فیلم/ قوت قلب رزمندگان دفاع مقدس با حضور آیتالله خامنهای در جبهه
فیلم/ قوت قلب رزمندگان دفاع مقدس با حضور آیتالله خامنهای در جبهه بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از دفاعپرس از لرستان، شهید «حمیدرضا رحمانپور» اول دی ۱۳۴۸، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. دانشآموز دوم متوسطه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و در بیست و هشتم خرداد ۱۳۶۷، در بانه توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار این شهید در زادگاهش واقع هست.
وصیتنامه شهید: «حمید رضا رحمانپور»
سلام به بارگاه مقدس حسین ابن علی (ع) و سلام به خاکهای داغ کربلا که آغشته به خون ۷۲ از یاران اوست و سلام به حسینی که چندین سال جوانان و مردم این مرز و بوم به خاطر آزادسازی بارگاه او و دفاع از مملکت، دست از هر کاری کشیدهاند و منتظر کمک خداوند در این امر الهی میباشند.
سلام خدمت خانواده گرامی من که چند سال زحمات و گرفتاریهای فراوانی را در پای من کشیدهاند تا اینکه مرا تا اینجا رساندهاند. ولی افسوس که من به حقیقت نتوانستم جبران این زحمات را بکنم ولی چه کنم نادان بودم انشاءالله که مرا حلال میکنید و از جانب من از تمام فامیل حلالیت طلب کنید.
آری بالاخره بنا بر ضرورت و احتیاج دوباره به جبهه آمدیم و منتظر قسمت هستیم. باید بدانیم که فعلاً این عمل خیر یک وظیفه شرعی و الهی هست و اگر در انجام این فریضه الهی کوتاهی نمائیم وظیفه خود را انجام ندادیم و باید متحمل عذاب سختی در آخرت شویم. زیرا که خداوند پس از فنا و از بین بردن موجودات در روز رستاخیز دوباره آنها را باز میگرداند و زنده میکند. اما این بار زندگی در عالم دنیا و جهان ماده نیست بلکه زندگی در آخرت و عالم جاودان هست.
آنجاست که روسفیدان و آنان که آزمایش دنیا را بهخوبی پاسخ دادند و از امتحان سرافراز بیرون آمدند جلوه میکنند و در برابر خلایق قدرت نمایی مینمایند. خداوند بهترین و شیرینترین و جاودانهترین پاداش را به آنها ارزانی میبخشد و آنجاست که بدکاران و فاسقان و منافقان با رویی سیاه رسوا میشوند.
در آخر به خانوادهام و دیگر خانوادهها توصیه میکنم که صبور باشند و انسان صبور کسی هست که هر حادثهای که به او رسد شکیبایی خود را حفظ کند و میگوید: «انا لله و انا علیه راجعون» انشاءالله که صبورید.
با خصم نبرد تن به تن باید کرد، چون گل کفن سرخ به تن باید کرد
از خون شهیدان تبری باید ساخت شیطان بزرگ ریشهکن باید کرد
انتهای پیام/
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
انسان صبور در حوادث شکیبایی میکند بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، سردار سرتیپ «علی فضلی» جانشین معاون هماهنگکننده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، امروز (سهشنبه) در گردهمایی رزمندگان تخریبچی که بهمناسبت هفته دفاع مقدس در گلزار شهدای بهشتزهرا (س) تهران برگزار شد، با بیان اینکه انقلاب اسلامی بر دو پایه «قرآن و عترت» و «مردم» استوار هست، اظهار داشت: اگر مردم نبودند، معلوم نبود انقلاب اسلامی به کجا میرسید؟ اما مردم با تمام وجود خود از انقلاب اسلامی حمایت کردند.
جانشین معاون هماهنگکننده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی افزود: سال ۱۳۶۴ در سالروز ولادت امام رضا (ع) جمعی از فرماندهان محضر امام شرفیاب شده بودیم، وقتی برادر «محسن رضایی» گزارشی از جبهه ارائه کردند، امام فرمودند هرشب بر دشمن هجمه کنید، خواب را از چشمان دشمن بگیرید و به آن امان ندهید؛ این فرمان امام یک راهبرد بود؛ ۳۹ سال قبل امام ما اینگونه فرمودند، همین اتفاقی که امروز در جبهه مقاومت افتاده و همه جبهه حق در برابر جبهه باطل قرار گرفته هست.
سردار فضلی تصریح کرد: رژیم صهیونیستی روزگاری چهارمین ارتش جهان بود؛ اما امروز قادر نیست که ۱۰۰ متر از مرزهای حزبالله لبنان عبور کند و بهدنبال آن هست تا بقا خود را حفظ کرده و جنگ، بین کشورهای بیشتری و منطقه وسیعتری شکل گیرد.
جانشین معاون هماهنگکننده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با تاکید بر اینکه مقاومت هزینه و شهید دارد، گفت: بارها از شهید قاسم سلیمانی شنیدهام که میفرمود الگوی ما در دفاع از حرم، دفاع مقدس هست.
سردار فضلی تأکید کرد: سربلندی که امروز در دنیای اسلام به وجود آمده هست، شیعه و سنی ندارد و برادران اهل سنت ما در غزه از ما سبقه گرفتهاند.
این فرمانده دوران دفاع مقدس گفت: رزمندگان تخریبچی و اطلاعات در دوران دفاع مقدس هرشب عملیات داشتند؛ مثلاً برای عملیاتهای «والفجر هشت» و… پنج شش ماه کار کرده، شناسایی میکردند و به سراغ دشمن میرفتند؛ درحالی که عملیاتها چندروز بیشتر نبود؛ لذا امام یک تعبیر زیبایی داشتند و میفرمودند ما از باب تکلیف به جبهه آمدهایم و شکست و پیروزی برای ما مهم نیست؛ لذا رزمندگان همگی تکلیفمدار بودند؛ البته آنها در جبههها شوخی هم میکردند، اما در برای خودشان مبانیها و باورهایی داشتند؛ هم حزن و اندوه و هم شادی و شعف داشتند.
سردار فضلی به بیان خاطرهای از شهید جعفر جنگروی پرداخت و با بیان اینکه شهدا معمولا از دوربین فراری بودند، بیان داشت: شهید جنگروی مفسر قرآن بود. برای عملیات والفجر هشت در اردوگاه جلسهای داشتیم. به برادران تبلیغات گفتم لنز دوربین خود را از درز چادرها که کمی هم فرسوده بودند، داخل ببرید؛ چون اگر شهید جنگروی دوربین را ببیند، صحبت نمیکند، سپس از شهید جنگروی خواستم که سوره کوثر را بخواند و تفسیر کند؛ اما او گفت که من مفسر قرآن نیستم و فقط تفسیر تحتالفظی میکنم؛ لذا سوره کوثر را خواند و حدود یک ربع آن را تفسیر کرد؛ تنها فیلم موجود از شهید جنگروی همین هست که آن هم اگر متوجه میشد، اجازه نمیداد که فیلمبرداری کنند.
وی با اشاره به خاطره دیگری از دوران دفاع مقدس، گفت: شهید «محمدابراهیم همت» برای کار شناسایی در «سرپلذهاب» با برادران اطلاعات، عملیات و تخریب کار آمادهسازی عملیات را انجام میدادند؛ ما از عملیات «والفجر یک» برگشته بودیم و لشکر ۲۷ نیاز به نوسازی داشت؛ ما با شهیدان «کلهر»، «ورامینی» و جمعی دیگر از فرماندهان و سرداران شهید، باید دوباره لشکر را نوسازی میکردیم؛ درحالی که ۵۰ کادر در لشکر باقی مانده بود؛ لذا من به شهید همت گفتم که بیایید نامهای بزنیم و از پاسدارها و بسیجیها دعوت کنیم که در لشکر حضور پیدا کنند؛ بنابراین حدود ۱۵۰۰ نفر را شهید همت به اسم دعوت کرد و چند روز بعد فوج فوج آنها به لشکر آمدند.
سردار فضلی ادامه داد: در همان روزها سرلشکر «غلامعلی رشید» به دوکوهه آمد و گفت لشکر ۲۱ حمزه ارتش ۵ هزار و ۱۰۰ درجهدار، ۲ هزار و ۹۰۰ افسر و ۷ هزار نفر سرباز دارد؛ شما با این ۵۰ نفر لشکر را برای عملیات آماده میکنید؟ گفتم «این بچهها عاشق امام هستند و برای خدا و امام میآیند؛ شما خواهید دید که در روزهای آینده لشکر ۲۷ خود را برای عملیات آماده خواهد کرد» و وقتی سرلشکر رشید چند روز بعد دوباره آمد، نزدیک به ۲۰ گردان آماده بودند.
جانشین معاون هماهنگکننده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خاطرنشان کرد: یکشب از شهید همت خواستم که در صبحگاه، در برنامه ورزش رزمندگان شرکت کند و ایشان هم قبول کرد؛ فردای آن روز شهید همت درحال دویدن در صبحگاه گفت که این رزمندگان آقا بالاسر نیاز ندارند؛ اینها برای خدا آمدهاند و ما مفتخر به خادمی و نوکری این رزمندگان هستیم. خدا کند که خوب وظیفه خود را انجام دهیم؛ این نگاه یک فرمانده لشکر به نیروهایش بود.
انتهای پیام/ ۱۱۳
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
سردار فضلی: رژیم صهیونیستی برای حفظ بقاء خود میخواهد جنگ را گسترش دهد بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار نوید شاهد سرهنگ پاسدار ابوالفضل ابراهیمی از جانبازان قطع نخاعی دوران هشت سال دفاع مقدس است که حرف های شنیدنی در خصوص انگیزه اش از رفتن به جبهه دارد؛ انگیزه ای که تا پای پاره کردن بلیط سفر به آلمان و خداحافظی با زندگی بی دغدغه تا ماندن در جبهه و جنگیدن برای وطن، پیش رفت. مصاحبه با او از نظرتان می گذرد:
رفتم جبهه مثل مجید سوزوکی عکس بگیرم تا پدر از شر همسایه راحت شود
انقلاب که شد همسایه ای داشتیم ای که شروع کرد به اذیت و آزار ما به خصوص پدرم. آخر پدرم نظامی زمان شاه بود اما دلش با مردم بود و حتی به فقرای زیادی کمک می کرد. نماز و روزه اش ترک نمی شد اما امان از همسایه بد!
این را هم بگویم که من و خواهرها و برادرهایم در تظاهرات های زیادی علیه رژیم شاهنشاهی شرکت می کردیم و اعتقاد به سرنگونی شاه داشتیم.
خلاصه بعد از انقلاب و زمانی که جنگ شروع شد، برای خلاص شدن از شر آزار و اذیت هایی که این همسایه برای پدرم داشت، جرقه جبهه رفتن به سرم زد تا مثل «مجید سوزوکی» فیلم اخراجی ها، بروم جبهه و خودی نشان دهم و عکسی بگیرم و برگردم تا بلکه این همسایه کوتاه بیاید و پدرم را اذیت نکند.
گفتند مرجع تقلیدت کیست، گفتم فلان ورزشکار!
پرس و جو کردم و گفتند برای ثبت نام باید به منطقه 3، محلی که به لانه جاسوسی چسبیده بود بروم و مصاحبه شوم. رفتم آنجا و قصه شروع شد. گفتند خب! حالا که می خواهی به جبهه بروی بگو ببنیم مرجع تقلیدت کیست؟ همان جا خنده ام گرفت و فکر کردم منظورشان است که الگوی من در زندگی کیست. من هم یک شخصیت ورزشی نام بردم و آنها گفتند که منظورشان مرجع تقلید دینی است. جوابی نداشتم بدهم و آنها هم گفتند شرمنده! نمی توانی به جبهه بروی. گفتم نمی شود که خب به من بگویید راهش چیست. آن ها هم گفتند سه روز وقت دارد توضیح المسائل یکی از مراجع تقلید و دو کتاب از شهید مطهری بخوانی و بیایی برای ما این کتاب ها را شرح و بسط بدهی تا متوجه شوی مقلّد بودن یعنی چه!
من هم سمج تر از این حرف ها بودم و برای اینکه به هدفم برسم رفتم به کتابفروشی و توضیح المسائل امام خمینی (ره) و کتابهای ده گفتار و بیست گفتار شهید مطهری را تهیه کردم. از آنجا که علاقه زیادی به مطالعه داشتم به طرز باور نکردنی ظرف سه روز تسلط کامل بر توضیح المسائل و کتابهای شهید مطهری به ویژه کتاب ده گفتار پیدا کردم و راهی مقر محل مصاحبه شدم. مصاحبه شروع شد و من احکام و مطالب کتاب را با شرح جزییات گفتم! باور کردنی نبود اما از پسِ آن برآمدم.
عاقبت بخیر نشدن همسایه بدگو
مصاحبه که تمام شد، رفتند سراغ تحقیقات. گفتند برو تا بیاییم از همسایه های محل درباره شما و خانواده تان تحقیق کنیم. گفتم چقدر طول می کشد؟ گفتند پانزده تا بیست روز. بیست روز گذشت و خبری نشد. دوباره رفتم به محل ثبت نام. پیگیری کردم و گفتند شما رد شدید! گفتم آخر چرا؟ گفتند چون پدر شما نظامی زمان شاه بوده. اتفاقا همان همسایه که پدرم را اذیت می کرد و بخاطر همین من می خواستم به جبهه بروم، راپورت داده بود و باعث شده بود نظر آنها منفی باشد. این را هم بگویم همسایه مان عاقبت بخیر نشد که نشد.
بلد نبودم قرآن بخوانم
در همین گیر و دار بود که دیدم عده ای دارند سوار اتوبوس می شوند تا بروند به جبهه. بغض کردم و ناراحت شدم. نمی دانم چه شد که توجه جوانی حدود 20 ساله به سمت من جلب شد. موضوع را فهمید به مسوولان تحقیق گفت با ضمانت من این بنده خدا را بفرستید جبهه. نمیدانم چه شد که آنها گفتند باشد اما باید یک امتحان دیگری از او بگیریم. من را همراه چند نفر دیگر که آنها هم در مرحله تحقیقات رد شده بودند، به اتاقی بردند و گفتند اگر توانستید قرآن بخوانید، با اعزام تان موافقت می کنیم. اتفاقا هیچ یک از ما بلد نبودیم قرآن بخوانیم و باز هم رد شدیم اما مسوول امتحان دلش به حال ما سوخت و گفت دو روز مهلت می دهم اگر قرآن خواندن یاد گرفتید، قبول می شوید. همسایه ای داشتیم که خانم جلسه ای بود و به حدی با پسرهایش صمیمی بودم که به مادر آنها، مامان می گفتم. خلاصه ظرف دو روز سوره ای را حفظ کردم و دعا کردم موقع امتحان همان سوره را از من بپرسند که اتفاقا هم همین شد! بالاخره با همان عده ای که دفعه قبل در امتحان مردود شده بودند هفت خوان رستم را رد کردیم و اعزام شدیم به پادگان امام حسین (ع).
ترسیدم و جبهه ماندگارم کرد!
در پادگان امام حسین (ع) دوره های آموزشی نظامی دیدیم و پس از گذراندن شرایط سخت، پایمان به جبهه باز شد. همان اول صدای تق و توق تیر و ترکش میخ کوبمان کرد و همه روی زمین خوابیدم و ترسیده بودیم. صدای فرمانده درآمد که خجالت بکشید چرا انقدر ترسیده اید، این صدای توپخانه خودی است و ترس ندارد!
من که نوجوان 16 ساله بودم، به طرز وحشتناکی بیشتر از همه ترسیده بودم و حالم به شدت بد شده بود. همه فهمیدند اما باور کردنی نبود، هیچ کس به روی من نیاورد و همین بزرگواری و به رویِ من نیاوردن رزمنده ها، هدف و راهم را تغییر داد و من که قرار بود گذری به جبهه بیایم و ذهنیت همسایه را تغییر دهم تا پدرم را دیگر آزار ندهد، متحول شده و این شد که 18 ماه در جبهه ماندگار شدم!
خودم را جای عراقی ها می گذاشتم و می جنگیدم
در این مدت زیر و بم جبهه دستم آمده بود و حتی مثلا می فهمیدم این صدای کاتیوشای خودی است یا غیر خودی. همیشه موقع عملیات ها خودم را جای عراقی ها می گذاشتم و ذهنم را به کار می گرفتم و چشمم را می بستم و می گفتم الان اگر یک عراقی بودم چطوری و از کجا و چه زاویه ای به ایرانی ها حمله می کردم و خودم را با شرایط وفق می دادم تا موفق شوم.
گفتم ابوالفضل! جبهه یا آلمان؟
در همین رفت و آمدها به جبهه، یکبار که برای پنج روز مرخصی آمده بودم، فهمیدم خانواده برایم بلیط آلمان گرفته اند تا بروم آنجا. نشستم با خودم دودوتا چهار تا کردم. گفتم ابوالفضل! مثبتش این است که بروی آلمان درس بخوانی و زندگی بی دغدغه و آرامی را تشکیل دهی و از این هیاهو دور باشی، منفی اش هم این است که برگردی جبهه و احتمالا دست و پایت قطع می شود یا نابینا می شوی یا به دست عراقی ها می افتی و اسیر و شکنجه می شوی یا دست آخر جانت را از دست می دهی و شهید می شوی.
در همین گیر و دار تلویزیون را روشن می کردم و صحنه های جبهه و جنگ را می دیدم و از خودم خجالت می کشیدم. بغض می کردم و به اتاقم می رفتم و زار زار گریه می کردم. به خودم می گفتم با خودت روراست باش. چه می خواهد بشود و به کجا می خواهی بروی. بالاخره در میان این تحلیل و آنالیز، جبهه را انتخاب کردم و بلیط آلمان را پاره کردم.
من عاشق جبهه شدم، برادرم شهید شد!
خیلی به جبهه علاقه پیدا کرده بودم. خاک آنجا را برمی داشتم و می بوییدم. من برای آرمان های اسلام و دفاع از خاک وطنم رفته بودم. همه اینها انگیزه ای شد که برادرم هم به جبهه بیاید و دست آخر هم شهید شود.
از اسارت تا شهادت، نصیبم جانبازی بود
در مدت 18 ماهی که جبهه بودم، عملیات های مختلفی شرکت کردم. عملیات والفجر مقدماتی بود که قطع نخاع شده و از گردن به پایین فلج شدم. بعد از یک سال تنها توانستم دو دست خودم را حرکت دهم.
مشهد می روم شفا نمی خواهم
هر زمان که به مشهد مقدس می روم، دوستان و اطرافیان می پرسند طلب شفاعت از آقا کردی؟ من هم هر بار می گویم مگر رفته بودم اسکی یا از جایی زمین خوردم که فلج شده باشم، من در جبهه مجروح شدم و باعث افتخارم است و تنها به عشق خودِ آقا به زیارت می روم نه طلب شفا. آن ها هم به من می گویند دیوانه ای دیگر!
گفتنی است خاطرات سرهنگ پاسدار ابوالفضل ابراهیمی در کتاب «پسر سرهنگ» با تدوین فریبا انیسی به تازگی از سوی نشر شاهد منتشر و در دسترس علاقه مندان قرار گرفته است.
انتهای پیام/ع
می خواستم آلمان بروم سر از جبهه درآوردم بیشتر بخوانید »