جبهه مقاومت

فیلم/ تاریخ انقضای گاوهای شیرده رسیده است؟

فیلم/ تاریخ انقضای گاوهای شیرده رسیده است؟

فیلم/ تاریخ انقضای گاوهای شیرده رسیده است؟ بیشتر بخوانید »

جوانی حاج قاسم در قابی پر خاطره

جوانی حاج قاسم در قابی پر خاطره



حاج قاسم سلیمانی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمانده محبوب نیروی قدس سپاه پاسداران بودند که مهرشان در دل اکثر ملت‌های ظلم ستیز دنیا ریشه دوانده بود و رشادت‌های ایشان برای شکست نیروهای تروریست همه را به تحسین وا داشته بود.

پس از شهادتشان در دی ماه سال گذشته بر اثر حادثه تروریستی که در فرودگاه بغداد رخ داد، دل‌های دوست‌داران این فرمانده مردمی به درد آمد و همواره سعی کردند با انتشار تصاویر، ویدئوها و دست خط‌های به جا مانده از ایشان، یاد و خاطره‌شان را در دل‌های خود زنده نگه دارند و ابعاد مختلف زندگی‌شان را با آموزه‌های حاج قاسم سلیمانی زینت ببخشند.

اخیرا نیز تصویری قدیمی از دوران جوانی حاج قاسم سلیمانی در فضای مجازی دست به دست شده و مورد توجه کاربران قرار گرفته است که در ادامه آن را مشاهده می‌کنید:

تصویری از جوانی حاج قاسم

انتهای پیام/

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمانده محبوب نیروی قدس سپاه پاسداران بودند که مهرشان در دل اکثر ملت‌های ظلم ستیز دنیا ریشه دوانده بود و رشادت‌های ایشان برای شکست نیروهای تروریست همه را به تحسین وا داشته بود.

پس از شهادتشان در دی ماه سال گذشته بر اثر حادثه تروریستی که در فرودگاه بغداد رخ داد، دل‌های دوست‌داران این فرمانده مردمی به درد آمد و همواره سعی کردند با انتشار تصاویر، ویدئوها و دست خط‌های به جا مانده از ایشان، یاد و خاطره‌شان را در دل‌های خود زنده نگه دارند و ابعاد مختلف زندگی‌شان را با آموزه‌های حاج قاسم سلیمانی زینت ببخشند.

اخیرا نیز تصویری قدیمی از دوران جوانی حاج قاسم سلیمانی در فضای مجازی دست به دست شده و مورد توجه کاربران قرار گرفته است که در ادامه آن را مشاهده می‌کنید:

تصویری از جوانی حاج قاسم

انتهای پیام/



منبع خبر

جوانی حاج قاسم در قابی پر خاطره بیشتر بخوانید »

درس «حاج قاسم» به فرماندهان برای تکریم سربازان

درس «حاج قاسم» به فرماندهان برای تکریم سربازان



درس حاج قاسم به فرماندهان برای تکریم سربازان

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، محمدعلی پردل، از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس که رنج هفت سال اسیری در آن دوران را هم متحمل شده و پس از سال‌ها مجاهدت در میدان رزم و دفاع از وطن، با تشویق سردار دل‌ها «حاج قاسم سلیمانی» امروز مرزهای نبرد را در عرصه اقتصادی دیده و به جهاد در این میدان آمده است، در بیان یکی از خاطراتش در مورد حاج قاسم اظهار داشت: «صبح زود از دفتر فرماندهی تماس گرفتند و گفتند که امروز ظهر سردار سلیمانی برای بازدید از منطقه به پادگان شما می‌آید. سریع از اتاق فرماندهی بیرون آمدم و دستور دادم تمام نیروها مشغول مرتب کردن پادگان شوند.

درس حاج قاسم به فرماندهان برای تکریم سربازان

این بازدید برای من حیاتی بود و نمی‌خواستم مقابل سردار سرافکنده شوم. ساعت حوالی ظهر بود و گرما نیروها را اذیت می‌کرد؛ آنقدر هوا گرم بود که باعث شد چند نفر غش کنند. صدای بالگردی که از دور به سمت ما می‌آمد هر لحظه نزدیک‌تر می‌شد. سریع پشت بلندگو اعلام کردم که تمام نیروها به خط شوند.

در عرض چند دقیقه نیروها به خط شدند و شکل زیبایی به خود گرفتند. بالگردی که حامل سردار بود بالای سر نیروها قرار گرفت و مشغول فرود در فاصله چند متری نیروها شد. ذرات گرد و غبار فضای بیابان را پر کرد و لباس بچه‌ها سرتاپا خاکی شد. نیروها برای اینکه گرد و غبار داخل چشم‌شان نرود دست روی چشمشان گذاشتند و منتظر خاموش شدن ملخ‌های بالگرد شدند.

بعد از چند دقیقه فضا به آرامش خود برگشت و همه دست از چشمانشان برداشتند. همه آرایش نظامی گرفته بودیم تا سردار را ببینیم، اما با گذر پنج دقیقه کسی از بالگرد پیاده نشد. سراغ بالگرد رفتیم، اما به جز خلبان کسی در بالگرد نبود. به خلبان گفتم سردار سلیمانی نیامدند؟ گفت آمده‌اند! نگاهی دور و اطرافم انداختم. داخل محوطه نزدیک بالگرد فقط آشپزخانه قرار داشت که محل ناهار و شام سربازها بود، با خود گفتم شاید آنجا رفته.

وارد آشپزخانه شدم که دیدم سردار روی نیمکتی نشسته و با آشپز صحبت می‌کند. نگاهش که به من افتاد از جا برخاست. گفتم سردارکجا رفتید؟ ما به استقبال شما آمدیم! سردار نگاهی به سربازان داخل محوطه کرد و گفت من به اینجا آمدم تا این کار دوباره تکرار نشود! چرا سربازها را اذیت کردید و باعث شدید گرد و خاک وجودشان را بگیرد؟.

از سردار عذرخواهی کردم و گفتم این بار را بزرگواری کنید دیگر تکرار نمی‌شود. سردار از آشپزخانه بیرون آمد و داخل محوطه رفت. انگار آمده بود تا درس تازه از فرماندهی به من بدهد.



منبع خبر

درس «حاج قاسم» به فرماندهان برای تکریم سربازان بیشتر بخوانید »

درس حاج قاسم به فرماندهان برای تکریم سربازان


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، محمدعلی پردل، از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس که رنج هفت سال اسیری در آن دوران را هم متحمل شده و پس از سال‌ها مجاهدت در میدان رزم و دفاع از وطن، با تشویق سردار دل‌ها «حاج قاسم سلیمانی» امروز مرزهای نبرد را در عرصه اقتصادی دیده و به جهاد در این میدان آمده است، در بیان یکی از خاطراتش در مورد حاج قاسم اظهار داشت: «صبح زود از دفتر فرماندهی تماس گرفتند و گفتند که امروز ظهر سردار سلیمانی برای بازدید از منطقه به پادگان شما می‌آید. سریع از اتاق فرماندهی بیرون آمدم و دستور دادم تمام نیرو‌ها مشغول مرتب کردن پادگان شوند.

این بازدید برای من حیاتی بود و نمی‌خواستم مقابل سردار سرافکنده شوم. ساعت حوالی ظهر بود و گرما نیرو‌ها را اذیت می‌کرد؛ آنقدر هوا گرم بود که باعث شد چند نفر غش کنند. صدای بالگردی که از دور به سمت ما می‌آمد هر لحظه نزدیک‌تر می‌شد. سریع پشت بلندگو اعلام کردم که تمام نیرو‌ها به خط شوند.

در عرض چند دقیقه نیرو‌ها به خط شدند و شکل زیبایی به خود گرفتند. بالگردی که حامل سردار بود بالای سر نیرو‌ها قرار گرفت و مشغول فرود در فاصله چند متری نیرو‌ها شد. ذرات گرد و غبار فضای بیابان را پر کرد و لباس بچه‌ها سرتاپا خاکی شد. نیرو‌ها برای اینکه گرد و غبار داخل چشم‌شان نرود دست روی چشمشان گذاشتند و منتظر خاموش شدن ملخ‌های بالگرد شدند.

بعد از چند دقیقه فضا به آرامش خود برگشت و همه دست از چشمانشان برداشتند. همه آرایش نظامی گرفته بودیم تا سردار را ببینیم، اما با گذر پنج دقیقه کسی از بالگرد پیاده نشد. سراغ بالگرد رفتیم، اما به جز خلبان کسی در بالگرد نبود. به خلبان گفتم سردار سلیمانی نیامدند؟ گفت آمده‌اند! نگاهی دور و اطرافم انداختم. داخل محوطه نزدیک بالگرد فقط آشپزخانه قرار داشت که محل ناهار و شام سرباز‌ها بود، با خود گفتم شاید آنجا رفته.

وارد آشپزخانه شدم که دیدم سردار روی نیمکتی نشسته و با آشپز صحبت می‌کند. نگاهش که به من افتاد از جا برخاست. گفتم سردارکجا رفتید؟ ما به استقبال شما آمدیم! سردار نگاهی به سربازان داخل محوطه کرد و گفت من به اینجا آمدم تا این کار دوباره تکرار نشود! چرا سرباز‌ها را اذیت کردید و باعث شدید گرد و خاک وجودشان را بگیرد؟.

از سردار عذرخواهی کردم و گفتم این بار را بزرگواری کنید دیگر تکرار نمی‌شود. سردار از آشپزخانه بیرون آمد و داخل محوطه رفت. انگار آمده بود تا درس تازه از فرماندهی به من بدهد.

انتهای پیام/ 112



منبع خبر

درس حاج قاسم به فرماندهان برای تکریم سربازان بیشتر بخوانید »

زخم‌هایی که بر کمال شهید «بیضایی» افزودند

زخم‌هایی که بر کمال شهید «بیضایی» افزودند



زخم‌هایی که بر کمال شهید «بیضایی» افزودند

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شهید مدافع حرم آل الله (ع) «محمودرضا بیضائی» هجدهم آذر ۱۳۶۰ در شهر تاریخی و خاستگاه روحانیت یعنی تبریز به دنیا آمد. محمودرضا در خانواده‌ای مذهبی بزرگ شد و در دوران دبیرستان به عضویت پایگاه مقاومت شهید بابایی مسجد چهارده معصوم (ع) درآمد. حضور مستمر و مداومش در جمع بسیجیان پایگاه نخستین بارقه‌های عشق به فرهنگ ایثار و شهادت را در دل محمودرضا شعله‌ور کرد.

با آغاز جنگ در سوریه از سال ۱۳۹۰ برای یاری کردن جبهه‌ی مقاومت و دفاع از حریم آل‌الله (ع)، آگاهانه عازم سوریه شد. این جوان رشید سرانجام بعد از دو سال حضور مستمر در جبهه سوریه، بعد از ظهر ۲۹ دی ۱۳۹۲ هم‌زمان با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) بر اثر اصابت ترکش‌های یک تله انفجاری از ناحیه سر و سینه در جنوب شرقی دمشق مجروح می‌شود و سرانجام به شهادت می‌رسد. در ادامه روایتی درباره شهید از زبان برادرش آمده است.

محمودرضا حدود ساعت سه و نیم بعدازظهر در روز میلاد رسول اکرم (ص) و امام جعفر صادق (ص) به شهادت رسید. روز شهادتش روز عید و تعطیل بود. من در شهرستان ترکمنچای دانشگاه بودم. ساعت هشت و نیم عصر بود که یکی از هم سنگرهای نزدیکش که در سوریه مجروح شده بود تماس گرفت و بعد از خوش و بش خودش را معرفی کرد و گفت: «من همانی هستم که با محمودرضا آمده بودید عیادتم بیمارستان» بعد گفت: «تو در تهران یک کلاسی می‎رفتی، هنوز هم آن کلاس را می‎روی؟» منظورش کلاس مکالمه عربی بود که می‌رفتم و با محمودرضا قبلا درباره‌اش صحبت کرده بودم. او از محمودرضا شنیده بود. تماس آن برادر با من غیره منتظره بود. چیزی در دلم گذشت.

یادم افتاد که به محمودرضا گفته بودم شماره تماسم را به یکی از بچه‌های خودشان در تهران بدهد. یقین کردم این همان تماس است، اما با اینهمه حرفی از محمودرضا نبود. بعد از گپ کوتاهی قطع کردم. تلفن را که قطع کردم به فکر فرو رفتم، اما موضوع را زیاد جدی نگرفتم. دو ساعت بعد حدود ساعت ۱۰ شب بود که برادرخانم محمودرضا زنگ زد و گفت خبری هست که باید به تو بدهم. گفت محمودرضا در سوریه مجروح شده و او را به ایران آورده‌اند. تا گفت مجروح شده قضیه را فهمیدم. گفتم: «مجروحیتش چقدر است؟» گفت: «تو پدر و مادر را فردا بیاور تهران، اینجا می‎بینی» این را گفت مطمئن شدم محمودرضا شهید شده است.

منتظر بودم خودش این را بگوید. دیدم نمی‌گوید، یا نمی‌خواهد بگوید و فقط از مجروحیت حرف می‎زند؛ قبل از خداحافظی گفتم: «صبرکن! تو داری خبر مجروحیت به من می‌دهی یا شهادت؟» گفت: «حالا شما پدر و مادر را بیاورید.» گفتم: «حاجی! برای مجروحیت که نمی‌گویند مادر را بیاورید تهران» از او خواستم که اگر خبر شهادت دارد بگوید، چون من از قبل منتظر این خبر بودم. گفت: «طاقتش را داری؟» گفتم: «طاقت نمی‌خواهد. شهیده شده؟» تائید کرد و گفت: «بله محمودرضا شهید شده» گفتم: «مبارکش باشد.» بعد دوباره با آن برادری که اول زنگ زده بود تماس گرفتم، تا شروع به صحبت کرد داخل خانه صدای گریه بلند شد…

پیکر را گذاشته بودند توی آمبولانس. رفتم توی آمبولانس دیدمش. لباس‌های رزمش هنوز تنش بود؛ سر تا پا خون. اما زخم‌های پیکرش به جز زخمی که زیر چانه داشت و یک زخم کوچک روی سر که محل وارد شدن ترکش کوچکی بود پیدا نبود. پیکر به بهشت زهرا (س) منتقل شد و قبل از انتقال برای تشییع فرصت شد تا زخم‌های پیکرش را ببینم. بازوی چپ محمودرضا تقریبا از بدن جدا شده بود و به زور به بدن بند بود. روی بازو تا مچ هم بر اثر ترکش‌ها و موج انفجار داغان شده بود. پهلوی چپش هم پر از ترکش‌های ریز و درشت بود. بعدا شمردم، روی پیراهنش ۲۵ تا ترکش خورده بود. ساق پای چپش شکسته بود، شمردم ۱۰ تا ترکش هم به پایش گرفته بود. اما با همه این جراحت‌هایی که بر پیکرش می‎دیدم، زیبا بود. زیباتر از این نمی‎شد که بشود! عمیقا غبطه خوردم به وضعی که پیکرش داشت. سخت احساس کردم حقیر شده‌ام در برابرش. بی‌اختیار زیر لب گفتم: «ماشالله برادر!‌ ای والله! حقا که شبیه حسین (ع) شده‌ای.»، اما با آنهمه زخم در پهلو بیشتر شبیه حضرت زهرا (س) بود. چه می‌گویم؟…

هیچ کس نمی‌دانست حرف آخری داشته یا نه. رزمنده‌هایی که موقع شهادت کنارش بودند، هیچ کدام ایرانی نبودند، اما بچه‌های خودمان که بعدا رسیده بودند می‌‎گفتند نفس‌های آخرش بود که رسیدیم، حرفی نمی‎زد. نمی‌دانم، شاید وقتی داخل آن کانال با موج انفجار به دیوار خورده بود «یازهرا» گفته باشد.



منبع خبر

زخم‌هایی که بر کمال شهید «بیضایی» افزودند بیشتر بخوانید »