تصاویر/ شهید «رحمت اله خالصی»
تصاویر/ شهید «رحمت اله خالصی» بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، سید کریم حجازی از مبارزان پیش و بعد از انقلاب اسلامی و مسئول و پایه گذار بنیاد شهید آبادان در جنگ تحمیلی بود که خاطرات او در کتاب «آبادان لین یک» نوشته شده است. همسر حجازی خاطراتی از مشکلاتش بعد از جبهه رفتن همسرش را روایت میکند که در ادامه میخوانید.
چند وقت بعد از اینکه پسر بزرگم آقا مهدی به جبهه رفت، دیدم یک کسی برایمان چند کارتون مواد غذایی، حبوبات و… آورد و گفت: «پسرتان رفته جبهه، ما دیدیم که سختتان است، اینها را برایتان آوردیم.» من را بگویید، با دیدن جعبهها و شنیدن این حرف آنقدر بهم برخورد و ناراحت شدم که جعبهها را گذاشتم بیرون دم در و همه را پس دادم. به آن برادرهایی هم که اینها را آورده بودند، گفتم: «ما هر چقدر هم که نداشته باشیم، از هیچکس هیچ چیزی نمیخواهیم و نمیتوانم اینها را قبول کنم. من بچهام را نفرستادم جبهه که اینها را برای من بیارین. بچه من هم مثل بقیه جوانها برای رضای خدا رفته و ما هم راضی به رضای خدا هستیم. بچههای ما بهخاطر این چیزها که به جبهه نرفتهاند؛ اصلاً و ابداً!» به هر حال مشکلات در شهری که خانه و کاشانه اصلی آدم زیر آتش و خمپاره است و شوهر و پسر بزرگت هم به جبهه رفته باشند، برای زن، و بچههای قدونیمقد خیلی زیاد بود؛ اما وقتی کسی بخواهد برای رضای خدا کار کند، این مشکلات برایش چیزی نیست!
یادم میآید سه، چهار سال از شروع جنگ گذشته بود که نمیدانم حاجآقا به چه مناسبت آمد اصفهان. تلویزیون داشت برنامهای از زیر قرآن رفتن رزمندهها در شب عملیات را نشان میداد. من هم همان برنامه را تماشا میکردم، یکدفعه دیدم که این آقامهدی ما هم داشت از زیر قرآن رد میشد که راهی عملیات بشود. من یکدفعه دلم هری ریخت و قلبم فشرده شد. رفتم سریع تلویزیون را بغل کردم و شروع کردم اشک ریختن. بعد حاجآقا با تعجب من را نگاه کرد و گفت: «چی شد یهویی؟!» من بهش گفتم: «مگه ندیدی آقا مهدی رو از تلویزیون نشون دادن؟!» گفت: «خب، چیه مگه؟! اینم مثل بقیه بچههای مردم.».
ولی من هیچوقت آن شب را یادم نمیرود که حاجآقا تا صبح هی توی حیاط قدم میزد و میگفت: «یک شب هم که ما آمدیم خانه، اینطوری شد؛ شما این صحنه را دیدی!» معلوم بود که خودش هم دل نگران است. برای هر دوی ما شب سختی بود. چند وقت بعد از آن هم شنیدیم که در آن عملیات خیلی شهید دادند و ما هم خیلی نگران بودیم. در تمام مدتی که آقامهدی در آن جهبه بود، وضعیت اعصاب و خواب من کاملا به هم ریخته بود و آنقدر حالم بد شده بود که توی خواب کمکم شروع کردم به تشنج کردن و هذیان گفتن. بعد رفتم دکتر، ولی دکترها نفهمیدند که من چه مشکلی دارم.
انتهای پیام/ ۱۴۱
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
ما برای رضای خدا میجنگیم، مشکلات که چیزی نیست بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، شهید سید سعید امیریمقدم در نامهای به دوست شهیدش مجید صادقینژاد به بیان خاطراتی از جبهه و مردمی که یاد و نام شهدا را فراموش میکنند پرداخته است که این نامه را در ادامه میخوانید.
بسم رب الشهدا و الصدیقین
خدمت برادر و دوست عزیزم مجید شهید
امیدوارم حالت خوب باشد و در جوار حضرت حق و سفره ابیعبدالله متنعم باشی.
مجید! به یاد داری آن زمانی که علی حلاجیان شهید شد؟ اولین شهید دورهمان بود. بچهها خیلی متاثر شدند. علی با رفتنش مسئله حضور در جبهه را داغ کرد و چند نفر وارد جنگ شدند. بعد از او امیرهمایون صرافی هم شهید شد. با اینکه دومین شهید ما بود و علیرغم آنکه بچهها میدانستند عده زیادی از دوستانشان در جبهه به سر میبرند و امکان شرکت در تشییع جنازه امیر برایشان نیست، عدهای گفتند: «کار دارند و نمیتوانند در تشییع جنازه شرکت کنند، اینگونه توجیه میکردند که خود امیر هم راضیتر است که آنها درسشان را بخوانند!»
همانهایی که فقط به فکر این هستند که اگر جبهه بروند، مادرشان چه حالی میشوند؟ بعضیها به بهانه مسائل خانوادگی هنوز نمیدانند خمپاره چه صدایی دارد و مفقود چه معنایی؛ اسیر چه حالی دارد و مجروح چه دردی! فقط در فکر این هستند که حال مادرشان به هم نخورد، پدرشان دوریشان را تحمل نکند، خودشان از درس عقب نیفتند و… گذشت تا اینکه بلورچی، کریمیان، صالحی، کاظمی، فیض و… شهید شدند. بلورچی تنها پسر مادرش بود. مادرش هم تنها سرپرست او؛ کاظمی هم با کوهی از مشکلات خانوادگی….
ولی چه شد؟ این بار از هیچ هم بدتر، جواب سوال «مگر اینها مشکلات نداشتند و رفتند؟» سکوت نبود! نرفتن تنها نبود! بلکه میگفتند: «اگر هر کاری دیگران کردند ما هم باید بکنیم؟ هر کس وظیفهای دارد و…» ایکاش به همینجا ختم میشد. نه، باید بگویم تازه شروع شد.
جریانات رسید به اینجا که بعضیها دیگر به ارادت به خانواده شهدا، زنده نگهداشتنها، به هدفداری راه شهدا اعتقادی ندارند! فکر میکنند چهار کلاس رفتهاند یا چند کتاب خواندهاند دیگر نیازی به این چیزها ندارند! بیچاره نمیداند خودش نیازمند شرکت در این فعالیتهاست. قضیه را به دید فایده رساندن نگاه میکند. فکر میکند اگر همکاری نکند، ضرری به کار میرسد یا اگر کمک کند، خدمت به شهید کرده است. بدبخت نمیداند در وهله اول خودش است که باید خاطره شهدا را در ذهنش نگاه دارد و از اعمال ناشایسته پشیمان شود. بگذریم نیامدند، شرکت نکردند؛ کمکم سر قبر شهدا هم دیگر نخواهند رفت. حالا سر قبرشان نرفتند به درک، راهشان را زیر سوال نبرند.
انتهای پیام/ 141
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
نگرانی شهید «امیری مقدم» از فراموشی نام و یاد شهدا در میان مردم بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت به نقل ازمشرق، کاربرفضای مجازی در توییتر نوشت: در ۲۳ سالگی رایزن فرهنگی ایران در پاکستان شد. رزمندهی جبههها و فاتح دلهای مردم لاهور، قبل از مراسم تودیع باشکوهش، در ۲۸ آذر ۶۹ جلوی هتل اینترنشنال لاهور ترور شد. اقداماتش در جهت بیداری اسلامی و وحدت شیعه و سنی، الگوی کاملی از یک سفیر فرهنگی جمهوری اسلامیست.
شهید صادق گنجی.
*بازنشر مطالب شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکهها منتشر میشود.
شهیدی که الگوی کاملی از یک سفیر فرهنگی جمهوری اسلامیست بیشتر بخوانید »