان انفجارهای پیاپی، گویی زلزله‌ای به پا می‌شد که پس لرزه‌هایش امان همه را بریده بود، بوی خون، باروت، دود، گوشت سوخته و طعم گزنده گاز شیمیایی هوا را پُر کرده بود، گوشه‌ای را نمی‌شد پیدا کرد که چند نفر مجروح و یا حتی شهید در آن نباشد.

وی ادامه می‌دهد: همان دقایق اول بمباران شیمیایی یکی از رزمندگان مرا صدا زد و گفت من ماسک ندارم و من هم ماسکم را در آوردم و چفیه‌ام را خیس کرده و روی صورتم گذاشتم.

رسیدگی به مجروحان

مزیدها می‌گوید: با توجه به اینکه امدادگر بودم باید به مجروحان رسیدگی می‌کردم برای همین سخت مشغول بودیم چند روزی در منطقه در درگیری مستقیم با عراقی‌ها مشغول بودیم درحالی‌که بمباران شیمیایی هم سیستم ایمنی، ریه و اعصاب و روانم را تحت تاثیر قرار داده بود.

این رزمنده بیان می‌کند: از ۱۸ تا ۲۲ اسفندماه در خط مقدم درگیر جنگ شدیم که در محاصره افتادیم و روز ۲۲ اسفند ماه بعد از مجروح شدن به اسارت رفتم که در اسارت هم نه تنها از لحاظ درمانی نه تنها به ما رسیدگی نمی‌شد، بلکه بیشتر ایام مورد شکنجه قرار می‌گرفتیم.

وقتی سیر داغ آش‌ آلمانی‌ها با معاینه جانبازان شیمیایی‌ بیشتر می‌شد!+ عکس

*روزهای اسارت با چاشنی شکنجه

شعار الموت صدام

در پادگان نظامی بصره ماهر عبدالرشید فرمانده سپاه هفتم عراق از اسرای ایرانی بازدید کرد و با تعجب می‌پرسید: « چگونه باوجود بمباران شیمیایی و توپخانه‌ای شما در فاو زنده هستید؟» در استخبارات بصره به علت شکنجه بسیار، شوک‌های الکتریکی و شهادت یکی از اسرا بنام بیت‌الله معصومی از یاسوج در هنگام شکنجه شعار «الموت الصدام» را گفتم که با ضربات کابل سربازان عراقی بر پیکرم بیهوش شدم و بعد از به هوش آوردن، فرمانده ارشد عراقی قسم یاد کرد در صورت تکرار مرحله بعد مرا خواهد کشت.

وی می‌گوید: چون تئاتر بازی می‌کردم در اسارت هم این کار را در خفا به همراه بچه‌ها دنبال می‌کردیم، یادم هست یک ماه قبل از اسارت نمایشنامه آماده کردیم که اسیر شدم و دقیقا بعد از ان اسیر شدم که با یادآوری آن خنده‌ام می‌گرفت؛ چون یک ماه پیش نقش اسیر را بازی می‌کردیم و واقعا بعد از آن به اسارت رفتم.

وقتی سیر داغ آش‌ آلمانی‌ها با معاینه جانبازان شیمیایی‌ بیشتر می‌شد!+ عکس

*اسارت در اردوگاه عراق

شکنجه‌های روزهای اسارت

مزیدها می‌گوید؛ از شکنجه‌ها، شوک الکتریکی روزهای اسارت بهتر است حرفی نزنم؛ به‌طوری‌که طی مدت ۴ سال و ۶ ماه در اسارت بیشترش در شکنجه سپری شد؛روز آزادی هم کل وسایل پارچه مهر و سجاده جلویمان آتش زدند و سرانجام ۴ شهریور سال ۶۹ آزاد شدیم و به میهن بازگشتیم.

وقتی سیر داغ آش‌ آلمانی‌ها با معاینه جانبازان شیمیایی‌ بیشتر می‌شد!+ عکس

وقتی سیر داغ آش‌ آلمانی‌ها با معاینه جانبازان شیمیایی‌ بیشتر می‌شد!+ عکس

رفتار دوگانه آلمانی‌ها در جنگ؛ سیرداغ آشی که پخته بودند را بیشتر می‌کردند

وی می‌گوید: بعدها می‌شنیدیم، که آلمانی‌ها بمب‌های شیمیایی را در اختیار عراقی‌ها قرار می‌دادند، از یک‌طرف بمب در اختیار عراقی قرار می‌دادند و از یک‌ طرف سربازان را برای مداوا می‌پذیرفتند، به نظرم هدف‌شان از این رفتار دوگانه این بود، ببینند علت زنده بودن رزمندگان ما چه بود چون تقریبا از تاثیرگذاری سلاح‌شان مطمئن بودند، به عبارتی می‌خواستند سیرداغ آشی که پخته بودند را بیشتر کنند که باید بگوییم آنها از عنایت خداوند غافل بودند، عنصری که باعث شد کشورمان در جنگ پیروز شود و به همه ما قدرت داد.

براثر بمباران شیمیایی به ریه، چشم و پوست این امدادگر آسیب رسید که او هم با این دردها و مشکلات سر همچنان سر می‌کند.

منبع: فارس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

وقتی سیر داغ آش‌ آلمانی‌ها با معاینه جانبازان شیمیایی‌ بیشتر می‌شد!+ عکس بیشتر بخوانید »

گروهک‌ها چه تله‌ها که برایمان نمی‌گذاشتند +عکس

گروهک‌ها چه تله‌ها که برایمان نمی‌گذاشتند +عکس



یک نفر از گروهک‌ها آمد. دستی به گردنم زد و گفت «عجب گردنی داری‌ها!». اسب را هی زدم تا دور شوم. کمی جلوتر یک دختر جوان و زیبا با موهای بلند و طلایی سر راهم قرار گرفت. واقعاً برای یک جوان ۲۰ساله وسوسه‌برانگیز بود. همان لحظه فهمیدم تله است.

به گزارش مجاهدت از مشرق، جنگ برای بعضی‌ها طوری بوده که توانسته‌اند درباره‌اش کتاب طنز بنویسند. برای بعضی‌ها هم آن‌قدر دردناک بوده که حتی از یادآوری‌اش عذاب می‌کشند. دلیل این تفاوت را باید در تفاوت شخصیت‌ها، روحیه‌ها و نگاه‌ها جست‌وجو کرد.

اما به هر حال جنگ، جنگ است. با تمام ویژگی‌های خشونت‌آمیز، تلخ و گزنده‌اش. و جنگی که برای دفاع از وطن و آرمان باشد، البته می‌شود «دفاع مقدس» که رهبر انقلاب امر کرده‌اند یادش را زنده نگه داریم و بازماندگانش را گرامی بداریم.بسیاری از مردهای جنگ، پا به سن گذاشته‌اند و حالا روحیه‌شان شکننده‌تر از زمان جوانی است. می‌شود با اصرار راضی‌شان کرد به گفت‌وگو، اما نمی‌دانی تا کجای ماجرا را می‌توانند تعریف کنند تا شریک خاطراتشان شوی.

«حاج حمیدرضا نوری» با اصرار راضی شد کمی از آنچه را که در جبهه‌های غرب دیده برایمان بگوید. برای مخاطب امروز که این روزها نام گروهک‌های کومله و دموکرات را زیاد می‌شنود، شنیدن این روایت‌ها خالی از لطف نیست…

گروهک‌ها چه تله‌ها که برایمان نمی‌گذاشتند +عکس

حاج حمیدرضا نوری

جنگ در جبههٔ غرب، نامردی بود

حاج‌رضا از جنگ بیزار است. چندین بار در نشست‌های مختلف این نکته را گفته است: «کلاً جنگ چیز بدی است. ولی می‌توان گفت جنگ رو در رو، جنگ مردانه‌تری بود. در جبهه‌های جنوب مثل چزابه، کوشک، خرمشهر، مهران، میمک و… جنگ رو در رو بود. ولی در جبههٔ غرب کشور، جنگ نامردی بود. از اینکه با یک عده خائن وطن‌فروش داشتیم می‌جنگیدیم خیلی اذیت می‌شدیم. از اولش هم این جنگ نابرابر بود. چون نمی‌دانستیم از کدام سمت داریم ضربه می‌خوریم.

ما جبههٔ سردشت بودیم. از روستای «اسب میرزا» که به طرف سیرکوه می‌رفتیم، یک پایگاه در ارتفاع بود که گروهان ما آنجا مستقر بود.

گروهان بهرام (که بیشترشان از بچه‌های هرمزگان بودند) هم بالای روستای اسب میرزا، آن سمت دره در ارتفاع بود. پایگاه بود دیگر. جبههٔ روبه‌رو نداشتیم. شب‌ها دور تا دور پایگاه گشت بود. یعنی دور تا دور پایگاه سنگر بود.

هر آن امکان داشت نامردها از هر طرف نفوذ کنند. ما شب‌ها دور پایگاه گشت می‌دادیم، روزها هم تأمین جاده را بر عهده داشتیم تا ماشین‌های مردم در امنیت رفت و آمد کنند.».

هیچ رحمی در دل نداشتند

اگر کتاب «شکار کرکس‌ها» (نوشتهٔ محمد ستاری وفایی) را خوانده باشید، می‌دانید «تأمین جاده» چیست و زمان جنگ و در جبهه‌های غرب چه اهمیتی داشته است. حاج‌رضا دربارهٔ اهمیت تأمین جاده می‌گوید: «یک روز رفته بودم سردشت. وقتی برمی‌گشتم دیروقت بود. رسیدم به بنهٔ گروهان در معبر شهید بروجردی. می‌خواستم از آنجا بروم خط. یک آمبولانس ارتش آمد و گفت «تأمین جاده نیست. نرو.». گفتم «خب پیاده می‌رم.». گفت «برو عقب آمبولانس رو ببین.». نگاه کردم، دیدم کومله دموکرات سر دو تا از بچه‌ها را بریده‌اند. نامردها خرخره را می‌زدند و رها می‌کردند تا فرد زجرکش شود. اگر کامل قطع می‌کردند، طرف راحت می‌شد.».

دشمن در لباس خودی می‌آمد

حاج‌رضا گویی خاطره‌ای تلخ را به خاطر آورده. با صورت برافروخته و خیس عرق تعریف می‌کند: «یک روز عصر، گروهان بهرام می‌خواست تأمین جاده را جمع کند که نامردها حمله کردند و بچه‌ها را به رگبار بستند. در جا ۱۰-۱۵ نفرشان را شهید کردند. مدل جنگ‌شان واقعاً نامردی بود. با لباس خودی می‌آمدند. یا حتی گاهی در همان روستا کنارمان بودند، ولی نمی‌شناختیمشان. این‌ها خاطراتی است که آدم دوست ندارد تعریف کند یا حتی به خاطر بیاورد. جنگ بود دیگر. چیز خوبی نداشت که آدم بگوید.».

چه تله‌ها که برایمان نمی‌گذاشتند

حال و هوای حاج‌رضا که کمی عوض می‌شود، گفت‌وگو را از سر می‌گیریم: «یک روز باید از روستا آب می‌آوردم. پاس‌بخش بودم. تأمین جاده را گذاشتم و با اسب به طرف روستا راه افتادم. اسب بی‌رمقی هم بود. راه نمی‌رفت. ظرف را که پر کردم، یک نفر از همان گروهک‌ها آمد. دستی به گردنم زد و با لهجه گفت «عجب گردنی داری‌ها!». من سوار شدم، اسب را هی زدم تا دور شوم. کمی جلوتر یک دختر جوان و زیبا با موهای بلند و طلایی سر راهم قرار گرفت. واقعاً برای یک جوان ۲۰ساله وسوسه‌برانگیز بود. خب این گروهک‌ها ناموس و غیرت نداشتند. هنوز هم ندارند. به هر حال به لطف خدا و آموزش‌هایی که دیده بودیم، همان لحظه فهمیدم تله است. به سمت جاده فرار کردم و به دوستان تأمین جاده پیوستم.

آموزش‌های اختصاصی تأمین جاده و حضور در آن مناطق را به ما داده بودند. تمام جزئیات و نکاتی را که آموزش دیده بودیم باید رعایت می‌کردیم. حتی در این حد که اگر جایی پهن گاو بود (که در مناطق روستایی معمول است)، باید اول مسئول مهندسی می‌آمد و زیر پهن گاو را چک می‌کرد که مین نباشد.».

گروهک‌ها چه تله‌ها که برایمان نمی‌گذاشتند +عکس
حاج‌رضا سوار بر همان اسب بی‌رمق

کردها پاک، باغیرت و شریفند

برایم سؤال پیش می‌آید آن مردی که موقع آب‌برداشتن، حاج‌رضا را به نوعی تهدید کرد، چه کسی بود. او توضیح می‌دهد: «نمی‌دانم از اهالی آن روستا بود یا نه. حتی نمی‌دانم واقعاً کرد بود یا ادای لهجهٔ کردی را درمی‌آورد. چون کردها آدم‌های باوجدانی هستند. خیلی باشرفند. وقت‌هایی که در تأمین جاده بودیم، خانم‌های کرد بومی روستا نان که می‌پختند برایمان نان تازه می‌آوردند.

ولی گروهک‌ها معلوم نبود چه کسانی هستند. آن موقع بهشان می‌گفتند «کومله و دموکرات». ولی زمانی که مثلاً اشنویه، نقده، جلدیان و… را به هم ریخته بودند، چیزی که ما دیدیم و شنیدیم، این بود که بیشترشان ایرانی نبودند. ایرانی هیچ‌وقت این کار را نمی‌کند. کردهای باغیرت هم همین‌طور. کردهای ما خیلی به ایران و ایرانی‌بودنشان تعصب دارند.

اعضای گروهک‌ها عده‌ای مزدور و منافق و عده‌ای بودند که متأسفانه گمراه شده بودند.کردهای هم‌وطن ما آدم‌های بسیار خوب و بی‌آزاری بودند. گروهک‌ها مدام تهدیدشان می‌کردند. ولی ذاتاً آدم‌های بسیار پاک و خوبی بودند. من هنوز هم دوستان کرد زیادی دارم.».

گروهک‌ها چه تله‌ها که برایمان نمی‌گذاشتند +عکس
سردشت، بیوران؛ حاج‌رضا در جبهه آرپی‌جی‌زن بوده.

وقتی سر پست، یخ زدم!

شنیده بودم که حاج‌رضا یک بار در دوران سربازی‌اش در جبهه، از سرما یخ زده. از او می‌خواهم ماجرا را تعریف کند: «سردشت زمستان‌های به‌شدت سردی داشت. در سنگر دیده‌بانی شب بودم. ما در ارتفاع بودیم. باید دامنه را می‌پاییدیم که دشمن نیاید. یک بار که آنجا تنها بودم، تقریباً یخ زدم. ما همیشه سعی می‌کردیم پست‌ها را تند تند عوض کنیم. بچه‌ها دیده بودند من سروصدایی نمی‌کنم. آمدند سراغم. دیدند حالت یخ‌زدگی بهم دست داده. بیهوش شده بودم.

من را به سنگر بردند و داخل کیسه‌خواب گذاشتند تا گرم شوم. به دست و پایم آب گرم زدند که دستم از اسلحه جدا شود. دستم از دستکش بیرون آمد، ولی دستکش به اسلحه چسبیده بود.». از عوارض آب گرم زدن به دست و پای یخ‌زده این است که پوست حساس می‌شود و در هوای سرد، ترک می‌خورد و خون می‌آید. این مشکل هنوز همراه حاج‌رضا است.

گروهک‌ها چه تله‌ها که برایمان نمی‌گذاشتند +عکس
زمستان سردشت، پایگاه نظامی. نفر دوم از سمت چپ فرماندهٔ گروهان ما بود 

امام رضا (ع) شفایم داد

از حاج‌رضا می‌خواهم ماجرای جانباز شدنش را بگوید. جواب می‌دهد «من اصلاً جانباز نشدم!». می‌گویم «ولی من شنیدم سال ۱۳۷۴ دکترها عوارض شیمیایی رو در بدن شما تشخیص دادند. اما قادر به درمانش نبودند و گفتند فرصت زیادی ندارید و…».

وقتی می‌بیند از ماجرا خبر دارم، کوتاه می‌آید و می‌گوید «مستقیم شیمیایی نشدم. بعد از پایان سربازی‌ام در جبهه‌های غرب، دوباره به جبهه رفتم. حدود سال ۶۱ و این بار داوطلب. در مناطق مختلفی جنگیدیم. تنگهٔ چزابه، کوشک، میمک و… . گویا در یکی از این مناطق که آلوده به عامل شیمیایی بود، آلوده شدم.

دکترها بعد از کلی دوا و درمان ۶ ماه فرصت دادند. رفتیم خدمت امام رضا (ع). لطف ایشان شامل حال همهٔ شیعیان و ایرانیان هست. شامل حال ما هم بوده و هست. از آن ۶ ماهی هم که دکترها گفتند، خیلی گذشته و ما نمردیم.».

یک دست کله‌پاچه خوردم تا سر پا شدم

از سخت‌ترین موقعیت‌ها برای خانواده‌های رزمندگان، بی‌خبری بوده و هست؛ خصوصاً بی‌خبری بعد از انجام عملیات‌ها. حاج‌رضا هم یک بار با بی‌خبر گذاشتن خانواده به مدت دو ماه، تن آنها را حسابی لرزانده: «عملیات والفجر۲ بود؛ منطقهٔ حاج‌عمران. خط را تحویل ما دادند. آنجا خیلی به ما سخت گذشت.

عراق پاتک‌های خیلی سنگینی می‌زد. چند نفر از بچه‌های ما آنجا شهید شدند؛ سرکار ادب‌جو، جواد داداشی، لطیف یوسفی. تقریباً دو ماه آنجا ماندیم. نه ما از شهر و خانه خبر داشتیم، نه کسی از حال ما خبر داشت. خانواده نگران شده بودند. بعد از دو ماه با همان لباس‌هایی که دو ماه عوض نکرده بودیم، خاک‌آلود و کثیف برگشتیم به شهرهایمان.

روز قبل از برگشتنم کسی به خانواده خبر داده بود گروه ما تار و مار شده‌اند. فکر کردند من هم شهید شده‌ام. می‌خواستند بروند منطقه دنبالم بگردند که خودم برگشتم. به تهران که رسیدم، مستقیم رفتم کله‌پزی. «دایی شعبانِ کله‌پز» به خانه‌مان رفت و خبر داد که من برگشته‌ام.».

جیره‌مان را زودتر گرفتیم

حاج‌رضا از کودکی بسیار بازیگوش بوده و لحظه‌ای دست از شیطنت برنمی‌داشته. در سربازی هم ظاهراً اوضاع به همان منوال بوده: «دم سنگرمان یک درخت بود. به ما جیرهٔ خشک می‌دادند؛ لپه، برنج، روغن، عدس، گوشت و… می‌دادند که خودمان غذا بپزیم. یک روز گوشت را به درخت جلوی سنگرمان آویزان کرده بودند؛ دو تا گوسفندِ ذبح‌شده. دیدیم می‌خواهند فردا به ما سهمیه بدهند، ولی ما الان گرسنه‌ایم! سهمیه‌مان را یک روز زودتر برداشتیم. صبح صدای قضیه درآمد.».

گروهک‌ها چه تله‌ها که برایمان نمی‌گذاشتند +عکس
سردشت، روستای اسب میرزا. این همان درخت آرزوهاست؛ درختی که جیرهٔ گوشت را به آن آویزان می‌کردند!

جواد دو متر قد داشت

«یک شب، «الله اکبر» بود. آن زمان بعضی شب‌ها به دلایل مختلف (مثل پیروزی عملیات و…) امام (ره) اعلام می‌کردند شب، الله اکبر بگوییم. در ارتفاع ۲۵۱۹ حمزه سیدالشهدا بودیم. ما شروع کردیم به تکبیر گفتن. عراق شروع کردند به آتش ریختن. آن‌قدر آتش سر ما ریختند که کوه را شخم زدند. خمپاره فقط به اطرافمان می‌خورد. چون سنگر دیده‌بانی شب ما در نقطه‌کور بود، گرفتن گرای آن مشکل بود. اما جواد داداشی و لطیف یوسفی را همین‌جوری زدند. ۴ نفر در یک سنگر بودند. صبح دو نفرشان از سنگر بیرون رفتند. عراق گرا گرفت. جواد دو متر قد داشت. بدنش از وسط نصف شده بود…».

حاج‌رضا دیگر نتوانست ادامه دهد. من هم همین‌طور…

منبع: فارس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

گروهک‌ها چه تله‌ها که برایمان نمی‌گذاشتند +عکس بیشتر بخوانید »