جبهه مقاومت

من از ترس زنم آمده‌ام جبهه!

من از ترس زنم آمده‌ام جبهه!



من از ترس زنم آمده‌ام جبهه!

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، هشت سال دفاع مقدس با همه سختی‌ها و دشواری‌های متأثر از آن، یک موقعیت خاص دیگر هم داشت. فضای مطایبه، شوخی و طنز، نتیجه دورهمی‌ها در فضای جبهه بود که بعضی رزمنده‌ها برای دادن روحیه و القای شادی از آن بهره ‌بردند. پس لبخند بزن رزمنده!

آمده‌ام جبهه، داماد خدا بشم

همه دور هم نشسته بودند. یکی از بچه‌ها گفت: بچه‌ها بیایید ببینیم برای چی اومدیم جبهه! بچه‌ها که سرشان درد می‌کرد برای این جور حرف‌ها، همه گفتند: باشه، چی بهتر از این.

بنده خدا هم باورش شد و کلی هم ذوق کرد که لابد حالا آن‌ها می‌نشینند و پایشان را روی پایشان می‌اندازند و صاف و پوست‌کنده، هر چه هست می‌گویند.

از سمت راست نفر اول شروع کرد: والله! بی‌خرجی مونده بودیم؛ سر سیاه زمستونی هم که کار پیدا نمی‌شد، گفتیم کی به کیه، می‌رویم جبهه و می‌گیم به خاطر خدا آمدیم بجنگیم!

من از ترس زنم آمده‌ام جبهه!

بعد با اینکه همه خنده‌شان گرفته بود،‌ او باورش شده بود و تند تند داشت می‌نوشت.

نفر بعد با اینکه پسر فوق‌العاده تیز و تندی بود با یک قیافه معصومانه‌ای گفت: همه می‌دونن که منو به زور آوردن جبهه، چون من غیر از اینکه کف پام صافه و کفیل مادرم هستم و دریچه قلبم گشاد شده، خیلی از دعوا می‌ترسم! سرگذر محله‌مون هر وقت بچه‌ها با هم یکی به دو می‌کردند،‌ من فشارم پایین می‌آمد و غش می‌کردم! 

دوباره صدای خنده بچه‌ها بلند شد. اما او همچنان با دقت گوش می‌کرد و قضیه را جدی گرفته بود.

دیگری که نوبتش شده بود، صدایش را صاف کرد و دو زانو نشست و با اینکه سن و سالی هم از او می‌گذشت، گفت: روم نمی‌شه بگم! اما حقیقتش اینه که منو زنم از خونه بیرون کرد، گفت: اگه نری جبهه یا زود برگردی، خودم چادرمو می‌بندم دور گردنم و بلند می‌شم می‌رم جبهه آبرو برات نمی‌گذارم. منم از ترسم بلند شدم اومدم و حالا خدمت شما هستم.

نفر بعد دنبال حرف بغل دستیش را گرفت و گفت: از شما چه پنهون،‌ من می‌خواستم زن بگیرم، هیچ کس حاضر نشد دخترشو بهم بده، منم اومدم داماد خدا بشم.

بفهمی نفهمی انگار جناب کاتب یک بویی برده بود از قضیه؛ چون مثل اول دیگر تند تند حرف‌های بچه‌ها را نمی‌نوشت و آخر جلسه به آن‌ها نگاه می‌کرد، شک او وقتی به یقین تبدیل شد که یکی از دوستان صمیمی‌ او که خوب از نزدیک می‌شناختش در جواب این پرسش گفت: منم مثل بچه‌های دیگه، تو خونه کسی محلم نمی‌گذاشت، تحویلم نمی‌گرفت، اومدم جبهه بلکه شهید بشم تا همه تحویلم بگیرن!

آقا را آوردی سفید یخچالی بگیری؟

دوباره یکی یکی سر و کله بچه‌ها پیدا می‌شد و هنوز مرخصی تمام نشده به خانه و خانواده وقعی خود یعنی جبهه بازمی‌گشتند. هر کسی با خود چیزی آورده بود. مربا، ترشی، گوشت گوسفند نذری و تنقلات و هر چه در بساط افراد بی‌بضاعت بود. یکی از بچه‌ها هم برادر کوچک‌تر از خودش را آورده بود. آن روز هر کس می‌رسید، چیزی می‌گفت؛ از آن جمله می‌گفتند: آقا را آوردی سفید یخچالی بگیری! کلک؟ کنایه از اینکه می‌خواهی شهیدش کنی و ماشین پیکان سفید بگیری از بنیاد؟!

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، هشت سال دفاع مقدس با همه سختی‌ها و دشواری‌های متأثر از آن، یک موقعیت خاص دیگر هم داشت. فضای مطایبه، شوخی و طنز، نتیجه دورهمی‌ها در فضای جبهه بود که بعضی رزمنده‌ها برای دادن روحیه و القای شادی از آن بهره ‌بردند. پس لبخند بزن رزمنده!

آمده‌ام جبهه، داماد خدا بشم

همه دور هم نشسته بودند. یکی از بچه‌ها گفت: بچه‌ها بیایید ببینیم برای چی اومدیم جبهه! بچه‌ها که سرشان درد می‌کرد برای این جور حرف‌ها، همه گفتند: باشه، چی بهتر از این.

بنده خدا هم باورش شد و کلی هم ذوق کرد که لابد حالا آن‌ها می‌نشینند و پایشان را روی پایشان می‌اندازند و صاف و پوست‌کنده، هر چه هست می‌گویند.

از سمت راست نفر اول شروع کرد: والله! بی‌خرجی مونده بودیم؛ سر سیاه زمستونی هم که کار پیدا نمی‌شد، گفتیم کی به کیه، می‌رویم جبهه و می‌گیم به خاطر خدا آمدیم بجنگیم!

من از ترس زنم آمده‌ام جبهه!

بعد با اینکه همه خنده‌شان گرفته بود،‌ او باورش شده بود و تند تند داشت می‌نوشت.

نفر بعد با اینکه پسر فوق‌العاده تیز و تندی بود با یک قیافه معصومانه‌ای گفت: همه می‌دونن که منو به زور آوردن جبهه، چون من غیر از اینکه کف پام صافه و کفیل مادرم هستم و دریچه قلبم گشاد شده، خیلی از دعوا می‌ترسم! سرگذر محله‌مون هر وقت بچه‌ها با هم یکی به دو می‌کردند،‌ من فشارم پایین می‌آمد و غش می‌کردم! 

دوباره صدای خنده بچه‌ها بلند شد. اما او همچنان با دقت گوش می‌کرد و قضیه را جدی گرفته بود.

دیگری که نوبتش شده بود، صدایش را صاف کرد و دو زانو نشست و با اینکه سن و سالی هم از او می‌گذشت، گفت: روم نمی‌شه بگم! اما حقیقتش اینه که منو زنم از خونه بیرون کرد، گفت: اگه نری جبهه یا زود برگردی، خودم چادرمو می‌بندم دور گردنم و بلند می‌شم می‌رم جبهه آبرو برات نمی‌گذارم. منم از ترسم بلند شدم اومدم و حالا خدمت شما هستم.

نفر بعد دنبال حرف بغل دستیش را گرفت و گفت: از شما چه پنهون،‌ من می‌خواستم زن بگیرم، هیچ کس حاضر نشد دخترشو بهم بده، منم اومدم داماد خدا بشم.

بفهمی نفهمی انگار جناب کاتب یک بویی برده بود از قضیه؛ چون مثل اول دیگر تند تند حرف‌های بچه‌ها را نمی‌نوشت و آخر جلسه به آن‌ها نگاه می‌کرد، شک او وقتی به یقین تبدیل شد که یکی از دوستان صمیمی‌ او که خوب از نزدیک می‌شناختش در جواب این پرسش گفت: منم مثل بچه‌های دیگه، تو خونه کسی محلم نمی‌گذاشت، تحویلم نمی‌گرفت، اومدم جبهه بلکه شهید بشم تا همه تحویلم بگیرن!

آقا را آوردی سفید یخچالی بگیری؟

دوباره یکی یکی سر و کله بچه‌ها پیدا می‌شد و هنوز مرخصی تمام نشده به خانه و خانواده وقعی خود یعنی جبهه بازمی‌گشتند. هر کسی با خود چیزی آورده بود. مربا، ترشی، گوشت گوسفند نذری و تنقلات و هر چه در بساط افراد بی‌بضاعت بود. یکی از بچه‌ها هم برادر کوچک‌تر از خودش را آورده بود. آن روز هر کس می‌رسید، چیزی می‌گفت؛ از آن جمله می‌گفتند: آقا را آوردی سفید یخچالی بگیری! کلک؟ کنایه از اینکه می‌خواهی شهیدش کنی و ماشین پیکان سفید بگیری از بنیاد؟!



منبع خبر

من از ترس زنم آمده‌ام جبهه! بیشتر بخوانید »

فیلم/ آنچه بر سوریه گذشت...

فیلم/ آنچه بر سوریه گذشت…

فیلم/ آنچه بر سوریه گذشت… بیشتر بخوانید »

تصویر کمتر دیده شده از حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی

تصویر کمتر دیده شده از حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی

تصویر کمتر دیده شده از حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی بیشتر بخوانید »

شهادت حاج قاسم، جان دوباره به امپراطوری اسلام بخشید


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، امیرعباس عبداللهی عضو هیئت علمی دانشگاه امام حسین (ع) و دکترای جامعه شناسی، با برنامه «انعکاس» در مورد رسانه و اسلام‌هراسی به گفت‌وگو پرداخت.

وی تروریسم خواندن اسلام را از روش‌های اسلام هراسی در غرب عنوان کرد و اظهار داشت: از زمان پیامبر مسئله اسلام گریزی مطرح بوده و الان هم صنعت مسلمان هراسی جایگزین اسلام‌هراسی شده است.

عضو هیئت علمی دانشگاه امام حسین با اشاره به فعالیت طولانی مدت صنعت هالیوود برای اسلام‌هراسی، خاطرنشان کرد: القای مبانی اسلام‌هراسی و اقناع مخاطبان در این حوزه به تدریج صورت می‌گیرد، اما با ایستادگی اسلام مقابل غرب به عنوان عنصر مهم در حوزه معنا، آن‌ها دچار پوچی می‌شوند.

عبداللهی آمدن پاپ به کشور عراق را نشانه انحطاط غربی‌ها دانست و تصریج کرد: غربی‌ها با فرهنگ اسلام آشنایی ندارند و با تغییر ادبیات خود به حالت مصالحه، خود را خلع سلاح کرده‌اند.

این دکترای جامعه شناسی، حضور مسلمانان در اروپا را عامل آمدن پاپ به عراق عنوان کرد و یادآورشد: شهادت حاج قاسم سلیمانی به واسطه عنصر مقاومت، قلب‌های مسلمانان را به هم نزدیک کرد و باعث فروریختگی تمام اِلِمان‌های ساخته شده غربی‌ها برای خودشان شد.

ایشان در پایان، شهادت سردار دل‌ها را عامل جان گرفتن امپراطوری اسلام عنوان کرد و گفت: با وجود اقدامات و محدودیت‌های غربی‌ها برای شکست اسلام و مسلمانان، امروز شاهد درگیری‌ها در غرب هستیم.

انتهای پیام/ 112



منبع خبر

شهادت حاج قاسم، جان دوباره به امپراطوری اسلام بخشید بیشتر بخوانید »