جبهه

مقاومت عراق مسئولیت حمله به ایلات اشغالی را برعهده گرفت

مقاومت عراق مسئولیت حمله به ایلات اشغالی را برعهده گرفت


به گزارش مجاهدت از گروه بین‌الملل دفاع‌پرس، بامداد امروز دوشنبه رسانه‌های صهیونیستی از به صدا درآمدن آژیر خطر در ایلات اشغالی خبر داده و اعلام کردند که این منطقه هدف حمله موشکی یا پهپادی قرار گرفته است.

این رسانه‌ها گزارش دادند که اشیاء ناشناخته‌ای در ایلات فرود آمده و چند نقطه را هدف قرار داد و یک پایگاه نظامی اسرائیل در ایلات هدف حمله پهپادی قرار گرفت. همچنین صدای انفجار‌های مهیب به گوش می‌رسد.

رسانه‌های عبری در ادامه اعلام کردند که تیم‌های آتش‌نشانی به سمت محل حمله اعزام شده‌اند و گزارش‌ها حاکی از وقوع خسارت‌های مادی از جمله آسیب رسیدن به یک ساختمان است.

به فاصله کوتاهی از این گزارش رسانه‌های صهیونیستی، مقاومت اسلامی عراق با صدور بیانیه‌ای در سپیده دم امروز اعلام کرد که رزمندگان آن بامداد امروز دوشنبه با سلاح‌های مناسب به یک هدف حیاتی در سرزمین‌های اشغالی حمله کردند.

مقاومت عراق تاکید کرد که این عملیات در چارچوب ادامه عملیات‌های مقاومتی در برابر اشغالگران و در راستای حمایت از ملت فلسطین در غزه و در پاسخ به جنایاتی است که رژیم اشغالگر علیه این مردم مرتکب می‌شود.

در ادامه این بیانیه آمده است که مقاومت عراق به نابود کردن سنگر‌های دشمن ادامه خواهد داد.

این درحالی است که بامداد دیروز یکشنبه هم مقاومت اسلامی عراق از هدف قرار دادن یک موضع حساس و حیاتی رژیم صهیونیستی توسط پهپاد خبر داده بود.

مقاومت عراق در بیانیه خود به این منظور اعلام کرد که یک هدف حیاتی در شهرک «عیلبون» واقع در منطقه الجلیل در شمال فلسطین اشغالی را با پهپاد هدف قرار دادیم. این عملیات در چارچوب حمایت از مردم مظلوم غزه و پاسخ به جنایات مستمر رژیم صهیونیستی علیه آن‌ها صورت گرفته و ما همچنان به درهم کوبیدن مواضع دشمن ادامه خواهیم داد.

به گفته منابع میدانی، جبهه مقاومت عراق در راهبرد جدید خود، مراکز بسیار مهم صهیونیست‌ها از جمله فرودگاه‌ها را هدف قرار می‌دهد و در در تلاش است فضای هوایی رژیم صهیونیستی را ناامن کند.

انتهای پیام/ 231

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مقاومت عراق مسئولیت حمله به ایلات اشغالی را برعهده گرفت بیشتر بخوانید »

تصاویر/ قرائت دعای «جوشن‌کبیر» توسط رزمندگان با مداحی شهید «اسلامی‌فر»

تصاویر/ قرائت دعای «جوشن‌کبیر» توسط رزمندگان با مداحی شهید «اسلامی‌فر»


تصاویر قرائت دعای «جوشن‌کبیر» توسط رزمندگان با مداحی شهید «اسلامی‌فر»

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تصاویر/ قرائت دعای «جوشن‌کبیر» توسط رزمندگان با مداحی شهید «اسلامی‌فر» بیشتر بخوانید »

اسفند به یادماندنی یک آزاده با رفتن به سیاهچال

اسفند به یادماندنی یک آزاده با رفتن به سیاهچال


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «محمد مجیدی» از آزادگان دوران دفاع مقدس به مناسبت اسفند و سالروز اسارتش در یادداشتی به ماجرای حضورش در جبهه اشاره دارد.

متنی که در ادامه آمده نوشته او در این‌باره است.

غیر از ۱۲ اسفند که سالروز اسارتم بود، اما ۱۸ اسفند ماه سال ۶۵ برای من نوجوان، یک تفاوت عجیب و غریبی با بقیه سال‌ها داشت. در این ایام اکثر مردم در تکاپوی سر و سامان دادن به خانه و کاشانه خود جهت برپایی جشن باستانی عید نوروز هستند، به خرید و نو کردن چهره خانه خود مشغولند، اما زمانه یک وقت‌هایی چهره خشن‌تر دیگری هم دارد مخصوصا وقتی که در خانه و کاشانه خود با عزیزانت نشسته باشی و ناگهان یک یاغی طاغی از راه برسد شهر و دیارت را مورد هجمه قرار دهد به صغیر و کبیر رحم نکند، با تانک، توپ و گلوله به جان عزیزانت بیفتد و همه را جلوی چشمت به خاک و خون بکشد، آسایش و آرامش را از کشور، شهر و محله‌ات بگیرد.

اینجاست که جای درنگ و تن آسایی نیست و تمام قد، برای امنیت و آسایش مردمان همیشه آشنا که گویی به تک تک‌شان علاقه داری و همه از جگر گوشه‌هایت هستند خیز برمی‌داری و خود را اول به خدا می‌سپاری، بعد به دل دریا می‌زنی و بلا و سختی‌ها را بخاطر آسایش ملت و مردمت با اشتیاق در بغل می‌گیری و به استقبال مرگ می‌روی، شاید در تغییر قضا سهیم باشی و دوباره روی آسایش، امنیت به میهن، شهر و دیارت برگردد. دل به دریا می‌زنی و یا علی می‌گویی راهی جبهه می‌شوی به همراه تعداد کثیری از اولیاء و مقربین خدا که هرکدام دَمشان غنیمت و همنشینی با ایشان کمال افتخار و سعادت است.

دست به دست هم با اندک سلاح و مهمات به جنگ دیو و اژد‌هایی هزار سر می‌روی که هم خود عقرب جرّار است و هم تمام دیوصفتان و ظالمان جهان همگی هم پیمان و متحد ایشان در رساندن انواع و اقسام سلاح و مهمات .. هستند و در مقابل شما قد علم کرده‌اند و شما انگار به جنگ دیوان عالم رفته‌ای و چون به خدا متوسل شدی و با هدف و انگیزه پا به رکاب شدی هیچ ترس و وحشت و دلهره‌ای نداری و مردانه می‌تازی و به پیش می‌روی و همه جور افکار و اوهامی در ذهنت رژه می‌رود و به همه چیز فکر می‌کنی و خود را برای رویارویی با هر سرنوشتی آماده می‌کنی.

اما، انگار خداوند بزرگ و حکیم سرنوشتی دیگر برایت رقم زده است که نه منتظرش بودی و نه حتی فکرش را کرده باشی. سروران و خوانندگان ارجمند از تصدیع وقت شریفتان از شما و خالق جان آفرین عذرخواهم. اما ۱۸ اسفند سال ۶۵ روز انتقال جمعی از کبوتران پر و بال شکسته و جمعی اسیر بی دفاع، دست بسته، تشنه، گرسنه، بی رمق و بی بنیه، اما استوار و مقاوم، از سیاهچال استخبارات بغداد به ناکجا آبادی بنام اردوگاه تکریت ۱۱ است که با همت و غیرت همین پر و بال شکستگان و شیران در قفس به دانشگاهی تبدیل شد که فارغ التحصیلان آن، جمع زیادی از شهدا و حافظان قرآن و عالمان فرهیخته و گمنامان زیادی شدند که چه بسا ان‌شاءالله در عرش خالق یکتا مشهورترند تا در زمین.

آری این روز را به تمام همراهان و سروران گرامی که بدلیل مجروحیت زحمت جابجایی حقیر بدوش ایشان بود خاصتا ََ حاج آقا «جعفر می راحمدی» بزرگوار که هرچه کابل و چوب و کتک بود خورد که حقیر را در وسط تونل وحشت رها کند تا بعثی‌ها با با کابل و چوب لقمه‌ای از بدن خون آلود و مجروح من، دیگر عزیزان جانباز و مجروح همسفرم بکَننَد و قهقه مستانه بزنند که گویا شق القمر کرده اسیر مجروح دست بسته را شکنجه می‌کنند، رها نکرد و تمام کابل‌ها، باتوم‌ها و … را بجان خرید و حقیری، چون من عاصی را سالم از تونل وحشت عبور داد و شرمندگی و شرمساری را برای من تا روز قیامت به یادگار گذاشت تبریک و تهنیت عرض می‌نمایم.

خداوندا وجود نازنین ایشان و همه عزیزانم را که هرکدام به نوعی حقی بر گردن حقیر دارند به ناز طبیبان محتاج نفرما و برادرانم را سربلند و پیروز و عاقبت بخیر بفرما.

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

اسفند به یادماندنی یک آزاده با رفتن به سیاهچال بیشتر بخوانید »

روایتی از زندگی شهید عامری از زبان پدر

روایتی از زندگی شهید عامری از زبان پدر


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از کرمان، ناصر عامری فرزند محمد در سال ۱۳۴۳ در شهر مشهد مقدس متولد شد. ناصر دوران دبستان را تا كلاس چهارم در دبستان جعفری شهر مشهد گذراند و سپس به‌علت شغل پدرش كه ارتشی بود به كرمان منتقل می‌شوند و در روستای اختيارآباد ساكن می‌شود و كلاس پنجم را در همان دبستان اختيارآباد به پايان می‌رساند.

وی پس از چندی پدرش مجدداً به شهرستان مراغه منتقل می‌شود و ناصر در اين شهر به تحصيل در دوره راهنمایی می‌پردازد، پس از اتمام دوره راهنمایی مجدداً به كرمان منتقل می‌شوند. 

عامری تحصيلات متوسطه را در هنرستان شهيد دادبين كرمان در رشته مكانيک به پايان می‌رساند و سپس با شركت در كنكور سراسری در دانشكده شهيد چمران كرمان در رشته صنايع اتومبيل پذيرفته می‌شود.

وی جزء دانشجويان فعال در زمينه درس و كارهای فرهنگی بود. ناصر در كنار درس خواندن، به معنويات و نماز اول وقت و پيروی از ولايت فقيه توجه ويژه‌ای داشت. احترام و عشق به والدين در همه رفتارش مشهود بود. از تظاهر و ريا بيزار بود و در كمک و همياری به ديگران هميشه پيش‌قدم بود.

پدر شهید در خصوص اخلاق و رفتار فرزندش چنین می‌گوید:

 ناصر نذر کرده بود که هر سال ۳ روز مراسم روضه‌خوانی در خانه‌مان برپا شود و این از لطف و عنایت خداوند بود که چنین فرزندی را به من عطا کرده بود. ناصر پسری سربه‌راه و متین بود، او با همه فرزندانم فرق می‌کرد، بسیار صبور و آرام بود، حتی در حل مشکلات خانواده با ناصر مشورت می‌کردیم، از زمانی که ناصر با ولایت فقیه و آرمان‌های بسیجیان در جبهه آشنا شد. دائم می‌گفت که باید به جبهه بروم. ناصر در اوقات فراغت به ورزش‌هایی مانند: دوومیدانی و فوتبال و سوارکاری می‌پرداخت، او خوش‌رو و مهربان بود و در انجام کار‌ها به من کمک می‌کرد، سعی می‌کرد به مجالس دعا و زیارت برود و اغلب دست برادر کوچکش را می‌گرفت و با خود به این مجالس می‌برد.

 در رفتن به جبهه، آن‌قدر مشتاق بود که هر وقت می‌گفتیم اول درس دانشگاه را تمام کن بعد به جبهه برو، می‌گفت: پدر، در جبهه به وجود من، بیشتر از دانشگاه نیاز است، حتی در زمان تحصیل، پس از اولین اعزام، در دانشکده برای ناصر حکم اخراجی صادر کرده بودند، چون بدون اطلاع دانشکده به جبهه رفته بود، اما با آمدن بخشنامه‌ای با ادامه تحصیل ایشان موافقت شد و هنگامی که به او گفتم برو دانشگاه و درس خود را تمام کن، گفت: باید به دهلران برگردم و تسویه‌حساب کنم و بعداً با خیال راحت به کلاس درس برمی‌گردم، اما چند روزی از رفتنش نگذشته بود که خبر شهادتش را به ما دارند.

 هر وقت برای ناصر مشکلی پیش می‌آمد، می‌گفت: با عنایت و لطف خدا، مشکلاتم را پشت سرمی‌گذارم. هر صبح جمعه به گلزار شهدای کرمان می‌رفت و در مسجد صاحب‌الزمان دعای ندبه می‌خواند. خیلی خوش‌قول وخو‌ش‌برخورد بود و هر وقت مرخصی می‌آمد، دو یا سه روز می‌ماند و دوباره به جبهه بر می‌گشت.  

ناصر دوره آموزش نظامی را در دانشکده شهید چمران گذراند و اولین بار، در تاریخ ۱۳۶۴/۱/۱ به جبهه اعزام شد و در لشکر ۲۱ حمزه، در منطقه دهلران، آموزش‌های تکمیلی را فراگرفت و در همین دوره آموزش تانک را فراگرفت و راننده تانک شد و در عملیات‌های مختلفی شرکت کرد. در آخرین باری که برای مرخصی آمد، هنگام بازگشت به جبهه با همه دوستان و آشنایان و فامیل خداحافظی کرد و از همه آن‌ها حلالیت طلبید.

 شهید ناصر عامری که در جبهه رشادت‌های زیادی از خود نشان داده بود، سرانجام در تاریخ ۱۳۶۴/۱۲/۱ در منطقه موسیان دهلران، به آرزویش، که همان لقاء خداوند بود نایل شد و بنابه وصیت خود شهید، پیکر مطهرش در مجاورت بارگاه ملکوتی امام هشتم به خاک سپرده شد.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایتی از زندگی شهید عامری از زبان پدر بیشتر بخوانید »

نماز بی مانند یک رزمنده وسط آتش جنگ

روایتی از نماز خون‌آلود رزمنده امدادگر در میان پیکرهای مطهر شهدا


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «عبدالحسین قاهری» از رزمندگان لشکر ۸ نجف آباد در خاطره‌ای از دوران دفاع مقدس، ماجرای مجروحیت همرزمانش در عملیات بدر را روایت کرده است که در ادامه می‌خوانید.

صبح اولین روز عملیات بدر، از قایق‌ها پیاده و وارد کانال‌ عراقی‌ها لب آب شدیم. داخل کانال مملو از جنازه‌های عراقی بود. به خاطر این که تیر مستقیم به ما نخورد، مجبور بودیم سرمان را پایین بگیریم و به صورت نیم خیز و به قول معروف «دولّا دولّا» توی کانال حرکت کنیم. 

با دوتا از بچه‌های گردان ناصر رسیدیم به یک سنگر تیربار که تیربارچی عراقی کشته شده بود و کنار تیربار افتاده بود. پشت سرش، کنار سنگر تیربار، دو شهید والامقام افتاده بودند. به دو نفر همراهم گفتم زود این دو شهید را ببرید لب هور و تحویل قایقران‌ها بدهید. رفتم جلوتر یکی از بچه‌ها مجروح شده بود و از کتفش خون بیرون می‌زد. آستینش را پاره کردم و با باند و پَد جنگی، کتفش را پانسمان کردم.

چون خون زیادی ازش رفته بود و تشنه بود می‌خواست آب بخورد، ولی مانعش شدم. ضعف داشت و توان راه رفتن نداشت. به یکی دیگر از بچه‌های برانکارد به‌دست گفتم بخوابونش روی برانکارد تا با هم ببریمش لب هور. دوباره برگشتم داخل کانال. خودم را رساندم به نیرو‌های آخر کانال. دیدم دو نفر آر.پی.جی.زن که قصد داشتند دولول عراقی را بزنند، تیر دولول خورده بود به پیشانی و سرشان پاشیده بود. با همان کمکی، دو شهید بزرگوار را به لب هور انتقال دادیم.

چون دوست نداشتم پشتم به شهید باشد، آن قسمت برانکارد که سر مطهرشان بود را بلند کردم و توی مسیر برایشان قرآن می‌خواندم و یاد آن لحظه‌ای می‌افتادم که قرار بود که خانواده‌ها بدن‌های مطهر آغشته به خون آنان را ببینند، چه حالی پیدا می‌کردند و با تجسم این خاطرات خودم نیز گریه می‌کردم.

در مسیر گاهی مواقع، کمکی من که قسمت پای شهدا را در دست داشت، دستش را بالا می‌آورد و چون قد بلندی هم داشت، به همین خاطر قسمت سر شهید پایین‌تر می‌شد و خون از گلوی شهدا بیرون می‌زد و روی زانو و پا‌های من می‌ریخت.‌ ای فدای آن قد و قامت به خون غلطیده آن‌ها. آن روز از بس که مجروح پانسمان و شهید منتقل کردم، تمام لباس‌هایم و بادگیرم با خون یکی شده بود. 

موقع ظهر از اول کانال آمدم بیرون و رفتم لب هور. دستانم را شستم و به اصطلاح آبکشی کردم و وضو گرفتم، ولی چون پوتین‌هایم را نمی‌توانستم در بیاورم، روی پوتین مسح کشیدم و حواسم نبود که پوتین‌هایم خونی شده. وضو که تمام شد، تازه فهمیدم و نمی‌دانستم چکار کنم. دوباره دست‌هایم را آبکشی کردم و با همون وضعیّت، نماز ظهر و عصر را خواندم. همینطور تا سه روز من با همین وضع، نمازهایم را می‌خواندم و اعصابم از این‌جور نماز خواندن به هم ریخته بود.

حالا بعد از گذشت چندین سال از آن زمان، دلم لک می‌زند برای خواندن دو رکعت نماز اینطوری. ان‌شاءالله قیامت، همین شهدای والامقام دستم را بگیرند و شفاعتم کنند.

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایتی از نماز خون‌آلود رزمنده امدادگر در میان پیکرهای مطهر شهدا بیشتر بخوانید »