جانباز

حاج قاسم برای شهادت جانباز ربیعی دعا کرد

ایثار شهید «علیرضا ربیعی» برای هم‌بندی‌هایش در اسارت/ استجابت دعای شهید ربیعی با آمین شهید سلیمانی


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حاج علیرضا ربیعی از جانبازان شیمیایی ۵۰ درصد دوران دفاع مقدس و از آزادگان سرافراز کشور بود که هشت سال از دوران عمر خود را در اردوگاه‌های بعثی سپری کرد.

وی در عملیات والفجر مقدماتی در اثر استنشاق گاز‌های شیمیایی دچار مجروحیت شیمیایی شد و جانباز ۵۰ درصد بود. سپس هشت سال به اسارت دشمن درآمد و پس از آزادی در سپاه پاسداران به ادامه خدمت پرداخت.

شهید ربیعی در دوران اسارت به استادی در اخلاق، ورزش، آموزش قرآن، زبان و سنگ صبوری آزادگان شهرت داشت و بعد از اسارت نیز در دفتر فرماندهی کل سپاه برای ایثارگران منشا خدمات وافری شد. برادر دیگر او «حسن» در عملیات «بیت المقدس» و برادر دیگرش «احمد» نیز در عملیات «رمضان» به شهادت رسیده‌اند. حاج علیرضا ربیعی ۱۱ دی ۱۴۰۰ بر اثر جراحات ناشی از دوران دفاع مقدس به همرزمان شهیدش پیوست.

مجید خادمی داماد حاج علیرضا خادمی در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس ضمن اشاره به ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری شهید ربیعی اظهار داشت: ایشان هیچ وقت درد‌ها و مصائب مجروحیتش را بروز نمی‌داد، از اینکه چه اتفاقاتی در جبهه و اسارت افتاده صحبت نمی‌کرد. گاه دوستانش در صحبت‌هایی که داشتند خاطراتی از دوران اسارت ایشان بازگو می‌کردند.

وی افزود: ایشان با مرحوم ابوترابی و جمشیدی هم‌اردوگاهی بودند؛ خود اسرا می‌گفتند ما ۴۵ هزار اسیر بودیم که شاید علیرضا از لحاظ تقوا و ایمانی که داشت و روحیه و برخورد خوبش نمونه بود. هیچ وقت اعتراضی نمی‌کرد و با اینکه شکنجه‌های زیادی شد، اما دردش را بروز نمی‌داد. یکی از دوستان بهیار که در اسارت با او همراه بود تعریف می‌کرد حاج علیرضا یک سال کنار من می‌خوابید، یک نصف شبی بیدار شدم و دیدم از درد کلیه به خودش می‌پیچد. وقتی گفتم چرا به من چیزی نمی‌گویی که دارو بدهم، گفت دارو‌ها را برای بچه‌های دیگر نگه دارید، من تحمل می‌کنم.

خادمی بیان کرد: نسبت به کاری که انجام می‌داد و لباس مقدس سپاه پاسداران بسیار متعهد و مقید بود. مسوول دفتر فرماندهی سپاه بود و بسیار دوستش داشتند، آنقدر که دو دوره بازنشستگی‌اش به تعویق افتاد، یک‌بار در دوره فرماندهی سرلشکر رحیم صفوی و بار دیگر در دوره فرماندهی سرلشکر عزیز جعفری.

وی در ادامه با اشاره به خصوصیات شخصیتی حاج علیرضا ربیعی و حساسیتش نسبت به بیت‌المال تصریح کرد: با اینکه می‌توانست به عنوان مسوول ماشین در اختیار بگیرد، اما هیچگاه این کار را نکرد. حتی خبر داشتم ساعت ناهار و نماز را از فیش حقوقی‌اش لحاظ نمی‌کرد و می‌گفت می‌توانم ناهارم را در منزل بخورم، وقتی می‌گفتیم خب شما تا نیمه شب در اداره هستید می‌گفت این حق بیت المال است.

خادمی بیان داشت: یکی دو بار ماشینش خراب شد که از محل کار ماشین آمد دنبالش تا به دنبال درمان‌های پزشکی برود، کارش که تمام شد هزینه بنزین را پرداخت کرد در صورتی که معمولا این کار انجام نمی‌شود، ایشان روی بیت‌المال حساس بود و می‌گفت نمی‌توانم جواب بیت‌المال را بدهم.

وی با اشاره به دیگر ویژگی‌های شهید ربیعی تصریح کرد: بسیار ولایتمدار بود، زمانی که در خانه بستری بود، وقتی صحبت‌های رهبر معظم انقلاب اسلامی از تلویزیون پخش می‌شد، با وجود حال مریض و وصل بودن دستگاه اکسیژن، رو به روی تلویزیون به احترام می‌نشست و صحبت‌ها را به دقت گوش می‌داد.

خادمی در پایان با بیان خاطره‌ای از روز‌های آخر زندگانی حاج علیرضا گفت: ایشان بر اثر جراحات شیمیایی در بیمارستان بقیه الله (عج) چند سال تحت درمان بود. این اواخر تمام ریه‌اش سفید شده بود و عوارض جراحات به مغز استخوان رسیده بود. چند روز پیش از شهادت به همسرش گفته بود حاج قاسم را در خواب دیدم، خیلی خوشحال بود، می‌گفت با حاج قاسم صحبت کردم، قسمش دادم که دعا کند من هم شهید شوم، حاج قاسم گفت چرا اصرار می‌کنی؟ گفتم همه دوستانم شهید شدند، حاج قاسم دستش را بالا برد و برایم دعا کرد.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

ایثار شهید «علیرضا ربیعی» برای هم‌بندی‌هایش در اسارت/ استجابت دعای شهید ربیعی با آمین شهید سلیمانی بیشتر بخوانید »

پدری که جرمش سینه سپر کردن در برابر دشمن است +عکس


به گزارش مجاهدت به نقل ازمشرق، کاربرفضای مجازی در توییتر نوشت: ‏این عکس پدری است که هرجا که میرود باید این دستگاه به این سنگینی را با خود حمل کند پدری که جرمش سینه سپر کردن است پدری که جبهه رفت تا وقتی گفت دارو نیاز دارم بگویند نمیرفتی جبهه پدر جان به ماچه!!! 

پدری که از نسلشان کمتر کسی باقی مانده …..

پدری که جرمش سینه سپر کردن در برابر دشمن است +عکس

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.





منبع

پدری که جرمش سینه سپر کردن در برابر دشمن است +عکس بیشتر بخوانید »

جانبازی که حتی خانواده‌اش او را نشناختند+عکس


به گزارش مجاهدت به نقل ازمشرق، کاربرفضای مجازی در توییتر نوشت: ‏جانبازی که موقعِ دفاع از وطن و آرمان‌های انقلاب وقتی ترکش خوردن حتی خانواده وی هم او را نشناختن -بابتِ جراحاتی که برداشته بود- و تا به‌ حال حدود ۶۵ عمل سنگین انجام داده‌اند و به قول خودشان از این کارشان اصلا پیشمان نیستن…

ما برای آنکه ‎ایران خانه‌ی خوبان شود، رنج دوران برده‌ایم.

جانبازی که حتی خانواده‌اش او را نشناختند+عکس

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.





منبع

جانبازی که حتی خانواده‌اش او را نشناختند+عکس بیشتر بخوانید »

ماجرای جانبازی علامه حسن‌زاده در راه انقلاب

ماجرای جانبازی علامه حسن‌زاده در راه انقلاب


به گزارش مجاهدت به نقل ازمشرق، کانال تلگرامی مرکز اسناد انقلاب اسلامی نوشت: حضرت علامه حسن زاده آملی از علمای آگاه بود و در دوران انقلاب اسلامی نیز فعالیت هایی داشت به طوری که در جریان انقلاب مجروح نیز شده بود. علامه روایت جالبی از جانبازی خود در کوران حوادث انقلاب دارد: 

«در بحبوحه انقلاب، در مسجد اعظم قم مشغول افاده و افاضه به طلاب حوزه علمیه بودیم که مورد هجوم عوامل رژیم منحوس شاه قرار گرفته و از ناحیه قفسه سینه شدیدا مورد آسیب قرار گرفتم. در آن موقع وقتی به خود آمدم فکر کردم به دلیل هجوم آن یاغیان ساعتم که در جیبم بوده شکسته است، ولی دیدم نه، دنده‌ها آسیب دیده و شکسته و به طرف قلبم خم شده است…»





منبع

ماجرای جانبازی علامه حسن‌زاده در راه انقلاب بیشتر بخوانید »

خاک وطن خود را می‌خورم

شعار «مرگ بر صدام» اسرای ایرانی در محوطه اردوگاه/ پاسخ دندان‌شکن اسیر ایرانی برای رد پیشنهاد جاسوسی


خاک وطن خود را می‌خورمبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، ۲۶ مرداد سال ۱۳۶۹، یادآور بازگشت غرورآفرین آزادگان سرافراز به میهن اسلامیان است. این روز عزیز فرصتی برای مرور رشادت‌ها، ازخودگذشتگی‌ها و ایثارگری‌های این دلیرمردان است.

در این روز جمهوری اسلامی ایران با سربلندی توانست رزمندگان و آزادگان را که شجاعانه از دین و شرف و خاک کشور اسلامی خود دفاع کرده بودند، در میان استقبال و خوشامدگویی ملت شهیدپرور ایران، به آغوش کشور بازگرداند.

آزادگان صبورتر از سنگ صبور و راضی‌ترین کسان به قضای الهی بودند. که از همه‌جا و همه‌کس بریده بودند و به خدا پیوسته بودند.

آنها آزاده نامیده شدند چون از قید نفس و نفسانیات رهایی یافته بودند. امروز (۲۶ مرداد) روز شادی ملت است، روزی که نه‌ تنها خانواده‌های آزادگان خوشحال شدند بلکه تمام آزادگان جهان شاد بودند.

آزادگان با ایمان محکم و راسخ خود، در برابر همه فشار‌های روحی و جسمی دشمنان ایستادند و از شکنجه‌های مزدوران بعثی، هراسی به دل راه ندادند و با سینه‌هایی فراخ‌تر از اقیانوس که از همه‌جا و همه‌کس بریده و به خدا پیوسته بودند، آزاده نامیده شدند، چون از قید نفس و نفسیات رهایی یافته بودند.

بیان فرهنگ اسارت، امری حیاتی و کاری بس سترگ برای جامعه جوان ماست. بنابراین نظام اسلامی می‌بایست از همه امکانات موجود در این حرکت ارزشی ـ فرهنگی بهره‌برداری کند تا اثر مجاهدت و مقاومت وصف‌ناپذیر این رسولان آفتاب به‌ صورت فرهنگ مصور و مکتوب و به‌ مثابه کلید راه هدایت و استقامت برای نسل‌های آینده و همه آزادگان جهان محفوظ بماند.

به مناسبت این روز عزیز به بیان گوشه‌هایی از خاطرات مربوط به رشادت‌ها و ایثارگری‌های تعدادی از آزادگان سرافراز فرهنگی شهرستان ورامین می‌پردازیم.

شورش در اردوگاه
خاطرات آزاده علی معصوم شاهی

در سال‌های اسارت در اردوگاه بچه‌ها را می‌بردند و زیاد شکنجه می‌دادند. شکنجه‌های شدیدی که غیرقابل‌توصیف بود. یکی از دوستان که پایش از زانو یا فکر کنم از بالاتر قطع بود و پانسمان کرده بود و تازه به اسارت درآمده بود، این بنده خدا ترک بود و اهل اردبیل بود.

هر روز بعد ظهر او را می‌بردند و شکنجه می‌دادند. خب ما نمی‌دانستیم، یک روز که او را برگرداندند، دیدیم حالش بسیار وخیم است و حالت دیگری دارد، بچه‌ها پرسیدند، اصرار کردند. وی گفت «من را می‌برند و شکنجه‌ام می‌کنند.»

دیگر ناخودآگاه بچه‌ها کنترل را از دست دادند و از آسایشگاه ریختند بیرون و شروع کردند شعار مرگ بر صدام دادن.

ما که ریختیم بیرون، آسایشگاه کناری هم ریختند بیرون و پنج، شش آسایشگاهی هم که هنوز درشان بسته نشده بود، ریختند بیرون.

مرگ بر صدام… مرگ بر صدام. واقعاً دیگر کسی کنترل خود را نداشت. عراقی‌ها با دیدن این صحنه، تیربار‌ها را که بالای پشت‌بام مستقر بود جلو آوردند و اسرا را به رگبار بستند. تعدادی از دوستان شهید شدند، کنار خود من یکی از دوستان چند تا گلوله به سر و بدنش خورد و شهید شد.

تعدادی هم مجروح شدند. وقتی‌که رگبار را دیدیم، بزرگ‌ترها، ریش‌سفید‌ها گفتند که بچه‌ها بروید داخل.

ما آمدیم داخل و مجروحین و شهدا را بردند. عراقی‌ها اگر احساس می‌کردند که مریض دارد می‌میرد و مردنی است او را به بیمارستان می‌بردند.

نه اینکه مریضی دندانش درد بگیرد و او را ببرند بیمارستان. یک‌شب در اردوگاه یک نفر از دوستانمان که کرد بود و البته من خیلی با ایشان آشنا نبودم، مریض می‌شود و بچه‌ها به سرباز بعثی میگویند «او دارد می‌میرد (بالموت)» سرباز عراقی می‌گوید «ان شاءالله» و او مرد.

ما دکتر داشتیم و گاهاً به بهداری که آنجا داشتیم می‌آمد و اگر احساس می‌کرد، خیلی اوضاع فرد خراب است، احتمال دارد از بین برود، دستور می‌داد که او را به بیمارستان ببرند، بیمارستان شهر.

ایثار یعقوب

در ارتباط با ایثار و الگو شدن آن در بین اسرا، نمونه‌ای از ایثار را که برای کمک به دیگر هم‌وطنان و رهایی آنان از شکنجه انجام گرفت، در سال ۱۳۶۰ ملاحظه کردم.

بعد از اینکه بچه‌ها به انبار‌های دشمن سرکشی کرده بودند. وقایعی اتفاق افتاد. تعدادی از بچه‌ها را دستگیر کردند و زیر شکنجه، یا به قول خودشان زیر هشت بردند.

در آنجا یکی از بچه‌هایی که اسمش یعقوب بود و بچه تبریز بود، وقتی‌که می‌بیند همه بچه‌ها در خطر هستند و خیلی‌ها را می‌آورند و شکنجه می‌کنند و شکنجه‌ها خیلی شدید است، یعقوب تصمیم می‌گیرد بگوید من این کار را کرده‌ام و این در حالی بود که یعقوب بسیار قوی بود.

پاسداری بود که قدرت بدنی‌اش در حد بالایی بود. وقتی یعقوب همه حوادث را به گردن می‌گیرد آن‌قدر او را زدند و سوزاندند و شکنجه کردند که زیر آن شکنجه‌ها شهید شد. وقتی‌که یعقوب شهید شد، شکنجه‌ها قطع شد.

خاک وطن
راوی: آزاده حاج حسین خلیلی

در دوران اسارت در آسایشگاه ما نوجوانی به نام علیرضا بود که کم سن و سال‌ترین اسیر در بین ما بود که حدود ۱۵ سال سن داشت. به همین خاطر او بعضاً مورد لطف و مهربانی عراقی‌ها قرار می‌گرفت.

یک روز عراقی‌ها داخل آسایشگاه شدند و او را بردند. وقتی برگشت بسیار ناراحت بود و آثار ضرب و شتم روی سر و صورت او بود.

به او گفتیم «به چه علت با تو این‌گونه برخورد کردند؟» گفت «وقتی مرا به اتاق فرمانده آسایشگاه بردند، او با مهربانی با من برخورد کرد و از من استقبال کرد.

سپس به من پیشنهاد داد که برای آن‌ها از درون آسایشگاه جاسوسی کنم. او همچنین وعده‌ و وعید‌هایی نیز به من داد ازجمله اینکه اگر با ما همکاری کنی، من تو را به عقد دخترم درمی‌آورم.

اما من با خواسته‌های او مخالفت می‌کردم و می‌گفتم که می‌خواهم به کشور خود ایران برگردم. او می‌گفت در ایران قحطی و گرسنگی است و نان برای خوردن وجود ندارد.»

علیرضا گفت «منم که دیدم او نسبت به من طمع کرده است، هرگونه است باید امید او را قطع کنم و در پاسخ به او گفتم اگر در کشور خود نان نیابم خاک وطن خود را می‌خورم. وقتی‌که این جمله را گفتم او به شدت عصبانی شد و من را مورد ضرب و شتم قرار داد و از اتاق خود بیرون انداخت.»

ازخودگذشتگی

در اسارت برای اینکه بتوانیم سالم وزنده بمانیم، بایست استحمام می‌کردیم. هنگام زمستان که اصلاً آب گرم و بخاری وجود نداشت، آب را باید یک‌جوری گرم می‌کردیم.

مخفیانه المنتی درست کرده بودیم که در آب می‌انداختیم و برای خودمان آب گرم می‌کردیم و حمام می‌کردیم. نیاز بود و نمی‌شد کاریش کرد.

شب‌ها نگهبانان عراقی می‌آمدند پشت پنجره؛ در هم که بسته بود آن‌ها جرئت نمی‌کردند داخل شوند و فقط از پشت پنجره کنترل می‌کردند.

این بود که اختیار شب‌ها در دست ما بود و می‌توانستیم این کار را بکنیم. بچه‌ها در دیوار سیمانی، پریز‌های برق با فاصله از هم کار گذاشته بودند.

تشخیص این کار برای عراقی‌ها مشکل بود اما با آتش‌سوزی مکرر کابل‌های برقشان در اثر افزایش مصرف و همچنین مشاهده بلند شدن بخار از آب گرم و سیمی که بچه‌ها کشیده شده بود، کم‌کم شک کردند و روزی با حضور در آسایشگاه از ما خواستند ابزار کار و مجری آن را تحویل عراقی‌ها بدهیم.

آمدند و یک نفری را که مورد ظن آن‌ها در این زمینه بود، ببرند. ما می‌دانستیم که آن شخص از فرمانده‌هان است و اگر برود خطرناک است، یا ممکن است خیلی از مسائل دیگر اتفاق افتد.

به‌ یک‌ باره جوانی بلند شد و گفت کار من بوده است. حالا همه می‌دانند که کار او نبوده، اما او خود را انداخت جلو و این همان ایثار است که نمونه‌های آن را در دوران اسارت به‌وضوح مشاهده کردیم.

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

شعار «مرگ بر صدام» اسرای ایرانی در محوطه اردوگاه/ پاسخ دندان‌شکن اسیر ایرانی برای رد پیشنهاد جاسوسی بیشتر بخوانید »