جبهه شوش

تثبیت برتری ایران در عملیات فتح المبین


تثبیت برتری ایران در عملیات فتح المبینبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، عملیات فتح المبین در روز دوم فروردین ۱۳۶۱ در مناطق غرب شوش تا مرز فکه به مدت هشت روز به طول انجامید و در نهایت با پیروزی کامل نیرو‌های ایران به اتمام رسید و نظر بسیاری از کارشناسان و نیرو‌های عراقی درمورد توان نظامی جمهوری اسلامی را تغییر داد.

پس از اتمام عملیات طریق‌القدس، برنامه ریزی نهایی برای آغاز سومین عملیات بزرگ ایران در دستور کار فرماندهان قرار گرفت. برنامه ریزی برای عملیات فتح‌المبین از آبان ماه ۱۳۶۰ شروع شد و شناسایی منطقه و طراحی عملیات فتح‌المبین حدود ۴ ماه طول کشید. کار شناسایی کلی منطقه عملیات، برعهده واحد اطلاعات سپاه دزفول به سرپرستی شهید مهدی زین‌الدین بود که از ماه‌ها قبل انجام شد و نتیجه ارزیابی اولیه آن، روز پنجم آذر ۱۳۶۰ تهیه شد.

برای اجرای این عملیات، مناطق غرب شهر شوش تا مرز فکه، یکی از مهم‌ترین محور‌هایی که عراق برای تصرف خوزستان از آن طریق حمله می‌کرد؛ انتخاب شد.

ارتش عراق از زمان و مکان این عملیات باخبر بود بنابراین طرح مانور و تعیین محور‌های عملیاتی، عواملی بودند که می‌توانستند واحد اطلاعات ارتش عراق را درمورد عملیات و منطقه اجرای آن ناکام بگذارند و دشمن نتواند آن را پیش بینی کند و غافلگیر شود.

در ادامه استراتژی (راهبرد) آزادسازی خوزستان، اجرای عملیات فتح‌المبین در منطقه غرب رودخانه کرخه و نتایج عملیات، برای عراق و حامیان منطقه‌ای و بین‌المللی این کشور و همچنین برای ایران نقش تعیین‌کننده‌ای داشت.

عملیات فتح المبین نوعی رویارویی گسترده در منطقه‌ای وسیع میان نیرو‌های دو کشور به وجود آورد که نتیجه سرنوشت سازی داشت. در این مرحله نیرو‌های ایران، قدرت فرماندهی و هدایت نیرو‌ها در عملیات‌های نظامی و نیرو‌های عراقی، میزان قدرت دفاعی خود در یک عملیات ترکیبی را مورد آزمایش قرار دادند.

پیروزی ایران در این عملیات، تعادل روحی نیرو‌های عراقی را از بین برد و برتری سیاسی ـ نظامی ایران را بر عراق و حامیانش تحمیل و تثبیت کرد.

عملیات فتح‌المبین در ابتدای سال ۱۳۶۱، در روز دوم فروردین با حضور گسترده نیرو‌های مردمی در جبهه‌ای وسیع شروع شد و طی هشت روز قوای نظامی ایران به همه اهداف خود رسیدند. تجهیزات زیادی از دشمن نابود شد و غنیمت زیادی گرفته شد؛ به همین دلیل، در مرحله جدید، عملیات فتح المبین برجسته‌ترین پیروزی نظامی ایران بود و خفّت‌بارترین شکست را بر عراقی‌ها تحمیل کرد.

عراقی‌ها تصور می‌کردند که جمهوری اسلامی ایران نمی‌تواند مسائل اساسی کشور خود از جمله مسائل سیاسی و نظامی را حل و فصل کند، اما ادامه عملیات‌های نظامی ایران، تصور عراقی‌ها و سایر ناظران و تحلیل گران را تحت تأثیر قرار داد.

نتایج و بازتاب عملیات فتح‌المبین، وقوع تحولی اساسی در جنگ و تغییر ماهیت جنگ را نشان می‌داد. نتایجی که از تحولات جدید در عملیات‌های نظامی مخصوصاً در عملیات فتح المبین به دست آمدند، عراقی‌ها را متقاعد کردند که قوای نظامی ایران می‌توانند شکست اساسی را بر نیرو‌های عراقی وارد سازند. در نتیجه شکست عراقی‌ها در عملیات فتح‌المبین، باعث تغییر تصورات و ذهنیت آن‌ها شد.

انتهای پیام/ ۱۱۸



منبع خبر

تثبیت برتری ایران در عملیات فتح المبین بیشتر بخوانید »

استخاره‌ای که سرنوشت یکی از بزرگ‌ترین عملیات‌های ایران را تعیین کرد


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، عملیات فتح المبین، روز دوم فروردین ۱۳۶۱ ساعت ۳۰ دقیقه بامداد با رمز مقدس «یا زهراء (س)» در مناطق غرب شوش تا مرز فکه (منطقه فتح المبین) و در تاریکی کامل آغاز شد. پس از تداوم هشت روزه عملیات، با پیروزی قاطع نیرو‌های ایران به پایان رسید که از جمله دستاورد‌های آن، آزاد سازی دو هزار و ۴۰۰ کیلومترمربع از خاک میهن اسلامی بود.

گاهی اوقات تعداد سربازان و قدرت ظاهری نیرو‌های جبهه باطل از تعداد سربازان و قدرت ظاهری جبهه حق بیشتر است؛ اما جبهه حق علی رغم اینکه از نظر ظاهری ضعیف‌تر از جبهه باطل است، بوسیله نیروی ایمان و به خواست خداوند پیروز می‌شود. خداوند در آیه ۲۴۹ «سوره بقره»، می‌فرماید «کَم مِن فئةٍ قلیلةٍ غلبت فئةً کثیرةً بإذن الله و الله مع الصابرین/ چه بسا گروهی اندک که با إذن خدا بر گروهی بسیار پیروز شدند و خداوند با صابران (و استقامت کنندگان) است.»

بیشتر عملیات‌های دفاع مقدس، نام‌هایی مذهبی داشتند و علت این کار را می‌توان توکل رزمندگان اسلام به خداوند و توسل آن‌ها به ۱۴ معصوم (ع) دانست.

پیش از عملیات کربلای ۲، دشمن از حرکات نیرو‌های رزمندگان اسلام و همچنین جاسوسی منافقین، متوجه عملیات شده بود؛ برای همین پیش از شروع عملیات بوسیله پاتک در چزابه و شوش، ساختار نظامی قوای ایرانی را به هم ریخته بود.

با توجه به اقدامات و تحرکات ارتش رژیم بعث و اهداف وسیع پیش بینی شده برای عملیات فتح المبین، تردید‌ها و نگرانی‌هایی میان فرماندهان ارشد نظامی کشور برای اجرای این عملیات پیش آمد.

برای حل این نگرانی، محسن رضایی روز ۲۹ اسفند ۱۳۶۰ با یک فروند «هواپیمای نظامی F۵ دو کابین» از پایگاه هوایی دزفول به سمت تهران حرکت کرد و برای کسب تکلیف از اجرا یا عدم اجرای عملیات و طلب استخاره، به دیدار امام خمینی (ره) در جماران رفت و انتظار پاسخ صریح «بله» یا «خیر» را از ایشان داشت؛ اما امام (ره) فرمودند: «نگران نباشید. شما پیروز هستید، اما درمورد استخاره، ضروری است که ابتدا تمام مشورت‌ها را انجام دهید سپس اگر راهی نیافتید و خواستید دلتان قرص شود، در قرارگاه کربلا از خداوند طلب خیر کنید.»

پس از آنکه فرمانده وقت سپاه از تهران بازگشت، آیت‌الله مشکینی درقرارگاه کربلا، استخاره‌ای کرد و آیات اول «سوره فتح» را خواند و نوید فتح بزرگی را به فرماندهان داد. آن‌ها بعدازاین استخاره، نام عملیات «کربلای ۲» را به «فتح‌المبین» تغییر دادند.

در عملیات فتح المبین، نیرو‌های ارتش و سپاه به صورت ادغامی با هم عمل کردند و روش ادغام هم «گردان با گردان» بود؛ یعنی ۳۰۰ رزمنده هر گردان سپاه با ۳۰۰ رزمنده گردان ارتش با هم ادغام شدند و یک گردان ادغامی بوجود آوردند. فرماندهی این گردان ادغامی با فرمانده گردان سپاه بود و فرمانده گردان ارتش، معاون فرمانده گردان ادغامی بود.

در این عملیات، ارتفاعات «عین خوش»، «علی گره زد»، «تینه»، «ابو غریب»، «تنگه رقابیه»، «دشت عباس»، «تپه‌های ابوصلیبی خات» و پایگاه‌های راداری چهار و پنج نیروی هوایی ارتش ایران از تصرف دشمن درآمدند.

در این عملیات، حدود ۱۰ هزار نفر از نظامیان عراقی، کشته یا مجروح شدند. در مجموع، ۱۱ هواپیما، سه بالگرد، ۳۶۱ دستگاه انواع تانک و نفربر و صد‌ها خودرو نظامی متعلق به ارتش عراق منهدم شد.

۱۵۰ تانک، ۱۷۰ نفربر، ۵۰۰ خودرو، تعداد زیادی سلاح انفرادی و یک رسد کامل موشک «سام ۶» و سه فروند موشک آن به غنیمت درآمد.

از نیرو‌های رژیم بعث، حدود ۱۵ هزار و ۴۵۰ نفر به اسارت درآمدند.

پیام امام خمینی (ره) به مناسبت پیروزی نیرو‌های رزمندگان اسلام در عملیات فتح المبین، به شرح زیر است:

«بسم الله الرحمن الرحیم‏

إنْ تَنْصُرُوا االله َ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ اَقْدامَکُمْ‏‎

اخبار غرورآفرین جبهه‌های نبرد علیه قوای شیطانی را یکی پس از دیگری دریافت‏‎ ‎‏کردم. قلم از ابراز احساسات من ناتوان است. به قوای مسلح اسلامی تبریک عرض می‌کنم. پیروزی بزرگی را که با یاری ملائکة الله و نصرت ملکوت اعلی‏‎ ‎‏نصیب اسلام و کشور عزیز ایران (کشور بقیة الله الاعظم (اروحناله الفداء)) کردید، بر شما عزیزانِ افتخار آفرین مبارک باد. ‏‎ ‎

رحمت واسعه خداوند برآن مادران و پدرانی باد که شما شجاعان نبرد در میدان کارزار و‏‎ ‎‏مجاهدان با نفس در شب‌های نورانی را در دامن پاکشان تربیت کردند. مژده باد بر شما‏‎ ‎‏جوانان برومند در کسب رضای پروردگار که در بالاترین سنگر‌های روحانی و جسمانی‏‎ ‎‏پیروزید.

وجود چنین رزمندگان‏‎ ‎‏ارزشمند و مجاهدان فی سبیل الله که آبروی اسلام را حفظ و ملت ایران را روسپید و‏‎ ‎‏مجاهدان راه خدا را سرافراز نمودند، بر بقیة الله (ارواحنا له الفداء) مبارک باد.

ملت بزرگ ایران و فرزندان اسلام به شما‏‎ ‎‏سلحشوران افتخار می‌کنند. آفرین بر شما که میهن خود را میان ملل جهان سرافراز کردید. بر شما ملت قدردان، چنین جوانان رزمنده‌ای که به محض فتح و پیروزی توسط رزمندگان به دعا و شادی‏ برخاستند، مبارک باد.

اینجانب؛ از دور، دست و بازوی قدرتمند شما را که دست خداوند، بالای آن‏‎ ‎‏است می‌بوسم و بر این بوسه افتخار می‌کنم. شما دیْن خود را به اسلام عزیز و میهن‏‎ ‎‏شریف ادا کردید و دستِ طمع ابرقدرت‌ها و مزدوران آنان را از کشور خود کوتاه کردید و‏‎ ‎‏سخاوتمندانه در راه شرف و عزت اسلام جهاد کردید.

درود بر فرماندهان بزرگوار، رزمندگان و مجاهدان راه عظمت کشور و اسلام، لعنت بر منافقانی که می‌خواستند یکی از انبار‌های مهمات چنین‏‎ ‎‏مجاهدانی را به آتش بکشند، غضب خداوند بر آن خداناشناسانی که با کمک‏‎ ‎‏به صدام می‌خواستند او را نجات دهند و شکر بی‌پایان خداوند که توانستید‏‎ ‎‏با شکست رسواکننده نیرو‌های رژیم بعث، نیرو‌های کفر را در بارگاه قادر متعال بی‌آبرو و در پیشگاه ملت‌های‏‎ ‎‏مسلمان منفور کنید.

من از خداوند تعالی نصرت نهایی شما عزیزان و شکست مخالفان‏‎ ‎‏حق را خواستارم. ‏درود بر شما و رحمت خدا بر شهیدان راه حق و شهدای جبهه نبرد حق علیه باطل باد.

‏والسلام علی عبادالله الصالحین
دوم فروردین ۱۳۶۱
روح الله الموسوی الخمینی‏»

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

استخاره‌ای که سرنوشت یکی از بزرگ‌ترین عملیات‌های ایران را تعیین کرد بیشتر بخوانید »

رفیقانم باید تمام و کمال در خدمت انقلاب باشند


رفیقانم باید در خدمت انقلاب باشند

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، سردار شهید مجید بقایی در سال ۱۳۳۷ در شهر بهبهان استان خوزستان در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد.

ماه‌های اول جنگ تحمیلی بود که از طرف فرماندهی کل سپاه به عنوان نماینده‌ی سپاه در اتاق جنگ که آن زمان جلساتش در لشکر ۹۲ زرهی اهواز تشکیل می‌شد، معرفی شد.

یکی از فعالیت‌های مهم شهید بقایی، تلاش در جهت هماهنگی بین سپاه و ارتش بود، اما با وجود کارشکنی‌های گوناگون بنی‌صدر، سردار بقایی به خوبی کار‌ها را پیگیری می‌کرد.

اواخر آبان‌ماه سال ۱۳۵۹ شهید بقایی مأموریت یافت که برای جلوگیری از هجوم دشمن که قصد تسخیر جاده‌ی شوش را داشت و در سه کیلومتری آن بود، به شهرستان شوش برود. ابتدا در کنار مرتضی صفاری، سپاه شوش را سازماندهی کرد و مدتی بعد مسئولیت سپاه شوش به عهده‌اش گذاشته شد.

در مسئولیت فرماندهی علاوه بر طراحی عملیات و نبرد‌های موفق علیه دشمن که در قالب گروه‌های رزمی کوچک به اجرا درمی‌آمد، به شهید دقایقی نیز در تشکیل آموزشگاه فرماندهی دسته، گروهان و گردان کمک می‌کرد.

وی سرانجام روز ۹ بهمن سال ۱۳۶۱ هنگامی که با گروهی از رزمندگان برای بازدید از منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی به فکه رفته بود، بر اثر اصابت گلوله خمپاره دشمن به شهادت رسید.

خاطراتی که در ادامه می‌آید متعلق به این شهید از کتابی با عنوان «تا چشمه‌ی بقا» به قلم عزیزالله سالاری است.

با وجود سختی‌های بسیار، جنگیدن کنار سردار بقایی مرا راضی می‌کرد

سردار مرتضی صفاری: بعد از سقوط خرمشهر، به جبهه‌ فارسیات که روبروی پادگان حمید بود رفتیم و یکی از صبح‌های چهارشنبه به قرارگاه عملیاتی گلف سر زدیم و گزارش محور‌های عملیاتی را دادیم.

من در آن جمع، با سردارانی مانند رحیم صفوی، حسن باقری و مجید بقایی آشنا شدم. در آن نشست هفتگی، مجید بقایی علاوه بر بیان کمبود‌ها و مشکلات، طرح‌ها و پیشنهادات خود را درمورد محور شوش ارائه می‌کرد.

پس از ارائه‌ چهار گزارش هفتگی، شهید بقایی خبر داد که فرمانده‌ی محور شوش به شهادت رسیده و به یک فرمانده برای آن منطقه نیاز داریم و پیشنهاد کرد که من از پادگان حمید به محور عملیاتی شوش منتقل شوم. سردار صفوی هم به من ابلاغ کرد که باتوجه به نیاز مبرم منطقه‌ی شوش به شما، به آنجا برو و از همین امروز هم شروع کن.

همراه با سردار بقایی به شوش، به مدرسه‌ای که سپاه در آن مستقر بود، رفتیم و همان موقع، صدای توپ و خمپاره آمد و یک گلوله‌ی خمپاره هم روی سقف مدرسه افتاد.

برای رفتن به جبهه‌ی شوش، بایستی از رودخانه‌ی کرخه عبور می‌کردیم و این هم یکی از مشکلات آن منطقه بود، چون عراقی‌ها برتپه‌های مشرف بر رودخانه مسلط بودند و حتی با تیربار قایق‌ها را می‌زدند برای همین ما شب باید از آنجا عبور می‌کردیم و طوری پارو می‌زدیم که صدای آن به گوش دشمن نرسد.

شهید بقایی گفت این جبهه‌ی ما، این امکانات ما و این قسمت پدافندی ماست و از آنجا که فرمانده شان به شهادت رسیده است، مشکلاتی دارند که از آن جمله، جراحت یا شهادت هر روزه‌ی تعدادی از رزمندگان است که موجب نگرانی بسیاری است.

از وسایل و ابزار پرسیدم و شهید بقایی گفت ادواتمان حمل و نقلمان بیشتر از سه الاغ نیست و از این‌ها را باید برای حمل و نقل آب و غذا و مهمات و امکانات استفاده کرد.

از آنجا که نزدیک‌ترین نقطه به عراقی‌ها و در معرض پرتاب خمپاره و نارنجک بودیم، اما چون کنار سردار بقایی بودم، بسیار راضی بودم.

هرطور که هست او را عقب بیاورید

جعفر رنجبر یکی از همرزمان شهید بقایی: هنگام عملیات محرم که سال ۱۳۶۱ اتفاق افتاد، همراه با مجید بقایی که فرمانده قوای اول کربلا بود، به خط مقدم جبهه رفتیم. در آنجا، دودی از ماشین حمل مهمات به هوا می‌رفت. به سمت ماشین رفتیم و متوجه شدیم که آن‌ها از نیرو‌های خودی هستند که راهشان را گم کرده اند و داخل خاک عراق شده اند.

نزدیکشان که رفتیم، مجید گفت به بسیجی‌ها شباهت دارند و باید عقب ببریمشان. یکی از آن‌ها به شدت مجروح بود و دیگری اندک توانی برای راه رفتن داشت. شهید بقایی دست رزمنده‌ای که کمی توان راه رفتن داشت را با چفیه بست و او را بر دوش خود گذاشت و من هم کمکش می‌کردم.

به هر زحمتی که بود آن مجروح را عقب آوردیم و مجید، اناری که در جیب داشت را در دهان آن مجروح ریخت و پس از آن، مسئول آن منطقه را صدا زد و دستور داد که به کمک مجروح دیگر بشتابد و هر طور که هست او را عقب بیاورد.

دوستان من تمام و کمال باید در خدمت انقلاب باشند

امیر کعبی یکی از همرزمان شهید بقایی: مسأله‌ای برای من پیش آمد و دو روز از شهید بقایی مرخصی گرفتم. اما شرایط من طوری شد که مجبور شدم ۱۷ روز بمانم. وقتی برگشتم، برخورد مجید با من مثل قبل نبود و پس از پافشاری‌های بسیار من، علت آن، مرخصی بیش از اندازه‌ی من بود. به او که گفتم، به من گفت امروز حفظ مملکت از انجام هر کاری واجب‌تر است و رفیقان من باید تمام و کمال در خدمت انقلاب باشند.

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

رفیقانم باید تمام و کمال در خدمت انقلاب باشند بیشتر بخوانید »

رفیقانم باید در خدمت انقلاب باشند


رفیقانم باید در خدمت انقلاب باشند

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، سردار شهید مجید بقایی در سال ۱۳۳۷ در شهر بهبهان استان خوزستان در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد.

ماه‌های اول جنگ تحمیلی بود که از طرف فرماندهی کل سپاه به عنوان نماینده‌ی سپاه در اتاق جنگ که آن زمان جلساتش در لشکر ۹۲ زرهی اهواز تشکیل می‌شد، معرفی شد.

یکی از فعالیت‌های مهم شهید بقایی، تلاش در جهت هماهنگی بین سپاه و ارتش بود، اما با وجود کارشکنی‌های گوناگون بنی‌صدر، سردار بقایی به خوبی کار‌ها را پیگیری می‌کرد.

اواخر آبان‌ماه سال ۱۳۵۹ شهید بقایی مأموریت یافت که برای جلوگیری از هجوم دشمن که قصد تسخیر جاده‌ی شوش را داشت و در سه کیلومتری آن بود، به شهرستان شوش برود. ابتدا در کنار مرتضی صفاری، سپاه شوش را سازماندهی کرد و مدتی بعد مسئولیت سپاه شوش به عهده‌اش گذاشته شد.

در مسئولیت فرماندهی علاوه بر طراحی عملیات و نبرد‌های موفق علیه دشمن که در قالب گروه‌های رزمی کوچک به اجرا درمی‌آمد، به شهید دقایقی نیز در تشکیل آموزشگاه فرماندهی دسته، گروهان و گردان کمک می‌کرد.
وی سرانجام روز ۹ بهمن سال ۱۳۶۱ هنگامی که با گروهی از رزمندگان برای بازدید از منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی به فکه رفته بود، بر اثر اصابت گلوله خمپاره دشمن به شهادت رسید.

خاطراتی که در ادامه می‌آید متعلق به این شهید از کتابی با عنوان «تا چشمه‌ی بقا» به قلم عزیزالله سالاری است.

با وجود سختی‌های بسیار، جنگیدن کنار سردار بقایی مرا راضی می‌کرد

سردار مرتضی صفاری: بعد از سقوط خرمشهر، به جبهه‌ی فارسیات که روبروی پادگان حمید بود رفتیم و یکی از صبح‌های چهارشنبه به قرارگاه عملیاتی گلف رفتیم و گزارش محور‌های عملیاتی را دادیم.

من در آن جمع، با سردارانی مانند رحیم صفوی، حسن باقری و مجید بقایی آشنا شدم. در آن نشست هفتگی، مجید بقایی علاوه بر بیان کمبود‌ها و مشکلات، طرح‌ها و پیشنهادات خود را درمورد محور شوش ارائه می‌کرد.

پس از ارائه‌ی چهار گزارش هفتگی، شهید بقایی خبرداد که فرمانده‌ی محور شوش به شهادت رسیده و به یک فرمانده برای آن منطقه نیاز داریم و پیشنهاد کرد که من از پادگان حمید به محور عملیاتی شوش منتقل شوم. سردار صفوی هم به من ابلاغ کرد که باتوجه به نیاز مبرم منطقه‌ی شوش به شما، به آنجا برو و از همین امروز هم شروع کن.

همراه با سردار بقایی به شوش، به مدرسه‌ای که سپاه در آن مستقر بود، رفتیم و همان موقع، صدای توپ و خمپاره آمد و یک گلوله‌ی خمپاره هم روی سقف مدرسه افتاد.

برای رفتن به جبهه‌ی شوش، بایستی از رودخانه‌ی کرخه عبور می‌کردیم و این هم یکی از مشکلات آن منطقه بود، چون عراقی‌ها برتپه‌های مشرف بر رودخانه مسلط بودند و حتی با تیربار قایق‌ها را می‌زدند برای همین ما شب باید از آنجا عبور می‌کردیم و طوری پارو می‌زدیم که صدای آن به گوش دشمن نرسد.

شهید بقایی گفت این جبهه‌ی ما، این امکانات ما و این قسمت پدافندی ما است و از آنجا که فرمانده شان به شهادت رسیده است، مشکلاتی دارند که از آن جمله، جراحت یا شهادت هر روزه‌ی تعدادی از رزمندگان است که موجب نگرانی بسیاری است.
از وسایل و ابزار پرسیدم و شهید بقایی گفت بیشتر از سه الاغ نیست و از این‌ها باید برای حمل و نقل آب و غذا و مهمات و امکانات استفاده کرد.

از آنجا که نزدیک‌ترین نقطه به عراقی‌ها و در معرض پرتاب خمپاره و نارنجک بودیم، اما چون کنار سردار بقایی بودم، بسیار راضی بودم.

هرطور که هست او را عقب بیاورید

جعفر رنجبر یکی از همرزمان شهید بقایی: هنگام عملیات محرم که سال ۱۳۶۱ اتفاق افتاد، همراه با مجید بقایی که فرمانده قوای اول کربلا بود، به خط مقدم جبهه رفتیم. در آنجا، دودی از ماشین حمل مهمات به هوا می‌رفت. به سمت ماشین رفتیم و متوجه شدیم که آن‌ها از نیرو‌های خودی هستند که راهشان را گم کرده اند و داخل خاک عراق شده اند.

نزدیکشان که رفتیم، مجید گفت به بسیجی‌ها شباهت دارند و باید عقب ببریمشان. یکی از آن‌ها به شدت مجروح بود و دیگری اندک توانی برای راه رفتن داشت. شهید بقایی دست رزمنده‌ای که کمی توان راه رفتن داشت را با چفیه بست و او را بر دوش خود گذاشت و من هم کمکش می‌کردم.

به هر زحمتی که بود آن مجروح را عقب آوردیم و مجید، اناری که در جیب داشت را در دهان آن مجروح ریخت و پس از آن، مسئول آن منطقه را صدا زد و دستور داد که به کمک مجروح دیگر بشتابد و هر طور که هست او را عقب بیاورد.

دوستان من تمام و کمال باید در خدمت انقلاب باشند

امیر کعبی یکی از همرزمان شهید بقایی: مسأله‌ای برای من پیش آمد و دو روز از شهید بقایی مرخصی گرفتم. اما شرایط من طوری شد که مجبور شدم ۱۷ روز بمانم. وقتی برگشتم، برخورد مجید با من مثل قبل نبود و پس از پافشاری‌های بسیار من، علت آن، مرخصی بیش از اندازه‌ی من بود. به او که گفتم، به من گفت امروز حفظ مملکت از انجام هر کاری واجب‌تر است و رفیقان من باید تمام و کمال در خدمت انقلاب باشند.

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

رفیقانم باید در خدمت انقلاب باشند بیشتر بخوانید »