جزیره مجنون

تشییع پیکر شهید تازه تفحص شده در حمیدیه همزمان با روز قدس

تشییع پیکر شهید تازه تفحص شده در حمیدیه همزمان با روز قدس


به گزارش مجاهدت از دفاع‌پرس از اهواز، مردم شهرستان حمیدیه امروز ضمن حضور باشکوه در راهپیمایی روز جهانی قدس، بر دستان خود پیکر مطهر شهید تازه تفحص شده «ناصر حلفی» را نیز تشییع کردند.

مردم حمیدیه با عزاداری و سوگواری در رثای اهل بیت (ع) و با شعارهای «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» پیکر مطهر این حماسه ساز وطن را تشییع کردند.

شهید حلفی در چهارم تیر ماه سال ۱۳۶۷ در عملیات تک دشمن در جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت نائل آمد که پیکر مطهرش چندی پیش توسط نیروهای کمیته جست‌وجوی مفقودان ستاد کل نیروهای مسلح تفحص شد.

مردم حمیدیه در حالی حضوری باشکوه در مراسم راهپیمایی روز جهانی قدس و تشییع شهید حلفی داشتند که هوای شهرشان به دلیل بروز پدیده گرد و خاک شدید به شدت آلوده بود.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تشییع پیکر شهید تازه تفحص شده در حمیدیه همزمان با روز قدس بیشتر بخوانید »

تکرار عاشورا در جزیره مجنون

تکرار عاشورا در جزیره مجنون/ رزمندگان برای تحقق دستور امام (ره) مظلومانه ایستادند


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، «محمدحسین احمدی مؤید» از رزمندگان لشکر ۳۱ عاشوراست که نخستین‌بار سال ۱۳۶۱ هنگامی که ۱۷ ساله بود، عازم جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شد و در عملیات‌های متعددی از جمله عملیات «خیبر» شرکت کرد.

وی هرچند در عملیات «خیبر»، دچار جراحت شد و او در میانه نبرد، به عقب بازگرداندند؛ اما خاطرات شنیدنی‌ای از آن‌روز‌ها دارد، بنابراین خبرنگار دفاع‌پرس در تبریز برای شنیدن خاطرات این پیشکسوت دوران دفاع مقدس، به گفت‌وگو با وی پرداخته است که ماحصل آن را در ادامه می‌خوانید.

دفاع‌پرس: چگونه برای عملیات «خیبر» آماده شدید؟ حال و هوای رزمندگان چگونه بود؟

مدتی قبل از عملیات، به جنوب و تنگه «سعیدیه» آمدیم. در آن‌جا آموزش‌های لازم به رزمنده‌ها داده شد. ما اطلاع داشتیم که قرار است عملیات انجام شود؛ اما از زمان و مکان آن بی‌اطلاع بودیم؛ چراکه تجربه‌های قبلی باعث شده بود اصول حفاظت اطلاعات کاملا رعایت شده و دشمن غافلگیر شود. عصر روز قبل از عملیات هم حال و هوای عجیبی داشت. کاملا معنویت به فضای نیرو‌ها غالب بود.

دفاع‌پرس: چگونه وارد عملیات و جزیره «مجنون» شدید؟

اولین اکیپ‌ها با «بلم» راهی منطقه شدند؛ چون باید کاملا در سکوت حرکت می‌کردند. نیرو‌های ما قرار بود جزیره را دور بزنند و در قسمت جنوبی آن مستقر شوند. البته من و دوستانم وقتی حرکت کردیم که عملیات آغاز شده بود و برای همین از قایق موتوری استفاده کردیم. وظیفه گردان ما پاکسازی قرارگاه‌های دشمن و تثبیت حضور در جزیره بود.

با توجه به اینکه مین‌گذاری یا موانع چندانی وجود نداشت، گردان تخریب در جلو استفاده شده بود و نیروهایشان در خط پاتک دشمن ایستادگی می‌کردند؛ برای همین رزمندگان گردان سیدالشهداء (ع) را به‌عنوان جایگزین آن‌ها تعیین کرده بودند.

دفاع‌پرس: عبور از نیزار‌ها به چه صورتی انجام شد؟

نیزار‌ها محل کمین دشمن در آبراه‌ها بودند؛ البته ما در آغاز عملیات، خبری از بچه‌های پیشرو نداشتیم و نمی‌دانستیم با چه خطری روبه‌رو هستند. وقتی ما عبور می‌کردیم، آبراه‌ها پاکسازی شده بودند و ما با کم‌ترین خطر رد شدیم؛ اما به‌هرحال عبور از نیزار‌ها خوف خاص خود را داشت؛ چراکه مانعی برای کمین گرفتن در مقابل تیراندازی – حتی تیراندازی‌های ایذایی دشمن- وجود نداشت.

وقتی ما به جزیره رسیدیم و پیاده شدیم، صبح بود. آن‌جا یک نفر را دیدیم که سررسید یا دفترچه‌ای در دست داشت. وقتی نزدیک شدیم دیدیم شهید «مهدی باکری» است؛ یعنی قبل از ما در آن‌جا منتظرمان مانده بود. فرماندهان ما هیچ‌وقت نمی‌گفتند بروید، همیشه می‌گفتند بیایید؛ یعنی خودشان جلوتر از رزمندگان حرکت می‌کردند.

تکرار عاشورا در جزیره مجنون

دفاع‌پرس: از وضعیت جزیره بگویید؛ وضعیت رزمندگان در مقابل نیروهای بعثی چکونه بود؟

ارتفاع خاکریز‌ها خیلی کم بود و آن‌طور که من شنیده بودم، همین هم با بولدوزر‌های خود عراقی‌ها زده شده بود. ارتفاع چنان کم بود که مجبور بودیم پشت خاکریز‌ها غلت بزنیم و کوچک‌ترین بلند شدن، مساوی با مرگ بود. بزرگ‌ترین سلاح ما ۲ قبضه مینی‌کاتیوشا بود و همان هم از عراقی‌ها به غنیمت گرفته بودیم. هنوز تجهیزات لازم وارد جزیره نشده بود. در مقابل، دشمن از تجهیزات زرهی قدرتمند برخوردار بود. یعنی دیواره‌ای از آهن به سمت ما می‌آمدند. رزمندگان در عملیات «خیبر» واقعاً مظلومانه شهید شدند و مظلومانه ایستادند تا دستور امام خمینی (ره) مبنی بر این‌که جزایر مجنون باید حفظ شوند، محقق شود؛ وگرنه امکانات برابر نبود.

عصر همان‌روز که خط را از گردان تخریب تحویل گرفته بودیم، صحنه‌ای پیش آمد که انگار روز عاشورا بود؛ ۲ رزمنده گردان تخریب مجروح شده بودند، یکی پاهایش قطع شده و دیگری به سینه‌اش تیر خورده بود. این افراد دست خود را گردن همدیگر انداخته بودند و در همان وضعیت دعای فرج می‌خواندند. کل خط مبهوت و مجذوب این صحنه شده بود. نزدیک غروب هم بود و شفق خورشید روی صورت این ۲ نفر افتاده بود. واقعاً صحنه استثنایی بود و در همان حال هردو شهید شدند.

قبل از عملیات شهید «حمید باکری» در چادر بزرگ، کالک عملیات را توضیح می‌داد و چون نقشه بزرگ بود، با دسته بیل نقاط را نشان می‌داد. حتی گاهی به دسته بیل تکیه می‌کرد و نسبتا هم خیره می‌شد؛ چون خیلی خسته بود. این تنها توضیحی بود که به ما داده شد.

جزیره موضع دشمن بود و طبیعتاً آشنایی زیادی نداشتیم. روزی که وارد جزیره شدیم، تا عصر هیچ تانکی را نزده بودیم؛ چون فاصله تانک‌ها زیاد بود و آر.پی.جی به آن‌ها نمی‌رسید. هوا که داشت تاریک می‌شد، تانک‌ها سعی کردند خاکریز را از سمت چپ دور بزنند و ما را قتل عام کنند. آر.پی.جی زن‌ها جلوتر رفتند و پنج تانک را زدند. این باعث شد که دشمن عقب‌نشینی را شروع کند. بعد به سنگر فرماندهی رفتیم و شهید «قاسم هریسی» آن قرارگاهی که قرار بود بگیریم را برای‌مان توضیح داد.

ساعت ۱:۳۰ بامداد بود که وارد قرارگاه شدیم و آن‌جا را پاکسازی کردیم، بعد در سمت راست‌مان، در آن طرف جاده اصلی با عراقی‌ها درگیر شدیم. آن‌ها فاصله کمی در حد ۵۰ تا ۶۰ متر با ما داشتند و اول فکر می‌کردیم آن‌ها جزو نیرو‌های خودمان هستند، چون ترکی صحبت می‌کردند. بعد دیدیم به ترکی به ما فحش می‌دهند و متوجه شدیم ترکمن‌های کرکوک عراق هستند. چند تانک از عصر دیروز سالم باقی مانده بودند که به‌صورت سرگردان، تیراندازی کور می‌کردند. ناگهان دیدیم که پشت سر ما هستند. در اثر تیراندازی یکی از همان تانک‌ها، موج انفجار مرا گرفت و دیگر چیزی از عملیات «خیبر» به یاد ندارم.

دفاع‌پرس: پس از جراحت‌تان کجا بستری شدید؟

من متوجه هیچ چیز نبودم. چند روز که گذشت متوجه شدم در بیمارستان آیت‌الله طالقانی تهران هستم و بعد هم به بیمارستان اعصاب و روان تبریز منتقل شدم و بعد از بهبودی دوباره به جبهه برگشتم.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تکرار عاشورا در جزیره مجنون/ رزمندگان برای تحقق دستور امام (ره) مظلومانه ایستادند بیشتر بخوانید »

پل «خیبر»؛ شاهکار مهندسان ایرانی

پل «خیبر»؛ شاهکار مهندسان ایرانی


به گزارش مجاهدت از دفاع‌پرس از تبریز، «پل خیبر واقعاً یک شاهکار بود؛ به صراحت می‌گویم الان هم نمی‌توانید در یک جنگ، مشابه چنین پلی را پیدا کنید. این پل حاصل ابتکار و نبوغ مهندسان ایرانی بود که کار‌های ناشدنی را شدنی می‌کنند»؛ این جمله، بخشی از روایت «محمد امنی‌رئوف» رزمنده جهادسازندگی در دوران دفاع مقدس، از چگونگی ساخت پل «خیبر» است که در عملیات «خیبر»، برای تسهیل در رفت‌وآمد رزمندگان و ادوات به جزیره «مجنون» ساخته شد.

«امنی‌رئوف» از همان هفته‌های آغازین جنگ تحمیلی راهی جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شده و ابتدا مدتی در کنار شهید «مصطفی چمران» در ستاد جنگ‌های نامنظم جنگیده و سپس چندین نوبت دیگر، گاه به‌عنوان جهادگر و گاه در لباس بسیجی، در عملیات‌های گوناگون شرکت کرده است.

وی همزمان با ایام سی و هشتمین سالگرد عملیات «خیبر»، در گفت‌وگو با خبرنگار دفاع‌پرس در تبریز به بیان خاطرات خود از این عملیات، خصوصاً چگونگی ساخت پل «خیبر» پرداخته است که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید:

دفاع‌پرس: از حضورتان در عملیات «خیبر» بگویید؛ خیبر چندمین تجربه شما در جبهه بود؟

من قبل از آن شش یا هفت بار در عملیات‌های مختلف مثل «فتح‌المبین»، «رمضان»، «مسلم بن عقیل» و موارد دیگر شرکت کرده بودم. قبل از این عملیات چندبار به‌صورت جسته و گریخته به‌عنوان جهادگر حضور یافته بودم؛ اما اکثرا به‌عنوان عضو گردان «سیدالشهداء (ع)» لشکر عاشورا شرکت می‌کردم و بعد از اتمام عملیات، سعی می‌کردم با آشنایی که از مسائل مهندسی داشتم، به دوستان جهادگر مخصوصاً شهیدان مهندس «بهروز پورشریفی» و «حسن کسائی» کمک کنم. خوشبختانه توفیق شد در عملیات «خیبر» هم حضور داشته باشم.

دفاع‌پرس: مهم‌ترین کار جهاد سازندگی در عملیات «خیبر»، طراحی و ساخت پل شناور بود. این پل چه زمانی و چرا ساخته شد؟

در آغاز عملیات، رزمنده‌های ما از طریق غواصی، قایق و هلی‌برن وارد جزیره مجنون شدند و آن‌جا را تصرف کردند؛ اما نیاز بود نیروهایمان پشتیبانی شوند و برایشان مهمات و آب و غذا رسانده شود و بقیه نیرو‌ها هم وارد جزیره شوند. این قضیه موضوع زیادی داشت؛ چراکه با توجه به باتلاقی و نیزار بودن منطقه، دشمن با کنترل آب باعث می‌شد قایق‌ها به مشکل بخورند. برای همین ساخت پل از قبل که طراحی و پیش‌بینی شده بود، در روز دوم یا سوم عملیات اجرایی شد.

دفاع‌پرس: از جزئیات و مختصات پل بگویید.

بین نقطه خشکی ما و قسمت شمالی جزیره مجنون، ۱۴ کیلومتر فاصله وجود داشت. برای اتصال ۲ نقطه، به ۲ هزار و ۵۰۰ قطعه احتیاج داشتیم. عرض هر قطعه سه متر و طول آن شش متر بود و در چهار گوشه آن، گوشواره وجود داشت تا به‌وسیله پین به یکدیگر متصل شوند.

هرچند ۲ هزار و ۵۰۰ قطعه مورد نیاز بود؛ اما دستور ساخت ۵ هزار قطعه به جهاد سازندگی ۲۵ استان کشور داده شده بود. به‌نحوی که مثلاً تراکتورسازی تبریز موظف بود ۱۰۰ قطعه بسازد. اسکت و شاسی این قطعات، از تیرآهن نمره ۱۴ بود که به شکل لانه‌زنبوری طراحی شده و وسط آن‌ها یونولیت جاگذاری شده بود و هرکدام  ۶۰،۵۰ تا ۷۰ سانتی‌متر ارتفاع داشتند تا روی آب شناور بماند.

برای این‌که هنگام عبور خودرو‌ها این پل به مشکل نخورد و یونولیت‌ها نشکنند، یک ورق آهنی عاج‌دار روی آن گذاشته شده بود. همچنین برای اینکه هنگام بالا و پایین شدن و تکان خوردن پل، ماشین‌ها به آب نیفتند – که البته چند مورد هم این اتفاق افتاد و بعضی از خودرو‌ها و آمبولانس‌هایمان به آب افتادند- در ۲ طرف قطعات با لولا، باله نصب شده بود تا پل روی آب شناور باقی بماند.

علت ساخت ۵ هزار قطعه (۲ برابر مقدار مورد نیاز) این بود که ممکن بود قطعات در اثر حمله دشمن آسیب ببینند و نیاز شود تا آن‌ها را تعویض کنیم.

از امتیازات بزرگ پل، وزن کم آن بود؛ به‌طوری‌که رزمندگان به سادگی قطعات را حمل می‌کردند. بعضی از قطعات اضافه را لابه‌لای نیزار‌ها پنهان کرده بودیم تا از دید دشمن در امان باشند و هر موقع که قطعه‌ای در اثر توپ دشمن سوراخ یا متلاشی می‌شد، سریعاً با باز و بست کردن پین‌ها، آن را تعویض می‌کردیم.

به‌نظر من پل خیبر واقعاً یک شاهکار بود؛ به صراحت می‌گویم الان هم نمی‌توانید در یک جنگ، مشابه چنین پلی را پیدا کنید. این پل حاصل ابتکار و نبوغ مهندسان ایرانی بود که کار‌های ناشدنی را شدنی می‌کردند.

پل «خیبر»؛ شاهکار مهندسان ایرانی

دفاع‌پرس: قطعات چطور به منطقه آورده شدند؟

همان‌طور که گفتم، قطعات هرکدام در یک کارخانه ساخته می‌شدند و ظاهرا جز رئیس کارخانه، کسی از کاربری آن اطلاع نداشت. هر چهار قطعه با یک تریلی حمل می‌شد. راننده‌ها هم آن‌ها را به اهواز می‌آوردند؛ اما برای اینکه در آن‌جا دپو نشوند، بعدا آن‌ها را در ورودی جاده اهواز-خرمشهر که «بنه عقبی» می‌گفتیم، پیاده کردیم. سپس با ماشین‌های سبک به اسکله آوردیم. جالب اینکه قطعات کوچکی هم به‌عنوان نفررو طراحی شده بودند که فقط برای عبور رزمندگان پیاده بود و در موازات پل بزرگ‌تر نصب شدند.

دفاع‌پرس: ظاهرا این پل قبلا در تهران آزمایش شده بودند. ماجرای آن چه بود؟

پل در دریاچه ورزشگاه آزادی توسط مهندس شهید «بهروز پورشریفی» و در حضور فرماندهان امتحان شده بود و بعد از دیدن نتیجه موفقیت‌آمیز، ساخت آن تصویب شد. وزیر وقت صنایع سنگین هم در جریان قرار گرفته بود و پس از طرح در هیئت دولت، هزینه‌های آن تامین شد.

دفاع‌پرس: چطور جریان آب، پل را با خود نمی‌برد؟

آب جزیره مجنون ثابت بود و سرعت و جریانی نداشت. در اروند هم که رودخانه وحشی و طغیانگری است، ساخت چنین پلی جواب نداد؛ البته به جایش پل «بعثت» ساخته شد که آن هم ماجرای مفصلی دارد.

دفاع‌پرس: نصب پل در منطقه چقدر زمان برد؟

حدود یک هفته طول کشید؛ اما بعداً که عملیات تمام شد و مدتی گذشت، فشار دشمن برای بازپس‌گیری جزیره خیلی زیاد شد. به یاد دارم که شهید «مهدی باکری» آمد و به حاج «بهروز پورشریفی» گفت: «ما نیاز داریم که توپ و تانک و بولدوزر به جزیره ببریم. این پل جواب نمی‌دهد؛ چون تحمل وزن ماشین آلات سنگین را ندارد». برای همین قرار شد یک جاده احداث شود؛ یعنی کنار همان پل «خیبر»، به طول ۱۴ کیلومتر یک جاده ساخته شد.

دفاع‌پرس: این جاده چطور ساخته شد؟

ساخت جاده ۷۲ روز طول کشید و چون تعداد روزها ساخت آن به تعداد یاران حضرت سیدالشهداء (ع) بود، نامش را جاده سیدالشهداء (ع) گذاشتند. ۱۸ متر عرض جاده بود و با ریختن شن و ماسه و سنگ و پر کردن باتلاق درست شد. ساخت آن هم از ۲ طرف آغاز شد، چون در جزیره هم بعضی ماشین‌آلات از دشمن به غنیمت گرفته شده بود. وقتی ۲ طرف به هم رسیدند، در آن نقطه گوسفند قربانی شد و رزمنده‌ها شکر و حمد خدای بزرگ به جا آوردند.

یادم می‌آید موقع ساخت جاده، شهید «باکری» به مهندس «پورشریفی» گفت: «این جاده کی تمام می‌شود؟ چون هر روز شهید می‌دهیم». «حاج بهروز» گفت: «آقا مهدی! نگران نباش. بچه‌های جهاد یا کاری را قبول نمی‌کنند یا اگر قبول کردند، تمام می‌کنند».

پل «خیبر»؛ شاهکار مهندسان ایرانی

دفاع‌پرس: در جریان عملیات‌ها وقتی کار جهادگر‌ها تمام می‌شد، در ادامه چه کاری انجام می‌دادند؟ مثلا وقتی پل خیبر ساخته شد، بعد از آن یک هفته چه کار می‌کردید؟

در جبهه استراحت وجود نداشت. کسی ساعت را نگاه نمی‌کرد و این بچه‌ها بودند که دنبال کار می‌رفتند، نه اینکه کار آن‌ها را پیدا کند. بعد از تصرف جزیره «مجنون»، لازم بود تا آن را حفظ کنیم؛ چون حفظ پیروزی سخت‌تر از به دست آوردن آن است. برای همین در جزیره جاده و خاکریز و بیمارستان صحرایی و سکوی موشک و سکوی تانک ساختیم.

به یاد دارم که در جزیره چهار جاده مهم ساختیم؛ اما یک روز دیدیم دشمن آب را زیاد کرد و نزدیک بود تا پد‌های ما زیر آب بروند. ما هم بشکه‌ها را پر از شن و ماسه کردیم و کنار هم چیدیم. روی بشکه‌ها هم چند لایه کیسه خاک و شن و ماسه قرار دادیم. دشمن هم دیوانه‌وار بشکه‌ها را می‌زد، ولی ما مجددا جایگزین می‌کردیم. واقعا همه کار می‌کردند. به همین ترتیب جزیره را با چنگ و دندان حفظ کردیم.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

پل «خیبر»؛ شاهکار مهندسان ایرانی بیشتر بخوانید »

ماجرای مأموریت سنگین فرمانده خط‌شکن گردان حبیب بن مظاهر

ماجرای مأموریت سنگین فرمانده خط‌شکن گردان حبیب بن مظاهر


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، عمران پستی هشتجین (معروف به عبدالله)؛ متولد نوزدهم آذر ۱۳۳۸ در هشتجین از توابع شهرستان خلخال استان اردبیل است. وی از سال ۱۳۶۰ به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در واحد اطلاعات و تحقیقات ستاد مرکزی سپاه مشغول به کار شد.

وی در عملیات‌های فتح‌المبین و والفجر مقدماتی حضوری فعال داشت. خرداد سال ۱۳۶۲ بار دیگر به جبهه رفت. این بار به خاطر لیاقتی که در عملیات والفجر مقدماتی از خود نشان داده بود، از طرف فرمانده لشکر ۲۷ شهید «محمدابراهیم همت» به سِمت فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر منصوب درآمد و مأمور به تشکیل مجدد این گردان شد.

وی سرانجام حین عملیات آبی – خاکی خیبر روز نهم اسفند ۱۳۶۲ در جزیره مجنون جنوبی به شهادت رسید و پیکرش همچنان مفقود است.

ایثارگری فرمانده گردان حبیب بن مظاهر

همچنان که در گزارش لحظه‌ به‌ لحظه از رویداد‌های نبرد (عملیات والفجر ۴) به قلم راوی لشکر ۲۷ ثبت‌شده است، در ساعت شش و ۴۴ دقیقه بامداد روز پنج‌شنبه (دوازدهم آبان ۱۳۶۲) «عمران پستی» فرمانده گردان حبیب بن مظاهر به‌ سختی مجروح شد.

علت مجروحیت فرمانده گردان حبیب جلو نیامدن گردان سلمان فارسی در محور سمت چپ گردان حبیب، نرسیدن نیرو‌های گردان حضرت ابوالفضل (ع) لشکر ۳۱ عاشورا در سمت راست این گردان و همچنین مقاومت سرسختانه نیرو‌های دشمن در یکی از سنگر‌های آتشبار دوشکا بود که شرایط را برای ادامه حضور رزمندگان گردان حبیب بر روی ارتفاع هزار و ۸۶۶ هر لحظه دشوارتر می‌کرد.

در آن لحظات سخت و نفس‌گیر فرمانده گردان حبیب مصمم شد سنگر تیربار دشمن را شخصاً منهدم کند.

عمران (عبدالله) پستی بعد‌ها در تشریح آن واقعه گفته بود: آن تیربار لعنتی دشمن بدجوری داشت از بچه‌های گردان ما تلفات می‌گرفت. به چند نفر از بچه‌هایی که اطرافم بودند، گفتم: بروید آتش آن تیربار را خاموش‌کنید. آن‌ها هم رفتند و با آر. پی. جی به سمت سنگر تیربار شلیک کردند اما نتوانستند آن را از کار بیندازند.

بعثی‌ها متقابلاً به سمت آن بچه‌ها شلیک کردند که بر اثر همین اجرای آتش چند نفر از آن‌ها شهید و یا مجروح شدند. مجدداً به چند نفر دیگر گفتم، بروید. آن‌ها هم بدون هیچ درنگی رفتند اما آتش سنگین کالیبر دشمن، از همان ابتدا آن‌ها را زمین‌گیر کرد.

احساس کردم این مأموریت، مأموریت سنگینی است و اجرای آن، کار بچه‌ها نیست. شخصاً معتقدم یک فرمانده باید در چنین موقعیت‌هایی، خودش دست‌ به‌ کار بشود. این شد که تصمیم خودم را گرفتم. بی‌سیم و دیگر وسایل انفرادی‌ام را تحویل بچه‌های همراهم دادم و گفتم «خودم می‌روم.» اگر نمی‌رفتم، چه‌ بسا کل عملیات گردان ما را، همان یک موضع تیربار دشمن فلج می‌کرد.

چند نفری آمدند تا مانع از عزیمت من بشوند. گفتند «برادر عبدالله، اجازه بده ما خودمان می‌رویم و این تیربار را خاموش می‌کنیم.»

گفتم: «نه؛ شما همین‌جا بمانید.» بعد به همراه دو نفر از بچه‌های ادوات خمپاره ۶۰ گردان که اسلحه هم نداشتند، آماده شدیم تا به سمت آن سنگر تیربار برویم.

اسلحه خود را به یکی از آن دو نفر دادم و یک اسلحه دیگر هم تهیه کردم و به آن دیگری دادم. بعد از آن؛ با یک قبضه آر. پی. جی به سمت پشت سنگر تیربار راه افتادیم.

تا حوالی دو، سه متری آن سنگر بااحتیاط پیش رفتیم. از همان‌جا شروع به پرتاب نارنجک دستی کردیم. هفت – هشت‌ نارنجک انداختیم. متقابلاً بعثی‌های درون سنگر هم به سمت ما نارنجک انداختند. دو تا نارنجک اول را یک‌ طوری رد کردیم اما سومین نارنجک همراه با یک موشک آر. پی. جی کنار ما منفجر شد.

یک‌ لحظه احساس کردم تمام بدنم مانند آبکش شده است. در آن وانفسا و در حالت هوشیاری و بی‌هوشی، شنیدم که یکی فریاد زد «ای‌وای؛ برادر عبدالله شهید شد!» خود من هم احساس کردم دارم شهید می‌شوم اما خیلی زود فهمیدم که نخیر؛ اینگونه نیست.

در همان لحظات؛ بچه‌ها آمدند تا من را از آن معرکه نجات بدهند که بعثی‌های داخل آن سنگر تیربار، دوباره به سمت ما تیراندازی کردند. بر اثر این تیراندازی، یکی از بچه‌های مجروح شهید شد. بعد هم بقیه نفرات من را کشان‌کشان بردند و در پناه یک‌ تخته سنگ بزرگی قراردادند تا امدادگر‌ها بیایند و زخم‌هایم را پانسمان کنند.

تعداد تیر‌ها و ترکش‌ها آن‌قدر زیاد بود که یکی از آن‌ها، دست و کتفم را شکست. علاوه بر این؛ پاها، گردن و سر من هم به‌ شدت مجروح شده بودند.

بی‌سیم‌چی‌ها و پیک‌ها آمدند و گفتند: «حالا چه‌کار کنیم؟»

گفتم: «همگی شما باید از همین لحظه در اختیار معاون‌های گردان باشید تا وقتی‌که این عملیات تمام بشود.»

«سید مجتبی گنجی» فرمانده گروهان یکم گردان حبیب نیز منظری دیگر بر آن واقعه گشوده است:

در یک‌ لحظه دیدم چند تیر به کتف و ترقوه عبدالله خورده و او را نقش بر زمین کرده است. سریع با بی‌سیم‌چی‌ام سروقت او رفتم. دیدم از نیم‌تنه بالایی بدن عبدالله، خون زیادی فوران می‌زند. خواستم کمکش کنم، گفت «سید؛ مرا رها کن و برو گروهانت را ببر بالا.» این کلمات را هم با تحکم گفت و هم با التماس.

تا خواستم توضیح بدهم، گفت: «مگر من فرمانده شما نیستم؟ رهایم کنید و جلو بروید.»

منبع

بابایی، گلعلی، کوهستان آتش، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، نشر بیست‌وهفت، چاپ اول، ۱۳۹۹، صفحات ۷۸، ۵۲۸، ۵۲۹، ۵۳۰، ۵۳۱.

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

ماجرای مأموریت سنگین فرمانده خط‌شکن گردان حبیب بن مظاهر بیشتر بخوانید »

درس بزرگ شهید «مهدی باکری» به فرماندهان

درس بزرگ شهید «مهدی باکری» به فرماندهان


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، سردار «احمد جهانسری» از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس است که سال‌ها فرماندهی توپخانه را در بخش‌های مختلف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از جمله توپخانه لشکر عاشورا، گروه توپخانه ۴۰ رسالت، گروه توپخانه ۶۴ الحدید و گروه توپخانه ۶۳ خاتم را برعهده داشته و مدتی نیز جانشین توپخانه کل سپاه بوده است.

وی که از همرزمان سردار شهید «مهدی باکری» فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا در دوران دفاع مقدس بوده، خاطره‌ای از تفقد و قدردانی این شهید والامقام از نیرو‌های توپخانه را این‌گونه روایت کرده است:

به دستور «آقا مهدی باکری» خط پدافندی جزیره مجنون به برادران ارتشی تحویل داده شد و فقط یک گردان از توپخانه‌ لشکر در جزیره ماند و برنگشت. آتش پشتیبانی توپخانه نیاز نیرو‌های پدافندی بود و به همین خاطر در منطقه ماندیم. هنوز پادگان لشکر در ۱۸ کیلومتری دزفول ساخته نشده بود و نیرو‌ها در همان محلی که بعد‌ها پادگان شهید باکری نام گرفت، داخل چادر‌ها می‌ماندند. دوری از دوستان و همرزمان برای نیرو‌های توپخانه مستقر در جزیره، روز‌های سختی را رقم می‌زد.

سه ماه از حضورمان در جزیره می‌گذشت. روزی به جلسه‌ شورای فرماندهی لشکر فراخوانده شدم. راه دور بود و تا از جزیره بیایم دزفول، جلسه را شروع کرده بودند. نزدیک ستاد دیدم اعضای جلسه جلوی چادری زیرانداز پهن کرده و دور هم نشسته‌اند. «آقامهدی» تا چشمش به من افتاد از جایش بلند شد و ۳۰ یا ۴۰ قدمی به طرفم آمد. حالم را پرسید و بغلم کرد. در حالی که دستش را به گردنم انداخته بود، برگشتیم جلسه. من را کنار خودش جا داد. تقریباً همه اعضای جلسه که فرماندهان و مسئولین گردان‌ها و واحد‌ها بودند، از این رفتار «آقا مهدی» متعجب شدند که چرا «جهان‌سری» را این طور گرم تحویل گرفت. خودم هم نمی‌دانستم چی شده! دوستان با اشاره‌ چشم و ابرو می‌پرسیدند «چه خبره، پسرخاله شدین؟ چیکار کردی که این همه خوب تحویلت می‌گیره؟».

«آقامهدی» از جو جلسه و پچ‌پچ بچه‌ها متوجه شد که با من حرف می‌زنند. موضوع صحبتش را عوض کرد و گفت: «برادرها، ببینید خدارو شکر که همه‌ شما رزمنده‌اید، زحمت می‌کشید و در عملیات «خیبر» زحمات زیادی متحمل شدید؛ ولی الآن تنها واحدی که از لشکر هنوز در خط جزیره مستقر است، توپخانه هست. خیلی هم زحمت می‌کشند؛ یعنی تنها نماینده لشکر امروز در خطوط مقدم جبهه‌های جنگ، توپخانه است. باید همه قدردان زحماتشان باشیم.»

قدردانی «آقا مهدی» در مقام فرمانده لشکر از نیرو‌هایی که در خط بودند، گرچه به ظاهر یک کار معمولی بود، اما باعث تقویت روحیه می‌شد و نشان می‌داد فرمانده لشکر با وجود مشغله‌های فراوان اعم از آموزش نیروها، سازماندهی، حضور در جلسات قرارگاه به منظور طراحی عملیات و… از کوچک‌ترین اتفاقات هم غافل نیست و این درس بزرگی برای همه‌ فرماندهان محسوب می‌شد که یاد بگیرند با نیرو‌های تحت امر خود، چگونه برخورد کنند. حتی بین رزمنده‌ای که پشت جبهه است و رزمنده‌ای که در خط مقدم حضور دارد، باید تفاوت قائل شد. آن‌ها مطمئناً یک ردیف بالاتر قرار می‌گیرند؛ ولو با یک تشکر زبانی.

به‌نظرم توجه به همین مسائل ریز و شاید کم‌اهمیت، «آقا مهدی» را از سایرین متمایز می‌کرد. رفتارش آن‌روز احترام به شخص من نبود. بقیه هم مثل من فرمانده گردان و واحد بودند. «آقا مهدی» آن‌روز از نیرو‌های مستقر در خط مقدم تجلیل کرد و با این کارش به همه فهماند که به یادشان است.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

درس بزرگ شهید «مهدی باکری» به فرماندهان بیشتر بخوانید »