جبهه

سلام به همه شما مهربوناحالتون خوبه؟ان شاء الله که خوبین پست امشبمون مربوط میشه به یک شهید …


سلام به همه شما مهربونا?حالتون خوبه؟ان شاء الله که خوبین❤
پست امشبمون مربوط میشه به یک شهید خیلی محترم که خیلیا رو مورد شفاعت قرار میده و پیتونین برای هر حاجتی که دارین به ایشون متوسل بشین و بدونین که ناامیدتون نمیکنه?یک فاتحه هم برای شادی روحش همین الان بخونین☺ورق بزنین صفحه دوم رو هم ببینین??بعدش لایک کنین کنین و برین بخونین?

@zekr_doaa
@zekr_doaa

?نحوه ی شفیع قرار دادن شهید سید پلارک?
هر تعداد صلوات یا هر تعداد جزء قرآن خودتون دوست دارید،برای حل مشکلتون نذرشون میکنید…مثلا میگید خداوندا شهدا نزدت عزیزن و بزرگوار به حرمت این شهید حاجت منو بهم عنایت کن،بعد میگید ای شهید پلارک دو جزء قرآن هدیه میکنم بهتون شما نزد خدا بزرگید عزیزید به آبروی مادرتون فاطمه زهرا ص شفاعت منو نزد خدا بکنید(اول هم جزء قرآن یا صلوات یا هر نذر دیگه ای کردید و ادا میکنید)بعد هم منتظر نتایج شگفت انگیزش باشید?
✔کی تا حالا از این شهید بزرگوار شفاعت گرفته؟?
✔استوریارو هرروز ببینین که کلی دعاهای مجرب و هرشب ختم صلوات داریم?
✔پست رو ذخیره کنین و برای دوستاتون بفرستین?
✔اگر پست رو دوست داشتین یک توی کامنت بنویسین?

@zekr_doaa
@zekr_doaa



منبع

zekr_doaa@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

سلام به همه شما مهربوناحالتون خوبه؟ان شاء الله که خوبین پست امشبمون مربوط میشه به یک شهید … بیشتر بخوانید »

«برادر میثم» به روایت تصاویر

«برادر میثم» به روایت تصاویر



تصاویر/ پاسدار شهید مرتضی شکوری (۱)

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، مرتضی شکوری گرکانی معروف به میثم، مربی آموزش تاکتیک پادگان امام حسین (ع) بود. او در آموزش نیروها، بسیار جدی و سختگیر و البته متبحّر بود و از آنجایی که دارای تجربیات فراوانی بود، علی رغم خواست خودش، به او اجازه حضور در جبهه داده نمی‌شد.

اما با این وجود، سرانجام توانست خود را از حد و حصرهای تشکیلاتی برهاند و در خط مقدمِ «عملیات بدر»، به شاگردانِ عاشورایی خود ملحق شود.

او زمستان سال ۱۳۶۳ به جبهه رفت و یکماه در آنجا ماند.

در طول این یکماه، هر کاری که از دستش برمی آمد انجام می‌داد. مثلا به نامه‌هایی که مردم همراه با کمک‌های مردمی برای رزمندگان در جبهه می‌فرستادند با عشق و علاقه جواب می‌داد. حتی زمان شهادت یکی از این نامه‌ها در داخل جیب میثم وجود داشت که غرق در خون شده بود.

شهید میثم شکوری همراه با شهید کاظم رستگار، شهید ناصر شیری و شهید بهمن نجفی در عملیات بدر شرکت کرد و طبق آنچه که دو شب پیش از عملیات پیش بینی کرده بود، در تاریخ ۶۳/۱۲/۲۴ بر اثر اصابت موشک هواپیمای دشمن در منطقه شرق دجله به شهادت رسید.

انتهای پیام/



منبع خبر

«برادر میثم» به روایت تصاویر بیشتر بخوانید »

خانم عذرا منتظری، مادر شهید: مهرداد در اوایل انقلاب ده، دوازده سال سن داشت. یک روز که برا…


?
خانم عذرا منتظری، مادر شهید:
مهرداد در اوایل انقلاب ده، دوازده سال سن داشت. یک روز که برای اولین انتخاب رئیس جمهوری می‌خواستیم به پای صندوق رأی برویم، به ما گفت: به چه کسی رأی می‌دهید؟ گفتیم: بنی صــدر! گفت: اشتباه می‌کنید! روزی خواهد آمد که بنی صدر آرایش کرده و با چادر از مرز بیرون می‌رود! خدا شاهد است انگار همین دیروز بود این جمله را گفت. همیشه با بنی صدر مخالف بود و با آن سن کم، بصیرت زیادی داشت
?
یک روز آمدند و گفتند: مهرداد می‌خواهد به جبهه برود! من گفتم: سنش کم است کاری از او بر نمی‌آید. بعد فهمیدم او آموزش رزم شبانه هم دیده است! گفتم: حالا که آموزش دیده مسئله‌ای نیست و به جبهه رفت. برخلاف آنچه برخی می ‌پندارند، مهرداد 6 سال در جبهه‌ها حضور داشته است و غیر از مین روبی، در کار غواصی هم ماهر بوده است
?
آن فیلم مصاحبه معروف مهرداد، مال اوایل جنگ است که مهرداد تازه به جبهه رفته بود. امام خمینی هم آن فیلم را دیده بود و خواسته بودند تا مهرداد را ببرند پیش ایشان. امام مهرداد را می‌بینند و بازوی او را بوسه می‌زنند و او هم دست امام را می‌بوسد … مهرداد به امام می‌گوید چیزی را برای تبرک بدهید. امام هم یک قندان قند را دعا می‌خوانند و به او می‌دهند. خیلی‌ها آمدند و از آن قندها برای مریض شان بردند تا شفا پیدا کند…
?
در سال 1364 در عملیات کربلای 4 در جزیره ام الرصاص در حال غواصی شهید می‌شود و تا 3 سال از پیکر او خبری به دست نمی‌آید. بعد از این مدت پیکری را که لباس غواصی به تن داشته و یک دست و پایش قطع بوده بدون هیچ پلاک و مشخصاتی برای خانواده آوردند.
اما او مهرداد نبود من قبول نکردم و می‌گفتم: مهرداد مفقودالاثر است. در جریان خوابی مهرداد به من گفت: من در این قبر نیستم
.



منبع

ahlo_lbayt@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

خانم عذرا منتظری، مادر شهید: مهرداد در اوایل انقلاب ده، دوازده سال سن داشت. یک روز که برا… بیشتر بخوانید »

من خدمت سربازی را در گردان یازهرا (س) گذراندم. هنگامی که خدمتم به پایان رسید، برای تسویه …


من خدمت سربازی را در گردان یازهرا (س) گذراندم.
هنگامی که خدمتم به پایان رسید، برای تسویه حساب و امور ترخیص نزد آقای تورجی رفتم،
و این درست هنگامی بود که گردان آمادهٔ عملیات می‌شد
و قاعدتاً در این شرایط به کسی ترخیص نمی‌دادند؛
بخصوص که من هم مسئول دسته بودم؛
ولی ایشان خیلی راحت برگه را امضا کرد و با لحنی خاص گفت:
“نکنه جبهه و لشکر را رها کنی.”
لحن و نحوهٔ گفتارش طوری بود که هرکس دیگری هم جای من بود، نمی‌توانست به شهر برگردد و در جبهه می‌ماند.
.
راوی: تورج رمضانی
کتاب: یازهرا
.
.



منبع

shahid.toorajizade@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

من خدمت سربازی را در گردان یازهرا (س) گذراندم. هنگامی که خدمتم به پایان رسید، برای تسویه … بیشتر بخوانید »

وصال پدر و فرزند گمشده‌اش در شب عملیات


وصال پدر و فرزند گمشده‌اش، شب عملیات در جبههبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، محسن مطلق اولین بار در سال ۱۳۶۲ به جبهه رفت. او کار نوشتن درباره جنگ را با کتاب «زنده باد کمیل» آغاز کرد و چندین کتاب بعد از آن نوشت و پس از دفاع مقدس وارد دانشگاه و در رشته طراحی صنعتی در دانشگاه علم و صنعت مشغول به تحصیل شد.

وی در خاطره‌ای از دوران دفاع مقدس روایت کرد:

تازه به گردان تخریب آمده بود. با آن سن و سال بالا و محاسن سفید، شور و حال جوان‌تر‌ها را داشت. می‌گفت نمی‌خواهم از بر و بچه‌ها جا بمانم! هر کاری که بگویید می‌کنم. باید مین‌ها را بشناسم! باید آن‌ها را خنثی کنم! باید بر ترسم غلبه کنم. اگر شب عملیات با شما جوان تر‌ها بیایم تا پشت میدان مین، بقیه راه را بلد هستم.

اوایل توی تدارکات بود. پیرمرد به هیچ نه نمی‌گفت. اگر چیزی لازم داشتی از زیر سنگ هم شده، پیدا می‌‎کرد و به دستت می‌رساند. همه‌ی آرزویش این بود که شب عملیات از گردان تخریب جا نماند. خیلی طول کشید تا با او رفیق شدم و راز زندگی‌اش را به من گفت؛ قصه مربوط می‌شد به سال‌ها قبل از انقلاب.

شاگرد کامیون بود. یکی دو شب بعد از ازدواج با یک کامیون ترانزیت راهی آلمان شدند. راننده با خود بار قاچاق داشت و به خاطر همین هر دو را دستگیر کردند. ۲۰ سال دوران حبس او طول کشید و وقتی برگشت دیگر نه خانه و کاشانه‌ای داشت، نه شهر و محله‌ای! به همان شغل شاگردی ادامه داد. این بار در جاده‌های دورافتاده و بیابان‌های گرم و سوزان. از ترس آبرویی که بر باد رفته بود و او مقصر نبود. اما چه کسی باور می‌کرد.

زمان جنگ، اینجا برای بچه‌های گردان وسایل آورده بودند. از قضا همان شب بچه‌ها راهی عملیات بودند. پیرمرد شد جزء تیم مشایعت کننده، او هم قرآن گرفت تا بچه‌ها از زیرش رد شوند.

همان طور که روبوسی می‌کردند و التماس دعا می‌گفتند، جوانی رعنا پیر مرد را در آغوش کشید و برای لحظه‌ای او را به سینه‌اش چسباند. چه حس آشنایی! چه رؤیای زیبایی! انگار سال‌های سال است که این جوان زیبارو را می‌شناسد. چقدر بوی خودش را می‌داد. چقدر شبیه خودش بود. بعد از آن وداع کوتاه دیگر پیرمرد آدم سابق نشد. گردان به گردان لشکر به لشکر را برای یافتن جوان گشت و فهمید که آن شب، همان شب رویایی همان شب که پیرمرد گمشده‌اش را در آغوش کشید، جوان روی مین رفته و دیگر برنگشته. حال تنها راه برای رسیدن به او تنها راه برای پیدا کردن فرزندش همان بود که او هم راهی میدان مین شود. جنازه اش را پیدا کرد. انگار که به آرزویش رسیده بود. از همانجا که فرزندش رفت، در همان میدان مین خودش هم رفت.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

وصال پدر و فرزند گمشده‌اش در شب عملیات بیشتر بخوانید »