جبهه جنوب

نگاهی به زندگی شهید تفحص «محمود حاجی قاسمی»

نگاهی به زندگی شهید تفحص «محمود حاجی قاسمی»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از سمنان، شهید «محمود حاجی قاسمی» سال ۱۳۴۵ در شهر بسطام متولد شد در شهر کوچک بسطام سراغ هرکس بروید و از خانواده و دوران کودکی او بپرسید وجه اشتراک تمام روایت‌ها ذکر خیر مادر مهربان و زحمتکش شهید حاجی قاسمی است.

محمود پدرش را در کودکی از دست داد و پس از آن با مادرش به عنوان سرایدار در درمانگاه بسطام استخدام شد و تا زمانی که فرزندانش بزرگ شدند و توانستند هرکدام سراغ کاسبی و کار جدید بروند همگی در خانه سرایداری درمانگاه زندگی می‌کردند.

انقلاب که پیروز شد شهید ۱۲ سال داشت و گرچه هنوز نوجوان بود زمان زیادی را همراه دوستانش در پایگاه بسیج می‌گذراند، با شروع جنگ برای حضور در جبهه داوطلب شد و توانست خودش را به خیل رزمندگان برساند، مدتی در گردان رزمی خدمت کرد و سپس به واحد اطلاعات عملیات پیوست و در ماموریت‌های حساس و سخت این واحد شرکت داشت، همرزمان او خوب به خاطر دارند که محمود حاجی قاسمی در عملیات مرصاد چه نقش مهمی را برعهده گرفت و حضور او تا چه حد در متوقف کردن پیشروی منافقین تا چه حد تعیین کننده بود.

با پایان جنگ، حاجی قاسمی از آن دسته رزمندگانی نبود که پس از تمام شدن دوران جهاد به روال عادی زندگی برگردد و در طول ۳۲ سالی که از پایان جنگ تا شهادتش در بسطام زندگی کرد هیچ گاه از تلاش دست نکشید، با راه اندازی کاروان‌های زیارتی راهیان نور شهید حاجی قاسمی از اولین کسانی بود که همراه کاروان‌های دانشجویی عازم جبهه‌های جنوب و غرب شد و در هر سفر خاطرات فراوانی را برای دانشجویان روایت میکرد، در یکی از همین سفر‌ها با نیرو‌های تفحص آشنا شد و از آن به بعد بار‌ها و بار‌ها برای تفحص پیکر‌های جامانده‌ی شهدا پا در مناطق صعب العبور و میدان‌های مین پاکسازی نشده‌ی زمان جنگ گذاشت.

همشهری‌ها و دوستان شهید می‌دانستند هر زمان مدتی از او خبری ندارند یا به تفحص رفته یا در اردوی راهیان نور و اردوی جهادی و امدادرسانی به مناطق سیل زده و … مشغول خدمت است.

بعد از سقوط صدام و بازشدن مسیر زیارتی عتبات هم شهید حاجی قاسمی اولین کسی بود که کاروانی را از بسطام به سفر پیاده روی اربعین برد و پس از آن هرسال این کاروان پرجمعیت‌تر شد تا سال ۹۸ که موکب مصباح الهدی نجف هم به جمعی از پیشکسوتان سفر اربعین شهر بسطام سپرده شد آن زمان چندسالی از مجروحیت شهید در سوریه می‌گذشت، اما این مجروحیت باعث نمی‌شد او دست از فعالیت بردارد و به گواه شاهدان و همسفرانش برای خدمت در موکب خستگی نمی‌شناخت.

حاجی قاسمی در سفری که همراه رزمندگان مدافع حرم به سوریه رفته بود از ناحیه دست چپ و پهلو به شدت مجروح شد و به افتخار جانبازی نایل آمد.

از دیگر اقدامات موثر او مشارکت در ساخت حسینیه هیات جانثاران حضرت ابوالفضل بود که یک نوبت هم حین ساخت بنای حسینیه از نردبان افتاد و چند مهره‌ی کمرش دچار شکستگی شد، در نهایت اول اسفند سال ۹۹ بود که در اوج خانه نشینی‌های ناشی از کرونا خبری همه‌ی رفقایش را در بهت فرو برد«جانباز محمود حاجی قاسمی براثر انفجار مین به شهادت رسید.»

محمود حاجی قاسمی بعد از سال‌ها به آرزویش رسید و نام شهید جستجوگر نور به راستی شایسته‌ او بود.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نگاهی به زندگی شهید تفحص «محمود حاجی قاسمی» بیشتر بخوانید »

روایت یکی از پایه‌گذاران مخابرات در دفاع مقدس از هماهنگی‌های ارتباطی در عملیات مرصاد

روایتی ناگفته از نقش مخابرات در پیشبرد اهداف عملیات مرصاد


روایت یکی از پایه‌گذاران مخابرات در دفاع مقدس از هماهنگی‌های ارتباطی در عملیات مرصادبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار مهدی شیرانی‌نژاد از پایه‌گذاران مخابرات در دفاع مقدس است. به بهانه همزمانی با سالگرد عملیات مرصاد بخشی از روایت او درباره این عملیات را با هم مرور می‌کنیم. عملیات مرصاد اگر چه گسترده نبود اما پیچیدگی‌های خاص خودش را داشت.

«به محض اینکه درگیری و پیشروی دشمن در منطقه جنوب شروع شد، همزمان در غرب هم درگیری‌ها آغاز شد. به دلیل شکل جغرافیایی غرب، بیشتر فرماندهان نگران جنوب بودند تا نگران غرب. دفاع در غرب برای ما راحت‌تر از دفاع در جنوب بود و توان دشمن هم در غرب ضعیف بود. به هر حال وقتی خطوط باز شد و دشمن حمله کرد، منطقه وسیعی را اشغال کرد. به تدریج یگان‌ها وارد شدند تا اینکه خبر رسید دشمن به نزدیکی اسلام‌آباد غرب و کرمانشاه رسیده است.

ربیعی به من گفت سریع به کرمانشاه برو. من هم به کرمانشاه رفتم و مستقیم به قرارگاه در منطقه الهیه آمدم. آنجا به ما گفتند بروید بیمارستان امام حسین (ع) در بیستون، قرارگاه را آماده کنید که من، بیگی و گروه شاهد و همه برادر‌ها را بسیج کردم. قرارگاه را آماده کردند و خط تلفن، بی‌سیم و امکانات مختلف را آوردند. سریع جلسه گرفتیم. یگان‌های غرب و مسئولان یا بعضا جانشین‌هایشان را فراخوان کردیم، چون بعضی مسئولان توی خطوط با دشمن درگیر بودند.‌

می‌دانستیم رو به‌ روی‌ ما منافقین هستند. آن موقع شمخانی، معاون اطلاعات عملیات ستاد کل نیروهای مسلح بود و سردار رشید هم جانشینش بود. محمد باقری هم آن زمان مسئول اطلاعات ستاد کل نیرو‌های مسلح بود؛ این‌ها آمدند. محسن رضایی هم جنوب بود. شمخانی به من توضیحات را داد و ما هم بر همان اساس با برادر‌ها جلساتی داشتیم. هم تلفنی، هم نامه‌ای سعی کردیم مجموعه مخابرات را در جریان بگذاریم.

به خاطر شکل پیوندی که ما مخابراتی‌ها با هم داشتیم، مجبور بودیم خودمان مخابراتی‌ها را توجیه کنیم چون معمولا بعضی وقت‌ها غفلت می‌شد. یگان‌هایی که در غرب بودند نسبت به یگان‌های جنوب ضعیف‌تر بودند؛ لذا مجبور بودیم بیشتر توجیه‌شان کنیم. با برادر بیگی و چند نفر دیگر تقسیم کار کردیم.

در همین اثنا دشمن در حال پیشروی بود. از اسلام‌آباد گذشته و به گردنه چهارزبر آمده بود. درگیری در آنجا به اوج خودش رسید. کم کم یگان‌ها می‌آمدند و حجم نیروی انسانی زیاد می‌شد. البته چون یگان‌ها ضعیف بودند و نیرو‌ها را سراسیمه می‌فرستادند، اغلب نیرو‌ها بدون ابزار و تجهیزات بودند. این نیرو‌ها به صورت خودجوش، بر اساس اعتقاد و تکلیفی که احساس می‌کردند و پیامی که حضرت امام (ره) داده بودند وارد شدند؛ لذا هیچ سازماندهی‌ای نداشتند و جای مشخصی هم قرار نبود بروند. فقط کار خوبی که کردند این بود که این‌ها را کنترل کردند تا به همین شکل وارد منطقه درگیری نشوند، چون واقعا فاجعه اتفاق می‌افتاد.

همین اشکال برای مجموعه مخابرات هم بود. از طرفی آمادگی برای تأمین تجهیزات ارتباطی این حجم نیرو را نداشتیم. با برادر بیگی، فرمانده مرکز شاهد هماهنگ کردیم که هرچی بی‌سیم و امکانات هست، سریع به یگان‌ها واگذار شود تا مشکلی برای ارتباط نداشته باشند. منطقه چهارزبر دائم دست به دست می‌شد. کرمانشاه به شدت بمباران می‌شد و تقریبا خالی شده بود؛ خیلی خلوت بود. وقتی منافقین به اسلام‌آباد رسیدند، ما وارد کرمانشاه شدیم.

در واقع طی دو سه روز درگیری فقط دشمن تک کرده بود و تا سه‌راه اسلام‌آباد آمده و کِرِند را رد کرده بود. وقتی از سه‌راه اسلام‌آباد رد می‌شدم، می‌دیدم یگان‌ها عقب‌نشینی می‌کنند؛ مردم به سمت عقب می‌آمدند و ترافیک زیادی بود. در حقیقت، حمله و پیشروی ما هنوز شروع نشده بود. من زمینی سمت ملاوی آمدم، از ملاوی به پلدختر و سمت سه‌راهی اسلام‌آباد _ کرمانشاه رفتم، ترافیک شدید بود و بنزین نبود. مردم برای برگشتن به عقب مشکلات زیادی داشتند.

زمانی که دشمن خط را در اختیار منافقین گذاشت. منافقین آنقدر سریع جلو آمدند که تقریباً اسلام‌آباد سقوط کرده بود؛ ضمن اینکه برداشتم این است که با اینکه یگان‌هایی از قبل در منطقه بودند یعنی یگان‌های ارتش و یگان‌های سپاه که پشت سرشان بود، هیچ دفاعی از جانب آن‌ها در خطوط صورت نگرفت. دشمن از شمال قصرشیرین آمد و یگان‌ها را دور زد.

وقتی یگان‌های منافقین آمدند به سمت اسلام‌آباد، این یگان‌ها از سمت کرمانشاه آمدند پشت گردنه چهارزبر و وارد درگیری شدند. همین یگان‌هایی هم که آمدند، منسجم نبودند؛ برای نمونه تیم آقای عروج، سازماندهی بسیار قوی‌ای برای عملیات داشتند. تکاور بودند و ظرفیت عملیات خاص نیروی مخصوص را داشتند، ولی اینطور نبود که با شناسایی و برنامه‌ریزی وارد منطقه شوند؛ همین، مشکلاتی ایجاد می‌کرد.

قرارگاه نجف هم بود اما سازماندهی به هم ریخته بود. قرارگاه نجف دو محل را فرماندهی می‌کرد؛ هم منطقه ایلام را که یگان‌های دشمن از سمت مهران وارد شده بودند و هم منطقه چهارزبر را. متأسفانه ارتباطات خوبی نداشتیم. مجبور شدیم چندین دستگاه ماکس را به سمت چهارزبر نصب کنیم بعد ماکس‌ها را به صورت سیار روی خودرو و نزدیک یگان‌ها بردیم. امکان ارتباطی نبود و فرماندهان ما هم در یک نقطه خاص نبودند. عرض جبهه ۲.۵ کیلومتر بود ولی طول داشت. دشمن توپخانه داشت. خمپاره‌انداز‌هایی داشتند که پشت سر آن‌ها بود. فکر نمی‌کردیم درگیری پنج روزه تمام شود.

دشمن پشت دروازه‌های کرمانشاه بود در جنوب هم نزدیک اهواز بود. برداشت‌مان این بود که برای برگرداندن این‌ها زمان زیادی را باید طی کنیم. تصورمان این بود که ارتش دشمن که از سمت ایلام وارد شده است و می‌خواهد استان ایلام را کامل ببندد و بعد از منافقین تحویل بگیرد و در حقیقت بخشی از کرمانشاه و استان ایلام و خوزستان را تصرف کند تا در مذاکرات با دست پر باشد. به دلیل همین تصور، ما به صورت غیر سازمانی بی‌سیم توزیع کردیم. دیگر نگران کد و رمز نبودیم چون اصلا امکان به کارگیری‌اش نبود. هماهنگی‌ها در حد تلگرافی بود. باید می‌رفتیم مسئولان مخابرات یگان‌ها را پیدا می‌کردیم و فرکانس را می‌دادیم تا موقت اتصال برقرار می‌شد. در کل فضای بسیار درهم ریخته‌ای بود.

۴۸ ساعت اول که اوضاع به هم ریخته بود. انسجام نه در سلسله مراتب فرماندهی بود نه در خود سیستم عملیات. کم‌کم وقتی چهارزبر تثبیت و دشمن در آنجا متوقف شد، سازماندهی‌ها به مرور شکل گرفت که البته دو روز طول کشید. فرماندهان همه در منطقه بودند، آیت‌الله هاشمی در الهیه بود و شمخانی در بیمارستان امام حسین (ع) اما این طور نبود که دائماً آنجا باشند. جلساتی داشتند و نفراتی را می‌فرستادند توی یگان‌ها تا کم‌کم این انسجام شکل گرفت.

چهار ـ پنج روز بعد از عملیات تقریباً اوضاع روشن و بهتر شد. ماکس‌ها جواب داد. البته باید بگویم با وجود همه این مشکلات، مجموعه مخابرات انسجام خوبی داشت چون ما درگیر رزم نبودیم. خیلی سریع همدیگر را پیدا کردیم. برای بعد برنامه‌ریزی می‌کردیم و سؤالات‌مان را هم از شمخانی می‌پرسیدیم که برای بعد چه کنیم.»

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

روایتی ناگفته از نقش مخابرات در پیشبرد اهداف عملیات مرصاد بیشتر بخوانید »